خداوند و فرشتگان در منظر اعراب جاهلی

در این نوشتار وقتی از ماوراء الطبیعه سخن به میان آورده می شود، آن معنایی را که معمولاً به مفهوم علم متافیزیک Metaphysic به کار می رود که توجه آن به مبادی و اصول (principles) وجود اولیه و اسرار ماده و جوهر و زمان
سه‌شنبه، 7 مهر 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خداوند و فرشتگان در منظر اعراب جاهلی
خداوند و فرشتگان در منظر اعراب جاهلی

نویسنده: محمود سلیم الحوت
ترجمه و تحقیق: منیژه عبداللهی و حسین کیانی



 
در این نوشتار وقتی از ماوراء الطبیعه سخن به میان آورده می شود، آن معنایی را که معمولاً به مفهوم علم متافیزیک Metaphysic به کار می رود که توجه آن به مبادی و اصول (principles) وجود اولیه و اسرار ماده و جوهر و زمان و مکان و ذات که به آن پیوند یافته، مورد نظر نیست. هم چنین آن مباحث عقلی که ارسطو بعد از مباحث طبیعی قرار داده و آن ها را علم ماوراء الطبیعه یا فلسفه ی اولی First philosophy نامیده و تمام دقایق هستی را با آن معنی کرده است، مورد نظر نیست... و به همین ترتیب، ماوراء الطبیعه در این نوشتار به معنی علم لاهوت یا علم کلام هم نیست.
در واقع مقصود از ماوراء الطبیعه، عالم روح است- اگر تعبیر درستی باشد- و یا همه ی آن چه که آن سوی جهان حس و عالم معقولات قرار دارد و یا به بیان دیگر آن چه مخالف ماده و ترکیبات مادی، یا آن چه از موجودات طبیعی درگذشته است و در ورای طبیعت پنهان است، در این نوشتار ماوراء الطبیعه خوانده می شود.
از آن جا که بر طبق فلسفه و دین همه ی هستی، کل و جزء از هستی آغازین و موجود اول نشأت یافته، ما نیز با ذکر مفهومی که اعراب جاهلی... از خداوند عَزَّ وَ جلَّ... به عنوان خالق طبیعت و ماوراء آن می شناختند، آغاز می کنیم.

الله

به جز گروه های حنیفی و یهودی و مسیحی، نشانه های بسیار اندکی در دست است- البته اگر نشانی باشد- که بتوان فکر و اندیشه «الله» و سایر معانی همراه با آن که با تلقی امروز از این لفظ جلاله منطبق باشد، به اعراب جاهلی نسبت داد.
کاملاً روشن است که تنها گروه ها و افراد اندکی اندیشه ی روشنی از «الله» داشته اند و اکثریت، حتی اگر این لفظ را شنیده باشند، بت پرست بوده اند و همان طور که در بخش های گذشته به تفصیل توضیح داده شد، مجسمه ها و سنگ ها و پدیده های طبیعت و سایر موجودات را پرستش می کرده اند.
با این حال، تردیدی نیست که کلمه ی «الله» در دوران جاهلیت شناخته شده بوده است و در قرآن و سیره ی [رسول] و اشعار، شواهد بسیار و دلایلی وجود دارد که بر اساس آن ها می توان پذیرفت که این لفظ با معنی [ویژه ی] خود در دوران جاهلیت شناخته شده بوده است که از میان همه ی این دلیل ها، وجود نام «عبدالله» کفایت می کند.
هم چنین ضروری ست که به این نکته توجه شود که مشخص نیست که آیا در آن دوران و در میان خدایان متعدد، معبود دیگری به نام الله وجود داشته است- یا وجود نداشته است- که به جهت انتساب به آن، نام عبدالله در ردیف نام هایی چون عبدقیس و عبدمناف و عبدشمس رواج داشته است....
واقعیت آن است که اخبار در این مورد از میان رفته است، [که از دو حال خارج نیست یا] اصولاً روایت های مربوط به این دوران به دلیل مکتوب نبودن، و نیز به دلیل موضع گیری منفی اسلام در برابر بت پرستی، از بین رفته و نابود شده است و یا اصلاً روایتی در مورد آن معبود [الله] وجود نداشته است. آن چه می دانیم، آن است که اعراب جاهلی، لات را با لفظ «الربه» می خوانده اند و کلمه ی «الاله» بر بت [مذکر] اطلاق می شده است، چنان که شمس نیز با ساختار مؤنث آن یعنی «الهه» خوانده می شده است. و همان طور که پیش از این نیز گفته شد «الهه» یکی از نام های خورشید (شمس) بوده است.
چه بسا قول کسانی چون «مرجولیوث» که گفته است یک بار پیامبر تصمیم گرفت نام الله را رها کند و به جای آن لفظی دیگر را قرار دهد (1)، حجتی باشد برای کسانی که عقیده دارند یکی از معبودهای جاهلی به نام الله مرسوم بوده است.
واژه ی الرب، چنان که معلوم است، از نام های خداوند [الله] است، با این حال، جمع آن یعنی ارباب بر بت ها و خدایان عرب، اطلاق می شده است و «الربه» الهه ی قوم ثقیف بوده است.
بدیهی ترین سخن آن است که قرآن و سیره [نبی] بهترین منبع است که می توان برای ادراک چگونگی تکوین اندیشه ی الله در دوران جاهلی به آن ها مراجعه کرد و برای ادراک اندیشه و چگونگی معرفت مردم جاهلی از الله، سزاوارترین [منابع] همان ها هستند. اما قرآن و سیره [نبی] محدوده ی دقیقی از اندیشه و معرفت [مردم جاهلی نسبت به الله] به دست نمی دهند. به عنوان مثال، قرآن ما همان شیوه ی تفکری از «الله» را ارائه می دهد که به وسیله ی اسلام معرفی شده است و آن را در پهنه ای بسی گسترده تر از اندیشه ی [محدودی] که جاهلی های مورد بحث ما درباره ی آن داشته اند، تصویر می کند و به تفکر جاهلی در مورده [واژه ی] الله که هدف این پژوهش است، چندان نمی پردازد.
باید این شعر امیه بن الصلت را بخوانیم:
الی الله اهدی مدحتی و ثنائیا
و قولا رضیا لاینی الدهر باقیا
تا آن جا که می گوید:
حنانیک ان الجن کانت رجاء هم
و انت الهی ربنا و رجائیا
رضیت بک اللهم ربا فلن اری
ادین لها غیرک الله ثانیاً (2)
(ستایش و مدح خویش را به «الله» هدیه می کنم و سخنی استوار را که با روزگار، پاینده است). ([خداوندا] رحم کن، پیش از این جن مایه ی امید آنان بود، در حالی که تو خدای من، پروردگار و مایه ی امید من هستی/خشنودم که تو خدایا پروردگار من باشی و هیچ دینی را نمی پذیرم و به جز تو هیچ خدای دیگری را برای خود قرار نمی دهم).
و نیز سخن زید بن عمروبن نفیل:
اسلمت وجهی للذی اسلمت
له الارض طرّاً صخورا صقالاً (3)
دحاها فلما رآها استوت
علی الماء أرسی علیها الجبالا
و اسلمت وجهی لمن اسلمت
له المزن تحمل عذبا زلالا
اذا هی سیقت الی بلده
اطاعت فصبت علیها سجالا(4)
(خود را تسلیم کسی می کنم که زمین تمامی صخره های سنگین و مستحکم خود را به او واگذاشته است/ [همان کسی که] زمین را گستراند و چون دریافت که بر آب بنا شده است، کوه ها را بر آن استوار کرد/ خود را تسلیم کسی می کنم که ابرهای باران زا به خاطر او و آب های زلال و گوارا حمل می کنند/ همین که بر سر زمینی فروریخته، به اطاعت درمی آید. پس [قطرات درشت باران] هم چون دلوهایی پر آب بر آن فرو می ریزد).
و این هر دو گوینده، مطابق آن چه از اخبار و روایت ها برمی آید، خداپرست بوده اند و از پرستش بت ها دست برداشته بودند و مسلم است که از تعالیمی که یهود و نصارا در سرزمین های عرب گسترده بودند و نیز از بازمانده های اندیشه های حنفی که پیش تر در شبه جزیره وجود داشته، بهره مند بوده اند. بنابراین جای شگفتی نیست که این دو گوینده و برخی شاعران دیگر، مطالبی از الله و آخرت و بهشت و روز حساب و دوزخ در شعرهای خود بیاورند و به بسیاری از داستان های کتاب مقدس و عهد قدیم و عهد جدید اشاره کنند.
حقیقت آن است که برهان و دلیلی وجود ندارد که تأیید کند اندیشه ی الله از آغاز در اندیشه ی جاهلی برای اعراب بیگانه بوده و سپس از طریق نمایندگان سایر ادیان به سرزمین عرب وارد شده است. در واقع می توان گفت کلمه ی «اله» در اصل - مطابق نظر گروهی از پژوهندگان - واژه ای سامی ست و از ایل (IL) که دقیقاً به همان معنی ست، گرفته شده است. به همین ترتیب کلمه ی «رب»، گفته می شود از ریشه ی عبری ست (5) و در تورات معنایی عربی به آن داده شده است. چنان که Rab به معنی عظیم است و Rabbi به معنی سرور من (سیدی) نیز مانند زبان عربی به معنی نقیض کلمه ی «عبد» به کار رفته است (6).
هم چنین در عبری واژه های El و Eloah و Elohim مترادف با اله عربی و God انگلیسی ست(7).
بعید نیست که این کلمه در اصل عربی نباشد، چنان که [حتی] خود کلمه ی یهوه (Yhwh) نیز گمان می رود در میان عبرانی های قبل از موسی (ع) شناخته شده نبوده است و به همین دلیل گروهی تأکید می کنند که لااقل واژه ی «اله» از ریشه ی غیرعربی ست، اگرچه ستایش او آیینی عربی بوده است (8).
اما خود عرب ها می گویند که اصل الله از «إلاه» بر وزن فِعال به معنی مفعول (هم چون امام) است، زیرا مورد پرستش قرار می گیرد و مألوه یا معبود است- به همین ترتیب چنان که لغوی ها می گویند- چون الف و لام بر سر آن آمده، همزه به دلیل کثرت کاربرد حذف شده است و به صورت مخفف درآمده است. [الإله=الله] سیبویه جایز می داند که الله از ریشه ی «لاها» باشد و مطابق عادت عرب در مورد جذر دادن به اسامی، این کلمه نیز مجذور شده است. هم چنین گفته می شود اصل آن از فعل: أله یأله ألهاً به معنی تحیر است، زیرا عقل ها در ادراک عظمت او حیرانند یا به معنی «وله» است که در مواردی به کار می رود که بی تابی و جزع [برای درک عظمت او] شدت گرفته است؛ یا به معنی پناه بردن به او: [لجأ الیه] است از این جهت که خداوند جایگاه امنی است که به آن پناه برده می شود. برای تأیید این معنی به این مصراع از شعر را ذکر می کنند: ألهتَ الینا و الحوادث جمه (به ما پناه آوردی در حالی که حوادث بسیار بود).
یا در شعری دیگر چنین آمده است: الهتُ الیها و الرکائب وُقَّف (9) (به او پناه آوردم در حالی که سواران ایستاده بودند).
چندان جای شگفتی نیست که این واژه از ریشه ی بیگانه وارد زبان عربی شده باشد و چه بسا خود این واژه در اصل برای ریشه ی «أله» آمده باشد، یعنی برخلاف نظر کسانی که ادعا می کنند این کلمه مشتق از این ریشه است.
و چه بسا مهم ترین معانی که در آن روزگار با اندیشه ی الله منطبق بوده، عبارت بوده است از مفاهیم سیادت و برتری و لزوم تقدیم عبادت به معبود. چنان که در قرآن کریم بر زبان فرعون جاری شده است:
«و قال فرعونُ یا ایها الملاُ ما علمتُ لکم من اله غیری فَأَوقِدلی یهمَنُ علی الطین...»، (ای بزرگان قوم من جز خویشتن برای شما خدایی نمی شناسم، پس ای هامان برایم بر گل آتش بیفروز و برجی [بلند] برای من بساز، شاید [به حال] خدای موسی اطلاع یابم و من جداً او را از دروغ گویان می پندارم(10)).
این آیه نشان می دهد که در آغاز لفظ «اله» بر موجودات زنده و غیرزنده ای، که تقدیس می شوند و مورد پرستش قرار می گیرند اطلاق می شده است، اما به تدریج این واژه، متعالی می شود و به مرتبه الوهیت ارتقاء می یابد و به خالق وجود و مسبب حیات دنیا و آخرت قلمداد می شود، اگرچه برخی از مردمان جاهلی- چنان که پیش از این ذکر کردیم- به برانگیخته شدن و حشر و زندگی بعد از مرگ معتقد نبوده اند. در کتاب لسان [العرب] در این باره آمده است:
اله، خدای عَزَّ وَ جَلّ است و هر معبودی به جز او که مورد پرستش قرار گیرد نیز برای فرد پرستنده اله است. جمع آن آلِهَه است و آلهه [خدایان] بت هایی بوده اند که پرستندگان آن ها اعتقاد داشته اند که عبادت شایسته و در خور آن هاست و از این رو آنان را اله می نامیده اند. و این گونه نام گذاری تنها به دلیل اعتقاد پرستندگان است، نه بر اساس آن که آن ها فی نفسه چیزی بوده اند [و ارزشی داشته اند](11).
بعد از این بحث بسیار مختصر، سخن را با نزدیک ترین مخلوقات به خداوند، یعنی ساکنان آسمان و فرشتگان آغاز می کنیم.

فرشتگان

فرشتگان ملأ أعلی و یا ساکنان آسمان هستند و در صورتی که در روی زمین از آنان ذکری به میان آید، از آسمان و اعلی علیین پایین می آیند. به همین جهت است که گروهی از مردم قریش در آغاز رسالت پیامبر این درخواست را داشتند که فرستاده ی خدا فرشته ای باشد، یا فرشته ای از آسمان بر او نازل شود و دستش را بگیرد. چنان که در قرآن کریم در اشاره به همین موضوع آمده است:
«وَ قالوا ما لِهذا الرسولُ یأکُلُ الطعام و یَمشی فی الاسواق لو لا اُنزِلَ الیهِ مَلَکُ فیکونَ مَعَهُ نذیراً (12)». (... این چه پیامبری ست که غذا می خورد و در بازارها راه می رود؟ چرا فرشته ای به سوی او نازل نشده تا همراه وی هشداردهنده باشد).
و این آیه به روشنی بر وجود فرشتگان در تفکر جاهلی دلالت دارد و به نظر نمی رسد میان این طرز تفکر و تصورهای بعد از اسلام از ملائکه ی تفاوتی جدی وجود داشته باشد، زیرا مصدر و منبع اطلاعات مربوط به فرشتگان تقریباً یکسان وجود داشته باشد، زیرا مصدر و منبع اطلاعات مربوط به فرشتگان تقریباً یکسان است. ملک به صورت جمع [ملائک] در این شعر امیه بن ابوالصلت آمده است:
«و کأن برقع و الملائک حوله (13)»
فرشتگان [در شعر امیه] به همان گونه ای که بعدها پیامبر آنان را معرفی کرده است، توصیف می شوند. چنان که روایت شده است پیامبر از یک بیت شعر امیه بن ابوصلت که فرشتگان حامل عرش را به تصویر می کشد، به شگفت آمده است:
رجل و ثور تحت یمنی رجله
و النسر للیسری و لیث ملبد (14)
(مردی و گاوی زیر پای راست او و کرکسی و شیری پر یال و کوپال، در زیر [پای] چپ او قرار دارند).
و از ابن عباس روایت شده است که پیامبر گفته است: «این سخن امیه راست است (15)».
در قرآن هیچ گونه وصف یا اشاره به ماده ای که فرشتگان از آن نشأت یافته یا از آن خلق شده باشند، وجود ندارد و تنها قول حق تعالی چنین است: «... و ما یعلم جنود ربک الا هو... (16)»، (و [شماره ی] سپاهیان پروردگارت را جز او نمی داند...) و این بر خلاف انسان و جن است که در قرآن درباره ی آن ها آمده است: «خلق الانسان من صلصال کالفخار، و خلق الجان من مارج من نار (17)»، (انسان را از گل خشکیده ای سفال مانند آفرید و جن را از تشعشعی از آتش خلق کرد). گفته می شود «مارج»، آتش خالص بدون دود است(18).
و از عایشه نقل شده است که پیامبر گفت: فرشتگان از نور و جن از شراره های از آتش خلق شده اند (19) و نیز ابن عباس عقیده دارد که فرشتگان از نور آفریده شده اند و در آسمان ساکن هستند و گروه جن نیز از آتش آفریده شده اند و در زمین مسکن دارند. او هم چنین می گوید:
خداوند فلک را آفرید و در زیر آن دریایی از آتش بدون دود قرار داد و دو نوع فرشته خلق کرد: دسته ای را از لهیب و زبانه ی آتش آفرید و دسته ای را از شراره [جرقه] ی آن. پس آن گروهی را که از زبانه ی آتش به وجود آورد فرشته نامید و آنانی را که از شراره ی آتش آفرید، جن نامید (20).
القاسمی از کتاب «المضنون الکبیر» غزالی، نقل می کند که گفته است:
ملایکه و جن و شیاطین گوهرهایی قائم بالذات هستند که از نظر حقیقت وجودی با یکدیگر اختلاف دارند و انواع گوناگونی دارند.
و در احیاء العلوم نقل می کند که:
فرشته مخلوقی ست که حق تعالی او را برای گسترش خیر و افاده ی علم و کشف حقیقت و فراخواندن به خیر و امر به معروف آفریده و او را برای انجام این امور مسخر کرده است و شیطان عبارت از مخلوقی است که کار او برخلاف فرشته، فراخواندن به شر و امر به بدی و باز داشتن و ترساندن اراده ی به خیر و [ایجاد] فقر است (21).
اگرچه درباره ی حقیقت فرشتگان میان مفسران اختلاف نظر است، اکثریت به این نکته توافق دارند که آنان اجسام لطیفی هستند که قادرند به شکل های گوناگون درآیند. قزوینی خلاصه ی تمام آرا در مورد فرشتگان را به این گونه جمع کرده است:
چنین پنداشته اند که فرشته جوهری بسیط و برخوردار از حیات و نطق و عقل است و تفاوت میان ملایکه با جن و شیاطین، هم چون اختلاف میان انواع است. گروهی بر این باورند که تفاوت میان آن ها هم چون اختلاف میان کامل و ناقص، یا اختلاف میان خیر و شر است. فرشتگان گوهرهایی هستند که از ظلمت و شهورت و کدورت غضب منزه اند و از آن چه خداوند به آنان فرمان می دهد، سرپیچی نمی کنند و به تمام فرمان های [الهی] عمل می کنند. طعام و شراب آنان تسبیح و عبادت [خداوند] است. به ذکر خداوند مأنوسند و با عبادت او شاد و مفرح می گردند. خداوند آنان را به صورت های گوناگون و اندازه های متفاوت آفرید تا مخلوقات او را نیک گردانند و در آسمان ساکن شوند (22).
بر اساس قرآن، می توان استدلال کرد که ملایکه با بال خلق شده اند و آیه ی «الحمدلله فاطرالسموات و الارض جاعل الملائکه رسلاً اولی اجنحه مثنی و ثلاث و رباع (23)»، (سپاس خدای را که پدیدآورنده ی آسمان و زمین است [و] فرشتگان را که دارای بال های دوگانه و سه گانه و چهارگانه اند، پیام آورنده قرار داده است)، دلالت روشنی بر آن است.
بسیاری از فرشتگان، کاملاً زیبا خلق شده اند به آن حد که انسان یا حتی فرشتگان دیگر نمی توانند به نوری که از صورت آنان تابیده می شود، نظر کنند؛ به همین دلیل این گروه از فرشتگان همواره برقع یا روبند بر چهره ی خود دارند یا صورتشان را با یکی از بال های خود می پوشانند. هنر ایرانی جرأت اظهار و نشان دادن انوار و لمحات نوری را که از وجه امام علی(ع) و سایر امامان ساطع می شود، ندارد. پس همواره چهره ی آنان را با پوششی هم چون روبند نشان می دهد و این به ویژه به دلیل اعتقادی ست که از ایران ناشی شده، مبنی بر این که حضور [در برابر وجودهای مقدس] به دلیل تابش نور آنان، امکان پذیر نیست... و در صورتی هم که امکان [دیدار] فراهم باشد، بیننده سزاوار چنین نعمتی نیست (24).
به زیبایی فرشتگان مثال زده می شده است و بهترین دلیل برای اثبات آن، جمله ای ست که بر زبان زنانی که همسر عزیز مصر را ملامت می کردند، جاری شد چنان که او زنان را جمع کرد و یوسف را به آنان نشان داد، سپس آنان گفتند: «... حاش لله ما هذا بشراً ان هذا الا ملک کریم (25)»، (منزه است خدا، این بشر نیست، این جز فرشته ای بزرگوار نیست).
با این حال، هیچ کدام از این فرشتگان [زیبا و نورانی] هم چون جبرئیل دارای شش صد بال نیستند. از پیامبر (ع) روایت شده است که از جبرئیل درخواست کرد که خود را در صورت [اصلی] نشان دهد. جبرئیل گفت هرگز طاقت [دیدار] آن را نخواهی داشت. پیامبر پاسخ داد، من دوست دارم که تو این خواسته را انجام دهی... آن گاه در شبی مهتابی، پیامبر بیرون آمد و جبرئیل در صورت [حقیقی] خود به نزد او آمد. حالتی چون بی هوشی و غش به پیامبر دست داد... و چون به هوش آمد، گفت: تاکنون چنین مخلوقی ندیده بودم، جبرئیل گفت: پس اگر اسرافیل را ببینی چه خواهی کرد؟ او دوازده بال دارد، بالی در مشرق و بالی در مغرب گسترده است و عرش بر پشت او قرار دارد... با این همه، او در برابر عظمت حق تعالی، گاه چنان کوچک و حقیر می شود [که پس از دیدار با او] هم چون «وضع» کوچکی، می شود (26). و «وضع» به معنی گنجشک کوچک است.
فرشتگان می توانند به صورت های گوناگون درآیند و آن چه بر این اعتقاد دلالت می کند، مطلبی ست که در کتاب سیره ی رسول آمده است:
پیامبر(ص) قبل از رسیدن به بنی قریظه از کنار کوهی از یاران خود در الصورین عبور کرد و از آنان پرسید: آیا کسی از این جا گذشته است؟ گفتند: یا رسول الله دحیه بن خلیفه الکلبی با جامه ای سفید و سوار بر استر سفید زین شده ای از کنار ما گذشت. پس رسول الله (ص) گفت: آن جبرئیل بوده است که به سوی بنی قریظه فرستاده شده است تا حصارهای آنان را سست گرداند و در دل هایشان ترس و رعب افکند (27).
هم چنین گفته شده است که جبرئیل [یک بار] به صورت ابوجهل سوار بر شتری نر، نمودار شده است (28). ابن کثیر می گوید:
جبرئیل با اوصاف مختلف به نزد پیامبر می آمد، یک بار به صورت دحیه بن خلیفه الکلبی و بار دیگر به صورت اعرابی و یک بار به همان صورتی که خودش خلق شده است (29).
در جنگ های حنین و بدر، فرشتگان به شکل های گوناگون ظاهر شدند و همراه با مسلمانان علیه کفار جنگیدند (30).
همان گونه که جبرئیل بر محمد(ص) به صورت دحیه الکلبی ظاهر شد، پیش از آن به صورت جوانی با چهره ای نورانی و گیسوی پرتاب و ظاهری زیبا، بدون هیچ گونه نقصی، به نزد مریم(ع) آمده بود (31). چنان که داستان آن در سوره ی مریم آمده است. «و اذکُر فیِ الکتابِ مریمَ إذانثبذت من أهلها مکاناً شرقیاً، فاتخذت من دونهم حجاباً فأرسلنا إلیها روحنا فتمثّل لها بشراً سویّاً (32)».
اما مطابق آیه ی: «و الملک علی ارجائها (33)»، (و فرشتگان در اطراف [آسمان] اند...) [و با توجه به معنی] ارجاء عرش (اطراف عرش) بر کثرت فرشتگان و تعداد بی شمار آنان دلالت دارد، و اخبار و حدیث های فراوانی نیز در این مورد وجود دارد. چنان که از ابوذر روایت شده است که از قول پیامبر گفت:
من چیزی را می بینم که شما نمی بینید و چیزی را می شنوم که شما نمی شنوید. از آسمان ناله برمی خیزد و باید چنین باشد، زیرا هیچ جای خالی حتی به اندازه چهار انگشت در آسمان وجود ندارد، مگر آن که فرشته ای به سجده پرداخته است (34).
پیش از این به این سخن اشاره شد که فرشتگان را هیچ کس به جز آفریننده نمی شناسد مگر صاحب شریعت، محمد مصطفی(ص) که- مطابق قول قزوینی- از برخی از آن ها که همان فرشتگان مقرب هستند، اخباری نقل کرده است.
از این رو به نظر سودمند می آید که خلاصه ای از آن چه در عجائب المخلوقات درباره ی انواع فرشتگان آمده تا این تصور قدیمی را نشان دهد، در این جا ذکر می شود. از آن جمله است:

1. حاملان عرش:

والاترین فرشتگان، حاملان عرش هستند و اینان چنان که ذکر شد به شکل های گوناگون هستند، چنان که حق تعالی در مورد آنان می گوید: «و الملک علی ارجائها و یحمل عرش ربک فوقهم یومئذ ثمانیه (35)»، (و فرشتگان در اطراف [آسمان]اند و عرش پروردگارت را آن روز، هشت [فرشته] بر سر خود برمی دارند).
ابن عباس می گوید: «آنان در حال حاضر چهار تن هستند و چون روز قیامت فرا رسد، خداوند تعالی آن ها را با چهار تن دیگر یاری می دهد».

2. روح (الروح):

هر نفس از نفس های وی، روحی می شود برای موجودات زنده. وی فرشته ی موکل بر گردش افلاک و حرکات کواکب است.

3. اسرافیل:

پاهای او در طبقه ی هفتم زیرین زمین است و سر او به پایه های عرش می رسد! اسرافیل که دمنده ی در ارواح است و گرداننده و اجراکننده ی اوامر [الهی]، قطعاً هولناک تر از جبرئیل است.

4. جبرئیل:

امین وحی است. او روح الامین و والامقام ترین فرشتگان است. او اگرچه به ظاهر ضعیف تر از اسرافیل است و از نظر جثه از او کوچک تر است، با این حال، حق تعالی در مورد او فرمود: «ذی قوهٍ عند ذی العرش مکین (36)»، (نیرومند که پیش خداوند عرش، بلند پایگاه است).
در مورد نیروی او، همان کافی ست که او قریه ی قوم لوط را با دو بال خود برداشت و آن را چنان بالا برد که ساکنان آسمان صدای خروس های قریه را شنیدند و سپس آن را وارونه کرد [و بر زمین افکند].

5. میکائیل:

میکائیل موکل روزی برای جسم و نیز موکل حکمت و معرفت برای جان هاست... او اگر دهان بگشاید و تمام آسمان ها در دهان او به اندازه ی خردلی در دریا هستند! و اگر بر ساکنان آسمان ها و زمین ظاهر شود، همگی از نور او می سوزند.

6. عزرائیل:

ساکن کننده ی حرکات و جداکننده ی ارواح از اجسام است. به تعداد هر کس که می میرد، کارگزار دارد او با موحدان دوست و موافق است و ارواح آنان را با دست راست خود که در حریر سفید آغشته به مشک پیچیده شده، می ستاند. اما جان کافران را با دست چپ و پوشانده شده در جامه ای از قطران قبض می کند، که در این جا فرصتی نیست تا حکایت صداقت و راست گویی او با سلیمان ذکر گردد و به ناگزیر از آن چشم می پوشیم.

7. کروبیان:

حدیث هایی از نبی (ص) خبر می دهد که کروبیان، آفریده هایی هستند که در محضر قدس الهی گوشه گرفته اند و پیوسته و بدون فترت، شب و روز در تسبیح و ستایش حق مستغرق هستند.

8. فرشتگان آسمان های هفت گانه:

اینان تا روز قیامت به تسبیح خداوند می پردازند و چون روز آخر فرا رسد، می گویند: «سبحانک ما عبدناک حق عبادتک»، (تو را تسبیح می گوییم ای خداوند و ما تو را آن چنان که شایسته ی پرستش توست، عبادت نکردیم). این فرشتگان در آسمان دنیا به صورت بقر، در آسمان دوم به صورت عقاب ها، در آسمان سوم به صورت کرکس ها در آسمان چهارم به صورت اسب، در آسمان پنجم به صورت حور عین، در آسمان ششم به صورت ولدان و در آسمان هفتم به صورت فرزندان آدم هستند و به ترتیب فرشتگانی [با نام های] اسماعیل، میخائیل، صاعدیائیل، صلصائیل، کلکائیل، سمحائیل، روبائیل بر آنان گماشته شده اند. بالاتر از آسمان های هفت گانه فرشتگان دیگری هستند که به دلیل کثرت [به طور مشخص] شناخته شده نیستند و حق تعالی را با زبان های گوناگون تسبیح می کنند، هم چون آوای رعد خروشان.

9. حفظه (حافظان):

این دسته از فرشتگان، همان کرام الکاتبین هستند که موکل نوشتن افعال انسان هستند. خداوند تعالی می فرماید: «کلا بل تکذبون بالدین، و ان علیکم لحافظین، کراماً کاتبین، یعلمون ما تفعلون (37)»، (با این همه، شما منکر[روز] جزایید و قطعاً بر شما نگهبانانی [گماشته شده] اند: فرشتگان بزرگواری که نویسنده ی [اعمال شما] هستند، آن چه را که می کنید، می دانند).

10. معقبات:

فرشتگانی هستند که برکت نازل می کنند و ارواح بشر و اعمال او را شب و روز به آسمان بالا می برند.

11. منکر و نکیر:

دو فرشته ای هستند که از انسان در قبر حساب می کشند و اعتقاد او را در مورد پروردگار و پیامبرش مورد پرستش قرار می دهند.

12. سیاحان:

فرشتگانی هستند که در زمین می گردند و به مجالس ذکر رفت و آمد دارند و هر آن چه را که شاهد بوده اند، به سمت خداوند برمی فرستند و اینان جدا از حافظان هستند.

13. هاروت و ماروت:

پیش از این در ضمن گفت و گو از «العزی» یا ستاره زیبایی و حسن که همه کس حتی فرشتگان را فریفته می کند، داستان این دو فرشته نیز ذکر شد و از این داستان دریافتیم که [نزد مردم قدیم] اعتقاد به امکان ترکیب شهوت جسمانی حتی در صلب فرشتگان وجود داشته است.

14. فرشتگان موکل بر کائنات:

شغل این فرشتگان اصلاح موجودات هستی و دفع فساد از آن هاست. برخی از آنان در موزون شدن جسم انسان در حین نمو و رشد او به هنگام غذا خوردن، نقش دارند(38).
ملاحظه می گردد که قزوینی در این توصیف گسترده و عام، میان آن چه در قرآن و سنت آمده، با اطلاعاتی که از ارسطو و داستان های افلاتونی می داند، جمع کرده است... هدف وی آن بوده که صورت هر آن چه دقایق و عجایب در عالم مخلوق است، در کتاب خود بیاورد و طرح کند. بنابراین نکته ی تازه ای نیست [که ذکر شود که در کتاب عجائب المخلوقات] بسیاری از این مطالب و دانسته های [ظاهراً] اسلامی در مورد فرشتگان و سایر موجودات، دخیل و غیر اصیل هستند و از اندیشه های غیر اسلامی هم چون تفکرات فلسفی و باورهای مسیحی و ثنوی و بت پرستی، کمک گرفته اند (39). هم چنین در این میان بسیاری از اسرائیلیات وارد شده است تا آن جا که ابن کثیر چنین نظر می دهد که حدیث هاروت و ماروت در کل از اخبار اسرائیلی ست و مرجع آن کعب الاخبار است. او در این مورد می نویسد: «در این داستان [هاروت و ماروت] و آن چه مربوط به آن هاست، مطالب زیادی وارد شده است که غالباً از اسرائیلیات است (40)».
از آن چه ذکر شد، بعید نیست چنین برداشت شود که برخی از این دانسته ها را اعراب جاهلی از دوران های قبل [می دانسته و] حکایت می کرده اند. چگونه می توان پنداشت که این اخبار و داستان ها در دوره های آغازین حیات بدوین در اندیشه ی جاهلی بیگانه بوده است، در حالی که مطابق نظر مک دونالد ریشه ی خود کلمه ی ملایکه که جمع مکسر است، از واژه ی سامی کهن «ملاک»، به معنی «فرستاده» گرفته شده است (41). [یعنی خود کلمه ی ملایکه و به تَبَعَ داستان های مربوط به آن از منابع بیگانه وارد شده است] و هیچ بعید نیست که عرب ها آن را از زبان عربی اخذ کرده باشند. تخفیف واژه ها در عربی بسیار معروف است و چه چیز آسان تر از انتقال کلمه ی ملاک به ملک؟ نکته ی جالب آن که اگر به «اللسان» مراجعه شود، دریافته می شود که ابوعبیده، سخن فردی جاهلی از قبیله ی عبدالقیس را نقل کرده است که در شعری پادشاه را مدح کرده و می گوید:
فلست لأنسی و لکن لملأک
تنزل من جو السماء یصوب (42)
(تو انسان نیستی، بلکه فرشته ای هستی که از آسمان نازل شده است).
حرف «لام» [در واژه ی ملأک در اصل] ساکن بوده است و سپس به دلیل انتقال حرکت همزه [محذوف]، «لام»، متحرک شده است. همین همزه ی اصلی در جمع بستن دیگر بار به کلمه بازگردانده می شود و می گویند: ملائک و ملائکه. نزدیک به همین معنا، مطلبی ست که در تفسیر طبری آمده که گفته است که اصل واژه ی «ملأک» به معنی نامه یا رساله است، چنان که عدی بن زید، شاعر جاهلی می گوید:
ابلغ النعمان عنی ملأکاً
انه قد طال حبسی و انتظاری (43)
(نامه [یا پیام یا رساله] را از سوی من به نعمان برسان [بگو که] بند و انتظارِ مرا، به درازا کشیده شده است).
و این همه کاملاً با نظر مک دونالد هماهنگ است که می گوید: کلمه ی ملک عربی، از زبان سامی کهن و به معنی رسول است که عرب ها آن را از زبان عبری اخذ کرده اند.

پی نوشت ها :

1. Encyclopedia of Religion and Ethics، ج6، ص 248.
2. البدایه و النهایه، ج1، ص 36-37.
3. در متن عربی سیره ابن هشام (چاپ مصر 1936) «ثقالاً» ضبط شده که صحیح تر می نماید.
4. السیره لابن هشام، ص 148.
5. Enc.or Rel.& Eth، ج6، ص 248.
6. The Jewish Encyclopedia، ج10، ص 294.
7. همان، ج6، ص 1.
8. همان، ج6، ص 13.
9. ر.ک. لسان العرب، ج17، ص 361.
10. سوره ی 28، آیه ی 38.
11. لسان العرب، ج17، ص 358.
12. سوره ی 25، آیه ی 8.
13. لسان العرب، ج12، ص 386.
14. القزوینی عجائب المخلوقات، ص 56.
ترجمه ی بیت ذکر شده در متن، به تقریب نزدیک است که به آن چه که در تفسیر کمبریج در باب آیه ی 17 از سوره الحاق آمده است: ... و عرش تو یا محمد آن روز بر گردن هشت گروه فریشته باشد، هر فریشته ای را چهار روی باشد: یکی روی مردمان باشد، و یکی روی چون کرکسان باشد، و یکی روی چون شیران باشد، و یکی روی چون روی گاوان... (تفسیر کمبریج، ج2، ص 468).
15. الاغانی، ج3، ص 190.
16. سوره ی 74، آیه ی31.
17. سوره ی 55، آیات 14-15.
18. الدیار بکری، تاریخ الخمیس، ج1، ص 37.
19. البیضاوی، انوار التنزیل، ج1، ص 52.
20. تاریخ الخمیس، ج1، ص 36.
21. مجله المقتبس، 1910، ص 179-180.
22. عجائب المخلوقات، ص 55.
23. سوره ی 35، آیه ی1.
24. Asiatic Mythology، ص 49.
25. سوره ی 12، آیه ی 31.
26. الکشاف، ج2، ص 211.
27. السیره، ص 684-685.
28. محمّدبن اسحاق، السیره، ص 191 و 258.
29. البدایه و النهایه، ج1، ص 40-41.
30. السیره، ص 450، 461، 516، 517 و 849.
31. الکشاف، ج2، ص 4.
32. سوره ی 19، آیه ی 16-18.
33. سوره ی 69، آیه ی 17.
34. مسند ابن حنبل، ج5، ص 173 و در عجائب المخلوقات، ص 55 آمده است: قال صلعم: اطت السماء و حق لها ان تئط ما فیها قدر بشر الا و علیه ملک راکع او ساجد، (یادداشت نویسنده).
35. سوره ی 69، آیه ی 17.
36. سوره ی 81، آیه ی20.
37. سوره ی 82. آیات 9-12.
38. عجائب المخلوقات، ص 55-63، و نیز ر.ک البدایه و النهایه، ج1، ص 40-50، هم چنین در نسخه ی قزوینی (هامش حیاه الحیوان) نسخه ی وستفلد، فصلی اضافی وجود دارد که به صورت ها و لباس های این فرشتگان پرداخته است، (یادداشت نویسنده).
39. ر.ک. Enc of Islam، ج3، ص 192.
40. البدایه و النهایه، ج1، ص 48.
41. Enc of Islam، ج3، ص 189.
42. لسان العرب، ج12، ص 386.
43. تفسیرالطبری، ج1، ص 152.

منبع: سلیم الحوت؛ محمود، (1390)، باورها و اسطوره های عرب پیش از اسلام، منیژه عبداللهی و حسین کیانی، تهران، نشر علم، چاپ اول.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.