برگردان: علی بختیاری زاده
نظام کنونی دولتهای عربی و جنبش ملیگرایی اعراب به ترتیب از نظام عثمانیان در قرن نوزدهم و تأثیرات فکری اروپاییان نشأت میگیرند. عثمانیان بر منطقهی هلال خصیب به عنوان یکی از چند ایالت کوچک و جداگانهی خود حکم میراندند. در دوران آنها هیچ حکومت مثسخصی همچون حکومتهای مصر و تونس در منطقهی هلال خصیب وجود نداشت. شهرهای این منطقه در کنترل عثمانیان بودند اما مناطق روستایی اغلب خودمختاری داشتند.
لبنان اولین منطقهای است که ملیگرایی عربی در آن پا به عرصه ی وجود گذاشت. آغاز فرآیند مدرنیزاسیرن و ظهور افکار سیاسی جدید در لبنان مستقیماً با نفوذ تجاری، سیاسی، و آموزش اروپاییان در این منطقه مرتبط میباشند. به دنبال برقراری رابطهی تجاری بین لبنان و اروپا تولید محصولاتی مثل ابریشم، کتان، و غلات در این منطقه رشد بسیار خوبی پیدا کرد. افزایش جمعیت و تخصصی شدن فعالیتهای اقتصادی نیز منجر به رونق کار تولیدکنندگانی مثل بافندگان پارچههای ابریشمی گردیدند. به علاوه بعد از سال 1860 بیروت به مرکز صادراتی مهمی در لبنان تبدیل شد و تجارت ابریشم، صابون، و چرم بین لبنان و اروپا بیش از پیش گسترش یافت. با این حال اگرچه ورود اروپاییان به لبنان رونق تجارت در این منطقه را به دنبال داشت اما در نتیجهی آن صنعت لبنان با افول مواجه شد و بسیاری از صنعتگران لبنانی در رقابت با صنعتگران اروپایی از پا درآمدند. به علاوه بازرگانان مسیحی این منطقه به دلیل حمایتهای همکیشان اروپاییشان ثروتهای کلانی بدست آوردند و در زمینهی تجارت گوی سبقت را از مسلمانان ربودند.
اروپاییان در اواسط قرن نوزدهم به عنوان حافظان امنیت و آرامش در لبنان شناخته شدند. منطقهی لبنان تا قبل از این زمان با جنگهای داخلی پراکندهای روبه رو بود. مداخلهی فزایندهی اروپاییان، تلاشهای عثمانی برای کنترل بر این منطقه و فروباشی امیرنشینهای محلی به این جنگها دامن میزدند. خاستگاه این جنگها تحولاتی بود ند که در قرن هجدهم در کلیسای مارونی انجام گرفتند. تا اواسط قرن هجدهم کلیسای مارونی تحت کنترل زمینداران مارونی غیرروحانی قرار داشت و انتصاب اسقف اعظم و اسقفهای این کلیسا توسط افراد مذکور انجام میگرفت. اما در این زمان اصلاحطلبان مارونی که تحت رهبری کشیشهای آموزش دیده در رم قرار داشتند درصدد برآمدند تا کلیسا را از کنترل غیرروحانیان خارج کنند. آنها مدارس متعددی را در لبنان دایر کردند و سعی نمودند افکار عمومی را در جهت تشکیل دولتی به رهبری کلیسا سوق دهند.
فعالیتهای اصلاحطلبان باعث افزایش دشمنی دروزیها با مسیحیان مارونی شد. دروزیها همواره خود را در تضاد با مارونیها میدیدند. سیاستهای بشیردوم (1788-1840)، فرمانروای لبنان، یکی از عواملی بود که به دشمنی موجود بین مارونیها و دروزیها شدت بخشید. بشیر سعی کرد تا به حکومت خود تمرکز ببخشد و رقبای خود به ویژه رهبران دروزی را از صحنهی قدرت خارج کند. او در سال 1825 دروزیها را شکست داد و در سال 1831 از حملهی مصریها به سوریه و لبنان حمایت نمود. با این وجود در سال 1840 دولتهای بریتانیا و فرانسه برای بیرون راندن مصریها از لبنان وارد عمل شدند و از اصلاحطلبان مارونی در مقابله با بشیر و مصریان حمایت کردند. با حمایتهای این دو کشور بشیر نهایتاً از صحنهی قدرت کنار زده شد اما دشمنی بین مارونیها و دروزیها همچنان ادامه یافت؛ در سالهای 1838 ، 42- 1841، و 1845 جنگهای دیگری بین این دو گروه درگرفت.
عثمانیان در سال 1843 مجدداً توانستند کنترل لبنان را در دست بگیرند. آنها در این سال حکومتی را برای لبنان پدید آوردند که متشکل از دو فرماندار و چند شورا میشد. بخش شمالی لبنان در کنترل یک فرماندار مارونی و بخش جنوبی آن در اختیار یک فرماندار دروزی قرار داشت. البته حکومت دست نشاندهی عثمانیان دوام چندانی نیاورد و با شورش مارونیها علیه اربابان فئودال خود در سال 1858 از هم پاشید. به دنبال سرنگونی این حکومت مسلمانان دروزی در طی سالهای 1859 و 1860 دست به حملات گستردهای علیه مارونیها زدند که در نتیجه آن قدرتهای اروپایی وارد صحنه شدند و از رژیم عثمانی خواستند تا برتری سیاسی مسیحیان لبنانی را نسبت به دیگر گروههای مذهبی به رسمیت بشناسد. عثمانیان که با فشارهای اروپاییان روبه رو بودند نهایتاً مقررات جدیدی را در خصوص لبنان وضع نمودند (1961 ) و سلطه مسیحیان لبنانی را بر دیگرگروهها به رسمیت شناختند. آنها مقرر نمودند در رأس حکومت لبنان یک فرد مسیحی قرار گیرد و گروههای مذهبی دیگر تنها نمایندهای در «شورای حکومتی» داشته باشند.
به موازات گسترش نفوذ تجاری و سیاسی اروپاییان در لبنان فعالیتهای آموزشی آنها نیز در این منطقه شدت یافت. در سالهای آغازین قرن هجدهم شهر رُم به مرکز تربیت کشیشهای مارونی لبنان تبدیل شد. دولت فرانسه نیز در این قرن برنامهای را برای گسترش فعالیتهای آموزشی خود در سطح لبنان تهیه نمود. یسوعیهای فرانسوی در راستای اجرای این برنامه مدرسهای را در اندوره (1728) و دانشکدههایی را در زغرته (1735 ) وعین الورقه (1789) بنیان نهادند. در سال 1866 نیز «دانشکدهی پروتستان سوریه»، در بیروت احداث گردید؛ این دانشکده بعدها به «دانشگاه امریکایی بیروت» تبدیل شد. در طی سالهای 1839 و 1873 نیز مدارس متعددی در حلب، دمشق، و زحله ساخته شدند. همچنین در سال 1875 تحت حمایت دولت فرانسه «دانشگاه سنت جوزف» در لبنان احداث گردید.
نفوذ تجاری، آموزشی، و مذهبی اروپاییان در لبنان منجر به ظهور گروه جدیدی از روشنفکران ادبی در این منطقه شد. لذا آنچه که در ترکیه با اجرای برنامهی «تنظیمات» و در مصر به دنبال تحولات اقتصادی پا به عرصهی وجود گذاشت در لبنان از بطن فعالیتهای آموزشی اروپاییان پدید آمد. افراد این گروه پیشگامان رنسان فرهنگی در لبنان تلقی میشوند. آنها عربهای تحصیل کردهای بودند که هم میراث ادبی غرب را میشناختند و هم با میراث ادبی خود آشنایی داشتند. نخستین کسانی که ندای تجدید حیات ادبی را در لبنان سر دادند نویسندگان عرب-مسیحی مثل ناصف یازجی و پتروس بوستانی (1) بودند. نویسندگان مذکور نظرات خود را از طریق انجمنهای فرهنگی و ملی مثل «جامعهی هنرها و علوم» (1847)، و «جامعهی علمی سوریه» (1857 ) بیان میداشتند. آنها در سخنرانیهای خود مردمان عرب را به مطالعهی آثار ادبی-عربی تشویق میکردند و بر لزوم جمع آوری و حفظ آثار برجستهی ادبی-عربی تأکید مینمودند. اینان در عین حال از مدرنیزاسیون و انجام اصلاحات نیز حمایت میکردند. روزنامهها و مجلاتی که توسط این افراد منتشر میشدند علاوه بر این که دارای مطالبی درخصوص تاریخ، زبان، و ادبیات عربی بودند نظرات علمی و سیاسی اروپاییان را نیز منعکس مینمودند. نویسندگان مذکور همچنین معتقد بودند حکومت باید در جهت منافع مردم حرکت کند، دارای یک نظام مالیاتی منظم و عادلانه باشد، در جهت گسترش آموزش گام بردارد، و اصلاحات حقوقی لازم برای جامعه را انجام دهد.با پایان یافتن قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم توجه روشنفکران لبنانی از مسائل فرهنگی به مسائل سیاسی معطوف شد. عربهای لبنانی که شدیداً از ترکها متنفر شده بودند و نوعی احساس برتری نژادی نسبت به آنها داشتند دیگر حاضر نبودند تحت سلطه امپراتوری عثمانی باقی بمانند. کواکبی (1903-1849) یکی از نخستین نویسندگان عرب زبانی بود که ایدهی رهبری عربها بر جهان اسلام و لزوم مقابله با ترکهای فاسد عثمانی را مطرح کرد. آنچه که مسلم است حس نژادپرستی و قومگرایی در ارائهی این ایده توسط کواکبی و دیگران مؤثر بوده است اما در عین حال نمیتوان نقش افکار و احساسات اسلامی این افراد را در این خصوص بی تأثیر دانست. هرچه باشد عربها اولین مردمانی بودند که اسلام آوردند. قرآن به زبان عربی نازل شده است و نخستین امپراتوری بزرگ اسلامی یک امپراتوری عربی بوده است. در کنار کواکبی و همفکران مسلمانش نویسندگان عرب-مسیحی لبنان نیز ایدهی استقلال لبنان از امپراتوری عثمانی و تشکیل یک دولت عربی در این منطقه را مطرح میکردند. نجیب آزوری از جملهی این نویسندگان بود که از تشکیل یک دولت عربی سکولار در لبنان حمایت میکرد و بر لزوم برابری مسلمانان و مسیحیان در چنین دولتی تأکید مینمود.
ملیگرایی عربی اندکی بعد در بین اشراف مسلمان دمشق نیز رواج و گسترش پیدا کرد. عوامل گسترش ملیگرایی عربی در دمشق با عوامل گسترش این پدیده در لبنان متفاوت میباشند. گرایش اشراف مسلمان دمشق به سمت ملیگرایی، در واقع، واکنشی در برابر سیاستهای عثمانیان و موفقیتهای تجاری اروپاییان و مسیحیان محلی بود. تا قبل از سال 1860 اشراف دمشق را عمدتاً علمایی تشکیل میدادند که از خانوادههای مهم این شهر برخاسته بودند و به عنوان مفتی، کاتب، و یا کارگزار در دستگاه حکومت محلی فعالیت میکردند. این افراد ادارهی موقوفات دمشق را نیز برعهده داشتند و به علاوه از حمایتهای بازرگانان، صنعتگران، ینی سریها، و مردمان شهری نیز برخوردار بودند. در جریان قرن نوزدهم بسیاری از این افراد با خانوادههای فرماندهان محلی که زمینهای زراعی وسیعی را در کنترل خود داشتند پیوند ازدواج برقرار کردند. در نتیجه خانوادههایی در دمشق پدید آمدند که از یک سو زمیندار بودند و از سوی دیگر در علوم دینی دستی داشتند. بازرگانان ثروتمند و مقامات محلی عثمانی نیز در این قرن توانستند زمینهای بزرگی را در دمشق خریداری کنند و به جرگهی اشراف و زمینداران بزرگ این شهر بپیوندند.
محمدعلی به دنبال اشغال سوریه در سال 1831 سعی کرد استقلال اشراف این منطقه را از آنها سلب کند، حکومتی متمرکز را در سوریه مستقر کند، و اقتصاد این منطقه را به سمت توسعه سوق دهد. پس از وی نیز پسرش، ابراهیم، اقدام به خلع سلاح مردم سوریه نمود. آنها را به خدمت در ارتش خود ملزم کرد، و مالیات سرانهی جدیدی را برای آنها وضع کرد. او همچنین تولید ابریشم، کتان، و توتون و تنباکوی سوریه را به انحصار خود درآورد و اقداماتی را نیز برای استخراج زغال سنگ از این منطقه انجام داد. در نتیجهی اقدامات وی و پدرش تا حدودی از قدرت اشراف سوریه به ویژه اشراف شهر دمشق کاسته شد.
پس از آن یعنی در سال 1841 عثمانیان توانستند مجدداً کنترل سوریه را در دست بگیرند. به دنبال بازپسگیری سوریه آنها سعی کردند به حاکمیت خود در این منطقه تمرکز ببخشند، نقش اشراف واسطه را حذف کنند، و حمایتهای مردمی را به سمت خود جلب نمایند. آنها همچنین درصدد برآمدند تا نظام قضایی این منطقه را غیردینی کرده و رسماً بین مسلمانان و غیرمسلمانان مساوات برقرار کنند. به علاوه عثمانیان با هدف کاهش قدرت فرمانداران محلی شوراهایی را از اشراف محلی تشکیل دادند و اختیارات مالی و اجرایی مهمی را به این شوراها واگذار کردند. اشراف دمشق که در نتیجهی سیاستهای عثمانیان دچار زیانهای بسیاری شده بودند به مخالفت با اصلاحات مذکور پرداختند و تمام تلاش خود را برای حفظ وضع موجود به کار بستند.
به دنبال به قدرت رسیدن کمیتهی اتحاد و ترقی در استانبول (1908) برخی از اشراف دمشق به قومگرایی عربی(عربیسم) روی آوردند. اشراف دمشق در ابتدا از تشکیل دولت توسط کمیته استقبال کردند. آنها گمان میکردند که کمیتهی مذکور آزادیهای بیشتری به اعراب خواهد داد. اما این کمیته بلافاصله تلاشهایی را برای تمرکز بخشیدن به قدرت عثمانیان آغاز کرد و بدین ترتیب همهی امیدهای اعراب را نقش برآب نمود. از این پس بود که قومگرایی عربی در بین اشراف (و فرماندهان نظامی، حقوقدانان، و علمای) دمشق ظهور پیدا کرد و گسترش یافت. با این حال تا قبل از سال 1918 عربهای قومگرای دمشق تنها خواستار انجام اصلاحاتی در نظام عثمانیان بودند و هیچگاه از استقلال سیاسی صحبت نمیکردند. آنها تنها خواستار سهیم شدن عربها در قدرت، تمرکززدایی، و برقراری برابری بین عربها و ترکها بودند.
جریان سوم قومگرایی عربی در شبه جزیرهی عربستان ظهور یافت. در سال 1915 حسین، شریف مکه، وارد مذاکرات سری با بریتانیا شد تا با حمایت این کشور اعراب سوریه و عربستان را علیه عثمانیان بشوراند. او در نظر داشت تا با حمایت بریتانیا به حاکمیت عثمانیان بر سوریه و عربستان پایان دهد و دولتی عربی را در این مناطق بنیان نهد. وی با توجه به این که از تبار پیامبربود و سرپرستی دو شهر مقدس مکه و مدینه را نیز برعهده داشت پیش بینی میکرد در صورت برخورداری از حمایت بریتانیا به آسانی بتواند پیروز شود. در مقابل، دولت بریتانیا نیز حسین را وسیلهی خوبی برای پیشبرد اهداف سیاسی و نظامی خود در منطقه میدید. از این رو در اکتبر 1915 سرهنری مک ماهون، کمیسر ارشد بریتانیا در مصر، با ارسال نامهای برای حسین تلویحاً از تشکیل دولت مستقل عربی توسط وی حمایت کرد. به دنبال آن حسین در ژوئن 1916 خود را پادشاه خواند و درصدد تصرف حجاز برآمد. او با کمک نمایندگان و مشاوران نظامی بریتانیا مثل لورنس حملات چریکی خود علیه ترکها را آغاز کرد و نیروهای وی در ژوئیهی 1917 عقبه را به تصرف خود درآوردند و یک سال پس از آن یعنی در سپتامبر 1918 به همراه نیروهای بریتانیا وارد دمشق شدند. پس از این که حسین از دنیا رفت پسرش، فیصل، جانشین وی شد. فیصل نیز همانند پدرش بریتانیا را در گسترش سلطهی خود بر شرق نزدیک یاری کرد و به همین دلیل دولت بریتانیا با حکومت وی در دمشق موافقت نمود. اما فیصل که از حمایت اشراف سوریه نیز برخوردار بود خواستار به رسمیت شناخته شدن خود (توسط دولت بریتانیا) به عنوان پادشاه یک دولت مستقل عربی بود.
آنچه مسلم است دولت بریتانیا و دیگر قدرتهای اروپایی با تشکیل دولتی مستقل توسط اعراب موافق نبودند. بریتانیا هیچگاه درصدد متحقق کردن وعدهای که به حسین داده بود برنیامد. این کشور حتی در سال 1916 توافقی را با دولت فرانسه منعقد کرد که سایکس-پیکو نام گرفت و براساس آن طرفین تصمیم گرفتند شرق نزدیک عربی را به دو منطقهی مجزای مستعمراتی و دو منطقهی نفوذ تقسیم کنند. به علاوه در سال 1917 دولت بریتانیا وعدهی تشکیل «کانون ملی یهود» در فلسطین را به صهیونیستها داد. حسین در برابر این تحولات از خود واکنش نشان داد و به دولت بریتانیا اعتراض کرد. در پاسخ به اعتراض وی دولت بریتانیا تأکید کرد همواره از حقوق سیاسی، اجتماعی و مذهبی عربها حمایت خواهد کرد، مقامات بریتانیایی همچنین با انتشار بیانیههایی از موافق بودن دولت بریتانیا با تشکیل دولتهای مستقل در مناطق مختلف جهان عرب (به شرط موافق بودن ساکنان این مناطق) خبر دادند. با این وجود در آوریل 1920 کنفرانسی توسط دولت بریتانیا و فرانسه در «سان رمو» تشکیل شد که در پایان آن طرفین تصمیم گرفتند جهان عرب را بر اساس موافقتنامهی سایکس-پیکو تقسیم کنند. آنها در ابتدای چهار کشور غیرمستقل با نام لبنان، سوریه، عراق، و فلسطین را در جهان عرب پدید آوردند. فرانسه کنترل لبنان و سوریه را در دست گرفت (2) و بریتانیا بر عراق و فلسطین کنترل یافت. پس از آن، یعنی در سال 1922 فلسطین نیز به دو قسمت تقسیم شد و کشور غیر مستقل دیگری با نام ماوراء اردن پا به عرصهی وجود گذاشت. دولتهای استعماری فرانسه و بریتانیا خود را به عنوان قیم این کشورها معرفی کردند و با ارائهی مفهوم قیمومت در جامعهی ملل تسلط خود بر کشورهای مذکور را موجه جلوه دادند.
بنابراین برخلاف دو کشور مصر و ترکیه که به دست نخبگان محلی پدید آمدند کشورهای عربی منطقهی هلال خصیب زائیده دست فرانسه و بریتانیا بودند. عربها در برابر این اقدام فرانسه و بریتانیا مقاومت چندانی از خود نشان ندادند. زیرا جنبش ملیگرایی عرب آن چنان ضعیف و از هم گسیخته بود که به هیچ وجه نمیتوانست بر سرنوشت منطقه تأثیر بگذارد. شاخهی ادبی این جنبش آگاهی چندانی از سیاست و بازیهای سیاسی نداشت. اشراف دمشق نیز در گروهها و دستههای متعددی قرار میگرفتند. به علاوه در حالی که از مدتها پیش حس ملیگرایی و قومگرایی در بین اعراب پدید آمده بود هیچ یک از رهبران عرب نظر ثابت و مشخصی در خصوص آیندهی جهان عرب نداشتند. آنها گاهی از تشکیل دولت واحد عربی حمایت میکردند، گاهی خواستار تشکیل دولتهای متعدد عربی بودند، و گاهی بر ابقای جهان عرب در قلمرو امپراتوری عثمانی تأکید مینمودند. به هر ترتیب دولتین بریتانیا و فرانسه منطقهی هلال خصیب را برپایهی مصالح و منافع خود به چند کشور عربی تقسیم کردند و در این راه با مخالفت چندانی از سوی اعراب مواجه نگردیدند. تقسیم این منطقهی واحد فرهنگی به چند کشور کوچک مشکلات و معضلات بسیاری را برای ساکنان آن به دنبال داشته است.
پینوشتها:
1- بوستانی یک مسیحی مارونی بود که در عین الورقه تحصیل کرد؛ او پس از اتمام تحصیلاتش به تدریس در مدارس امریکایی لبنان مشغول شد و با هدف احیای زبان عربی اقدام به تألیف یک فرهنگ لغت برای زبان عربی نمود.
2- فیصل به هنگام قرار گرفتن سوریه در کنترل فرانسه از حکومت دمشق کنار گذاشته شد و به مناطق تحت کنترل بریتانیا رفت.
ایرا م. لاپیدوس؛ (1381)، تاریخ جوامع اسلامی، ترجمه علی بختیاری زاده، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ اول