ریتاویکس نلسون
الن سی. ایزرائل
مترجم: محمد تقی منشی طوسی
رفتار نادرست با کودکان همواره وجود داشته است. در ایالات متحدهی امریکا رفتار نادرست با کودکان موجب شد که در سال 1874 « انجمن مبارزه با آزار کودکان » (1) تشکیل شود. در سالهای دههی 1940 گزارشهای درمانی بدون توضیح علّت آسیب دیدگی کودکان- بویژه شکستگیهای متعدّد استخوان، متورّم شدن کاسه سر، و خونریزی- گمانهای تازه ای را در مورد بدرفتاری با کودکان برانگیخت ( گیل، 1970 ). دو دههی بعد کِمپ kEMPE برای کودکی که مراقبانش از روی قصد به وی آسیب بدنی وارد کرده باشند، از واژهی کودک مضروب استفاده کرد ( کمپ، سیلورمن، استیل، دراگ مولر Droegemueller، و سیلور، 1962 ). گستردگی مسأله تا حدّی بالا گرفت که در سالهای دههی 1960 در تمام ایالتها قانونی به اجرا گذارده شد که در خواست میکرد تمام موارد مظنون به بد رفتاری گزارش شود ( گرین، 1978 ). در حال حاضر این مشکل از جنبههای بهتری مورد توجّه قرار گرفته است: زیر نظر گرفتن خانوادههایی که گزارش شده است نسبت به کودکانشان بدرفتاری میکنند، تعقیب قانونی، برنامههای پیش گیرانه، و مطالعه میزان رواج و علل بد رفتاری با کودکان. افزون بر آن، تنها مسأله بد رفتاری بدنی ( از جمله مسائل جنسی ) مورد توجّه نیست، بلکه غفلت و بدرفتاریهای عاطفی نیز مدّنظر قرار گرفته است. غفلت به منزلهی الگوی دیرپایی است که مبیّن رابطهی متقابل اندک، میان والدین و کودک، و برآورده نساختن نیازهای اولیهی کودک یعنی خوراک، پوشاک، نظافت، و مراقبت پزشکی است ( فرایدمن، ساندلر Sandler، هرناندز Hernandez، و ولف، 1981 ). غفلت عبارتست از حذف یا نادیده گرفتن کودک و ممکن است با آزار بدنی کودک همراه باشد یا نباشد. تعریف و تشخیص بدرفتاری عاطفی فوق العاده مشکل است ( کاوانف Kevanaugh، 1982 ) و شاید به این دلیل است که تا به حال مورد بررسی دقیق قرار گرفته است.
بدرفتاری و آزار بدنی کودکان تا چه اندازه فراگیر است ؟ آمارگیری دقیق در این مورد مشکل است، زیرا افرادی که این بدرفتاریها را روا میدارند و نیز قربانیان آنها را این طرز رفتار شرمسارند، یا از پذیرش این که دست به چنین اعمالی میزنند وحشت دارند. افزون بر آن، غالب اوقات این بدرفتاریها در خلوت صورت میگیرد و کودکان، بویژه آنهایی که خردسال هستند، از بازگو کردن آنچه بر آنها گذشته است ناتوانند. افزون بر آن، کبودی، بریدگی، و حتّی آسیب دیدگیهای شدیدتر میتواند بواقع بر اثر حادثه، روی دهد، از این رو اظهارات والدین را در مورد حوادث نمیتوان به آسانی مردود دانست. از این رو احتمال میرود رفتار نادرست با کودک آشکار نشود. با همهی اینها برآوردهای محافظه کارانه، شمار موارد بدرفتاری به کودکان را در سال بین 200000 تا 3000000 میداند ( براد هرست Broadhurst، ادموندز Edmunds، و مک دیکن MacDicken، 1979، گرین، 1978 ). طبق یک بررسی به عمل آمده در مورد والدین، که دربارهی اعمالشان از آنها پرسشهایی شد، گلیز Gelles نتیجه میگیرد که بین 3/1 تا 4 میلیون کودک در طول زندگی کودکی خود چندین نوبت با لگد، دست یا مشت مورد ضرب و شتم قرار میگیرند، ضربهی وارد به 1/4 تا 2/3 میلیون کودک بسیار شدید است، و بین 900000 تا 1/8 میلیون کودک با چاقو یا اسلحه گرم مورد حمله قرار میگیرند. امکان دارد تمامی این کودکان زخم یا جراحتی بر ندارند، امّا این موضوع نشان میدهد که ضرب و شتم رواج بسیار دارد. حدّ نهایی این رفتاریها مرگ است که در نوزادان بیشتر از کودکان بزرگسالتر دیده میشود ( گرین لند، 1980 ). تابلو 13-1 دو نمونه از این فاجعهها را شرح میدهد.
چه نوع افرادی با کودکان بد رفتاری میکنند ؟ این احتمال وجود دارد که بیشتر زنان کودکان را مورد بدرفتاری قرار دهند ( بلوم برگ Blumberg، 1974؛ گلیز، 1979 )، زیرا آنالن در پرورش کودکان بار سنگینتری را بر دوش دارند و وقت بیشتری را با آنها میگذرانند. گلادستون ( Gladston، 1965 ) اظهار میدارد که والدین بد رفتار نمیدانند که چگونه باید کودک را درک کرد. این نوع والدین نقش کودک را وارونه جلوهگر میسازند و تصوّر میکنند که کودک فردی بزرگسال است- و با آنها سر خصومت دارد و میخواهد آنان را بیازاد و بر آنها حاکم باشد. مثالی در این مورد گروهبان پلیسی است که سر پسر 9 سالهاش را شکافت و گفت « فکر میکند او رئیسه- همشه میخواهد همه چیز به حرف او باشد- امّا من نشانش دادم که این جا کی رئیسه » (ص. 442). چنین پدری را میتوان بسیار قسّی القلب نامید- امّا بیشتر والدین در رفتار چنین قسّی القلب و خشن نیستند. همچنین به نظر نمیآید که افراد بدرفتار دارای شخصیّت بخصوصی باشد (گرین، 1978،
تابلو 1-1 بدرفتاری با کودک: مرگ ماریا و رابین
ماریا کولول
ماریا در 25 مارس، 1965 در شهر هوو Hove در انگلستان تولّد یافت. او از چهار کودک دیگر خانواده کوچکتر بود. چند هفته پس از تولّد ماریا، پدر و مادر وی از یکدیگر جدا شدند.
پدرش پس از چند هفته از دنیا رفت. زمانی که ماریا 4 ماهه شد، عمّه و شوهر عمّه اش، آقا و خانم کوپر، سرپرستی و مراقبت از وی را برعهده گرفتند. چهار کودک دیگر که تشخیص داده شده بود درباره آن ها غفلت شده است، تحت مراقبت دولت قرار گرفتند. مادر، یعنی خانم کولوِل، پس از چندی با شخصی به نام ویلیام کپل ازدواج، و تقاضا کرد که خود سرپرستی ماریا را به عهده بگیرد. بدین ترتیب، ماریا در 17 نوامبر 1971 بطور رسمی دوباره تحت سرپرستی مادرش قرار گرفت. در آن هنگام وی تقریبا 7 ساله بود. از آن پس گزارشهای متعدّدی درباره بدرفتاری با ماریا و غفلت از وی به اداره خدمات اجتماعی رسید. در خلال 14 ماهی که ماریا زنده بود، 56 دیدار رسمی از خانه آقای کپل به عمل آمد. امّا در 6 ژانویه 1973 ماریا به واسطه ضرب و شتم بسیار ناپدریش در گذشت، و آقای کپل به این جرم به هشت سال زندان محکوم شد.
رابین. ای. آلمیدا Rubin. A. Almeyda
رابین در 11 مارس، 1977 در بیمارستان بل ویو (Bellevue) نیویورک به دنیا آمد. در 24 ژوئن، 1977 زمانی که وی را به مرکز پزشکی پر پسی تارسِن کلمبیا (2) آوردند، وی مرده بود. او تنها 105 روز زندگی کرد. علّت مرگ، قتل به واسطه ضربات وارده به بدن تشخیص داده شد.
«هر یک از دنده های کودک از چندین محل شکسته بود». «بدن وی به طرز بدی سوزانده شده بود». «شکستگی جمجمه، و لخته شدن خون در زیر سخت شامّه مغز». پدر 20 ساله کودک به نام رالف آلمیدا به جرم جنایت تحت تعقیب قرار گرفت. مادر، لوردس دلگادو (Lourdes) که زنی 20 ساله بود افلیج بود و از صندلی چرخدار استفاده می کرد، بیگناه تشخیص داده شد.
پارک Parke و کولمر Collmer، 1975 ). در عین حال، شماری از والدین بدرفتار، خود در هنگام کودکی مورد بدرفتاری قرار گرفته، طرف شده، و محرومیّت کشیدهاند. شاید آنان تقلید از پرخاشگری را آموخته باشند، یا شاید محرومیّت از محبت مادر به طریقی خود از دوباره در آنان نشان میدهد ( استیل Steele و پولاک Pollack، 1968 ).
مدتهای مدیدی است که معلوم شده است، غالباً یک کودک بخصوص در خانواده مورد بدرفتاری قرار میگیرد. زمانی که پژوهشگران این پدیده را بررسی کردند، حقایق جالبی کشف شد. کودکان نارس، و آنهایی که در هنگام تولّد کم وزن هستند، و نیز آنهایی که بطور کلی دچار نارساییهای رشدی هستند ( برای مثال، عقب ماندگی ذهنی، نارسایی زبان ) بیشتر در معرض خطر قرار دارند ( فرایدمن و همکاران، 1981 ). میتوان چنین پنداشت کودکانی که پرورش آنها به مراقبت و تلاش بیشتر نیاز دارد، آنهایی که از نظر جسمی جذّابیّتی ندارند، یا آنهایی که بویژه موجب ناراحتی والدین میشوند خویشتن داری را از پدر و مادر میگیرند. در نتیجه والدین به عمد، کودک را تنبیه میکنند، یا آن که میکوشند محرّک ناخوشایندی را که آنان را میآزارد از بین ببرند. شواهدی نیز در دست است که نشان میدهد، کودکانی که مورد بدرفتاری قرار میگیرند، رفتارهای مشکل آفرین بیشتری از خود نشان میدهند، و به رفتارهای ناپسندی چون خودسری، منفی بافی، بی عاطفگی، و وحشت آفرینی دچارند ( گرین، 1978؛ تریکت Trickett و ساسمان Susman، 1982 ). در عین حال نمیتوان به آسانی نتیجه گرفت که این ویژگیهای رفتاری سبب بدرفتاری با این کودکان شده است، زیرا چه بسا این ویژگیها از بدرفتاری با آنان یا عوامل دیگر مایه گرفته باشد.
گزارشهای جامعی که دربارهی بدرفتاری با کودک ارائه میشود باید دیگر متغیّرهای گوناگون اجتماعی- چون فشارهای وارد بر خانواده و روابط متقابل میان اعضا، و به همین ترتیب شرایط و طرز نگرش اجتماعی- را نیز مورد توجّه قرار دهد. گیل (Gill)، از یکی از مطالعاتی که در مقیاس وسیع دربارهی خانوادههای بدرفتار به عمل آورد، نتیجه گرفت که فشار فقر یا بدرفتاری نسبت به کودک در رابطه است. همچنین تعداد زیاد افراد در خانواده، در آمد کم، سطح سواد پایین، بیکاری، و زندگی در محلههای فقیر، یا بدرفتاری با کودکان پیوند دارد. با وجود این، تمام خانوادههای بی بضاعت با کودکان خود بدرفتاری نمیکنند. درگیر آن که بدرفتاری با کودک در خانوادههایی که بی بضاعت نیستند نیز دیده میشود ( پارک و کولمر Collmer، 1975 ). اغلب اوقات دیده میشود که خانوادههای بد رفتار با کودکان، بویژه در هنگام فشار از اجتماع دوری میکنند ( فرایدمن و همکاران، 1981 ). همچنین میان زن و شوهر در این خانوادهها تعارض وجود دارد ( بلسکی Belsky، 1980 ). در ایالات متحدهی امریکا، این موضوع که استفاده از نیروی بدنی در امور مربوط به پرورش کودک نهی نشده است، عامل مهمّ بدرفتاری با کودکان است. گیل (1979-1970) پیشنهاد میکند که راه حلّ این مشکل، تحریم کلّی استفاده از شدّت عمل در اجتماع است. از عوامل دیگر بدرفتاری با کودکان این باورهای قدیمی است که کودک به خانواده تعلق دارد، یا آن که کودک باید طبق خواستههای والدین بزرگ شود ( بلسکی، 1980 ).
خوشبختانه در راه شناخت عوامل مؤثر در بدرفتاری با کودک پیشرفت زیادی حاصل شده است. بطور کلّی، این مشکل را میتوان حاصل عوامل متعدّدی دانست که بر یکدیگر اثر متقابل دارند. امّا این که این عوامل چگونه بر یکدیگر تأثیر میگذارند، باید دربارهی آن بررسی بیشتری صورت گیرد. چندین مطالعهی عمده، که بودجهی بسیاری از آنها از طریق مرکز ملّی بدرفتاری و غفلت از کودکان (3)، از جانب حکومت مرکزی تأمین میشود در حال بررسی این موضوعهاست. برنامههای درمانی و پیشگیری نیز در این مورد آغاز به کار کرده است.
در بسیاری از برنامههای آموزشی و کارورزی والدین، مانند برنامهی سرآغاز، پیش گیری از نوع اول از ارکان برنامه است. منظور از این برنامه منحصراً پرداختن به بدرفتاری با کودکان نیست، بلکه فرض بر این است که آگاهی از رشد و مهارتهای کودک، احتمال بدرفتاری با وی را هنگام روبرو شدن با مشکلات کمتر خواهد کرد. به همین ترتیب، انتظار میرود با تخفیف فشار وارد بر خانواده، ادارهی کودکان نیز آسانتر صورت پذیرد. همین موارد دربارهی گروههای خودیار، چون والدین بی نام و نشان صحّت دارد. از طریق این گروهها برای والدین فرصتهایی فراهم میآید و از آنان حمایت میشود تا بتوانند دربارهی مشکلات خود به گفتگو بپردازند و سبکهای دیگر مراقبت از اطفال و سرپرستی آنها را فرا بگیرند. در برنامههای پیش گیری نوع دوّم، به خانوادههایی توجه میشود که احتمال بدرفتاری با کودک در آنها بسیار است یا پیش از این بدرفتاری با کودکان را آغاز کردهاند. با پیشرفتهای اخیر در تشخیص نظری پدیدهی بدرفتاری با کودک، متخصّصان توانایی آن را یافتهاند که والدینی را که به احتمال بسیار با کودکان بدرفتاری میکنند، همچنین کودکان آسیب پذیر، و محیطهای فشار آورد را شناسایی کنند. در عین حال، ماهیّت مسأله و پیامدهای قانونی آن، تلاشهای پیش گیرانه را مشکل میکند. از آن جا که کودکانی را که در معرض بد رفتاری قرار دارند میتواند بطور قانونی از والدینشان جدا کرد، امکان دارد پدر و مادرها از این که برای کمک قدم به جلو بگذارند، یا حتی بطور غیر مستقیم به در خطر بودن کودکانشان اشاره کنند وحشت داشته باشند. برنامهی پیش گیرانه زیر بطور مستقیم این وضعیت را مورد توجه قرار میدهد.
برنامهی درمان و مداخلهی داوطلبانه: (4)
این برنامه که بودجهاش از طریق « مرکز ملّی رفتاری و غفلت از کودکان » تأمین میشود، در چهار چوب واحد خدماتی حمایت از کودک در ادارهی خدمات کودکان ناحیه اری (Erie) در ایالت پنسیلوانیا مشغول به کار است. برنامهی درمان و مداخلهی داوطلبانه میکوشد تا والدین را تشویق کند در مورد مشکل بدرفتاری با کودکان در پی دریافت کمک برآیند، و با ارائهی خدماتی نیازهای هر خانوادهی شرکت کننده در این برنامه را برآورد ( دو پان فیلیس DePanfilis، 1982 ). هدفهای اصلی این برنامه پیش گیری از بدرفتاری با کودکان و غفلت از آنان است. این برنامه همچنین میکوشد از جدا شدن کودک از والدین، و نیز درگیر شدن خانواده با دادگاه جلوگیری کند.پروژهی درمان و مداخلهی داوطلبانه به منظور مراجعهی داوطلبانهی والدین به مراکز دریافت کمک، فعالیّتهای تبلیغاتی وسیعی را برای آگاهی عموم آغاز کرد. در این فعّالیّتها که نام « پدر و مادر بودن آسان نیست » بر آن نهاده شد، کتابچهها و پوسترهایی چاپ، و در دسترس متخصّصانی قرار گرفت که احتمالاً با خانوادههای در معرض خطر بدرفتاری در تماس بودند. این کتابچهها همچنین در اطاقهای انتظار مؤسسههایی قرار داده شد که این والیدن در آنجا رفت و آمد دارند همچنین اطّلاعات مربوط به خدمات پروژهی درمان و مداخلهی داوطلبانه، در اختیار جمعیّتها و سازمانهای تخصّصی گذارده شد. با افزایش آگاهی عموم در این باره دیده شده است که مراجعهی داوطلبانهی آنان به مراکز خدماتی به طرز چشمگیری افزایش یافته است.
هنگامی که والدین، خود به مراکز خدماتی پروژه مراجعه میکنند، ابتدا در یک برنامهی ارزیابی فشرده شرکت داده میشوند. با استفاده از مصاحبههای انفرادی و تکمیل پرسشنامهها، تمام عوامل فشار که میتواند در بدرفتاری یا غفلت خانواده از کودک مؤثر باشد شناسایی میشود. سپس یک برنامهی درمانی فردی ترتیب داده میشود که خانواده را با هدفها و قراردادهای خدماتی آشنا میکند. قرار داد برنامه درمانی معمولاً به مدّت شش ماه بین والدین و مرکز خدماتی بسته میشود، که در صورت دست نیافتن به هدفهای قرار داد قابل تمدید خواهد بود.
خدماتی که به خانوادهها ارائه میشود شامل مشاورههای خصوصی، کمکهای مالی ضروری، مراقبت روزانه از کودک، و یاری در ساخت و نظام خانه است. به خانوادههایی که از اجتماع دوری گرفتهاند، کمکهایی از قبیل، بردن و آوردن آنها به سر کار و بالعکس، مراقبت از کودک در منزل، و خدماتی از این قبیل ارائه میشود. افزون بر آن برای جلب حمایت دوستان و همسالان در هر ماه از جانب مرکز خدماتی، گردهماییهایی با دوستان خانواده ترتیب مییابد. در هر هفته نیز جلسههایی برای آموزش و کارورزی والدین تشکیل میشود. سرانجام آن که کارکنان پروژه تلاش دارند تا دربارهی سایر مؤسسههای خدماتی اطّلاعاتی در اختیار خانوادهها قرار دهند.
دوپان فیلس (1982) دربارهی موفقیّت این پروژه چنین میگوید: خانوادههای شرکت کننده در پروژه به تمام طبقههای اقتصادی- اجتماعی تعلق داشتند، و 45 درصد آنها از برخی کمکهای عمومی نیز بهره مند میشدند. بیش از 33 درصد خانوادههایی که خود برای درمان مراجعه کرده بودند اقرار کردند که با کودکان خویش بدرفتاری جسمی داشتهاند. زمانی از واژهی بدرفتاری جسمی استفاده میشد که والدین اظهار میداشتند که هنگام تنبیه کودک کنترل خویش را از دست دادهاند، یا آن ک به کودک خود صدمهی بدنی رسانده یا وی را مورد ضرب و شتم قرار داده بودند. بیش از 46 درصد والدین بواقع اقرار کردند که از کودک خویش غفلت کرده یا نسبت به وی بدرفتار بودهاند. با وجود این، 75 درصد خانوادههای مراجعه کننده در هنگام مراجعه از خدمات مراکز خدماتی کودک استفاده نمیکردند، و 48 در صد آنان هیچ سابقهی تماس با مراکز خدماتی کودکان نداشتند.
برنامه در رسیدن به هدفهایش موفّق بود. در خلال دورهی درمان تنها یک مورد مشخص بدرفتاری دیده شد. در هیچ موردی کودکی را به منظور مراقبت برای مدّت طولانی از خانواده جدا نکردند. افزون بر آن، هیچ مشکل مراجعه به دادگاه، یا مراجعه به سازمانهای مراکز خدماتی حمایت از کودک پدید نیامد. سرانجام آن که، در مقایسه با افراد مشابهی که به سایر مراکز خدماتی کودکان مراجعه کردند، دورهی درمان افراد شرکت کننده در پروژه به مراتب کمتر به درازا کشید. بدین ترتیب مشاهده میشود که نتایج اوّلیهی حاصل از پروژه، در تشویق والدین به مراجعه برای درمان، و مداخلهی مؤثر، موفق بوده است.
پینوشتها:
1. Society for the Prevention of Cruelty to Children.
2. Columbia Presbyterian Medical . Center on Child Abuse and Neglect.3. National.
3. The Voluntary Interuention and Treatment Progra (VITP).
ریتا ویکس - نلسون، الن سی. ایزرائل؛ (1387)، اختلالهای رفتاری کودکان، محمد تقی منشی طوسی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ هشتم.
/ج