مترجم: محمد تقی منشی طوسی
بشر احتمالاً تنها موجودی است که رفتارهای خود را جزء به جزء ارزیابی میکند. در مورد سبب شناسی و آسیبهای روانی حدس و گمانهایی ارائه شده است، و کوششهایی جدی به عمل آمده است تا افراد مبتلا به اختلال رفتار را طبقه بندی و درمان کنند. تا اواخر قرن نوزدهم، این کوششها اساساً متوجّه بزرگسالان میشد ( تابلو 1-1 را ملاحظه فرمایید ). بعد از آن، پیشرفتهای دیگری حاصل شد که وضعیت را به صورت آشکاری دگرگون کرد.
تأثیر زیگموند فروید
قبل از آغاز قرن بیستم، اکثر نظریهها بر سبب شناسی اعظا تأکید داشت. کار زیگموند فروید این وضعیت را به طور بنیادی دگرگون کرد، زمانی که فروید عصب شناس جوانی بود، کار با دیگران، و بخصوص با ژوزف بروئر ( Joseph breuer )، را آغاز کرد. باور بروئر این بود که برخی اختلالها به سبب رویدادهای روانی عارض میشود، و در آن زمان روی این موضوع کار میکرد. بروئر و فروید هر دو بخصوص به این موضوع علاقه مند بودند که نشانههای بیماری هستیری گونهای مانند فلج، نابینایی، و ناشنوایی که نمی توان هیچ علت آشکار جسمی برای آنها یافت به تجربههای کودکی باز میگردد. به نظر آنها، زمانی که بیمار بتواند با هیجان نسبت به تجربههای گذشتهاش سخن به زبان آورد، اینِ عوارض تسکین مییابد. این مشاهدات موجب شد فروید به مسیری قدم گزارد که تا پایان عمرش ادامه داشت: او کوشید در مورد رشد، نظریهای مهم و عمیق ارائه دهد و نیز برای درمان اختلالهای رفتاری روشی نو عرضه دارد.فروید در زمینهی آسیب شناسی روانی تأثیری فراگیر داشته است، هر چند فروید خود هیچ گاه در عمل کودکی را درمان نکرد، با وجود این وی معتقد بود که کلید درک رفتارهای بعدی فرد، تعارضهای میان نهاد (1)، خود (2)، و فراخود (3) دوران کودکی است. افزون بر این، نظریهی فرویدی رشد، دورههایی را مشخص میکند که عمومیت دارد و هم کودکان باید آنها را بگذرانند. وی این دورهها را به طور عمیق تشریح میکند و ارتباط آنها را با رفتارهای بعدی بیان میدارد. در « سه مقاله پیرامون نظریّهی جنسیت »، که در سال 1905 منتشر شد، وی نظریات بنیادی خود را راجع به کودکی و تعیین کنندههای اولیهی اختلالهای روان شناسی ارائه کرد ( رأی، 1971 ). همان گونه که در کتاب لئوکانر ( Leo Kanner ) که در سال 1935 منتشر شد، آمده است و به عنوان اولین کتاب روان پزشکی کودک در ایالات متحده امریکا شناخته میشود، بررسیهای این افراد سبب شد تا روان پزشکی در مطالعه و درمان اختلالهای کودکی نقشی اساسی به دست آورد ( رای، 1971 ).
تابلو 1-1 دیدگاههای اولیه درباره کودکان و اختلال های آنان
کاوش در این موضوع جالب است که پی ببریم چگونه طرز برخورد و دید افراد در دوران میانی و اوائل دوران اخیر احتمالا موجب شده است به اختلالهای رفتاری توجه نشود و اطلاعاتی در این زمینه به دسن نیاید. به رغم آن که اطالاعات تاریخی به دست آمده در این مورد اندک است و هنوز تصویر کاملی ارائه نمی دهد، می توان از میان آنها به چند موضوع اساسی پی برد.
