نويسنده: احمد ضابطي جهرمي
اگر هنر اسلامي را در مراحل اوليه ي شکل گيري بررسي کنيم چنين به نظر مي رسد که اسلام از لحاظ ايجاد يا الهام هنر جديد، در ابتدا از مسيحيت هم ناتوان تر بوده است. اسلام در ناحيه ي بياباني عربستان ظهور کرد که بيش تر مردمش صحراگرد و بيابان نشين بودند. مردم آن جا همواره يا در صحاري وسيع به حالت خانه به دوش زندگي مي کردند که توقف طولاني و تجمع در آن جا که حکم طبيعت غير مقدور بود يا در واحه هايي کوچک و پرت افتاده به سر مي بردند. ( اين شيوه ي زندگي در مناطقي از عربستان همچنان، کم و بيش، دوام يافته است. )
« معماري اسلامي در حالي شروع به کار کرد که فاقد هر گونه علم و اطلاع و سابقه ي باستاني در هنر معماري بود... . اسلام هنگامي که اداره ي امور امپراتوري وسيع خود را به دست گرفت، مي بايست به تمام نيازمندي ها پاسخ مي داد، و ساختمان هم يکي از آن ها بود. بنابراين هر چه از عوامل و مصالح معماري در اطراف خود يافت، به کار برد، بدون آن که نظري نسبت به انتخاب آن ها داشته باشد... . در مرحله ي اول تمام اقسام طاق: سوريه اي، مرمر، موزاييک و نقاشي را مورد استفاده قرار داد. جرزها، آجر و سنگ، مرمر، موزاييک و نقاشي، حجاري و تمام طرق ساختمان و تزيين [ را ] که در کشورهاي آسياي غربي معمول و متداول بود، بدون آن که يکي را بر ديگري برتري دهد، به کار برد . در آغاز کار فقط فرمان مي داد و سفارش مي کرد، ولي در چگونگي کار مداخله نمي کرد... . در واقع اسلام هيچ گاه به دوام ابنيه ي خود، به مفهوم جاوداني بودن، دلبستگي نداشته و بر عکس به پيروي از « کل من عليها فان » منکر آن بود. اين مبادي همه در خود اسلام و مولود الهامي است که از دنياي خاص خود، به لحاظ عقيدتي گرفته، و نظير اين بينش در تمام تجليات فکر اسلامي ديده مي شود. »(1)
چگونه و چرا اين مردم زمان جاهليت، اين چوپانا و شترچران هاي فقير و اين بيابان گردان بي سواد توانستند اين چنين عميق در هنري نفوذ کنند که تا آن زمان با آن کاملاً بيگانه بودند؟
آندره گدار، به نقل از ابن خلدون مي نويسد: « اگر عرب بياباني براي بستن اجاقي که ديگ خود را بر آن نهد احتياج به سنگ داشته باشد، بنايي را خراب مي کند تا سنگ مورد نياز خود را به دست آورد و اگر چوبي براي تيرک چادرش بخواهد، سقف خانه اي را خراب مي کند تا از چوب آن استفاده کند... . هر کشوري که به دست بيداد او افتد، کشور ويراني است. »(2)
زندگي سخن باديه نشيني، عرب جاهلي را موجودي خودسر، خشن و بي انضباط بار آورده بود. فقط در دوره ي قهرمانه ي صدر اسلام بود که تعصب و نيروي ايمان توانست اين بيابان نشينان سرکش را دور هم جمع کند. اين مردمان از نظر هنري، قبل از ظهور اسلام، چيزي نداشتند و حتي اگر کلمه ي هنر را نمايش ساده ي اشکال و پيکرنگاري فرض کنيم، بديهي است که هرگز هنر بدوي وجود نداشته است.(3) اما چنان که ابن خلدون مي گويد: « چنين نيست که مردم صحرا نشين از هنر و آثار هنري دوري مي جسته اند » (4) اعراب جاهلي ادبيات شفاهي و شعر نسبتاً پيش رفته اي داشته اند و از موسيقي محدود و تکامل نيافته اي نيز برخوردار بوده اند. آن ها سلاح هاي زيبا، جواهرات و پارچه هاي نفيس را، که در مرزهاي ايران و سوريه با محصولات چوپاني خود مبادله مي کردند، دوست مي داشته اند. هنگامي که دوره ي شور و حرارت اوليه ي ديني، که در آن اعراب صحرا نشين با نهايت دقت تعاليم پيغمبر ( صلي الله عليه و آله ) و جانشين هاي او را درباره ي سادگي و بي اعتنايي به تجمل و زخارف دنيا به جا مي آوردند، سپري شد، استيلا بر امپراتوري هاي بزرگ و پرتجمل ساساني و بيزانسي طبيعتاً بر ان ها تأثير گذارد، اميران اسلامي ( خلفاي اموي و عباسي ) هم به تقليد از صاحبان پيشين آن شروع به ساختن ابنيه و شهرهايي با همان شکوه و جلال کردند و همان ذوق و سليقه را، به ويژه در معماري، نشان دادند.
« وقتي در آغاز قرن هفتم ميلادي، اعراب از صحراي خود بيرون ريختند و به طرف دو تمدن بزرگي که امپراتوري آينده ي آن ها را ميان خود تقسيم کرده بود حمله کردند، غير از آيين جديدشان، چيزي که مخصوص خودشان باشد نداشتند، از معماري هم هيچ نمي دانستند، شهرهايشان چيزي جز توده هايي از کلبه هاي گلي ابتدايي و روستاهايشان غير از چادر يا آلونک هايي از ني [ و يا کپرهايي از شاخه ي نخل ] نبود و تنها عبادتگاهي که داشتند کعبه در مکه بود... با وجود اين، گرچه تعجب آور است، ولي چند ده سالي بعد از هجرت، اشکال متنوعي از مساجد نمودار شدند. »(5)
پينوشتها:
1- هنر ايران، آندره گدار، صص 346-345.
2- همان، ص 347.
3- آثاري از تمدن قوم ثمود، که داستان زندگي و نحوه ي نابودي آن ها در قرآن کريم آمده، در ناحيه اي در عربستان باقي مانده که شامل خانه هاي کنده کاري شده و تراشيده شده ( شبيه به گور دخمه هاي هخامنشي ) و يا کندوان است. اما آيا نسل اعراب صدر اسلام را مي توان حقيقتاً به اين قوم منتسب کرد؟ در فرهنگ معين ( جلد پنجم ) در توضيح کلمه ي ثمود آمده: ثمود، قومي از اقوام قديم عرب که مسکن آنان در حدود موصل ميان حجاز و شام بود، صالح پيغمبر از اين قوم بود، و طبق روايات چون آن قوم شتر صالح را پي کردند، عذاب صحيفه- آوازي سخت مدهش که از جانب آسمان شنيده شد- بر ايشان نازل گشت و همگي [ چون تنه ي نخل خرما بيفتادند و ] بميردند.
4- همان، ص 348.
5- همان، ص 350.
ضابطي جهرمي، احمد؛ (1389)، پژوهش هايي در شناخت هنر ايران، تهران: نشر ني، چاپ اول.
/ج