نویسنده: مایکل استنفورد
مترجم: احمد گل محمدی
مترجم: احمد گل محمدی
1. گروههای نادیده گرفته شده در تاریخ
امروزه بسیاری از مردم به مسائل و جوانب فمینیسم، نژادپرستی یا همجنسبازی علاقهی زیادی دارند و (به درستی) احساس میشود که برخی گروهها، به دلیل نژاد، فقر، جنسیت یا گرایشهای جنسی آنها در جامعه ما نادیده گرفته شده یا به حاشیه رانده شدهاند. این گرایش به حاشیهراندن برخی انسانها، نه تنها آنان را از دستیابی به سهم عادلانهای از قدرت و ثروت محروم میکند، حرمت و احترام مناسب را نیز که لازمهی عزت و منزلت انسان در هر مکانی است از آنان دریغ میدارد. برای جبران این گونه اشتباهات، ثروت جامعه باید به صورتی عادلانه توزیع شود و ، مهمتر از آن، ما هم باید شیوههای سخن گفتن و اندیشیدن خود را تغییر دهیم. شاید بپرسید که واژهها چه نقش و تأثیری در این زمینه دارند؟ آیا کافی نیست جایگاه شایستهی این افراد در جامعه را به خودشان بدهیم؟ نه، زیرا، پس از مطالعهی آثار زبانشناسانی مانند فون هامبالت، سپیه، سوسور و وُرف (1)، اکنون میدانیم که زبان مورد استفادهی ما شیوهی تفکر ما را شکل میدهد. پس آسان، و به نظر برخی، ممکن، نیست بدون اصلاح شیوه و الگوی سخن گفتن خود، اندیشهها و بنابراین، نگرشها و کنشهای خود را اصلاح کنیم.اگر بخواهیم جایگاه و نقش تاریخ را در این میان بشناسیم نخست بهتر است به جریان رویدادها (تاریخ1) (2)بپردازیم. تاریخ 2 را تقریباً همیشه فاتحان مینویسند. ولی اگر دقیقتر بنگریم، آیا نخواهیم دید که مردم سلتیک (ایرلندی، اسکاتلندی، ویلزی) نقشی مهم در تاریخ بریتانیای کبیر بازی کردهاند؟ آیا کارگران فقیر نبودند که انقلاب صنعتی را شکل دادند و ناگوارترین پیامدهای آن را متحمل شدند؟ آیا انسانهای تحت سیطرهی امپراتوری بریتانیا روایتهای خاص خود را دربارهی آنچه معمولاً به عنوان شکوه و عظمت این امپراتوری ستایش میشد ندارند؟ آیا مردم جهان سوم امروزه به دست همان سرمایهداری پیروز جهان اول به شدت استثمار نمیشود؟ آیا برخی از بزرگترین آفرینندگان تمدن مدرن، مانند لئوناردو داوینچی، میکلآنژ یا مارسل پروست، همجنس باز نبودند؟ و چه کسی میتواند بگوید که از عصر دیرینهسنگی تا سدهی بیستم، نقش زنان به اندازهی مردان مهم و ضروری نبوده است؟
2. تغییر چشماندازهای تاریخی
هنگامی که به نقش گروههای نادیده گرفته شده در تاریخ 1 پی میبریم آیا نباید با بازنویسی تاریخ2، نقش و جایگاه آنان را تأیید و تصدیق کنیم؟ حتی از این هم باید جلوتر برویم. ما باید نه تنها واقعیتهایی جدید [به فهرست موضوعهای تاریخی] بیفزاییم، بلکه باید درک و فهم جدیدی هم از این واقعیتها داشته باشیم. افزون بر این کل چشمانداز تاریخ باید در نتیجهی این تغییرات دگرگون شود.تاریخ 1 (جریان رویدادها) را مردم (گروه ها، اجتماعها، سازمانها، ملتها، نژادها و تمدنها) شکل میدهند. اجزای تشکیل دهندهی تمدنها، علاوه بر انسانها، تولیدات انسانی، مانند تصورات و نمودهای مادی آنها - به ویژه کتاب، موسیقی، تصاویر، ساختمانها، شرکتهای تجاری، نظامهای حقوقی و حکومتها - نیز است. مسائل ناشی از این اجزا به یکی از شاخههای فلسفهی تاریخ که بخش اصلی و عمدهای است، مربوط میشود. پرسشهای طرح شده در پاراگراف ما قبل آخر نشان میدهند که از این رو، مسائلی جدید برای این شاخهی فلسفه ی تاریخ مطرح میشوند، مثلاً: در صورتی که بیش از نصف اعضای یک جامعه نتوانند نیازها و خواستهای خود را بیان کنند، تصمیم گیرندگان آن جامعه تا چه اندازه میتوانند نیازها و اهداف (و بنابراین ماهیت واقعی) جامعه را بشناسند؟
3. تأثیر بر پرسشهای فلسفی
تاریخ 2 ( گزارشهای تاریخ 1) با این موضوع سرو کار دارد که ما چگونه رویدادهای گذشته را میشناسیم، تفسیر میکنیم، درک میکنیم و میفهمیم. وظیفهی فلسفهی انتقادی تاریخ این است که اعمال و کارهای شکل دهندهی تاریخ 2 را بررسی کند، زیر سؤال ببرد و ارزیابی کند. از این لحاظ در حوزه و تاریخ زنان، سیاه پوستها و امثالهم، مسائلی جدید مطرح میشوند. مثلاً باید با توجه به کمبود نسبی منابع و دادههای قابل دسترس و ماهیت متفاوت این منابع در قیاس با [منابع] تاریخ رایج و معمولتر، به پرسشهای شناختشناسانه پاسخ داد.(3) تفسیر و درک این دادهها هم نیازمند دیدگاههایی متفاوت و تخیل فراگیرتر است. این ادعا که فقط زنان میتوانند تاریخ زنان را درک کنند یا فقط سیاه پوستان میتوانند تاریخ سیاهپوستان را درک کنند، نه کاملاً درست است و نه کاملاً درست است و نه کاملاً نادرست. ولی مسئولیت مهمتر مسئولیت فهمیدن است. اگر این تاریخهای جدید را "بپذیریم و به خوبی بفهمیم، شاید برای پرسشهای فلسفی خود پاسخهایی جدید پیدا کنیم. در این صورت، مسائل متافیزیکی دربارهی ماهیت انسانیت به طور کلی، یا چیستی انسان بودن، مثلاً، دازاین،(4) هایدگر یا ،وجود، (5) سارتر؛ مسائل مربوط به نحوهی شکلگیری گروهها، جامعهها، نهادها و فرهنگها و اینکه چه میزان از واقعیت را باید به آنها نسبت داد؛ مسائل مربوط به ماهیت فرایند تاریخی (اگر چنین فرایندی وجود داشته باشد) نیز جملگی صورتهایی جدید به خود خواهند گرفت و نیازمند پاسخهایی غیر معمول و غیرمرسوم خواهند بود. حتی بدیهیتر است که در حوزهی فلسفهی اخلاق و فلسفهی سیاسی هم مسائلی نوین پدیدار خواهند شد؛ مثلاً پرسشهایی دربارهی "تبعیض معکوس" به منظور جبران گذشته. نکتهی آخر اینکه همهی مسائل واقعاً اساسی دربارهی معنا دگرگون خواهند شد؛ مسائلی مانند اینکه "ما چگونه تداوم و پیوستار زمان و تاریخ را که همهی ما در آن قرار داریم درک میکنیم؟" بنابراین، بیتردید علایق کنونی ممکن است برای تاریخ، و از این رو برای فلسفهی تاریخ بسیار مهم باشند.4. پست مدرنیسم و پست مدرنیته
پست مدرنیسم موضوع مورد علاقهی دیگری است که امروزه فلسفهی تاریخ را، هر چند نه به صورتی بسیار عمیق، تحت تأثیر قرار میدهد. پست مدرنیستها ادعا میکنند که اکنون، در آستانهی ورود به هزارهی سوم، در وضع "پست مدرنیته" قرار داریم. تعریف این وضع آسان نیست، ولی بیگمان، چنانکه آنان ادعا میکنند، به معنای بازشناسی و آگاهی از این امر است که ما موقعیت خود را از دست داده و سردرگم شدهایم. بنیادهای تئولوژیکی و متافیزیکی فرهنگ ما فرو ریخته است، "کلان روایتهای" ما دیگر معنا و مفهومی ندارند، ارزشهایمان تضعیف و تحقیر شدهاند، و زندگی ما (از جمله زندگی مشترک ما در تاریخ) به هیچوجه معنایی ندارد.(7) گرایش التقاطی و به گزینانه در معماری معاصر تبلور کلیت این وضع است. همچنین نمیتوان چندان تردید کرد که ادعاهای مطرح شده درباره ی لزوم توجه به گروههای تاکنون نادیده گرفته شده، که مورد بررسی قرار دادهایم، این وضع پست مدرنیته را پیچیدهتر و مبهمتر میکند. مثلاً فمینیسم پدیدهی عمدهی پست مدرنیته است. ولی جدا از این و شماری مسائل معین دیگر، پست مدرنیسم اهمیتی خاص برای فلسفهی تاریخ دارد. زیرا، اولاً، ادعاهای آنها (به بیان دقیقتر، پست مدرنیستها) دربارهی ویژگیهای یک دورهی معین مستلزم مواضع فلسفی خاص نسبت به تاریخ چونان یک فرایند و امکان شکلگیری چنان دوره یا عصری در عالم واقع است. ثانیاً، ادعاهای آنها مستلزم این تصور است که هر عصر بر مبنای یک دسته ویژگی های معین منحصر به خود قابل شناسایی است، و ثالثا، چنین عصری با ویژگیهای مشخص خود، برای انسانهای زندگی کننده در آن عصر قابل شناسایی است. همهی اینها پرسشهایی، از لحاظ فلسفی، قابل بحث ( و در واقع مورد بحث) هستند. شگفت اینکه برخی پست مدرنیستها همچنین استدلالهایی معطوف به بیاعتبار ساختن ("شکستن ساختار") باورهای ما دربارهی حقیقت، خرد و عینیت طرح میکنند. پست مدرنیسم نه تنها تاریخ "سفید پوست، مرد، بورژوا، را که امروزه به شدت مورد نقد و چالش قرار میگیرد زیر سؤال میبرد، در بسیاری از ادعاهای گروههای مورد بیتوجهی قرار گرفتهی نامبرده نیز تردید میافکند. در واقع پست مدرنیسم هر گونه امکان تاریخ را به طور کلی زیر سؤال میبرد، از جمله این ادعا را که ما میتوانیم نسبت به اینکه در دورهی تاریخی خاصی، یعنی دورهی پست مدرنیته به سر میبریم، آگاهی حاصل کنیم.پینوشتها:
1. Von Humboldt,Sapir,Saussure
and whorf
2. این واژه ممکن است به جریان رویدادها که در واقع رخ می دهد معطوف باشد (تاریخ1) یا به آنچه درباره آن رویدادها باور داریم و می نویسیم (تاریخ 2). گاهی این دو معنای متمایز را "تاریخ - چونان - رویداد" و "تاریخ - چونان- گزارش" مینامند.
3. برای آگاهی از ماهیت تصادفی، متحمل و نامتناسب شواهد ودادههای تاریخی ر. ک: Vincent, 1995, pp. 8-16.
4.Dasein ، واژه ی آلمانی به معنای وجود
5. existential being
6. نکات بیان شده آنگونه که به نظر میرسند جدید نیستند وتا حدی به آرا و اندیشههای نیچه (1844-1900) شباهت دارند.
استنفورد، مایکل، (1392)، درآمدی بر فلسفهی تاریخ، ترجمه: احمد گل محمدی، تهران: نشر نی، چاپ ششم