نویسنده: تیم دیلینی
برگردان: بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی
برگردان: بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی
مفاهیم و مبانی فکری
زندگی کارل مانهایم بسیار پرهیجان و مملو از حوادث و تأثیرگذاریهای علمی بود. او مانند سایر متفکران علوم اجتماعی، تحت تأثیر فیزیکی خود قرار گرفت. به نظر میرسد مانهایم «آلمانی» مهمترین آثار را در زمینهی نظریهی جامعهشناسی از خود به جا گذاشت: جامعهشناسی شناخت، تاریخ باوری، و ایدههایش دربارهی ایدئولوژی و اتوپیا. اما متعاقب جنگ جهانی دوم، مانهایم «انگلیسی» بسیاری از آثاری را که در دست تهیه و تکمیل داشت کنار گذاشت (و در مواردی، دیگر به آنها رجوع نکرد) و در عوض، توجه او به تشخیص دردهای زمانهی خود، بازسازی اجتماعی و مقولات مرتبط با خردگرایی و خردگریزی معطوف شد.جامعهشناسی شناخت
عموماً بیشترین سهم مانهایم را در نظریهی جامعهشناختی، به جامعهشناسی شناخت وی نسبت میدهند. جامعهشناسی شناخت «در چارچوب تفکر مارکسیستی، در خصوص رابطهی ایدهها با بافت تاریخیشان» پایه گذاری شده است (Farganis, 2000: 192). مارکس معتقد بود که ایدههای طبقهی حاکم بر جامعه مسلطاند و تودهی مردم به سبب برخورداری از آگاهی دروغین، از این ایدههای فرهنگی حمایت میکنند. مارکس همچنین معتقد بود، آگاهی راستین زمانی پدیدار میشود که پرولتاریا به واقعیت عینی جامعه واقف شود. مانهایم استدلال کرد که ایدهها چندین منشأ دارند (از جمله، نسلها، گروههای منزلتی، مدارس و غیره)، اما مهمترین منشأ ایدههای فرهنگی طبقهی اجتماعی افراد است (Ritzer, 2000). بیلی ضمن آن که فهم آثار مانهایم را به خودی خود بسیار دشوار میداند، متذکر میشود که مشکلات مربوط به ترجمهی آثار او نیز بر این دشواری میافزایند. «نسخهی انگلیسی کتابهای ایدئولوژی و اتوپیا (1936) و انسان و جامعه در عصر بازسازی (1940)، تفاوتهای بسیاری با اصل آلمانی آنها (به ترتیب در سالهای 1929 و 1935 به چاپ رسیدند) دارند. در هر دو مورد ترجمه، مطالبی به این کتابها افزوده شده است... [و] تغییرات چشمگیری نیز در زبان و معنا به چشم میخورد» (Bailey, 1994: 42).مانهایم همچنین خود آشکارا بیان میکند که او هرگز نظریهاش را در تمام جنبهها تکمیل نکرده است و یا به قدرت رسیدن حزب نازی در آلمان، توجهاش به موضوعات ضروریتر جلب شد.
مانهایم در فصلی از ایدئولوژی و اتوپیا، که به «جامعهشناسی شناخت» اختصاص داشت، نوشت: «جامعهشناسی شناخت یکی از جوانترین شاخههای جامعهشناسی است؛ به مثابه نظریه، در پی تحلیل رابطهی شناخت و وجود و به مثابه تحقیق تاریخی -جامعهشناختی، در پی شناسایی شکلهایی است که این رابطه در مسیر پیشرفت فکری بشر به خود گرفته است» (Mannheim, 1936: 264). او درصدد بود به کمک این نظریه به مسائلی دست یابد، اما نخستین هدف او تعیین رابطهی موجود بین تفکر و کنش بود. او تفکر را نه فعالیتی جدا افتاده، بلکه به واقع فعالیتی میدانست که ریشه در بستر جامعهشناختی دارد. به عبارت دیگر، شیوه تفکر افراد بیش از آن که به خود آنان بستگی داشته باشد، به جامعهای که در آن رشد میکنند و نیز فرایندهای تفکر پیشینیانشان بستگی دارد.
«جوّ اجتماعی زمانه» که فرد در آن بزرگ میشود، مردم یک نسل را به یکدیگر پیوند میدهد. افراد هم نسل لزوماً در ارتباط مستقیم با یکدیگر قرار ندارند. در واقع، ساختار طبقاتی مشابهی که این افراد در آن قرار دارند، موجب میشود از ویژگیهای اجتماعی مشترکی نیز برخوردار شوند. برای مثال، مشخصهی نسل مانهایم زندگی بین دو جنگ جهانی و تجربهی اغتشاشهای متعدد اجتماعی ناشی از انقلاب بود. فرهنگ معاصر امریکایی به خوبی با اصطلاح «پُرزایی» آشناست. این خصیصهی نسلی است که در یک دورهی (حدوداً) دوازده ساله، بلافاصله بعد از پایان جنگ جهانی دوم، به دنیا آمدهاند. افراد این نسل تجربیات و دیدگاههای اجتماعی مشترکی دارند. این نسل نمایانگر دورهی خاصی از فرایند جمعی تاریخی است.
«جامعهشناسی شناخت با نظریهی ایدئولوژی، که در زمان خود ما پدید آمده و گسترش یافته است، رابطهای نزدیک دارد اما روز به روز بیشتر از آن متمایز میشود» (Mannheim, 1936: 256).
از نظر مانهایم، با بررسی ایدئولوژیها میتوان از «فریبکاریها و ظاهرسازیهای» مربوط به عالم سیاست و گروههای ذی نفع ویژه پرده برداشت و نقش حقیقی آنها را در جامعه مشخص کرد. در جامعهشناسی شناخت بیشتر به راههای گوناگونی پرداخته میشود که شناختیها، با توجه به تفاوتهای موجود در محیطهای اجتماعی، خود را به شناساگرها ارائه میکنند. البته مانهایم، به قابلیت تفکر انسان واقف بود، اما اصرار داشت که ایدهها و احساسات را، که محرک رفتار افرادند، نمیتوان صرفاً بر مبنای تجربیات افراد در زندگی شخصیشان تبیین کرد. به تعبیر او، «تز بنیادین جامعهشناسی شناخت این است که شیوههای تفکری وجود دارند که مادام که خاستگاههای اجتماعی آنها مبهم باقی بمانند، چنان که باید و شاید به فهم در نمیآیند» (Mannheim, 1936: 2). مانهایم در توضیح منظورش، مثالی از حوزهی زبان آورد. او گفت، نمیتوان یک زبان را در برخورد با فقط یک فرد شناخت، چرا که آن زبان فقط به آن فرد متکلم تعلق ندارد. آن زبان در واقع، متعلق به تمام کسانی است که او را دربرگرفتند و نیز متعلق به پیشینیان اوست.
مانهایم کل شناخت را محصول ساختار اجتماعی میدانست. این ساختار هم فرد را دربرمیگیرد و هم حاصل تکامل تاریخی را. شناخت در مسیر تبدیل شدن به آنچه که امروز هست، تکامل تاریخی را طی کرده است. از این رو، کل شناخت اکتسابی است و محصول چیزی تکامل بشر، در پیشرفتی آرام اما بی وقفه، این بود که آموخت تاریخش را ثبت کند» (Mannheim, 1940: 147). این ایده که کل شناخت به لحاظ اجتماعی وابسته است، ریشه در سنت آلمانی استلزام موقعیتی (1) دارد (Baum, 1977). مانهایم معتقد بود که شناخت نمیتواند راکد باقی بماند و باید تکامل یابد. از نظر او، همه چیز تغییر میکند و به هر چیز، از چشمانداز خاصی نگریسته میشود. چشمانداز «دلالت دارد بر نحوهی نگرش فرد به یک موضوع، آنچه از آن درک میکند و نحوهی تعبیر آن در تفکرش» (Mannheim, 1936: 272). چشمانداز باوری مانهایم بخش اصلی جامعهشناسی شناخت اوست. آنچه که یک شخص در زمانی مشخص میبیند، صرفاً یک چشمانداز فردی نیست، بلکه محصول رخدادهای گذشته و کنشهای متقابل فعلی اوست. مانهایم این ایده را به تأثیر از ایدهی هگل دربارهی شیء پرستی مطرح کرد که بر اساس آن، افراد چیزی را «واقعی» میپندارند که جامعه به آنان بگوید واقعی است.
نایسر جامعهشناسی شناخت را علمی تاریخی خواند، به این معنا که «تأثیر عوامل اجتماعی بر تکوین شناخت همواره در معرض تغییرات تاریخی بوده و خواهد بود» (Neisser, 1965: 18). مانهایم با تکیه بر روش تاریخی، مراحل تکوین تکاملی بشر را مشخص میکند. به بیان نایسر، در خلال «دورهی ابتدایی» (مرحلهی 1) از تکوین تکاملی، «انسان میمون نما و انسان دوران پارینه سنگی از مهارتهایی برخوردار بود کسب آنها بدون برخورداری از نوعی تفکر ممکن نبود. آغازگاه شناخت بشر حداکثر به این دوره برمی گردد» (Neisser, 1965: 34). بشر در بخش عمدهای از تاریخ حیاتش، چه انسان نئاندرتال را جزئی از آن به شمار آوریم و چه نیاوریم، در سطح ابتدایی شکار، گردآوری خوراک و به کارگیری ابزارهای ابتدایی باقی ماند. تنها چندهزار سال پیش از شکل گیری تمدنهای عظیم سومر و مصر بود که بشر به اهلی کردن حیوانات و بهره گیری از کشاورزی پرداخت.
دومین مرحله در تکوین شناخت، که «دورههای بعدی دانش عملی» خوانده میشود، مرحلهای است که مرزهای دانش گسترش یافت، زندگی شهری، اقتصاد شهری و سرانجام گذار به دولت -شهرها و متعاقب آن نظام تجاری سرمایه داری پدید آمد. بخشهایی از جهان جدا افتاده باقی ماند و سطح دانش آنها به آهستگی ترقی کرد. گذار موفقیت آمیز فقط از طریق توسعهی شکلهای جدید سازمانهای نظامی و سیاسی امکان پذیر است. تکوین سازمان نظامی خود مستلزم برخورداری از دانشی نسبتاً پیشرفته و نیز بهره گیری از شیوههایی خاص در فرماندهی نظامی است. جوامع، به ویژه در شرایطی که در معرض تهدید هجوم تجاوزکارانه هستند، باید دانش عملی خود را ارتقا بخشند. جوامع به لحاظ تکنولوژیکی پیشرفته، به کرات در طول تاریخ فرهنگهایی که زمانی غالب بودهاند را به نابودی کشاندهاند. برای مثال، قدرت دولت شهر آزتکها توان مقابله با کاشفان امپریالیستی اسپانیا را نداشتند و در خلال هجوم اسپانیا یکسره محو و نابود شدند. اروپاییان با بهره گیری از تکنولوژی پیشرفتهی خود، بسیاری از مناطق جهان را تحت استعمار درآوردند. این استعمار از عوامل گسترش دانش نیز بوده است، به ویژه در چارچوب توسعهی معماری، کشاورزی، ثبت تاریخ و ارتقای سطح کلی آموزش (سوادآموزی).
آخرین مرحلهی تکامل، «دانش عملی در سرمایه داری صنعتی» است. سرمایه داری صنعتی حاکی از پیشرفت سریع در مهارتهای تکنولوژیکی است. از میان ثمرههای فراوانی که سرمایه داری صنعتی به بار آورد، میتوان به این موارد اشاره کرد: ارتقای فزایندهی سطح تولید، جایگزینی وسیع ماشین به جای کار یدی، رشد طبقهی متوسط، افزایش توجه کارفرمایان به توسعهی بیشتر روشهای تولید، افزایش فوق العادهی سطح تکنولوژی فردی.
جامعهشناسان هم به این نتیجه رسیدهاند که جامعهشناسی شناخت مانهایم وجوه متعددی دارد و تحلیل کامل آن در این مجال نمیگنجد. مانهایم به درستی تشخیص داده بود که فرایند شناخت متأثر از فرایندهای اجتماعی است. از نظر او افراد از دو راه متمایز به کسب شناخت نائل میشوند، یکی «از درون» (معانی فردی) و دیگری «از برون» (بازتاب فرایندی اجتماعی که افراد جزئی از آناند). او به روشنی نشان داد که در تکامل شناخت، فرایندهای اجتماعی صرفاً نقشی حاشیهای ندارند، بلکه عنصر اصلی رشد شناخت به حساب میآیند. خلاصه، از نظر مانهایم شناخت و نحوهی تفکر فرد، به لحاظ تاریخی تعیین میشوند، و هم به زمان و هم به شرایط اجتماعی بستگی دارند.
تاریخ باوری
تأثیر هگل و ایدئالیسم آلمانی بر مانهایم، در رسالهی تاریخ باوری (1924) او غالب است. تاریخ باوری مانهایم به طور کلی از ایدئالیسم آلمانی و به طور خاص، از تاریخ نگاری آلمانی متأثر بود. بنابر تبیین تاریخ باوری آلمانی، وضعیت فعلی هر جامعهای را تاریخ آن رقم میزند. «هر جامعه و هر فرهنگی، به نوعی، کلیتی محسوب میشود که محصول تاریخ است و علمای علوم اجتماعی باید بکوشند با مفاهیم خود مردم به فهم زندگی آنان بپردازند و جزئیات آن جامعه، یا فرهنگ، را در چارچوب کلیت آن تفسیر کنند» (Baum, 1977: 28). از این منظر (بنا به سنت فکری وبر)، پژوهشگر باید هنگام پژوهش اجتماعی ارزش گذاری نکند و ایدهها و مقولات از پیش تعیین شدهی خود را در مطالعهاش وارد نکند.علمای علوم اجتماعی باید گروه یا فرهنگ مورد بررسی را مد نظر قرار دهند و چون تاریخ باوری به کثرت حقایق اعتقاد دارد (به این معنا که افراد متعلق به قشرهای گوناگون ایدههای متفاوتی از «حقیقت» دارند)، بنابراین، تاریخ باوری منجر به نسبی گرایی خواهد شد. بر این اساس، دو نکتهی مهم قابل طرح است. نخست آن که گروهها و قشرهای متفاوت اجتماعی، در کلیت اجتماعی -تاریخی خود از «شیوههای تفکر» متمایزی برخوردار میشوند. این بدین معناست که دیدگاههای هر گروه خاص اجتماعی تنها نشان دهندهی بخشی از شناخت موجود در آن کلیت است و هر یک از این دیدگاهها معرف یک وضعیت «چشمانداز گرایانه» است. دوم آن که مانهایم اعتقادی به خصیصهی چشماندازگرایانهی کل شناخت اجتماعی -تاریخی نداشت، چرا که رویکرد نسبیت گرایانه مستلزم آن است که برای تمام دیدگاهها ارزشی یکسان قائل شویم که در این صورت، دستیابی به حقیقت مطلق ناممکن میشود.
او در مقالهی «تاریخ باوری» اظهار میکند که در آموزهی شناخت تاریخیاش، نه به نسبیت گرایی، بلکه به «دیدگاههای» نظری میپردازد که بر ساختهی خود تاریخاند. او استدلال میکند که شناخت تاریخی مادامی که روی یافتن حقایق متمرکز باشد، قابل کنترل باقی میماند. فقط در صورتی که تمام بخشهای جامعه و فرهنگ جزئی از فرایند واقعیت یابی شوند، «حقیقت» آشکار خواهد شد. مانهایم خود حقیقت را شناختی (ابژه) میدانست (Mannheim, 1952). او قویاً به حقیقت تاریخ اعتقاد داشت. او تاریخ باوری را جانشین برحق دین میدانست؛ جنبشی فکری که در جست و جوی «حقیقت» بود، حقیقتی که دین مدعی ارائهی آن است. این که مانهایم از مفاهیمی چون «جنبش»، «فرآیند» و «جریان» در توصیف واقعیت فرهنگی -اجتماعی استفاده کرد، اشتباه نبود. این بخشی از میل وافر او به کشف حقیقت، آشکارسازی عناصر پنهان در نهادهای اجتماعی و نمایاندن فرایندهایی بود که به ثبات اجتماعی و تغییر اجتماعی منجر میشوند.
ایدئولوژی و اتوپیا
مانهایم در ایدئولوژی و اتوپیا (1936) به این نکته میپردازد که «افراد به واقع چطور میاندیشند». مانهایم با تکیه بر سنت مارکسیستی، که بر اساس آن وجود اجتماعی انسان تعیین کنندهی آگاهی اجتماعی او دانسته میشود، اظهار داشت که افراد در گروههای سازمان یافتهی متفاوت، علیه یکدیگر عمل میکنند و در خلال آن، به جای یکدیگر و علیه یکدیگر میاندیشند. بنابراین، موقعیت اجتماعی افراد بر رفتار آنان تأثیر میگذارد. کسی که از موقعیتی مساعد برخوردار است، خواهان حفظ وضعیت موجود است و کسی که در موقعیت اجتماعی نامساعدی است، منافع او حکم میکند که از تغییرات اجتماعی پشتیبانی کند. ایدئولوژی، که گاه فلسفه یا جهان بینی نیز خوانده میشود، مجموعهای از ایدهها، آموزهها و عقاید است که ساختار اجتماعی را توجیه میکند. مانهایم ایدئولوژی را ایدههایی میدانست که وضعیت موجود را تأیید میکنند و با دستکاری در گذشته، در پی اعمال کنترل برآینده برمیآیند. اما، اتوپیا، به تعبیر مانهایم، شبکهای پیچیده از ایدههایی است که حامی تغییرات اجتماعیاند. اتوپیا آینده گر است. از نظر او هر دو مجموعه از ایدههای فوق در جهت پیشبرد، منافع تاریخی عمل میکنند (Farganis, 2000)مانهایم دو معنا برای ایدئولوژی قائل بود، ایدئولوژیهای خاص و ایدئولوژیهای عام. ایدئولوژیهای خاص نظامهای شناخت هستند که حقیقت را پنهان و تحریف میکنند. این نظامهای اجتماعی ممکن است آگاهانه در پی گمراه کردن عامهی مردم باشند. مثلاً صنعت سیگارسازی سعی میکند مردم را متقاعد کند که سیگار کشیدن برای سلامتی زیان آور نیست. ایدئولوژی عام نظامهای شناخت هستند که به زمان و مکان اجتماعی -تاریخی مربوطاند که افراد در آن زندگی میکنند (Adams and Sydie, 2001). از نمونههای این نوع ایدئولوژی عبارتند از «تفکر محافظه کارانه» و «لیبرالیسم بورژوا» (Mannheim, 1936). در جامعهی معاصر امریکا نمونههای ایدئولوژیهای عام عبارتاند از «راست مذهبی» و «چپ لیبرال». مانهایم معتقد بود تنها راهی که یک پژوهشگر میتواند عام بودن یک ایدئولوژی را دریابد این است که آن را به لحاظ جامعهشناسی بررسی کند. نظرات مانهایم در خصوص ایدئولوژی، عمیقاً ریشههای مارکسیستی دارند، اما اصطلاح ایدئولوژی را مارکس وضع نکرده است. همگان قبول دارند که در سال 1796، فیلوزوف فرانسوی به نام آنتوان دِستوت نخستین کسی بود که واژهی «ایدئولوژی » را به کار برد (Carlsnaes, 1981).
مانهایم در وصف وضعیتی ذهنی که «مناسبتی با وضعیتی واقعی که در آن اتفاق میافتد ندارد» اصطلاح ذهنیت اتوپیایی را به کار برده است (Mannheim, 1936: 192). او اتوپیا را نوعی از ایدئولوژی توصیف میکند که چون از موقعیت موجود فراتر میرود (از واقعیت فاصله میگیرد)، از ایدئولوژی متمایز میشود. [البته]، به گفتهی وی، «در هر دورهای از تاریخ ایدههایی شکل میگیرند که در عین آن که از نظم موجود فراتر میروند، در حکم اتوپیاها عمل نمیکنند. این ایدهها را بیشتر باید ایدئولوژیهای مناسب این مرحله از وجود به شمار آورد...» (Mannheim, 1936: 193). او ایدهی بورژوازی «آزادی» را نمونهای از تفکر اتوپیایی میدانست، چرا که تحقق نظام اجتماعی جدیدی را میطلبید. مانهایم خیال پروری را حالتی ذهنی توصیف کرد که در آن، ذهن با واقعیت موجود ارضا نمیشود و در زمان و مکان به دنبال پناهگاهی خیالی میگردد. اسطورهها، افسانههای پریان و وعدههای آن جهانی ادیان، همگی از چیزهایی حکایت میکنند که در زندگی واقعی وجود ندارند. برآورده شدن خیالی آرزوها از طریق برون فکنی در زمان و / یا مکان صورت میگیرد.
از نظر مانهایم، شکل بندی ذهنیت اتوپیایی طی چهار مرحله تغییر یافته است. نخستین مرحله با جنبش هزاره گرایی سرمستانهی آناباپتیستها آغاز شده است. در این مرحله طبقات پایینتر جامعه، در دورهی پس از قرون وسطا، به تدریج به اهمیت اجتماعی و سیاسی خود آگاه شدند، اما هنوز تا دستیابی به «خودآگاهی پروله تر» فاصلهی بسیار داشتند (Mannheim, 1936: 212). «معنویت بخشی به امور سیاسی»، که میتوان آغاز آن را به این دوره نسبت داد، تمام جریانهای اجتماعی این زمانه را کمابیش تحت تأثیر قرار داد. هزاره گرایی با نیازهای جاری قشر ستم دیدهی جامعه پیوند یافت و به رهبری کسانی چون توماس مونتسر، در برابر کلیسایی قرار گرفت که همهی توان خود را برای از هم گسیختن این اتحاد به کار میگرفت. توماس مونتسر و آناباپتیستها به مبارزات این قشر اجتماعی شکلی نوین بخشیدند و تلاش خود را برای تغییر جامعه به کار گرفتند.
مشخصهی دومین مرحله یعنی مرحلهی ایدهی آزادی خواهانه -انسان دوستانه، بهره گیری از تفکر عقلانی برای تعدیل شر بود. این مرحله از اهمیت نقش ایده در پیشرفت ذهن بشر حکایت میکند. طبقهی بورژوا و روشنفکر در این مرحله نقشی حیاتی دارند. ایدههای اتوپیایی مبتنی بر انسانی دوستی آزادی خواهانه نیز از تعارض با نظام اجتماعی موجود به وجود آمدند. مرحلهی سوم یعنی مرحلهی محافظه کارانه، به واقع ارزش اتوپیایی ندارد. این ذهنیت در واکنش به مرحلهی لیبرال پیشین پیشرفت، حفظ شرایط موجود، پذیرش چیزهاییکه در گذشته وجود داشتند، همچنان وجود دارند و ارزشهای این دوره را مشخص میکنند، شکل میگیرد. ذهنیت محافظه کارانه قابلیت نظریه پردازی کردن ندارد. این امر منطبق بر این واقعیت است که انسان تا زمانی که اوضاع بر وفق مرادش باشد، در مورد موقعیت واقعی زندگیاش نظریه پردازی نمیکند. ذهنیتی این چنین را که برمبنای عادت و غالباً به طور انعکاسی در برابر رویدادها جهت گیری میکند، نمیتوان اتوپیایی خواند.
آخرین مرحله از ذهنیت اتوپیایی عبارت است از اتوپیایی سوسیالیستی -کمونیستی. در این ذهنیت با تکیه بر سنت فکری مارکس، هدف نهایی عبارت است از براندازی ساختار اجتماعی موجود و ایجاد جامعهای بی طبقه. از نظر مانهایم، عنصر اتوپیایی در سوسیالیسم را نمیتوان صرفاً یک سازش دانست، بلکه پدیده ای نوین است که براساس ترکیب درونی صورتهای گوناگون اتوپیا حاصل شده که تاکنون وجود داشته است.
تأثیر تاریخ و آگاهی طبقاتی لوکاچ، در ایدئولوژی و اتوپیای مانهایم مشهود است. برای نمونه، هم لوکاچ و هم مانهایم نحوهی اندیشیدن افراد را به موقعیت اجتماعی آنان وابسته میدانستند و معتقد بودند حقیقت در شرایط اساساً عمل گرایانه دریافت میشود. بیلی به تفصیل مشابهتها و تفاوتهای این دو کتاب را ارائه میکند (Bailey, 1994).
نکتهی آخر این که، مانهایم چند سال پس از انتشار ایدئولوژی و اتوپیا، به تدریج اعتقاد خود را در زمینهی قابلیت جامعهشناسی شناخت برای فراهم آوردن اساس جامعهای مبتنی بر علم (علم سیاست) از دست داد. به نظر میرسد رخدادهای سال 1933 موجب شد که مانهایم کاملاً علاقهی خود را به جامعهشناسی شناخت از دست بدهد و در عوض به برنامهریزی و بازسازی اجتماعی روی آورد.
تشخیص درد زمانهی ما
مانهایم، به مثابه یک جامعهشناس، به مقولهی تغییرات اجتماعی علاقه مند شد و با بروز جنگ جهانی دوم، در جوامع اروپایی نیروهای اجتماعی قدرتمندی شکل گرفتند که در پی تغییر ابدی جهان بودند. در این دوران رادیکال، نیروهای برقرار کنندهی صلح و ثبات اجتماعی نیز به پیش آمدند. مانهایم در تشخیص درد زمانهی ما (1943)، که مجموعه مقالاتی است که وی (جز مقالهی پنجم) آن را در دوران جنگ جهانی دوم نوشت، تحلیلی جامعهشناختی از زمانهی خود عرضه میکند. این مقالات در اصل، متن سخنرانیهای او بودند. برای نمونه، مقالهی «تشخیص درد زمانهی ما» متن سخنرانی او در کنفرانس اتحادیهی فدرال بود که در ژانویهی سال 1941 در آکسفورد ایراد کرده بود و مقالهی «بحران در ارزش گذاری» متن مجموعه سخنرانیهای او با عنوان «جنگ و آینده» بود که نخستین آنها را در ژانویهی سال 1942 ایراد کرد (Mannheim, 1943).مانهایم در فصل اول تشخیص درد زمانهی ما، معتقد بود که جامعه را بیمار پنداشتهاند و پرسید «چطور میتوانیم بیماری آن را علاج کنیم؟». او نوشت: «ما در عصر گذار از جامعهی مبتنی بر (نظام) اقتصاد آزاد به جامعهی مبتنی بر برنامهریزی زندگی میکنیم. جامعهی مبتنی بر برنامهریزی که در شرف تحقق است، احتمالاً یکی از این دو مشکل را به خود میگیرد: یا اقلیتی بر مبنای دیکتاتوری بر آن حکومت خواهد کرد یا شکل نوینی از دولت که با وجود قدرت فراوانش، با دموکراسی کنترل خواهد شد» (Mannheim, 1943: 1). آن دیکتاتوری رعب آوری که مانهایم را دل نگران میکرد، هیتلر و حکومت نازی بود. صورت دیگر حکومت (که به نظر میرسد امروزه وجود دارد)، مشتمل است بر کشورهای مستقل قدرتمندی که با فراخوانی عمومی به دموکراسی، به یکدیگر میپیوندند. مانهایم پیشگویی کرد که چنانچه تشخیصش درست از آب درآید، کشورهای گوناگونی چون آلمان، روسیه، ایتالیا، بریتانیا، فرانسه و ایالات متحده همگی در مسیری واحد به سمت جامعهای مبتنی بر برنامهریزی حرکت خواهند کرد. مانهایم در ادامه میگوید که این نتیجهگیری را نباید نوعی پیشگویی به شمار آورد، اما آن را یک پیشگویی تلقی میکنند.
مانهایم پیشگویی کرد که همهی حکومتهای مرکزی و تودهی مردم آنها به «شیوههای اجتماعی» خاصی نیاز خواهند داشت که با مسیر آیندهی جامعهشان مطابق باشد. این شیوهها مشتملاند بر مجموعهای از ابداعات و پیشرفتها در حوزههای اقتصاد، سیاست، ارتش و سایر حوزههای اجتماعی. برای نمونه، از نظر مانهایم شیوهی نظامی جدیدی که امکان تمرکز بیشتر قدرت را در دست معدودی از افراد، اما مسلح به سلاحهای قدرتمند فراهم میآورد، جایگزین لشکرهای قدیمی خواهند شد که توپ و تفنگهایی ساده در اختیار داشتند. «انسان مسلح به تفنگ برای معدودی از افراد خطرآفرین است، در حالی که انسان مسلح به بمب هزاران نفر را با خطر مواجه میکند» (Mannheim, 1943: 2). معنی ضمنی این گفته (که امروزه نیز در برخی موارد محقق شده است) این است که چنین تغییراتی در شیوههای نظامی این امکان را به شدت تقویت میکند که در جامعه، اقلیتی قدرت را در دست گیرد (مثلاً حکومت اقلیت طلبان در افغانستان).
مانهایم متذکر شد که شیوههای اجتماعی به خودی خود، نه بد و نه خوباند.
در واقع، بدی و خوبی آنها بستگی دارد به بهرهای که انسان به مدد قدرت اراده و عقل خود از آنها میبرد (Mannheim, 1943). همین نکته در خصوص ایدهی برنامهریزی اجتماعی صادق است. چنین برنامهریزیهایی ذاتاً نه خیرند و نه شر. خیر یا شر بودن آنها بستگی دارد به برنامه ریزان و رهبران اجتماعی. جامعهی مبتنی بر برنامهریزی که بر اساس تدارک آموزش، بهداشت و بیمههای درمانی طراحی شده است، جامعهای «نیک» و جامعهای که حکمرانی دیکتاتور دارد که از قدرت خود به ضرر تودهی مردم سوء استفاده میکند، جامعهای «شر» خوانده میشود. کارآمدی جوامع برنامهریزی شده بستگی به کارآمدی رهبران آنها. تودهی مردم به ندرت تصویر کاملی از نظام اجتماعی خود را ، به ویژه در حوزههای اقتصاد و سیاست، در ذهن دارند. از نظر مانهایم، مثلاً افراد اندکی هستند که نظام ارزش گذاری به مرز اغتشاش و بحران نزدیک میشد. این افراد دریافتند که جامعهی قرون وسطایی روبه اضمحلال بود، اما فروپاشی آن، براساس فلسفهی روشنگری، هنوز مبرهن نبود. در این دوران، نظامهای سکولارریزشدهی لیبرالیسم و سوسیالیسم نیز در حال گسترش بودند. «تا به این نتیجه رسیدیم که آینده را غرق نزاع بر سر برتری یکی از این دو دیدگاه ببینیم، نظام فراگیر فاشیسم، به مثابه نظامی نوین در ارزش گذاری، ظهور کرد. نگرش بنیادی این نظام نوین به قدری با نگرش نظامهای پیشین متفاوت است که به نظر میرسد اختلافات درونی آنها تقریباً از بین رفته است» (Mannheim, 1943: 12). خلاصه، آنچه به طور معمول در هر محیط اجتماعی یافت میشود، غالباً فلسفههای متضادی از زندگی، دین، اخلاق، سیاست و اقتصاد هستند.
بازسازی اجتماعی مبتنی بر برنامهریزی
مانهایم «انگلیسی» به امید بازسازی کردن جامعه در جهت بهبود آن، به تحلیل علمی وضع موجود جامعه پرداخت. از نظر او، «زمانی که دوزخ فاشیسم تمدن بشری را به نابودی تهدید میکند، دیگر شایسته نیست که اندیشمندان در برج عاج دانشگاهیشان باقی بمانند» (Coser, 1977: 437). مانهایم در انسان و جامعه: در عصر بازسازی (1940) شرح میدهد که جهان را بحرانی فزاینده به نابودی میکشاند. او نسخهی آلمانی این کتاب را به «اساتید و شاگردانش در آلمان» تقدیم کرد (Mannheim, 1940). او به این ترتیب از آنانی که در زندگیشان، عصر عظیم تحول را تجربه کرده بودند، قدردانی کرد. او در این دوره به جامعهشناسی کاربردی روی آورد و با بهره گیری از نظریهی عقلگرایی خود به توصیف جهان مدرن و مشکلات خاص پرداخت.درمان کردن بیماریهای جامعه دشوار است. چنان که مانهایم متذکر شد «مسئلهی اصلی در بازسازی بشر، ایجاد تغییر در تفکر و عمل اوست. درست همان طور که همیشه هنگام تغییر از یک نظام اقتصادی به نظامی دیگر و از یک عقیدهی سیاسی به عقیده ای دیگر، موانعی به وجود میآید، در برابر شیوههای جدید تفکر و عمل نیز با مقاومت روبه رو میشویم» (Mannheim, 1940: 147). یافتن راه حل برای این مسئله که در سطح کلان اجتماعی وجود دارد، بسیار دشوارتر میشود. او به خوبی اشاره کرد که جامعهی مبتنی بر برنامهریزی نباید انتقادهای افراد از جامعه را سرکوب کند، چرا که پیامدهای زیان بار سرکوب کامل بیشتر خواهد بود. جامعه نباید آن قدر ایستا شود که خاصیت پویاییاش را از دست بدهد و گرایش افراد به اظهارنظر محرک ابداعات و تغییرات در جامعه است. بنابر نظر مانهایم، رویکردی عقلانی به جامعه نباید منجر به کنترل همه جانبهی «افسون» غیر عقلانی شود. او چیزهایی چون خلاقیت و خودجوشی را افسونهای شکل غیر عقلانی میدانست.
مانهایم دریافته بود که جامعه در حال گذار به مرحلهای جدید بود. از نظر او، «اگر این گذار را تشخیص ندهیم، نمیتوانیم از فرصتهای بیشماری که هماهنگ سازی شیوههای اجتماعی در اختیار ما میگذارد، بهره گیریم» (Mannheim, 1940: 265). برنامهریزی برای آزادی با استفادهی صحیح و ماهرانه از این شیوهها میسر میشود. مراجع برنامهریزی، برای تصمیم گیریهای معقول و علمی دربارهی احکامی که بر جامعه تأثیر میگذارند، باید از دادههای تجربی بهره گیرند. از نظر مانهایم، مالیات بندی نمونهی بارز یک شیوه است که باید بر نظامی منطقی استوار شود. مالیات بندی عادلانه امروزه نیز همچنان از موضوعات مورد بحث است. این که افراد باید سهم مالیاتی خود را بپردازند، یک روند «عقلانی» است، اما این امر همیشه اتفاق نمیافتد، چرا که ثروتمندان و سرآمدان جامعه، در مقایسه با اعضای طبقهی متوسط، راههایی برای فرار از پرداخت سهم مالیاتیشان مییابند.
مانهایم در مثالی دیگر در خصوص بازسازی جامعه بر اساس برنامهریزی، به رویهی اقتصاد آزاد میپردازد. از نظر او، اقتصاد آزاد به هرج و مرج منجر میشود و از این رو، گزینهای قابل اجرا در جهان مدرن نیست. مانهایم استدلال کرد که جوامع مدرن و بزرگ باید بر اقتصاد خود نظارتهایی داشته باشند و برای آن برنامهریزی کنند. دیگر مسئله بر سر انتخاب بین نظام اقتصادی آزاد و نظام اقتصادی مبتنی بر برنامهریزی نیست، بلکه انتخاب بین برنامهریزی معقول و نامعقول است.
عقلگرایی و عقل گریزی
از نظر مانهایم، جامعهای که در آن عادات تفکر عقلانی توزیعی عادلانه نداشته باشد، جامعهای بی ثبات و دستخوش آشوب است (Mannheim, 1940). چنانچه شیوههای نوینی برای مهار موج عقل گریزی تکوین نیابد، احتمال بروز جنبشهای تودهای سازمان نیافته و غیرعقلانی بسیار خواهد بود. رهبران قدیمی فاقد صلاحیت شناخته خواهند شد و تودهی مردم در جست و جوی رهبری با صلاحیت برخواهند آمد. جهان مدرن میکوشد که تا حد ممکن وسایل و شیوههای عقلانی را عرضه کند. شگرد مناسب برای رهبری عقلانی جامعه عبارت است از تأمین ثبات و در عین حال، پذیرش سطح قابل قبولی از رفتار غیر عقلانی در جامعه.مفاهیم عقلانی و غیر عقلانی از مفاهیم اساسی در تحلیلهای جامعهشناختیاند. از نظر مانهایم، جامعهشناسان واژههای «عقلانی» و «غیر عقلانی» را در دو صورت «بنیادی» (تفکر) و «کارکردی» (کنش) به کار میبرند.
مانهایم عقلگرایی بنیادی را چنین توصیف میکند: «تفکری که حاکی از بصیرتی هشیارانه از ارتباط درونی رویدادها در هر موقعیتی است. بنابراین کنش هشیارانهی تفکر را به خودی خود میتوان عقلانیت بنیادی خواند» (Mannheim, 1940: 53). در مقابل، هر چیزی دیگری که نادرست به نظر میرسد یا به کلی تفکر در آن نقشی ندارد (نظیر سائقهها، کششهای غریزی، آرزوها و احساسات)، به لحاظ بنیادی غیر عقلانی نامیده میشود. برای این که مجموعهای از کنشها به لحاظ کارکردی عقلانی باشند، باید به نحوی سازمان دهی شوند که به هدفی از پیش تعیین شده بینجامند. این کنشها باید قابل محاسبه و کارآمد باشند. او در این خصوص «سربازان صفر» را مثال میزند که به یک نظام (ارتش) وفادار میمانند، «فکر» نمیکنند و از دستورات پیروی میکنند (کنشها). این یکنواختی آموزش تضمین میکند که در صف ارتشیان هیچ «آزاداندیشی» وجود ندارد؛ آنان نباید بیندیشند، بلکه باید عمل کنند. جوامعی را هم که در آنها سنتها عامل انسجام هستند باید عقل گرا دانست چرا که افراد موظف به انجام مجموعهای از کنشهایند. عقل گریزی کارکردی را صرفاً میتوان چنین توصیف کرد: «هر چیزی که نظم کارکردی را برهم زند و مختل کند» (Mannheim, 1940: 54). رفتارهای غیر سازنده مانند ارتکاب خشونت، نمونهای از کنشی است که به لحاظ کارکردی غیر عقلانی است. منتقدان این ایده ممکن است فقط به این نکته اشاره کنند که حتی نیت رفتارهای خشونت آمیز نیز کاملاً مشهود نیست.
نتیجهی مهمی که مانهایم از تمایز قائل شدن بین انواع عقلانیت میگیرد این است که «جوامعی که صنعتیتر و تقسیم کار و سازمان دهی در آن پیشرفتهتر است، پهنهی فعالیت انسان، که به لحاظ کارکردی عقلانی است، در آنها گستردهتر است، و از همین رو نیز پیشاپیش قابل محاسبهاند» (Mannheim, 1940: 55). افراد در جوامع مدرن، فرصتهای بسیار بیشتری برای انجام عمل هدفمند دارند. این نوع از عمل عقلانی، به شکل گیری پدیدهی خود -عقلگرایی در افراد منجر میشود که آنان را قادر به اعمال نوعی کنترل منظم بر کششهای غریزیشان میکند. چنان چه فرد بخواهد کنشهایش بر مبنای رفتاری سنجیده و عقلانی هدایت شود و به هدفی از پیش تعیین شده دست یابد، خود -عقلگرایی اساسی به نظر میرسد.
بنابراین میتوان نشان داد که فرایندهای رفتار عقلانی و غیر عقلانی هم در سطح برنامهریزیهای اجتماعی (کلان) قابل طرح است و هم در سطح برنامهریزیهای فردی (خرد).
روشناندیشان
مانهایم بر آن بود که نقش نخبگان، یا روشناندیشان، را در چارچوب جامعهی مبتنی بر برنامهریزی تبیین کند. آیا حاملان فرهنگ روشنفکری را باید اعضای «جامعهی» اشرافی نخبگان دانست یا اعضای تودهی مردم، با توجه به این که آنان به قدرت فردی متکیاند؟ مانهایم در ایدئولوژی و اتوپیا (1936) توضیح میدهد که روش اندیشان یک طبقهی اجتماعی نیستند (به این معنی که منافعی مشترک ندارند و نمیتوانند گروهی مجزا تشکیل دهند)، ایشان در واقع، ایدئولوژی پرداز (ایدئولوگ) هستند. آنان یک «اجتماع بی طبقه» یا یک «قشر بینابینی» هستند و «برتر» از دیگران نیستند، اما قادر به انجام کارهاییاند (کنش) که بیشتر اعضای سایر قشرهای اجتماعی قادر به انجام دادن آنها نیستند. تحصیلات دانشگاهیشان آنان را در مواجه شدن با مسائل زمانه، از چشماندازهای گوناگون آماده کرده است، در حالی که بیشتر مردم تنها از یک منظر با مسائل برخورد میکنند (Mannheim, 1952).مانهایم تأکید میکند که روشن اندیشان به طور بالقوه از این قابلیت برخوردارند که از چشماندازهای گوناگونی به موضوع یا پدیدهی اجتماعی مشخصی بنگرند، این بدان معنی نیست که همواره چنین میکنند. با این همه، روشناندیشان را نمیتوان فاقد منافع طبقاتی دانست. مانهایم از اصطلاح آلفرد وبر، «روشناندیشان نسبتاً آزاد»، استفاده کرد تا بگوید که آنان هنوز بخشی از زندگی روزمره و درگیر خود و منافع طبقاتی خود هستند.
