مبانى حقوق بشر استاندارد
منبع:روزنامه جوان
دكتر حسن رحيم پور ازغدى استاد دانشگاه و عضو شوراى عالى انقلاب فرهنگى پنج شنبه دهم آذرماه در جمع شركت كنندگان در طرح طهورا پيرامون حقوق بشر به ايراد سخن پرداخت. شركت كنندگان در اين جلسه كه توسط نهاد نمايندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه ها برگزار شد، جمعى از دانش پژوهان دوره آموزشى مسايل زنان (طرح طهورا) بودند. متن تنظيم شده اين سخنرانى از نظر خوانندگان گرامى مى گذرد. هرجا از حقوق بحث مى شود، بايد از وظايف هم بحث شود. وقتى از حقوق بشر و به طور خاص از حقوق زن، مرد و كودك بحث مى كنيم، بايد وظايف هريك را هم بگوييم. من معتقدم كه در همه حوزه ها، حقوق زن، كودك، بشر، علوم سياسى، مباحث كلامى و فلسفه دين پشتمان به كوه بند است، اما خودمان از اين ذخيره بزرگ فكرى و غناى بزرگ الهى استفاده نمى كنيم. كم سواد، بى نظم و بى انگيزه هستيم، مديريت نمى شويم، بى هدف هستيم و همين طور دور خودمان مى چرخيم و البته پر ادعا هستيم.
اين مشكلات بايد حل شود. معتقدم بايد حوزه و دانشگاه آسيب شناسى شود. ما بايد درباره بسيارى از روش ها دوباره فكر كرده، تجديدنظر كنيم. من در اينجا چند اصل براى حقوق بشر و چند اصل براى حقوق زن به طور خاص مطرح مى كنم. ما دردنيا ليست واحدى از حقوق بشر نداريم؛ در هر مكتب، جامعه و يا در هر دوره تاريخى كه مى رويد، ليستى متفاوت از جامعه ديگر تعريف كرده اند. متفاوت به معناى متناقض يا تباين كلى نيست. ممكن است ۹۰-۸۰درصد اين حقوق در تمام ليست ها مشترك باشد، مسايلى مانند حق حيات، حق سكنى گزيدن، حق تفريح، حق اشتغال، اين ها چيزهايى نيست كه كسى با آن مخالف باشد. اما تفاوت در اين حوزه ها وقتى روشن مى شود كه با مساله اى به نام تزاحم حقوق روبه رو مى شويم. يعنى حقى در مقام اجرا و تحقق با حق ديگر قابل جمع نباشد. بايد دقت كنيم كه در اين گونه مواقع اولويت را به كدام حق مى دهيد. اين بستگى دارد به اين كه شما در حقوق بشر تابع كدام منطق هستيد و لذا در اين گونه مواقع ليست هاى حقوق بشر متفاوت مى شود. مثلاً در بعضى از جوامع سقط جنين به عنوان حقى از حقوق بشر و حقوق زن است. البته سقط جنين در مواقع اضطرارى و مريضى مادر مساله ديگرى است و قابل قبول است. جنينى كه چهار ماه در شكم مادر است، كاملاً زنده است، و مادر او را به خاطر اين كه حوصله بچه دارى ندارد، مى كشد. از اين امر به عنوان حق سقط جنين و يكى از حقوق زن و حقوق بشر ياد مى كنند. اين گونه نگاه كردن يك طرف قضيه است و طرف ديگر آن مى گويد سقط جنين يعنى قتل، او انسانى است كه هنوز به دنيا نيامده است. اين حق، حق كدام بشر است، حق اين مادر است، يا حق بچه اى است كه هنوز به دنيا نيامده است؟!
يا در غرب، حقى به عنوان حق همجنس گرايى مطرح است و يا حق ارتباط زن شوهردار با فرد ديگر به عنوان يكى از حقوق زن مطرح است. اين نگاه، يك جور نگاه به حقوق زن است، از طرف ديگر ما جوامعى داشتيم كه اصلاً براى زن حق مستقل زندگى قايل نبودند و زن را جزو املاك مرد مى دانند. مى گويند دختر تا در خانه پدرش است، پدرش مالك او است و در خانه شوهرش، شوهرش مالك او است. درست مانند برده و مولايش، حق دارد زندگى اش را از او بگيرد. از طرف ديگر جوامعى هستند كه مى گويند اين افراط و تفريط براى چيست؟
منشأ اين اختلاف ها اين است كه بدانيم منشأ حقوق از كجا است؟ بايد بدانيم بشر كيست؟ زن كيست، مرد كيست؟
من معتقدم هيچ داورى له يا عليه فهرست حقوق بشر نمى توان كرد، مگر اين كه تكليف مان با مساله انسان شناسى و بشرشناسى روشن شود. اول بايد بدانيم بشر كيست تا بعد بتوانيم بگوييم حقوق بشر چيست. اول بايد بدانيم بشر كيست؟ اگر شما بشر را حيوان دو پايى فرض كنيد كه نر و ماده اى دارد و حدود ۶۰-۵۰ سال عمر مى كند، نيازها، استعدادها و توانمندى هايى دارد، آن وقت حق سقط جنين، حق همجنس گرايى، ارتباط آزاد زن و مرد، حق ارتداد و حق خودكشى مطرح مى شود.
