حضرت نوح (علیه السلام) در آیات قرآن

تاریخ زندگی انسان بر روی کره‌ی زمین طولانی است و با رسالتهای آسمانی گروهی از بندگان برگزیده خدا؛ یعنی پیامبران و پیروان آنان؛ و اولیای صالح و مومنان راستین همراه بوده است. فرستادن پیامبران از جانب خداوند متعال به سوی
جمعه، 17 مهر 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حضرت نوح (علیه السلام) در آیات قرآن
 حضرت نوح (علیه السلام) در آیات قرآن

 

نویسنده: سمیح عاطف الزین
مترجمان: علی چراغی، محمد حسین احمدیار، محمد باقر محبوب القلوب



 

تاریخ زندگی انسان بر روی کره‌ی زمین طولانی است و با رسالتهای آسمانی گروهی از بندگان برگزیده خدا؛ یعنی پیامبران و پیروان آنان؛ و اولیای صالح و مومنان راستین همراه بوده است. فرستادن پیامبران از جانب خداوند متعال به سوی مردم، در حقیقت، لطف و توجه خداوند به انسان را می‌رساند تا او بتواند با بهره‌گیری از تعالیم انبیا به هدفی که برای آن آفریده شده است؛ یعنی معرفت و شناخت حقیقت وجود اقدس ذات خداوند برسد. به همین دلیل است که پروردگار عالم خلقت انسان را به گونه‌ای متفاوت از دیگر موجودات قرار داده است تا این حقیقت در ضمیر او نقش بندد و در نظام زندگی او جلوه گر شود، آن هم از طریق تلاشها و کوششهایی که خود انسان به عمل می‌آورد.
پیامبران الهی در راه دعوت مردم به سوی ایمان به خداوند، رنجها و زحمتهای فراوانی را متحمل شدند، شکنجه‌ها دیدند و حتی با قتل و شهادت مواجه شدند. اما هیچ کدام از این موانع اراده‌ی آنان را سست نکرد و باعث نشد تا آنها از ادامه‌ی راه خود باز مانند.
شاید حضرت نوح (علیه السلام) نخستین پیامبری باشد که مشقتها و رنجهای دعوت را به جان خرید. پدر نوح (علیه السلام)، حضرت آدم ابوالبشر بود. قرآن کریم به این مطلب که حضرت آدم (علیه السلام) حامل رسالتی بوده و بر اساس تعالیم آن زندگی کرده باشد، اشاره‌ای نشده است، اما آن حضرت معلم و راهنمای فرزندان و نوادگان خود بوده و آنان را از بایدها و نبایدهای زندگی ساده آن زمان آگاه می‌ساخته است و در راس آن امور، عبادت و پرستش خداوند عزّوجلّ قرار داشته است. لیکن با گذشت سالهای بسیار، پس از وفات حضرت آدم، نوادگان او کم کم از یگانه پرستی رویگردان شدند و به بت پرستی روی آوردند. شاید در آغاز، مردم این بتها را به عنوان سمبلی برای تقدیس نیروهای طبیعت به کار می‌بردند، اما به مرور زمان سمبلها را فراموش کردند و به بت پرستی روی آوردند. از این رو، خداوند حضرت نوح را به سوی‌ آنان مبعوث فرمود تا آنان را به یکتاپرستی بازگرداند و دیدگاه آنان را نسبت به خدا و هستی اصلاح کند.
برخی از کتابهای کهن، نبوت حضرت ادریس (علیه السلام) را پیش از حضرت نوح می‌دانند، اما برخی از مفسران مسلمان، درستی این ادعا را قبول ندارند و درج این مطالب را در کتابهای قدیمی، به منظور ایجاد تحریف در تاریخ انبیا می‌دانند و اساس و پایه‌ای برای درستی آن قائل نیستند.

