شاعر: حیدر توکلی
ای مرا از لحظۀ دیدار تاج سر حسین
هم برادر بودی و هم یار هم یاور حسین
هر کجا بردی مرا خرسند میبودم ولی
این سفر بیتابم و محزونم و مضطر حسین
این بیابان بوی هجران و غم و خون میدهد
روی برگردان از این صحرای غم پرور حسین
گر ندارد کربلا قصد جدایی بین ما
پس چرا جا داده در خود این همه لشگر حسین
گفته بودی میهمانی میروم اما بگو
میزبان آورده با خود پس چرا خنجر حسین
آن عرب با تیرهای سهمگینش را بگو
برنمیدارد چرا چشم از علی اصغر حسین
نیزه داران گوییا بر هم نشانی میدهند
از قد و بالای رعنای علی اکبر حسین
عدهای در بین نخلستان کمین بنشستهاند
قدصشان باشد گمانم صید آب آور حسین
این همه شمشیر و تیر از بهر استقبال نیست
ترس آن دارم تو را بینم ولی بی سر حسین
حیف از این گلها که با خود همسفر آوردهای
بیم آن دارم که گردد باغبان پرپر حسین
هم برادر بودی و هم یار هم یاور حسین
هر کجا بردی مرا خرسند میبودم ولی
این سفر بیتابم و محزونم و مضطر حسین
این بیابان بوی هجران و غم و خون میدهد
روی برگردان از این صحرای غم پرور حسین
گر ندارد کربلا قصد جدایی بین ما
پس چرا جا داده در خود این همه لشگر حسین
گفته بودی میهمانی میروم اما بگو
میزبان آورده با خود پس چرا خنجر حسین
آن عرب با تیرهای سهمگینش را بگو
برنمیدارد چرا چشم از علی اصغر حسین
نیزه داران گوییا بر هم نشانی میدهند
از قد و بالای رعنای علی اکبر حسین
عدهای در بین نخلستان کمین بنشستهاند
قدصشان باشد گمانم صید آب آور حسین
این همه شمشیر و تیر از بهر استقبال نیست
ترس آن دارم تو را بینم ولی بی سر حسین
حیف از این گلها که با خود همسفر آوردهای
بیم آن دارم که گردد باغبان پرپر حسین
/ج