يكى از بحث هاى مهم در دنيا، حق خودكشى است؛ مى گويند مگر من مالك سرنوشت خودم نيستم، هركار دلم بخواهد مى توانم با خودم بكنم. اصل، رضايت نفس است. من دلم راضى است و مى خواهم خودم را بكشم. اين انسان شناسى همان حيوان شناسى است، هيچ فرقى با هم ندارد. فرق ميان انسان و ديگر موجودات، فرق در بيولوژى و فيزيولوژى است. اگر انسان را اين گونه تعريف كرديم، ليست حقوق بشر تغيير مى كند، و ديگر تكليف بشر معنا ندارد. تكليف در برابر خدا و تكليف در برابر خود بى معنى است. اصلاً من تكليفى ندارم و فقط بايد به فكر اميال، لذات و منافع خود باشم.
اما اگر بشر را به گونه اى كه انبياء تعريف كرده اند، تعريف كنيد و بگوييد بشر يك موجود الهى و ابدى است، نوع زندگيمان عوض مى شود. حدود ۶۰-۵۰ سال به اين شيوه زندگى مى كنيم و بعد وارد يك نوع ديگر از زندگى مى شويم كه بسيار لطيف تر از اين نوع زندگى است. در اين تعريف انسان موجودى است مسوول و مختار؛ يك موجود مكرم است. در قرآن مى فرمايد: «لقد كرمنا بنى آدم»؛ ما به بشر كرامت داديم. در اين تعريف ديگر انسان موجودى عادى نيست و با حيوانات فرق دارد، نه فقط در بيولوژى، بلكه روح الهى در انسان دميده شده است. وقتى انسان چنين تعريف شد، ليست حقوق بشر فرق مى كند. حق داشتن آخرت خوب، ابديت خوب، و حق تكامل و رشد. اين حق در ليست حقوق بشر سكولار، ليبرال و ماركسيستى وجود ندارد. اينجا ديگر حق خودكشى ندارى. در فرهنگ اسلامى هركس آبروى خودش را بريزد گناه كبيره است. نمى توانى بگويى آبروى خودم است، آبروى تو نيست، آبروى خدا است.
در قرآن مى فرمايد: «نفخت فيه من روحى» روح خدا در تو دميده شده است، حق ندارى خودت را تحقير كنى يا بگذارى تو را تحقير كنند. روح خدا در تو است، بايد مواظب آن باشى و بايد از كرامت خود دفاع كنى. بدون در نظر گرفتن هدف نمى توان از حقوق بشر سخن گفت. در سالنى كه براى گوش كردن سخنرانى گرد آمده ايم، نمى شود بگوييم عده اى هم حق دارند در آن ورزش كنند، هم اخلاقاً كاربدى است و هم حق آن را ندارند. ما از روى هدف مى فهميم كه چه كارى اخلاقاً خوب است يا بد. اين كه مى گويند اخلاق و حقوق اعتبارى يا نسبى هستند، به همين معنا است؛ نه به اين معنا كه همه چيز صرف قرارداد است و خوب و بد نداريم. در نظر گروه اول، گروه دوم انسان هاى احمقى هستند كه سختى تكليف هاى شرعى را تحمل مى كنند. قرآن مى فرمايد: «الاانهم هم السفها»؛ بدانيد كه آن ها خودشان سفيه و احمق هستند.
اين مساله كه ارزش حقوق وظايف و اخلاق، تابع ارزش هدف است، مساله بسيار مهمى است. بنابراين هيچ فهرست حقوقى، خارج از نوع جهان بينى و انسان شناسى و فرهنگ شناسى وجود ندارد. تا مفهوم سعادت، تكامل بشر و نفع حقيقى بشر تعريف نشود، نوع اخلاق و اين ها معنا ندارد. در اصالت لذت انسان يك جور تعريف مى شود و در اصالت كمال گونه اى ديگر. البته اين سخن بدان معنا نيست كه اسلام ضد لذت است. در روايات آمده است كه مسلمان آن كسى است كه برنامه ريزى مى كند و وقتى را براى عبادت، كار و علم در نظر مى گيرد و «ساعة للذة» و حتى وقتى را براى لذت و خوشى برنامه ريزى مى كند. خدا مى فرمايد: «من حرم زينةالله»، چه كسى زيبايى ها و لذت بردن را بر شما حرام كرده است! چه كسى گفته اين ها حرام است! مكتب ما ضد لذت نيست. حق لذت و شادى جزو حقوق مسلم بشر و جزو حقوق اسلامى او است. اما گفته اند اگر لذت با كمال منافات پيدا كرد، طرف كمال را در نظر داشته باشيد. برخى لذت ها حرام است و به نفع ما نيست.
اصل بعد اين كه حقوق بشر مفهومى مدرن نيست. مى گويند قبل از اين كه ۲۰۰ - ۱۰۰ سالى كه غربى ها به حقوق بشر توجه كرده اند، حقوق بشر مجهول بود. مى گويند مهم ترين كشف مدرنيته كشف انسان است، ما بشر را كشف كرديم كه از كشف الكتريسيته مهم تر است. اين سخن، بسيار غلط است كه نه مويد تاريخى دارد و نه مويد فلسفى. كسى اين حرف ها را مى زند كه با تاريخ فلسفه و اديان و فرهنگ بشرى آشنا نباشد. البته منظور آن ها از مدرن فقط «نو» نيست، بلكه منظور آن ها «سكولار» است.
حقوق بشر مفهوم نو و مستحدث نيست، بلكه مفهومى كاملاً دينى است كه از اساس با اخلاق و حكمت دينى توام بوده است. وقتى خداوند در قرآن مى فرمايد: ما به انسان كرامت داديم، يعنى همه انسان ها از هر جنسيت، نژاد و هر منطقه و دوره اى كه باشند، نزد خدا كرامت دارند. در فرهنگ اسلامى حق الناس كه از حقوق بشر است، حقى مقدس است. اين فرهنگ اسلام است، اما حقوق بشر در غرب سابقه چندانى ندارد. اصل سوم: اين كه مى توان حقوق بشر را به دينى و غيردينى تقسيم كرد چون بشر تعريف دينى و تعريف غيردينى دارد. بنابراين فهرست حقوق بشر تغيير مى كند. اين اصل، اصل بسيار مهمى است، چون غربى ها مى خواهند بگويند كه فهرست حقوق بشر، فهرستى واحد و قطعى است و همانى است كه ما مى گوييم. اگر دين شما با حق سقط جنين، حق همجنس گرايى، حق روابط آزاد زن و مرد و حق خودكشى سازگار نيست، دين شما حقوق بشرى نيست و بايد آن بخش از دين خود را كنار بگذاريد.
يكى گفت چرا استاندارد حقوق بشر شما باشيد، چرا فهرستى كه ما مى دهيم استاندارد و حقوق بشر نباشد، براى اين كه شما بمب اتم داريد و زورتان بيشتر است؟!
آن ها خودشان اصلاً به حقوق بشر پايبند نيستند و دروغ مى گويند. جنايت هاى آن ها در زندان هاى گوآنتانامو و ابوغريب را ببينيد. يك بار گفتند كه امريكا ۲۷ زندان در سطح جهان دارد كه هركس حرف بزند او را به آنجا مى برند و در آنجا آنان را شكنجه هاى ضد اخلاقى مى دهند. اين ها منادى حقوق بشر هستند البته ما به عمل آن ها كارى نداريم ودر حوزه آكادميك بحث مى كنيم و مى گوييم چه كسى گفته است كه شما استاندارد حقوق بشر هستيد؟!
البته بسيارى از مسايلى كه در فهرست حقوق بشر سازمان ملل مطرح است، با مسايل اسلامى نيز سازگار است. در غرب نيز فهرست حقوق بشر واحدى وجود ندارد مكتب هاى غربى بسيار با هم در تضاد و تناقض هستند! كدام مكتب حقوق بشرى است!هرچند كه بسيارى از مسايل حقوق بشر در غرب و اسلام مشترك است، اما دو مشكل وجود دارد: ۱- ممكن است حقى كه هم آن ها به آن معتقدند و هم ما، اما استدلال هاى متفاوتى براى آن داشته باشيم. استدلال هاى ما براى بسيارى از آن حقوق از استدلال هاى آن ها قوى تر است. همانطور كه آن ها كنوانسيون حقوق بشر، كودك وزن مى نويسند، ما هم بايد بنويسيم، اما ما هميشه مى ترسيم و احساس خود كم بينى و حقارت مى كنيم. غربى ها بسيار پركار، پرتلاش و منظم هستند، آن ها منابع عظيمى كه ما داريم را ندارند، نهج البلاغه، رساله حقوق امام سجاد (علیه السلام) را ندارند. اگر داشتند براى هر جمله اش هزاران هزاررساله علمى مى نوشتند. جان لاك جمله اى درباره مالكيت گفته است، صدها كتاب درباره آن مى نويسند.
انجيل و تورات پر است از مسايلى كه خلاف صريح عقل و اخلاق است در آن پيغمبر با زن شوهردار زنا مى كند خدا با يعقوب كشتى مى گيرد، خدايش ديوانه و لجباز است. با اين حال آن ها آن را نگه داشته اند . من مى گويم غرب خيلى هم متدين است كه اين ها را تا به حال نگه داشته است. آن وقت قرآن و حديث ما كه سراسر استدلال، منطق، حكمت، شرف و اخلاق است، ما همين طور نشسته ايم. تازه روشنفكران ما، حرف هاى دست سوم آن ها را با عنوان حرف هاى حقوق بشرى، فمينيسمى و نوانديشى ترجمه مى كنند و مذهبى هايشان هم آن را با مذهب قاطى مى كنند و غيرمذهبى ها هم صريح مى گويند.
پس حقوق بشر به دينى و غيردينى قابل تقسيم است، بر اين اساس كه منبع حقوق بشر چيست؟ آيا وحى الهى جزو منابع حقوق بشر است. حقوق بشر سكولار، با حقوق بشرى كه با منابع توحيدى و دينى تنظيم شده است دو حقوق بشر متفاوت هستند. آن ها مفهوم حقانيت را هم در حوزه نظر و هم در حوزه عمل غيردينى و سكولار مى كنند. حق در حوزه نظر همان است كه به آن حق و باطل مى گوييم و جمع آن حقايق است و حق در حوزه عمل همان چيزى است كه جمع آن حقوق است. آن ها حق را در هر دو معنا سكولار كرده اند. اصل بعد اين كه حقوق بشر سكولار نبايد و نمى تواند حقوق بشرى استاندارد باشد. بنابراين در منطق ما حقوق بشر امرى برون دينى نيست، بلكه درون دينى و كاملاً دينى است و نبايد خارج از دين تعريف شود. ما مكتب حقوق بشر واحدى نداريم و مكتب واحدى به نام حقوق بشر غربى هم نداريم. برخى تابع حقوق طبيعى هستند، برخى تابع حقوق الهى، بعضى تابع حقوق پوزتويستى هستند كه هريك گرايش هاى مختلفى دارد. اما ما معتقديم استاندارد حقوق بشر آنى نيست كه شما مى گوييد، بلكه آنى است كه ما مى گوييم . آن ها مى خواهند رژيم حقوقى سكولار و فرهنگ سرمايه را بر دنيا حاكم كنند. در هر جاى دنيا، غرب و امريكا خود را ارباب مى داند و مى گويد مانند ما فكر كنيد، عمل كنيد. مدل لباس هايتان را ما تعيين مى كنيم.
