واژههای کلیدی:
ادبیات تطبیقی، روند تاریخی، بحثهای گرایش، ادبیات همگانی، مفاهیم امروزیمقدمه
نخستین کتابهایی که برای معرفی ادبیات تطبیقی نوشته شدند، به تاریخچه تکوین و توسعه آن، روش کار، نتایج و نیز به ادبیات همگانی پرداختند. امروزه هم کتابهایی که در این باره نوشته میشوند. مجموعهای ازهمین مطالب بسط یافتهاند، با این تفاوت که نویسندگانش در تعریف ادبیات تطبیقی و مکتبهای فعلیشان سلیقهی خاص خود را به کار میبندند و در نتیجه متفقالرأی نیستند چون از ملل متفاوتیاند و ملیتپرستی خود را نیز در کنار ادبیات خود دارند.بحث و بررسی
ادبیات تطبیقی، علمی است اساساً فرانسوی (وان تیگم، 1951، ص6) که در اوایل قرن نوزدهم و در کنار سایر رشتههای تطبیقی نوپا شکل گرفت. در این ایام کلاسیسیسم فرانسه در مقابل فشار رمانتیسم آلمان و انگلیس مهجور شد و در غایت، فرانسه نیز با تأنی به رمانیتسم متمایل شد، در عین حال که به دستاورد خود در دو قرن گذشته، که در طول آن زبان و ادبیات فرانسه پرچمدار فرهنگ بعد از رُنسانس در اروپا بود، با تعمق مینگریست. این دستاورد مورد توجه فرانسوا ویلمن(2) و چند تن از ادبای فرانسوی آشنا به زبانهای بیگانه، از جمله زبانهای شرقی، قرار گرفت و در نتیجه، آثار تطبیقی چندی که جنبههای تأثیروتأثر(3) نویسندگان فرانسوی در آثار خارجی و بالعکس را در برداشت ارائه شد، آثاری که مبانی تاریخی (سویه و تروبتسکوی، 1997، ص 732) ادبیات تطبیقی را برای همیشه تثبیت کرد.در طول این قرن، ادبیات تطبیقی در سایر کشورهای دارای ادبیات غنی و یا وابسته به حوزههای زبانی مشترک بهویژه در آلمان هم شکل گرفت. در این کشور مورخان گوناگون ادبیاتها جایگاه کوچکی به ادبیات تطبیقی اختصاص دادند و آوگوست ویلهم و فریدریش فُن شِلِگل(4)، یوهان گوتفرید آیشهورن(5) و فریدریش بوتِروِک(6) ویژگیهای کلی تأثیرهای مهم را خاطرنشان کرده و به ذکر چندین مضمون یا دستمایه ادبی بینالمللی پرداختند (وان تیگم، 1951، ص 25). اما حرکت اصلی باز از فرانسه، آن هم در اواخر همان قرن، انجام گرفت، به طوری که تا اوایل قرن بعد مجموعهای عظیم از رسالهها و مطالعات تطبیقی، که به تأثیروتأثر در ادبیاتهای اروپا میپرداختند و حتی در نوع موضوعات هم کاملاً بیبدیل بودند، ارائه شد، در عینحال که ادبیات شرق هم به طور گذرا مورد توجه قرار گرفت و پییر مارتینو هم نخستین اثر از این نوع را ارائه کرد (مارتینو، 1381، ص1؛ حدیدی، 1373، ص6). بعدها این امر مقدمهی خوبی برای دیگر آثار مشابه شد، همین که ابعاد جدیدی در ادبیات تطبیقی گشوده شد و شرقیها هم علاقهمند شدند که در همین زمینه به کار و تألیف بپردازند.
فردینان برونتیر(7)، که به تاریخ جنبشهای ادبی بینالمللی اهمیت میداد و برای ادبیات تطبیقی آیندهی خوبی پیشبینی میکرد، طرفدار راستینی در تطبیقگر پُرقریحهای همچون ژوزِف تِکست(8) مؤلف اثر تطبیقی ژان ژاک روسو و مبادی جهانوطنی ادبی (1895) پیدا کرد؛ لویی پُل بِتز(9)، که به نخستین کتابشناسی ادبیات تطبیقی پرداخت، هاینه در فرانسه (1895) را ارائه کرد؛ فرنان بالدنسپرژه(10). صاحب چند اثر الگویی همچون گوته در فرانسه (1904) و گرایشهای بیگانه در آثار اونوره دو بالزاک (1927) بود؛ گوستاو لانسون(11)، که روش تاریخی را بر رویدادهای ادبی اعمال مینمود، تأثیر قاطعی بر ادبیات تطبیقی داشت؛ پُل وان تیگم، که ابتدا به جنبههای گوناگون ادبیات تطبیقی پرداخته بود، راهکارهای بعدی آن را، که تا به امروز مورد استفاده است، تدوین نمود؛ و ژان ماری کاره(12)، که معرف بُعد جدیدی در ادبیات تطبیقی از منظر تصویرشناسی(13) یک نویسنده سیاح از فرد بومی بود (گیار، 1969، ص 33، پاژو، 1994، ص 56)، تطبیقگرانی بودند که آثارشان نه فقط به اعتلای ادبیات تطبیقی و جایگاه آن در دانشگاه میپرداختند، بلکه رستاخیزی هم برای زبان فرانسه بود که این آثار در آن زبان نوشته شده بودند و در نتیجه گرایش تأثیروتأثر در ادبیات تطبیقی، که خود به مطالعهی ارتباطهای ادبی بین دو یا چند قوم میپردازد، منجر به تکوین مکتب فرانسوی(14) شد (وان تیگم، 1951، ص 43؛ پیشوا و روسو، 1967، ص85).
سوای مطالعاتی که به «مواد»(15) تبادلات ادبی بین ملتها اختصاص یافت و به صورت تأثیروتأثر بود، مطالعاتی هم که مبتنی بر «اوضاع و احوالی»(16) که به لطف آنها این تبادلات ادبی بین ملتها به وجود آمد و شکلهایی که آنها دربرداشتند نیز ارائه شد. در اینباره مقالات و کتابهایی که به طور کلی به بررسی موفقیت و تأثیر یک نویسنده یا گروهی از نویسندگان در خارج میپرداختند، پُر تعدادترین و مهمترین آثار ارائه شده را تشکیل دادند، به طوریکه از منظر غیرمتخصصان این آثار معرف تمامی ادبیات تطبیقی بود، بهویژه اینکه روال ادبیات تطبیقی در آلمان، انگلستان، ایتالیا و امریکا بر این شیوه استوار بود (وان تیگم، 1951، ص 116).
در کشور اخیر، این شیوه در طول نیمهی اول قرن بیستم باز هم توسعه یافت و تدریجاً در تضاد با مکتب فرانسوی، مکتب امریکایی(17) شکل گرفت (برونل، 1996، ص28). رُنه ولک(18)، که در رأس این مکتب قرار داشت، در مقالهای که به ادبیات تطبیقی (1951) ماریوس فرانسوا گیار اختصاص داد، به انتقاد از مکتب فرانسوی پرداخت زیرا به گمان وی، این مکتب، شیوهی اروپامحوری(19) را بر تمامی آثار تأثیروتأثیر خود اعمال میکرد (گیار، 1969، ص7؛ پاژو، 1994، ص 11؛ شورل، 1997، ص10). این شیوه قبلاً در روسیهی شوروی از منظر ایدئولوژیکی مورد بررسی قرار گرفته بود و نظریهپردازان ادبی آن، مثل بوریس توماشفسکی(20)، صاحب نظریهی ادبیات (1935)، افکار تطبیق گران را از اروپامحوری مختص اروپای غربی به اروپای مرکزی و شرقی و به ادبیات جهانی (21)، که منظور نظر گوته هم بود، معطوف نموده بود (ولک و وارِن، 1373، ص 44).
در سال 1953، این بحثها و برداشتهای متفاوت از ادبیات تطبیقی به شکل گرایشهای ملی هم مورد بحث و بررسی قرار گرفت، مثل «گرایشهای امریکایی، آلمانی، ایتالیایی و فرانسوی» (برونل و شُورل، 1989، ص14)، آن هم در حالیکه اصولاً ملیتگرایی نبایستی در ادبیات تطبیقی، که خود را «بشردوستی» مینامد (همان، ص25)، محلی از اعراب داشته باشد. چون که تطبیقگر اساساً بشردوست است و با انگیزهی برابری و مساوات به فرهنگهای دور و نزدیک مینگرد.
ادبیات همگانی (22)، که ولک آن را در تضاد (همان جا) با ادبیات تطبیقی معرفی کرده بود، در اصل از این ادبیات متمایز بوده و هست و علاوه بر آن، طرفدارانی در بین انگلوساکسونها پیدا کرده بود، تداوم طبیعی و مکمل ادبیات تطبیقی است (وان تیگم، 1951، ص175)، چونکه «مطالعات ادبی را بیشتر به نظریهی ادبیات و مسائل بوطیقا، یعنی به تأملاتی که مستقیماً به یک ادبیات و یا به یک اثر مرتبط نیستند، گرایش میدهد» (شُورل و شون، 1996، ص4).
آلمان، که از نیمهی دوم قرن نوزدهم به سوی مضامین= (Stoffgeschichte Thématique ou Thématologie) ادبی گام برداشته و آثار وزینی ارائه کرده بود که این آثار در فرانسه هم مورد توجه گاستون پاریس قرار گرفته بود (وان تیگم، 1951، ص39) در اواسط قرن بعد به نقش واسطهها (23) (ترجمه و مترجم) در ادبیات تطبیقی پرداخت و هانس روبرت یائوس (24) نظریهی پذیرش (استقبال(25) خوانندگان) را ارائه کرد که منجر به مکتبکنستانس شد(26) (پاژو، 1994، ص50). البته این مفهوم قبلاً نیز در عبارات فنی ادبیات تطبیقی، با عناوینی همچون «عامل فرستنده» (27) (نویسنده) و «عامل گیرنده»(28) (خوانندگان و مردم)، که هر دو هم به «تأثیر»(29) منتهی میشدند، وجود داشت. مفهوم بینامتنی(30) که به همراه نظریهی پذیرش، منجر به مطالعات ادبی نوینی در زمینهی ادبیات تطبیقی شد، توسط ژولیا کریستوا، که در این خصوص مُلهم از آثار میخائیل باختین بود، ارائه شد، اما انتقادهایی را نیز به همراه داشت (سویه و تروبتسکوی 1997، ص12). بنابر این پندار، با تکیه بر یک متن، میتوان یک تحلیل و یک قرائت تطبیقی انجام داد، چون که بینامتنی چنین برآمدی را مجاز میداند (پاژو، 1994، ص17).ادبیات ترجمه(31)، که اکنون بخش شکوفایی را در ادبیات تطبیقی تشکیل میدهد، بدواً در کشورهای اروپایی، آلمان و روسیه، همچون عنصر سازندهی زندگی فرهنگی آنها محسوب میشد (برونل و شُورل، 1989، ص57). بررسی تطبیقی ترجمههای گوناگون یک اثر و نیز مجموعه ترجمههایی که از ادبیات بیگانه در کشوری انجام میگیرد، امروزه در مراکز مهمی، همچون مرکز تحقیقات دربارهی ترجمهی گوتینگن، (32) که مفهوم «تفاوت خلّاق فرهنگ» (33) را ارائه کرده است، تحقق مییابد. از آنجا که شناخت بیگانه معمولاً از طریق ترجمهها انجام میگیرد، بنابراین متن ترجمه شده هم راهی عادی برای دسترسی به ادبیات بیگانه است، با این تأکید که این رهیافت به مفهوم آن نیست که شناخت زبان خارجی فایدهای در بر ندارد (همان، ص58).
دورهی درخشان ادبیات ترجمه در فرانسه، عصر رُنسانس بود که به ترجمهی آثار مربوط به ادبیات کلاسیک (یونانی و لاتینی) میپرداختند (همان، ص60). اما این در قرن هجدهم بود که نظام ادبی فرانسه به خاطر متون ترجمه شده، آنهم از ادبیات انگلیسی، عمیقاً متغیر شد. در عصر رمانتیسم، آثار رومانتیکهای آلمانی و انگلیسی به فرانسه ترجمه شدند (همان، ص 63) و در طول قرن نوزدهم نویسندگان و شعرای بزرگی، در فرانسه، به ترجمه میپرداختند، مثل ژِرار دونِروال، که از آلمانی ترجمه میکرد و شارل بودِلر، که معرف و مترجمِ اِدگار آلِن پو بود.
مطالعه دربارهی شیوهی ترجمه و ارائهی آن از خلال مقدمه (همان، ص66)، آگهی، تذکار مترجم، یادداشتها و حتی واژهنامهی پایانی خود کمک معناداری دربارهی مترجم و نقش او، که واسطهی بین نویسنده و خواننده است، ارائه میکند. چونکه مترجم در ترجمهی بعضی از نکات، که حذف شدهاند و یا اینکه به صلاحدید خود، آنها را تعدیل کرده است، اشاره میکند. هرچند بسیاری از ترجمهها نیز فاقد این نوع گفتارهایند، (همان، ص68). رُنه اتیامبل(34)، که به ادبیات ترجمه نظری عالمانه داشت، دربارهی ترجمهی فرانسوی اثری که از یک نویسنده ژاپنی منتشر شده بود، میگفت: «بیش از پیش متقاعد شده است که نمیتوان به ارزیابی یک رمان خارجی پرداخت، مگر اینکه تمامی مفاهیم تاریخی، سیاسی، مذهبی و اجتماعی آن با دقت روشن شده باشند» (همان، ص72). در واقع، هدف او از این موضعگیری منع کردن بعضی از حرفهای تحقیرآمیز و نشان دادن ترفندهای مکرآمیز بود که موجب میشد فرهنگ و تمدن کشوری، به سخره گرفته شود.
اکنون ادبیات تطبیقی؛ که شاید تعریف موجزش «مطالعهی تطبیقی آثاری که برخاسته از زمینههای فرهنگی گوناگوناند» (شُورل، 1997، ص9) بتواند باشد و نسبت به ادبیات همگانی جایگاه خاص خود را دارد، در پنج محور کلی به فعالیت میپردازد: 1) مطالعهی تأثیرات (35)؛ 2) تاریخ اندیشهها(36)؛ 3) مطالعهی انواع ادبی (37)؛ 4) مضامین (38)؛ 5) نقد جدید(39) (سویه وتروبتسکوی، 1997، صص 33-34). علیرغم آن، این رشته، که پیوسته متحول مییابد و قلمروهای جدیدی هم میگشاید، هنوز به عنوان «دانش نو» (نجفی، 1351، ص435) و یا یک رشتهی جوان» (شورل، 1997، ص5) مطرح است و هنوز تغییر گرایشهای اصولیاش نیز گاه موجب تأمل است، مثل مفهوم پیشین، که با آثار تطبیقگران بزرگی همچون رُنه اتیامبل، بر محور ادبیات جهانی بود، لیکن دوباره معطوف به اروپامحوری شده است (سویه و تروبتسکوی، 1997، صص 14-15)، آنهم در حالیکه ادبیاتهای ملی در دنیا زمینههای خاص خود را میپرورانند و ادبیات شرقی هم به همین منوال عمل میکند.
نتیجه گیری
تحولاتی که ادبیات تطبیقی در طول دو قرن گذشته داشته است، معرف تحول مستمرش بوده و تعاریفی هم که پیدا کرده بیشتر مولود ملیتپرستی کشورهایی بوده است که ادبیات آنها در طول دو قرن گذشته جزو مهمترین ادبیاتهای دنیا بوده است. اما قدر مسلم این است که گرایشهای فعلی دستاوردهای جهانی بوده و معرف نظرات تطبیقگران بزرگیاند که ادبیات تطبیقی را نوعی بشردوستی میدانند.منابع تحقیق:
1- Brunel. P., Chevrel, Y., Précis de Littérature copmarée, Paris, PUF, 1989.
2- Brunel, P., Pichois, Rousseau, Qu"esr-ce la littérature comperarée? 2e éd., Paris, A. Colin, 1996.
3- Chauvin, D., Chevrel. Y., Introduaction à la Littérature comperarée, Paris, Dunod, 1996.
4- Cheverl. Y., La Littérature comparée, 4e éd., Paris, PUF, 1997.
5- Guyard M-F., La Littérature comparée, 5e éd., Paris, PUF,1969.
6- Pageaux, D-H., La Littérature générale et comarée, Paris, Paris A. Colin, 1994.
7- Pichois, c., Rousseau, A.M., La Littérature comparée, 4e ed., Paris, A. Colin, 1967.
8- Souiller, D. Troubetzkoy, Littérature comparee, Paris, PUF,1997.
9- Van Tieghem, P., La Littérature comparée, 4e éd., Paris, A. Colin. 1951.
10- حدیدی، جواد، از سعدی تا آراگون، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1373.
11- مارتینو، ژان پیر، شرق در ادبیات فرانسه، قرن هفدهم و هجدهم، ترجمه و تلخیص جلال ستاری، تهران، نشر مرکز، 1381.
12- نجفی، ابوالحسن، «ادبیات تطبیقی چیست؟»، ماهنامهی آموزش و پرورش، شماره7، ج41 (1351)، صص 435-448.
13- ولک، رُنه، وارن، آوستن، نظریهی ادبیات، ترجمهی ضیاء موحد و پرویز مهاجر، تهران، علمی و فرهنگی، 1373.
پینوشتها:
1- از ادبیات تطبیقی، پژوهش زبانهای خارجی، شمارهی 17، تابستان 1383، صص21-28.
2- François Villemain
3- Influence exercée, influence recue, subie
4- August-Wihelm et Friedrich von Schlegel
5- J.G.Eichhorn
6- F.Bouterwek
7- Brunetière
8- J.Texte
9- L, P.Betz
10- Baldensperger
11- Lanson
12- Carré
13- Imagologie
14- Ecole françiase
15- Matière
16- Cireconstances
17- Ecole américaine
18- René Wellek
19- Européocentrisme
20- Tomachevski
21- Weltleiteratur
22- Littérature générale=General Literature
23- Intermédiaires
24- Hans-Robrt Jauss
25- Récption
26- Ecole de Constance
27- Emetteur
28- Récepteur
29- Influence
30- Intertextualité
31- Littérature traduite
32- Centre de recherche sur la traduction de Gottinegen
33- Différence créatrice de culture = Kultureschaffende Differenz
34- René Etiemble
35- L"étude des influences
36- L"histoire des idées
37- L"etude des genres
38- Les thèmes
39- La nouvelle critique
پژوهش زبان های خارجی، شماره 17، تابستان 1383، صص 21-28