نگاهي به «فلسفه دين» در روزگار ما
نويسنده:حسين فرزانه
منبع: روزنامه قدس
منبع: روزنامه قدس
اشاره:
هدف «فلسفه دين» آن است كه به مضاميني فلسفي بپردازد كه با تأمل بر سرشت و حقيقت باور ديني و معناي مناسك و فعاليتهاي دين مطرح مي شوند. حتي اگر اين گستره را كمي كلان تر بنگريم، بسياري از مباحث تاريخي كه در سير كلي فلسفه بسط يافته اند و شاخصهاي ديني و معنوي داشته اند در ذيل بحث «فلسفه دين» قابل طرح هستند. اين حوزه شامل استدلالهايي براي وجود خدا،معناي زبان ديني و الزامهاي اخلاقي ايمان ديني است. نسبت ميان عقل و ايمان، تجربه و سنت، معجزه و جهان پس از مرگ هم در اين گستره قابل طرح هستند. در اين نوشتار به برخي از نكاتي كه مي توانند دورنمايي كلان و كلي از مضامين فلسفه دين را نشان دهند اشاره مي كنيم.
از جمله اين بحثها، موضوع نسبت خدا و جهان است. در اين راستا، عده اي بر اين تمايز دست مي گذارند در حالي كه برخي از متفكران، جهان را نمود و نمادي از خدا مدنظر قرار مي دهند. «نمي دانم» گرايان هم در اين عرصه معتقدند ما در باب خدا چيزي نمي توانيم بگوييم.بسياري از فيلسوفان دين معتقدند همه اين مناقشات فلسفي فكري در باب دين و خداي اديان ابراهيمي را مي توان ذيل دو عنوان ديني و غيرديني گنجانيد. با اين همه، اين تقسيم بندي هم بحث تعريف دين، و اين را كه چه چيز ديني است، مطرح مي كند.شكي نيست كه ديني بودن را نمي توان در اعتقاد به خداي واحد منحصر كرد، چون در بسياري از آموزه هاي ديني چون «شينتويسم» يا «بوديسم» و «هندويسم» خدايي واحد وجود ندارد. اين نكته و نكاتي ديگر باعث شده تعريف كردن ديني امري بسيار دشوار بنمايد. علاوه بر اين، در هر دين و همچنين تمدني كه بر اساس ديني خاص رشد و نمو كرده، چهره ها و انديشمنداني هستند كه هرچند با هم اختلاف نظر دارند، به آنها مي توان صفت ديني بودن را اطلاق كرد و همين امر بر پيچيده بودن مفهوم ديني مي افزايد.
مشكل ديگر هنگامي رخ مي دهد كه به نظام فلسفي «لودويك ويتگنشتاين» توجه مي كنيم. ويتگنشتاين كه در فلسفه اول خود تحت تأثير انديشه هاي افراطي حلقه وين و پوزيتيويستها قرار داشت، در مرحله بعدي از زندگي فكري خود بر اين نكته پاي فشرد كه زبان به شيوه هاي مختلفي خود را نشان مي دهد كه اين شيوه ها ناشي از شيوه هاي كاربرد متفاوت مفاهيم هستند و در اين ميان زبان اديان هم نمايانگر شكلي از زندگي و شكلي از كاربرد زبان قلمداد مي گردند كه مانند شيوه علمي و عقلي معتبر هستند.
بدين گونه، ويتگنشتاين عليه نظريه تصويري معناي خود به معارضه برمي خيزد كه بر طبق آن، هر جمله تصويري از جهان است.در نظريه متأخر، او قايل به بازيهاي متفاوتي براي زبان است كه همه آنها معتبرند، چون همه آنها مورد استفاده قرار مي گيرند.
به نظر وي، ما بايد به دنبال اشكال گوناگون زندگي باشيم كه در اين ميان دين يكي از اين اشكال قلمداد مي شود.بسياري از افراد با پيروي از ويتگنشتاين نحله اي را در فلسفه به وجود آوردند كه به نحله غير واقع گرايي معروف شد. بر طبق اين نحله، آموزه هاي ديني لزوماً با مدعياتي مابعدالطبيعي گره نمي خورند. در اين ميان، كار ويتگنشتاين را به كار «كانت» تشبيه كرده اند كه مي خواهد جا را براي عقل محدود كند تا مكان كافي براي دين وجود داشته باشد.هم كانت و هم ويتگنشتاين مخالف ورود مابعدالطبيعه به مضامين ديني اند و تأكيد كانت بر مبنايي اخلاقي براي دين به صورتي ديگر در انديشه هاي ويتگنشتاين ظهور و نمود مي يابد.
در اين ميان، چندين جريان ديگر باعث تقويت غير واقع گرايي ديني شدند. يكي از اين جريانها جامعه شناسي ديني بود كه به جاي آنكه بر مباحث مابعدالطبيعي و فلسفي در باب دين تكيه كند، به آثار اجتماعي فعاليتها و مناسك مختلف ديني توجه نشان داد.
يكي ديگر از دلايل تقويت غير واقع گرايي ديني، تكثر بيش از اندازه استدلالهايي است كه در باب خدا وجود دارند. علت ديگر هم به اين نكته بر مي گردد كه بر طبق نظر ويتگنشتاين نمي توان شكلي از زندگي را بر شكلي ديگر برتري داد و به تعبير ديگر، معياري براي رجحان يك شكل از زندگي ديني بر اشكال ديگر وجود ندارد. علاوه بر اين، اين ديدگاه هرگونه عقلانيت ديني را ناديده مي گيرد، در حالي كه در اديان مختلف بخصوص اديان ابراهيمي با ميزان زيادي آموزه هاي عقلاني و موجه روبه رويم.
منتقدان ويتگنشتاين تصريح مي كنند هيچ ايماني بدون شناخت نمي تواند صورت گيرد، در حالي كه وي خواهان زدودن معرفت از چهره دين و ايمان است. با اين حال، گفتگوي واقع گرايان و غير واقع گرايان نتايج بسياري به همراه داشته و ادبيات فلسفه دين را بسيار گسترده و غني ساخته است. يكي از مباحثي كه واقع گرايان و غير واقع گرايان ديني را به يكديگر نزديك مي كند، بحث صفات خداوند است كه در اينجا نگاهي كوتاه به اين بحث داريم.
اين استدلال اما از سوي فيلسوفان و متفكران زيادي چون گلمن، ياندل، آلستون، ديويس، گوتينگ، سوئينبرن و ديگران مورد بحث قرار گرفته است.در اين ميان، برخي از افراد ايراد گرفته اند كه تجربه خدا از جنس «تجربه حسي» است، در حالي كه خدا فراتر از هر امري مادي قلمداد مي شود. اما در جواب اين اعتراض عنوان شده كه اين مدعا كه «تجربه تنها تجربه حسي است» مورد مناقشه است. اعتراض ديگر اينكه گفته شود «من خدا را تجربه كرده ام» نوعي باور است و نه يك استدلال و در جواب اين ايراد هم عنوان شده كه اين تجربه شاهدي براي يك باور نيست، بلكه تجربياتي است كه مباني باور را شكل مي دهد. از اين جنس پرسش و پاسخها نزد فيلسوفان دين بسيارند و ما تنها به دو نوع از آن اشاره كرديم تا فضاي كلي مباحثات فلسفه دين بيشتر روشن شود.
در اين ميان، يكي از مباحثي كه ذيل محور وجود و صفات خدا مطرح است، بحث شر است كه بسياري از فيلسوفان دين و همچنين متكلمان آن را از مهمترين مباحثي دانسته اند كه هر فيلسوف دين بايد بدان توجه ويژه نشان دهد.
