تفاوت «اسلام انقلابى» مورد نظر منافقان با «انقلاب اسلامى» مورد نظر امام و نيز تفاوت «دين حكومتى» با «حكومت دينى» چیست؟
براى روشن شدن پاسخ سؤال لازم است ابتدا اين واژهها توضيح داده شوند:
1. انقلاب اسلامى
اگر ما انقلاب را دگرگونى بنيادى در همه زمينههاى اجتماعى، اقتصادى، حقوقى و به ويژه سياسى بدانيم كه هميشه با سرنگونى نظام سياسى حاكم پيش مىآيد و كمتر با آرامش همراه است،1 انقلاب اسلامى عبارت خواهد بود از دگرگونى بنيادى در ساختار كلى جامعه و نظام سياسى آن، منطبق بر جهان بينى، موازين و ارزشهاى اسلامى و بر اساس خواست و اراده مردم2 و به تعبير ديگر، انقلاب اسلامى، انقلابى است كه به منظور حاكم نمودن ارزشهاى اسلامى بر جامعه انجام مىگيرد. از اين رو، «اسلامى بودن»، ويژگى بنيادى آن محسوب مىشود. امام خمينى مىگويد: «شك نبايد كرد كه انقلاب اسلامى از همه انقلابها جداست؛ هم در پيدايش و هم در كيفيت مبارزه و هم در انگيزه انقلاب و قيام ... جمهورى اسلامى با دست تواناى ملت متعهد پايهريزى شده و آن چه در اين حكومت اسلامى مطرح است، اسلام و احكام مترقى آن است».3
مقام معظم رهبرى نيز مىگويد: «انقلاب بزرگ ما، خصوصياتى مخصوص به خود داشت. اين خصوصيات، اولين بار در يك انقلاب مشاهده مىشد؛ تكيه بر اسلام، هدف گيرى ايجاد حكومت اسلامى، تجديد نظر در مفاهيم سياسى عالم - مثل آزادى و استقلال و عدالت اجتماعى و چيزهاى ديگر - و حركت به سمت دنيا و جامعهاى كه بر پايه ارزشهاى اسلامى بنا شده باشد».4
2. اسلام انقلابى
انقلاب اسلامى، وسيله قرار دادن اسلام براى انقلاب است. بر اساس اين ديدگاه، انقلاب اصل و هدف است و اسلام وسيله و ابزارى است براى انقلاب و مبارزه. نگاه تك بعدى به اسلام و اسلام را تنها از دريچه انقلاب و مبارزه نگريستن، ويژگى اساسى اين ديدگاه است. شهيد مطهرى در اين باره مىگويد: «انقلاب اسلامى يعنى راهى كه هدف آن اسلام و ارزشهاى اسلامى است و انقلاب و مبارزه، صرفاً براى برقرارى ارزشهاى اسلامى انجام مىگيرد و به بيان ديگر، در اين راه، مبارزه هدف نيست؛ وسيله است؛ اما عدهاى ميان انقلاب اسلامى و اسلام انقلابى اشتباه مىكنند؛ يعنى براى آنها انقلاب و مبارزه هدف است؛ اسلام وسيلهاى است براى مبارزه. اينها مىگويند هر چه از اسلام كه ما را در مسير مبارزه قرار بدهد، آن را قبول مىكنيم و هر چه از اسلام كه ما را از مسير مبارزه دور كند، آن را طرد مىكنيم. طبيعى است كه با اين اختلاف برداشت ميان انقلاب اسلامى و اسلام انقلابى، تفسيرها و تعبيرها از اسلام و انسان و توحيد و تاريخ و جامعه و آيات قرآن، با يكديگر متضاد و متناقض مىشود. فرق است ميان كسى كه اسلام را هدف مىداند و مبارزه و جهاد را وسيلهاى براى برقرارى ارزشهاى اسلامى، با آن كه مبارزه را هدف مىداند و هدفش اين است كه من هميشه بايد در حال مبارزه باشم و اصلا اسلام آمده براى مبارزه. در جواب اين گروه بايد گفت كه برخلاف تصور شما، با آن كه در اسلام، عنصر مبارزه هست، اما اين بدان معنى نيست كه اسلام فقط براى مبارزه آمده و هدفى جز مبارزه ندارد؛ در اسلام، دستورات بيشمارى وجود دارد كه يكى از آنها مبارزه است».5