آنچه از قرآن کریم فهمیده می‌شود و ما هم به آن اعتقاد داریم، آن است که حضرت نوح (علیه السلام) در نخستین سالهای پیدایش بشر می‌زیسته است. گفته‌اند که حضرت نوح (علیه السلام) در پنجاه سالگی به پیامبری مبعوث شد و 950 سال در میان قوم خود زندگی کرد. البته، درباره‌ی طول عمر و بعثت آن حضرت مطالب دیگری نیز گفته شده است و اختلاف نظرهایی نیز در این زمینه وجود دارد. برخی عمر آن حضرت را 1700سال و گروهی دیگر 2700 سال دانسته اند. طولانی بودن عمر حضرت نوح (علیه السلام) این مسئله را به ذهن متبادر می‌کند که در‌آن روزگار جمعیت انسانها اندک بوده و حضرت نوح در میان قومی زندگی می‌کرده است که از طول عمر بسیاری برخوردار بوده‌اند. زندگی آن مردم، ساده و عاری از هرگونه پیچیدگی بوده است و آنها در طبیعت و هوای پاک زندگی می‌کرده‌اند.

ویژگیهای حضرت نوح (علیه السلام) به عنوان یک انسان متفاوت و متمایز از دیگران، از راه تامل در صفات پسندیده و گفتار و کردار وی آشکار می‌شود. او انسانی خردمند، بلند همت و صبور بود که خداوند علاوه بر این فضایل، رسایی گفتار، لطف سخن و قدرت استدلال نیز به وی اعطا کرده بود و به همین دلیل، آن حضرت با مردم به راحتی بحث می‌کرد و با قدرت استدلال بر آنان چیره می‌شد و در اداره کارها و حل امور مشکل از قدرت فوق العاده زیادی برخوردار بود.
حضرت نوح (علیه السلام) پرچمداری دعوت مردم به یکتاپرستی را بر عهده گرفت، اما مردم از او روی برگرداندند، نوح (علیه السلام) آنها را به پاداش اخروی وعده داد، ولی مردم توجه چندانی به او نکردند و نصایح وی را نشنیدند؛ آن حضرت آنان را از کیفری شدید بر حذر داشت، اما آنان وی را تهدید کردند.
میل به گمراهی در مردم و مخالفت آنان، حضرت نوح (علیه السلام) را از پیگیری دعوتش مایوس نکرد، بلکه موجب شد تا او بر تلاش خود بیفزاید. آن حضرت هرگاه گمان می‌کرد که نزدیک است بر افکار مردم غلبه کند،‌ با روگردانی و مقاومت بیشتری از سوی آنها رو به رو می‌شد و مردم بیشتر از وی فاصله می‌گرفتند تا از قدرت استدلال و منطق خردمندانه او فرار کنند و همچنان به لجاجت و گمراهی خود اصرار می‌ورزیدند.
حضرت نوح (علیه السلام) از اینکه مردم دعوت او را اجابت نمی کردند، پیوسته به خداوند شکایت می‌برد و از عناد و خودخواهی آن جماعت و دوری جستن آنان از ندای رستگاری و حق، تاسف می‌خورد. آنها مردمی بودند که سزاوار مغفرت الهی نبودند و شایستگی آن را نداشتند که خداوند از گناهان آنها درگذرد و آنان را از بار سنگین گناه رهایی بخشد. آن مردم با درک مفهوم ایمان و آرامش یافتن از طریق آن، بیگانه بودند و در مسیری کاملاً بر عکس آن حرکت می‌کردند. آن مردم دیگر تحمل دیدن نوح را نداشتند، به گونه‌ای که برای رو به رو نشدن با او صورتهایشان را می‌پوشاندند. آنها تاب تحمل شنیدن صدای وی را نداشتند و با انگشت، گوشهای خود را می‌گرفتند تا آن پیامبر الهی رهایشان سازد و پی کار خود برود. به راستی که قوم نوح عجب مردم متکبری بودند! خداوند متعال دیدگاه آن جماعت را از زبان حضرت نوح (علیه السلام)در قرآن چنین بیان می‌فرماید:
(من هر بار که آنان را دعوت کردم تا ایشان را بیامرزی، انگشتهای خود را در گوشهایشان کردند و جامه‌ی خویشتن بر سرکشیدند و اصرار ورزیدند و هرچه بیشتر سرکشی کردند.) (1)
اما نوح (علیه السلام) بدون احساس یاس به دعوت خود ادامه می‌داد، بر تلاشهای خود می‌افزود و روشهای جدیدی را برای دعوت مردم به کار می‌برد. او گاهی با نرمی و مدارا، گاهی با بحث و مجادله، گاهی پنهان و گاهی آشکار مردم را به سوی حق دعوت می‌کرد، اما در نهایت به خداوند شکوه می‌برد و می‌فرمود:
(سپس من آشکارا آنان را دعوت کردم. باز من به آنان اعلام کردم و در خلوت و پنهان نیز به ایشان گفتم که از پروردگارتان آمرزش بخواهید که او آمرزنده است.) (2)
بلی، حضرت نوح مردم را آشکار و پنهان و شب و روز به سوی ایمان به خدا دعوت می‌کرد،‌ اما آنها حتی تحمل دیدن او را نداشتند و وی را به باد تمسخر می‌گرفتند و از آزار و اذیتش کوتاهی نمی‌کردند و حتی جسارت را به جایی رسانده بودند که آن حضرت را تا حد مرگ می‌زدند، اما وقتی او به هوش می‌آمد، نه تنها کینه‌ی هیچ کدام از آنها را به دل نمی‌گرفت، بلکه از خداوند می‌خواست آنها را هدایت کند، زیرا آنان را مردمی نادان می‌دانست:
«پروردگارا! قوم مرا هدایت فرما که آنها نادانند.»
جای تعجب ندارد که حضرت نوح (علیه السلام) بدی را با نیکی و اذیت و آزار را با دعای هدایت و رفع بلا پاسخ گوید، زیرا او پیامبر خدا بود و انبیای الهی از اخلاقی برخوردارند که آنان را از انسانهای زشت کردار روی زمین متمایز می‌کند. آنها از صفات و ویژگیهای برخوردارند که ایشان را در عالی‌ترین مدارج انسانی قرار می‌دهد. وقتی حضرت نوح (علیه السلام) درمی‌یافت که آن مردم، حق را پذیرا نیستند و هیچ حجت و دلیلی آنها را رام نمی‌کند و تشویق و ترساندن آنان نیز اثر ندارد، راه و روش جدیدی را در پیش می‌گرفت تا شاید با سطح فکر آنها سازگاری بیشتری داشته باشد و بتوانند آن را ادراک کنند. از این رو آن حضرت از کاینات و عالم هستی برای آنان سخن می‌گفت،‌ از آیات الهی که در پیرامون خود می‌دیدند و همه دلیل بر قدرت و یگانگی خداوند بودند، برایشان صحبت می‌کرد و می‌فرمود:
«ای مردم! بنگرید که [خداوند] چگونه هفت آسمان را طبقه طبقه آفرید و ماه را روشنی بخش آنها قرار داد و خورشید را چراغی قرار داد تا جهان را روشنایی بخشد...»
دیدن نور ماه و خورشید برای مردم محسوس بود و می‌توانستند با چشمان خود آنها را ببینند. آن حضرت در ادامه سخنان خود تاکید می‌کرد که خالق آسمانها خداست و او ماه و خورشید را در آسمان قرار داد تا جهان را روشن کنند. اما آنها به نوح (علیه السلام) توجهی نمی‌کردند و برای گفته هایش اهمیتی قائل نبودند، هرچند که استدلال‌های آن حضرت برایشان قابل درک و ملموس بود.
سرانجام اراده‌ی خداوند بر آن تعلق گرفت که آن مردم گرفتار خشکسالی و قحطی شوند و نوح از این فرصت استفاده کرد تا آنها را به خود آورد و از فرو رفتن در گناه نجات دهد. او از قوم خود خواست که به درگاه خدا توبه کنند، شاید بلای خشکسالی از آنان دفع شود و فرمود:
(از پروردگارتان آمرزش بخواهید که او آمرزنده است، تا از آسمان برایتان پی در پی باران فرستد. ) (3)

