شريعت، دين و ملت در قرآن
نويسنده:علامه طباطبايى
منبع:روزنامه رسالت 6313
منبع:روزنامه رسالت 6313
کلمه شريعت به معناى طريق است، و اماکلمه دين و کلمه ملت معناى طريقه خاصى است، يعنى طريقه اى که انتخاب واتخاذ شده باشد، ليکن ظاهرا در عرف و اصطلاح قرآن کريم کلمه شريعت در معنايى استعمال مىشود که خصوصى تر از معناى دين است، همچنان که آيات زير بر آن دلالت دارد، توجه بفرمائيد:، و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو فى الاخره من الخاسرين(1) که از اين دو آيه به خوبى بر مى آيد هر طريقه و مسلکى در پرستش خداى تعالى دين هست ولى دين مقبول درگاه خدا تنها اسلام است، پس دين از نظر قرآن معنايى عمومى و وسيع دارد، حال اگر آن دو آيه را ضميمه کنيم به آيه زير که مى فرمايد: لکل جعلنا منکم شرعه و منهاجا - براى هر يک از شما پيامبران شرعه و منهاجى قرار داديم، و به آيه ثم جعلناک على شريعه من الامر فاتبعها(2)، اين معنا بدست مى آيد که شريعت عبارت است از طريقه اى خاص، يعنى طريقه اى که براى امتى از امت ها و يا پيامبرى از پيامبران مبعوث به شريعت تعيين و آماده شده باشد، مانند شريعت نوح، و شريعت ابراهيم، و شريعت موسي، وشريعت عيسي، و شريعت محمد(ص) و اما دين عبارت است از سنت وطريقه الهيه حال خاص به هر پيامبرى و يا هر قومى که مىخواهد باشد، پس کلمه دين معنايى عمومىتر از کلمه شريعت دارد، و به همين جهت است که شريعت نسخ مى پذيرد، ولى دين به معناى عمومى اش قابل نسخ نيست.
البته در اين ميان فرق ديگرى نيز بين شريعت و دين هست و آن اين است که کلمه دين را مى توان هم به يک نفر نسبت داد و هم به جماعت، حال هر فردى و هر جماعتى که مىخواهد باشد ولى کلمه شريعت را نمى شود به يک نفر نسبت داد، و مثلا گفت فلانى فلان شريعت را دارد، مگر آن که يک نفر آورنده آن شريعت و يا قائم به امر آن باشد، پس مى شود گفت دين مسلمانان و دين يهوديان و دين عيسويان و نيز مى شود گفت شريعت مسلمانان و يهوديان همچنانکه مى توان گفت دين و شريعت خدا و دين و شريعت محمد و دين زيد و عمروو...ولى نمى توان گفت شريعت زيد و عمرو، و شايد علت آن اين باشد که در معناى کلمه شريعت بويى از يک معناى حدثى هست و آن عبارت است از تمهيد طريق و نصب آن، پس مى توان گفت شريعت عبارت است از طريقه اى که خدا مهيا و آماده کرده و يا طريقه اى که براى فلان پيغمبر و يا فلان امت معين شده، ولى نمى توان گفت طريقه اى که براى سابق هست، به اضافه چيزهايى که در آن شرايع نبوده و يا کنايه است از اينکه تمامى شرايع قبل ازاسلام و شريعت اسلام حسب لب و واقع داراى حقيقتى واحدهاند، هر چند که در امت هاى مختلف به خاطر استعدادهاى مختلف آنان اشکال و دستورات مختلفى دارند، همچنان که آيه شريفه: ان اقيموا الدين و لاتتفرقوا فيه(3) نيز بر اين معنا اشعار و بلکه دلالت دارد.
بنا بر اين اگر شريعت هاى خاصه را به دين نسبت مى دهيم و مى گوئيم همه اين شريعت ها دين خدا است، با اينکه دين يکى است ولى شريعتهايکديگر را نسخ مى کنند، نظير نسبت دادن احکام جزئى در اسلام، به اصل دين است، با اينکه اين احکام بعضى ناسخ وبعضى منسوخند با اين حال مى گوئيم فلان حکم از احکام دين اسلام بوده و نسخ شده و يا فلان حکم از احکام دين اسلام است، بنا بر اين بايد گفت: خداى سبحان بندگان خود را جز به يک دين متعبد نکرده و آن يک دين عبارت است از تسليم او شدن چيزى که هست براى رسيدن بندگان به اين هدف راههاى مختلفى قرار داده، و سنت هاى متنوعى باب کرده، چون هر امتى مقدار معينى استعداد داشته و آن سنت ها و شريعتها عبارت است از شريعت نوح،ابراهيم، موسي، عيسى و محمد(ص)، همچنانکه مى بينيم چه بسا شده که در شريعت واحده اى بعضى از احکام به وسيله بعضى ديگر نسخ شده، براى اينکه مصلحت حکم منسوخ مدتش سر آمده و زمان براى مصلحت حکم ناسخ فرا رسيده،مانند نسخ شدن حکم حبس ابد در زناى زنان که نسخ شد و حکم تازيانه و سنگسار به جاى آن آمد، و مانند مثالهايى ديگر، دليل بر اين معنا آيه شريفه: و لو شاء الله لجعلکم امه واحده و لکن ليبلوکم فيما آتاکم... است که به زودى تفسيرش مى آيد.
معناى کلمه ملت ونسبت آن باشريعت ودين:
تا اين جا معناى شريعت و دين و فرق بين آن دو روشن شد، حال ببينيم کلمه ملت به چه معنا است؟و معناى آن چه نسبتى با شريعت و دين دارد؟ملت عبارت است ازسنت زندگى يک قوم و گويا در اين ماده بويى از معناى مهلت دادن وجوددارد، در اين صورت ملت عبارت مى شود ازطريقه اى که از غير گرفته شدهباشد، البته اصل در معناى اين کلمه آن طورکه بايد روشن نيست، آنچه به ذهن نزديکتر است اين است که ممکن است مرادف باکلمه شريعت باشد، به اين معناکه ملت هم مثل شريعت عبارت است از طريقه اى خاص، به خلاف کلمه دين،بله اين فرق بين دو کلمه ملت وشريعت هستکه شريعت ازاين جهت در آن طريقه خاص استعمال مى شود، و به اين عنايت آن طريقه را شريعت مى گويندکه: طريقه اى است که از ناحيه خداى تعالى و به منظور سلوک مردم به سوى اوتهيه و تنظيم شده، و کلمه ملت به اين عنايت درآن طريقه استعمال مى شود که مردمى آن طريقه را ازغير گرفته اند و خود را ملزم مى دانند که عملا از آن پيروى کنند،و چه بسا همين فرق باعث شده که کلمه ملت را به خداى تعالى نسبت نمى دهند و نمى گويندملت خدا، وليدين خداوشريعت خدامى گويند،و ملت را تنها به پيغمبران نسبت مى دهند و مى گويند: ملت ابراهيم، چون اين ملت بيانگرسيره و سنت ابراهيم(علیه السلام) است و همچنين به مردم و امت ها نسبت مى دهند و مى گويند ملت مردمى با ايمان و يا ملت مردمى بى ايمان، چون ملت از سيره وسنت عملى آن مردم خبر مى دهد، در قرآن کريم آمده: مله ابراهيم حنيفا و ماکان من المشرکين(4)، و نيز از يوسف(علیه السلام) حکايت کرده که گفت: انى ترکت مله قوم لا يومنون بالله، و هم بالآخره هم کافرون، و اتبعت مله آبائى ابراهيم و اسحق و يعقوب(5)، که در آيه اول کلمه ملت در مورد فرد و در آيه دوم هم در مورد فرد و هم در موردقوم استعمال شده و در آيه بعدى که حکايت کلام کفار به پيغمبران خويش است تنها در موردقوم به کار رفته(توجه فرمائيد) لنخرجنکم من ارضنا او لتعودن فى ملتنا(6. )
پس خلاصه آنچه گفتيم اين شد که دين در اصطلاح قرآن اعم از شريعت و ملت است و شريعت و ملت دو کلمه تقريبا مترادفند با مختصر فرقى که از حيث عنايت لفظ در آن دوهست.
البته در اين ميان فرق ديگرى نيز بين شريعت و دين هست و آن اين است که کلمه دين را مى توان هم به يک نفر نسبت داد و هم به جماعت، حال هر فردى و هر جماعتى که مىخواهد باشد ولى کلمه شريعت را نمى شود به يک نفر نسبت داد، و مثلا گفت فلانى فلان شريعت را دارد، مگر آن که يک نفر آورنده آن شريعت و يا قائم به امر آن باشد، پس مى شود گفت دين مسلمانان و دين يهوديان و دين عيسويان و نيز مى شود گفت شريعت مسلمانان و يهوديان همچنانکه مى توان گفت دين و شريعت خدا و دين و شريعت محمد و دين زيد و عمروو...ولى نمى توان گفت شريعت زيد و عمرو، و شايد علت آن اين باشد که در معناى کلمه شريعت بويى از يک معناى حدثى هست و آن عبارت است از تمهيد طريق و نصب آن، پس مى توان گفت شريعت عبارت است از طريقه اى که خدا مهيا و آماده کرده و يا طريقه اى که براى فلان پيغمبر و يا فلان امت معين شده، ولى نمى توان گفت طريقه اى که براى سابق هست، به اضافه چيزهايى که در آن شرايع نبوده و يا کنايه است از اينکه تمامى شرايع قبل ازاسلام و شريعت اسلام حسب لب و واقع داراى حقيقتى واحدهاند، هر چند که در امت هاى مختلف به خاطر استعدادهاى مختلف آنان اشکال و دستورات مختلفى دارند، همچنان که آيه شريفه: ان اقيموا الدين و لاتتفرقوا فيه(3) نيز بر اين معنا اشعار و بلکه دلالت دارد.
بنا بر اين اگر شريعت هاى خاصه را به دين نسبت مى دهيم و مى گوئيم همه اين شريعت ها دين خدا است، با اينکه دين يکى است ولى شريعتهايکديگر را نسخ مى کنند، نظير نسبت دادن احکام جزئى در اسلام، به اصل دين است، با اينکه اين احکام بعضى ناسخ وبعضى منسوخند با اين حال مى گوئيم فلان حکم از احکام دين اسلام بوده و نسخ شده و يا فلان حکم از احکام دين اسلام است، بنا بر اين بايد گفت: خداى سبحان بندگان خود را جز به يک دين متعبد نکرده و آن يک دين عبارت است از تسليم او شدن چيزى که هست براى رسيدن بندگان به اين هدف راههاى مختلفى قرار داده، و سنت هاى متنوعى باب کرده، چون هر امتى مقدار معينى استعداد داشته و آن سنت ها و شريعتها عبارت است از شريعت نوح،ابراهيم، موسي، عيسى و محمد(ص)، همچنانکه مى بينيم چه بسا شده که در شريعت واحده اى بعضى از احکام به وسيله بعضى ديگر نسخ شده، براى اينکه مصلحت حکم منسوخ مدتش سر آمده و زمان براى مصلحت حکم ناسخ فرا رسيده،مانند نسخ شدن حکم حبس ابد در زناى زنان که نسخ شد و حکم تازيانه و سنگسار به جاى آن آمد، و مانند مثالهايى ديگر، دليل بر اين معنا آيه شريفه: و لو شاء الله لجعلکم امه واحده و لکن ليبلوکم فيما آتاکم... است که به زودى تفسيرش مى آيد.
معناى کلمه ملت ونسبت آن باشريعت ودين:
تا اين جا معناى شريعت و دين و فرق بين آن دو روشن شد، حال ببينيم کلمه ملت به چه معنا است؟و معناى آن چه نسبتى با شريعت و دين دارد؟ملت عبارت است ازسنت زندگى يک قوم و گويا در اين ماده بويى از معناى مهلت دادن وجوددارد، در اين صورت ملت عبارت مى شود ازطريقه اى که از غير گرفته شدهباشد، البته اصل در معناى اين کلمه آن طورکه بايد روشن نيست، آنچه به ذهن نزديکتر است اين است که ممکن است مرادف باکلمه شريعت باشد، به اين معناکه ملت هم مثل شريعت عبارت است از طريقه اى خاص، به خلاف کلمه دين،بله اين فرق بين دو کلمه ملت وشريعت هستکه شريعت ازاين جهت در آن طريقه خاص استعمال مى شود، و به اين عنايت آن طريقه را شريعت مى گويندکه: طريقه اى است که از ناحيه خداى تعالى و به منظور سلوک مردم به سوى اوتهيه و تنظيم شده، و کلمه ملت به اين عنايت درآن طريقه استعمال مى شود که مردمى آن طريقه را ازغير گرفته اند و خود را ملزم مى دانند که عملا از آن پيروى کنند،و چه بسا همين فرق باعث شده که کلمه ملت را به خداى تعالى نسبت نمى دهند و نمى گويندملت خدا، وليدين خداوشريعت خدامى گويند،و ملت را تنها به پيغمبران نسبت مى دهند و مى گويند: ملت ابراهيم، چون اين ملت بيانگرسيره و سنت ابراهيم(علیه السلام) است و همچنين به مردم و امت ها نسبت مى دهند و مى گويند ملت مردمى با ايمان و يا ملت مردمى بى ايمان، چون ملت از سيره وسنت عملى آن مردم خبر مى دهد، در قرآن کريم آمده: مله ابراهيم حنيفا و ماکان من المشرکين(4)، و نيز از يوسف(علیه السلام) حکايت کرده که گفت: انى ترکت مله قوم لا يومنون بالله، و هم بالآخره هم کافرون، و اتبعت مله آبائى ابراهيم و اسحق و يعقوب(5)، که در آيه اول کلمه ملت در مورد فرد و در آيه دوم هم در مورد فرد و هم در موردقوم استعمال شده و در آيه بعدى که حکايت کلام کفار به پيغمبران خويش است تنها در موردقوم به کار رفته(توجه فرمائيد) لنخرجنکم من ارضنا او لتعودن فى ملتنا(6. )
پس خلاصه آنچه گفتيم اين شد که دين در اصطلاح قرآن اعم از شريعت و ملت است و شريعت و ملت دو کلمه تقريبا مترادفند با مختصر فرقى که از حيث عنايت لفظ در آن دوهست.
پى نوشت ها:
1- و کسى که غير از اسلام دينى ديگر بپذيرد از او قبول نمى شود، و او در آخرت از زيانکاران است. سوره آل عمران، آيه 85
2- و سپس تو را بر شريعتى از امر دين قرار داديم، پس همان شريعت را پيروى کن.سوره جاثيه، آيه18
3- دين را بپا داريد، و در آن متفرق مشويد.سوره شوري، آيه13
4- مفردات راغب ص258
5- مفردات راغب ص506
6- دين نزد خدا و مقبول درگاه او،تنها اسلام است. سوره آل عمران، آيه19