1) معمولاً تصوري كه بيشتر انسانها از قرون وسطي دارند، دوره اي توأم با تاريك انديشي و ظلمت فكري و فرهنگي استاست.اين تصوير كاملاً اشتباه است، زيرا ما در اين برهه زماني نه تنها با تحولات عظيم فكري، فلسفي و فرهنگي روبرو مي شويم، بلكه فضايي را فراهم مي كند كه جهان جديد در آن رشد مي كند. بي ترديد، بدون تلاشي كه فيلسوفان قرون وسطي چون «آگوستين»، «آبلار»، «آنسلم»، «راجر بيكن» و «آگوستين» در ترويج تفكر فلسفي صورت دادند، جهان مدرن و تفكر مدرن از برخي نقاط عطف خود محروم مي شد.
1) معمولاً تصوري كه بيشتر انسانها از قرون وسطي دارند، دوره اي توأم با تاريك انديشي و ظلمت فكري و فرهنگي استاست.اين تصوير كاملاً اشتباه است، زيرا ما در اين برهه زماني نه تنها با تحولات عظيم فكري، فلسفي و فرهنگي روبرو مي شويم، بلكه فضايي را فراهم مي كند كه جهان جديد در آن رشد مي كند. بي ترديد، بدون تلاشي كه فيلسوفان قرون وسطي چون «آگوستين»، «آبلار»، «آنسلم»، «راجر بيكن» و «آگوستين» در ترويج تفكر فلسفي صورت دادند، جهان مدرن و تفكر مدرن از برخي نقاط عطف خود محروم مي شد. در اين ميان، نقش دو متفكر برجسته اين دوره «آگوستين» و «توماس آكوئيني» برجسته است. آگوستين در سال 430 ميلادي از دنيا رفت و اين زمان تقريباً مصادف با سقوط امپراتوري روم بود. اين سقوط باعث شد ناامني هاي بسيار زيادي در عرصه هاي اجتماعي و سياسي توآم با لشكركشيهاي بي شمار صورت گيرد و اين موضوع سبب گرديد تقريباً تا اويل قرن دهم ما شاهد جريان قوي و غني فكري و فلسفي نباشيم و كار دانشمندان بيشتر بر حفظ و نگهداري آثار قبل استوار گردد. با اين همه، از سده دهم به بعد بسياري از متفكران برجسته از «جان اسكاتلندي» و «آنسلم» و از «آبلار» و «راجر بيكن» تا «آكويناس» و «دانز اسكوتوس» و «آكامي» را شاهد هستيم. كه بسيار بر تفكر دنياي مدرن تأثيرگذار بودند. .
2) قبل از آنكه به بحث نظامهاي فلسفي اين دوره بپردازيم، بد نيست به دو تحول فكري كه تأثير بسياري در جهان معاصر داشتند، اشاره كنيم. يكي از اين تحولات، اختراع ساعت است. ساعت نخستين بار در ارتباط با زندگي صومعه اي و ايجاد نظم و انضباط همگاني در آن، مورد استفاده عمومي قرار گرفت. تعيين و تخصيص وقت براي امور ديني و منظم كردن كار روزانه، به معياري براي زندگي اجتماعي يا اوقات فراغت تبديل شد. تا همين اواخر، همه ساعتها، زمان را توسط عقربه هاي متحرك نمايش مي دادند. اين امر هم در مورد ساعتهاي آفتابي صادق است، هم در مورد مقياس خطي نخستين ساعتهاي آبي و هم در مورد صفحه گرد و سيكلي ساعت كليساهاي جامع. به نظر برخي متفكران چون «هايدگر»، اين پديده و اختراع يكي از دلايل رشد علم بود، زيرا علم بدون وسيله اي براي سنجش زمان قدرت رشد را نداشت؛ هرچند به نظر پژوهشگران، تمدنهاي شرق از جمله تمدن اسلامي و ايراني هم نقشي مؤثر در اختراع ساعت برعهده داشتنه اند. اساساً، تفكر قرون وسطي بدون كمك متفكران مسلماني چون ابن سينا و ابن رشد قابل رديابي نيست. از سوي ديگر، ما نگاهي را به مفهوم كليات در قرون وسطي داريم كه اين نگاه بعدها در سده هاي هفدهم تا بيستم بسيار مورد توجه قرار مي گيرد. برخي متفكران قرون وسطي چون: آبلار و اوكام عقيده داشتند كلي در جهان خارج وجود ندارد و تنها مصاديق آن موجودند. البته، اين رويكرد در مقابل رويكرد افلاطوني قرار مي گيرد كه قايل به وجود داشتن براي مثل و كليات است. متفكران قرون وسطي با كارهاي دقيق خود، فضا را براي رد اين مدعاي افلاطوني و تأكيد بسيار بر تجربه گرايي كه همدوش علم به جلو مي آمد، فراهم كردند.
