برگردان: اردشیر اسفندیاری
هر هزارهای به مثابه پایان یک دوران بزرگ و سپس آغاز دوران دیگری است. سال تقسیمات بی شماری را در خود دارد، اما بزرگتر از سال دورانهایی است چون سدهها و هزارهها. طبیعی است که هر دورانی به مراحل پس از خود گره خورده است. از طرف دیگر سدهها و هزارهها واحدهایی نسبی اند که معنای خود را از مدیران و نظریه پردازان به دست آوردهاند. مستقل از کلمهی هزار، مفهوم "هزاره"، در فرهنگ اروپای مسیحی بار تاریخی- مذهبی دارد. حاکمیت هزاره طبق مکاشفهی یوحنا (فصل 20 آیات 1 تا 6) به معنای هزارهی آخرینی است که در پایان آن مسیح ظهور میکند و بر زمین آرمانشهر برپا خواهد شد. منطقی است گمان کنیم که این روایت تاریخی کم و بیش باور به حاکمیت الهی بر زمین را به طور ناخودآگاهانهای تقویت میکند.
توضیح این مطلب که چگونه واحدهای زمانی مختلف به اعداد متفاوتی گره خورده است، به مراتب دشوارتر است. 60 دقیقه در ساعت، 24 ساعت در یک شبانه روز، 7 روز در هفته، 30 روز در ماه، و 52 هفته یعنی 365 روز در سال وجود دارد. سدهها و هزارهها تنها واحدهایی هستند که بر اساس نظام دهگانها تشکیل شدهاند. کم کم مرسوم شده است که دربارهی 100 روز آغازین حاکمیت ریاست جمهورها و دولتها سخن به میان آورند، اما این موضوع به استثنای آنان که از طریق نوشتن سرمقالهها امرار معاش میکنند برای دیگران بدعت نسبتاً نو و بی معنایی است. صد سال و هزار سال متناسب با گردشهای موجود در طبیعت نیست. این دو واحدهایی خاص هستند که تنها به درد رؤیاهای تاریخی و تقارنهای زیبایی شناسانه میخورند.
"میله ناریست"ها و "چیلیاست"ها که به زبانهای لاتین و یونانی به معنای "شیفتگان روز رستاخیز"اند. بر اساس مکاشفهی یوحنا سالها انتظار حکومت خدا و ایجاد مدینهی فاضله بر زمین را میکشیدند. آنها تصور میکردند که استقرار حکومت هزارهی مسیح بر زمین قابی بر گرد نیروهای زشت و زیبای تاریخ است. شیطان و عملهی او باید به زنجیر بسته شوند و مسیح همراه با قدیسان و شهداء باید بر زمین حکومت کنند. امروزه تصادم میان نیروهای نیک و بد تنها به مسیحیت ختم نمیشود. طرفداران جدایی دین و دولت نیز به دنبال نیازهای جهان و عصر نو خواهان اتمام حُجت با آنان هستند. حدوداً تمام جنبشهای سیاسی قدرت طلب از این رؤیای کهن تودههای مردم سوء استفاده کردهاند.
فرقههای کوچک و بزرگ بر اساس تقویم خاص خود زندگی را نظم دادهاند، بین خود و دیگران مرز کشیدهاند و هر یک با تردید و تصورات پارانوئیدی گمان بردهاند که خلق برگزیدهی خدا هستند و تنها آنها از فلاکت الهی جان سالم به در خواهند برد، اما دیگران در هاویهی دوزخ کباب و جزغاله خواهند شد. حتی نیوتن (1727-1643) نیز خود را درگیر این موضوع کرده بود که آینده و آخرالزمان را با ارقام اِنجیلی به عنوان ابزاری تحقیقی پیش بینی کند. مادامی که تمام حقایق در اِنجیل نهفته است، چرا نباید اعدادی که بازگشت دوبارهی مسیح را به ما میگویند از آنجا استخراج نشود؟ بی گمان خدا نقشه و غرضی دارد، یک غرض اقتصادی و حال که دیگر عرصههای جامعه در گذار از اقتصاد طبیعی به اقتصاد پولی ارقامی شده است. بشر به این نتیجه میرسد که منظور و غرض الهی یعنی ارقام مدتها پیش به عنوان نشانههایی رمزی در اِنجیل ثبت شده است. نمادهای ریاضیات که در یک بافت تاریخی در بهترین شرایط، دقت و ژرفاندیشی کاذبی بیش نیست به عنوان نمونه نزد نیوتن مبنایی برای خطاهای فاحش در حلّ معادلات شد، در گذار به شیوهی اندیشهی مُدرن ویژگیهای ارقامی زمان محاسبهی زبانی آن را در مرکز جای داد. در بُرههای از تاریخ که هم اقتصاد و هم محاسبهی زمان اندازههایی کمّی شده بودند، بشرنمیتوانست اغراض الهی را در ذهن خود به گونهای دیگر جز معادلهای ریاضی تصور کند.