موضوع اول به عدم توجه به کودکان مربوط می شود که امروزه به نظر می رسد توجه به آنها کاملا چشمگیر است. دیدی که نسبت به کودک وجود داشت حاکی از این بود که ارزش و اهمیت توجه زیاد را ندارد (اریس، 1962). در قرون چهارده و پانزده رها کردن کودکان امری عادی بود- بسیاری از آنان مورد غفلت قرار می گرفتند. به بردگی فروخته می شدند. یا در صومعه ها و یتیم خانه ها رها می شدند- (دو مارس de Mause، 1974). یکی از دلایل آشکار بی ارزش بودن کودکان، خطر هلاکت زودرس آنان بود. برآورد می شود که تا سال 1750 تا کودکی به سن پنج سالگی می رسید. احتمال زنده ماندنش 1 تا 3 بود (رای، 1971). در نتیجه همان گونه که اریس (1962) اظهار می دارد، مردم نمی توانستند به خود اجازه دهند کودکی را که احتمالا از بین می رفت وابسته به خود بدانند. این اوضاع و احوال موجب شد که به ندرت کودکان را جدی بگیرند؛ این موضوع با شدت بیشتر، در مطالعه کودکان تأثیر زیادی گذارد.
پدیده دیگری که به این قضیه مربوط می شد آن بود که دوران کودکی را، دوره ای از زندگی که از بزرگسالی جداست، نمی دانستند (اریس، 1962). به مجرد آن که کودکان می توانستند بدون کمک بزرگترها زندگی کنند، بزرگسالان کوچک اندام به حساب می آمدند.
آنان آزادانه با بزرگترها در می آمیختند، در فعالیتهای آنان شرکت می کردند، و مانند آنان لباس می پوشیدند. این نوع برخورد با کودکان تا قرون هفده و هیجده ادامه داشت. به تدریج کودکان در جمع خانوادگی حکم اسباب بازیهایی دوست داشتنی، سرگرم کننده و قابل قبول را پیدا کردند؛
در خارج از منزل مردان کلیسا و افرادی که به اصول اخلاقی پایبند بودند، به کودکان به دیده موجوداتی ظریف نگریستند که به تربیت و مراقبت نیاز داشتند (اریس 1962). این نگرش آغازی بود بر آگاهی دوران جدید که کودکان را با طبیعتی خاص و منحصر به خود آنان می نگرد. اگر کودکی را، مرحله ای از رشد که خصوصیات منحصر به خود را دارد ندانیم، در کار مطالعه کودکان و شناختن اختلالهای کودکی پیشرفت عمده ای حاصر نخواهد شد.
به رغم آن که پیش از آن به ناتوانیهای رفتاری کودکان اشاره های زودگذری شده بود، امّا اولین مدارک مربوط به مسائل خاص آنان به آغاز قرن نوزدهم باز می گردد (رای، 1971). تا پایان این قرن چند چهره برجسته کوشیدند اختلالهای کودکی را طبقه بندی کنند و برای این رفتارها عللی ارائه دادند. از میان این رفتارها به روان پریشی (پسیکوز)، پرخاشجویی، تحرک بیش از حدّ «بیماری استمنا» اشاره شده بود، امّا از عقب ماندگی ذهنی بیش از همه سخن به میان آمده بود. در مورد وارثت و عوامل مربوط به زیست شناسی تأکید بسیار شد؛ زمانی که علل روانی را مطرح کردند، تصور می شد که این عل به طور مستقیم روی دستگاه عصبی کامل می کند، مثلا مغر را می آزارد یا اعصاب را خسته می کند. هم زمان با کوششهای که برای درک اختلال رفتاری به عمل می آمد، علاقه به آموزش و پرورش جوانان و مشاهده نمودار رشد کودکان نیز فزونی می یافت. و براستی، به اصطلاح «شرح حال کودکی» مردانی مانند چارلز داروین و پرورشکار سویسی یوهان پستولوزی (Johann Pesto lozzi) پیش درآمدهایی بر مشاهده عملی کودکان در عصر جدید شد (رای، 1971).
