نویسنده: Duncan Mckie
مترجم: فریبرز مجیدی
مترجم: فریبرز مجیدی
[sesil edge4 tili]
Cecil Edgar Tilley
(ت. اَدِلید، بخش جنوبی استرالیا، 24 اردیبهشت 1273/14 مهی 1894؛ و. کیمبریج، انگلستان، 4 بهمن 1351/ 24 ژانویهی 1973)، کانی شناسی، سنگ شناسی.
تیلی فرزند یکی از مهندسان راه و ساختمان در ادارهی «خدمات دولتی استرالیای جنوبی» بود و از این رو سالهای نخستینِ عمر را در نقاط گوناگون استرالیای جنوبی و در [شهر بندری] داروین واقع در بخش شمالی سرزمین استرالیا، که پدرش در آنجا به ساختن لنگرگاه مشغول بود، گذراند. اعضای خانواده بسیار موسیقی دوست بودند، و او از کودکی پیانونواز و اورگ نواز زبردستی بود. هنگامی که تیلی در 1290 وارد دانشگاه ادلید شد، شوق به علم در وجودش پرورده شده و جای علایق او به موسیقی را گرفته بود، و این امر بعدها مایهی تأسف بسیار او شد. وقایعی که گرایش علمی وی را به سوی زمین شناسی و سنگ شناسی هدایت کردند هیچ جا ثبت نشده اند. بخش زمین شناسی دانشگاه ادلید کوچک اما ممتاز بود؛ والتر هاوچین چینه شناسی تقریباً نامدار بود، و داگلس ماسن، سنگ شناس، خارج از کار دانشگاه رهبری هیأت اعزامی استرالیا به جنوبگان را بر عهده داشت (1288-1292)، و این امر بسرعت مقام اشرافی را نصیب وی ساخت. تیلی در دومین سال دانشجویی خود، 1291، مقام کارآموز در بخش زمین شناسی دانشگاه را پذیرفت؛ در ازای خدمات جزئی متعددی که انجام میداد، از جمله نازک ساختن برشها، از پرداخت شهریه معاف شد. در مدت غیبت ماسن، جاشین او و. ر. براون بود، که فوراً به استعداد تیلی پی برد.
او، پس از آن که درسهای دورهی لیسانس (عمومی) علوم را در آبان 1293 به پایان رسانید، به دانشگاه سیدنی، که براون در 1292 بدانجا بازگشته بود، انتقال یافت و دروس شیمی و زمین شناسی آخرین سال دورهی لیسانس را در آنجا گذرانید. در این هر دو رشته مدال به او اعطا شد و به مقام دستیار جزء در آزمایشگاه زمین شناسی و کانی شناسی منصوب گردید. او این مقام را فقط یک سال برعهده داشت و سپس، در پاییز 1295، برای نخستین بار به بریتانیا رفت تا به عنوان شیمیدان برای «بخش تهیهی موادّ انفجاری» در کوئینزفری، نزدیک چستر، به کار پردازد، و در اینجا بود که وی، در آغاز بیست و سه سالگی در سمت مسئول کارخانهی شیمیایی، نخستین مزهی مقام سرکردگی را چشید. پس از ترک مخاصمه به سیدنی بازگشت تا کار دستیاری را در آزمایشگاه زمین شناسی و کانی شناسی از سرگیرد. پس از یک سال، با استفاده از کمک هزینهی تحصیلی مصوّب سال 1230، رهسپار بریتانیا شد. تا در کیبریج زیر نظر الفرد هارکر تحقیقاتی در زمینهی سنگ شناسی انجام دهد.
تیلی درشت اندام، بلندبالا، و ستبر شانه بود. در جوانی بسیار کمرو بود و بآسانی با کسی دوست نمی شد. در میان سالی این شیوهی رفتار در محل کارش محفوظ ماند، اما در خارج از محل کار تن آسان بود و در مهمانیها صدای رسایش از میان هیاهوی همهی گفت و گوها بخوبی شنیده میشد. پس از آن که در 1307 با آیرین دوریس مارشال پیوند زناشویی بست، زندگی خصوصی و زندگی حرفه ایش را از هم جدا کرد. مردی بود با عادتهای منظّم، به طوری که صبح زود در آزمایشگاهی حاضر بود و تا دیروقت شب در آنجا میماند، و فقط برای نوشیدن چای بعد از ظهر در خانه با همسر و دخترش آن و برای صرف شام در کالج ایمنیوئل کارش را قطع میکرد. از عنفوان جوانی دل سپردهی کارش بود و هیچ کار تفنّنی دیگری نداشت. به نظر میرسید که حافظه اش چون دوربین عکاسی است، به این معنی که او هر آنچه را خوانده و هر مادّهی کانی را که یک بار دیده بود هرگز از یاد نمی بُرد. او، منحصراً در ارتباط با کارش، سفرهای بسیار کرد.
تیلی، پس از آن که در زمستان 1291 با سمت دستیار امور صحرایی با براون کار کرد، به پژوهش دربارهی سنگهای خارای دماغهی ویلوبی واقع در جزیرهی کنگاور پرداخت. نتایج پژوهشهایش، که نخستین اثر انتشار یافتهی او در زمینهی سنگ شناسی بود، در 1298 در دو مقاله منتشر شد. پس از آن که براون در 1292 به سیدنی بازگشت، شاگرد و معلم مکاتباتی را آغاز کردند که بیش از ده سال دوام یافت؛ قطعاتی از این مکاتبات باقی مانده است که در تملّک ت. ج. ولنس [valans] قرار دارند. براون تأثیر سازندهی نیرومندی بر نخستین دههی زندگی علمی شاگردش بخشید.
تیلی در 16 بهمن 1298 برای نخستین بار قدم به کیمبریج گذاشت. او به «محضر باشکوه هارکر» که، چنان که خودش به براون نوشت، «هیچ یک از سختگیریهائی را که با این نام قرین ساخته بودم در او نبود»، راه یافت. هارکر در آن زمان دانشیار سنگ شناسی در موزهی زمین شناسی سجویک بود و بتازگی ذهن مبتکر و دقیقش را از شناخت سنگهای آذرین به شناخت سنگهای دگرگونی معطوف ساخته بود. مقدّر چنان بود که او دومین تأثیر عمده را بر سیر تحول زندگی علمی تیلی بر جای گذراد. تیلی مجموعهی مفصّلی از سنگهای دگرگونی بخش جنوبی شبه جزیرهی اثر، در جنوب استرالیا، به کیمبریج آورده بود؛ و پنج مقاله ای را که توجه جهان زمین شناسی را به سوی او جلب کرد (1299-1300) بر پایهی آن مجموعه بنا نهاد. در پی این مقالات گنجنیه ای از نوشته های دیگر در متجاوز از سی سال بعد منتشر کرد که رهبری او را در سنگ شناسی دگرگونی مسلّم ساختند.
پایان نامهی تیلی در 25 خرداد 1301 برای دریافت درجهی دکتری به تصویب رسید، و چندی بعد در همان سال کمک هزینهی تحصیلی مصوّب 1230 او به کمک هزینهی تحصیلی بزرگتری تبدیل شد. در سال 1300 به نخستین دیدار خود از نواحی مشهور و قدیمی نوروژ پرداخت، و نیز از آزمایشگاه و. م. گولتشیمت در اوسلو، که به طرزی بسیار عالی مجهز شده بود، و تأثیری پایدار بر وی نهاد، دیدن کرد. تجربهی او در نوروژ آشکارا بر کارهای تازه نطفه بستهی او دربارهی مسألهی دگرگونی تماسی (contact metamorphism) در ناحیهی کامری پرتشر، اسکاتلند (1303)، اثر گذاشت. در این مورد خدمت مهم تیلی عبارت بود از اثبات اشتقاق مجموعه های احتمالی شاخ سنگ (harmfels) کم سیلیس از طبقه های متناظر شاخ سنگهای بی سیلیس گولتشمیت. تیلی ثابت کرد که همهی شاخ سنگها ممکن است از آمیزه های سریسیت، کلوریت، و کوارتز (دُرّ کوهی)، یعنی از کانیهای غالب در تهنشستائی که شاخ سنگها از آنها مشتق میشوند، تشکیل شده باشند. این تحقیق جامعترین تحقیق دربارهی منطقهی بریتانیایی متشکلّ از سنگهای دگرگون شده بر اثر نفوذ تفتالی و آتشفشانی بود که تا آن زمان صورت پذیرفته بود. مقاله های دیگری در زمینهی دگرگونی تماسی انتشار یافتند، که او در یکی از آنها، در 1305، به اهمیت منگنز در کمک به تشکیل نارسنگ (garnet) اذعان کرد.
تیلی در همین زمان مشغول کار بر سر سنگهائی از ناحیهی استارت واقع در جنوب دِوِن [deven]، در انگلستان، بود (1302)، که در منطقه دگرگون شده بودند. او در اینجا کشف کرد که باصطلاح «پلمه سنگهای (شیست) سبز» را میتوان از لحاظ سنگ شناسی به دو نوع تقسیم کرد؛ این هر دو نوع دارای ترکیب شیمیایی سیاهسنگ (بازالت) هستند و درجات مختلفی از دگرگونی را نشان میدهند. وی برای نخستین بار اعلام کرد که هر جا مقدار قابل ملاحظه ای منگنز وجود داشته باشد به هنگام دگرگونی منطقه ای نارسنگ قبل از میکای سیاه (بیوتیت) پدید میآید.