هدف «فلسفه دين» آن است كه به مضاميني فلسفي بپردازد كه با تأمل بر سرشت و حقيقت باور ديني و معناي مناسك و فعاليتهاي دين مطرح مي شوند. حتي اگر اين گستره را كمي كلان تر بنگريم، بسياري از مباحث تاريخي كه در سير كلي فلسفه بسط يافته اند و شاخصهاي ديني و معنوي داشته اند در ذيل بحث «فلسفه دين» قابل طرح هستند. اين حوزه شامل استدلالهايي براي وجود خدا،معناي زبان ديني و الزامهاي اخلاقي ايمان ديني است. نسبت ميان عقل و ايمان، تجربه و سنت، معجزه و جهان پس از مرگ هم در اين گستره قابل طرح هستند. در اين نوشتار به برخي از نكاتي كه مي توانند دورنمايي كلان و كلي از مضامين فلسفه دين را نشان دهند اشاره مي كنيم.
موقعيت فعلي «فلسفه دين»
شكي نيست كه «فلسفه دين» يكي از پرطرفدارترين نحله هاي فلسفه درجه دوم (يا فلسفه مضاف) به شمار مي آيد. در اين راستا حوادث اجتماعي و سياسي زيادي هم به اقبال به «فلسفه دين» مدد رسانده اند، اما فضاي حاكم بر تفكر غربي را نمي توان در اين توجه و اقبال ناديده گرفت.اساساً فضاي نيمه دوم قرن بيستم از نيمه اول آن به كلي متمايز است. در نيمه اول آن سده اين پوزيتيويستها بودند كه مورد توجه بودند. مدعاي اصلي اين تفكر مبتني بر اصل تحقق پذيري بود كه بر طبق آن معناي هر گزاره به اثبات پذيري آن وابسته است. بدين قرار، اگر نتوان گزاره اي را به روش تجربي آزمايش كرد، آن گزاره بي معنا (و نه باطل) است. با تكيه بر اين رويكرد بسياري از آموزه هاي ديني از دايره پژوهش بيرون مي افتادند.در نيمه دوم قرن بيستم برخي از متفكران عليه اين جريان شوريدند و تصريح كردند خود اين اصل، از اصل تحقق پذيري پيروي نمي كند و بنابراين بي معناست !بدين گونه بود كه آموزه هاي ديني دوباره به دامنه و دايره تفكر فلسفي ما بازگشتند. جالب آنكه مدعيان پوزيتيويستي گريبان رويكردهاي اخلاقي را هم گرفته و آنها هم به پريشان گويي متهم شده بودند. فيلسوفان اخلاق هم مانند فيلسوفان دين توانستند از آسيبهاي اين تفكر افراطي در امان بمانند و به حيات پرفراز و فرود خود ادامه دهند. فلاسفه دين با اين تغيير جهت باز هم به مسايل و مضامين مربوط به خدا، صفات او و بحثهاي دين شناسي تطبيقي برگشتند و توجه به سنت غني فلسفه دين رنگ و بويي ديگر يافت. در اين اواخر هم بحث گفتگوي «بين ديني» و همچنين «تكثرگرايي ديني» به بحثهاي نظري صرف اضافه شد و گفتمان فلسفه دين را با مسايل اجتماعي، فرهنگي و تاريخي اديان مختلف پيوند زد.باورها و اشكال ديني زندگي
بسياري از بحثهايي كه هم اكنون در عرصه فلسفه دين وجود دارند، حول و حوش مباحث خداي واحد در جريانند. يعني اديان ابراهيمي كه بر احديت خدا تأكيد مي كنند، مضاميني فلسفي را مطرح كرده اند كه هم اكنون در فلسفه دين بسيار مورد توجه هستند.از جمله اين بحثها، موضوع نسبت خدا و جهان است. در اين راستا، عده اي بر اين تمايز دست مي گذارند در حالي كه برخي از متفكران، جهان را نمود و نمادي از خدا مدنظر قرار مي دهند. «نمي دانم» گرايان هم در اين عرصه معتقدند ما در باب خدا چيزي نمي توانيم بگوييم.بسياري از فيلسوفان دين معتقدند همه اين مناقشات فلسفي فكري در باب دين و خداي اديان ابراهيمي را مي توان ذيل دو عنوان ديني و غيرديني گنجانيد. با اين همه، اين تقسيم بندي هم بحث تعريف دين، و اين را كه چه چيز ديني است، مطرح مي كند.شكي نيست كه ديني بودن را نمي توان در اعتقاد به خداي واحد منحصر كرد، چون در بسياري از آموزه هاي ديني چون «شينتويسم» يا «بوديسم» و «هندويسم» خدايي واحد وجود ندارد. اين نكته و نكاتي ديگر باعث شده تعريف كردن ديني امري بسيار دشوار بنمايد. علاوه بر اين، در هر دين و همچنين تمدني كه بر اساس ديني خاص رشد و نمو كرده، چهره ها و انديشمنداني هستند كه هرچند با هم اختلاف نظر دارند، به آنها مي توان صفت ديني بودن را اطلاق كرد و همين امر بر پيچيده بودن مفهوم ديني مي افزايد.
مشكل ديگر هنگامي رخ مي دهد كه به نظام فلسفي «لودويك ويتگنشتاين» توجه مي كنيم. ويتگنشتاين كه در فلسفه اول خود تحت تأثير انديشه هاي افراطي حلقه وين و پوزيتيويستها قرار داشت، در مرحله بعدي از زندگي فكري خود بر اين نكته پاي فشرد كه زبان به شيوه هاي مختلفي خود را نشان مي دهد كه اين شيوه ها ناشي از شيوه هاي كاربرد متفاوت مفاهيم هستند و در اين ميان زبان اديان هم نمايانگر شكلي از زندگي و شكلي از كاربرد زبان قلمداد مي گردند كه مانند شيوه علمي و عقلي معتبر هستند.
بدين گونه، ويتگنشتاين عليه نظريه تصويري معناي خود به معارضه برمي خيزد كه بر طبق آن، هر جمله تصويري از جهان است.در نظريه متأخر، او قايل به بازيهاي متفاوتي براي زبان است كه همه آنها معتبرند، چون همه آنها مورد استفاده قرار مي گيرند.
به نظر وي، ما بايد به دنبال اشكال گوناگون زندگي باشيم كه در اين ميان دين يكي از اين اشكال قلمداد مي شود.بسياري از افراد با پيروي از ويتگنشتاين نحله اي را در فلسفه به وجود آوردند كه به نحله غير واقع گرايي معروف شد. بر طبق اين نحله، آموزه هاي ديني لزوماً با مدعياتي مابعدالطبيعي گره نمي خورند. در اين ميان، كار ويتگنشتاين را به كار «كانت» تشبيه كرده اند كه مي خواهد جا را براي عقل محدود كند تا مكان كافي براي دين وجود داشته باشد.هم كانت و هم ويتگنشتاين مخالف ورود مابعدالطبيعه به مضامين ديني اند و تأكيد كانت بر مبنايي اخلاقي براي دين به صورتي ديگر در انديشه هاي ويتگنشتاين ظهور و نمود مي يابد.
در اين ميان، چندين جريان ديگر باعث تقويت غير واقع گرايي ديني شدند. يكي از اين جريانها جامعه شناسي ديني بود كه به جاي آنكه بر مباحث مابعدالطبيعي و فلسفي در باب دين تكيه كند، به آثار اجتماعي فعاليتها و مناسك مختلف ديني توجه نشان داد.
يكي ديگر از دلايل تقويت غير واقع گرايي ديني، تكثر بيش از اندازه استدلالهايي است كه در باب خدا وجود دارند. علت ديگر هم به اين نكته بر مي گردد كه بر طبق نظر ويتگنشتاين نمي توان شكلي از زندگي را بر شكلي ديگر برتري داد و به تعبير ديگر، معياري براي رجحان يك شكل از زندگي ديني بر اشكال ديگر وجود ندارد. علاوه بر اين، اين ديدگاه هرگونه عقلانيت ديني را ناديده مي گيرد، در حالي كه در اديان مختلف بخصوص اديان ابراهيمي با ميزان زيادي آموزه هاي عقلاني و موجه روبه رويم.