3) بسياري از دانشگاه هاي مطرح معاصر چون اكسفورد، ريشه در فعاليتهاي متفكران متأخر قرون وسطي دارند و اين متفكران بودند كه براي اولين بار در غرب در جايي به نام دانشگاه به فعاليتهاي آموزشي و تحقيقي مشغول بودند. ايجاد دانشگاه، يكي از مهمترين خدمات قرون وسطي به فلسفه و تفكر بود. همين امر باعث مي شود در تفكر قرون وسطي شاهد روش دقيق طرح و حل مسائل باشيم. در اين منظومه است كه حتي برنامه هاي درسي هم نوشته مي شوند و افرادي كه به دانشگاه مي روند، مقدماتي را براي تبحر در يك رشته خاص مي آموزند. در اين ميان، زبان مشترك ميان آنها - كه همان لاتين باشد - نقش مهمي در تبادل نظر و ارتباطهاي گسترده علمي و فكري ايفا مي كند. بعدها كه به جهت جنگهاي سياسي اين سرزمين واحد، به گستره هاي ملي متفاوتي تقسيم شد، از ميزان اين تبادلات هم كاسته گرديد. بسياري از علومي كه بعد از رنسانس به صورت رشته هاي مستقلي درآمدند، بذرشان در فلسفه قرون وسطي كاشته شد. عنوانهاي بعضي از استادان دانشگاه هاي آن زمان به تنهايي اين مطب را تأييد مي كند. در اكسفورد مي بينيم عنوان استاد فيزيك و رياضي، استاد حكمت طبيعي است . اين نشان مي دهد كه رشته فيزيك از درس حكمت طبيعي منشأ گرفته و برنامه اين درس از روي يكي از كتابهاي ارسطو به نام فيزيك ( يا سماع طبيعي) تنظيم شده است.
4) متفكران قرون وسطي همه در بستر يك فرهنگ ديني رشد كرده بودند. آنها باور داشتند كه مسيحيت مي تواند معرفت كافي براي رستگاري را در اختيارشان بگذارد و فرد عامي و نخبه به تساوي مي توانند از اين آيين بهره مند شوند. با اين همه، سنت ديگري پشت سر متفكران قرون وسطي قرار دارد كه آنها نمي توانند نسبت بدان بي تفاوت باشند و اين سنت البته سنت يوناني است. همان طور كه گفتيم، براي اولين بار اين متفكران از طريق ترجمه هاي عربي به كتابهاي يونانيان دسترسي پيدا كردند، اما بعداً سعي كردند به آثار اصلي يونانيان و بخصوص افلاطون و ارسطو دست زنند. به تعبير ديگر، آنها معتقد بودند خداوند نه تنها از طريق كتابهاي مقدس، بلكه با زبان آفرينش هم درباره جهان و انسان سخن گفته است. در ميان علوم مختلف يونانيان كه مورد توجه متفكران قرون وسطي بود، منطق جايگاهي مهم را از آن خود مي كند. با اين همه، ما با متفكري چون آكويناس روبرو هستيم كه يكي از بزرگترين ارسطوشناسان تاريخ بشري است و به خوبي به فراز و فرود متون ارسطويي آشنايي دارد.