تیلی هنگامی که در 1302 با هارکر در سایک به منظور گردآوری نمونه هائی سفر میکرد با ن. ل. بووین آشنا شده بود؛ بووین به صورت دوستی صمیمی درآمد که بعداً بر نحوهی تفکر تیلی تأثیری شگرف نهاد. بووین در 10 دی ماه 1302 برای مدت پنج سال به دستیاری آزمایشگاه سنگ شناسی منصوب شد. در آن زمان پژوهش تیلی عمدتاً به موضوع دگرگونی منطقه ای در ارتفاعات (های لندز) اسکاتلند مربوط میشد. نقشهی ابتکاری ج. بَرو از منطقه های دگرگونیِ ارتفاعات جنوب شرقی (1291) تا حد زیادی از نظرها دورمانده بود، اما تیلی در1304 با انتشار تحقیقی دربارهی منطقه های دگرگونی ارتفاعات بخشهای جنوبی و در 1305، با بحثی دربارهی پیدایش میکای سیاه، آلماندین، و استائورولیت در دگرگونی منطقه ای، آن نقشه را بسط داد. این کار پیشگامانه ای بود که تا حدود سی سال بعد که ریزکاو (microprobe) الکترونی وارد عرصهی علم شد پیشرفت چندانی در آن حاصل نشد. از آن پس چندین تابستان صرف نقشه برداری مفصّل با همکاری ج. ل.. اِلز گردید و کوشش میشد که وارونی زمینساختیِ (tectonic inversion) منطقه بندی (zonation) دگرگونی به اثبات رسد؛ نتیجهی این کار، که در 1309 انتشار یافت، مورد قبول همگان قرار نگرفته است. او در خلال این دوره به شرح و وصف مجموعه هائی از کانیهائی پرداخت (1306) که در اثر دگرگونی تدریجی در منطقه های کلوریت، میکای سیاه، و آلماندینِ گِلسنگها (petites)ی وابسته در سنگ آهک لاخ تی به ظهور رسیده بودند.
تیلی در 1305 برعهده گرفت که گزارشهائی دربارهی سنگهای آذرین استرالیا برای درج در «زمین شناسی کشور مشترک المنافع استرالیا»، که ت. و. ا. دیوید طرح آن را تهیه کرده بود، فراهم آورد- اثری قابل توجه که هرگز انتشار نیافت. این اثر، و نیز هفت مقاله که در فاصلهی سالهای 1302 و 1319 در زمینهی سنگ شناسی استرالیا نوشته شد، نشان دهندهی تماس مداوم او با میهنش استرالیا و علاقه اش به آن بود.
در پاییز 1299 تیلی کار بزرگش را در زمینهی تماس دولریت با گِل سفید در اسکوت هیل واقع در لارن، آیرلند شمالی، آغاز کرد، او، با ادامهی شیوهی کار خود، که اکنون شیوه ای جا افتاده است مجموعهی مفصّلی ترتیب داد و مقاله هائی مقدماتی دربارهی ملیتیت به عنوان محصولی از برهمکنش سنگ آهک و مایع بازالتی (1308) و دربارهی کانیهای جدید لارنیت (1308) و اسکوتیت (1309) منتشر ساخت. کار اساسی در 1310 انتشار یافت. تیلی یک منطقهی تماسی برون زاد برای سیلیکاتها تشخیص داد که از داخل به خارج به صورت مرمرِ زبر و سپس گِل سفید معمولی بود. منطقهی تماسی کانی شناسی خاصی برای خود داشت که منحصر به فرد بود زیرا سنگ اسپریت، سنگ لارنیت (+- اسپریت)، سنگ اسپریت- لارنیت- گلنیت، و سنگ اسپریت-گلنیت- مروینیت- لعل (+- لارنیت) بوفور در آن منطقه یافت میشد. وی از شواهد حاصل از تجمع کانیها نتیجه گرفت که محلولهای منبعث از دولریت منطقهی تماسی را از لحاظ سیلیس و برخی عناصر دیگر غنی ساخته اند و دمای پوشش سنگ آهکی را سریعتر از آن بالا بردهاند که بر اثر رسانایی امکان پذیر بود. آنچه به همین اندازه شایان توجه بود منطقهی تماسی درون زاد بود که در آن تفتال (ماگمای) دولریت زبرجد با آهک آلوده شده بود تا، در مرحلهی اول، سنگهای سرشار از پیروکسن و نوعی تفتال باقیمانده که با کجشکافت (plagioclase) و آهک غنی شده بود ببار آورد؛ در مرحلهی بعد، سنگهای تیتانوژیت؛ سپس سنگهای تیتانوژیت- ملیتیت- نفلین؛ و در مرحلهی نهایی، سنگی ملیتیت در اثر برهمکنش آهک با نوعی تفتال قلیاییِ دارای ترکیب سنگ تیتانوژیت- نفلین ایجاد کند.
اهمیت این کار در آن بود که برای نخستین بار بتفصیل نشان داده شد که چگونه ممکن است یک پس ماندهی بازیِ قلیایی از یک مایع دولریتی در اثر جذب آهک بوجود آید. این سازوکاری بود که قبلاً دیلی برای تولید معمولی سنگهای بازیِ قلیایی مطرح ساخته بود؛ لیکن تیلی توجه را به منطقهی آلودی بسیار محدودی در اسکوت هیل و غلبهی پیرو کسنیت و دولریت سرشار از پیروکسن در آن منطقه معطوف ساخت، و این امر او را ناگزیر کرد که به این نتیجهی صحیح برسد که جذب سنگ آهک امکان محدودی برای بوجود آوردن تفتالهای قلیایی دارد. کار تفصیلی در مورد کانی شناسیِ اسکوت هیل به کشف شش کانی جدید انجامید؛ لارنیت، ca2sio4 (1308)؛ اسکوتیت، ca7si6o16co3(oH)4 (1308)؛ پورتلاندیت، ca(oH)2 (1312)؛ ئیدروکالومیت، ca2Al(OH)7. 3H2o (با همکاری هـ. د. مگاو و م. هـ. هِسی، 1313)؛ رانکینیت، ca3si2o7 (1321)؛ و بردیژیت، (با همکار هـ. وینسنت، 1327). این کار نه فقط پژوهشی بود دربارهی اهمیت چشمگیر دگرگونیِ گرمایی، بلکه از حیث غنای آن در پرداختن به جزئیات فراوان نیز کاری فوق العاده بود. تیلی بعداً، در 1327، تماس مشابه گابرو- سنگ آهک در کَمس مور، ماک، اسکاتلند، را توصیف کرد. در پرتو این دو نمونه، وی دربارهی جریانهای تفتال بازالتی در ذوب سنگ آهک به بحث پرداخت (1351)، و نشان داد که بالا رفتن بیش از حد عیار آهن در این جریانها مشخصی آنها است.
انتصاب تیلی به عنوان مدرّس سنگ شناسی در 1307 و ازدواجش موجب استقرار وی در کیمبریج گردیدند. در این زمان باد تغییری در گروه زمین شناسی کیمبریج شروع به ورزیدن کرده بود. کرسی استادی زمین شناسی وودوردی، که در 1106 تأسیس شده بود، بیش از پیش به چینه شناسی و دیرین شناسی گراییده بود. کرسی استادی کانی شناسی، که در 1187 بنیادگذاری شده بود، بتدریج به بلورشناسی گرایش یافته بود. نزدیک شدن بازنشستگی هاچینسن، استاد کانی شناسی، و هارکر، دانشیار سنگ شناسی، در یک زمان، دانشگاه را برانگیخت که تأسیس یک گروه کانی شناسی و سنگ شناسی را مورد توجه قرار دهد. هنگامی که این پیشنهادها در دست بررسی بودند تیلی با استفاده از فرصت مطالعاتیش در آزمایشگاه زمینفیزیک شهر واشینگتن با ج. ف. شیرر دربارهی دستگاه Na2SiO3-Na2Si2O5-NaAlSiO4 کار میکرد، و برنامهی سنگین سفر و کار صحرایی را انجام میداد. به این ترتیب بود که ارتباط شادی بخش و پایداری را با آزمایشگاه زمینفیزیک آغاز کرد. آن هنگام زمان شناسانده شدن او به ایالات متحد نیز بود، کشوری که وی آن را سرزمین موعود یافت، و پیوسته با شوق و آرامش و شادی در آن بسر بُرد.
تیلی در 1310 با مقام استاد کانی شناسی و سنگ شناسی، به کیمبریج بازگشت. در همین زمان کالج او، یعنی کالج ایمنیوئل، وی را به عضویت برگزید، و این امر بعداً به صورت عامل مهمی در زندگی او درآمد. آزمایشگاهی که عمدتاً بر اساس طرح خود او ساخته شده بود در 1312 برای شروع به کار آماده بود. هدف وی بوجود آوردن آزمایشگی از تراز اول برای تدریس و تحقیق بود؛ با از خودگذشتگی کامل، و اندکی بیرحمی، در رسیدن به هدف توفیق یافت. برای شاگردان پژوهشگرش این نکته را روشن ساخت که وسایل عالی مربوط به نورشناسی، شیمی، و بلورشناسی با پرتو مجهول که او در آنجا گردآورده است برای آن است که هر روز هفته مورد استفاده قرار گیرند. او خود از جان مایه میگذاشت و انتظار داشت که شاگردانش نیز چنین کنند. هیچ گاه شادتر از زمانی نبود که در آخر شب یا در روزهای آخر هفته تنها در آزمایشگاه در پشت میکروسکوپ قدیمی سویفت نشسته بود، سیگاری بر لب و حوله ای بر شانهی چپ داشت، و آمادهی زدودن غبار و خاکستر از لامهای میکروسکوپ خود بود. در ده سال اول سیلی از مقاله های تیلی و شاگردانش انتشار یافت و این شیوهی کار، جز در سالهای جنگ، الگوئی برای کار آینده بود. وی در 1317 به عضویت «انجمن سلطنتی» انتخاب شد.
هنگامی که آزمایشگاه ساخته شد، تیلی بار دیگر به مسأله ای در زمینهی دگرگونی تماسی، که قبلاً با سِرجان فلت دربارهی آن کارکرده بود، روی آورد. در 1309 آنان نتیجه گرفته بودند که شاخ سنگهای کوردیئریت- آنتوفیلیتِ ناحیهی کنیدجک، واقع در کورنوالِ انگلستان، از سبزسنگهای اصلی با کاهش قابل ملاحظهی مقدار آهک، که در اثر هوازدگی شدید قبل از دگرگونی روی داده بوده است، بوجود آمده اند. تیلی در تحقیق جدید خود (1314) از این فرضیه طرفداری میکرد که شاخ سنگها به سبب تأثیر استخلافیِ محلولهای منبعث از خارای مجاور تولید شده اند. در 1316 ثابت کرد که گرانولیتهای کوردیئریت- آنتوفیلیت در شبه جزیرهی لیزرد، واقع در کورنوال، گاه در اثر استخلاف پلمه سنگهای هورنبلاند با واردشدن سیسیل و کم شدن آهک به هنگام چین خوردن در دمای بالا، و گاه در اثر دگرگونی همشیمیاییِ (isochemical)رسوبها تولید شده اند. سنگهای لیزرد و کنیدجک تصویری عالی از همگرایی دگرگونی (metamorphic convergence) بدست میدهند.
کار در اسکاتلند همچنان ادامه داشت: سنگ کمیاب ائولیزیت (1315) و کانی کمیاب پیروکسمانژیت (1316) در گلنلگ [glenelg] کشف شدند، و سنگهای منگنزدار در گرلاخ بدست آمدند (1317). دو مقالهی عمومی دربارهی پیدایش اکولوژیتهای سیانیت (1315) و آمفیبولیتهای سیانیت (1316) نوشته شد. اینها مقاله هائی مختصر اما بسیار مهم بودند.
آخرین دو مقالهی تیلی دربارهی دگرگونی تماسی، که هر دو اهمیت شایان توجهی داشتند، در 1330 انتشار یافتند. در اولی، که به دگرگونی گرمایی تدریجی سنگهای آهکی سیسیلی و دولومیتها مربوط میشد، سیزده اشکوب و ده شاخص کانی بووین (1319) به هفده اشکوب و سیزده شاخص کانی بسط یافتند؛ تیلیئیت و رنکینیت در دنباله قرار گرفتند و تلک (= طلق) به صورت شاخص اولین اشکوب درآمد. دومین مقاله مربوط به اسکارنهای (سنگهای تماسی دگرگونی که از حیث آهک بسیار غنی هستند) راهراه برودفرد، واقع در سایک اِسکاتلند، که در تماس خارا با افقهای دولومیتِ سنگهای آهکی دارنس یافت میشوند و نیز تحت تأثیر استخلاف بور- فلوئور در محل قرار گرفته اند. گنجینه ای از کانیهای کمیاب در اسکارنهای مختلف وجود دارد، و تیلی در میان آنها کانی جدیدی کشف کرد که نام هارکریت بر آن نهاد. پیدایش منطقه های اسکارن بتفصیل کاویده میشود و این مقاله، مانند مقالههای راجع به اسکوت هیل، توجه زیاد تیلی به کانیها، مهارت فراوان او در تشخیص کانیهای کمیابتر، و شمّ وی برای کشف کانیهای جدید را نشان میدهد. از آنجا که بیشتر کار تیلی در زمینهی دگرگونی تماسی به سنگهای کربونات مربوط میشد، این موضوع که کانی جدیدی که در سنگ آهکهای دگرگون شدهی کرستمور، واقع در کلیفارنیا، یافت شد در 1312 به افتخار او تیلیئیت نام گرفت کاری بسیار بجا بود.
خطابهی 1329 تیلی به مناسبت انتخابش به ریاست «انجمن زمین شناسی لندن»، با عنوان «جنبه هائی از تکامل تفتالی (= ماگمایی)»، نشان دهندهی تغییر مسیری بود از شناخت سنگهای دگرگونی به شناخت سنگهای آذرین که بعداً به صورت مسیری دایم درآمد. این مقاله مایهی شگفتی کسانی شد که تیلی را فقط از راه نوشته های انتشاریافته اش میشناختند؛ بر اساس درسها و سخنرانیهایش برای دوستان، همکاران، و شاگردان او از مدتها قبل مسلّم شده بود که علایق وی همهی جنبه های سنگ شناسی را در برمی گرفت. مفهوم انواع تفتال یکی از نتایج اصلی کار «ادارهی بررسیهای زمین شناختی» در مورد سنگهای آذرین دورهی سوم در مال (1303) و در آردنامرخن (1309) بود. بعداً ماهیّت و روابط تکوینی تفتال اولیه و اشتقاقی بازی و نیم قلیایی وسیعاً مورد بحث قرار گرفت، اما معمولاً در زمینه ای محدود یا در کلی گوییهائی گنگ و مبهم. عبارتهای «بازالت اولیوین» و «بازالت تولئیتی» اصطلاحاتی بودند که همه بکار میبردند. اما در مورد تعریف دقیق آنها اتفاق نظر چندانی نبود. بررسی معتبر و جامعی مورد نیاز بود؛ این بررسی با خطابهی ریاست به نحوی درخشان فراهم آمد.
عدهای انگشت شمار- اگر وجود میداشت- میتوانستند با تیلی از لحاظ شناخت آثار منتشر شدهی تخصصی، قدرت تحلیل، یا توانایی در نشان دادن راه پیشرفت برابری کنند. تعریف او از تولئیت و مفهوم رشته های تولئیتی را همگان پذیرفتند.
پیشنهاد او برای تعریفهای دقیقتر و بررسیهای شیمیایی و کانی شناختیِ کمّی تر به بار نشست؛ سال 1329 مشخص کنندهی نقطهی شروع رویکردی نو و منظّم به شناخت سنگهای آذرین بود. برخی از پرسشهائی که مطرح میشدند به سالها صبر نیاز داشتند تا پس از پیدا شدن روشهای تجربیِ مربوط به فشار بالا و دمای بالا بتوان به آنها پاسخ داد. سبک روشن و ظریف مقاله های آغازین او با گذشت سالها، بویژه پس از آن که هارکر در 1318 درگذشت، جای خود را به سبک موجزی داد که فهم آن اقتضای وجود دانش و تیزفهمی غیرعادی در خواننده را داشت؛ خطابهی ریاست نمونهی بخصوص دشواری از این سبک جدید بشمار میرود.
سی سال خود را به کار تحقیق تا منتها کشاندن، همراه با انجام وظایف طاقت فرسا در لندن که لازمهی تصدی همزمان مقامهای ریاست انجمن زمین شناسی (1328-1329)، ریاست انجمن کانی شناسی (1327-1330)، و معاونت انجمن سلطنتی (1328) بود در 1329 زنگ خطر را به صدا درآوردند. تهیهی خطابه ای شایسته به مناسبت انتخاب به ریاست انجمن زمین شناسی، تیلی را سخت نگران کرد و چنین مینماید که این امر عامل نهایی در فرسودگی عصبی او، که موجب گردید نتواند خطابه را شخصاً ایراد کند، بوده باشد.
دورهی کوتاه نقاهت در کانادا، که در کار عملی در میان گنایسهای قلیایی هلیبرتن- بَنکرافت گذشت، تندرستی او را بازگردانید و وی را به مسألهی مهم دیگری- نحوهی پیدایش سنگهای قلیایی- سوق داد. تیلی، چنان که سرنوشت او بود، کار را با مطالعه ای دقیق دربارهی کانی مهم نفلین آغاز کرد، بررسی جامعی در مورد تأثیرات محیط بر ترکیب آن در انواع گوناگونی از سنگها بعمل آورد، و نتیجه گرفت که ترکیب نفلین در محیط آتشفشانی منعکس کنندهی ترکیب سنگ میزبان است، در حالی که ترکیب نفلین در رویدادهای دگرگونی و آذرین محدود است به میدان همگرایی ماروزویچ- بورگر. تیلی به همبستگیهای نفلین، فلدسپات توجه خاصی کرد و نشان داد که در جفت ناهمریخت گنایس فونولیت و نفلین، حالتهای فلدسپات بیشتر سودیومی میشوند و نفلین در گنایس نفلین در پاسخ به تغییر دما بیشتر پوتاسیومی میگردد. او در مقاله ای که دربارهی همبستگیهای نفلین نوشت (1335) باز هم به هواداری از کارهای تجربی پرداخت؛ این مقاله حاصل بررسی تجربی گرماییِ دستگاه نفلین- کالسیلیت- sio2 بود که شاگرد سابقش و. مکنزی و همکارانش در منچستر انجام داده بودند، و راهنمای مطمئن تری برای تاریخچهی تبلور سنگهای اشباع ناشده فراهم آوردند. بررسی سنگهای قلیایی موجب شد که کانی جدید دیگری، به نام لاتیومیت، در دسترس او قرار گیرد (با ن. فم. م. هنری، 1332).
تیلی، در حدود هفت سال پس از ایراد خطابهی ریاست، در آبان 1336 در سلسله سخنرانیهای موسوم به ویلیام اسمیث خطابه ای در انجمن زمین شناسی لندن ایراد کرد. او موضوع سخنرانی را «مسائل پیدایش سنگهای قلیایی» انتخاب کرد؛ طبعاً در مورد کیفیت سخنرانی بسیار عصبی و نگران بود، و پیروزی آنی دیگری بدست آورد. برخی از اطلاعاتِ جدیدی که در سخنرانی عرضه میکرد مربوط بود به نمونه ای که در حفاری با متّهی میان تهی در ناحیهی هلیبرتن- بنکرافت در آنتریوی کانادا بدست آورده بود به این منظور که مسألهی نفلینی شدن را بررسی کند؛ این که او 1500 برش نازک از نمونه تهیه و بررسی کرده بود نشانهی دیگری است از شوق، نیرو، و طاقتی که او برای هر یک از اقدامات متوالی خود صرف میکرد. تیلی به طور قاطع ثابت کرد که سنگهای نفلینی شده گنایسها و پلمه سنگهای اصلی بلورینی هستند که در اثر کنش سیّالهای استخلافیِ مشتق از یک تفتال شبه فلدسپات به مجموعهی شبه فلدسپاتی پایین خط انحلال تبدیل شده اند. بعدها با همکاری ج. گیتینز نشان داد (1340) که منابع نهاییِ عوامل نفلینی شدن که رسوبهای گرِنویل را به گنایسهای نفلین تبدیل کردهاند سیئنیتهای نفلین بالای خط انحلال میباشند.
تیلی در 9 مهر 1340 از استادی کانی شناسی و سنگ شناسی کیمبریج بازنشسته شد و جایش را به یکی از شاگردان سابقش به نام و. ا. دیر داد که نفوذ گدازهی اسکارگور در شرق گرینلند را کاویده و تعبیر و تفسیر کرده بود و بعداً مؤلف اصلی کتابی پنج جلدی در زمینهی کانیهای سنگ ساز شد. آخرین خدمت تیلی به آزمایشگاهی که بوجود آورده و به بهترین نحو مجهز ساخته بود تهیهی مقدمات کار تجزیه و تحلیل با ریزکاو الکترونی بود که با استخدام ج. و. پ. لانگ در 1338 فراهم آورد. سال پس از بازنشستگی وی با کار در آزمایشگاه زمینفیزیک گذشت، آزمایشگاهی که او در 1335 به عنوان همکار پژوهشی در آن استخدام شده بود.
دیداری از هاوایی موجب شده بود که علاقهی تیلی به بازالتها تجدید شود، او برنامه ای برای کار تجربی با هـ. یودر کهتر (بعداً مدیر آزمایشگاه زمینفیزیک) آغاز کرده بود، که همکاری شایان توجهی بود میان کانی شناس- سنگ شناس درجهی یک و آزمایشگر پیشگام. در 1341 آنان مقاله ای تقریباً 200 صفحه ای انتشار دادند با عنوان «منشأ تفتال بازالت: تحقیقی تجربی دربارهی نظام سنگهای طبیعی و مصنوعی»، که موفقیتی در زمینهی سنگ شناسی تفسیری و مهارت در آزمایش بشمار میرفت. اساس رویکرد آنان عبارت بود از انگاشتن بازالتهای طبیعی و هم ارز شیمایی آنها، یعنی اکلوژیتها، به منزلهی ترکیبهای کلی در یک نظام چند مؤلّفهای که روند بلوری شدن آنها را بتوان با روش سردسازی دنبال کرد. آنان بروشنی ثابت کردند که دو رشته بازالت میتوانند در ناحیهی ایجاد تفتال از یک منشأ مولّد، یعنی یک پریدوتیت نارسنگ، تشکیل شوند. نیز نشان دادند که در شرایط گرمابی، حوزهی پایداری بازالت در اثر پیدا شدن آمفیبولیت بشدت کاهش مییابد و توانستند نتیجه بگیرند که ته نشست و جذب مجدد آمفیبول نه تنها ممکن است در تبدیل مایعات تولیتی به مایعات بازالت قلیایی مؤثر باشند بلکه همچنین- بسته به ترکیب آمفیبول در مایعات- ممکن است بر تغییر معکوس اثر بگذارند. در ضمن به اثبات این نکته نیز توفیق یافتند که کجشکافت (پلاژیوکلاز) برای همهی ترکیبهای بازالت نخستین کانی است که با افزایش دما در فشارهای بالاتر از 5/1کیلوبار کاملاً از بین میرود، و یکی از شکلهای احتمالی پیدایش برخی انواع آنورتوسیت را به فکر خطور میدهد.
تیلی بین سالهای 1340 و 1346 نه تنها با یودر در واشینگتن به کارهای تجربی اشتغال داشت، بلکه با ا. د. میور در کیمبریج به بررسیهای مفصّل سنگ شناختی دربارهی تفکیک بازالتها و سنگهای مربوط نیز سرگرم بود، و در جریان این کارها اطلاعات جدید شیمیایی در هشت مقاله عرضه شد.
آخرین دیدار تیلی از آزمایشگاه زمینفیزیک در 1346 موجب نشد که علاقهی فعال او به سنگ شناسی تجربی خاتمه یابد؛ او منچستر را جانشین واشینگتن کرد. در پنج مقاله ای که با همکاری ر. ن. تامپسن نوشت، روابط ذوب گدازه های کیلائوئیا، رود اسنیک، ریونیئن، رشتهی میان اقیانوس اطلس، و نیئیراگونگو را تشریح و تبیین کرد. سبک نگارش این مقاله ها حتی نسبت به دورهی بعد کار تیلی نیز موجزتر است. این ها مقاله هائی اساسی حاوی اطلاعاتی بودند که، به پیروی از شیوهی معمول وی، میبایست با کار مهم ترکیب و نقد و بررسی پیگیری شوند. تیلی در 1349 به بیماری خفیف لخته شدن خون در رگها مبتلا شده بود؛ در مدت سه سال بعد حمله های این بیماری با دفعات بیشتری تکرار شد. تیلی میدانست که سرعت کارش به کندی میگراید، اما تصمیم گرفت که راه را تا پایان ادامه دهد. در 30 دی ماه 1352 به عنوان کسی که حضورش مایهی افتخار است برای صرف شام به مجلسی که در کالج ایمنیوئل به مناسبت صدمین سالگرد درگذشت اَدَم سجویک تشکیل میشد دعوت شد، اما بیش از آن احساس خستگی میکرد که بتواند در مجلس شرکت کند. چهار روز بعد در حالی که نزدیک بخاری نشسته بود بآرامی چشم از جهان فروبست.
تیلی در مدت عمر خود افتخارهای فراوان کسب کرد. انجمن زمین شناسی لندن در 1303 جایزهی صندوق وولستن، در 1316 مدال بیگزبی، و در 1339 عالی ترین جایزه اش،م دال وولستن، را به او اعطا کرد. در 1328-1329 رئیس انجمن و در 1336 سخنران دورهی موسوم به ویلیام اسمیث بود. بین سالهای 1327 و 1330 و بار دیگر، چنان که سابقه نداشت، میان سالهای 1336 و 1339 رئیس انجمن کانی شناسی بریتانیای بزرگ بود. به عضویت افتخاری انجمن کانی شناسی امریکا رسید، و در 1333 مدال روبلینگ آن به وی اعطا شد. انجمن سلطنتی لندن او را در 1317 به عضویت خود برگزید، در 1328 به معاونت منصوب کرد، و در 1346 نشان سلطنتی را به او اهدا نمود. بین سالهای 1343 و 1349 رئیس «مجمع بین المللی کانی شناسی» بود و در 1345 ریاست جلسات در کیمبریج و در 1349 ریاست جلسات در توکیو و کیوتو را برعهده داشت. چند درجهی دکتری افتخاری از دانشگاههای منچسترِ انگلستان و سیدنیِ استرالیا دریافت کرد، و بین سالهای 1331 و 1337 نایب رئیس کالج ایمنیوئلِ کیمبریج بود.
نامگذاری تیلیئیت به افتخار او در 1312 مایهی لذت خاصی برای وی شد. سرچشمهی دیگری برای شادی بزرگتر اختصاص دادن شمارهی مخصوصی از نشریهی Mineralogical Magazine («مجلهی کانی شناسی») به مناسبت هفتاد سالگی او بود، و همکاران و شاگردان پیشین وی در آن مقاله ها نوشته بودند. نسخه ای از این نشریه، که سیدنی کاکرل با صرف هزینهی گزاف و به صورتی پرتجمّل آن را صحافی کرده بود، در 8 مهر 1344 در مجلس شامی با حضور بسیاری از همکاران و نویسندگان در کالج سنت جان به او تقدیم شد. افتخاری که پس از مرگ نصیب تیلی گردید نامگذاری تالار سخنرانی در بخش کانی شناسی و سنگ شناسی به «تالار سخنرانی تیلی» بود، که او در آنجا شنوندگانش را در مدتی بیش از سی سال با صدای نرم و خوش طنینش تعلیم داده و مسحور ساخته بود؛ هـ. یودر کهتر در 27 دی ماه 1359 از روی لوحهی یادبود این تالار، که سنگ مستدیری از جنس دیوریت بود، پرده برداشت.
هیچ سنگ شناسی از نسل تیلی در عرصهای با وسعتی که وی آن را پیمودهرگز گام ننهاد؛ به خدمات مهمی که در زمینهی پژوهش دربارهی دگرگونی تماسی و ناحیه ای، هر دو، انجام داد باید کارهای آغازگرانه دربارهی پیدایش سنگهای آذرین بازالتی و قلیایی نیز خدمات چشمگیر به کانی شناسی و کاربرد مؤثر سنگ شناسی تجربی را هم افزود. او هرگز مطلبی چاپ نمی کرد مگر آن که متقاعد میشد که پیشروی بیشتر در جهت حل مسألهی مورد بحث امکان پذیر نیست یا آن که مسأله را حل کرده باشد. در پی گردآوری کامل در پهنهی عمل (توسط خودش یا به همت چند تنی که به تواناییشان اطمینان داشت) پژوهش سنگ شناختی جامع و تجزیهی شیمایی سنگهای منتخب و کانیهای مهم (با آن که دست یافتن به برشهای لازم تا قبل از پیدا شدن روش تجزیه با ریزکاو الکترونی کار دشواری بود) صورت میگرفت و با دانش جامع او در نوشته های تخصصی تکمیل میشد. سبک پژوهش وی و تمایلش به از بین بردن هرگونه تمایز میان کانی شناسی و سنگ شناسی به بسیاری از شاگردانش انتقال یافت و از طریق آنان در وجود نسلی از سنگ شناسان سراسر جهان جای گرفت. درک زیبایی شناسانهی او از سنگها آن گونه که در برشهای نازک در زیر میکروسکوپ قطبی کننده دیده میشدند نیز از میراثهای او بود.
منبع مقاله :
گیلیپسی، چارلز کولستون؛ (1387)، زندگینامه علمی دانشوران، ترجمه: احمد آرام... [و دیگران]، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ نخست
Cecil Edgar Tilley
(ت. اَدِلید، بخش جنوبی استرالیا، 24 اردیبهشت 1273/14 مهی 1894؛ و. کیمبریج، انگلستان، 4 بهمن 1351/ 24 ژانویهی 1973)، کانی شناسی، سنگ شناسی.
تیلی فرزند یکی از مهندسان راه و ساختمان در ادارهی «خدمات دولتی استرالیای جنوبی» بود و از این رو سالهای نخستینِ عمر را در نقاط گوناگون استرالیای جنوبی و در [شهر بندری] داروین واقع در بخش شمالی سرزمین استرالیا، که پدرش در آنجا به ساختن لنگرگاه مشغول بود، گذراند. اعضای خانواده بسیار موسیقی دوست بودند، و او از کودکی پیانونواز و اورگ نواز زبردستی بود. هنگامی که تیلی در 1290 وارد دانشگاه ادلید شد، شوق به علم در وجودش پرورده شده و جای علایق او به موسیقی را گرفته بود، و این امر بعدها مایهی تأسف بسیار او شد. وقایعی که گرایش علمی وی را به سوی زمین شناسی و سنگ شناسی هدایت کردند هیچ جا ثبت نشده اند. بخش زمین شناسی دانشگاه ادلید کوچک اما ممتاز بود؛ والتر هاوچین چینه شناسی تقریباً نامدار بود، و داگلس ماسن، سنگ شناس، خارج از کار دانشگاه رهبری هیأت اعزامی استرالیا به جنوبگان را بر عهده داشت (1288-1292)، و این امر بسرعت مقام اشرافی را نصیب وی ساخت. تیلی در دومین سال دانشجویی خود، 1291، مقام کارآموز در بخش زمین شناسی دانشگاه را پذیرفت؛ در ازای خدمات جزئی متعددی که انجام میداد، از جمله نازک ساختن برشها، از پرداخت شهریه معاف شد. در مدت غیبت ماسن، جاشین او و. ر. براون بود، که فوراً به استعداد تیلی پی برد.
او، پس از آن که درسهای دورهی لیسانس (عمومی) علوم را در آبان 1293 به پایان رسانید، به دانشگاه سیدنی، که براون در 1292 بدانجا بازگشته بود، انتقال یافت و دروس شیمی و زمین شناسی آخرین سال دورهی لیسانس را در آنجا گذرانید. در این هر دو رشته مدال به او اعطا شد و به مقام دستیار جزء در آزمایشگاه زمین شناسی و کانی شناسی منصوب گردید. او این مقام را فقط یک سال برعهده داشت و سپس، در پاییز 1295، برای نخستین بار به بریتانیا رفت تا به عنوان شیمیدان برای «بخش تهیهی موادّ انفجاری» در کوئینزفری، نزدیک چستر، به کار پردازد، و در اینجا بود که وی، در آغاز بیست و سه سالگی در سمت مسئول کارخانهی شیمیایی، نخستین مزهی مقام سرکردگی را چشید. پس از ترک مخاصمه به سیدنی بازگشت تا کار دستیاری را در آزمایشگاه زمین شناسی و کانی شناسی از سرگیرد. پس از یک سال، با استفاده از کمک هزینهی تحصیلی مصوّب سال 1230، رهسپار بریتانیا شد. تا در کیبریج زیر نظر الفرد هارکر تحقیقاتی در زمینهی سنگ شناسی انجام دهد.
تیلی درشت اندام، بلندبالا، و ستبر شانه بود. در جوانی بسیار کمرو بود و بآسانی با کسی دوست نمی شد. در میان سالی این شیوهی رفتار در محل کارش محفوظ ماند، اما در خارج از محل کار تن آسان بود و در مهمانیها صدای رسایش از میان هیاهوی همهی گفت و گوها بخوبی شنیده میشد. پس از آن که در 1307 با آیرین دوریس مارشال پیوند زناشویی بست، زندگی خصوصی و زندگی حرفه ایش را از هم جدا کرد. مردی بود با عادتهای منظّم، به طوری که صبح زود در آزمایشگاهی حاضر بود و تا دیروقت شب در آنجا میماند، و فقط برای نوشیدن چای بعد از ظهر در خانه با همسر و دخترش آن و برای صرف شام در کالج ایمنیوئل کارش را قطع میکرد. از عنفوان جوانی دل سپردهی کارش بود و هیچ کار تفنّنی دیگری نداشت. به نظر میرسید که حافظه اش چون دوربین عکاسی است، به این معنی که او هر آنچه را خوانده و هر مادّهی کانی را که یک بار دیده بود هرگز از یاد نمی بُرد. او، منحصراً در ارتباط با کارش، سفرهای بسیار کرد.
تیلی، پس از آن که در زمستان 1291 با سمت دستیار امور صحرایی با براون کار کرد، به پژوهش دربارهی سنگهای خارای دماغهی ویلوبی واقع در جزیرهی کنگاور پرداخت. نتایج پژوهشهایش، که نخستین اثر انتشار یافتهی او در زمینهی سنگ شناسی بود، در 1298 در دو مقاله منتشر شد. پس از آن که براون در 1292 به سیدنی بازگشت، شاگرد و معلم مکاتباتی را آغاز کردند که بیش از ده سال دوام یافت؛ قطعاتی از این مکاتبات باقی مانده است که در تملّک ت. ج. ولنس [valans] قرار دارند. براون تأثیر سازندهی نیرومندی بر نخستین دههی زندگی علمی شاگردش بخشید.
تیلی در 16 بهمن 1298 برای نخستین بار قدم به کیمبریج گذاشت. او به «محضر باشکوه هارکر» که، چنان که خودش به براون نوشت، «هیچ یک از سختگیریهائی را که با این نام قرین ساخته بودم در او نبود»، راه یافت. هارکر در آن زمان دانشیار سنگ شناسی در موزهی زمین شناسی سجویک بود و بتازگی ذهن مبتکر و دقیقش را از شناخت سنگهای آذرین به شناخت سنگهای دگرگونی معطوف ساخته بود. مقدّر چنان بود که او دومین تأثیر عمده را بر سیر تحول زندگی علمی تیلی بر جای گذراد. تیلی مجموعهی مفصّلی از سنگهای دگرگونی بخش جنوبی شبه جزیرهی اثر، در جنوب استرالیا، به کیمبریج آورده بود؛ و پنج مقاله ای را که توجه جهان زمین شناسی را به سوی او جلب کرد (1299-1300) بر پایهی آن مجموعه بنا نهاد. در پی این مقالات گنجنیه ای از نوشته های دیگر در متجاوز از سی سال بعد منتشر کرد که رهبری او را در سنگ شناسی دگرگونی مسلّم ساختند.
پایان نامهی تیلی در 25 خرداد 1301 برای دریافت درجهی دکتری به تصویب رسید، و چندی بعد در همان سال کمک هزینهی تحصیلی مصوّب 1230 او به کمک هزینهی تحصیلی بزرگتری تبدیل شد. در سال 1300 به نخستین دیدار خود از نواحی مشهور و قدیمی نوروژ پرداخت، و نیز از آزمایشگاه و. م. گولتشیمت در اوسلو، که به طرزی بسیار عالی مجهز شده بود، و تأثیری پایدار بر وی نهاد، دیدن کرد. تجربهی او در نوروژ آشکارا بر کارهای تازه نطفه بستهی او دربارهی مسألهی دگرگونی تماسی (contact metamorphism) در ناحیهی کامری پرتشر، اسکاتلند (1303)، اثر گذاشت. در این مورد خدمت مهم تیلی عبارت بود از اثبات اشتقاق مجموعه های احتمالی شاخ سنگ (harmfels) کم سیلیس از طبقه های متناظر شاخ سنگهای بی سیلیس گولتشمیت. تیلی ثابت کرد که همهی شاخ سنگها ممکن است از آمیزه های سریسیت، کلوریت، و کوارتز (دُرّ کوهی)، یعنی از کانیهای غالب در تهنشستائی که شاخ سنگها از آنها مشتق میشوند، تشکیل شده باشند. این تحقیق جامعترین تحقیق دربارهی منطقهی بریتانیایی متشکلّ از سنگهای دگرگون شده بر اثر نفوذ تفتالی و آتشفشانی بود که تا آن زمان صورت پذیرفته بود. مقاله های دیگری در زمینهی دگرگونی تماسی انتشار یافتند، که او در یکی از آنها، در 1305، به اهمیت منگنز در کمک به تشکیل نارسنگ (garnet) اذعان کرد.
تیلی در همین زمان مشغول کار بر سر سنگهائی از ناحیهی استارت واقع در جنوب دِوِن [deven]، در انگلستان، بود (1302)، که در منطقه دگرگون شده بودند. او در اینجا کشف کرد که باصطلاح «پلمه سنگهای (شیست) سبز» را میتوان از لحاظ سنگ شناسی به دو نوع تقسیم کرد؛ این هر دو نوع دارای ترکیب شیمیایی سیاهسنگ (بازالت) هستند و درجات مختلفی از دگرگونی را نشان میدهند. وی برای نخستین بار اعلام کرد که هر جا مقدار قابل ملاحظه ای منگنز وجود داشته باشد به هنگام دگرگونی منطقه ای نارسنگ قبل از میکای سیاه (بیوتیت) پدید میآید.
تیلی هنگامی که در 1302 با هارکر در سایک به منظور گردآوری نمونه هائی سفر میکرد با ن. ل. بووین آشنا شده بود؛ بووین به صورت دوستی صمیمی درآمد که بعداً بر نحوهی تفکر تیلی تأثیری شگرف نهاد. بووین در 10 دی ماه 1302 برای مدت پنج سال به دستیاری آزمایشگاه سنگ شناسی منصوب شد. در آن زمان پژوهش تیلی عمدتاً به موضوع دگرگونی منطقه ای در ارتفاعات (های لندز) اسکاتلند مربوط میشد. نقشهی ابتکاری ج. بَرو از منطقه های دگرگونیِ ارتفاعات جنوب شرقی (1291) تا حد زیادی از نظرها دورمانده بود، اما تیلی در1304 با انتشار تحقیقی دربارهی منطقه های دگرگونی ارتفاعات بخشهای جنوبی و در 1305، با بحثی دربارهی پیدایش میکای سیاه، آلماندین، و استائورولیت در دگرگونی منطقه ای، آن نقشه را بسط داد. این کار پیشگامانه ای بود که تا حدود سی سال بعد که ریزکاو (microprobe) الکترونی وارد عرصهی علم شد پیشرفت چندانی در آن حاصل نشد. از آن پس چندین تابستان صرف نقشه برداری مفصّل با همکاری ج. ل.. اِلز گردید و کوشش میشد که وارونی زمینساختیِ (tectonic inversion) منطقه بندی (zonation) دگرگونی به اثبات رسد؛ نتیجهی این کار، که در 1309 انتشار یافت، مورد قبول همگان قرار نگرفته است. او در خلال این دوره به شرح و وصف مجموعه هائی از کانیهائی پرداخت (1306) که در اثر دگرگونی تدریجی در منطقه های کلوریت، میکای سیاه، و آلماندینِ گِلسنگها (petites)ی وابسته در سنگ آهک لاخ تی به ظهور رسیده بودند.
تیلی در 1305 برعهده گرفت که گزارشهائی دربارهی سنگهای آذرین استرالیا برای درج در «زمین شناسی کشور مشترک المنافع استرالیا»، که ت. و. ا. دیوید طرح آن را تهیه کرده بود، فراهم آورد- اثری قابل توجه که هرگز انتشار نیافت. این اثر، و نیز هفت مقاله که در فاصلهی سالهای 1302 و 1319 در زمینهی سنگ شناسی استرالیا نوشته شد، نشان دهندهی تماس مداوم او با میهنش استرالیا و علاقه اش به آن بود.
در پاییز 1299 تیلی کار بزرگش را در زمینهی تماس دولریت با گِل سفید در اسکوت هیل واقع در لارن، آیرلند شمالی، آغاز کرد، او، با ادامهی شیوهی کار خود، که اکنون شیوه ای جا افتاده است مجموعهی مفصّلی ترتیب داد و مقاله هائی مقدماتی دربارهی ملیتیت به عنوان محصولی از برهمکنش سنگ آهک و مایع بازالتی (1308) و دربارهی کانیهای جدید لارنیت (1308) و اسکوتیت (1309) منتشر ساخت. کار اساسی در 1310 انتشار یافت. تیلی یک منطقهی تماسی برون زاد برای سیلیکاتها تشخیص داد که از داخل به خارج به صورت مرمرِ زبر و سپس گِل سفید معمولی بود. منطقهی تماسی کانی شناسی خاصی برای خود داشت که منحصر به فرد بود زیرا سنگ اسپریت، سنگ لارنیت (+- اسپریت)، سنگ اسپریت- لارنیت- گلنیت، و سنگ اسپریت-گلنیت- مروینیت- لعل (+- لارنیت) بوفور در آن منطقه یافت میشد. وی از شواهد حاصل از تجمع کانیها نتیجه گرفت که محلولهای منبعث از دولریت منطقهی تماسی را از لحاظ سیلیس و برخی عناصر دیگر غنی ساخته اند و دمای پوشش سنگ آهکی را سریعتر از آن بالا بردهاند که بر اثر رسانایی امکان پذیر بود. آنچه به همین اندازه شایان توجه بود منطقهی تماسی درون زاد بود که در آن تفتال (ماگمای) دولریت زبرجد با آهک آلوده شده بود تا، در مرحلهی اول، سنگهای سرشار از پیروکسن و نوعی تفتال باقیمانده که با کجشکافت (plagioclase) و آهک غنی شده بود ببار آورد؛ در مرحلهی بعد، سنگهای تیتانوژیت؛ سپس سنگهای تیتانوژیت- ملیتیت- نفلین؛ و در مرحلهی نهایی، سنگی ملیتیت در اثر برهمکنش آهک با نوعی تفتال قلیاییِ دارای ترکیب سنگ تیتانوژیت- نفلین ایجاد کند.
اهمیت این کار در آن بود که برای نخستین بار بتفصیل نشان داده شد که چگونه ممکن است یک پس ماندهی بازیِ قلیایی از یک مایع دولریتی در اثر جذب آهک بوجود آید. این سازوکاری بود که قبلاً دیلی برای تولید معمولی سنگهای بازیِ قلیایی مطرح ساخته بود؛ لیکن تیلی توجه را به منطقهی آلودی بسیار محدودی در اسکوت هیل و غلبهی پیرو کسنیت و دولریت سرشار از پیروکسن در آن منطقه معطوف ساخت، و این امر او را ناگزیر کرد که به این نتیجهی صحیح برسد که جذب سنگ آهک امکان محدودی برای بوجود آوردن تفتالهای قلیایی دارد. کار تفصیلی در مورد کانی شناسیِ اسکوت هیل به کشف شش کانی جدید انجامید؛ لارنیت، ca2sio4 (1308)؛ اسکوتیت، ca7si6o16co3(oH)4 (1308)؛ پورتلاندیت، ca(oH)2 (1312)؛ ئیدروکالومیت، ca2Al(OH)7. 3H2o (با همکاری هـ. د. مگاو و م. هـ. هِسی، 1313)؛ رانکینیت، ca3si2o7 (1321)؛ و بردیژیت، (با همکار هـ. وینسنت، 1327). این کار نه فقط پژوهشی بود دربارهی اهمیت چشمگیر دگرگونیِ گرمایی، بلکه از حیث غنای آن در پرداختن به جزئیات فراوان نیز کاری فوق العاده بود. تیلی بعداً، در 1327، تماس مشابه گابرو- سنگ آهک در کَمس مور، ماک، اسکاتلند، را توصیف کرد. در پرتو این دو نمونه، وی دربارهی جریانهای تفتال بازالتی در ذوب سنگ آهک به بحث پرداخت (1351)، و نشان داد که بالا رفتن بیش از حد عیار آهن در این جریانها مشخصی آنها است.
انتصاب تیلی به عنوان مدرّس سنگ شناسی در 1307 و ازدواجش موجب استقرار وی در کیمبریج گردیدند. در این زمان باد تغییری در گروه زمین شناسی کیمبریج شروع به ورزیدن کرده بود. کرسی استادی زمین شناسی وودوردی، که در 1106 تأسیس شده بود، بیش از پیش به چینه شناسی و دیرین شناسی گراییده بود. کرسی استادی کانی شناسی، که در 1187 بنیادگذاری شده بود، بتدریج به بلورشناسی گرایش یافته بود. نزدیک شدن بازنشستگی هاچینسن، استاد کانی شناسی، و هارکر، دانشیار سنگ شناسی، در یک زمان، دانشگاه را برانگیخت که تأسیس یک گروه کانی شناسی و سنگ شناسی را مورد توجه قرار دهد. هنگامی که این پیشنهادها در دست بررسی بودند تیلی با استفاده از فرصت مطالعاتیش در آزمایشگاه زمینفیزیک شهر واشینگتن با ج. ف. شیرر دربارهی دستگاه Na2SiO3-Na2Si2O5-NaAlSiO4 کار میکرد، و برنامهی سنگین سفر و کار صحرایی را انجام میداد. به این ترتیب بود که ارتباط شادی بخش و پایداری را با آزمایشگاه زمینفیزیک آغاز کرد. آن هنگام زمان شناسانده شدن او به ایالات متحد نیز بود، کشوری که وی آن را سرزمین موعود یافت، و پیوسته با شوق و آرامش و شادی در آن بسر بُرد.
تیلی در 1310 با مقام استاد کانی شناسی و سنگ شناسی، به کیمبریج بازگشت. در همین زمان کالج او، یعنی کالج ایمنیوئل، وی را به عضویت برگزید، و این امر بعداً به صورت عامل مهمی در زندگی او درآمد. آزمایشگاهی که عمدتاً بر اساس طرح خود او ساخته شده بود در 1312 برای شروع به کار آماده بود. هدف وی بوجود آوردن آزمایشگی از تراز اول برای تدریس و تحقیق بود؛ با از خودگذشتگی کامل، و اندکی بیرحمی، در رسیدن به هدف توفیق یافت. برای شاگردان پژوهشگرش این نکته را روشن ساخت که وسایل عالی مربوط به نورشناسی، شیمی، و بلورشناسی با پرتو مجهول که او در آنجا گردآورده است برای آن است که هر روز هفته مورد استفاده قرار گیرند. او خود از جان مایه میگذاشت و انتظار داشت که شاگردانش نیز چنین کنند. هیچ گاه شادتر از زمانی نبود که در آخر شب یا در روزهای آخر هفته تنها در آزمایشگاه در پشت میکروسکوپ قدیمی سویفت نشسته بود، سیگاری بر لب و حوله ای بر شانهی چپ داشت، و آمادهی زدودن غبار و خاکستر از لامهای میکروسکوپ خود بود. در ده سال اول سیلی از مقاله های تیلی و شاگردانش انتشار یافت و این شیوهی کار، جز در سالهای جنگ، الگوئی برای کار آینده بود. وی در 1317 به عضویت «انجمن سلطنتی» انتخاب شد.
هنگامی که آزمایشگاه ساخته شد، تیلی بار دیگر به مسأله ای در زمینهی دگرگونی تماسی، که قبلاً با سِرجان فلت دربارهی آن کارکرده بود، روی آورد. در 1309 آنان نتیجه گرفته بودند که شاخ سنگهای کوردیئریت- آنتوفیلیتِ ناحیهی کنیدجک، واقع در کورنوالِ انگلستان، از سبزسنگهای اصلی با کاهش قابل ملاحظهی مقدار آهک، که در اثر هوازدگی شدید قبل از دگرگونی روی داده بوده است، بوجود آمده اند. تیلی در تحقیق جدید خود (1314) از این فرضیه طرفداری میکرد که شاخ سنگها به سبب تأثیر استخلافیِ محلولهای منبعث از خارای مجاور تولید شده اند. در 1316 ثابت کرد که گرانولیتهای کوردیئریت- آنتوفیلیت در شبه جزیرهی لیزرد، واقع در کورنوال، گاه در اثر استخلاف پلمه سنگهای هورنبلاند با واردشدن سیسیل و کم شدن آهک به هنگام چین خوردن در دمای بالا، و گاه در اثر دگرگونی همشیمیاییِ (isochemical)رسوبها تولید شده اند. سنگهای لیزرد و کنیدجک تصویری عالی از همگرایی دگرگونی (metamorphic convergence) بدست میدهند.
کار در اسکاتلند همچنان ادامه داشت: سنگ کمیاب ائولیزیت (1315) و کانی کمیاب پیروکسمانژیت (1316) در گلنلگ [glenelg] کشف شدند، و سنگهای منگنزدار در گرلاخ بدست آمدند (1317). دو مقالهی عمومی دربارهی پیدایش اکولوژیتهای سیانیت (1315) و آمفیبولیتهای سیانیت (1316) نوشته شد. اینها مقاله هائی مختصر اما بسیار مهم بودند.
آخرین دو مقالهی تیلی دربارهی دگرگونی تماسی، که هر دو اهمیت شایان توجهی داشتند، در 1330 انتشار یافتند. در اولی، که به دگرگونی گرمایی تدریجی سنگهای آهکی سیسیلی و دولومیتها مربوط میشد، سیزده اشکوب و ده شاخص کانی بووین (1319) به هفده اشکوب و سیزده شاخص کانی بسط یافتند؛ تیلیئیت و رنکینیت در دنباله قرار گرفتند و تلک (= طلق) به صورت شاخص اولین اشکوب درآمد. دومین مقاله مربوط به اسکارنهای (سنگهای تماسی دگرگونی که از حیث آهک بسیار غنی هستند) راهراه برودفرد، واقع در سایک اِسکاتلند، که در تماس خارا با افقهای دولومیتِ سنگهای آهکی دارنس یافت میشوند و نیز تحت تأثیر استخلاف بور- فلوئور در محل قرار گرفته اند. گنجینه ای از کانیهای کمیاب در اسکارنهای مختلف وجود دارد، و تیلی در میان آنها کانی جدیدی کشف کرد که نام هارکریت بر آن نهاد. پیدایش منطقه های اسکارن بتفصیل کاویده میشود و این مقاله، مانند مقالههای راجع به اسکوت هیل، توجه زیاد تیلی به کانیها، مهارت فراوان او در تشخیص کانیهای کمیابتر، و شمّ وی برای کشف کانیهای جدید را نشان میدهد. از آنجا که بیشتر کار تیلی در زمینهی دگرگونی تماسی به سنگهای کربونات مربوط میشد، این موضوع که کانی جدیدی که در سنگ آهکهای دگرگون شدهی کرستمور، واقع در کلیفارنیا، یافت شد در 1312 به افتخار او تیلیئیت نام گرفت کاری بسیار بجا بود.
خطابهی 1329 تیلی به مناسبت انتخابش به ریاست «انجمن زمین شناسی لندن»، با عنوان «جنبه هائی از تکامل تفتالی (= ماگمایی)»، نشان دهندهی تغییر مسیری بود از شناخت سنگهای دگرگونی به شناخت سنگهای آذرین که بعداً به صورت مسیری دایم درآمد. این مقاله مایهی شگفتی کسانی شد که تیلی را فقط از راه نوشته های انتشاریافته اش میشناختند؛ بر اساس درسها و سخنرانیهایش برای دوستان، همکاران، و شاگردان او از مدتها قبل مسلّم شده بود که علایق وی همهی جنبه های سنگ شناسی را در برمی گرفت. مفهوم انواع تفتال یکی از نتایج اصلی کار «ادارهی بررسیهای زمین شناختی» در مورد سنگهای آذرین دورهی سوم در مال (1303) و در آردنامرخن (1309) بود. بعداً ماهیّت و روابط تکوینی تفتال اولیه و اشتقاقی بازی و نیم قلیایی وسیعاً مورد بحث قرار گرفت، اما معمولاً در زمینه ای محدود یا در کلی گوییهائی گنگ و مبهم. عبارتهای «بازالت اولیوین» و «بازالت تولئیتی» اصطلاحاتی بودند که همه بکار میبردند. اما در مورد تعریف دقیق آنها اتفاق نظر چندانی نبود. بررسی معتبر و جامعی مورد نیاز بود؛ این بررسی با خطابهی ریاست به نحوی درخشان فراهم آمد.
عدهای انگشت شمار- اگر وجود میداشت- میتوانستند با تیلی از لحاظ شناخت آثار منتشر شدهی تخصصی، قدرت تحلیل، یا توانایی در نشان دادن راه پیشرفت برابری کنند. تعریف او از تولئیت و مفهوم رشته های تولئیتی را همگان پذیرفتند.
پیشنهاد او برای تعریفهای دقیقتر و بررسیهای شیمیایی و کانی شناختیِ کمّی تر به بار نشست؛ سال 1329 مشخص کنندهی نقطهی شروع رویکردی نو و منظّم به شناخت سنگهای آذرین بود. برخی از پرسشهائی که مطرح میشدند به سالها صبر نیاز داشتند تا پس از پیدا شدن روشهای تجربیِ مربوط به فشار بالا و دمای بالا بتوان به آنها پاسخ داد. سبک روشن و ظریف مقاله های آغازین او با گذشت سالها، بویژه پس از آن که هارکر در 1318 درگذشت، جای خود را به سبک موجزی داد که فهم آن اقتضای وجود دانش و تیزفهمی غیرعادی در خواننده را داشت؛ خطابهی ریاست نمونهی بخصوص دشواری از این سبک جدید بشمار میرود.
سی سال خود را به کار تحقیق تا منتها کشاندن، همراه با انجام وظایف طاقت فرسا در لندن که لازمهی تصدی همزمان مقامهای ریاست انجمن زمین شناسی (1328-1329)، ریاست انجمن کانی شناسی (1327-1330)، و معاونت انجمن سلطنتی (1328) بود در 1329 زنگ خطر را به صدا درآوردند. تهیهی خطابه ای شایسته به مناسبت انتخاب به ریاست انجمن زمین شناسی، تیلی را سخت نگران کرد و چنین مینماید که این امر عامل نهایی در فرسودگی عصبی او، که موجب گردید نتواند خطابه را شخصاً ایراد کند، بوده باشد.
دورهی کوتاه نقاهت در کانادا، که در کار عملی در میان گنایسهای قلیایی هلیبرتن- بَنکرافت گذشت، تندرستی او را بازگردانید و وی را به مسألهی مهم دیگری- نحوهی پیدایش سنگهای قلیایی- سوق داد. تیلی، چنان که سرنوشت او بود، کار را با مطالعه ای دقیق دربارهی کانی مهم نفلین آغاز کرد، بررسی جامعی در مورد تأثیرات محیط بر ترکیب آن در انواع گوناگونی از سنگها بعمل آورد، و نتیجه گرفت که ترکیب نفلین در محیط آتشفشانی منعکس کنندهی ترکیب سنگ میزبان است، در حالی که ترکیب نفلین در رویدادهای دگرگونی و آذرین محدود است به میدان همگرایی ماروزویچ- بورگر. تیلی به همبستگیهای نفلین، فلدسپات توجه خاصی کرد و نشان داد که در جفت ناهمریخت گنایس فونولیت و نفلین، حالتهای فلدسپات بیشتر سودیومی میشوند و نفلین در گنایس نفلین در پاسخ به تغییر دما بیشتر پوتاسیومی میگردد. او در مقاله ای که دربارهی همبستگیهای نفلین نوشت (1335) باز هم به هواداری از کارهای تجربی پرداخت؛ این مقاله حاصل بررسی تجربی گرماییِ دستگاه نفلین- کالسیلیت- sio2 بود که شاگرد سابقش و. مکنزی و همکارانش در منچستر انجام داده بودند، و راهنمای مطمئن تری برای تاریخچهی تبلور سنگهای اشباع ناشده فراهم آوردند. بررسی سنگهای قلیایی موجب شد که کانی جدید دیگری، به نام لاتیومیت، در دسترس او قرار گیرد (با ن. فم. م. هنری، 1332).
تیلی، در حدود هفت سال پس از ایراد خطابهی ریاست، در آبان 1336 در سلسله سخنرانیهای موسوم به ویلیام اسمیث خطابه ای در انجمن زمین شناسی لندن ایراد کرد. او موضوع سخنرانی را «مسائل پیدایش سنگهای قلیایی» انتخاب کرد؛ طبعاً در مورد کیفیت سخنرانی بسیار عصبی و نگران بود، و پیروزی آنی دیگری بدست آورد. برخی از اطلاعاتِ جدیدی که در سخنرانی عرضه میکرد مربوط بود به نمونه ای که در حفاری با متّهی میان تهی در ناحیهی هلیبرتن- بنکرافت در آنتریوی کانادا بدست آورده بود به این منظور که مسألهی نفلینی شدن را بررسی کند؛ این که او 1500 برش نازک از نمونه تهیه و بررسی کرده بود نشانهی دیگری است از شوق، نیرو، و طاقتی که او برای هر یک از اقدامات متوالی خود صرف میکرد. تیلی به طور قاطع ثابت کرد که سنگهای نفلینی شده گنایسها و پلمه سنگهای اصلی بلورینی هستند که در اثر کنش سیّالهای استخلافیِ مشتق از یک تفتال شبه فلدسپات به مجموعهی شبه فلدسپاتی پایین خط انحلال تبدیل شده اند. بعدها با همکاری ج. گیتینز نشان داد (1340) که منابع نهاییِ عوامل نفلینی شدن که رسوبهای گرِنویل را به گنایسهای نفلین تبدیل کردهاند سیئنیتهای نفلین بالای خط انحلال میباشند.
تیلی در 9 مهر 1340 از استادی کانی شناسی و سنگ شناسی کیمبریج بازنشسته شد و جایش را به یکی از شاگردان سابقش به نام و. ا. دیر داد که نفوذ گدازهی اسکارگور در شرق گرینلند را کاویده و تعبیر و تفسیر کرده بود و بعداً مؤلف اصلی کتابی پنج جلدی در زمینهی کانیهای سنگ ساز شد. آخرین خدمت تیلی به آزمایشگاهی که بوجود آورده و به بهترین نحو مجهز ساخته بود تهیهی مقدمات کار تجزیه و تحلیل با ریزکاو الکترونی بود که با استخدام ج. و. پ. لانگ در 1338 فراهم آورد. سال پس از بازنشستگی وی با کار در آزمایشگاه زمینفیزیک گذشت، آزمایشگاهی که او در 1335 به عنوان همکار پژوهشی در آن استخدام شده بود.
دیداری از هاوایی موجب شده بود که علاقهی تیلی به بازالتها تجدید شود، او برنامه ای برای کار تجربی با هـ. یودر کهتر (بعداً مدیر آزمایشگاه زمینفیزیک) آغاز کرده بود، که همکاری شایان توجهی بود میان کانی شناس- سنگ شناس درجهی یک و آزمایشگر پیشگام. در 1341 آنان مقاله ای تقریباً 200 صفحه ای انتشار دادند با عنوان «منشأ تفتال بازالت: تحقیقی تجربی دربارهی نظام سنگهای طبیعی و مصنوعی»، که موفقیتی در زمینهی سنگ شناسی تفسیری و مهارت در آزمایش بشمار میرفت. اساس رویکرد آنان عبارت بود از انگاشتن بازالتهای طبیعی و هم ارز شیمایی آنها، یعنی اکلوژیتها، به منزلهی ترکیبهای کلی در یک نظام چند مؤلّفهای که روند بلوری شدن آنها را بتوان با روش سردسازی دنبال کرد. آنان بروشنی ثابت کردند که دو رشته بازالت میتوانند در ناحیهی ایجاد تفتال از یک منشأ مولّد، یعنی یک پریدوتیت نارسنگ، تشکیل شوند. نیز نشان دادند که در شرایط گرمابی، حوزهی پایداری بازالت در اثر پیدا شدن آمفیبولیت بشدت کاهش مییابد و توانستند نتیجه بگیرند که ته نشست و جذب مجدد آمفیبول نه تنها ممکن است در تبدیل مایعات تولیتی به مایعات بازالت قلیایی مؤثر باشند بلکه همچنین- بسته به ترکیب آمفیبول در مایعات- ممکن است بر تغییر معکوس اثر بگذارند. در ضمن به اثبات این نکته نیز توفیق یافتند که کجشکافت (پلاژیوکلاز) برای همهی ترکیبهای بازالت نخستین کانی است که با افزایش دما در فشارهای بالاتر از 5/1کیلوبار کاملاً از بین میرود، و یکی از شکلهای احتمالی پیدایش برخی انواع آنورتوسیت را به فکر خطور میدهد.
تیلی بین سالهای 1340 و 1346 نه تنها با یودر در واشینگتن به کارهای تجربی اشتغال داشت، بلکه با ا. د. میور در کیمبریج به بررسیهای مفصّل سنگ شناختی دربارهی تفکیک بازالتها و سنگهای مربوط نیز سرگرم بود، و در جریان این کارها اطلاعات جدید شیمیایی در هشت مقاله عرضه شد.
آخرین دیدار تیلی از آزمایشگاه زمینفیزیک در 1346 موجب نشد که علاقهی فعال او به سنگ شناسی تجربی خاتمه یابد؛ او منچستر را جانشین واشینگتن کرد. در پنج مقاله ای که با همکاری ر. ن. تامپسن نوشت، روابط ذوب گدازه های کیلائوئیا، رود اسنیک، ریونیئن، رشتهی میان اقیانوس اطلس، و نیئیراگونگو را تشریح و تبیین کرد. سبک نگارش این مقاله ها حتی نسبت به دورهی بعد کار تیلی نیز موجزتر است. این ها مقاله هائی اساسی حاوی اطلاعاتی بودند که، به پیروی از شیوهی معمول وی، میبایست با کار مهم ترکیب و نقد و بررسی پیگیری شوند. تیلی در 1349 به بیماری خفیف لخته شدن خون در رگها مبتلا شده بود؛ در مدت سه سال بعد حمله های این بیماری با دفعات بیشتری تکرار شد. تیلی میدانست که سرعت کارش به کندی میگراید، اما تصمیم گرفت که راه را تا پایان ادامه دهد. در 30 دی ماه 1352 به عنوان کسی که حضورش مایهی افتخار است برای صرف شام به مجلسی که در کالج ایمنیوئل به مناسبت صدمین سالگرد درگذشت اَدَم سجویک تشکیل میشد دعوت شد، اما بیش از آن احساس خستگی میکرد که بتواند در مجلس شرکت کند. چهار روز بعد در حالی که نزدیک بخاری نشسته بود بآرامی چشم از جهان فروبست.
تیلی در مدت عمر خود افتخارهای فراوان کسب کرد. انجمن زمین شناسی لندن در 1303 جایزهی صندوق وولستن، در 1316 مدال بیگزبی، و در 1339 عالی ترین جایزه اش،م دال وولستن، را به او اعطا کرد. در 1328-1329 رئیس انجمن و در 1336 سخنران دورهی موسوم به ویلیام اسمیث بود. بین سالهای 1327 و 1330 و بار دیگر، چنان که سابقه نداشت، میان سالهای 1336 و 1339 رئیس انجمن کانی شناسی بریتانیای بزرگ بود. به عضویت افتخاری انجمن کانی شناسی امریکا رسید، و در 1333 مدال روبلینگ آن به وی اعطا شد. انجمن سلطنتی لندن او را در 1317 به عضویت خود برگزید، در 1328 به معاونت منصوب کرد، و در 1346 نشان سلطنتی را به او اهدا نمود. بین سالهای 1343 و 1349 رئیس «مجمع بین المللی کانی شناسی» بود و در 1345 ریاست جلسات در کیمبریج و در 1349 ریاست جلسات در توکیو و کیوتو را برعهده داشت. چند درجهی دکتری افتخاری از دانشگاههای منچسترِ انگلستان و سیدنیِ استرالیا دریافت کرد، و بین سالهای 1331 و 1337 نایب رئیس کالج ایمنیوئلِ کیمبریج بود.
نامگذاری تیلیئیت به افتخار او در 1312 مایهی لذت خاصی برای وی شد. سرچشمهی دیگری برای شادی بزرگتر اختصاص دادن شمارهی مخصوصی از نشریهی Mineralogical Magazine («مجلهی کانی شناسی») به مناسبت هفتاد سالگی او بود، و همکاران و شاگردان پیشین وی در آن مقاله ها نوشته بودند. نسخه ای از این نشریه، که سیدنی کاکرل با صرف هزینهی گزاف و به صورتی پرتجمّل آن را صحافی کرده بود، در 8 مهر 1344 در مجلس شامی با حضور بسیاری از همکاران و نویسندگان در کالج سنت جان به او تقدیم شد. افتخاری که پس از مرگ نصیب تیلی گردید نامگذاری تالار سخنرانی در بخش کانی شناسی و سنگ شناسی به «تالار سخنرانی تیلی» بود، که او در آنجا شنوندگانش را در مدتی بیش از سی سال با صدای نرم و خوش طنینش تعلیم داده و مسحور ساخته بود؛ هـ. یودر کهتر در 27 دی ماه 1359 از روی لوحهی یادبود این تالار، که سنگ مستدیری از جنس دیوریت بود، پرده برداشت.
هیچ سنگ شناسی از نسل تیلی در عرصهای با وسعتی که وی آن را پیمودهرگز گام ننهاد؛ به خدمات مهمی که در زمینهی پژوهش دربارهی دگرگونی تماسی و ناحیه ای، هر دو، انجام داد باید کارهای آغازگرانه دربارهی پیدایش سنگهای آذرین بازالتی و قلیایی نیز خدمات چشمگیر به کانی شناسی و کاربرد مؤثر سنگ شناسی تجربی را هم افزود. او هرگز مطلبی چاپ نمی کرد مگر آن که متقاعد میشد که پیشروی بیشتر در جهت حل مسألهی مورد بحث امکان پذیر نیست یا آن که مسأله را حل کرده باشد. در پی گردآوری کامل در پهنهی عمل (توسط خودش یا به همت چند تنی که به تواناییشان اطمینان داشت) پژوهش سنگ شناختی جامع و تجزیهی شیمایی سنگهای منتخب و کانیهای مهم (با آن که دست یافتن به برشهای لازم تا قبل از پیدا شدن روش تجزیه با ریزکاو الکترونی کار دشواری بود) صورت میگرفت و با دانش جامع او در نوشته های تخصصی تکمیل میشد. سبک پژوهش وی و تمایلش به از بین بردن هرگونه تمایز میان کانی شناسی و سنگ شناسی به بسیاری از شاگردانش انتقال یافت و از طریق آنان در وجود نسلی از سنگ شناسان سراسر جهان جای گرفت. درک زیبایی شناسانهی او از سنگها آن گونه که در برشهای نازک در زیر میکروسکوپ قطبی کننده دیده میشدند نیز از میراثهای او بود.
کتابشناسی
یکم. کارهای اصلی.
تیلی بیشتر از 120 مقالهی ابتکاری نوشت، که مهمترین آنها بدین قرارند: «The petrology of the Metamorphosed Rocks of the start Area»، در QJGL، 79 (1923)، 171-204؛ «contact Metakorphism in the comrie Area of the perthshire Highlands»، همان، 80 (1924)، 21-71؛ «A preliminary survey of Metamorphic zones in the southern Highlands of scotland»، همان، 81 (1925)، 100-112؛ «some Mineralogical Transformation in crystalline schists»، در MMa، 21 (1926)، 34-36؛ «The Dolerit- Chalk Contact at Scawt Hill, co,. Antrim. The Production of Basic Alkali Rocks by Basaltic Magma»، همان، 22 (1931)، 439-468؛ «Metasomation Associated with the Greenstone- Hornfelses of kenidjack and some Aspects of Magmatic Evolution»، در QJGL، 106 (1950)، 37-61؛ «A Note on the progressive Metamorphism of siliceous Limestones and Dolimites»، در GMa، 87 (1951)، 175-178؛ «The zoned contact- skarns of the Broadford Area, skye: A study of Boron- Fluorine Metasomatism in Dolomites»، در MMa، 29 (1951)، 621-666؛ «Nephelin Associations»، در VJNGM، 16 (1956)، 1-11؛ «problems of Alkali Rock Genesis»، در QJGL، 113 (1958)، 323-360؛ و «origin of Bassalt Magmas: An Experimental study of Natural and synthetic Rock systems»، در JPet، 3 (1962)، 342-532، با همکاری هـ. یودر کهتر.دوم. خواندنیهای فرعی.
سوگنامه های به قلم ا. چینر در AmMi، 59 (1974)، 427-437، و به قلم و. ا. دیر و ر. ناکولدز در BMFRS، 20 (1974)، 380-400، ارزیابیهائی انتقادی، فهرستهائی از آثار، و خاطراتی در اختیار خوانندگان قرار میدهند.منبع مقاله :
گیلیپسی، چارلز کولستون؛ (1387)، زندگینامه علمی دانشوران، ترجمه: احمد آرام... [و دیگران]، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ نخست