رفتارگرایی و نظریهی یادگیری اجتماعی
تقریباً مقارن با زمانی که فروید با عقاید نوظهورش دنیای علم و دانش را به حرکت وامیداشت، در ایالات متحده امریکا، در روان شناسی رفتاری نظامی پا به عرصه میگذاشت که سرانجام با عقاید فروید به رقابت برخاست ( سیرز Sears، 1975 ). رفتارگرایی با مقالهی جان ب. واتسون ( John B. Warson ) به نام « روان شناسی از دیدگاه یک رفتارگرا » پا به میدان نهاد. برخلاف فروید، واتسون برای شرح مرحلههای رشد یا تعارضهای روانی ارزش چندانی قایل نشد. در عوض، وی با استناد بر نظریههای یادگیری افرادی چون پاولوف Pavlov و سایرین، در روند یادگیری به شکل گیری رفتار اهمیت داد. وی ادعا میکرد با قرار گرفتن در شرایط محیطی مناسب میتوان اکثر رفتارها را آموخت. واتسون با اشتیاق میگفت:به من یک دوجین نوزاد سالم و بدون عیب بدهید، و دنیایی را که میگویم در اختیارم بگذارید، ضمانت میکنم بدون توجه به استعدادها، آمادگی، میل و ذوق، توانایی، پیشه، و نژاد پدران و مادران، هر کدام از آنان را که بگویید برای طبابت، وکالت، تجارت، ریاست، و بله حتی برای گدایی و دزدی تربیت کنم. ( واتسون، 1924، تجدید چاپ شده در سال 1963 ص 104 ).
در همان اوایل امر ای.ال.تورندایک ( E.L.Thorndike ) نیز با ارائهی آنچه وی آن را « قانون تأثیر » نامید، در پیشرفت رفتارگرایی همکاری بسزایی کرد. قانون تأثیر، به عبارت ساده میگوید: رفتار بر اثر نتایجش شکل میگیرد. اگر نتیجه رضایتبخش باشد، در آینده رفتار تقویت خواهد شد؛ و اگر نتیجه آرامش بخش نباشد، رفتار ضعیف میشود ( تروندایک 1905 ). تورندایک در یادگیری و آموزش قانون تأثیر را، اصلی بنیادی میدانست، و بعدها پژوهشگرانی در صدد برآمدند که به آن اساس و بنیاد بخشند و آن را اثبات کنند. در میان آنان برجسته تر از همه بی.اف. اسکینر ( B.F.Skinner ) بود که دربارهی کاربرد نتایج رفتار، در شکل گرفتن آن، نوشتههای فراوانی دارد ( اسکینر، 1948، 1953، 1958 ).
رفتارگرایی در ایالات متحده امریکا با کار نظریه پردازانی چون هال (Hull)، اسپنس (Spence)، اسکینر، تولمن (Tol man) در نیمهی اول قرن حاضر رونق فراوان یافت. با این حال، پرداختن به زمینهی آسیبهای روانی دوران کودکی، بتدریج صورت گرفت، یعنی زمانی که مور ر (Mowrer)، بی جو (Bijou)، و بائر (Bear)، و یاندورا (Bandura) از میان دیگران اصول یادگیری را به صورت مستقیم در رفتار کودکان به کار گرفتند. به رغم آن که کار آنان بر جنبههای مختلف روند یادگیری متمرکز بود، همهی آنها بر اهمیّت زمینهی اجتماعی تأکید میورزیدند. از این رو، اغلب اوقات، از نگرش آنان به نام نظریهی یادگیری اجتماعی یاد میشود. زمانی که نگرش آنان به صورتی روشن در امر ارزیابی و درمان اختلال رفتار به کار میآید، از آن با نام تعدیل یا « تغییر رفتار » (4) یا رفتار درمانی یاد میشود.