3. حكومت دينى
حكومت دينى، حكومتى است كه هماهنگ با تعاليم دينى و بر اساس دين باشد و در هيچ زمينهاى، با آموزههاى دينى ناسازگار نباشد؛ البته در اين بحث، دين اسلام محور سخن است؛ نه هر دينى. براى درك دقيق معناى حكومت دينى، توجه به نكات زير سودمند است:
الف) بىترديد ديندارىِ حاكمان و كارگزاران، امرى بايسته و لازم است؛ اما - بدون رعايت احكام و قواعد دينى در تدوين و اجراى قوانين - كافى نيست؛ زيرا حكومت دينى، به معناى نظام دينمدار است و بنابراين، نمىتواند احكام و دستورهاى الهى را زير پا نهد. التزام به احكام الهى، از ويژگىهاى اساسى و جدايىناپذير حكومت دينى است. خداوند در قرآن مجيد، پشت پازنندگان به اين اصل را كافر خوانده، مىفرمايد:
«وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ».6
ب) آيا افزون بر رعايت احكام الهى، ساختار و اركان حكومت نيز بايد تماماً برگرفته از دين باشد؟ براى پاسخ به اين پرسش، بايد گستره سياسى دين بررسى شود؛ يعنى، بايد مشخص گردد كه دين در حوزه سياست، چه ارمغانى براى بشر آورده است؛ آيا تنها به ذكر پارهاى از تعاليم و هنجارهاى مربوط به مناسبات سياسى و اجتماعى - بدون ارائه شكلى ويژه از حكومت - بسنده كرده است و يا به نوعى خاص از حكومت با ساختارى ويژه و نيز به چگونگى شكلگيرى و انتقال قدرت سياسى توجّه دارد؟
بنابر ديدگاه دوم، فقط بهكارگيرى هنجارها و عدم ستيز با آنها، براى دينى خواندن حكومت كافى نيست و حكومت دينىِ مطلوب، نظامى است كه همه اركان و ابعادش، برگرفته از دين و سازگار با آن باشد.
با مراجعه به منابع دينى و سيره پيشوايان معصوم عليهمالسلام در مىيابيم كه اسلام، هر گونه حكومتى را بر نمىتابد. واپسين آيين آسمانى، حكومتى را تأييد مىكند كه داراى شرايط زير باشد:
الف) حاكمانش، داراى ويژگىها و صلاحيتهاى معيّن و تعريف شده در منابع دينى باشند.
ب) آنان از راههاى معين - نصب الهى و مقبوليت مردمى - قدرت را به دست گيرند.
ج) در حكومتدارى، شيوهها و هنجارهاى تبيين شده در منابع دينى را رعايت كنند.
اين بدان معنا نيست كه تمام ساختار و اركان حكومت، به نحو ثابت و انعطافناپذيرى، در دين مشخّص گرديده است؛ بلكه مراد آن است كه اصول و زير ساختهايى اساسى و مشخص، در دين وجود دارد كه حكومت با آنها، ماهيت و چهرهاى ويژه مىيابد و از ديگر نظامهاى سياسى متمايز مىشود.
براى مثال، يكى از شاخصههاى اصلى حكومت اسلامى، «ولايت» معصوم و نايب او بر جامعه، از طريق نصب الهى است؛ ولى پارهاى از خصوصيات مربوط به ساختار و اركان حكومت، متناسب با مقتضيات زمان و مكان و گستردگى و پيچيده شدن نهادهاى ادارى - اجتماعى و گسترش دايره وظايف و خدمات دولتى، انعطافپذير است؛ مثلاً مىتوان حكومت اسلامى را به صورت متمركز يا نامتمركز تشكيل داد.
حكومت دينى، مراتب و درجاتى دارد؛ مرتبه عالى و ايدهآل آن، اين است كه همه امور و اركانش، مبتنى بر دين و هماهنگ با آن باشد؛ ولى وقتى تأسيس دولت تمام عيار دينى، ممكن نيست، بايد مرتبه نازلتر آن را اجرا كرد.