آن حضرت سعی می‌کرد تا به دلهای مردم راه یابد و تارهای وجودشان را تحریک کند، شاید به خود آیند، ‌لذا وعده‌هایی به آنان می‌داد که هر شنونده‌ای را شادمان و مسرور می‌کرد:

(و [خداوند] شما را به اموال و پسران یاری کند و برایتان باغها و نهرها پدید آورد.) (4)
حضرت نوح (علیه السلام) با این کار خود می‌خواست به مردم چیزهایی را وعده دهد که در عالم خیال آرزوی آنها را داشتند و سعادت را برایشان به ارمغان می‌آورد. وعده‌ی بارانهای پی در پی که به شکل رودها جاری می‌شود و دشتها و دره‌ها را سیراب می‌کند. روزی فراوانی که در نعمت و آسایش زندگی کنند و پسران فراوان که بسیار دوست می‌داشتند. اما در عوض از آنها چه می‌خواست؟ این که با دلی پاک و نیتی صاف به خداوند روی آورند و از نادانی‌های گذشته خود توبه کنند.
آیا دعوت به خوشبختی بالاتر از این هم هست؟ و آیا خسران و زیانی بالاتر از رد کردن این وعده‌ها وجود دارد؟
این قاعده را قرآن کریم در جاهای مختلف مطرح و میان استغفار و نزول نعمتهای الهی پیوند برقرار کرده است. در‌آیه 96 سوره‌ی اعراف چنین می‌خوانیم:
(اگر مردم شهرها، ایمان آورده و پرهیزگاری پیشه کرده بودند، برکات آسمان و زمین را به رویشان می‌گشودیم.)
و در آیه 65 تا 66 سوره مائده می خوانیم:
(اگر اهل کتاب ایمان بیاورند و پرهیزگاری کنند، گناهانشان را خواهیم زدود و آنان را به بوستانهای پر نعمت داخل خواهیم کرد. و اگر آنان تورات و انجیل و آنچه را از جانب پروردگارشان بر آنها نزول شده است،‌ بر پای دارند،‌ از فراز سر و زیر پایشان روزی بخورند.)
و در آیه‌های 2 تا 3 سوره‌ی هود آمده است:
(که جز خدای یکتا را نپرستید، به راستی من از جانب او بیم دهنده‌ی شما و نیز مژده دهنده‌ای برای شما هستم و این که از پروردگارتان آمرزش بخواهید و به درگاه او توبه کنید تا شما را از رزقی نیکو، تا زمانی که مقرر است، برخوردار کند و هر شایسته‌ی انعامی را نعمت دهد.)
بنابراین، تحقق وفور نعمت دنیا و آخرت در گرو توجه به خداوند و روی‌آوردن به اوست و این وعده‌ی خلاف ناپذیرالهی و سنت تاریخ است که طی قرنها واقعیت پیدا کرده است. این موضوع درباره‌ی امتها صدق می‌کند، نه در مورد افراد. هیچ امتی نیست که میان آنها قوانین الهی حاکم باشد و به راستی به خدا روی آورند، آن هم با عمل صالح برگرفته از ترس خدا. هیچ امتی نیست که از خدا بترسد و وی را پرستش و شریعت او را پیاده کند و عدل و امنیت را برای همه‌ی مردم به ارمغان آورد، مگر اینکه خیرات و برکات الهی برآن امت نازل می‌شود و خداوند قدرت و مکنت را بر روی زمین برای آنان فراهم و زندگیشان را قرین آبادانی و نیکی می‌کند.
به نظر می رسد که عالم بشری و ملل تشکیل دهنده‌ی آن، در جهت این سنت الهی حرکت نکرده و پیوسته در معرض خطر و آسیب قرار گرفته‌اند. نمونه‌ی آن قوم نوح است. قوم نوح نه تنها دعوت نوح را اجابت نکردند، بلکه سربه نافرمانی برداشتند و پیرو هوای و هوسهای خود شدند تا اینکه حضرت نوح به درگاه خداوند متعال دست به دعا برداشت و عرض کرد:
(ای پروردگار من! آنان فرمان من نبردند و از کسی پیروی کردند که مال و فرزندش جز به زیانش نیفزود و به نیرنگی بس بزرگ دست زدند.) (5)
حضرت نوح (علیه السلام) بعد از آن همه تلاش و روشنگری، جز نافرمانی و لجاجت چیزی از قوم خود ندید. آنها به جای یاری پیامبرشان، مردم را به سوی الهه خود دعوت می‌کردند و برای نشان دادن تکبر و غرور دروغین خویش، برای بزرگترین بت خود جایگاهی ارزشمند قائل شدند و تنها یک گروه کوچک از میان آنها به حضرت نوح ایمان آوردند و دلهایشان به نور ایمان روشن شد. اما مردم حتی تحمل آن گروه کوچک را هم نداشتند و سعی کردند میان آنها و پیامبرشان اختلاف ایجاد کنند. لذا نزد حضرت نوح رفتند و گفتند:
«ای نوح! تو و یارانت نه در عقل و درایت بر ما برتری دارید و نه در تشخیص خوب و بد. شما از درک و شناخت حقیقت بسیار ناتوان هستید و به گمان ما، شما دروغگویانی بیش نیستید.»
نوح (علیه السلام) در حالی که همچنان در قبال نابخردیهای مردم بردبار و بر تلخی گفتارشان صبور بود، پاسخ داد:
«فرض کنید که من با برهانی از جانب پروردگار خود و حجتی بر صدق ادعایم آمده باشم و خداوند فضل و رحمت را بر من ارزانی داشته باشد، اما چشم بصیرت شما کور و امر بر شما مشتبه شده و کارتان به جایی رسیده است که می‌خواهید نور خورشید را با رنگ قلم بپوشانید یا ستارگان را با دستان خود لمس کنید. در این صورت، آیا من می‌توانم شما را مجبور به پذیرفتن حق کنم و ایمان را به زور و دلهای شما وارد سازم؟»
سخنان حضرت نوح (علیه السلام) بر گمراهی دشمنانش افزود و گفتند:
«ای نوح ! اگر واقعاً هدایت ما را طالبی و دوست داری در دعوت خود موفق باشی، چرا از این جماعت پست دوری نمی کنی؟ تو آنها را از خود دور کن و مورد حمایت خود قرار مده، زیرا ما ننگ داریم که با آنان یکسان شویم و بر یک راه و یک عقیده باشیم. چگونه دینی را بپذیریم که آقا و نوکر، شریف و حقیر و امیر و برده را یکسان می‌داند؟»
چه بد مردمانی بودند آن قوم که دین در نزد آنها باید بر اساس طبقات اجتماعی و به شکلی باشد که آنها دوست دارند! اما نوح (علیه السلام) پاسخگوی ندایی جز ندای حق نبود و باطل و باطل دوستان را تحقیر می‌کرد.
آنها از پیامبر خدا می‌خواستند تا پیروان فقیر خود را که در سایه رحمت خداوند یگانه قرار گرفته بودند، از خود دور سازد! چرا او باید این کار را بکند؟ تا آقایان دین او را بپذیرند؟
آنها قصد داشتند با این معامله، حضرت نوح را فریب دهند و یاران وی را از او دورکنند تا هیچ احدی در دیار آنها بر کیش دیگری، جز دین آنها نباشد.
اما حضرت نوح (علیه السلام) از نیت فاسد آنها آگاه شد و پاسخی پیامبرانه به ‌آنان داد و فرمود:
«دعوت من برای همه‌ی مردم است و میان سرور و نوکر، ثروتمند و فقیر و حاکم و محکوم تفاوتی وجود ندارد، مگر به ایمان. پس هر که ایمانش قوی‌تر باشد، برتر است و نزد خداوند و من از جمله مقربان خواهد بود.»
«ای قوم من! فرض کنید که خواسته شما را اجابت کردم و یاران خود را از پیرامون خویش دور ساختم، در این صورت برای نشر دعوت خود چه کسانی را خواهم داشت؟ شما را؟‌به خدا که چنین نیست، زیرا شما مردمی کافر و ناسپاس هستید و جز گمراهی و سرکشی طالب چیز دیگری نیستید. آیا نیکی را با بدی پاسخ دهم؟ در این صورت، اگر آنها شکایت مرا به خدا ببرند، چه جوابی خواهم داشت؟ نه، من با پروردگار خود مخالفت نخواهم کرد و یاران خود را خوار نمی‌کنم. بروید و فریب وسوسه های شیطان را بخورید که شما به راستی مردمی ستمگرید.»

