منبع:فصلنامه معرفت
نهجالبلاغه یادگار گرانسنگ و بسیار پربهره پیشوای سخنوران از قدیمترین روزگار تا به امروز قلم و اندیشه بسیاری از صاحبنظران را متوجه خود گردانیده است.سخنشناسان و بزرگان ادب عربی از زمان رواج کتاب و اندکی پیش از آن ـ که سخنان علوی به طور فقرههایی پراکنده در دسترس عموم بود ـ سخت شیفته آن شدند و همانند قد آن از جنبههای گوناگون بلاغی و ادبی به باز نمودن آن پرداختند که پیآمد آن کاوشها، اشارات آشکاری است که تاکنون بر نهجالبلاغه و گوینده بزرگوار آن وارد شده است.(1)
در این مجال کوتاه سعی شده است تا با بهرهگیری از سخنان شیفتگان بلاغتِ نهجالبلاغه نمی از یم و حقّی از حقوق بیشمار کتاب و دارنده بزرگوار آن گذارده آید که به تعبیر مولوی:
آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید
تعریف بلاغت
علمای سخن بلاغت را چنین تعریف کردهاند:«بلاغت عبارت است از مطابقت مقال با مقتضای حال، یعنی اگر شرایط و موقعیّت، طول کلام را اقتضا نماید سخنور باید گفتار خود را طولانی کند و نیز هنگامی که کوتاهی سخن بایسته است، بد کمگویی بسنده نماید.»(2)
بنابراین «بلیغ کسی است که سخن را پیرایه بندد و دراز گوید آنجا که باید و کوتاه سازد و لفظ وی ساده بود، آنجا که دراز گفتن و پیرایه بستن لفظ را نشاید.»(3)
درباره بلاغت و آیین آن تعاریف دیگری نیز ارائه شده است. شیخ بهایی در کتاب اسرارالبلاغه میگوید:
«بلاغت آن است که مربوط به معنا شود. در حالی که فصاحت به لفظ، و ایجاز به هر دو دلالت میکند.»(4)
عبدالحمید بن یحیی عامری که میگویند کتابت عربی بدو آغاز شد،(5) بلاغت را این چنین تعریف میکند:
البلاغةُ ما فَهْمِتَهُ العامّةَ و رَضیتهُ الخاصّةُ.
«سخن بلیغ آن است که عوام بفهمند و خواص بپسندند.»(6)
بلاغت را باید با گفتار امام تعریف و توصیف نمود و از آنجا که یگانه راهنمای حضرت در ایراد سخنان بلیغ و پرمایه قرآن مجید بوده لذا اثرپذیری «برادر قرآن» از کتاب الهی و به تبع آن قوت و استحکام کلام علوی از گذشته تا به امروز، همچنان قولی استوار و انکار ناشدنی برجای مانده است. پیامبر اکرم میفرماید: علیّ مَعَ القرآن والقرآنُ مَعَ علی. «علی علیهالسلام با قرآن است و قرآن با علی علیهالسلام است.»(7)
سیّدرضی رحمهالله ، نخستین جامعه سخنان علی علیهالسلام ، در مقدمه مجموعه خود که به «نهجالبلاغه» موسوم است به این نکته اشارت دارد که وی در گام نخست همّ خود را برای جمعآوری خُطب و نامههایی مصروف داشته که از درجه شیوایی و بلاغت برخوردار بودهاند.
نکته مهم دیگر ـ که بیشتر به کار جستوجوگران سایر کلام علوی به جز نهجالبلاغه میآید ـ این است که سید رضی در کتاب خود کمیّت سخنان نقل شده و منسوب به علی علیهالسلام را بیشتر از اقوال مهجور و یا فراموش شده حضرت در اوراق دیگر تاریخی نمیداند.
وی در مقدّمه مبسوط نهجالبلاغه میگوید:
«بعید میدانم سخنانی که به دستم نرسیده، زیادتر از سخنانی باشد که آنها را در کتاب خود آوردهام.»(8)
بنابراین نهجالبلاغه مجموعهای است معتبر که از نظر مؤلّف آن در نگاه اوّل بر میزان فصاحت و شیوایی سخن امیرمؤمنان دلالت دارد و اینکه سایر پژوهندگانِ مِلل و نحل به این درّ گرانمایه تازی صرفا از دیدگاههایی از قبیل: بینش توحیدی، حکومت و سیاست، تاریخ و عبرت، احکام و مردمشناسی و مسایل دیگر نگریستهاند، غیر از اشاره بر عظمت و شکوه این کتاب ارجمند چیزی دیگر نمیتواند باشد.
این مجموعه ارزشمند از همان سال تألیف کتاب (سال 400 هجری) و دو سده پیشتر از آن بسان مروارید پراکنده و به صورت اوراق نامنظم در دسترس علاقهمندان ادب و جویندگان فضیلت بوده است.
ابن واضح در کتاب «مشاکلَةُ النّاسِ لِزمانِهِمْ» که آن را اندکی قبل از نهجالبلاغه نوشته است، مینویسد:
«علی علیهالسلام چهارصد خطبه دارد که در میان ما رایج است و مردم در سخنرانیها از آنها استفاده میکنند.»(9)
هنگامی که از عبدالحمید کاتب پرسیدند که: فصاحت را از که آموختی؟ بدون درنگ گفت:
«هفتاد خطبه از خطبههای اصلع(10) را از بر کردم و این خطبهها پی در پی در ذهن من چون چشمهای جوشید.»(11)
ابننباته میگوید:
«از خطابهها گنجی از بر کردم که هرچه از آن بردارم نمیکاهد و افزون میشود و بیشتر آنچه از بر کردم یکصدر فصل از سخنان علیبن ابیطالب علیهالسلام است.»(12)
سیّدرضی، جامع نیکاندیش نهجالبلاغه، از امیرالمؤمنین به عنوان سرچشمه فصاحت و منشاء بلاغت یاد میکند و معتقد است که آیین و اسرار سخنوری از وی گرفته شده است.(13)
ابوعثمان جاحظ (متوفی 255 ه.) که او را یکی از امامان چهارگانه ادبیات عرب شمردهاند و علی بن حسین مسعودی هم وی را فصیحترین نویسندگان پیشین دانسته(14)، پس از نوشتن این قسمت از سخنان امام «قیمَةُ کُلِّ إمرءٍ ما یُحْسِنْهُ»(15) (ارزش آدمی به اندازه دانش و سودمندی اوست) چنین میگوید:
«اگر از این کتاب فقط همین جمله را داشتیم، آن را شافی، کافی و بسنده مییافتیم. بلکه آن را افزون از کفایت و منتهی به غایت میدیدیم و نیکوترین سخن آن است که اندک آن تو را از بسیار بینیاز کند و معنی آن در ظاهر لفظ باشد.»(16)
عبدالمسیح انطاکی از استاد خود نقل میکند که میگفت:
«من در نویسندگی ورزیده نشدم مگر با تفحص در قرآن و نهجالبلاغه. این دو کتاب با عظمت گنج شایگان زبان عربی و ذخیره مهمی برای طالبان علوم ادبی است.»(17)
دکتر ذکّی نجیب، متخصص در ادبیات عرب، معتقد است:
«هنگامی که به همین منتخب سخنان امام علی علیهالسلام که شریف رضی برگزیده و به آن نام نهجالبلاغه نهاده است، به دقت بنگریم، بیگمان خود را در برابر دنیایی از شگفتی به تعبیر و ژرفای معنی حیرتزده مییابیم.(18)
جاحظ در کتاب «البیان و التبیین» هنگامی که میخواهد درباره سخنوری صعصعةبن صوحان که از یاران امام و از خطبای معروف صدر اسلام است بحث نماید، مینویسد:
«از هر دلیلی برتر بر سخنوری او این است که علی علیهالسلام گاهی مینشست و از او میخواست تا برایش سخنرانی کند.»(19)
برای اینکه مقام صعصعة بن صوحان در سخنوری بهتر مشخص شود، نمونهای از کلام او را میآوریم. هنگامی که امیرالمؤمنین پس از قتل خلیفه سوم به منصب خلافت نشست، صعصعه به خدمت او آمد و چنین گفت:
زَیَّنْتَ الخلافَةَ وَ ما زانَتْکَ وَ رَفَعْتَها وَ ما رَفَعَتْکَ وَ هِیَ الیکَ أحْوَجُ منکَ إلیها.(20)
یعنی: «تو ـ با قبول خلافت ـ بدان زینت بخشیدی، در حالیکه خلافت تو را زینت نداد. تو خلافت را شکوه و جلالت دادی، در حالیکه خلافت چیزی به مقام تو نیفزود. پس نیاز به خلافت به تو بیش از نیازمندی تو به آن است!»
و برای همین است که در نهجالبلاغه از صعصعة بن صوحان با تعبیر: «هذا الخطیبُ الشَّحشحُ» یادآوری نشده است.(21)
ابو مخنَف لوط بن یحیی (متوفی 157 ه.) از حارث اعور که از شرکتکنندگان در جنگ صفیّن بود، نقل میکند که میگفت:
«به خدا قسم علی را دیدم که در حال نشسته همچون ایستاده و در حال جنگ همچون روزگار صلح خطبه میداند.»(22)
شمسالدین حنفی مشهور به ابنالجوزی درباره سخنوری صاحب نهجالبلاغه میگوید:
علی علیهالسلام کلماتی را بر زبان میآورد که سرشار از عصمت بود. این کلمات به گوش هر کس برسد او را به حیرت و شگفتی دچار میسازد. خدا در سخن گفتن نعمتی به وی ارزانی داشته است که توانسته حلاوت و ملاحت را یکجا گرد آورد و سحر بیان و زیبایی را با هم درآمیزد. این گفتار سخنوران را به ناتوانی میاندازد و گوی سبقت را از همه مسابقهدهندگان میرباید.»(23)
دکتر ذکّی مبارک در کتاب «عَبقرّیة الشَّریف الرَّشی» مینویسد: «من معتقدم که دقت و بررسی در نهجالبلاغه به انسان مردانگی و شهامت و بزرگی روح میبخشد و چرا که از روح بزرگی سرچشمه گرفته که در برابر مشکلات و حوادث با قدرت شیران مقابله کرده است.»(24)
عباس محمود العقاد که خود یکی از بزرگترین نویسندگان معاصر مصری به شمار میآید و در «عبقریةُ الامام» درباره سخنان علی علیهالسلام چنین آورده است:
«نهجالبلاغه چشمه جوشانی است از آیات توحید و حکمت الهی که آگاهی بحث کنندگان در عقاید و اصول خداشناسی و توحید را گسترش میدهد.»(25)
دکتر طه حسین و نویسنده پرکار و دانشور و در یکی از سخنان خود پس از نقل کلامی از علی علیهالسلام در پاسخ مردی که در واقعه جمل - درباره قضاوت میان طرفین جنگ - دچار تردید شده بود و میگوید:
«من پس از وحی و سخن خدا و جوابی شیواتر و باشکوهتر از این جواب ندیده و نمیشناسم.»(26)
توصیف واقعه را از زبان همین صاحبنظر در کتاب سودمند «علی و فرزندان» باز میجوییم:
«در یکی از روزها مردی از وی پرسید که: آیا ممکن است عایشه و طلحه و زبیر بر باطل یک سخن شوند؟ علی گفت: «چنان مینماید که امر بر تو مشتبه شده است و این را بدان که حق و باطل را ترازو و خرد آدمی است. حق را بشناس نا اهل حق را بازشناسی و باطل را بشناس تا اهل باطل را شناخته باشی.» و من پاسخی نیکوتر از این پاسخ نمییابم که هرکس را هر اندازه پایگاه بلند داشته باشد، نمیداند. و پس از آنکه وحی خاموش شد و خبر آسمان بریده گشت، هرگز پاسخی بهتر از این بر آن پرسش نمیشد داد.»(27)
علیالجندی، رئیس دانشکده علوم دانشگاه قاهره، در مقدّمه کتاب «علیّ بن ابیطالب، شِعرُهُ و حِکَمُهُ» درباره نثر شیوای علی علیهالسلام چنین تعبیری دارد:
«نوعی خاص از آهنگ موسیقی که بر اعماق احساسات پنجه میافکند در این سخنان هست و از نظر سجع چنان منظوم است که میتوان آن را «شعر منثور» نامید.(28)
محمّدبن طلحه شافعی هم میگوید:
«فصاحت به وی منسوب است. بلاغت از وجود او سرچشمه میگیرد و براعت از کلام او برمیآید و علوم معانی و بیان غریزهای است در وجود او.»(29)
جرج جرداق، نویسنده صاحبنظر مسیحی، در کتاب ارزشمند «الامامُ علی علیهالسلام ، صَوتُ العدالةُ الانسانیه» درباره نهجالبلاغه چنین گفتار دارد:
«سخن حضرت در بلاغت فوق بلاغتهاست. قرآنی است که از مقام خود اندکی پایین آمده و سخنی است که تمام زیباییهای زبان عرب را در گذشته و آینده در خود جای داده است.»(30)
علّامه محقّق، میرزا حبیباللّه خویی، در «منهاجُ البراعَة فی شَرحِ نهجالبلاغه» با استناد به قوّه بلاغت حضرت، وی را پیشوای مردمان میداند:
«با توجه به اینکه علی علیهالسلام یگانه پیشتاز میدان بلاغت است، پس سزاوار است که سخنان او پیشوای همه سخنان باشد، همانگونه که خودش امام و پیشوای مردمان است.»(31)
شیخ محمّد عبده، مفتی اعظم مصر، نیز این چنین خود را به قافله شیفتگان بلاغت علی علیهالسلام رسانیده است: «همه دانشمندان و آگاهان به زبان عرب معتقدند که سخن علی علیهالسلام پس از کلام خدا و پیامبرش از لحاظ بلاغت برترین، در جوهر و مایه، پربارترین، در شیوه و سبک، بلندترین و در معنی جامعترین کلام است.»(32)
عزّالدین ابن ابی الحدید مدائنی (586 ـ 655 ه.) نهجالبلاغهشناس و شارح والا مقام معتزلی است که الحق بر بیشتر شارحان نهجالبلاغه فضل تقدّم و برتری مقام دارد. این محقّق صاحبنظر در کتاب 20 جلدی خود سخنان بسیاری درباره عظمت گفتار علی علیهالسلام ـ هرچند به طور پراکنده ـ آورده است.
وی در مقدمه کتاب مینویسد:
«علی پیشوای اهل فصاحت و سیّد ارباب بلاغت است. سخن وی فروتر از کلام خالق و فراتر از سخن مخلوق است و مردم گفتن و نوشتن را از وی آموختهاند.»(33)
این نام آشنای عالم نهجالبلاغهشناسی در جاهای مختلف کتاب خود سخنان عمیق و بنیادین امیرمؤمنان را ستوده و به فراخور کلام بر صلابت آنها پای فشرده است. از جمله در جلد چهاردهم کتاب در شرح نامه امام به عبدالله بن عباس، که پس از شهادت محمّد بن ابیبکر نوشته شده، میگوید:
«فصاحت را ببین که چگونه افسار خود را به دست این مرد داده ومهار خود را به او سپرده است. نظم عجیب الفاظ را تماشا کن، یکی پس از دیگری میآیند و در اختیار او قرار میگیرند، مانند چشمهای که خود به خود و بدون زحمت از زمین بجوشد. سبحان اللّه! جوانی از عرب در شهری مانند مکه بزرگ میشود، با هیچ حکیمی برخورد نکرده است اما سخنانش در حکمت نظری بالای سخنان افلاطون و ارسطو قرار گرفته است، با اهل احکمت عملی معاشرت ننموده اما از سقراط بالاتر رفته است. میان شجاعان و دلاوران تربیت نشده است زیرا مردم مکه تاجر پیشه بودند و با جنگ میانهای نداشتند، اما شجاعترین بشری از کار درآمد که بر روی زمین راه رفته است. این مرد فصیحتر از سحبان بن و أمل و قبسّ بن ساعده از کار درآمد و حال آنکه قریش که قبیله او بودند، افصح عرب نبودند.»(34)
ابن ابیالحدید هم چنین پس از نقطه خطبه 221 (الهکم التکاثر) و آوردن گفتاری درباره برزخ مینویسد:
«اگر تمام فصیحان عرب در مجلسی اجتماع کنند و این بخش از خطبه بر آنها خوانده شود، سزاوار است که بر آن سجده کنند. همچنان که روایت کردهاند هنگامی که شعرای عرب شعر معروف، «عدیّ بن رقاع» (قَلَم أصابَ مِنَ الدّواة مِدادَها...» را شنیدند، بر آن سجده کردند و چون از علّت آن سؤال شد، گفتند:
«ما محمل سجودِ شعر را میشناسیم، هم چنانکه شما محل سجود قرآن را میشناسید!»
سپس اضافه میکند:
«به خدا قسم من این خطبه را از پنجاه سال پیش تاکنون بیش از هزار بار خواندهام و پس از هر بار خواندن ترس و وحشت عمیقی تمام وجودم را دربرگرفت هر زمان در محتوای آن دقت کردم به یاد مردگان از خانواده و دوستانم افتادم و چنان پنداشتم که من همان کسی هستم که امام در لابهلای این خطبه توصیف میکند.»(35)
در جایی دیگر هنگامی که به مقایسه اجمالی میان بخشی از کلام علی علیهالسلام با سخنان معروف ابن نباته، خطیب قرن چهارم، میپردازد، نظر خود را چنی ابراز میدارد:
«آگاهان به علم فصاحت و بلاغت اگر به این گفتار علی علیهالسلام به دیده انصاف بنگرید، میدانند که یک سطر از نهجالبلاغه با هزار سطر از سخنان معروف ابننباته برابر است.»(36)
باز زمانی که یکیازخطابههای معروفابن نباته را در زمینه جهاد نقل میکند که با این جمله از کلام علی علیهالسلام آراسته شده:
سما غُزِی قومٌ فی عُقرِ دارهم الاّ ذلّوا»(37) (هیچ قومی و ملّتی در درون خانه خود مورد هجوم واقع نشدند، مگر آنکه ذلیل گشتند.»، چنین مینویسد:
«به این جمله بنگر! و ببین چگونه از میان تمام خطبه ابن نباته فریاد میکشد! این سخن فریاد بلاغت و شیواییاش را به شنونده خود اعلام میدارد. چه، از معدنی غیر از معدن دیگر خطبهها برخاسته است. به خدا سوگند همین یک جمله چنان خطبه ابننباته را آراسته که یک آیه از قران یک خطبه معمولی را میآراید.»(38)
ابن ابی الحدید سخنی را هم از معاوبه بن ابی سفیان نقل میکند که در جای خود شنیدنی و درخور عنایت است:
روزی محفنِ بن ابی محفن به نزد معاویه آمد و گفت: «از پیش کُند زبانترین مردم به پیش تو آمدم. و غرضش علی علیهالسلام بود. معاویه گفت: وای بر تو! چگونه ممکن است عی کُند زبانترین مردم باشد؟ به خدا جز او کسی آیین فصاحت را به قریش نیاموخته است.»(39)
شَهِدَ الأنامُ بِفَضْلِهِ حَتَّی العِدی
والْفَضْلُ ما شَهِدَتْ بِهِ الأَعْدا(40)
«به بزرگی و فضیلت او همه مردم حتی دشمن گواهی داد. و فضیلت آن است که دشمنان به آن گواهی دهند.»
امیرالمؤمنین بهتر از هر کس به برتری مقامِ خود و خاندانش در فنّ سخنوری اشارت نموده است:
اِنَّا لَأَمَراءِ الکلامِ، وَفینا تَنَشَّبَتْ عُروُقُهُ وَ عَلَیْنا تَهَدَّلَتْ غُضُونهُ.(41)
«ما امیران سپاه سنخیم. ریشه درخت سخن در میان ما دویده و محکم شده و شاخههایش بر سر ما ریخته است.»
پینوشتها
* ـ شماره خطبهها و نامهها و کلمات قصار از نهجالبلاغه دکتر صبحی صالح، چاپ بیروت، نقل شده است و در صورت استفاهد از نسخهای دیگر بدان اشاره خواهد شد.
1ـ علّامه طباطبایی مینویسد:
«بحثهایی که درباره شخصیت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام انجام گرفته و کتابهایی که پیروان مذاهب و سایر کنجکاوان در اینباره نوشتهاند، درباره هیچ یک از شخصیتهای تاریخ اتفاق نیفتاده است.»
(شیعه در اسلام، محمدحسین طباطبایی، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1351، ص 128) همچنین در بررسی کتابشناسی نهجالبلاغه باید گفت که تا این زمان حدود 800 کتاب شرح و توضیح و ترجمه درباره نهجالبلاغه و صاحب آن به رشته تحریر درآمده است.
برای اطلاع بیشتر، ر. ک:
ـ الف. کتابشناسی نهجالبلاغه، نوشته رضا استادی
ب. مقاله وزین «کتابشناسی نهجالبلاغه» به قلم محمّدمهدی علیقلی (مندرج در ویژهنامه میراث جاویدان، سال هفتم، شماره 25ـ 26)
2ـ نهجالبلاغه از کیست؟ محمدحسن آلیاسین، ترجمه محمود عابدی، بنیاد نهجالبلاغه، تهران، 1360، ص 37
3ـ نهجالبلاغه، ترجمه سیّدجعفر شهیدی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1374، ص «ط»
4ـ ادبیات و تعهد در اسلام، محمّدرضا حکیمی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، 1373، ص 79
5ـ «بُدئَتِ الکِتابةُ بِعَبْدِ الحمید و خُتِمَتْ بابْنِ العمید.» یتیمة الدَّهر، ابو منصور ثعالبی، به تحقیق محمّد محیالدّین عبدالحمید، مکتبةُ التّجاریه، قاهره، ج 3، ص 154 و تاریخ ادبیات ایران، ذبیحاللّه صفا، خلاصه جلد اوّل و دوم، ققنوس، تهران، 1377، ص 57
6ـ ادبیات و تعهد در اسلام، محمدّرضا حکیمی، ص 79
7ـ علی علیهالسلام اسوه زندگی، محمّدحسین بروجردی، سلمان فارسی، قم، 1372، ص 7 (به نقل ک ینابیع المودّة، ج 1، ص 90)
8ـ نهجالبلاغه، ص 360
9ـ پیام امام، مکارم شیرازی و همکاران، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1375، ج 1، ص 58
10ـ اَصْلَع: یعنی کسی که موی پیش سر او ریخته است و مقصود گوینده علی علیهالسلام میباشد.
11ـ12ـ شرحنهجالبلاغه، ابنابیالحدید،بهتحقیقمحمّدابوالفضل ابراهیم، دارُاحیاءِ الکتب العربیّه، قاهره، 1358 ه.، ج 1، ص 24
13ـ نهجالبلاغه، ص 34
14ـ مروج الذهب، حسین بن علی مسعودی، ترجمه ابوالقاسم پاینده، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1374، ج 2، ص 596
15ـ نهجالبلاغه، کلمات قصار، شماره 81
16ـ نهجالبلاغه، ترجمه سیّد جعفر شهیدی، ص «ح». (به نقل: البیانُ و التبیین، ج 1، ص 83)
17ـ فاتح خیبر، محمّد مقیمی، مؤسسّه مطبوعاتی معراجی، تهران، 1349، ص 136
18ـ نهجالبلاغه از کیست؟ محمدحسن آل یاسین، ص 18
19ـ سیری در نهجالبلاغه، مرتضی مطهری، دفتر انتشارات اسلامی، قم، 1361، ص 22
20ـ تاریخ یعقوبی، احمدبن ابی یعقوب، مکتبه مرتضویّه، نجف 1358 ه.، ج 2، ص 179
21ـ نهجالبلاغه، کلمات قصار، شماره 262
22ـ آشنایی با نهجالبلاغه، محمّدمهدی جعفری، امیرکبیر، تهران، 1364، ص 57
23ـ مصادر نهجالبلاغه و أسانیده، سیّد عبدالزهراء حسینی، موسسه الاعلمی بیروت، 1359 ه. ج 1، ص 39
24ـ25ـ پیام امام، ج 1، ص 42/ ص 43
26ـ سیری در نهجالبلاغه، مرتضی مطهری، ص 25
27ـ علی علیهالسلام و فرزندان، طه حسین، ترجمه احمد آرام، کانون نشر و پژوهشهای اسلامی، تهران، 1332، ص 39
28ـ آشنایی با نهجالبلاغه، محمّدمهدی جعفری، ص 59
29ـ مصادر نهجالبلاغه و أسانیده، ج 1، ص 39
30ـ الامام علی علیهالسلام ، صَوْتَ العدالةُ الانسانیه، جرج جرداق، دارالفکر عربی، بیروت، ج 1، ص 47
31ـ پیام امام، ج 1، ص 52 (بهنقلاز: منهاجالبراعة،ج 1، ص 271)
32ـ نهجالبلاغه، شرح محمّد عبده، مکتب الاعلام الاسلامی، قاهره، 1341، ص 12
33الی 36ـ شرح نهجالبلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص24/ ج 14، ص 348/ ج 11، ص 153 / ج 7، ص 214
37ـ نهجالبلاغه،خطبه 27.اینخطبه به «جهادیّه» معروف است.
38ـ39ـ شرح نهجالبلاغه،ابنابیالحدید، ج2، ص84/ج1،ص24
40ـ الفصول العلّیه، شیخ عباس قمی، موسسه در راه حق، قم، 1365، ص 13
41ـ نهجالبلاغه، خطبه 233