با این حال نیاز بشر به فهم اهداف الهی موضوعی به مراتب قدیمیتر است. حتی نوشتهی کشیشان دربارهی حوادث تاریخی، به قصد کشف الگوها و تکرارها نبود. این موضوع در مورد ستاره شناسی روحانیان نیز صدق میکند. آنها مشهودات علم دربارهی قانونمندیهای عمدهی تاریخ را به خدمت گرفتند تا حاکمیت خود را بنا کنند. در این شرایط چارهای نبود جز آنکه دوباره به حرکت اجرام آسمانی متوسل شوند. برای جنگیدن با دشواریهای زندگی تعبیر خواب و پیشگویی هفت سال لاغر و هفت سال فربه مهم بود. آن وقت مردم میتوانستند با تدوین و اجرای نظمی خاص از پس قطحی و خشکسالی برآیند. وقتی جامعه توان خود را از دست میداد و به وظیفهی خود عملنمیکرد، چارهای نبود جز اینکه دوباره آن را به سمت اقتصاد طبیعی سوق داد. تفسیرهای نظری از تقویم چنین اغراضی را تضمین میکرد.
نیاز به احیاء زمان احساسی را در مردم ایجاد میکرد که چند صباحی گناه و معصیت دوباره سرزبانها افتاد. مردم به عصری نو نیاز داشتند تا چون صفحهای سفید بر آن چیزی بنویسند. بیشتر کسانی که به حرکت تاریخ اندیشیدهاند، خود را چون بازماندگان از قافلهی زندگی درمی یابند. آنها از نکبت عصر خویش بیزارند و در حسرت بهشت گمشده بر گذشتههای درخشان و اسطورهای غبطه میخورند. دیر یا زود باید تغییری صورت میگرفت، به این شیوهنمیشد بیش از این ادامه داد. برای بازگشت بهشت و قهرمانان چه باید کرد؟ اگر ما توان تغییر چیزی در زندگی نداریم، پس از سقوط و مرگ شاهد چه خواهیم بود؟
سقوط و زایش دوباره درصدد هستند تا در برخی عرصهها خود را نشان دهند. مثلاً جنگ و صلح، فقر و ثروت، تنفر و عشق، فساد اخلاقی و تزکیهی نفس. در هر جایی بشر احیاء دوباره را به منزلهی بازگشت به عصر طلایی مجسم میکند. تولد مسیح بازگشت دوبارهی داوود است. قیصر اگوستوس میلاد دوبارهی "آاِنه آس" بنیانگذار روم است که برای نجات شهرش بازگشته است.
عشق مسیحیت به عدد 1000 که درست پس از هزارهی گذشته با به ارث بردن نظام دهگان عربها قوت گرفت- شاید به دلیل بیتی از زبور داوود باشد، همان بیت چهارم از مزمور نود که میگوید: "زیرا هزار سال در نظر تو مثل دیروزی است که گذشته باشد." و یا بر اساس رسالهی دوم پطروس رسول باب 3 آیهی 8: لاکنای حبیبان این یک چیز از شما مخفی نماند که یک روز نزد خدا چون هزار سال است و هزار سال چون یک روز. " اگر بشر به این آیات تحت اللفظی و بیرون از چارچوبهای تأویلی بنگرد، بدان معناست که وقتی به پایان یک هزاره میرسیم، یکی از روزهای خدا غروب میکند. روز نویی که فرا میرسد، چگونه به نظر میآید؟ آیا عجیب نیست اگر خدا خواهان هیچ گونه تغییری نباشد: نظریهی دیگر تداوم جهان را به آفرینش گره میزند. خدا وظیفهاش را در شش روز به پایان رساند؛ آیا این بدان معنا نیست که عمر جهان 6000 سال است؟ "سکتوس ژولیوس آفریکانوس" (1) که نخستین نظریهی کهن و تقویمی مسیحیت را در سال 221 میلادی در کتاب خود به نام "کرونو گرافیا" تدوین کرده بود، چنین میاندیشید.
آنان که ظهور مسیح و پایان جهان را انتظار میکشیدند، همواره آماده بودند تا پیش از فرود آمدن ضربهی ناگهانی توشهای برای آخرت تهیه کنند، و آنان که طعم بلایا را چشیده بودند، آن را به مثابه نشانی از معجزهی نهایی تعبیر میکردند. اگوستین روایت میکند که بسیاری از آنان که در سال 410 میلادی شاهد فاجعهی تخریب و چپاول روم به دست "آلاریک" (2) اول پادشاه ویزیکیتها بودند، یقین داشتند که 6000 سالِ بعد از خلقت به پایان رسیده است. آنها تصور میکردند که بلایی چون غارت روم حلقهای از عزم الهی برای تحقق بخشیدن به اغراض خویش است. در واقع کسانی که میتوانستند به پیش بینی و تعبیر حوادث بپردازند، به مراتب از آنان که بعدها به شمارش معکوس حوادث بی شماری میپرداختند، بی آنکه حادثهای رخ داده باشد، جای پای مستحکمتری دارند.
تاریخ عقاید مسیحیت صورت عریض و طویلی از چنین شمارشهای معکوس را در خود دارد. برخی از این حوادث به عمر جهان برمی گشت، برخی دیگر به اشاراتی ربط پیدا میکرد که در مکاشفهی یوحنا ذکر شده بود، گروه دیگر حدس میزدند که حکومت شیطان بر زمین 365 سال پس از به صلیب کشیده شدن مسیح مستقر خواهد شد، به همین خاطر در سالهای 400 و 500 میلادی بیشتر مردم خواستار تدوین تقویمی بر اساس میلاد مسیح شدند، تا آن را چون مرحم بر زخمهای خود بگذارند. به این شیوه مسیحیان با مرکزیت دادن به میلاد مسیح از زیر بار حدسیات مکرر دربارهی روز قیامت شانه خالی کردند. تولد عیسی بخشی از عصارهی روز قیامت را گرفت. حادثهی سرنوشت ساز در شُرف وقوع نبود. این حادثهی مهم مدتها پیش به وقوع پیوسته بود. بنیادهای وابسته به کلیسا همیشه تولد مسیح را بر وقوع روز قیامت ترجیح میدادند. سالشماری بر اساس تولید مسیح برای نخستین بار در عصر کارولین یعنی حدود سال 800 میلادی با تلاش "بدا" گسترده و همه گیر میشود. با این حال برای مردم حتی تا عصر تجدد، مشاهدهی ستارهای دنباله دار نشانهای از وقوع روز قیامت بود.
به نظر میرسد که هزارهی گذشته نیز موجی از ناآرامی در مردم به وجود آورده است. در این مورد نوشتهها و اسناد زیادی در دست نیست، با این حال چنین تصوراتی به صورت شفاهی در بین عامه که سهم ناچیزی در فرهنگ مکتوب داشتند، دیده شده است. به همین خاطر تلقینهای مسیحیت در این مورد خاص نسبتاً متناقض است. برای نمونه مردم دربارهی ظهور مسیح و چگونگی هدایت و یا خاتمهی حاکمیت هزار ساله توافقِ نظر نداشتند. نقش شیطان نیز در این میان مبهم بود. اینکه از حضور شیطان تا روز قیامت چه مدت طول میکشید، کسی اطلاع دقیقی نداشت. کلیسای رسمی نیز در این باره سکوت اختیار میکرد، اما این مانع از آننمیشد که عامهی مردم نسبت به باورهای استوار خود شک کنند. بنیاد کلیسا مصمم بود که چند صباحی در بین مردم حاکمیت داشته باشد؛ به همین خاطر مردم علاقهای به تب و تابهای حادثهی روز قیامت نداشتند.با این حال حوالی هزارهی گذشته، هم در فرانسه و هم در آلمان جنبش گستردهی "صلح الهی" به مدت چند نسل ادامه داشت که هدفش استقرار آرامش و جلوگیری از جنگ قدرت میان زمینداران بزرگ بود. مردم در مکانهای باز بر گردِ ضریح مقدسان جمع میشدند؛ جایی که بیمارانشان باید شفا مییافتند و سپس سوگند یاد میکردند که تا آخرین نفس در راه اجرای "صلح الهی" تلاش کنند. با باور به آخرت و انتظار برای آن، همهی زشتیها زیبا میشد. جنگ، قحط سالی و فساد نشانههای روز قیامت بود. آری هرچه وضعیت بدتر میشد، باور عامه نسبت به وقوع رستاخیز بیشتر میشد.
شایعهی قلمرو هزار ساله در صد سال پیش از جنگهای صلیبی، خیل عظیمی از زائران مسیحی را از اروپا به سمت اورشلیم سوق داد. همچنین پادشاه نروژ "اولاف" (3) نزد عامهی محترم شمرده میشد و به لقب شهید و قدیس مفتخر شد، زیرا تاریخ کشته شدن او 1000 سال پس از به صلیب کشیدن عیسی مسیح یعنی 1030 میلادی بود. در سراسر دوران قرون وسطی، شیفتگان روز رستاخیز یعنی دو فرقهی میله ناریست و چیلیاست، با شور زایدالوصفی هرگونه کمبود و قحط سالی را نشانهی روز رستاخیز میدانستند.
شناخته شدهترین چهرهی معترضی که متهم به الحاد شد "یوآکیم دی فیوره" (4) بود که تاریخ را به سه قلمرو تقسیم کرده بود: قلمرو پدر، پسر و روح القدس. او فکر میکرد که حملهی مسلمانان به خیل زائران مسیحی نشانهی افشاء شدن آن راز هفت بار مُهر و موم شدهای بود که یوحنا در مکاشفهی خود از آن سخن گفته و در نتیجه حاکمیت روح القدس نزدیک است؛ با این حال باید نخست شیطان سلطنت میکرد. در اِنجیل روایت شده بود که از زمان آدم تا تولد مسیح 42 نسل ادامه داشته است.
پس از به صلیب رفتن عیسی مسیح تا حکومت عدل بر زمین نیز 42 نسل طول خواهد کشید. طبق محاسبهی یوآکیم، این حادثهی فرخنده سال 1260 میلادی میشد. ویژگی خاص حاکمیت هزارهی یواکیم این بود که این حاکمیت در زمانی متحقق میشد که زمین به اوج فساد رسیده باشد.
به علاوه این حدسیات را میشد هم از زاویهی سیاسی و هم از زاویهی دینی دید. صحبت از جامعهای نو بود که داشت شکل میگرفت. یوآکیم عابدی بود که محاسبات تقویمی و نویسندگیاش زبانزد عام و خاص بود، در عوض پیروان او افرادی ابله بودند و در حقیقت آنها مسئول بسیاری از خطاهایی هستند که به او نسبت داده شده است. یوآکیم به درستی از گرایشات دنیوی کلیسا انتقاد میکرد و عزم آن داشت که به صورتی بنیادی به اصلاح آن بپردازد. او از موقعیت و رسالت خود برای تغییر بنیادی وضع موجود استفاده میکرد، اما پیروانش جمعی خیره سرِ ناشکیبا بودند که به فکر براندازی سریع حاکمیتی بودند که کلیسای رسمی پشتیبانش بود.
یوآکیم گروان به مرور تبدیل به فرقهای هوادار آخرت شدند که برای تحقق آمال خود ملاحظهی هیچ چیزی رانمیکردند، زیرا آنها نیز چون مخالفانشان فکر میکردند که همسو با تاریخ حرکت میکنند. درگیری با کلیسا به آنجا انجامید که پاپ اعظم تدریجاً خودش نیز متهم به الحاد شد و کلیسا چون فاحشهی بزرگ بابل- که در مکاشفهی یوحنا فصل 17 آیهی 1 ذکر او رفته از سوی مخالفان طرد شد. همچنین قیصر و پاپ از چنین تشبیهات و تصویرهای اُخروی که همه جا شایع شده بود، برعلیه هم استفاده میکردند. بعدها بیشتر پیشاهنگان اصلاح طلب و برخی از تندروان نیروی خود را از رؤیاهایی اخروی از نوع تفکر یوآکیم گرفتند. در بین آخرین پیروان یوآکیم "توماس مونتسر" (5) و "یاکوب هوتر" (6) را میتوان نام برد که مونتسر در سال 1525 میلادی سرش را از تن جدا کردند و یاکوبهاتر را در 1536 پس از شکنجههای طولانی در آتش سوزاندند. در منطقهای به نام "آناگنی" در جنوب روم هنوز بازماندههایی از صومعهی ویران شدهی یواکیمیستها که در قرون وسطی ساخته شده است، پابرجاست.
پینوشتها:
1. sextus Julius Africanus
2. Alarik
3. olav den Heillige
4. Joackim di Fiore
5. Thomas Muntzer
6. Jakob Hutter
اِریکسن، تروند برگ؛ (1385)، تاریخ زمان، ترجمهی اردشیر اسفندیاری، تهران: نشر پرسش، چاپ اول