بحث جدل میان حضرت نوح (علیه السلام) و قوم او شدت یافت و دشمنی میان آنان سخت شد. آنها با مطرح کردن خواسته‌ی نامشروع خود، سیلی محکمی از حضرت نوح دریافت کرده بودند که هرگز انتظار آن را نداشتند. حضرت نوح یاران خود را برگزیده و آنان را بر بزرگان قوم برتری داده بود. آنهایی که بزرگان، اصحاب نفوذ و مقام را در میان خود داشتند. آیا آنها از آن پس می‌توانستند وجود نوح (علیه السلام) را تحمل کنند؟

آنها حضرت نوح را به باد تمسخر می گرفتند و با وی بد رفتاری می‌کردند، اما حضرت نوح (علیه السلام) به دعوت خود ادامه می‌داد. چاره‌ای برای آن قوم نمانده بود، جز اینکه از نوح (علیه السلام) بخواهند که اگر راست می‌گوید، عذاب خدا را بر آنان نازل کند. لذا گفتند:
«ای نوح! با ما به جدال برخاسته و در این راه، زیاده روی کرده‌ای. اگر راست می‌گویی، آن عذابی که ما را بدان تهدید می‌کنی، آشکار کن!»
وقاحت آنها، حضرت نوح را بسیار دل آزرده ساخت و آن حضرت از ته دل نفرینشان کرد:
«و ستمگران را جز گمراهی میفزا!»
حضرت نوح (علیه السلام) که از هدایت آن مردم به کلی مایوس شده بود و پس از اینکه خداوند که داننده‌ی اسرار است، به وی وحی کرد که جز آنان که به تو ایمان آورده اند، کسی دیگر ایمان نخواهد آورد، نفرین خود را چنین کامل کرد:
(و نوح گفت: پروردگارا! هیچ یک از کافران را بر روی زمین مگذار که اگر تو آنان را باقی گذاری، بندگانت را گمراه می کنند و جز فرزندانی فاجر و کافر نیاورند. ای پروردگار من! مرا و پدر و مادرم را و هر که با ایمان به خانه من وارد شود و مردان و زنان با ایمان را بیامرز و جز بر هلاکت ستمگران میفزای.) (6)
به حضرت نوح (علیه السلام) الهام شد که زمین احتیاج به شستشو دارد تا از پلیدیهای مردم شرور زمانش پاک شود و هیچ راهی جز این وجود ندارد که زمین از وجود آنان پاک شود؛ زیرا وجود اینها دعوت به سوی خدا را با کندی مواجه می‌کند و مانع راهیابی ایمان به دلهای دیگران می‌شود از این رو به حضرت نوح چنین وحی شد:
(زیر نظر ما و به الهام ما کشتی را بساز و درباره‌ی کسانی که ستم کرده‌اند با من سخن مگوی که آنان غرق شدنی‌اند.) (7)
حضرت نوح جای دوری را برگزید و میخ و تخته فراوانی به آنجا منتقل کرد و مشغول ساختن کشتی خود شد.
وقتی حضرت نوح (علیه السلام) مشغول ساختن کشی بود، گروهی بر وی گذر کردند و به تمسخر او پرداختند و گفتند:‌ پیامبر ما را ببینید که نجار شده است! وقیح‌ترین آنها گفت:‌ این نوح! تو که فکر می‌کردی پیامبری، اکنون چرا نجار شده‌ای! عده‌ای نیز گفتند:
«ای نوح! این چیست؟‌ کشتی را در صحرای سوزان و دور از دریا می‌سازی؟ آیا اسبهایی برای کشیدن آن آماده ساخته‌ای یا می‌خواهی به باد فرمان دهی تا آن را حمل کند!»
اما نوح به کنایه‌ها و زخم زبانها هیچ توجهی نمی‌کرد و به سخنان آن مردم اهمیتی نمی‌داد و با جدیت و عزم راسختری به کار خود ادامه می‌داد و سعی می‌کرد عرض کشتی وسعت بیشتری داشته باشد تا اینکه پس از مدتی کار و تلاش، کشتی او آماده شد.
سرانجام روز موعود فرا رسید. روزی که قوم نوح اصلاً انتظار آن را نداشتند. در آن روز، حضرت نوح از هر جانداری یک جفت به کشتی منتقل کرد تا بر اساس حکمت و اراده‌ی الهی نسل انواع موجودات بر روی زمین منقرض نشود، زیرا طوفان تمام زمین را فرا می گرفت و همه را در آب غرق می کرد.
پس حضرت نوح مردم را دعوت کرد تا سوار کشتی شوند و از غرق شدن نجات یابند، اما قوم او، باور نکردند و به تمسخر او پرداختند. تنها کسانی سوار کشتی شدند که به او ایمان آورده بودند و البته، تعداد آنها هم بسیار اندک بود.

وقتی حضرت نوح (علیه السلام) و پیروانش سوار کشتی شدند، خداوند درهای آسمان را گشود و بارانی سیل آسا باریدن گرفت. در همین موقع از زمین نیز چشمه‌های بی شماری جوشید و آب می‌رفت تا همه جا را فرا بگیرد. در این هنگام، چشم حضرت نوح به پسرش افتاد که بالای تپه‌ای رفته بود و به کشتی نزدیک نمی‌شد. حضرت نوح با دیدن فرزند خود فریاد زد: «فرزندم! با ما سوار کشتی شود که خداوند تو را قرین رحمت خویش خواهد کرد.»

