سیمای علی علیه السلام در مثنوی
منبع:فصلنامه معرفت
مقدمه
جلال الدین محمد بلخی مشهور به «مولوی» ، متولد ششم ربیع الاول سال 604 ه.ق در بلخ و متوفای پنجم جمادی الاخر 672 ه.ق در قونیه، قریب 68 سال عمر كرد.عمر وی به سه دوره تقسیم میشود:دوره اول.زندگانی و شخصیت اول مولوی از ایام كودكی تا 25 سالگی است; یعنی از سال 628 ق كه پدر دانشمند و عارفش محمدحسین خطیبی معروف به «سلطان العلما بهاء الدین ولد» ، فرزند حسین بلخی، وفات یافت.مولوی در این مدت با شوق و ذوق هرچه تمامتر و با سرمایه هوش و حافظه فوقالعاده به تحصیل علوم و فنون عقلی و نقلی و اكتسابی شامل ادبیات و فقه و حدیث و تفسیر قرآن اشتغال داشت.
دوره دوم.از 25 سالگی اوست تا حدود 38 سالگی; یعنی مقارن سال 642 ه.ق كه ملاقات و برخورد او با شمس الدین محمد تبریزی اتفاق افتاد و موجب تغییر مسیر زندگی او گردید.در این مدت، كه حدود 14 سال میشود، توسط سید برهانالدین محقق ترمذی (وفات 637 ه.ق) كه از اصحاب و مریدان پدرش بود تحت تعلیم و تربیت قرار گرفت و داخل سنت تصوف و سیر و سلوك طریقت گردید.
دوره سوم.این دوره فعلیت نهایی روحانی و به قول خودش «مرحله سوختگی بعد از خامی» و پختگی اوست كه از 38 سالگی وی، مقارن 642 ق آغاز میشود و تا پایان حیاتش به مدت 30 سال همچنان پیوسته با كمال گرمی و عشق و علاقه استمرار داشت. (1)
آثار برجسته و شاهكارهای جاویدان مولوی مربوط به همین دوره است.
از مولوی آثار ذیل برجای مانده است: مثنوی در 6 جلد، شامل 26000 بیت، دیوان غزلیات; معروف به دیوان كبیر یا كلیات شمس مشتمل بر 50000 بیت، رباعیات، مكتوبات مولانا، فیه مافیه، مجالس سبعه (2) و برخی آثار دیگر.
مولوی در مثنوی، در نخستین اشاره به امام علی علیه السلام، عشق خود را به ایشان با دو بیت زیبای عربی آشكار میسازد:
مرحبا یا مجتبی یا مرتضی
ان تغب جاء القضا ضاق الفضا
انت مولی القوم من لا یشتهی
قدردی، كلا لئن لم ینتهی. (3)
مولوی با سخنان حضرت علی علیه السلام آشنایی كامل داشته و بیت اول سخنی است منسوب به علی علیه السلام كه فرمودند: «اذا جاء القضا ضاق الفضا» . (4)
این نقل قول تاكیدی استبر نقش ولایتحضرت علی علیه السلام كه دین را نگهبان است; زیرا با تداعی آیهای از قرآن مجید هشدار میدهد كه «كلا لئن لم ینته لنسفعا بالناصیه.» (علق: 15) (5) این آیه قرآن خطاب استبه فردی بتپرست از مردم مكه كه برده مسلمان خود را از نمازگزاردن منع میكرد. (6)
وظیفه مولایی و نگاهبانی دین از آن جهتبه عهده حضرت علی علیه السلام است كه خود قرآن ناطق است. بنابراین، علی علیه السلام مردی است كه رهروان و پیروانش او را عاشقند و بتپرستان و منكران تعالیم قرآن از او در بیم.
پهلوانیها، جوانمردیها و مبارزات آن حضرت چنان زبانزد مردم در ادوار گوناگون بوده كه برای آنها حماسهها و منظومههای پهلوانی فراوانی ساختهاند. صبای كاشانی در مثنوی «خداوند نامه» به موضوع جنگها و رشادتهای آن حضرت پرداخته است; در فتوت نامه اثر واعظ كاشفی و كیمیای سعادت اثر امام محمد غزالی نیز از جوانمردیهای امام علیه السلام سخن رانده شده است، همچنین بازل مشهدی در اثر حماسی معروف خود، حمله حیدری، كه حماسهای مصنوع و بر وزن شاهنامه فردوسی سروده شده، به دلاوری و شجاعت و مردانگی آن حضرت پرداخته است. اما حكایت مولوی از داستان مبارزه حضرت علی علیه السلام با عمروبن عبدود خواندنیتر و جالبتر میباشد:
علی علیه السلام و درافكندن با عمرو بن عبدود
عمروبن عبدود، یكی از مبارزان و جنگجویان عرب، آوازه شجاعت و قدرت وی چنان بود كه كمتر كسی را توان مقابله و رویارویی با او مینمود. در جنگ خندق، عمرو با رجزخوانی بسیار، مبارز و همرزم میطلبید. در این میان، تنها حضرت علی به جنگ رفت و سرانجام نیز وی را به هلاكت رساند. مولوی در این حكایت، علاوه بر بازگو نمودن روحیه شجاعت و جنگاوری، نمونه یك انسان كامل را، كه زندگی، جنگ، خواسته و حتی مرگش نیز برای حق میباشد، به شكل زیبایی معرفی میكند. خلاصه این واقعه از منظر مولانا چنین است:حضرت علی علیه السلام پس از آن كه پشت دشمن را بر خاك نشاند و بر او دستیافت، بر سینه وی نشست تا سرش را از تن جدا سازد. او بر روی مبارك حضرت خدو انداخت و بدین دلیل، ایشان بدون درنگ برخاست و او را رها كرد و در پاسخ این سؤال كه چرا بر زندگانی دشمن خود بخشش آوردی، گفت: «چون بر روی من خدو انداخت، از او در خشم شدم و ترسیدم كه اگر او را بكشم، خشم من نیز در كشتن او تا حدی دخیل باشد; اما نمیخواستم كه او را جز بهر حق بكشم. (7)
حضرت علی علیه السلام با این اقدام خود، آن پهلوان كافر را به تحسین جمال و جلال اسلام واداشت.
