ابوجعفر بانویه

احمدبن محمدبن لیث بن فَرقَدبن سُلَیم بن ماهان، ابوجعفر بانویه، متولد 16 شعبان 293، دانشمند و حکیم و فرمانروای سیستان (311-352) و یکی از مصادیق نادرِ حکّام فیلسوف بود. در بعضی نسخ صِوان الحکمة و نزهة الارواح این
پنجشنبه، 5 شهريور 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ابوجعفر بانویه
 ابوجعفر بانویه

 

نویسنده: عباس زریاب خویی




 

احمدبن محمدبن لیث بن فَرقَدبن سُلَیم بن ماهان، ابوجعفر بانویه، متولد 16 شعبان 293، دانشمند و حکیم و فرمانروای سیستان (311-352) و یکی از مصادیق نادرِ حکّام فیلسوف بود. در بعضی نسخ صِوان الحکمة و نزهة الارواح این نام به غلط «بابویه» ضبط شده ولی دانلپ در منتخب صوان الحکمة، (1) به اتکای نسخه‌ی کتابخانه‌ی موزه‌ی بریتانیا، صورت صحیح آن را آورده است. بنابر تبارنامه‌ای که در تاریخ سیستان از او و از یعقوب بن لیث صفّاری مذکور است، نسب هر دو به ماهان می‌رسد؛ زیرا جدّ یعقوب، حاتم بن ماهان به گفته‌ی تاریخ سیستان، (2) برادر سُلَیم بوده است. مادر ابوجعفر سیّده بانو، دختر محمدبن عمرو بن لیث و خواهر یعقوب بن محمدبن عمرو بن لیث، بود (3) و از این رو ابوجعفر به بانویه معروف شد. پسر او، خلف بن احمد، نیز، که امیر سیستان و از حکّام مشهور قرن چهارم بود، چنان که در چهار مقاله‌ی نظامی (4) در شرح حال فرخی سیستانی آمده است، به «خلف بانو» معروف بود. پدر ابوجعفر، محمدبن خلف بن لیث، به گفته‌ی تاریخ سیستان، (5) «مهترِ سرهنگانِ» طاهربن عمرو بن لیث و مردی با خرد و کمال و کاری بود و هنگامی که یعقوب بن محمدبن عمرو به قصد تصرف شهر رُخَّد بیرون رفت او را در سیستان جانشین خود ساخت (ربیع الآخر 292) و سیاست او موجب شد که مردم دست از تعصب بردارند. به دلیل بیتی از قصیده‌ای که بدیع الزمان هَمَدانی در مدح پسرِ او، خلف بن احمد، گفته است بعضی گمان برده اند که او از نسل یعقوب بن لیث و عمروبن لیث، بود است. ولی معنی این بیت این است که او سلطنت را از یعقوب و عمرو دارد نه نسب را، زیرا مسلم است که یعقوب فرزندی نداشته و امیر ابوجعفر نواده‌ی دختری عمروبن لیث بوده است.
ابوجعفر بانویه زمانی به حکومت سیستان رسید که آن ولایت در هرج و مرج بود، زیرا خاندان صفّاریان که محبوب و مورد توجه مردم بودند، ضعیف شده و بعضی از ایشان در زندان خلیفه در بغداد بودند. پادشاهان سامانی، دشمنان دیرین این خاندان، به سیستان دست اندازی می‌کردند و خلافت بغداد از راه عمال خود در فارس می‌خواست نفوذ خود را در آنجا گسترش دهد و مالیات آن ولایت را به چنگ آورد. مردم سیستان به کمک عیاران با این دو عامل خارجی در نبرد بودند و نمی خواستند خراج و مالیات آنجا در بیرون از آن ولایت به مصرف برسد و به همین جهت حکّام محلی را ترجیح می‌دادند. در304، یکی از بزرگان سیستان، به نام کثیربن احمدبن شَهفور، به کمک مردم سیستان و عیاران، زیدبن ابراهیم را، که فرستاده‌ی بدربن عبدالله حَمّامی، (6) والی فارس از جانب المقتدر خلیفه، بود شکست داد. المقتدر به بدر نوشت که خود به جنگ کثیربن احمد و سیستانیان برود. کثیر از شنیدن این خبر ترسید و با خلیفه به مکاتبه پرداخت و مالیات سیستان را به پانصد هزار درهم در سال مقاطعه کرد. (7) به گفته‌ی تاریخ سیستان (8) کثیر ششصدهزار درهم به عباس شفیق، فرستاده‌ی خلیفه، سپرد تا آن را به ابن فرات، وزیر المقتدر بالله، برساند. ظاهراً این امر بر مردم سیستان، که از زمان یعقوب به استقلال عادت کرده بودند، گران آمد و، با آنکه در آغاز کثیربن احمد را دوست می‌داشتند، روی از او برگرداندند و در شوال 306 او را کشتند. پس از کشته شدن او اوضاع سیستان تا زمان حکومت ابوجعفر بانویه آشفته بود.
مردم ابتدا به حکومت شخصی به نام عبدالله بن احمد گردن نهادند و او را یاری کردند؛ اما، پس از آنکه عبدالله مستقر شد، به ستدن مال مردم پرداخت. (9) به همین جهت، عامه‌ی مردم سیستان بر عبدالله و پسرش شوریدند و در چهارشنبه 17 محرم 311 امیر ابوجعفر را به حکومت برگزیدند و پس از زدو خوردهایی پراکنده، با امیر ابوجعفر بیعت کردند.