5) يكي از اتهامهايي كه به فيلسوفان ديندار روا مي دارند، اين است كه آنها بيشتر در نقش متكلم ظاهر مي شوند؛ بدين معنا كه آنها براي اثبات اعتقادات ديني خود به سراغ فلسفه مي روند و بنابراين به آموزه هايي دست مي زنند كه مؤيد آراي آنها باشند و از آراي ديگر دوري مي گزينند. برخي بر اين نظرند كه هركس كه به كار فلسفه ورزي مشغول مي شود، سرانجام عقايدي دارد كه سعي مي كند دلايلي براي آنها بجويد. به طور مثال «راسل» باور دارد كه دو دو تا چهار مي شود و سعي مي كند مطالب زيادي بنگارد تا اين مدعا را ثابت كند. به معناي ديگر، براي فلسفه ورزي مهم نيست كه هر انسان چه عقايد و آرايي دارد؛ آنچه مهم است اين است كه استدلالهايي درست و موجه براي آنها ارائه كند. كار اساسي فيلسوف آن است كه دلايل قوي را از دلايل ضعيف جدا كند. اين امر در زندگي توماس آكويناس كاملاً آشكار است. آكويناس مسيحي مؤمني بود، اما به بسياري از حقايق ديگر چون آنچه ارسطو گفته بود هم ايمان داشت. به اين دليل، او سعي مي كرد ميان اين دو نوع جهان بيني تفاوت قايل شود؛ يعني سعي مي كرد ميان اعتقاداتش به عنوان يك متكلم و يك فيلسوف تفاوت بگذارد. به عنوان يك متكلم وظيفه خود مي دانست آنچه را از مقوله سرگذشت دنيا و رستگاري جهانيان و آينده جهان در كتابهاي مقدس مسيحي و تعاليم كليسا بود، تبيين و توجيه كند. در مقام يك فيلسوف هم مي خواست به قدر وسع پي برد دنيا چگونه جايي است و چه حقايقي ضروري مربوط به اين دنيا و تفكر خود ما بدون توسل به وحي الهي و فقط به كمك عقل براي ما قابل دانستن است. اين رويكرد دوگانه آكويناس در رساله «سردميت جهان» آمده كه در آن آكويناس مي گويد، «هيچ دليلي نداريم كه فكر نكنيم جهان هميشه وجود داشته است و تا ابد هم وجود خواهد داشت.» ولي خود وي به عنوان يك مسيحي به چنين چيزي اعتقاد ندارد و معتقد است خداوند، عالم را از عدم خلق كرده و سرانجام روزي به پايان ميرسد. به همين جهت است كه آكويناس جمله معروفي دارد كه بعداً در جهان جديد هم بسيار از سوي ديندارن فيلسوف مورد توجه قرار گرفت. آن جمله اين است: «ما بايد هنگام فلسفه ورزي، فلسفه ورزي و هنگام دينداري، دينداري كنيم».