بهداشت روانی و جنبشهای راهنمایی کودک
تا اوایل قرن بیستم، گر چه به آسیب شناسی روانی بزرگسالان توجه قابل ملاحظهای شده بود، هنوز کار زیادی برای انجام باقی بود. برای مثال در آن زمان درمان را مراقبت و نگهداری در بیمارستان میدانستند. جنبش بهداشت روانی در ایالات متحده، حرکتی بود که در درجهی اول تلاش میکرد به شناخت، بهبود، و درمان بیفزاید و از بروز ناتوانیهای رفتاری جلوگیری کند.در 1908 کلیفورد بیرز (Clifford Beers)، تحت عنوان « ذهنی که خود را یافت » (5) شرحی دربارهی زندگی خویش نگاشت. وی در این شرح حال به عنوان یک بیمار روانی از تجربههایش سخن به میان آورد، از بی اثر بودن معالجههایی که در موردش به عمل آمده بود سخن گفت، و پیشنهاد کرد که اصلاحات درازمدتی در این مورد به عمل آید. بیرز با این کار موفق شد علاقه و حمایت افراد پرآوازهی این حرفه مانند روان پزشک آدلف میر (Adolf Meyer) را جلب کند؛ میر در اختلالهای روانی به عوامل تعیین کنندهای مانند عوامل روان شناسی و زیست شناسی پی برد. او بر این باور بود که اختلال رفتار از عدم موفقیت در سازگاری ناشی میشود و برای مطالعه محیط زندگی بیمار و مشاوره، استفاده از « عقل سلیم » (6) را توصیه میکرد. او راه را برای حرفهای جدید- که مدد کار اجتماعی- روان پزشکی بود- هموار و همین نام را برای جنبشی که بیرز برای تشکیل آن میکوشید پیشنهاد کرد ( آخن باخ، 1974 ). تلاشهای بیرز موجب شد که کمیتهی ملّی بهداشت روانی تشکیل شود. کار این کمیته بررسی اختلالهای روانی، ترتیب دادن برنامههای درمانی، و تمرکز بر جلوگیری از بروز آنها بود. اهمیّتی که به اثرات کودکی در بهداشت روانی آیندهی کودک داده میشد، در جنبش راهنمایی کودک به ثمر نشست ( رای، 1971 ). قبل از سال 1896 در دانشگاه پنسیلوانیا کلینیکی توسط لایتنرویتمر (Lightner Witmer) تأسیس شد.
کار اصلی این کلینیک ارزیابی عملکرد کودکانی بود که در مدرسه با دشواریهایی روبرو بودند. این کلینیک اولین کلینیک مخصوص کودکان در ایالات متحده به حساب میآید، و برخی اوقات از آن با نام اولین مرکز روان شناسی بالینی کودک یاد میشود ( راسی، 1972 ). کلینیک روان شناسی، اصطلاحی است که وتیمر ابداع کرد. وی مجلهای را نیز با همین نام تأسیس کرد که تا سالیان بسیار سردبیری آن را خود عهده دار بود. وی همچنین برای مشاهدهی درازمدت کودکان یک مدرسهی بیمارستانی تأُسیس کرد ( رای، 1971 ). وی بر نگرشی روانی- تربیتی تأکید میورزید و نظرها را به رابطهی بین روان شناسی و جامعه شناسی متوجه کرد. از نظر ویتمر، اطاق مدرسه، دادگاه تخلفهای نوجوانان و خیابان، همه در حکم آزمایشگاهی در خدمت روان شناسی است ( 1907، نقل قول از راسی، 1962 ).
در سال 1909 نوعی دیگر از این نگرش چند رشته ای، توسط روان پزشکی به نام ویلیام هیلی (William Healy) و روان شناسی به نام گریس فرنالد (Grace Fernald)، زمانی که مؤسسه جوانان روان بیمار را بنا نهادند، مورد استفاده قرار گرفت. این مؤسسه نمونهای بود برای جنبش راهنمایی کودک و بیشتر بر روی کودکان بزهکار تمرکز داشت. با وجود این در این مؤسسه در امر راهنمایی کودکان مسأله این نبود که کودک چه مشکلی دارد، بلکه نکتهی حائز اهمیت آن بود که با چه روشی باید با مشکل برخورد کرد. هیلی معتقد بود که رفتار ضد اجتماعی را نمی توان به وسیلهی روان شناسی یعنی کمک به نوجوانان برای سازگاری با شرایطی که در آن زندگی میکنند، درمان کرد ( سانتو استفانو Santostefamo، 1978 ). و میگفت درمان، مستلزم آن است که شخصیت کامل فرد و علل چندگانهی رفتار درک شود. برای پرداختن به تعارضهای مربوط به مناسبات روانی کودک با دیگران، نظریه فروید دربارهی مفهوم سازیهای اصلی در اختیار بود، امّا برای جمع آوری اطلاعاتی دربارهی روابط خانوادگی و سایر رابطه های مهم دیگر نیز کوششهایی به عمل آمد ( سانتواستفانو، 1978؛ استرین Strean، 1970 ). برای دستیابی به این هدف، روان پزشکان، روان شناسان، و مددکاران اجتماعی گرد هم جمع شدند تا با تشکیل گروهی خبره تجربههای گذشتهی خود را با یکدیگر در میان گذارند.
هیلی و همسر روان شناسش آگوستا برونر (Augusta Bronner)، زمانی که مرکز راهنمایی جاج بیکر (7) را در بوستون افتتاح کردند، همچنان به استفاده از این روش ادامه دادند. در پی آن کمیته ملّی بهداشت روانی، در روستاها و شهرها چندین کلینیک کودک تأسیس کرد که در آنها از روش هیلی استفاده میشد. بتدریج، علاوه بر موارد بزهکاری انواع دیگر ناراحتیها، از جمله مسائل عاطفی و شخصیّتی در این کلینیکها تحت درمان قرار گرفت. کارآیی بیشتر این کلینیکها در خلال دهههای 1920 و 1930 نمایان شد ( سانتو استفانو، 1978 ). جنبش راهنمایی کودک در سال 1924 با تشکیل انجمن امریکایی روان پزشکی کودکان رمستی یافت. ریاست انجمن را ابتدا خود هیلی و پس از وی همسرش عهده دار بود. در حال حاضر این انجمن در زمینه های گوناگونی که به کودکان مربوط میشود کار میکند.
مطالعهی علمی کودک
مطالعهی علمی کودک نیز در اوایل قرن بیستم شکلی منظم و همه جایی به خود گرفت. چهرهی اصلی این رشتهی پژوهشی جدید، شخصی بود به نام جی. استانلی هال (G. Stanley Hall). وی اولین شخصی بود که از یکی از دانشگاههای امریکا دکترای روان شناسی دریافت کرد. مانند بسیاری از افراد آن دوران، هال نیز دربارهی رشد کودک چندان اطلاعی نداشت. از این رو، با تهیهی پرسشنامهای به جمع آوری اطلاعات دربارهی ترسها، رؤیاها، تمایلات، بازی کودکان و چیزهایی از این قبیل پرداخت. به رغم آن که بعدها روشن شد که روش هال ناقص بوده است ( برای مثال، نمونهها ناشناخته بودند و شیوه عمل استاندارد نبود )، اشتیاق وی و پرداختن عمیق او به موضوع، سبب شد که وی بنیان گذار روان شناسی کودک در ایالات متحدهی امریکا شناخته شود. او دربارهی کودکان و نوجوانان کتابها و مقاله های بسیاری نوشت و شاگردانی را تربیت کرد که بعدها پیشروان مطالعه علمی کودک شدند. در سال 1909، کلارک در مقام ریاست دانشگاه کلارک از فروید دعوت کرد که دربارهی روانکاوی در آن دانشگاه، سخنرانی کند. وی همچنین در تشکیل انجمن امریکایی روان شناسی نقشی اصلی به عهده داشت و اولین رئیس آن بود.تقریباً در همان زمان، رویداد مهمی در اروپا در شُرف وقوع بود: آلفرد بینه (Alfred Binet) و تئوفیل سیمون (Thophil Simon) از جانب مسوولان مدرسه های همگانی پاریش مأمور شدند که برای کودکانی که احتمال میرفت به آموزش و پرورش ویژه نیازمند باشند آزمونی آماده کنند ( تادن هام Tuddenham 1963 ). برای این منظور، بینه و سیمون، از کودکان گروههای مختلف سنی خواستند که کارها و مسائل مختلفی انجام دهند. آنان بدین وسیله توانستند برای ارزیابی رشد هوشی کودکان آن مدرسه معیارهایی سنی به دست آورند. در سال 1905، آزمون بینه و سیمون پایه طرح آزمونهای هوشی قرار گرفت. این آزمون همچنین دست اندرکاران فن را تشویق کرد که برای سنجش سایر ویژگیهای روانی، راههایی بیابند.
چهرهی پرآوازه دیگر مطالعهی کودکان آرنولد گِسل (Arnold Gesell) است. گِسل در دانشگاه کلارک، شاگرد هال بود. او در کلینیک رشد کودک دانشگاه ییل، به مشاهدهی رفتار اجتماعی و حرکتی کودکان پرداخت و آنها را به صورت نمودار در آورد. وی عکاسی را روشی برای مطالعهی کودک میدانست و بر آن تکیه بسیار داشت. وی صدها هزار متر فیلم را به کار گرفت تا اعمال نوزادان و کودکان را بررسی کند ( نابلوچ Knobloch و پاسامنیک Pasamanick، 1974 ). کار گِسل بر محور نمّو دور میزند، که آشکار شدن ذاتی رشد است و به صورتی نسبی به تأثیرات محیطی بستگی دارد. گِسل در نوشته های بی شمارش میکوشد ترتیب و تسلسل نمونه وار تحوّل در نموّ کودکان نیز انحراف از این تسلسل را ترسیم کند. علاقهی اولیه و عملی وی به آموزش و پرورش، بعدها فزونی گرفت و به تلاشهای وی در زمینهی فرزندخواندگی، راهنمایی و ارزیابی رشد کودک منجر شد. برخی از پیروان گِسل به صورتی فعال به مطالعه و تشخیص انحرافهای رشدی پرداختند، و در کار خود از تظاهرات رفتاری رشدِ دستگاه عصبی راهنمایی گرفتند.
در حدود سال 1920 مطالعهی کودک از چندینِ پروژه پژوهشی بهره گرفت، که رشد کودکان را طی چند سال ارزیابی میکرد. مرکز عملیات برخی از این پروژهها که بر روی رشد جسمی و روانی کودک هر دو کار میکرد، در مؤسسهی پژوهشی فِلس (Fels Research Institute) در آنتیوک اوهایو (Antioch، Ohio)، مؤسسهی رفاه کودک دانشگاه کالیفرنیا (Umiversity of California Institute of Child Welfare) در برکلی، و مؤسسهی مریل- پالمر (Merrill- Palmer) در شیکاگو بود. افزون بر اینها دانشکدهی تربیت معلّم دانشگاه کلمبیا، مرکز پژوهشی رفاه کودک ایوا، دانشگاه جان هاپکینز (John Hopkins) دانشگاه هاروارد، و دانشگاه های میشیگان، کلرادو، مینه سوتا، اوهایو، و واشینگتن تا سالهای 1930 تحقیقات مفصلی دربارهی کودک به عمل آوردند. حاصل این پژوهشها، مجموعهی اطلاعاتی بود دربارهی تربیت و روند رشد هنجار، که میتوان در نهایت از آنها در مطالعهی اختلالهای کودکی استفاده کرد.
پینوشتها:
1. id
2. ego
3. superego
4. behavior modification
5. A Mind That Found Itself
6. commonsense
7. Judge Baker Guidance Center
ریتا ویکس - نلسون، الن سی. ایزرائل؛ (1387)، اختلالهای رفتاری کودکان، محمد تقی منشی طوسی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ هشتم.
/ج