نویسنده: ریتاویکس نلسون، الن سی. ایزرائل
مترجم: محمد تقی منشی طوسی
مترجم: محمد تقی منشی طوسی
وسواس عبارتست از افکار یا عقایدی دست و پاگیر، مکرر، و ناخوانده؛ در حالی که اجبار رفتارهایی کلیشهای گویند که کودک احساس میکند ناگزیر از انجام آنهاست. این اختلال میتواند به صورت هر یک از دو مشکل وسواس یا اجبار، یا معمولاً ترکیبی از آن دو دیده شود. احتمال میرود کودک تشخیص دهد عقاید یا رفتارهایی که وی را درگیر کرده است، منطقی نیست، امّا با حال، حس میکند که نیاز دارد آنها را تکرار کند. پیداست که اختلال وسواس- اجبار در کودکان نادر است. از این رو، گزارشهای موجود در این باره اندک و اندکتر از آن بررسیهای انجام شده در این زمینه است.
توصیف و میزان رواج.
اطلاعات موجود نشان میدهد که کمتر از 2 درصد افرادی که در درمانگاهها بستری هستند، به این اختلال دچارند. با این حال، شمار وسیعتری هستند، که به برخی عوارض این اختلال مبتلایند ( آدامز Adams، 1973؛ جود Judd، 1965 ). در یک بررسی تازه که از 8637 کودک در موسسه روان پزشکی عصبی (UCLA) (1) نشان داده شد که در بین سالهای 1959 تا 1975 تنها در 50 نفر نشانهی قابل توجهی از این اختلال دیده شده است ( هالینگزورث Holingsworth، تانگوییTanguay، گراس من Grossman، پابست Pabst، 1980 ) از میان این افراد، در حقیقت تنها 17 نفر با معیارهای دقیقی که از جانب جود پیشنهاد شده بود همخوانی داشتند. (1965). سن متوسط شروع این اختلال در این کودکان 9/6 سالگی بود. بیشتر دست اندرکاران بر این باورند که پسران و دختران به یک نسبت به این اختلال دچار میشوند، هر چند که 14 مورد از 17 نفری که هالینگزورث و همکارانش (1980) شناسایی کردند، پسر بودند.چند تن از متخصصان ( کسلر، 1966 ) اشاره میکنند که ویژگیهای این اختلال بشکلی جدی در شماری از مبتلایان به سایر اختلالها، از جمله شیزوفرنی، وجود دارد. برای مثال، از بیست و نُه کودکی که به عوارض اختلال وسواس- اجبار دچار بودند، وجود (1965) آنان را مبتلا به این اختلال ندانست، بیست و پنج نفرشان مبتلا به شیزوفرنی تشخیص داده شدند. به نظر میآید که دربارهی رواج این اختلال در کلّ جامعه، اطلاعاتی در دست نباشد.
رفتاری که با ویژگیهای اختلال وسواس- اجبار توأم باشد، در مرحلههای مختلف رشد بهنجار یافت میشود. تغذیه و عادتهای کودک خردسال در هنگام خواب مثالهایی از این نمونهاند. به هم خوردن این امور جاری و معمول، اغلب موجب پریشانی میشود. در برخی اوقات نیز دیده شده است که کودک خردسال تمایل به تکرار بازی دارد و بشدت علاقه مند است که بازی کاملاً یکنواخت اجر شود. بمجامین اسپاک (Benjamin، 1974). در کتاب پرخوانندهی خود برای والدین، مینویسد: اجبار در حالت خفیف، مانند راه رفتن از روی در زهای پیاده رو، یا دست زدن به میلههای پرچین به شکل سه در میان، در کودکان، 8، 9، 10 ساله امری عادی است. چنین رفتارهایی که معمولاً در گروه کودکان همسن کودک نیز رایج است، احتمالاً در بهترین شکل خود نوعی بازی به حساب میآید. امّا زمانی که همین کارها برای زندگی کودک تسلّط مییابند و در عملکرد بهنجار وی اختلال میکنند، جای نگرانی دارد.
درمان.
در مورد نحوهی درمان مبتلایان به وسواس- اجبار، گزارش نسبة اندکی منتشر شده است. نتایجی که از پی گیریهای بررسی هالینگزورث و همکارانش به دست آمده است، دست کم در مورد روان درمانی بینشی (2)، دلگرم کننده نیست. در این بررسی 10 کودک (از 1/5 تا 14 ساله) بطور متوسط به مدت 6/5 سال زیر نظر قرار گرفتند. به رغم یک دورهی فشرده 17/7 ماههی روان درمانی بینشی، اکثر آنان همچنان گرفتار رفتار وسواس- اجبار بودند و تمامیشان اظهار میداشتند که در زندگی اجتماعی و برقراری ارتباط با همسالانشان مشکلاتی جدی دارند.شیوههای رفتاری مانند حساسیت زدایی نظامدار، و بهره گیری از پی آمدهای منفی، اصولاً در مورد بزرگسالان به کار رفته است، امّا هنوز برای استفاده از آنها شواهدی کافی که دالّ بر تأییدشان باشد در دست نیست. شیوهی رفتاریی که در مورد درمان رفتار اجبار در بزرگسالان موفق بوده است، پیشگیری از واکنش است ( گِلِدر Gelder، 1979 ). استانلی (1980) دربارهی درمان یک دختر 8 ساله و خانوادهی او به طریق پیشگیری از واکنش گزارش بالینی زیر را عرضه میدارد:
آماندا به خاطر رفتار وسواسی در انجام امور، با پدر بزرگش به درمانگاه مراجعه کرد. سه ماه پیش از این مراجعه، والدینش به دلیل این که وقت او بیشتر و بیشتر به انجام و تکرار عادتهایش سپری میشد، نگران شدند. برای مثال، او صبحها برای پوشیدن لباس 20 دقیقه وقت مصرف میکرد، کاری که برای انجامش در گذشته 5 دقیقه هم زیاد بود. اولین باری که پدر و مادرش به این رفتار او پی بردند 6 ماه قبل از آن بود. این عادتها و وسواسها در پی نقل مکان خانواده به منزل فعلی بتدریج در کودک ظاهر شده بود. ظرف سه سال گذشته این دومین جابجایی خانواده به حساب میآمد و این کار باعث شده بود منزل، مدرسه، منطقهی جغرافیایی، و شغل پدر همگی تغییر کند. آماندا و خواهر کوچکترش هر دو توانسته بودند بخوبی و به شکلی منطقی این جابجایی را بپذیرند، و والدینش تصور نمیکردند جابجایی آنها با رفتار فعلی آماندا ارتباطی داشته باشد. در عین حال، هیچ دلیل قانع کنندهای برای ابتلا به این عوارض پیدا نشد....
آماندا در محاسبه، خود را دختر 8 سالهی هوشیار و زرنگی نشان داد که « خرده گیری » از چهرهاش نمایان بود. در کارهای مدرسهاش نشانهای از وسواس دیده نمی شد، و معلم از این نظر در رفتار و حالت وی متوجه چیزی نشده بود.
آماندا میتوانست دربارهی رفتارش اظهار نظر کند. او این رفتار را چیزی جدا از خود میدانست. او میگفت این رفتار بدون آن که خود بخواهد وارد زندگی شاد گذشتهاش شده است. وی با محدودیتهای ناشی از این رفتار، احساس افسردگی میکرد. از آن جا که تصور میکرد اگر دوستانش را به منزل بیاورد آنان اطاق، اسباب بازیها، و همه چیز وی را به هم میریزند، میدانست که رفتارش به روابط وی با دوستانش نیز صدمه زده است. پدر و مادر، این موضوع را خیلی جدی گرفته بودند، و این بود که هر یک از افراد خانواده درگیر این مشکل شده بود.
زمانی که آماندا به درمانگاه مراجعه کرد، به عوارض زیر مبتلا بود:
(1) هر شب پردهها را میکشید، رختخوابش را پشت و رو میکرد، و متکا را مرتب و پف کرده روی آن میگذاشت. سپس لباسهایش را در میآورد. هرگونه تغییری در این برنامه شبانه، موجب افسردگی او میشد.
(2) روتختی باید طوری مرتب میشد که حاشیهی آن دور تا دور تخت با زمین تماس داشته باشد.
(3) هنگام شب دمپاییهایش را با دقت و آهسته از پا خارج میکرد، سپس آنها را از پشت سه مرتبه به زمین میکوبید، و بعد همین کار را با روی دمپایی انجام میداد. بعد از آن آنها را آهسته به هم میزد و به صورت موازی زیر تختخواب میگذارد.
(4) قبل از خواب، وی باید سه نوبت به دستشویی میرفت. در طول شب نیز از خواب بیدار میشد و مجدداً از دستشویی استفاده میکرد.
(5) قبل از انجام هر یک از این کارها، آماندا معمولاً این آهنگ را میخواند:
«یک، دو، سه بیا با من برقص دارا، را- را، را- را ».
(6) لباس پوشیدن و لباس در آوردن او هر نوبت سه بار تکرار میشد، و حتی زمانی که به دستشویی میرفت نیز شلوارش را سه نوبت بالا میکشید.
(7) تمام اسباب بازیهای آماندا جای مخصوصی داشت، و او هر بار میخواست اطاق را ترک کند و هر بار که وارد اطاق میشد جای آنها را کنترل میکرد.
(8) لوازمی که روی پیانو قرار داشت باید بگونهای خاص چیده میشد. جای هر کدام از آنها بگونهای دقیق بود که برای مادر آماندا تمیز کردن و گردگیری پیانو ناممکن مینمود ( استانلی، ص 87-86 ).
به خانوادهی او گفته شد که به آماندا زیاد توجه نکنند، و با او به گونهای رفتار کنند که گویی داچار فشارهای وسواسی نیست. پدر و مادر همچنین آموزش دیدند که رفتار جلوگیری از واکنش را در مورد وی شروع کنند. آنان نیز با احتیاط کامل و بطوری که آماندا به حداقل آشفتگی دچار شود، از کارهایش جلوگیری کردند. زمانی که او بر یکی از عادتهایش غلبه میکرد، پدر و مادر گام دیگری برای عادتهای دیگر وی بر میداشتند. آماندا در دو روز اوّل دچار اضطراب زیادی شد، امّا بتدریج آرام گرفت. پس از دو هفته تمام عوارض رفتار وی از بین رفته بود، و بعد از آن هیچ عارضهی جدید یا اضافهتری پیدا نشد. پس از یک سال پی گیری و زیر نظر قرار گرفتن رفتارهایش، آماندا فارغ از هر گونه عارضه هنوز حالی عادی است.
پینوشتها:
1. university of california at los angeles.
2. insight-oriented psychotherapy.
ریتا ویکس - نلسون، الن سی. ایزرائل؛ (1387)، اختلالهای رفتاری کودکان، محمد تقی منشی طوسی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ هشتم