ابوجعفر بانویه، به گفته‌ی تاریخ سیستان، (10) هرچند جوان بود خردِ پیران داشت، علم بسیار خوانده بود و دل مردم سیستان با او بود. بیش از چهل سال بر سیستان حکومت کرد تا آنکه در دوم ربیع الاول 352 بر اثر توطئه‌ی رَزدانی، که دست پرورده‌ی او بود، و چند تن دیگر از خاصانِ خود کشته شد. شرح حوادث حکومت او در تاریخ سیستان به اجمال آمد است. ایام حکومت او، که از حکمای روزگار خود بود، دوران آسودگی و رفاه و عدل و داد در سیستان بود. داستان او با ماکان کاکی، امیر معروف دیلمیِ قرن چهارم، در تاریخ سیستان آمده است و به گفته‌ی این کتاب رودکی قصیده‌ی معروف خود را در مدح ابوجعفر (با مطلعِ «مادرِ می‌را بکرد باید قربان») به همین مناسبت سروده است. اما حقیقت آن است که در این قصیده، وصف بزم شاهانه‌ی نصربن احمد سامانی و باده نوشی او به شادی امیرابوجعفر به علم و حکمت و شجاعت است، اشاره‌ای به قصه‌ی ماکان کاکی، که مبالغه آمیز به نظر می‌رسد، نیست.