الان تقريباً فرهنگ زندگى چيزى است كه آن ها مى گويند و آن ها ارباب هستند. ما مى گوييم بله بايد رژيم حقوقى واحدى بر دنيا حاكم باشد، اما نه آن رژيمى كه شما مى گوييد، چون در آن عدالت ، اخلاق و انسانيت نيست. آن رژيم حقوقى واحد، رژيمى دينى است و من معتقدم در آخر الزمان اين اتفاق مى افتد. البته اين را هم بگويم كه در غرب و زندگى هاى غربى ارزش هاى بسيار مهمى وجود دارد كه اسلام آن ها را تاييد مى كند . در جامعه هاى غربى، نظم ، تقسيم كار و وظيفه شناسى رعايت مى شود كه در جامعه ما نيست. آن ها بسيارى از ارزش هاى اسلامى را رعايت مى كنند و منافعش را مى برند. در فرهنگ ما چشم و همچشمى هست، كه در هيچ جاى عالم نيست. ما انحطاط هايى داريم كه نبايد به پاى اسلام و مسلمانى نوشته شود، اما متاسفانه نوشته شده است. از طرف ديگر ارزش هايى در جوامع ديگر هست كه به كفر آن ها مربوط نيست و ارزش است و بايد آن ارزش ها را به رسميت شناخت .
نكته ديگر آن كه هر چند ما منابع حقوق را وحى و عدل مى دانيم، اما در چارچوب عقل و وحى به قرارداد و تجربه بشرى هم قايل هستيم، چون حقوق را به حقوق ثابت و متغير تقسيم مى كنيم و بنابراين اجتهاد و تحول در حقوق را مى پذيريم. برخى از حقوق قراردادى كه در وحى ريشه ندارد، بلكه جزو مستقلات عقلى است، مى پذيريم.
اصل ديگر اين كه حق الناس از حق الله تفكيك نمى شود، اما در فرهنگ آنان حق الناس ضد حق الله است. هرچه مى خواهند به حقوق بشر پر و بال بدهند، جنبه حق الله تضعيف مى شود. چون در فرهنگ آنان ميان حق الناس و حق الله تعارض وجود دارد و اگر حقوق بشر بخواهد رشد كند، بايد سكولار شود. اگر بخواهند عقل وارد عرصه شود، بايد دين را كنار بگذارند. در فرهنگ اسلامى، خصوصاً شيعى، حق الناس فرع حق الله است. در فرهنگ اسلامى حق الله ريشه است. اصل بعد اين كه ما هر جا از حقوق بشر سخن مى گوييم، بايد از تكليف بشر هم بگوييم. هرجا حقوق زن هست، تكليف زن هم هست، حقوق مرد، تكليف مرد؛ حقوق و اختيارات حكومت، تكليف حكومت. حضرت امير (علیه السلام) فرمودند در فرهنگ اسلام هيچ كس نبايد حقوقى داشته باشد، اما تكليفى نداشته باشد. بايد ميان حق و تكليف موازنه و تعادل باشد. لذا مسووليت ثروتمندان از فقرا بيشتر و مسووليت عالمان از جاهلان بيشتر استاصل ديگر اين كه حق داشتن تكامل، رشد معنوى و آخرت خوب، در راس همه حقوق بشر است و از حقوق مادى بسيار بالاتر است.
اصولى درباره زن و مرد
۱- در فرهنگ اسلام، جنسيت مقدم بر انسانيت نيست. انسان ها از لحاظ ارزشى به زن و مرد تقسيم نمى شوند و لذا زن يا مرد بودن نه ارزش است و نه ضد ارزش. من درجايى توضيح دادم كه يكى از فلسفه هاى حجاب اين است كه زن و مرد در عرصه عمومى انسان هستند. اگر زن حجاب نداشته باشد اول چيزى كه در ذهن مرد مى آيد انسان بودنش نيست، بلكه زن بودنش است و جاذبه هاى جنسى او را مى بيند. در عرصه عمومى ما انسان هستيم و هركسى زن است يا مرد است براى همسرش. خيلى مهم است كه اين را هم بدانيم كه اغلب جاهايى كه تفاوت هايى در وظايف زن و مرد وجود دارد، مربوط به نهاد خانواده است و در نهاد خانواده، تقسيم كار، تقسيم وظيفه و تقسيم اختيار مى شود.
۲- زن بودن يا مرد بودن ما به انتخاب ما نيست، بنابراين هيچ ارزش انسانى ندارد، چيزى كه انتخابش با ما نيست نه ارزش است نه ضد ارزش.
۳- زن بودن و مرد بودن بر اساس حكمت و خلقت الهى است و اين كه در ارحام مذكر باشد يا مونث محاسبه شده است.
۴- مقايسه زن و مرد مقايسه غلطى است. گاهى مى خواهيم زن شناسى و مردشناسى بكنيم اشكالى ندارد. اما ارزش گذارى و ايجاد رقابت بين زن و مرد، رقابتى انسانى و اسلامى نيست. بلكه معاونت بين زن و مرد مطرح است. ما دو موقعيت انسانى داريم و بايد در هر دو موقعيت انسانى عمل كنيم. بناى اسلام ايجاد رقابت و تضاد بين زن و مرد نيست. بلكه ايجاد معاونت و مودت است. خداوند چيزهايى را در مرد و چيزهايى را در زن كم گذاشته است تا آن دو به هم محتاج شوند و ضعف هاى يكديگر را پوشش دهند. در برخى جاها زن قوى تر است و در بعضى جاها مرد، اما اين ها اصلاً ملاك ارزش نيست. اين تفاوت ها بر اساس حكمت الهى است تا زن و مرد به هم محتاج شوند و خانواده تشكيل دهند. اگر زن و مرد به هم محتاج نبودند، نمى توانستند يكديگر را تحمل كنند. تفاوت ها حداقلى و شباهت ها حداكثرى است و زن و مرد نبايد از اين تفاوت ها سوء استفاده كنند. اگر مرد زورش بيشتر است زن را بزند و يا زن از نفوذ خود در مرد سوء استفاده كند.
۵- همه فقه را بايد كنار هم قرار داد. اگر ارث مرد دو برابر زن است، مسووليت اقتصاد بر عهده زن قرار نگرفته است. اين هم اصل مهمى است كه بايد به آن توجه كرد.
اين مشكلات بايد حل شود. معتقدم بايد حوزه و دانشگاه آسيب شناسى شود. ما بايد درباره بسيارى از روش ها دوباره فكر كرده، تجديدنظر كنيم. من در اينجا چند اصل براى حقوق بشر و چند اصل براى حقوق زن به طور خاص مطرح مى كنم. ما دردنيا ليست واحدى از حقوق بشر نداريم؛ در هر مكتب، جامعه و يا در هر دوره تاريخى كه مى رويد، ليستى متفاوت از جامعه ديگر تعريف كرده اند. متفاوت به معناى متناقض يا تباين كلى نيست. ممكن است ۹۰-۸۰درصد اين حقوق در تمام ليست ها مشترك باشد، مسايلى مانند حق حيات، حق سكنى گزيدن، حق تفريح، حق اشتغال، اين ها چيزهايى نيست كه كسى با آن مخالف باشد. اما تفاوت در اين حوزه ها وقتى روشن مى شود كه با مساله اى به نام تزاحم حقوق روبه رو مى شويم. يعنى حقى در مقام اجرا و تحقق با حق ديگر قابل جمع نباشد. بايد دقت كنيم كه در اين گونه مواقع اولويت را به كدام حق مى دهيد. اين بستگى دارد به اين كه شما در حقوق بشر تابع كدام منطق هستيد و لذا در اين گونه مواقع ليست هاى حقوق بشر متفاوت مى شود. مثلاً در بعضى از جوامع سقط جنين به عنوان حقى از حقوق بشر و حقوق زن است. البته سقط جنين در مواقع اضطرارى و مريضى مادر مساله ديگرى است و قابل قبول است. جنينى كه چهار ماه در شكم مادر است، كاملاً زنده است، و مادر او را به خاطر اين كه حوصله بچه دارى ندارد، مى كشد. از اين امر به عنوان حق سقط جنين و يكى از حقوق زن و حقوق بشر ياد مى كنند. اين گونه نگاه كردن يك طرف قضيه است و طرف ديگر آن مى گويد سقط جنين يعنى قتل، او انسانى است كه هنوز به دنيا نيامده است. اين حق، حق كدام بشر است، حق اين مادر است، يا حق بچه اى است كه هنوز به دنيا نيامده است؟!
يا در غرب، حقى به عنوان حق همجنس گرايى مطرح است و يا حق ارتباط زن شوهردار با فرد ديگر به عنوان يكى از حقوق زن مطرح است. اين نگاه، يك جور نگاه به حقوق زن است، از طرف ديگر ما جوامعى داشتيم كه اصلاً براى زن حق مستقل زندگى قايل نبودند و زن را جزو املاك مرد مى دانند. مى گويند دختر تا در خانه پدرش است، پدرش مالك او است و در خانه شوهرش، شوهرش مالك او است. درست مانند برده و مولايش، حق دارد زندگى اش را از او بگيرد. از طرف ديگر جوامعى هستند كه مى گويند اين افراط و تفريط براى چيست؟
منشأ اين اختلاف ها اين است كه بدانيم منشأ حقوق از كجا است؟ بايد بدانيم بشر كيست؟ زن كيست، مرد كيست؟
من معتقدم هيچ داورى له يا عليه فهرست حقوق بشر نمى توان كرد، مگر اين كه تكليف مان با مساله انسان شناسى و بشرشناسى روشن شود. اول بايد بدانيم بشر كيست تا بعد بتوانيم بگوييم حقوق بشر چيست. اول بايد بدانيم بشر كيست؟ اگر شما بشر را حيوان دو پايى فرض كنيد كه نر و ماده اى دارد و حدود ۶۰-۵۰ سال عمر مى كند، نيازها، استعدادها و توانمندى هايى دارد، آن وقت حق سقط جنين، حق همجنس گرايى، ارتباط آزاد زن و مرد، حق ارتداد و حق خودكشى مطرح مى شود.
يكى از بحث هاى مهم در دنيا، حق خودكشى است؛ مى گويند مگر من مالك سرنوشت خودم نيستم، هركار دلم بخواهد مى توانم با خودم بكنم. اصل، رضايت نفس است. من دلم راضى است و مى خواهم خودم را بكشم. اين انسان شناسى همان حيوان شناسى است، هيچ فرقى با هم ندارد. فرق ميان انسان و ديگر موجودات، فرق در بيولوژى و فيزيولوژى است. اگر انسان را اين گونه تعريف كرديم، ليست حقوق بشر تغيير مى كند، و ديگر تكليف بشر معنا ندارد. تكليف در برابر خدا و تكليف در برابر خود بى معنى است. اصلاً من تكليفى ندارم و فقط بايد به فكر اميال، لذات و منافع خود باشم.
اما اگر بشر را به گونه اى كه انبياء تعريف كرده اند، تعريف كنيد و بگوييد بشر يك موجود الهى و ابدى است، نوع زندگيمان عوض مى شود. حدود ۶۰-۵۰ سال به اين شيوه زندگى مى كنيم و بعد وارد يك نوع ديگر از زندگى مى شويم كه بسيار لطيف تر از اين نوع زندگى است. در اين تعريف انسان موجودى است مسوول و مختار؛ يك موجود مكرم است. در قرآن مى فرمايد: «لقد كرمنا بنى آدم»؛ ما به بشر كرامت داديم. در اين تعريف ديگر انسان موجودى عادى نيست و با حيوانات فرق دارد، نه فقط در بيولوژى، بلكه روح الهى در انسان دميده شده است. وقتى انسان چنين تعريف شد، ليست حقوق بشر فرق مى كند. حق داشتن آخرت خوب، ابديت خوب، و حق تكامل و رشد. اين حق در ليست حقوق بشر سكولار، ليبرال و ماركسيستى وجود ندارد. اينجا ديگر حق خودكشى ندارى. در فرهنگ اسلامى هركس آبروى خودش را بريزد گناه كبيره است. نمى توانى بگويى آبروى خودم است، آبروى تو نيست، آبروى خدا است.
در قرآن مى فرمايد: «نفخت فيه من روحى» روح خدا در تو دميده شده است، حق ندارى خودت را تحقير كنى يا بگذارى تو را تحقير كنند. روح خدا در تو است، بايد مواظب آن باشى و بايد از كرامت خود دفاع كنى. بدون در نظر گرفتن هدف نمى توان از حقوق بشر سخن گفت. در سالنى كه براى گوش كردن سخنرانى گرد آمده ايم، نمى شود بگوييم عده اى هم حق دارند در آن ورزش كنند، هم اخلاقاً كاربدى است و هم حق آن را ندارند. ما از روى هدف مى فهميم كه چه كارى اخلاقاً خوب است يا بد. اين كه مى گويند اخلاق و حقوق اعتبارى يا نسبى هستند، به همين معنا است؛ نه به اين معنا كه همه چيز صرف قرارداد است و خوب و بد نداريم. در نظر گروه اول، گروه دوم انسان هاى احمقى هستند كه سختى تكليف هاى شرعى را تحمل مى كنند. قرآن مى فرمايد: «الاانهم هم السفها»؛ بدانيد كه آن ها خودشان سفيه و احمق هستند.
اين مساله كه ارزش حقوق وظايف و اخلاق، تابع ارزش هدف است، مساله بسيار مهمى است. بنابراين هيچ فهرست حقوقى، خارج از نوع جهان بينى و انسان شناسى و فرهنگ شناسى وجود ندارد. تا مفهوم سعادت، تكامل بشر و نفع حقيقى بشر تعريف نشود، نوع اخلاق و اين ها معنا ندارد. در اصالت لذت انسان يك جور تعريف مى شود و در اصالت كمال گونه اى ديگر. البته اين سخن بدان معنا نيست كه اسلام ضد لذت است. در روايات آمده است كه مسلمان آن كسى است كه برنامه ريزى مى كند و وقتى را براى عبادت، كار و علم در نظر مى گيرد و «ساعة للذة» و حتى وقتى را براى لذت و خوشى برنامه ريزى مى كند. خدا مى فرمايد: «من حرم زينةالله»، چه كسى زيبايى ها و لذت بردن را بر شما حرام كرده است! چه كسى گفته اين ها حرام است! مكتب ما ضد لذت نيست. حق لذت و شادى جزو حقوق مسلم بشر و جزو حقوق اسلامى او است. اما گفته اند اگر لذت با كمال منافات پيدا كرد، طرف كمال را در نظر داشته باشيد. برخى لذت ها حرام است و به نفع ما نيست.
اصل بعد اين كه حقوق بشر مفهومى مدرن نيست. مى گويند قبل از اين كه ۲۰۰ - ۱۰۰ سالى كه غربى ها به حقوق بشر توجه كرده اند، حقوق بشر مجهول بود. مى گويند مهم ترين كشف مدرنيته كشف انسان است، ما بشر را كشف كرديم كه از كشف الكتريسيته مهم تر است. اين سخن، بسيار غلط است كه نه مويد تاريخى دارد و نه مويد فلسفى. كسى اين حرف ها را مى زند كه با تاريخ فلسفه و اديان و فرهنگ بشرى آشنا نباشد. البته منظور آن ها از مدرن فقط «نو» نيست، بلكه منظور آن ها «سكولار» است.
حقوق بشر مفهوم نو و مستحدث نيست، بلكه مفهومى كاملاً دينى است كه از اساس با اخلاق و حكمت دينى توام بوده است. وقتى خداوند در قرآن مى فرمايد: ما به انسان كرامت داديم، يعنى همه انسان ها از هر جنسيت، نژاد و هر منطقه و دوره اى كه باشند، نزد خدا كرامت دارند. در فرهنگ اسلامى حق الناس كه از حقوق بشر است، حقى مقدس است. اين فرهنگ اسلام است، اما حقوق بشر در غرب سابقه چندانى ندارد. اصل سوم: اين كه مى توان حقوق بشر را به دينى و غيردينى تقسيم كرد چون بشر تعريف دينى و تعريف غيردينى دارد. بنابراين فهرست حقوق بشر تغيير مى كند. اين اصل، اصل بسيار مهمى است، چون غربى ها مى خواهند بگويند كه فهرست حقوق بشر، فهرستى واحد و قطعى است و همانى است كه ما مى گوييم. اگر دين شما با حق سقط جنين، حق همجنس گرايى، حق روابط آزاد زن و مرد و حق خودكشى سازگار نيست، دين شما حقوق بشرى نيست و بايد آن بخش از دين خود را كنار بگذاريد.
يكى گفت چرا استاندارد حقوق بشر شما باشيد، چرا فهرستى كه ما مى دهيم استاندارد و حقوق بشر نباشد، براى اين كه شما بمب اتم داريد و زورتان بيشتر است؟!
آن ها خودشان اصلاً به حقوق بشر پايبند نيستند و دروغ مى گويند. جنايت هاى آن ها در زندان هاى گوآنتانامو و ابوغريب را ببينيد. يك بار گفتند كه امريكا ۲۷ زندان در سطح جهان دارد كه هركس حرف بزند او را به آنجا مى برند و در آنجا آنان را شكنجه هاى ضد اخلاقى مى دهند. اين ها منادى حقوق بشر هستند البته ما به عمل آن ها كارى نداريم ودر حوزه آكادميك بحث مى كنيم و مى گوييم چه كسى گفته است كه شما استاندارد حقوق بشر هستيد؟!
البته بسيارى از مسايلى كه در فهرست حقوق بشر سازمان ملل مطرح است، با مسايل اسلامى نيز سازگار است. در غرب نيز فهرست حقوق بشر واحدى وجود ندارد مكتب هاى غربى بسيار با هم در تضاد و تناقض هستند! كدام مكتب حقوق بشرى است!هرچند كه بسيارى از مسايل حقوق بشر در غرب و اسلام مشترك است، اما دو مشكل وجود دارد: ۱- ممكن است حقى كه هم آن ها به آن معتقدند و هم ما، اما استدلال هاى متفاوتى براى آن داشته باشيم. استدلال هاى ما براى بسيارى از آن حقوق از استدلال هاى آن ها قوى تر است. همانطور كه آن ها كنوانسيون حقوق بشر، كودك وزن مى نويسند، ما هم بايد بنويسيم، اما ما هميشه مى ترسيم و احساس خود كم بينى و حقارت مى كنيم. غربى ها بسيار پركار، پرتلاش و منظم هستند، آن ها منابع عظيمى كه ما داريم را ندارند، نهج البلاغه، رساله حقوق امام سجاد (علیه السلام) را ندارند. اگر داشتند براى هر جمله اش هزاران هزاررساله علمى مى نوشتند. جان لاك جمله اى درباره مالكيت گفته است، صدها كتاب درباره آن مى نويسند.
انجيل و تورات پر است از مسايلى كه خلاف صريح عقل و اخلاق است در آن پيغمبر با زن شوهردار زنا مى كند خدا با يعقوب كشتى مى گيرد، خدايش ديوانه و لجباز است. با اين حال آن ها آن را نگه داشته اند . من مى گويم غرب خيلى هم متدين است كه اين ها را تا به حال نگه داشته است. آن وقت قرآن و حديث ما كه سراسر استدلال، منطق، حكمت، شرف و اخلاق است، ما همين طور نشسته ايم. تازه روشنفكران ما، حرف هاى دست سوم آن ها را با عنوان حرف هاى حقوق بشرى، فمينيسمى و نوانديشى ترجمه مى كنند و مذهبى هايشان هم آن را با مذهب قاطى مى كنند و غيرمذهبى ها هم صريح مى گويند.
پس حقوق بشر به دينى و غيردينى قابل تقسيم است، بر اين اساس كه منبع حقوق بشر چيست؟ آيا وحى الهى جزو منابع حقوق بشر است. حقوق بشر سكولار، با حقوق بشرى كه با منابع توحيدى و دينى تنظيم شده است دو حقوق بشر متفاوت هستند. آن ها مفهوم حقانيت را هم در حوزه نظر و هم در حوزه عمل غيردينى و سكولار مى كنند. حق در حوزه نظر همان است كه به آن حق و باطل مى گوييم و جمع آن حقايق است و حق در حوزه عمل همان چيزى است كه جمع آن حقوق است. آن ها حق را در هر دو معنا سكولار كرده اند. اصل بعد اين كه حقوق بشر سكولار نبايد و نمى تواند حقوق بشرى استاندارد باشد. بنابراين در منطق ما حقوق بشر امرى برون دينى نيست، بلكه درون دينى و كاملاً دينى است و نبايد خارج از دين تعريف شود. ما مكتب حقوق بشر واحدى نداريم و مكتب واحدى به نام حقوق بشر غربى هم نداريم. برخى تابع حقوق طبيعى هستند، برخى تابع حقوق الهى، بعضى تابع حقوق پوزتويستى هستند كه هريك گرايش هاى مختلفى دارد. اما ما معتقديم استاندارد حقوق بشر آنى نيست كه شما مى گوييد، بلكه آنى است كه ما مى گوييم . آن ها مى خواهند رژيم حقوقى سكولار و فرهنگ سرمايه را بر دنيا حاكم كنند. در هر جاى دنيا، غرب و امريكا خود را ارباب مى داند و مى گويد مانند ما فكر كنيد، عمل كنيد. مدل لباس هايتان را ما تعيين مى كنيم.
الان تقريباً فرهنگ زندگى چيزى است كه آن ها مى گويند و آن ها ارباب هستند. ما مى گوييم بله بايد رژيم حقوقى واحدى بر دنيا حاكم باشد، اما نه آن رژيمى كه شما مى گوييد، چون در آن عدالت ، اخلاق و انسانيت نيست. آن رژيم حقوقى واحد، رژيمى دينى است و من معتقدم در آخر الزمان اين اتفاق مى افتد. البته اين را هم بگويم كه در غرب و زندگى هاى غربى ارزش هاى بسيار مهمى وجود دارد كه اسلام آن ها را تاييد مى كند . در جامعه هاى غربى، نظم ، تقسيم كار و وظيفه شناسى رعايت مى شود كه در جامعه ما نيست. آن ها بسيارى از ارزش هاى اسلامى را رعايت مى كنند و منافعش را مى برند. در فرهنگ ما چشم و همچشمى هست، كه در هيچ جاى عالم نيست. ما انحطاط هايى داريم كه نبايد به پاى اسلام و مسلمانى نوشته شود، اما متاسفانه نوشته شده است. از طرف ديگر ارزش هايى در جوامع ديگر هست كه به كفر آن ها مربوط نيست و ارزش است و بايد آن ارزش ها را به رسميت شناخت .
نكته ديگر آن كه هر چند ما منابع حقوق را وحى و عدل مى دانيم، اما در چارچوب عقل و وحى به قرارداد و تجربه بشرى هم قايل هستيم، چون حقوق را به حقوق ثابت و متغير تقسيم مى كنيم و بنابراين اجتهاد و تحول در حقوق را مى پذيريم. برخى از حقوق قراردادى كه در وحى ريشه ندارد، بلكه جزو مستقلات عقلى است، مى پذيريم.
اصل ديگر اين كه حق الناس از حق الله تفكيك نمى شود، اما در فرهنگ آنان حق الناس ضد حق الله است. هرچه مى خواهند به حقوق بشر پر و بال بدهند، جنبه حق الله تضعيف مى شود. چون در فرهنگ آنان ميان حق الناس و حق الله تعارض وجود دارد و اگر حقوق بشر بخواهد رشد كند، بايد سكولار شود. اگر بخواهند عقل وارد عرصه شود، بايد دين را كنار بگذارند. در فرهنگ اسلامى، خصوصاً شيعى، حق الناس فرع حق الله است. در فرهنگ اسلامى حق الله ريشه است. اصل بعد اين كه ما هر جا از حقوق بشر سخن مى گوييم، بايد از تكليف بشر هم بگوييم. هرجا حقوق زن هست، تكليف زن هم هست، حقوق مرد، تكليف مرد؛ حقوق و اختيارات حكومت، تكليف حكومت. حضرت امير (علیه السلام) فرمودند در فرهنگ اسلام هيچ كس نبايد حقوقى داشته باشد، اما تكليفى نداشته باشد. بايد ميان حق و تكليف موازنه و تعادل باشد. لذا مسووليت ثروتمندان از فقرا بيشتر و مسووليت عالمان از جاهلان بيشتر استاصل ديگر اين كه حق داشتن تكامل، رشد معنوى و آخرت خوب، در راس همه حقوق بشر است و از حقوق مادى بسيار بالاتر است.
اصولى درباره زن و مرد
۱- در فرهنگ اسلام، جنسيت مقدم بر انسانيت نيست. انسان ها از لحاظ ارزشى به زن و مرد تقسيم نمى شوند و لذا زن يا مرد بودن نه ارزش است و نه ضد ارزش. من درجايى توضيح دادم كه يكى از فلسفه هاى حجاب اين است كه زن و مرد در عرصه عمومى انسان هستند. اگر زن حجاب نداشته باشد اول چيزى كه در ذهن مرد مى آيد انسان بودنش نيست، بلكه زن بودنش است و جاذبه هاى جنسى او را مى بيند. در عرصه عمومى ما انسان هستيم و هركسى زن است يا مرد است براى همسرش. خيلى مهم است كه اين را هم بدانيم كه اغلب جاهايى كه تفاوت هايى در وظايف زن و مرد وجود دارد، مربوط به نهاد خانواده است و در نهاد خانواده، تقسيم كار، تقسيم وظيفه و تقسيم اختيار مى شود.
۲- زن بودن يا مرد بودن ما به انتخاب ما نيست، بنابراين هيچ ارزش انسانى ندارد، چيزى كه انتخابش با ما نيست نه ارزش است نه ضد ارزش.
۳- زن بودن و مرد بودن بر اساس حكمت و خلقت الهى است و اين كه در ارحام مذكر باشد يا مونث محاسبه شده است.
۴- مقايسه زن و مرد مقايسه غلطى است. گاهى مى خواهيم زن شناسى و مردشناسى بكنيم اشكالى ندارد. اما ارزش گذارى و ايجاد رقابت بين زن و مرد، رقابتى انسانى و اسلامى نيست. بلكه معاونت بين زن و مرد مطرح است. ما دو موقعيت انسانى داريم و بايد در هر دو موقعيت انسانى عمل كنيم. بناى اسلام ايجاد رقابت و تضاد بين زن و مرد نيست. بلكه ايجاد معاونت و مودت است. خداوند چيزهايى را در مرد و چيزهايى را در زن كم گذاشته است تا آن دو به هم محتاج شوند و ضعف هاى يكديگر را پوشش دهند. در برخى جاها زن قوى تر است و در بعضى جاها مرد، اما اين ها اصلاً ملاك ارزش نيست. اين تفاوت ها بر اساس حكمت الهى است تا زن و مرد به هم محتاج شوند و خانواده تشكيل دهند. اگر زن و مرد به هم محتاج نبودند، نمى توانستند يكديگر را تحمل كنند. تفاوت ها حداقلى و شباهت ها حداكثرى است و زن و مرد نبايد از اين تفاوت ها سوء استفاده كنند. اگر مرد زورش بيشتر است زن را بزند و يا زن از نفوذ خود در مرد سوء استفاده كند.
۵- همه فقه را بايد كنار هم قرار داد. اگر ارث مرد دو برابر زن است، مسووليت اقتصاد بر عهده زن قرار نگرفته است. اين هم اصل مهمى است كه بايد به آن توجه كرد.