منتقدان ويتگنشتاين تصريح مي كنند هيچ ايماني بدون شناخت نمي تواند صورت گيرد، در حالي كه وي خواهان زدودن معرفت از چهره دين و ايمان است. با اين حال، گفتگوي واقع گرايان و غير واقع گرايان نتايج بسياري به همراه داشته و ادبيات فلسفه دين را بسيار گسترده و غني ساخته است. يكي از مباحثي كه واقع گرايان و غير واقع گرايان ديني را به يكديگر نزديك مي كند، بحث صفات خداوند است كه در اينجا نگاهي كوتاه به اين بحث داريم.
صفات خداوند
بحث صفات خدا در اديان ابراهيمي يعني يهوديت، مسيحيت و اسلام بسيار مطرح مي شود. با اين همه، در پاره اي از اديان پيش از يهوديت كه جوامعي چند خدايي را در برمي گرفتند نيز بحث صفات خدا مطرح بود. با اديان ابراهيمي اما ما شاهد مباحثي جدي در اين زمينه هستيم. در اين اديان سرانجام خداوند به صفاتي منتسب مي شود. به او «جمال و جلال» مي گوييم و معتقديم او با انسان سخن مي گويد، به همه چيز علم دارد و اراده اش بر همه اراده ها متفوق است.در اينجا دو سنت فربه نمايانگر مي شوند كه به يكي «سنت تشبيهي» و به ديگري «سنت تنزيهي» مي گوييم. در دل تفكر و «سنت تشبيهي» بسياري از ويژگيهاي انساني به خدا نسبت داده مي شود و فردي كه اين عمل را صورت مي دهد، مي داند كه خدا فراتر از همه اين تشابهات است. اما از آن بابت كه انسان ناگزير بايد خدا را توصيف كند، دست به دامن صفات انساني مي شود تا تصويري بهتر و جامعتر از خداوند كسب نمايد.اما صفات تنزيهي، خداوند را از بسياري از صفات مبرا مي كند و به تعبيرديگر ما در اينجا تصريح مي كنيم كه خدا چنين نيست و چنان نمي باشد و بدين وسيله سعي مي كنيم به تصويري نزديك به واقع از سر هستي و راز وجود برسيم.بحثهاي اين چنيني، فلسفه دين را به مضاميني چون معرفت شناسي، فلسفه ذهن و فلسفه علم مي كشاند، زيرا مثلاً براي آنكه بدانيم باور خداوند چگونه باوري است، بايد ميان انواع باورها و تمايز باورهاي انساني و غيرانساني مطالبي را بدانيم و اين تمايزات در فلسفه ذهن و تا حدي در فلسفه علم مطرح مي شوند. از سوي ديگر، چه در باب علم و قدرت و چه در باب جاودانگي و خير و عظمت و شكوه خداوند، ادبياتي گسترده در فلسفه دين وجود دارد كه شرح و بسط آنها بسيار گسترده مي باشد.تجربه ديني
در حوزه فلسفه دين اين موضوع كه مسايل مربوط به مابعدالطبيعه يا معرفت شناسي اولويت اصلي گستره فلسفه دين باشند، محل بحث و اختلاف نظر بسيار است. شكي نيست كه فلسفه دين هم اكنون هم تا حدي دكارتي است؛ يعني يك فيلسوف دين از مباحث معرفتي در شناخت خدا و ايمان و باور شروع مي كند. به نظر دكارت هر موضع معرفتي كه در باب منابع معرفت و نوع معرفتمان اتخاذ كنيم، تأثير آن بر دين شناسي ما هم آشكار و پيداست. اما عده اي از افراد اين ديدگاه مبناگرايانه را نمي پذيرند. مثلاً فردي مثل «جان هيك» از راههاي گوناگون رسيدن به مفهوم خدا صحبت مي كند و معتقد است نمي توان اين راهها را به يك معرفت شناسي يا عقلانيت خاص مقيد نمود.با اين همه، از جنجالي ترين مخالفان تأكيد صرف بر معرفت شناسي و مابعدالطبيعه در فلسفه دين افرادي هستند كه بسيار بر تجربه ديني تمركز مي كنند. تجربه ديني راهي براي اثبات خدا هم قلمداد مي شود؛ يعني اينكه افراد زيادي در زندگي خود خدا را تجربه كرده يا با امر قدسي در ارتباط بوده اند كه به منزله وجود موضوعي براي آن تجربه است كه همان خدا يا امر قدسي قلمداد مي گردد.