6) از موضوعاتي كه در قرون وسطي بسيار مورد توجه قرار داشت، براهين وجود خدا بود. فيلسوفان مسيحي هنگامي كه با افرادي با گرايشهاي فكري متفاوت روبرو مي شدند، نمي توانستند حجيت كتاب مقدس يا كليسا را مبناي بحث قرار دهند و عموماً بحثها به وجود خدا منجر مي شدند. به همين دليل، گفتمان وسيعي در فلسفه قرون وسطي درباره دلايل وجود خدا شكل مي گيرد. در اين ميان شاهد معروفترين استدلال براي اثبات وجود خدا، برهان وجودي است و اين برهاني است كه در جهان جديد هم از سوي متفكران بسياري مورد توجه قرار مي گيرد. اين برهان با نام «برهان وجودي» معروف است و اولين بار به صورت مدون توسط «آنسلم» مطرح مي شود. برهان آنسلم تعريف لفظ خدا را مبنا قرار مي دهد. آنسلم مي گويد: خدا چيزي است كه بزرگتر از آن متصور نيست و او كمال مطلق است. تا اينجا مشكلي براي فرد براي پذيرش اينكه مفهوم خدا با كمال مطلق عجين است، وجود ندارد. پس شخص ملحد هم اين تعريف را مي پذيرد. حال «آنسلم» مي گويد: فرض كنيد اين مفهوم فقط وجود ذهني داشته باشد و وجود خارجي ندارد، آيا اين بدان معنا نيست كه اين كمال مطلق كه بايد همه ويژگيهاي خوب را داشته باشد، از صفت وجود بي بهره است؟ پس اين وجود ذهني بايد در جهان خارج هم موجود باشد. اين برهان از زمان «آنسلم» تاكنون موضوع حرف و حديثهاي بسياري بوده است. هم مخالفان آن زيادند و هم موافقان آن. حتي برخي از منطق دانان جديد سعي كرده اند با رويكردهاي جديد منطقي، آن را به اثبات برسانند. بدين جهت، برهاني كه تا همين اواخر به نظر مي رسيد برهاني مرده است، دوباره به صورت جدي مطرح شده است.
7) يكي ديگر از سوء تفاهمها در مورد تفكر و فلسفه قرون وسطي اين است كه اين فلسفه به كلي از مضامين و مسائل عيني و جزيي زندگي دور است و به اندازه اي به مفاهيمي چون «جوهر و عرض»، «ماهيت و وجود» سرگرم است كه فرصت نمي كند زندگي عيني و تعارضهاي موجود در زندگي را به تصوير بكشد. براي رد اين مدعا مي توان نظريه «جنگ عادلانه» توماس آكويناس را جالب توجه يافت. مسأله در اينجا اين است كه در چه شرايطي جنگ كردن اخلاقاً صحيح است؟ و اگر كسي به جنگ برود، از نظر اخلاقي چه حدودي براي نحوه عمليات جنگي وجود دارد؟ مثلاً چه چيزهايي را ممكن است هدف قرار داده يا چه رفتاري را بايد با اسيران انجام دهد؟ اين اخلاق حتي به مسائلي كه در خصومت فردي ميان انسانها برقرار مي گردد، وارد مي شود. به طور مثال، اين اخلاق تصريح مي كند كه ما چه كارهايي را نبايد با دشمنانمان انجام دهيم؟ آيا مجاز هستيم كاري كنيم كه به خانواده دشمنانمان فشاري وارد شود يا نه؟ نظريه جنگ عادلانه، نظريه اي در حد وسط بين دو قطب مخالف است. در يك طرف نظريه صلح طلبان است كه مي گويد، اصولاً چيزي به نام جنگ عادلانه وجود ندارد و هر جنگي بر خلاف اخلاق و زشت است. در قطب ديگر، نظريه كساني قرار دارد كه معتقدند، در اينكه جنگ پديده اي وحشتناك است، حرفي نيست، ولي وقتي كسي وارد جنگ شود ديگر هيچ گونه قاعده اخلاقي وجود ندارد و تنها اصل اخلاقي در اينجا پيروزي است . اما اصحاب سنت جنگ عادلانه مي گويند، هيچ يك از اين دو عقيده درست نيستند. بعضي ارزشها از خود حيات هم ارزش بيشتري دارند و جنگيدن به خاطر اين ارزشها مشروع است، ولي مشروعيت جنگ حدي دارد . در جنگ هم حدودي براي انتخاب هدف وجود دارد و به طور مثال افراد بيگناه نبايد عمداً كشته شوند.
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.