مولوی در اینباره میگوید:
از علی آموز اخلاص عمل
شیر حق را دان منزه از دغل
در غزا بر پهلوانی دستیافت
زود شمشیری برآورد و شتافت
او خدو انداختبر روی علی
افتخار هر نبی و هر ولی
او خدو زد بر رخی كه روی ماه
سجده آرد پیش او در سجدهگاه
در زمان انداختشمشیر آن علی
كرد او اندر غزایش كاهلی
گشتحیران آن مبارز زین عمل
وزنمودن عفو و رحم بیمحل (8)
به روشنی پیداست كه هر كسی جز علی علیه السلام بود از شدت خشم و عصبانیت، به دلیل آن عمل گستاخانه عمرو، كار وی را بیدرنگ تمام میكرد. مولوی از زبان عمرو پس از دیدن جوانمردی و آن عمل علی علیه السلام میگوید:
گفت: بر من تیغ تیز افراشتی
از چه افكندی مرا بگذاشتی؟
آنچه دیدی بهتر از پیكار من
تا شدی تو سست در اشكار من؟
آنچه دیدی كه چنین خشمت نشست
تا چنان برقی نمود و بازگشت؟
آنچه دیدی كه مرا زان عكس دید
در دل و جان شعلهای آمد پدید؟
آنچه دیدی برتر از كون و مكان
كه به از جان بود و بخشیدیم جان؟
در شجاعتشیر ربانیستی
در مروت خود كه داند كیستی؟ (9)
آنگاه پهلوان كافر از علی علیه السلام خواست كه راز این بخشایش را بگشاید. بر همین اساس، مولوی عنان سخن را از عمرو میرباید و با شیفتگی خاصی ادامه میدهد:
ای علی كه جمله عقل و دیدهای!
شمهای واگو از آنچه دیدهای
تیغ ظلمت جان ما را چاك كرد
آب علمتخاك ما را پاك كرد
بازگو دانم كه این اسرار هوست
زان كه بیشمشیر كشتن كار اوست
بازگو ای باز عرش خوش شكار!
تا چه دیدی این زمان از كردگار
چشم تو ادراك غیب آموخته
چشمهای حاضران بردوخته
راز بگشا ای علی مرتضی!
ای پس از سوء القضا حسن القضا! (10)
یا تو واگو آنچه عقلتیافته است
یا بگویم آنچه بر من تافته است
از تو بر من تافت پنهان چون كنی
بی زمان چون ماه پرتو میزنی
ماه بیگفتن چو باشد رهنما
چون بگوید شد ضیا اندر ضیا
باز گو ای باز پر افروخته
با شه و با ساعدش آموخته
باز گوی باز عنقاگیر شاه
ای سپاه اشكن به خودنی با سپاه
امت و حدی یكی و صدهزار
بازگو ای بنده بازت را شكار
در محل قهر، این رحمت زچیست؟
اژدها را دست دادن راه كیست؟ (11) امام علی علیه السلام توضیح ذیل را ابتدای پاسخ خود قرار میدهد:
غرق نورم گرچه سقفم شد خراب
روضه گشتم گرچه هستم بوتراب (12)
سپس مولانا زبان حال امام علی علیه السلام را به آن پهلوان كافر، چنین بیان میكند:
گفت: من تیغ از پی حق میزنم
بنده حقم نه مامور تنم
شیر حقم نیستم شیر هوا
فعل من بر دین من باشد گوا
«ما رمیت» از رمیتم در خراب
من چو تیغم و آن زننده آفتاب
رختخود را من ز ره برداشتم
غیر حق را من عدم انگاشتم
كه نیم كوهم زصبر و حلم و داد
كوه را كی در رباید تندباد
آنكه از بادی رود از جا خسی است
زآنكه باد ناموافق خود بسی است
باد خشم و باد شهوت باد آز
برد او را كه نبود اهل نماز
كوهم و هستی من بنیاد اوست
ور شوم چون كاه بادم باد اوست
جز به باد او نجنبد میل من
نیست جز عشق احد سرخیل من
خشم بر شاهان شه و ما را غلام
خشم را من بستهام زیر لگام
تیغ حلمم گردن خشمم زده است
خشم حق بر من چو رحمت آمده است
چون درآمد در میان غیرخدا
تیغ را دیدم نهان كردن سزا. (13)
سپس با نتیجه اخلاقی پسندیدهای این داستان ضمنی را در كمال ایجاز و اختصار كامل میكند:
تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر
بل زصد لشكر ظفر انگیزتر. (14)
آیا كسی با مشخصات مزبور، كه چنین برای رضای خدا تلاش میكند و هوای نفس خود را نادیده میگیرد، میتواند برای خلافت و حكومت در این دنیا حرص و طمعی داشته باشد؟
مولوی در رد اتهام برخی افراد كه به امام علی علیه السلام نسبتحرص و طمع به خلافت دادهاند، میگوید:
آنكه تن را بدین سان پی كند
حرص و میری و خلافت كی كند؟
زان به ظاهر كو شد اندر جاه و حكم
تا امیران را نماید راه و حكم
تا امیری را دهد جانی دگر
تا دهد نخل خلافت را ثمر. (15)
مولا علی علیه السلام خود در اینباره در نهجالبلاغه میفرماید:
«خدایا، تو میدانی آنچه از ما رفت، نه به خاطر رغبت در قدرت بود و نه از دنیای ناچیز خواستن زیادت، بلكه میخواستم نشانههای دین را به جایی كه بود، بنشانم و اصلاح را در شهرهایت ظاهر گردانم تا بندگان ستمدیدهات را ایمنی فراهم آید و حدود ضایع ماندهات اجرا گردد. (16)
در فرازی دیگر مولوی در دفتر دوم مثنوی، با ذكر نام «ذوالفقار» اشارتی به علی علیه السلام دارد. «ذوالفقار» شمشیر پیغمبر بود كه به علی علیه السلام بخشید و با شجاعت و دلاوری مترادف گشت:
زان نماید ذوالفقاری حربهای
زان نماید شیر نر چون گربهای. (17)
علی علیه السلام و فتح باب خیبر
یكی دیگر از رشادتهای حضرت علی علیه السلام كه مورد توجه مولوی قرار گرفته، واقعه جنگ خیبر و كندن در قلعه خیبر است. هنگام محاصره خیبر - آبادی یهودینشینی كه در هفتم هجری قمری (628 م) مورد حمله قرار گرفت - علی علیه السلام در قلعه را بر كند و آن را سپر ساخت. (18)مولوی در قلعه خیبر را تمثیلی از نفس دانسته كه تنها یك انسان كامل همچون حضرت علی علیه السلام توان كندن آن را داراست:
یا تبر بر گیر و مردانه بزن
تو علیوار این در خیبر بكن (19)
بعد از آن هر صورتی را بشكنی
همچو حیدر باب خیبر بركنی (20)
علی علیه السلام و واگویه با چاه
در ادب فارسی، بارها به ماجرای سر در چاه فرو بردن و ناله كردن آن حضرت اشاره شده است. در اینباره در مثنوی آمده است:چون بخواهم كز سرت آهی كنم
چون علی سر در فرو چاهی كنم (21)
نیست وقت مشورت، هین راه كن!