مرتبه نازل يا بدل اضطرارى حكومت دينى، حكومتى است كه در آن، احكام و قوانين دينى رعايت شوند؛ هر چند همه قوانين نظام، از تعاليم دينى برنيامده و در رأس آن حاكم منصوب از سوى خداوند قرار نگرفته باشد؛ البته چنين حكومتى، تنها در صورت عدم امكان تأسيس دولت كامل اسلامى، جايز است.
4. دين حكومتى
دين حكومتى به معناى استفاده از دين در جهت اهداف حكومت و اصل و مبنا قرار دادن حكومت است؛ هر چند حكومت و اهداف آن، بر اساس قوانين و معيارهاى اسلام نباشد و به تعبير ديگر، نگاه ابزارى به دين و پذيرفتن دين و احكام آن تا آن جا كه با حكومت و اهداف آن مخالف نباشد. از اين رو، دين حكومتى، معنايى بسيار متفاوت با حكومت دينى دارد و به عبارت ديگر، اگر دين را هماهنگ و همسو با حكومت و ابزارى در راستاى اهداف آن قرار دهيم، دين حكومتى است و اگر حكومت را بر اساس معيارهاى اسلام و هماهنگ با ارزشهاى دينى قرار دهيم و در حقيقت، حكومت، وسيله و ابزارى در جهت به كار بستن تعاليم اسلامى و ارزشهاى دين باشد، حكومت دينى است.
مقام معظم رهبرى مىگويد: «بنده معتقد به دين دولتى نيستم؛ دين دولتى، مثل دين بنىاميه و بنىعباس است. دين، دين خدايى، دين اعتقادى و دين قلبى است؛ اما شما دولت دينى هستيد؛ يعنى مشروعيتتان بر اساس يك تفكر دينى و يك عمل دينى است؛ ناگزيريد كه نسبت به آن پاى بند باشيد».7
1. انقلاب اسلامى
اگر ما انقلاب را دگرگونى بنيادى در همه زمينههاى اجتماعى، اقتصادى، حقوقى و به ويژه سياسى بدانيم كه هميشه با سرنگونى نظام سياسى حاكم پيش مىآيد و كمتر با آرامش همراه است،1 انقلاب اسلامى عبارت خواهد بود از دگرگونى بنيادى در ساختار كلى جامعه و نظام سياسى آن، منطبق بر جهان بينى، موازين و ارزشهاى اسلامى و بر اساس خواست و اراده مردم2 و به تعبير ديگر، انقلاب اسلامى، انقلابى است كه به منظور حاكم نمودن ارزشهاى اسلامى بر جامعه انجام مىگيرد. از اين رو، «اسلامى بودن»، ويژگى بنيادى آن محسوب مىشود. امام خمينى مىگويد: «شك نبايد كرد كه انقلاب اسلامى از همه انقلابها جداست؛ هم در پيدايش و هم در كيفيت مبارزه و هم در انگيزه انقلاب و قيام ... جمهورى اسلامى با دست تواناى ملت متعهد پايهريزى شده و آن چه در اين حكومت اسلامى مطرح است، اسلام و احكام مترقى آن است».3
مقام معظم رهبرى نيز مىگويد: «انقلاب بزرگ ما، خصوصياتى مخصوص به خود داشت. اين خصوصيات، اولين بار در يك انقلاب مشاهده مىشد؛ تكيه بر اسلام، هدف گيرى ايجاد حكومت اسلامى، تجديد نظر در مفاهيم سياسى عالم - مثل آزادى و استقلال و عدالت اجتماعى و چيزهاى ديگر - و حركت به سمت دنيا و جامعهاى كه بر پايه ارزشهاى اسلامى بنا شده باشد».4
2. اسلام انقلابى
انقلاب اسلامى، وسيله قرار دادن اسلام براى انقلاب است. بر اساس اين ديدگاه، انقلاب اصل و هدف است و اسلام وسيله و ابزارى است براى انقلاب و مبارزه. نگاه تك بعدى به اسلام و اسلام را تنها از دريچه انقلاب و مبارزه نگريستن، ويژگى اساسى اين ديدگاه است. شهيد مطهرى در اين باره مىگويد: «انقلاب اسلامى يعنى راهى كه هدف آن اسلام و ارزشهاى اسلامى است و انقلاب و مبارزه، صرفاً براى برقرارى ارزشهاى اسلامى انجام مىگيرد و به بيان ديگر، در اين راه، مبارزه هدف نيست؛ وسيله است؛ اما عدهاى ميان انقلاب اسلامى و اسلام انقلابى اشتباه مىكنند؛ يعنى براى آنها انقلاب و مبارزه هدف است؛ اسلام وسيلهاى است براى مبارزه. اينها مىگويند هر چه از اسلام كه ما را در مسير مبارزه قرار بدهد، آن را قبول مىكنيم و هر چه از اسلام كه ما را از مسير مبارزه دور كند، آن را طرد مىكنيم. طبيعى است كه با اين اختلاف برداشت ميان انقلاب اسلامى و اسلام انقلابى، تفسيرها و تعبيرها از اسلام و انسان و توحيد و تاريخ و جامعه و آيات قرآن، با يكديگر متضاد و متناقض مىشود. فرق است ميان كسى كه اسلام را هدف مىداند و مبارزه و جهاد را وسيلهاى براى برقرارى ارزشهاى اسلامى، با آن كه مبارزه را هدف مىداند و هدفش اين است كه من هميشه بايد در حال مبارزه باشم و اصلا اسلام آمده براى مبارزه. در جواب اين گروه بايد گفت كه برخلاف تصور شما، با آن كه در اسلام، عنصر مبارزه هست، اما اين بدان معنى نيست كه اسلام فقط براى مبارزه آمده و هدفى جز مبارزه ندارد؛ در اسلام، دستورات بيشمارى وجود دارد كه يكى از آنها مبارزه است».5
3. حكومت دينى
حكومت دينى، حكومتى است كه هماهنگ با تعاليم دينى و بر اساس دين باشد و در هيچ زمينهاى، با آموزههاى دينى ناسازگار نباشد؛ البته در اين بحث، دين اسلام محور سخن است؛ نه هر دينى. براى درك دقيق معناى حكومت دينى، توجه به نكات زير سودمند است:
الف) بىترديد ديندارىِ حاكمان و كارگزاران، امرى بايسته و لازم است؛ اما - بدون رعايت احكام و قواعد دينى در تدوين و اجراى قوانين - كافى نيست؛ زيرا حكومت دينى، به معناى نظام دينمدار است و بنابراين، نمىتواند احكام و دستورهاى الهى را زير پا نهد. التزام به احكام الهى، از ويژگىهاى اساسى و جدايىناپذير حكومت دينى است. خداوند در قرآن مجيد، پشت پازنندگان به اين اصل را كافر خوانده، مىفرمايد:
«وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ».6
ب) آيا افزون بر رعايت احكام الهى، ساختار و اركان حكومت نيز بايد تماماً برگرفته از دين باشد؟ براى پاسخ به اين پرسش، بايد گستره سياسى دين بررسى شود؛ يعنى، بايد مشخص گردد كه دين در حوزه سياست، چه ارمغانى براى بشر آورده است؛ آيا تنها به ذكر پارهاى از تعاليم و هنجارهاى مربوط به مناسبات سياسى و اجتماعى - بدون ارائه شكلى ويژه از حكومت - بسنده كرده است و يا به نوعى خاص از حكومت با ساختارى ويژه و نيز به چگونگى شكلگيرى و انتقال قدرت سياسى توجّه دارد؟
بنابر ديدگاه دوم، فقط بهكارگيرى هنجارها و عدم ستيز با آنها، براى دينى خواندن حكومت كافى نيست و حكومت دينىِ مطلوب، نظامى است كه همه اركان و ابعادش، برگرفته از دين و سازگار با آن باشد.
با مراجعه به منابع دينى و سيره پيشوايان معصوم عليهمالسلام در مىيابيم كه اسلام، هر گونه حكومتى را بر نمىتابد. واپسين آيين آسمانى، حكومتى را تأييد مىكند كه داراى شرايط زير باشد:
الف) حاكمانش، داراى ويژگىها و صلاحيتهاى معيّن و تعريف شده در منابع دينى باشند.
ب) آنان از راههاى معين - نصب الهى و مقبوليت مردمى - قدرت را به دست گيرند.
ج) در حكومتدارى، شيوهها و هنجارهاى تبيين شده در منابع دينى را رعايت كنند.
اين بدان معنا نيست كه تمام ساختار و اركان حكومت، به نحو ثابت و انعطافناپذيرى، در دين مشخّص گرديده است؛ بلكه مراد آن است كه اصول و زير ساختهايى اساسى و مشخص، در دين وجود دارد كه حكومت با آنها، ماهيت و چهرهاى ويژه مىيابد و از ديگر نظامهاى سياسى متمايز مىشود.
براى مثال، يكى از شاخصههاى اصلى حكومت اسلامى، «ولايت» معصوم و نايب او بر جامعه، از طريق نصب الهى است؛ ولى پارهاى از خصوصيات مربوط به ساختار و اركان حكومت، متناسب با مقتضيات زمان و مكان و گستردگى و پيچيده شدن نهادهاى ادارى - اجتماعى و گسترش دايره وظايف و خدمات دولتى، انعطافپذير است؛ مثلاً مىتوان حكومت اسلامى را به صورت متمركز يا نامتمركز تشكيل داد.
حكومت دينى، مراتب و درجاتى دارد؛ مرتبه عالى و ايدهآل آن، اين است كه همه امور و اركانش، مبتنى بر دين و هماهنگ با آن باشد؛ ولى وقتى تأسيس دولت تمام عيار دينى، ممكن نيست، بايد مرتبه نازلتر آن را اجرا كرد.
مرتبه نازل يا بدل اضطرارى حكومت دينى، حكومتى است كه در آن، احكام و قوانين دينى رعايت شوند؛ هر چند همه قوانين نظام، از تعاليم دينى برنيامده و در رأس آن حاكم منصوب از سوى خداوند قرار نگرفته باشد؛ البته چنين حكومتى، تنها در صورت عدم امكان تأسيس دولت كامل اسلامى، جايز است.
4. دين حكومتى
دين حكومتى به معناى استفاده از دين در جهت اهداف حكومت و اصل و مبنا قرار دادن حكومت است؛ هر چند حكومت و اهداف آن، بر اساس قوانين و معيارهاى اسلام نباشد و به تعبير ديگر، نگاه ابزارى به دين و پذيرفتن دين و احكام آن تا آن جا كه با حكومت و اهداف آن مخالف نباشد. از اين رو، دين حكومتى، معنايى بسيار متفاوت با حكومت دينى دارد و به عبارت ديگر، اگر دين را هماهنگ و همسو با حكومت و ابزارى در راستاى اهداف آن قرار دهيم، دين حكومتى است و اگر حكومت را بر اساس معيارهاى اسلام و هماهنگ با ارزشهاى دينى قرار دهيم و در حقيقت، حكومت، وسيله و ابزارى در جهت به كار بستن تعاليم اسلامى و ارزشهاى دين باشد، حكومت دينى است.
مقام معظم رهبرى مىگويد: «بنده معتقد به دين دولتى نيستم؛ دين دولتى، مثل دين بنىاميه و بنىعباس است. دين، دين خدايى، دين اعتقادى و دين قلبى است؛ اما شما دولت دينى هستيد؛ يعنى مشروعيتتان بر اساس يك تفكر دينى و يك عمل دينى است؛ ناگزيريد كه نسبت به آن پاى بند باشيد».7
پىنوشت:
1. عبدالحميد ابوالحمد، مبانى سياست، انتشارات توس، تهران 1376، ص 364.
2. عباسعلى عميد زنجانى، گزيده انقلاب اسلامى و ريشههاى آن، انتشارات فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران 1376، ص 14.
3. وصيت نامه الهى-سياسى امام خمينى(ره)، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران 1374، ص 8-7.
4. حديث ولايت، ج 4، ص 278.
5. مرتضى مطهرى، پيرامون انقلاب اسلامى، انتشارات صدرا، تهران 1368، ص 58-57.
6. مائده(5)، آيه 44.
7. روزنامه كيهان، 79.8.22.