روشناندیشان میتوانند جامعه را در بازسازی یاری رسانند. آنان میتوانند به اصلاح و ایجاد رویههای اجتماعی جدید که برای تغییر دادن عقلانی جامعه طراحی میشوند، کمک کنند. آنها همچنین از این قابلیت منحصر به فرد برخوردارند که به سطوح گوناگون قشرهای اجتماعی ملحق شوند. آنان میتوانند با دانش خود، سرآمدان جامعه را تحت تأثیر قرار دهند و به عملی شدن تغییرات یاری رسانند، و چون عموماً از طبقات پایین اجتماعی برخاستهاند، میتوانند با اعضای این طبقات احساس همدردی کنند.
جامعهشناسی آموزش و پرورش
شاید مهمترین نقش روشناندیشان قابلیتشان در آموزش دادن به نسل آینده است. مانهایم قویاً متوجه نقش آموزش و پرورش، به مثابه یک شیوهی برخورد با بحرانهای ناشی از وقوع تغییر بود. او به تأثیر از ویلهلم دیلتای، آموزش و پرورش را «فعالیتهای برنامهریزی شدهی بزرگسالان به منظور شکل دادن به ذهن نسل جوانتر...» میدانست (Mannheim, 1962: 16). بنابر توضیح مانهایم، واژهی education (آموزش و پرورش) «از educare مشتق شده است که به پرورش جسمانی و ذهنی کودکان اشاره میکند. معنای این واژه آن قدر کلی است که گاهی الزاماً، مبهم به نظر میرسد» (Mannheim, 1962: 15). اجتماع، گروهی از افراد که کودکان در میان آنان زندگی میکنند، در بار آوردن نسل آینده مسئولیت دارد. ارزشهای فرهنگی، مصنوعات و دست ساختههای اجتماع، به پیوند کودکان با جامعه یاری میرسانند. بنابراین، آموزش و پرورش نقشی اساسی در همانند سازی نسل آینده با هنجارهای فرهنگی جامعه ایفا میکند. همهی گروههای متفاوتی که با کودکان سر و کار دارند، نظیر خانواده، روستا و ملت، مسئولیت دارند بر مبنای معیارها و ایدههای رایج، به آموزش و پرورش نسل آینده بپردازند.مانهایم در مقدمهای بر جامعهشناسی آموزش و پرورش پیشنهاد میکند که «در مطالعه در خصوص آموزش و پرورش میکوشیم فرصتی برای تفکر به وجود آوریم؛ همچنین برای این که مطالعهی آموزش و پرورش را به مثابهی بدنهی حقایق و اصول پایه ریزی کنیم، مانند کاری که در مدارس و جاهایی نظیر آنها انجام میشود، باید حتی الامکان بر اصول علمی مبتنی باشد» (Mannheim, 1962: 3). مطالعهی آموزش و پرورش دربرگیرندهی تلاشهای هماهنگ برای ارائهی پاسخهایی در خصوص پرسشهای موجود در حوزههای گوناگون است، در نتیجه، مانهایم تأکید کرد که بهتر است در این حوزه رویکردی یکپارچه اتخاذ شود. او معتقد بود دورههای آموزشی موجود به شدت تخصصی شدهاند.
از نظر مانهایم برای مقابله با تخصصی شدن بیش از حد، لازم است هم معلمان و هم دانش آموزان اطلاعات جامعی در حوزهی جامعهشناسی کسب کنند، چرا که فقط جامعهشناسی است که دید جامعی در خصوص رویدادها و موضوعات اجتماعی ارائه میکند. از نظر او، معلمان برای آموزش دادن بهتر به دانش آموزان لازم است عوالم اجتماعی آنان را بشناسند. دانش آموزان دبیرستانی و دانشجویان نیز مجبورند دورههای مقدماتی جامعهشناسی را بگذرانند تا به این ترتیب، آمادگی بیشتری برای تحصیل و زندگی اجتماعی کسب کنند. مانهایم تأکید داشت که لازم است سطح «آگاهی اجتماعی» دانش آموزان و معلمان ارتقا یابد. آگاهی اجتماعی برای بقای دموکراسی امری حیاتی است. یک نظام آموزشی هماهنگ منجر به بروز رفتاری هماهنگ در بین دانش آموختگان میشود. از آن جا که جامعهشناسی بر اتخاذ رویکردهایی متعدد در بررسی رفتارهای اجتماعی تأکید دارد، ارزشمندترین مبحث آموزشی است. مانهایم در نهایت نتیجه میگیرد که «فعالیتها یا پژوهشهایی که در مرحلهی فعلی شناخت صورت گرفتهاند، به هیچ وجه رضایت بخش نیستند، مگر این که در چارچوب جامعهشناسی آموزش و پرورش به آنها پرداخته شود» (Mannheim, 1962: 59). سهم اساسی که رویکرد جامعهشناختی در طرح نظریه و تاریخچه آموزش و پرورش دارد این است که توجه ما را به این واقعیت جلب میکند که اهداف و شیوههای آموزشی ساخته و پرداختهی جامعهاند.
پینوشتها:
1- Standortgebunden
منبع مقاله :دیلینی، تیم؛ (1391)، نظریههای کلاسیک جامعه شناسی، ترجمهی بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی، تهران: نشر نی، چاپ ششم.