اما فرزند نوح که ایمانش دروغین بود و کفر خود را پنهان می‌داشت، گفت:
(به کوهی پناه می‌برم که مرا از آب محافظت کند.)(8)
آب کم کم بالا و بالا می‌آمد و همه چیز را در خود فرو می‌برد تا مبدل به قبرستانی برای کافران شود و کف امواج آن نیز کفن‌هایشان باشد. در‌آن هنگام، دست و پنجه نرم کردن با مرگ آغاز شد، اما از مرگ گریزی نبود.
در چنان اوضاعی، چشمان نوح (علیه السلام) از فرزندش، کنعان، برداشته نمی‌شد که برای بالا رفتن از کوه تلاش می‌کرد تا از مرگ نجات یابد. یک بار دیگر حضرت نوح وی را صدا زد و از او خواست که ایمان آورد و توبه کند تا خداوند پیروزش گرداند، اما مهر پدری بر دل آکنده از کفر فرزند تاثیری نداشت و هنوز مدت زیادی نگذشته بود که موج آب او را از چشمان پدر پنهان کرد و کنعان نیز با دیگر کافران غرق شد و به هلاکت رسید.
وقتی حضرت نوح (علیه السلام) اراده کرد تا پسرش را از غرق شدن حتمی نجات دهد، خطاب به پروردگارش عرض کرد:
(پروردگارا! پسرم از خاندان من است و به راستی که وعده تو حق است.) (9)
البته، حضرت نوح گمان می‌کرد که فرزندش جزو مومنان است. اما خداوند که از درون افراد آگاهی دارد، به حضرت نوح وحی فرمود:
(او فرزند صالحی نیست و من تو را پند می‌دهم که از جاهلان نباشی.) (10)
اما همسر نوح حسابش پاک بود و آن حصرت سراغی از او نمی‌گرفت، زیرا می‌دانست همسرش جزو کفار است و او وظیفه دارد به عنوان یک مومن از کافر بیزاری جوید و ایمان را بر مسائل خویشاوندی و دیگر امور مقدم بدارد.
باران پیوسته و بی‌وقفه می‌بارید تا اینکه تمام سطح زمین را به زیر آب برد و تنها چیزی که بر روی کره زمین باقی ماند، همان کشتی نوح با سرنشینانش بود.
بدین ترتیب بود که وعده الهی تحقق یافت و دفتر زندگی ستمکاران در نوردیده شد.
عاقبت باران بند آمد و زمین آبها را در خود بلعید و کشتی نوح بر روی کوه «جودی» واقع در سرزمین عراق بر زمین نشست. نوح و همراهان به سلامت از کشتی پیاده شدند و سجده‌ی شکر به جای آوردند. در آن حادثه، آسمان و زمین فرمان الهی را اجابت کردند:
(و گفته شد: ای زمین آب خود فرو بر و ای آسمان باز ایست. آب فرو شد و کار به پایان آمد و کشتی بر کوه جودی قرار گرفت و ندا آمد که ای لعنت باد بر مردم ستمکاره! ) (11)
این بود ماجرای طوفان و سفینه نوح که هر دو آیاتی از آیات الهی بودند و انسان پرچمدار حمل این آیات در آغاز پیدایش تاریخ بشری بود و در آن، انسان مومن به رستگاری رسید و انسانهای منکر و مستکبر به عذاب گرفتار شدند.

پی‌نوشت‌ها:

1- قرآن، نوح / 7.
2- قرآن، نوح / 8- 10.
3- قرآن، نوح / 10- 11.
4- قرآن، نوح / 12.
5- قرآن، نوح /21- 22.
6- قرآن، نوح /26- 28.
7- قرآن، هود / 37.
8- قرآن، هود / 43.
9- قرآن، هود / 45.
10- قرآن، هود / 46.
11- قرآن، هود / 44.

منبع مقاله :
زین، سمیح عاطف؛(1393)، داستان پیامبران در قرآن، مترجمان: علی چراغی و [دیگران ...]، تهران: موسسه نشر و تحقیقات ذکر، چاپ سوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط