تخلّص و گریزگاه

یادداشت نویسنده : به یاد همیشه زنده استاد بزرگوار، پروفسور الکساندر نیکولایویچ بولدروف (1909-1993 م.) ایران‌شناس ممتاز روس که حدود بیست سال پیش، این نوشته را خواندند و ویراستند.
جمعه، 10 مهر 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تخلّص و گریزگاه
تخلّص و گریزگاه

 

نویسنده : دکتر رحیم مسلمانیان قبادیانی




 

یادداشت نویسنده : به یاد همیشه زنده استاد بزرگوار، پروفسور الکساندر نیکولایویچ بولدروف (1909-1993 م.) ایران‌شناس ممتاز روس که حدود بیست سال پیش، این نوشته را خواندند و ویراستند.
در سرچشمه‌های نظری ادبی فارسی تاجیکی، و فرهنگ و دانشنامه‌ها، در رابطه با «تخلّص» واژه و اصطلاحاتی دیده شدند که بیتِ تخلّص، بیت مخلص، حُسن تخلّص، لطف تخلّص، تخلّص کردن، انتقال، گریز، گریزگاه از جمله‌ی آنها می‌باشند. نگاهی افکندن به سیر تحول آنها، خالی از اهمیتی نیست.
نویسنده‌ی ترجمان البلاغت محمد بن عمر رادویانی، هرچند «تخلّص» را جداگانه تعریف نکرده، اما معنی این اصطلاح از سخنانِ وی روشن می‌گردد. وی در فصل «فی حسن المخالص» گفته: «یکی از جمله‌ی بلاغت آن است و صنعت کی تخلّص نیکوتر بُوَد. و چنان باید کی شاعر تکلّف کند و بیتِ مخلص نیکوتر و قویتر گوید. و اگر قویتر نگوید، باری کم از بیت‌های دیگر نباید، تا خویشتن را از تزویر جُدا گرداند. ایراکی شعر مُزَوّر و نامُزَوّر به تخلّص شناسند، و همچنین شعرِ منحول از نامنحول به ظاهر حال نشناسند». (1)
رادویانی، به عنوان شاهد، شعرهایی از آثار منجیک (سه بیت)، فرخی (دو بیت) و عنصری (سه تکه‌ی دوبیتی، سه بیتی و چهاربیتی) آورده است. شایسته‌ی ذکر است، مؤلف اگرچه «بیت مخلص» عنوان کرده، اما شواهد از دو تا چهار بیت آورده که روشن می‌شود، مراد از «بیت مخلص» صرف «یک بیت» نیست، بلکه به آن معنی است که به «پاره‌ی تخلّص» دلالت می‌کند.
توجه فرمایید به یک مثال رادویانی، از شعر فرخی :

خجسته باشد روی کسی کی دیده بُوَد *** خجسته روی بُتِ خویش بامدادِ پگاه
اگر نبودی بر من خجسته دیدنِ تو *** خدای شاد نکردی مرا به دیدنِ شاه
(ترجمان، 1949، ص 59)

بدین ترتیب، از سخنانِ رادویانی و شواهد وی برمی‌آید:
1. «تخلّص»، گذرگاه است از نسیب یا تَشبیبِ شعر به قسمتِ مدح.
2. «بیت مخلص»، آن پاره‌ی شعر است که معنیِ گذر را دربر کرده است.
3. «حسنِ تخلّص»، آن گذرگاهی است که دارای کیفیتِ خوبی باشد، یعنی لفظ و معنی شایسته‌ی همدیگر باشند، همین‌طور، آن تکه موضوع بخش بالایی را با موضوع بخش زیرین، به طور نرم و ملایم و نامعلوم پیوندد.
سخن‌شناسِ دیگر پیشینِ ما، رشیدالدین وطواط، درباره‌ی «حسن تخلّص» گفته است: «حسن تخلّص آن است که مادح از صفتِ معشوق یا غیره، به مدحِ ممدوح رَوَد، و تخلّص به وجهی کند از خوبی و رأی آن تصور نتوان کرد». (2) سپس، وی پنج پاره شعر، به عنوانِ نمونه آورده است که اینهایند:
یک:

سر بر نمی‌کنی ز تکبر مگر که پا *** بر آستانِ شاه مظفر نهاده‌ای

دو:

هر نمازِ دگری بر فلک از قوس قزح *** درگهی بینی افراشته تا اوج زحل
به مثالی که به چیزیش مثل نتوان زد *** جز به عالی دَرِ دستور جهان صدر اجل

سه:

سربه‌سر روی زمین را ابر سیم اندود کرد *** تا نیالاید به گل پا سمندِ شهریار

چهار:

سوادِ خالِ تو بر آفتاب می‌بینم *** مگر که سایه‌ی چتر رفیع ظل خداست

پنج:

لبِ زنده‌رود و نسیم بهار *** رُخ دلستان و می‌خوشگوار
چنان بیخ اندُه ز دل برکند *** که بیخِ ستم، خنجرِ شهریار
(حدایق، ص 40-41)

دانشمند توانای دیگر شعر، شمس قیس رازی که از «تخلّصات»، «لطف تخلّص»، «تخلّصاتِ مستحسن»، «تخلّصاتِ نادرِ بلیغ» یاد کرده است (3)، همین طور، «تخلّصاتِ زشت» را نیز به قلم داده است، بدین صورت: «و از تخلّصاتِ زشت، ارزقی گفته است:

اگر تو تیغِ جفا را دلم نشانه کنی *** به جانِ خواجه‌ی فاضل نگویمت کی: مزن!»
(المعجم، ص 412)

این مؤلف ضمن سخن، اصطلاح «مطلع» را نیز به کار بُرده، و اما نه به معنی معمولی، یعنی آغازگاه شعر، بلکه به معنیِ بیتی که مصراع نخست نیز تابع قافیه باشد. وی نوشته است: «و باشد که در نقل از نسیب به مدح، مطلع نو کند» (المعجم، ص 420)
نوشته‌ی تاج‌الحلاوی این اندازه تازگی دارد نسیب و تشبیب را «شعر» دانسته و بخش اساسی را «قصه» عنوان کرده است: «شرطِ دیگر است که چون شاعر از انشا شعری یا قصه‌ای یا معنیِ دیگر به سوی مدح گراید، به وجهی احسن و طریقی اجمل نقل کند، چنانک سخن ناتمام ننماید و در سلاستِ سخن نقصانی پدید نیاید». (4) وی، جهتِ نمودار، دو مثال - دو بیت از انوری و بیتی از کمال اصفهانی – آورده که دومی این است:

رُخ زرد و سر بریده، نگونسار و اشکبار *** گویی که نوکِ خامه‌ی دستورِ کشورست
(دقایق، ص 82)

شرف‌الدین رامی تبریزی، شارح دیگر «دقایق الشعر» کوشیده تا اشتباهی را برطرف نماید. وی نوشته است: «حسن تخلّص را (بیت القصیده) می‌گویند؛ اما بیت‌القصیده آن است که شاعر قبل از شروع در قصیده‌ای بحری اختیار کند، و اسم یا لقب ممدوح را در آن بحر به عبارت خوش توان آورد، و اگر در قافیه آرد، خوشتر باشد». (5) متأسفانه این مؤلف آشکار نگفته است که: «حسن تخلّص» را که «بیت القصیده» نامیده است؟ هر چند عقیده‌ی رامی تبریزی درباره‌ی یکی نبودنِ «حسن تخلّص» و «بیت القصیده» درست می‌باشد، اما تفسیرِ او را در مورد «بیت القصیده» نمی‌توان پذیرفت. در علم نظریاتِ ادبی، «بیت القصیده» همان بیتی را می‌گویند که میان بیت‌های شعر، نخستین سروده شده باشد؛ و هیچ مهم نیست که در آن لقب و یا نام ممدوح اشاره شده باشد و یا خیر. همین طور، «بیت القصیده» بیتِ بهترینِ شعر هم نیست. توجه فرمایید، شمس قیس چه می‌گوید: «بیت القصیده آن است کی نخست شاعر را معنیی در خاطر‌ آید، و آن را نظم کند، و بنای قصیده (6) بر آن نهد. و ممکن باشد کی [در] قصیده بهتر از آن بیت بسیار افتد. و عامه‌ی شعرا «بیت القصیده» آن را خوانند کی بهترین ابیات قصیده بود و لامُشاحَّةَ فی الالقاب الّا آنک قول اول درست‌تر است» (المعجم، ص 426).
شعرشناس دیگر، وحید تبریزی برای مثال رمل مثمن محذوف این بیت خود را آورده و افزوده که آن دارای صنعتِ حسن تخلّص می‌باشد:

با سگانِ آستانت تا وحیدی بُرده ره *** سر نهد بر آستانش بهر خدمت پادشه (7)

دکتر آندره برتلس، پژوهشگر و مترجم جمع مختصر به زبانِ روسی، دو بارِ معنویِ اصطلاح «تخلّص» را – نامِ شاعرانه‌ی شاعر، و بیتِ تخلّص – تشخیص نکرده، و همین طور، «حسن تخلّص» را نیز روشن ننموده است (جمع، ص 120-119). امکان دارد، معنیِ نخستِ «تخلّص» یعنی «گذرگاه» از مقدمه‌ی شعر بر بخش اساسیِ آن، برای وحید معلوم نبوده و او گمان کرده که «حسن تخلّص»، جای دادن نام است در شعر، به وجهی احسن.
حمیدالدین نجاتی نیشاپوری، شارحِ قصیده‌ی مصنوع قوامی گَنجوی، «حسن تخلّص» را چنان تفسیر کرده که به نظر می‌رسد، کامل باشد. وی نوشته است: «این صنعت چنان بود که از غزل یا معنی دیگر (8) که شعر بدان تشبیب کرده باشند، به مدح ممدوح آیند، به وجهی خوبتر و لطیف‌تر، و در. آن سلاست لفظ و نفاست نگاه دارند». (9) جالب آن است که مؤلف اصطلاحات «نسیب» و «قصیده» را به کار نبرده، بلکه «غزل» و «تشبیب» و «معنی دیگر» را به جای «پیشگفتار» آورده، و «مدح ممدوح» را «بخش اساسی» دانسته است.
توضیح «تخلّص» در زمان کمال‌الدین حسین واعظ کاشفی سبزواری و عطاءالله محمود حسینی نیشاپوری روشن و کامل شده است. چنانچه کاشفی نوشته است: «تخلّص در لغت نجات یافتن باشد؛ و در اصطلاح، انتقال است از ابتدای کلام به مقصود». (10)
این سخنانِ کوتاه از چند نگاه جذبِ توجه می‌کنند:
یکم، معنی لغوی اصطلاح را دربر کرده است.
دوم، به جای «نسیب» و «تشبیب» که ویژه‌ی نوع شعری قصیده هستند، واژه‌ی فراگیرِ «ابتدا» آمده است.
سوم، واژه‌ی «کلام» ذکر یافته که بر معنی‌های «شعر»، «اثر»، «گفتار» و امثال اینها دلالت می‌کند، یعنی که مخصوص و محدودِ قصیده نمی‌باشد.
چهارم، کلمه‌ی «مقصود» آمده، تا معلوم گردد که بخشِ اساسیِ اثر مخصوص و محدود مدح ممدوح نمی‌تواند باشد.
پنجم، گریز آشکارا از ذکرِ واژه‌ی «قصیده» به عمل آمده است. یعنی کاشفی این معنی را پی بُرده که تخلّص ویژه‌ی تنها نوع قصیده نمی‌باشد.
و اما این مؤلف همان تعریف موجوده را نیز آورده است: «و حسن تخلّص» آن باشد که شاعر از نسیب یا تشبیب به عبارتی خوب و استعاراتی مرغوب به سوی مدح گراید و به وجهی احسن و طریقی اجمل از روشِ سخنِ اول به اسلوب دیگر آید» (بدایع الافکار، برگ 22 «ب»). از ادامه‌ی توضیحِ کاشفی، میل او را می‌توان خواند که این معنی تنها مخصوصِ قصیده نمی‌باشد. وی نوشته است: «و رعایتِ ملایمتِ الفاظ و مناسبتِ معانی در تخلّص لازم است، چه سامع مترقبِ آن است که انتقال از افتتاحِ سخن به مقصودِ قایل بر چه وتیره خواهد بود و به چه کیفیت وقوع خواهد یافت» (همانجا).
شایسته‌ی تأکید است که این نویسنده معنیِ دیگرِ «تخلّص» را نیز به قلم داده؛ وی گفته: «و تخلّص در عرف عبارت است از آن که شاعر نام یا لقبِ خود را که بدان شهرت یافته باشد، در شعر ذکر کند، خواه قصیده و خواه غزل، و خواه قطعه و رباعی» (همان، برگ 23 «الف»).
جالب توجه است که صاحبِ بدایع الافکار فی صنایع الاشعار به جای ذکر تخلّص (نام یا لقب) در غزل هم اشاره کرده است و آن بیشتر «آخر غزل» می‌باشد که این حال نیاز به مثال ندارد. تخلّص همچنین، در ردیف می‌آید که آن کم اتفاق می‌افتد، مثالش از شعر سلمان:

ای چینِ سرِ زلفت مأوای دل سلمان! *** مأوای همه دلها، چه جای دل سلمان؟!
(بدایع الافکار، برگ 23 «الف»)

جای دیگرِ تخلّص، آغاز غزل می‌باشد. و این، به نوشته‌ی کاشفی، «بسیار خوش‌آینده است»، مثالش از امیرخسرو:

خسروا، گر عاشقی، جام بلا پیش نه! *** داغِ عقوبت، بیا، بر جگرِ ریش نه!
(همانجا)

مطلع از خواجه‌ی شیراز:

حافظِ خلوت‌نشین دوش به میخانه شد، *** از سرِ پیمان گذشت، بر سرِ پیمانه شد!
(همانجا)

میانِ پیشینیانِ کاشفی، به طوری که اشاره شد، شمس قیس رازی از «تخلّص زشت» سخن به میان آورده بود. و اما کاشفی در باب دوم از این کتابِ خود که «علم نقد» نام دارد، فصلی جداگانه با عنوانِ «رکاکت تخلّص» باز کرده، و آنجا، از جمله گفته: «این چنان باشد که از نسیب یا تشبیب به نوعی به سر مدح‌ آید که پسندیده نباشد» (بدایع الافکار، برگ 37 «ب» - 37 «الف»).
مؤلف جهت نمونه‌ی تخلّص رکیک، سه بیت: یکی از ارزقی (آن را شمس قیس نیز نقل کرده بود) و این مثال را آورده است:

نمی‌بُرّم امید از وصل زیرا واثقم کز تو *** به توفیقِ شهنشاهی مرادِ خویش بردارم
(بدایع الافکار، برگ 37 «ب»)

نمونه‌ی دوم:

برارم از لبِ لعلش مرادِ این دلِ مفتون *** به عز دولت و دستور ملک و سایه‌ی یزدان
(همانجا)

و اما اخبار کامل و روشن درباره‌ی تخلّص، تا آن جایی که آگاهی هست، در کتاربدایع الصنایع نوشته‌ی امیر برهان‌الدین عطاءالله محمود حسینی، درج یافته است. وی در فصل «حسن تخلّص» نوشته است: «و آن را «براعت تخلّص» نیز می‌گویند». (11)
این مؤلف به بیان معنیِ لغویِ واژه پرداخته است: «بِدان‌که معنی «تخلّص» در لغت، رستن است، از چیزی» (همانجا).
و اما در مورد معنی اصطلاحی «تخلّص»، عطاءالله نوشته است: «خروج و انتقال است از ابتدای کلام به مقصود، با رعایت ملایمت و مناسبت میان ایشان» (همانجا). این مؤلف با ذکر «ملایمت و مناسبت» بسنده نمی‌کند، بلکه بر تفسیری بیشتر می‌پردازد، و از جمله می‌گوید: «و حسن او آن است که آن مناسبت از روی لفظ و معنی به کمال باشد، و میانِ ابتدا و آنچه به واسطه‌ی او به مقصود می‌آیند، ارتباط تمام باشد» (همانجا). به طوری که نمودار است، عطاءالله تخلّص را مخصوصِ قصیده و مدح نمی‌داند.
و اما از نکاتِ جالب‌ترین نوشته‌های این دانشمندِ بی‌نظیر، یکی این است که وی از اصطلاح فارسی و تاجیکی تخلّص، یعنی گریزگاه یاد کرده است.
این مؤلف ضمن فصل «استطراد» تفسیر نویسنده‌ی «ایضاح» علامه‌ی تفتازانی را آورده. «استطراد انتقال است از معنی به معنی دیگر که متصل باشد به وی، و مقصود از ذکر «معنی اول» توصل نباشد به ذکر معنی ثانی [...] و همو گفته که: گاهی مقصود معنی دوم می‌باشد و ذکر معنی اول از برای توصل می‌باشد به معنی دوم [...] و گفته که: باک نیست که این را «ایهام استطراد» نام کنند» (بدایع الصنایع، ص 123).
سپس، عطاءالله در مورد اصطلاح «ایهام استطراد»، به مؤلف پیشین اعتراضی هم به قلم داده: «و پوشیده نماند که این معنی دوم را «ایهام استطراد» نام کردن، از غیر صاحب «ایضاح» مشهور نیست؛ و مشهور آن است که قدما این را «تخلّص» می‌گفته‌اند و متأخرانِ شعرای عجم «گریزگاه» می‌گویند» (همانجا).
چنانکه برمی‌آید، عطاءالله روشن تأکید کرده که در زمانِ او، به جای «تخلّص»، اصطلاحِ خودیِ گریزگاه را به کار می‌برده‌اند. وی همین معنی را در جای دیگری از کتاب خود تکرار کرده است: «و «تخلّص» را در عرف متأخران شعرای عجم «گریزگاه» می‌گویند».
پوشیده نیست، سببِ اصلیِ کاربُرد پیدا کردنِ «گریزگاه» به جای «تخلّص»، این بوده که اصطلاح دوم در مورد نام یا لقبِ گوینده‌ی شعر مستعمل بوده است. راجع به این معنی خود عطاءالله هم تأکید به عمل آورده است، بدین طریق: «و ایشان (شعرای متأخر عجم) «تخلّص»، آن بیت را می‌گویند که شاعر نام یا لقب خود را در آنجا درج کرده باشد، و بر نفس نام یا لقب شاعر که آن را در ابیات درج می‌کنند، هم اطلاق می‌کنند».
شواهد شعرئی که عطاءالله آورده است، نیز قابل دقت می‌باشند. وی گفته است: «و مثالِ حسن تخلّص این بیت است که در گریزگاهِ قصیده‌ای که مطلع‌اش در حسن ابتدا مذکور شده، واقع شده». هر چند در این مورد عطاءالله «بیت» می‌گوید، و اما مثالِ شعری او از سه بیت عبارت است. از سوی دیگر، مثلا‌های اقتباسی پیشین، همه در موضوعات عشقی و یا مدحی باشند، شعر عطاءالله اگرچه در ستایش امیر علیشیر نوایی است، ولی گریزگاهش از حالِ طاقت گدازِ «قهرمان لیریک» حکایت می‌کند. توجه فرمایید:

گهی چرخم به توران بُرد و کرد اوقاتِ من تیره *** گهی افکند در ایران و کرد احوالِ من ویران
جفای چرخ چون بر من گذشت از حد، خرد گفتا: *** «برو، تا دادِ تو بستاند از وی نایبِ سلطان
امانِ ملک، امینِ دین، امیرِ معدلت آیین *** نظام‌الدین علیشیر، آن جهانِ دانش و احسان».
(بدایع الصنایع، ص 185)

عطاءالله، به دنبال، گفته‌های علامه قطب‌الدین شیرازی را نقل کرده که آن هماهنگ است با مضامینِ نوشته‌های کاشفی و خودِ عطاءالله.
از نکاتِ ارزشمندِ دیگرِ کتابِ بدایع الصنایع این است که مؤلف به تعداد بیت‌های تخلّص (گریزگاه) اشاره کرده است: آن معمولاً از یک تا سه بیت می‌تواند باشد.
پس از حسن تخلّص، عطاءالله به تفسیر «اقتضاب» می‌پردازد: آن قصیده‌ای است که تخلّص (گریزگاه) ندارد. در بدایع الصنایع آمده: «و اگر از مقدمه‌ی کلام به مقصود، بی‌رعایتِ ملایمت و مناسبت کنند، آن را «اقتضاب» می‌گویند. و این در اشعار قدمای فصحای عرب بسیار است؛ خصوصاً آن جماعت که به شرف اسلام مشرف نشده بوده‌اند» (همانجا).
هر چند عطاءالله حدود اصطلاحی «اقتضاب» را روشن نکرده است، از روشِ سخنش معلوم می‌گردد که دامنِ آن گسترده می‌باشد، چنانچه: «و بعضی اقتضابات قریب است به تخلّص، به جهت آن که شائبه‌ای از ملایمت و مناسبت دارد، مثل آنکه بعد از ادای حمد و صلواة گویند: «اما بعد». و این مشابه تخلّص است، به جهت آنکه به یک‌بار از حمد و صلواة انتقال به مقصود نکرده‌اند، بلکه فی‌الجمله ارتباطی میانِ سابق و لاحقِ کلام رعایت کرده‌اند. و بعضی «اما بعد» را «فصل الخطاب» می‌گویند، یعنی جدا کننده‌ی سخن یکدیگر» (همانجا).
این نکته جالب است که اگر سخن شناسانِ پیشین تخلّص (گریزگاه) را مخصوصِ مدح و قصیده دانسته باشند، عطاءالله چیزی دیگر می‌گوید. به اعتقاد وی، این نوع عنصر در هر اثری، حتی آثار علمی و نامه‌نگاری نیز موجود می‌باشد. چنانکه وی در ادامه نوشته: «و از جمله‌ی اقتضابات که نزدیک است به تخلّص، لفظ «هذا» است که در مکاتیب می‌نویسند، وقتی که از نوشتنِ سلام و دعا فارغ شدند. و همچنین است لفظ «بعده» که در آن محل می‌نویسند. و لفظِ «ایضاً» که در میانِ دو کلام می‌نویسند، و از آن جمله است لفظ «مقدمه» و «باب» و «فصل» و «خاتمه»، و آنچه در معنی اینهاست» (همانجا).
همچنین، جذب توجه می‌کند که عطاءالله ترکیب «گریزگاه کردن» را آورده است -- این در هنگامی است که سخنان علامه قطب‌الدین را نقل می‌کند: «و همو گفته [...] دیباچه‌ها که منشیان در اوایل بعضی نشان‌ها می‌نویسند و فلکیات و بهاریات، و امثال آنها که شاعران در اوایل قصاید می‌گویند تا آنجا که گریزگاه می‌کنند و به مداحی مشغول می‌شوند، از قبیل استطراد است».
بدین ترتیب، شرح عطاءالله درباره‌ی تخلّص – گریزگاه، نسبت به همه‌ی مؤلفان پیشین (و نیز بعدی) کامل بوده، و دارای چند ویژگی است، چنانچه:
نخست – عطاءالله شرح‌های موجوده را جمع‌بندی کرده است؛ عقیده‌ی هر یکی از سخن‌شناسان پیشین را – چه ایرانی و چه عرب – دقیقاً نشان داده است.
دوم – برای نخستین بار، تا آنجایی که آگاهی هست، اصطلاح همسنگ و فارسی «تخلّص» یعنی «گریزگاه» را به میدان آورده است.
سوم – کاربردِ «تخلّص» را با قصیده محدود و مخصوص ندانسته، بلکه برای انواعِ دیگر کلام نیز روا دیده است.
از تفسیر و توضیح سخن‌شناسانِ پیشین بویژه عطاءالله محمود حسینی نیشاپوری، برمی‌آید که حسن تخلّص از نشانه‌های ممتازِ شعرِ فارسی و تاجیکی می‌باشد. رعایت نشدنِ شرط حسن تخلّص در شعر دوره‌ی جاهلی، و بندرت دیده شدنِ آن در مراحل نخستِ اسلام، همین تخمین را پیش می‌نهد. از سوی دیگر، سخن‌شناسانِ قدیم عرب به عنصرِ حُسنیِ کلام توجه نکرده‌اند. این معنی هم بی‌چیز نیست، آن مؤلفانِ عربی زبان که به این نکته توجه کرده‌اند، مانند علامه‌ی تفتازانی و قطب‌الدین شیرازی، اصلاً ایرانی هستند و طبیعی است که آنها از نزاکت و سنت‌ها و رسومِ فرهنگیِ خود آگاهی داشته‌اند.
جالبِ توجه است که اگرچه در سده‌ی 9/15 مرزهای اصطلاحیِ «تخلّص» (نام یا لقب شاعر) و «گریزگاه» (بخشی از شعر یا مانند آن) به اندازه‌ی برجسته روشن شده باشد، در دوره‌های بعدی، حتی در زمانِ ما، بعضی از مؤلفان مرزها را آمیزش داده‌اند. چنانچه در فرهنگ غفاروف (12)، «تخلّص»، تنها لقب تفسیر شده است، و اما مؤتمن (13) و ایلویل ساتن (14)، «تخلّص» و «گریزگاه» را مترادفاتی برای بخش گریز دانسته‌اند.
دهخدا گفته: «تخلّص [...] در اصطلاح شعرا، نام ممدوح آوردن است. چنانکه در جامع‌الصنایع آمده، ولی در اساس الفضلا که تصنیف قاضی شهاب‌الدین است، مندرج است که حسن تخلّص است که خروج از غزل و دخول در مدح با حسن وجه باشد و در این معنی لغوی مرعی می‌شود زیرا چه رستن از غزل است [...] نامی که شاعر برای خود مقرر کند و بدان مشهور گردد [...] هر بیتی که شاعر تخلّص خود را در آن آورد». یعنی که نویسنده‌ی لغت‌نامه یک اصطلاح «تخلّص» را در دو معنی شریک دانسته است. سبب این حال، یقیناً در آن بوده است که بدایع الصنایع عطاءالله از نظر پژوهشگران معاصر ایرانی پنهان مانده است.
این معنی نیز شایسته‌ی ذکر است که اگر دانشمندان توانای قرون وسطایی گریزگاه را با نوع قصیده محدود نکرده‌اند، بعضی مؤلفان امروزی، مانند مؤتمن، دهخدا، معین آن را ویژه‌ی قصیده دانسته‌اند. همین حال در آثار پژوهشگران تاجیک نیز به مشاهده می‌رسد. (15)
تعریف کوتاه و پرمحتوای «گریزگاه» را علامه صدرالدین عینی بخارایی درج کرده است: «گریزگاه: 1- جای گریختن؛ 2- جایی است در شعر یا نثر که از موضوعی به موضوعی می‌گذرند». (16)

پی‌نوشت‌ها:

1. محمد بن عمر رادویانی. ترجمان‌البلاغت. استانبول، 1949 م.، برگ 258 ب. تهران، 1339، ص 39. و اما در برگردان احمد آتش و بهار: «به ظاهرِ حال شناسند».
2. رشیدالدین وطواط، حدایق السحر فی دقایق الشعر. تهران، ص 40.
3. شمس قیس رازی، المعجم فی معاییر اشعار العجم. تهران، ص 328، 410، 411.
4. تاج الحلاوی، دقایق الشعر. تهران، ص 82.
5. شرف‌الدین رامی تبریزی، حقایق الحدایق. تهران، ص 41.
6. درباره‌ی این موضوع که «قصیده» در معنی «شعر» کاربُرد داشته است، نک: شعر در سرچشمه‌های نظری، ص 61-89.
7. وحید تبریزی. جمع مختصر. به کوشش آ. الف. برتلس. مسکو، 1959، ص 71.
8. توجه شود به ترکیب: «غزل یا معنی دیگر» که دلالت بر آن می‌کند: «غزل» بیانگرِ شکلِ ویژه‌ی شعری نبوده. بلکه بر معنی غنایی و عشقی اشارت می‌کند.
9. حمیدالدین نجاتی نیشاپوری، رساله‌ی پیروزی و مقاله‌ی نوروزی. نسخه‌ی خطی انستیتوی خاورشناسی روسیه، بخش سن‌پترزبورگ، شماره B.564، برگ 49 الف.
10. کمال‌الدین حسین واعظ کاشفی. بدایع الافکار فی صنایع الاشعار، مسکو، 1977، برگ 22 ب.
11. Atāullāh Mahmūdi Husaynī. Badāyé us sanāye. Bā kūshishi Rahīm Musulmānqulāv. Dushanbe, 1974, s. 184.
12. نک: M.A.Gaffàrāv. Persidskā – russkiy slāvar, t.1. M. 1976. S. 152.
13. زین‌العابدین مؤتمن. تحول شعر فارسی. تهران، ص 15 و بعد.
14. L. P. Elwel-Suttān. The foundation of Persian Prosody and Metriks. "Iran", 1975, v. x…, s.92.
15. Farhangi zabāni tājīkī, j. 1, s.295: R.Hādīzāda, M. Shukūrāv, T. Abdujabbārav. Farhangi istilāhat adabiyātshināsī. Dushanbe: Irfān, 1966, s. 117.
16. Sadriddīn Aynī. Kalliyāf, j, 12. Dushanbe: Irfān, 1976, s. 80.

منبع مقاله:
مسلمانیان قبادیانی، رحیم؛ (1383)، پارسی دری، تهران: امیرکبیر، اول.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.