چون علی تو آه اندر چاه كن. (22)
مصراع دوم این بیت اشارت استبه این خبر كه علی علیه السلام سری را كه پیامبر صلی الله علیه وآله به او سپرده و فرموده بود كه نباید آن را بر كسی بگشاید، در گوش چاه خواند. «تفصیل جالبی آن هم از قول مولانا در مناقب [العارفین] [شمسالدین احمد ] افلاكی آمده است و اینجا در كلام مولانا شاید از منطقالطیر عطار ماخوذ باشد. پس با توجه بدانچه افلاكی در باب منشا «نی» و ارتباط ناله وی با این «چاه» نقل میكند پیداست كه نی نامه منثوی را، كه تمام مثنوی تفسیر و تطویل آن محسوب است، نیز میتوان در تقریر معانی عرفانی تعبیری از همینگونه اسرار تلقی كرد» . (23)
امام علی درباره مصائب و رنجهایی كه از مردم آن دوران میدید، در یكی از خطبههای نهجالبلاغه میفرماید: «خدایا، اینان از من خستهاند و من از آنان خسته; آنان از من به ستوهاند و من از آنان دل شكسته; پس بهتر از آنان را مونس من دار و بدتر از مرا بر آنان بگمار. خدایا، دلهای آنان را بگداز; چنانكه نمك در آب گدازد» . (24)
علی علیه السلام و قاتل خود
مولوی در حكایت دیگری به این حدیث نبوی اشاره میكند كه بنابر روایات، پیامبر خدا صلی الله علیه وآله در گوش ركابدار علی علیه السلام فرمود: «كشتن علی بر دست تو خواهد بودن، خبرت كردم» . (25)در شرح نیكلسون / مثنوی آمده است: «من اصل این حكایت را نمیدانم كه عبدالله بن ملجم، از خوارج، كه علی علیه السلام به دست او كشته شد، قبلا ركابدار او بوده است. به گفته المبرد (كامل، ج 1، ص 550) علی علیه السلام، ابنملجم را از راه نظر میشناخت و او را دشمنی كینهتوز و قاتل آینده خود میدانست، اما با این حال، از كشتن وی سرباز میزد و میگفت: "كیف اقتل قاتلی"; چگونه او را كه مقدر است مرا بكشد، بكشم؟ با آنكه پیامبر صلی الله علیه وآله كشته شدن علی به دست ابن ملجم را بر او معلوم گردانیده بود، امیرالمؤمنین علیه السلام پیوسته به ابن ملجم نیكی میكرد» . (26)
این در حالی است كه ابن ملجم به علی علیه السلام التماس میكرد كه "از بهر خدا مرا بكش و از این قضا برهان." (27)
مولوی پاسخ علی علیه السلام را به این صورت به نظم میكشد:
خنجر و شمشیر شد ریحان من
مرگ من شد بزم و نرگستان من
آنكه او تن را بدین سان پی كند
حرص میری و خلافت كی كند
زان به ظاهر كوشد اندر جاه و حكم
تا امیران را نماید راه و حكم
تا امیری را دهد جانی دگر
تا دهد نخل خلافت را ثمر. (28)
این حكایتبه شایستهترین نحو از زبان علی علیه السلام در مثنوی آمده است:
گفت پیغمبر به گوش چاكرم
كو برد روزی ز گردن این سرم
كرد آگه آن رسول وحی، دوست
كه هلاكم عاقبتبر دست اوست
او همی گوید: بكش پیشین مرا
تا نیاید از من این منكر خطا
من همی گویم: چو مرگ من زتوست
با قضا من چو توانم حیله جست
او همی افتد به پیشم: كای كریم!
مر مرا كن از برای حق دو نیم
تا نه آید بر من این انجام بد
تا نسوزد جان من بر جان من
من همی گویم: برو «جف القلم» (29)
زان قلم بس سرنگون گردد علم
هیچ بغضی نیست در جانم زتو
زانكه این را من نمیدانم زتو
آلتحقی تو، غافل دستحق
چون زنم بر آلتحق طعن و دق؟
گفت او: پس آن قصاص از بهر چیست؟
گفت: هم از حق و آن سر خفی است. (30)
علی علیه السلام; باب علم نبی صلی الله علیه و آله
از نكات جالب توجه در مثنوی، سخنان و فرمودههای پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله درباره امام علی علیه السلام است كه مولوی به برخی از آنها پرداخته است:در حدیثی از پیغمبر صلی الله علیه وآله درباره علم حضرت علی علیه السلام آمده است: «انا مدینة العلم و علی بابها فمن اراد العلم فلیات الباب» . (31)
در اینباره، در دفتر اول مثنوی چنین آمده است:
چون تو بابی آن مدینه علم را
چون شعاعی آفتاب حلم را
باز باش ای باب بر جویای باب
تا رسند از تو قشور اندر لباب. (32)
علی علیه السلام; مولا
در یكی دیگر از سخنان معروف حضرت رسول صلی الله علیه وآله درباره امام علی علیه السلام آمده است: «من كنت مولاه فعلی مولاه اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه» . (33)این سخن را پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله در هنگام بازگشت از «حجةالوداع» در منطقهای به نام «غدیر خم» در مورد علی علیه السلام خطاب به مردم فرمود و ایشان را به عنوان جانشین و وصی خود انتخاب كرد. مولوی در اینباره در دفتر ششم مثنوی میگوید:
زین سبب پیغمبر با اجتهاد
نام خود و آن علی «مولا» نهاد
گفت: هركو را منم مولا و دوست
ابن عم من علی مولای اوست
كیست مولا آن كه آزادت كند
بند رقیت زپایتبركند
چون به آزادی نبوت هادی است
مؤمنان را زانبیا آزادی است. (34)
در تصویری كه مولانا از سیمای روحی امام علی علیه السلام نقش میزند، او را همچون پیشرو راستین سالكان راه حق و هادی و مرشدی كه لطایف طریق سیر الیالله را از رسول خدا تلقی میكند و به همین سبب، «اسوه» واقعی سالكان راه هدی و سرسلسله فتیان و اولیای خدا باید تلقی شود، توصیف میكند. (35)
علی علیه السلام; انسان كامل
در ابیات ذیل از دفتر اول مثنوی، مولوی با استناد به حدیثی از حضرت رسول صلی الله علیه وآله كه خطاب به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید: «ای علی، هرگاه مردم به آفریدگارشان از راههای نیكی تقرب جویند، تو از طرق عقل و دانایی تقرب جوی تا از آنها به لحاظ درجه و قرب نزد مردم و در پیشگاه خداوند در جهان آخرت پیشی گیری» ، (36) امام علی علیه السلام را به عنوان نمونه یك «انسان كامل» معرفی كرده كه خود وی نیز مرید انسان كاملی مانند پیامبراكرم صلی الله علیه وآله بوده است:گفت پیغمبر علی را: كای علی!
شیر حقی پهلوانی پردلی
لیك بر شیری مكن هم اعتمید
اندر آور سایه نخل امید
اندرآ در سایه آن عاقلی
كش نداند برد از ره عاقلی
ظل او اندر زمین چون كوه قاف
روح او سیمرغ بس عالی طواف
گر بگویم تا قیامت نعت او
هیچ آن را مقطع و غایت مجو
یا علی! از جمله طاعات راه
بر گزین تو سایه بنده اله
هر كسی در طاعتی بگریختند
خویشتن را مخلصی انگیختند
تو برو در سایه عاقل گریز
تا رهی زان دشمن پنهان ستیز
از همه طاعات اینتبهتر است
سبقیابی بر هر آن سابق كه هست
چون گرفتت پیرهن تسلم شو
همچو موسی زیر حكم خضر رو
دست پیر از غایبان كوتاه نیست
دست او جز قبضه الله نیست
غایبان را چون چنین خلعت دهند
حاضران از غایبان لاشك بهند
غایبان را چون نواله میدهند
پیش حاضر تا چه نعمتها نهند
كو كسی كوپیششان بندد كمر
تا كسی كو هستبیرون سوی در؟
چون گزیدی پیر نازك دل مباش
سست و ریزیده چو آب و گل مباش
گر به هر زخمی تو پر كینه شوی
پس كجا بیصیقل آئینه شوی؟ (37)
علی علیه السلام و قصارا الجمل
همچنین مولوی در مثنوی، در مواردی با استناد به احادیثحضرت علی علیه السلام اشعار فراوانی سروده كه نمونههای آنها عبارتند از:گفت پیغمبر: قناعت چیست گنج گنجی را تو وا نمیدانی زرنج (38)
كه مضمون آن در كلمات قصار حضرت آمده است: «القناعة مال لا ینفد» ; (39) قناعت مالی است كه پایان نیابد.
مؤمن از «ینظر بنورالله» نبود عیب مؤمن را به مؤمن چون نمود؟ (40)
اشارهای استبه این سخن مولا علی علیه السلام كه «اتقوا ظنون المؤمنین فان الله تعالی جعل الحق علی السنتهم» (41) ; از گمان مردم با ایمان بپرهیزید كه خدا حق را بر زبان آنها نهاده است.
جمله گفتند: ای حكیم با خبر! الحذر دع لیس یغنی عن قدر (42)
سخن مزبور نزدیك به این روایت است: «تذكر قبل الورود الصدر، والحذر لا یغنی من القدر و الصبر من اسباب الظفر» ; (43) پیش از واردشدن خروج را به یاد آور، و دوری كن از چیزی كه سرنوشت را بینیاز نمیكند، و صبر از عوامل پیروزی است.
مردم نفس از درونم در كمین از همه مردم بتر در مكرو كین (44)
كه اشاره به روایت ذیل از آن حضرت است: «لا عدوا عدی علی المرء من نفسه» (45) ; برای آدمی هیچ دشمنی دشمنتر از نفس خودش نیست.
گفت پیمبر: زسرمای بهار تن مپوشانید یاران زینهار!
ز آنكه با جان شما آن میكند كان بهاران با درختان میكند. (46)
اشعار مزبور علاوه بر حدیثی از پیامبر صلی الله علیه وآله به این سخن قصار حضرت علی علیه السلام، در نهجالبلاغه اشاره دارد: «توقو البرد فی اوله و تلقوه فی آخره فانه یفعل فی الابدان كفعله فی الاشجار اوله یحرق و آخره یورق» ; (47) در آغاز سرما، خود را از آن بپایید و در پایانش بدان دوری نمایید كه سرما با تنها آن میكند كه با درختان; آغازش میسوزاند و پایانش برگ میرویاند.
ور بگویی با یكی دو، الوداع كل سر جاوز الاثنین شاع» . (48)
(اگر راز خود را بر یكی دو نفر فاش كنی، دیگر با سرت وداع گو; زیرا هر رازی كه از بین دو نفر (صاحبان آن راز) تجاوز كند، فاش میشود.
این اشاره مثنوی به سخن علی علیه السلام در بیتی ملمع آمده است كه مصراع عربی آن از حضرت علی علیه السلام است. (49)
موضوع این مصراع رازداری و رازپوشی است و چون نظر بر این است كه اطمینان و اعتماد آموزگار روحانی را باید به دست آورد، رازداری را مطلقا ضروری دانستهاند. بر لب مهر میباید داشت و فقط دل است كه میباید به ادب و احترام، سر عشق را دریابد و آن را چونان امانتی كه به هیچ روی خیانت نبیند، در خود جای دهد.
از وظیفه بعد ازین اومید بر حق همی گویم تو را و «الحق مر»
گر وظیفه بایدت ره پاك كن هین بیا و دفع آن بیباك كن. (50)
سخن مولوی ثابت میكند كه وی طرفدار با صراحت و صداقتحقیقت است و هیچ كلامی از آن را در پرده نمیگوید و بیبیم و امید از كسی، آن را بر همگان آشكار میسازد. او مكر و حیله را نمیشناسد و آنچه بر لب میآورد حقیقت محض است، هرچند كه تلخ باشد. مولوی حق تلخ را از آن رو به این شیرینی آورده كه «الحق مر» (51) علی علیه السلام را با نتیجهای درخور نقل كرده است.
هر پیمبر فرد آمد در جهان
فرد بود و صد جهانش در نهان
عالم كبرا به قدرت سحر كرد
كرد خود را در كهین نقشی نورد. (52)
منظور از «كهین نقش» در بیت مزبور، قالب آدمی (جهان اصغر) است. ابیات مولانا در این خصوص، یاداور قیاس مشابهی است كه در بیتی منسوب به امیرمؤمنان آمده است:
«و تحسب انك جرم صغیر
و فیك انطوی العالم الاكبر» (53)
در حدیثی از نبیاكرم صلی الله علیه وآله آمده است كه «هیچ منافقی دوستدار علی و هیچ مؤمنی دشمن علی نیست» . (54) مولوی این مقصود پراحساس را به زبان خود باز میگوید و علی علیه السلام را چنین میستاید: «علی ترازوی منصف مطلق است كه هر كسی در آن ترازو بر حسب طینت و فطرت خود، سبك و سنگین میشود و بها مییابد» (55) :
تو ترازوی احد خو بودهای
بل زبانه هر ترازو بودهای
تو تبار و اصل و خویشم بودهای
تو فروغ شمع كیشم بودهای (56)
مولوی با این توضیح و اظهارنظر مستطاب، نخستین دفتر مثنوی شریف خود را، كه شاهكار اندیشههای عرفانی است، به پایان میبرد.
مولوی در دفتر سوم مثنوی اشارتی به سخنان منسوب به علی علیه السلام دارد كه در بیتی سخنی از ایشان را كلمه به كلمه به عربی نقل كرده است:
گفتحق است این ولی، ای سیبویه! (57)
«اتق من شر من احسنت الیه» (58)
(از شر كسی كه به او نیكی كردهای، بپرهیز.)
اشارت دوم در دفتر سوم مثنوی، نقل به معنایی است از سخن منسوب به حضرت علی علیه السلام (59)
بهر یاری مار جوید آدمی
غم خورد بهر حریف بی غمی (60)
روایت كردهاند كه حضرت علی علیه السلام در تبیین این اندیشه مشهور، كه «عالم هستی در روح بیحد آدمی مندرج است» فرمود: دوای تو در توست و خود نمیدانی، و درد تو در توست و خود نمیبینی، و تو كتاب مبینی هستی كه حروفش هرچه را كه پنهان است آشكار میسازد، و تو خود را جرم كوچكی میپنداری و حال آنكه جهان بزرگتری در تو منطوی است:
«دوائك فیك و ما تشعر
و دائك منك و ما تنظر
و انت الكتاب المبین الذی
باحرفه یظهر المضمر
و تحسب انك جرم صغیر
و فیك انطوی العالم الاكبر» . (61)
این اندیشههای علی علیه السلام را مولوی در قالب ذیل باز میگوید:
چیست اندر خم كه اندر نهر نیست
چیست اندرخانه كه اندر شهر نیست
این جهان خم است و دل چون جوی آب
این جهان حجره است و دل شهر عجاب. (62)
امام علی علیه السلام یكی از ده صحابهای بود كه پیامبر صلی الله علیه وآله در حیات خود، به ایشان مژده بهشت داد:
پس ز ده یار مبشر آمدی
همچو زر ده دهی خالص شدی.
مولوی در دفتر پنجم، بیتی سروده كه با بیتی منسوب به حضرت علی علیه السلام، ارتباط دارد. مولوی میگوید:
سیف و خنجر چون علی ریحان او
نرگس و نسرین عدوی جان او (63)
مشورت ادراك هشیاری دهد
عقلها مر عقل را یاری دهد. (64)
حضرت علی علیه السلام در اینباره میفرماید: «من استبد برایه هلك و من شاور الرجال شاركها فی عقولها» (65) ; هر كه خود رای گردید، به هلاكت رسید و هر كه با مردمان رای برانداخت، خود را در خرد آنان شریك ساخت.
حفت الجنة بمكروهاتنا
حفت النیران من شهواتنا. (66)
در كلام مولای متقیان از رسول خدا صلی الله علیه وآله است كه فرمود: «ان الجنة حفتبالمكاره و ان النار حفتبالشهوات» ; (67) گرداگرد بهشت را دشواریها فرا گرفته است و گرداگرد دوزخ را هوسهای دنیا.
چون سفالین كوزهها را میخری
امتحانی میكنی ای مشتری!
میزنی دستی بر آن كوزه چرا؟
تاشناسی از طنین اشكسته را. (68)
این سخن از این كلام امیرمؤمنان گرفته شده است: «كما تعرف او انی الفخار بامتحانها باصواتها فیعلم الصحیح منها من المكسور كذلك یمتحن الانسان بمنطقه فیعرف ما عنده» (69) ; همانگونه كه ظرفهای سفالین را میآزمایند تا سالم را از شكسته بازشناسند، گوهر آدمی نیز توسط گفتارش شناخته میشود.
گفت پیغمبر: عداوت از خرد
بهتر از مهری كه از جاهل رسد (70)
در نهجالبلاغه آمده است: «یا بنی ایاك و مصادقة الاحمق فانه یرید ان ینفعك فیضرك» (71) ; فرزندم، از دوستی نادان بپرهیز; چه او خواهد كه تو را سود رساند، لیكن دچار زیانت گرداند.
زآتش ار علمتیقین شد از سخن
پختگی جو در یقین منزل مكن. (72)
ابیات مزبور یادآور این سخن مولاست: «لو كشف الغطاء ما ازددت یقینا» (73) ; اگر پردهها كنار رود، بر یقین من افزوده نگردد.
سایه حق بر سر بنده بود
عاقبت جوینده یابنده بود (74)
مضمون مصراع دوم، یاداور این سخن امیرمؤمنان علیه السلام است: «من طلب شیئا ناله او بعضه» (75) ; آنكه چیزی را بجوید بدان یا به برخی از آن میرسد.
هر كسی گر عیب خود دیدی زپیش
كی بدی فارغ وی از اصلاح خویش. (76)
در یكی از سخنان قصار حضرت علی علیه السلام آمده است: «من نظر فی عیب نفسه اشتغل عن عیب غیره» (77) ; آنكه به عیب خود نگریست، ننگریست كه عیب دیگری چیست.
عقل دو عقل است: اول مكسبی
كه در آموزی چو در مكتب صبی
از كتاب و اوستاد و ذكر و فكر
از معانی وز علوم خوب بكر
عقل دیگر بخشش یزدان بود
چشمه آن در میان جان بود. (78)
مضمون ابیات مزبور یاداور اشعار ذیل منسوب به امام علی علیه السلام است:
«رایت العقل عقلین
فمطبوع و مسموع
و لا ینفع مسموع
اذا لم یك مطبوع
كما لا ینفع الشمس
وضوء العین ممنوع» (79)
عقل دو گونه است: در طبیعتسرشته و به گوش هشته: عقل به گوش هشته سود ندهد اگر عقل در طبیعتسرشته نباشد; چنان كه وقتی خورشید نفعی نمیرساند; نوری ندهد، نور چشم بیفایده است.
آنچه را جاهل دید خواهد عاقبت
عاقلان بینند اول مرتبت. (80)
بیت فوق نزدیك به این سخن مولا علی علیه السلام است: «اول رای العاقل آخر رای الجاهل» (81) ; آغاز رای خردمند پایان رای نادان است.
زان كه حكمت همچو ناقه ضاله است
همچو دلالان شهان را داله است. (82)
همچنین در بیت:
حكمت قرآن چو ضاله مؤمن است هر كسی در ضاله خود موقن است. (83)
در نهجالبلاغه آمده است: «الحكمة ضالة المؤمن فخذ الحكمة ولو من اهل النفاق» (84) ; حكمت گمشده مؤمن است. حكمت را فراگیر هر چند از منافق باشد.
اندرین فسخ عزایم وین همم در تماشا بود در ره هر قدم. (85)
حضرت علی علیه السلام در نهجالبلاغه میفرماید: «عرفت الله بفسخ الغزائم و حل العقود» (86) ; خدای را به گسسته شدن عزمها و گشوده شدن گره تصمیمها شناختم.
كان رسول حق بگفت اندر میان:
اینكه منهومان هما لا یشبعان
طالب الدنیا و توفیراتها
طالب العلم و تدبیراتها. (87)
در نهجالبلاغه چنین آمده است: «منهومان لا یشبعان: طالب علم و طالب دنیا» (88) ; دو آزمندند كه سیر نشوند: آنكه علم آموزد و آنكه مال اندوزد.
آدمی مخفی است در زیر زبان این زبان پرده استبر درگاه جان. (89)
برگرفته از این سخن مولا علی علیه السلام در نهجالبلاغه است: «تكلموا تعرفوا فان المرء مخبوء تحت لسانه» (90) ; سخن بگویید تا شناخته شوید، كه آدمی زیرزبانش نهان است.
نیست قدرت هر كسی را سازوار عجز بهتر مایه پرهیزگار. (91)
در نهجالبلاغه آمده است: «من العصمة تعذر المعاصی» ; (92) گناه نتوانستن كردن، گونهای از ترگ گناه است.
من نكردم امر تا سودی كنم بلكه تا بر بندگان جودی كنم. (93)
مولا علی علیه السلام میفرماید: «یقول الله عزوجل انما خلقت الخلق لیربحوا علی و لم اخلقهم لاربح علیهم» (94) ; خداوند میفرماید: مردم را آفریدم تا از من سود برند و نیافریدم تا خود سود برم.
این جهان را كه به صورت قایم است گفت پیغمبر كه حلم نایم است. (95)
در نهجالبلاغه آمده است: «اهل الدنیا كركب یساربهم و هم ینام» (96) ; مردم دنیا همچون سوارانند كه در خوابند و آنان را میرانند.
صبر از ایمان بیاید سركله
حیث لاصبر فلا ایمان له
گفت پیغمبر: خداش ایمان نداد
هر كه را نبود صبوری در نهاد. (97)
حضرت علی علیه السلام میفرماید: «و علیكم بالصبر فان الصبر من الایمان كالراس من الجسد و لا خیر فی جسد لا راس معه و لا فی ایمان لا صبر معه» (98) ; و بر شما باد شكیبایی; كه شكیبایی ایمان را چو سر است تن را، و سودی نیست تنی را كه آن را سر نبود و نه در ایمانی كه با شكیبایی همبر نبود.
آنچنان كز نیست در هست آمدی هین بگو چون آمدی مست آمدی. (99)
در سخنان حضرت علی علیه السلام آمده است: «ان لم تعلم من این جئت لم تعلم الی این تذهب» (100) ; اگر ندانسته باشی كه از كجا آمدهای نخواهی دانست كه به كجا میروی.
پس كلام پاك در دلهای كور مینپاید میرود تا اصل نور. (101)
نزدیك به این سخن امام علی علیه السلام است: «خذوا الحكمة انی كانت فان الحكمة تكون فی صدر المنافق فتلجلج فی صدره حتی تخرج فتسكن الی صواحبها فی صدر المؤمن» ; (102) حكمت را هر جا باشد فراگیر كه حكمت - گاه - در سینه منافق بود، پس سینهاش بجنبد تا برون شود و با همسانهای خود در سینه مومن بیارامد.
كمترین كارش بهر روز این بود
كاوسه لشكر را روانه میكند
لكشری زاصلاب سوی امهات
بهر آن تا در رحم روید نبات
لشكری زارحام سوی خاكدان
تا زنر و ماده پر گردد جهان
لشكری از خاكدان سوی اجل
تا ببیند هر كسی حسن عمل. (103)
مضمون ابیات مزبور در سخنان امام علی علیه السلام آمده است: «لله تعالی كل لحظة ثلاثه عساكر فعسكر ینزل من الاصلاب الی الارحام و عسكر ینزل من الارحام الی الارض و عسكر یرتحل من الدنیا الی الآخرة» . (104)
«شاوروهن» پس آنگه خالفوا ان من لم یعصهن تالف. (105)
اشاره به سخن مولی علی علیه السلام است كه میفرماید: «شاوروهن و خالفوهن» ; (106) با زنان مشورت كنید و مخالف آنان عمل نمایید.
شه چو حوضی دان و هر سولولها
و زهمه آب روان چون دولها
چونكه آب جمله از حوضی است پاك
هر یكی آبی دهد خوش ذوقناك
ور در آن حوض آب شور است و پلید
هر یكی لوله همان آرد پدید. (107)
برگرفته از این سخن امام علی علیه السلام است: «الملك كالنهر العظیم تستمد منه الجداول فان كان عذبا عذبت و ان كان ملحا ملحت» (108) ; پادشاه همچو نهر بزرگی است كه آبگیرها از آن كمك میگیرند; اگر گوارا باشد گوارا خواهد بود و اگر شور باشد، شور خواهد بود.
پینوشتها:
1- مولوی جلالالدین محمد بلخی، دیوان شمس تبریزی، مقدمه بدیع الزمان فروزانفر و جلال همایی، چاپ یازدهم، تهران، جاویدان، 1373
2- محمد معین، فرهنگ معین، ج 6، ص 2048- 2049
3- مولوی (جلالالدین محمد بلخی)، مثنوی معنوی، تصحیح ر. ا. نیكلسون، به اهتمام: نصرالله پور جوادی، تهران، 1363، دفتر اول، بیت 99- 100
4- یعنی، چون قضای الهی فرا رسد، عرصه حیات تنگ شود. مرحوم فروزانفر سعی دارد این جمله را تنها بدان سبب مثل بداند كه در ابیات شاعرانی از جمله سنایی و در مجموعه امثال محمد بن محمود و مجمع الامثال میدانی ثبتشده است (ر. ك. به: شرح مثنوی شریف، ج 1، ص 79، 80)، اما نیكلسون، شارح انگلیسی مثنوی معنوی، آن را صراحتا منسوب به علی علیه السلام میداند.
5- «حقا كه اگر باز نایستد، موی سرش را میگیریم و میكشیم.»
6- نوشتهاند كه این آیه تهدید خداوند است ابوجهل را كه در ایذا و آزار رسول خدا صلی الله علیه وآله میكوشید. ر. ك. به: ولی محمد اكبرآبادی، شرح مثنوی، چاپ سنگی، دفتر اول، ص 15/ تفسیر بیضاوی، ذیل همین آیه.
7- مثنوی معنوی، تصحیح نیكلسون، دفتر اول، بیت 3721- 4003
8 الی 15- همان، بیت 3721- 3726 / بیت 3727- 3732 / بیت 3757- 3763 / بیت 3745 / بیت 3801 / بیت 3786 / بیت 3989 / بیت 3945- 3946
16- نهجالبلاغه، خطبه 131
17- مثنوی معنوی، تصحیح نیكلسون، دفتر دوم، بیت 2300
18- ابن هشام، سیره، ج 1، ص 762 به بعد
19- 20- مثنوی معنوی، تصحیح نیكلسون، دفتر دوم، بیت 1244/ دفتر سوم، بیت 580
21و 22- مثنوی معنوی، تصحیح نیكلسون، دفتر ششم، بیت 2014 / دفتر چهارم، بیت 2232
23- عبدالحسین زرینكوب، بحر در كوزه، تهران، انتشارات علمی، 1373، ص 124
24- نهجالبلاغه، خطبه 25
25- مثنوی معنوی، تصحیح نیكلسون، دفتر اول، ص 236، عنوان
26- ر. ك. به: شرح نیكلسون بر مثنوی، (متن انگلیسی)، ج 1، ص 319 / بدیع الزمان فروزانفر، ماخذ قصص و تمثیلات مثنوی، چاپ سوم، تهران، 1362، ص 39
27و28- مثنوی معنوی، تصحیح نیكلسون، دفتراول، ص 242 / بیت 3944- 3947
29- قسمتی از حدیث «جف القلم بما هو كائن» (كنوزالحقائق، ص 55)
30- مثنوی معنوی، تصحیح نیكلسون، دفتر اول، بیت 3845- 3854
31- بحارالانوار، ج 10، ص 120، روایت 1، باب 8
32- مثنوی معنوی، پیشین، بیت 3763- 3764
33- بحارالانوار، ج 2، ص 226، روایت 3، باب 29
34- مثنوی معنوی، پیشین، بیت 4538- 4541
35- عبدالحسین زرینكوب، پیشین، ص 124
36- بدیعالزمان فروزانفر، احادیث مثنوی، ص 31 و حلیة الاولیا، طبع مصر، ج 1، ص 18
37و38- مثنوی معنوی، تصحیح نیكلسون، دفتر اول، بیت 2959 / بیت 2231
39- بدیعالزمان فروزانفر، احادیث مثنوی، ص 22، و جامع صغیر، ج 2، ص 88، این جمله بر وفق نقل سیوطی در جامع صغیر به امیرمؤمنان علی علیه السلام نسبت داده شده است. (ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، چاپ مصر، ج 4، ص 399 و 528)
40- مثنوی معنوی، تصحیح نیكلسون، دفتر اول، بیت 1331
41- نهجالبلاغه، كلمات قصار 309
42- مثنوی معنوی، تصحیح نیكلسون، دفتر اول، ص 908
43- بدیعالزمان، فروزانفر، احادیث مثنوی، ص10 / ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 4، ص 570
44- مثنوی معنوی، تصحیح نیكلسون، دفتر اول، بیت 906
45- بدیعالزمان، فروزانفر، احادیثمثنوی، ص 9
46- مثنوی معنوی، تصحیح نیكلسون، دفتراول، بیت 2046- 2047
47- ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، طبع مصر، ج 4، ص 304
48- مثنوی معنوی، پیشین، بیت 1049
49- این سخن نیز از مولاست: «الرای تحصین الیسر» ; نگاهداری سر از خردمندی است. تاریخ فخری، 1360، ص 79
50- 51- مثنوی معنوی، تصحیح نیكلسون، دفتر اول، بیت 1179- 1180
52- همان، بیت 2505- 2506، اشارات دقیقتر به این موضوع را از جمله میتوان در عنوان بالای بیت 521 و ابیات پس از آن در دفتر چهارم دید.
53- به نقل از: شرح نیكلسون بر مثنوی، شرح كبیر انقروی، و جاهای دیگر; یعنی «گمان میبری جرم كوچكی هستی و حال آنكه جهان اكبر در تو منطوی است.» علیبن ابیطالب، دیوان اشعار، به كوشش حاجی سیدمحمد شیرازی، 1310 ه.، ص 49
54- والذی فلق الحب و برء النسمة انه لاحد النبی الامی الی ان لا یحبنی الا المؤمن و لا یبغضی الا المنافق.» (صحیح مسلم، مصر، كتاب «الایمان» ، ص 38 / صحیح ترمذی، ج 2، ص 301 / سنن نسائی، ج 2، ص 271 / سید مرتضی فیروزآبادی، فضائلالخمسهمنالصحاح الستة، ص 212
55- ر.ك.به: نیكلسون، شرح مثنوی شریف
56- مثنوی معنوی، تصحیح نیكلسون، دفتر اول، بیت 3982- 3983
57- همان، دفتر سوم، بیت 263; «سیبویه» (148- 180 ق) لقب نحوی مشهور بصری است، اما چنانكه نیكلسون نوشته در اینجا لفظ تحبیب است; به معنای «سیب كوچك» این بیت مثنوی در داستان «فریقتن روستایی شهری را و به دعوت خواندن به لابه و الحاح بسیار» آمده است و به نوشته شارحان مثنوی ممكن است معنای «عاقل و دانشمند» را برساند.
58- بدیعالزمان فروزانفر، احادیث مثنوی، ص 73 و المنهج القوی، ج 3، ص 49
59- 60- مثنوی معنوی، دفتر سوم، بیت 944 نیكلسون: قیاس كنید با این حدیث: «المال حیة و الجاه اضر منه.» (فروزانفر، احادیث مثنوی، ص 152، ش 469 به نقل از المنهج القوی، ج 5، ص 83; نیز قیاس كنید با این سخن منسوب به علی علیه السلام: «مثل الدنیا الحیة التی یلین مسها و یعجب نقشها و یقتل سمها.»
61- علیبن ابیطالب، دیوان اشعار، به كوشش سیدمحمد صاحب شیرازی، چاپ 1310، ص 49
62- مثنوی معنوی، تصحیح نیكلسون، دفتر چهارم، بیت 810- 811
63- علیبن ابیطالب، دیوان اشعار، به كوشش سیدمحمد صاحب شیرازی، چاپ 1310، ص 70
64- همان، دفتر اول، بیت 1043
65- نهجالبلاغه، كلمات قصار، 161
66- مثنوی معنوی، تصحیح نیكلسون، دفتر دوم، بیت 1827
67- نهجالبلاغه، خطبه 176
68- مثنوی معنوی، تصحیح نیكلسون، دفتر سوم، بیت 792- 793
69- ابنابیالحدید، پیشین، ج4، ص 560
70- مثنوی معنوی، تصحیح نیكلسون، دفتر سوم، بیت 1877
71- عبدالحسینزرینكوب، سر نی، ج 1، ص 246
72- مثنوی معنوی، تصحیح نیكلسون، دفتر سوم، بیت 860
73- عبدالحسین زرینكوب، سر نی، ج2، ص 752
74- مثنوی معنوی، تصحیح نیكلسون، دفتر سوم، بیت 4781
75- نهجالبلاغه، كلمات قصار 457
76- مثنوی معنوی، تصحیح نیكلسون، دفتر سوم، بیت 881
77- نهجالبلاغه، كلمات قصار 349
78- مثنوی معنوی، تصحیح نیكلسون، دفتر سوم، بیت 1960- 1962
79- بدیعالزمان فروزانفر، احادیث مثنوی، ص 124، به نقل از: محمد غزالی، احیاءالعلوم، ج 3، ص 13، وافی، فیض، ج 1، ص 18
80- مثنوی معنوی، تصحیح نیكلسون، دفتر سوم، بیت 2197
81- ابنابیالحدید، پیشین، ج 4، ص548
82 و 83- مثنوی معنوی، تصحیح نیكلسون، دفتر سوم، بیت 1669 / بیت 2910
84- نهجالبلاغه، كلمات قصار 80
85- مثنوی معنوی، تصحیح نیكلسون، دفتر ششم، بیت 4386
86- عبدالحسین زرینكوب، پیشین، ج 1، ص 246
87- مثنوی معنوی، تصحیح نیكلسون، دفتر سوم، بیت 3883- 3884
88- نهجالبلاغه، كلمات قصار، 457 / نهایة ابن اثیر، ج 4، ص 187 / جامع صغیر، ج 2، ص 183 / فتوحات مكیه، ج 2، ص 259 و شرح نهجالبلاغه، ج 4، ص 504
89- مثنوی معنوی، تصحیح نیكلسون، دفتر سوم، بیت 845
90- نهجالبلاغه، كلمات قصار 392و 148
91- مثنوی معنوی، تصحیح نیكلسون، دفتر سوم، بیت 3280
92- نهجالبلاغه، كلمات قصار، 345 و ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 4، ص 398
93- مثنوی معنوی، تصحیح نیكلسون، دفتر سوم، بیت 1756
94- بدیعالزمان فروزانفر، پیشین، ص 58، به نقل از: شرح نهجالبلاغه، ج 4، ص 560
95- مثنوی معنوی، تصحیح نیكلسون، دفتر سوم، بیت 1733
96- نهجالبلاغه، كلمات قصار، 64
97- مثنوی معنوی، تصحیح نیكلسون، دفتر سوم، بیت 600- 601
98- نهجالبلاغه، كلمات قصار، 82 / ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 4، ص 279
99- مثنوی معنوی، تصحیح نیكلسون، دفتر سوم، بیت 1289
100- ابن ابیالحدید، پیشین، ج 4، ص 547
101- مثنوی معنوی، پیشین، دفتر دوم، بیت 316
102- نهجالبلاغه، كلمات قصار، 79
103- مثنوی معنوی، تصحیح نیكلسون، دفتر اول، بیت 3072- 3075
104- ابنابیالحدید، پیشین، ج 4، ص 559
105- مثنوی معنوی، پیشین، بیت 2956
106- ابن ابیالحدید، پیشین، ج 4، ص 270
107- مثنوی معنوی، پیشین، دفتر اول، بیت 2821- 2823
108- ابنابیالحدید، پیشین، ج4، ص541