اين استدلال اما از سوي فيلسوفان و متفكران زيادي چون گلمن، ياندل، آلستون، ديويس، گوتينگ، سوئينبرن و ديگران مورد بحث قرار گرفته است.در اين ميان، برخي از افراد ايراد گرفته اند كه تجربه خدا از جنس «تجربه حسي» است، در حالي كه خدا فراتر از هر امري مادي قلمداد مي شود. اما در جواب اين اعتراض عنوان شده كه اين مدعا كه «تجربه تنها تجربه حسي است» مورد مناقشه است. اعتراض ديگر اينكه گفته شود «من خدا را تجربه كرده ام» نوعي باور است و نه يك استدلال و در جواب اين ايراد هم عنوان شده كه اين تجربه شاهدي براي يك باور نيست، بلكه تجربياتي است كه مباني باور را شكل مي دهد. از اين جنس پرسش و پاسخها نزد فيلسوفان دين بسيارند و ما تنها به دو نوع از آن اشاره كرديم تا فضاي كلي مباحثات فلسفه دين بيشتر روشن شود.
استدلالهايي براي وجود خدا
گفتيم بحث از خدا و صفات او يكي از مهمترين بحثهاي موجود در فلسفه دين است. ما در اينجا بدون آنكه وارد مناقشات بي حد و حصر در اين باب شويم، تنها به سه نوع استدلال در اين زمينه اشاره مي كنيم. يكي از معروفترين آنها «استدلال وجودي» است كه بر طبق آن مفهوم خدا بايد وجود هم داشته باشد، زيرا خدا مفهومي است كه واجد همه كمالات است و اين مفهوم نمي تواند از «صفت وجود» كه يكي از كمالات است بي بهره باشد. اين استدلال به «آنسلم» برمي گردد و در جهان جديد هم از سوي «دكارت» مورد توجه قرار گرفت، اما «كانت» بدان ايرادهايي وارد كرد. با اين همه، در تفكر اسلامي و نزد فيلسوفان اسلامي چون ابن سينا هم اين برهان ذيل «برهان لمي» مطرح بوده است.برهانهاي جهان شناختي اما برهانهاي «اِني» هستند، يعني مي خواهند از معلول به علت برسند. اين برهانها مانند «برهان نظم» با تأمل بر پديده هاي جهان خارج، در صددند علتي را كه به هيچ علتي نيازمند نيست، پررنگ كنند. اين علت همان خداست.برهان غايت گرايانه اما برهاني ديگر است كه هرچند اشتراكاتي با برهان جهان شناختي دارد، مي تواند متمايز از آن مطرح شود. بر طبق اين برهان هر چند علتي براي همه اين معلولها وجود دارد، اما اين علت با توجه به غايتي جهان را آفريده است و جهان نمي تواند بي غايت باشد و آن غايت هدفمند همان خداست.در اين ميان، يكي از مباحثي كه ذيل محور وجود و صفات خدا مطرح است، بحث شر است كه بسياري از فيلسوفان دين و همچنين متكلمان آن را از مهمترين مباحثي دانسته اند كه هر فيلسوف دين بايد بدان توجه ويژه نشان دهد.
مضامين جديد در «فلسفه دين»
يكي از مهمترين موضوعاتي كه «فلسفه دين» با آن روبه رو است، بحث «تكثر ديني» و همچنين «گفتگوي ديني ميان فرهنگي» است. همان طور كه ذكر شده، اين بحث بخصوص در فضاي جديد جهان ما و پس از حادثه 11 سپتامبر و مطرح شدن نظريه جدال تمدنها، بسيار مورد توجه قرار گرفته است. تلقي پسامدرنها نسبت به دين ، نسبت اخلاق و دين، نسبت دين و محيط زيست و همچنين معناي رستگاري و نجات از امهات مسايل فلسفه دين در جهان متكثر و متنوع ما به شمار مي آيند.