ابوسلیمان سجستانی در صوان الحکمة ابوجعفر را جزو حکما و فلاسفه یاد کرده است و می‌گوید در علم سیاست قوی تر از علوم دیگر بود و سخنانی را که ارسطو درباره‌ی سیاست به اسکندر نوشته و گفته بود از حفظ داشت. نیز، به گفته‌ی او، ابوجعفر عاشق فرهنگ و ادب یونان بود و نوادر و داستان های یونانی را در حکم زرِ ناب می‌دانست و می‌گفت قومی که فکاهه و تفریحشان چنین باشد کار جدّیشان چگونه بوده است. (11) معاشرت او با فضلا و حکما بود و خودِ ابوسلیمان منطقی نیز از جمله‌ی معاشران او بوده است. این مطلب را شهرزوری نیز در نزهة الارواح و روضة الافراح (12) آورده است.
ابوجعفر بانویه تا پیش از طبع و نشر تاریخ سیستان نزد مورّخان معاصر ناشناخته بود، شاید به این سبب که دوران حکومت او در سیستان دوران رفاه و آسایش و آرامش بوده و نه کسی به ولایت او طمع کرده و نه او، که پادشاهی حکیم و فیلسوف بود، قصد تجاوز به خاک دیگران داشته است. خلافت بغداد ضعیف بود و رقابت میان فرمانروایان شمال و مرکز ایران قلمرو سییستان را از تعرّض ایشان مصون داشته بود. درباره‌ی سامانیان می‌توان گفت ابوجعفر در سایه‌ی خردمندی و دوراندیشی خود نوعی اطاعت و تبعیت از ایشان داشته است.
یگانه ذکری که از احمدبن خلف در کتب دیگر در دست است در جامع الدوّل یا صحائف الاخبار تألیف منجم باشی (متوفی 1113) است که در ذیل تاریخ صفّاریان شرح حالی پر از اشتباهات و اغلاط تاریخی از او به دست داده است. از جمله آنکه نسب او را به طاهر، برادر یعقوب بن لیث، می‌رساند. نیز می‌گوید که محمد در یکی از جنگ ها کشته شد و پسرش احمد، در هرات منکوب و مخذول می‌زیست تا آنکه احمدبن اسماعیل امیر سامانی به هرات رفت و ابوجعفر احمدبن محمد در آنجا به خدمت او پیوست. این مطلب مسلماً درست نیست، زیرا احمدبن اسماعیل در 298 به هرات آمد و ابوجعفر در آن وقت پنج ساله بوده و نمی توانسته است پس از آنکه مدتی مخذول و منکوب در هرات می‌زیسته به خدمت احمدبن اسماعیل درآمده باشد. منجم باشی همچنین می‌گوید که ابوجعفر احمد با بانو، دختر عمرو بن یعقوب، ازدواج کرد؛ و حال آنکه «بانو» مادر ابوجعفر و زن محمدبن خلف بوده است. و نیز او را همان کسی معرفی می‌کند که در بخارا نصربن احمد سامانی را، در خردسالی، به هنگام بیعت بر گردن خود سوار کرد. این مطلب نیز درست نیست، زیرا قتل احمدبن اسماعیل سامانی و جلوس نصربن احمد در 301 رخ داد و ابوجعفر خود در آن وقت کودکی هشت ساله بود. در واقع، کسی که نصربن احمد را بر گردن خود سوار کرد و برای او از مردم بیعت گرفت احمدبن محمدبن لیث صفّاری بود.

پی‌نوشت‌ها:

1. ص 132.
2. ص 269.
3. همان، ص 275، 314.
4. ص 58.
5. ص 275.
6. درباره‌ی او ر. ک. دانشنامه‌ی جهان اسلام، ذیل «بَدرالحمّامی».
7. ابن اثیر، ذیل، وقایع 304.
8. ص 307.
9. تاریخ سیستان، ص 310.
10. ص 326.
11. ص 315-316.
12. ج2، ص 66-72.

منابع تحقیق:
ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت 1965-1966.
محمدبن طاهر ابوسلیمان سجستانی، صوان الحکمة و ثلاث رسائل، چاپ عبدالرحمن بدوی، تهران 1974.
___، منتخب صِوان الحکمة، چاپ دانلپ، لاهه 1979.
تاریخ سیستان، چاپ محمدتقی بهار، تهران [تاریخ مقدمه 1314ش].
دانشنامه‌ی جهان اسلام، زیر نظر غلامعلی حداد عادل، تهران: بنیاد دایرة المعارف اسلامی، 1375 ش-.
محمدبن محمود شهرزوری، نزهة الارواح و روضة الافراح فی تاریخ الحکماء و الفلاسفه، چاپ خورشید احمد، حیدرآباد دکن 1396/ 1976.
احمد بن لطف الله منجم باشی، جامع الدوّل، نسخه‌ی خطی کتابخانه‌ی عمومی بایزید، استانبول، ش 5020.
احمدبن عمر نظامی، چهار مقاله، چاپ محمد معین، تهران 1364ش.

منبع مقاله :
زریاب خویی، عباس؛ (1389)، مقالات زریاب (سی و دو جستار در موضوعات گوناگون به ضمیمه‌ی زندگینامه‌ی خودنوشت)، تهران: نشر کتاب مرجع، چاپ اوّل



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط