لوح محفوظ و لوح محو و اثبات
در متون اسلامى از چندین کتاب که مربوط به جهان خلقت و عالم تکوین است، خبر داده شده که سرنوشت انسان وجهان را دربرگرفته و از تولد و مرگ اشخاص تا پیدایش و زوال تمدنها و از سعادت و شقاوت انسانها تا قسمت روزى میان آنها وبالاخره هر حادثهاى که براى هر انسانى اتفاق مىافتد، در آن کتابها با قلم تقدیر رقم زده شده است و در مقابل آن قرآن کریم قرار دارد که کتاب تشریعى خداوند است.
طبق آیات و روایات موجود، تمام پدیدههاى هستى از کوچک و بزرگ در دو کتاب یا لوح تکوینى نوشته مىشود که هر کدام از آنها ویژگى خاص خود را دارند وعبارتند از:
1. لوح محفوظ که گاهى از آن به «ام الکتاب» و «کتاب مسطور» و «رقمنشور» و «کتاب مکنون» و«کتاب حفیظ» تعبیر آورده شده است و به طورى که توضیح خواهیم داد، آنچه در این کتاب ثبتشده قابل تغییر نیست ودگرگونى در آن راه ندارد.
2. لوح محو و اثبات که محل ثبتحوادث و اتفاقاتى است که به مرحلهى فعلیتخواهد رسید و به طورى که از نامش پیداست آنچه در آن نوشته شده قابل تغییر و تبدیل است.
در آیهاى که مىخوانیم از هر دو کتاب یاد شده است:
«یمحوا الله ما یشاء ویثبت وعنده ام الکتاب» (رعد/39).
«خداوند آنچه را که مىخواهد محو مىکند و آنچه را که مىخواهد ثبت مىکند و کتاب ما در نزد اوست».
طبق این آیه، خداوند در عالم تکوین دو کتاب دارد:یکى کتابى است که هرگاه بخواهد، چیزى را که در آن ثبتشده مىزداید ویا چیزى را که در آن نیست ثبت مىکند، یعنى مربوط به تغییراتى است که در قضاى الهى حاصل مىشود و دیگرى کتابى است که ریشهى تمام پدیدههاى عالم است و نوشتههاى آن قابل تغییر نیست.
لوح محفوظ
بدون شک تعبیر لوح و قلم براى تقریب ذهن ماست و از باب تشبیه و یا تنزیل است و نباید آن را با قلم و کاغذ و کتاب معمولى مقایسه کرد اگر چه به بزرگى عالم باشد، بلکه آن یک حقیقت والایى مانند عرش و کرسى است که ما از کیفیت آن آگاهى نداریم و فقط مىدانیم که وجود دارد و علم به وجود آن منحصرا از طریق شرع و نقل حاصل مىشود و عقل را در آن راهى نیست.
بعضى از فلاسفه لوح محفوظ را همان عقل فعال و یا نفس کلى فلک اعظم دانستهاند که کائنات در آن نقش بسته است. (1) ملا صدرا دربارهى لوح محفوظ چنین توضیح مىدهد:
«و اما لوح محفوظ پس آن عبارت است از نفس کلى فلکى، بخصوص فلک اقصى; چون هر چه در عالم جریان مىیابد و یا در آینده جریان خواهد یافت در نفوس فلکى نوشته شده و بتشده است چون آنها به لوازم حرکتهاى خود آگاهند... پس همانگونه که در کاغذ محسوس نقوش محسوسى به وسیلهى قلم نوشته مىشود، همینطور از عالم عقل فعال صورتهاى مشخصى ترسیم مىشود که به طور کلى علل و اسباب آن مضبوط است، جایگاه این صورتها نفس کلى است که قلب عالم است». (2)
به نظر ما تطبیق اصطلاحات شرعى و نقلى با اصطلاحات فلسفى و عقلى، کارى نا استوار و حتى خطرناک است چون فرضیههاى علمى و عقلى همواره در معرض باطل شدن و دگرگونى است و مىدانیم که این اصطلاحات فلسفى ناظر به هیئتبطلمیوس است که سالهاستباطل شده و به تاریخ علم پیوسته است. بنابراین باید از چنین تطبیقهایى پرهیز نمود وحیطهى شرع را آلودهى چنین اصطلاحاتى نکرد. البته اگر علم قطعى و تجربى چیزى را ثابت کرد، تطبیق یک مفهوم شرعى و یا آیهاى از قرآن با آن، با رعایت احتیاط اشکالى ندارد ولى اینجا از آن موارد نیست.
چنین مىنماید که لوح محفوظ گنجینهى علم خدا و آیینهى صفت عالمیت اوست وچون علم خدا عین ذات اوست، نشاید که در این لوح تغییرى حاصل شود و لذا هیچ وقت در آن تغییر و تبدیلى رخ نمىدهد و محتواى آن همواره ثابت و استوار است و مىتوانیم بگوییم که لوح محفوظ ظرف و وعاى علم الهى است; البته علم خدا نامحدود است و این که این لوح را ظرف آن یا گنجینهى آن قلمداد مىکنیم در نسبتبه معلومات است که مجموع پدیدههاى جهان هستى است و به هر حال محدود است.
طبق آیات و روایاتى که دربارهى لوح محفوظ آمده، این کتاب ویژگیهایى دارد که برخى از آنها عبارتند از:
1. این کتاب جایگاه علم کلى خداوند است که شامل علم به تمامى موجودات از کوچک و بزرگ مىشود و اعم از پدیدههایى است که فعلیتیافته و یا هنوز به صورت قوه است و وجود عینى و خارجى پیدا نکرده است:
«...و ما یعزب عن ربک من مثقال ذرة فى الارض و لا فى السماء و لا اصغر من ذلک و لا اکبر الا فى کتاب مبین» (یونس/61).
«وبه سنگینى ذرهاى نه در زمین و نه در آسمان از پروردگارت پنهان نیست و نه کوچکتر از آن و نه بزرگتر وجود ندارد مگر این که در کتاب مبین ثبت است».
«وما من دابة فى الارض الا على الله رزقها و یعلم مستقرها و مستودعها کل فى کتاب مبین» (هود/6).
«وهیچ جنبندهاى نیست مگر این که روزى آن بر خدا است و او «مستقر» و «مستودع» آن را مىداند، همه در کتاب مبین ثبت است».
طبق قول راجح منظور از «مستقر» موجود زندهاى است که وجود خارجى پیدا کرده و به فعلیت رسیده است و منظور از «مستودع» موجود زندهاى است که هنوز فعلیت نیافته ودر مرحله قوه است.
2. همچنین این کتاب محل علم جزئى پروردگار است و علم او به احوال اشخاص و جوامع و بروز و ظهور حوادث و اتفاقات جزئى و شخصى در این کتاب ثبتشده و شمارش تمام موجودات در آن قرار دارد و گاهى از آن به عنوان کتاب حفیظ یاد شده است:
«و ان من قریة الا نحن مهلکوها قبل یوم القیامة او معذبوها عذابا شدیدا کان ذلک فى الکتاب مسطورا» (اسراء/58).
«و هیچ آبادى نیست مگر این که ما پیش از فرا رسیدن روز قیامت نابود کنندهى آن و یا عذاب کنندهى آن با عذابى شدید هستیم، این امر در کتاب (لوح محفوظ) نوشته شده است».
«قد علمنا ما تنقص الارض منهم و عندنا کتاب حفیظ» (ق/4).
«همانا مىدانیم که زمین از آنان چه مىکاهد و کتاب محفوظ نزد ماست».
«...و کل شىء احصیناه فى امام مبین» (یس/12).
«و همه چیز را در کتاب اصلى آشکار شمارش کردیم».
«...ولا رطب و لا یابس الا فى کتاب مبین» (انعام/59).
«و نه خشکى و نه ترى است مگر این که در کتاب مبین قرار دارد».
«و ان ربک لیعلم ما تکن صدورهم و ما یعلنون و ما من غائبة فى السماء و الارض الا فى کتاب مبین» (نمل/74-75).
«همانا پروردگارت آنچه را که در دلهایشان است و آنچه را که آشکار مىکنند مىداند و هیچ نهفتهاى در آسمان و زمین نیست مگر این که در کتاب مبین قرار دارد».
3. لوح محفوظ جایگاه حقیقت قرآنى است و قرآن پیش از نزول به قلب پیامبر در آنجا قرار داشته است. البته مىدانیم که قرآن یک حقیقت تنزیلى دارد که همان الفاظ است که به زبان پیامبر جارى شده و در مناسبتهاى خاصى در طول 23 سال نازل شده است و یک حقیقتبسیط دارد که وراى الفاظ است و همان است که در شب قدر یکجا بر قلب پیامبر نازل شد. این حقیقتبسیط در لوح محفوظ قرار دارد و در این مرحله از آن به «کتاب مکنون» و «رق منشور» هم تعبیر شده است:
«بل هو قرآن مجید فى لوح محفوظ» (بروج/21-22).
«بلکه آن قرآن با ارزشى است که در لوح محفوظ قرار دارد».
«انه لقرآن کریم فى کتاب مکنون» (واقعه/77-78).
«همانا آن قرآنى گرامى است که در کتابى پنهان قرار دارد».
«والطور و کتاب مسطور فى رق منشور» (طور/31).
«سوگند به کوه طور و سوگند به کتابى نوشته شده در برگى سرگشاده».
(البته «رق» به معناى پوست گاو است که در قدیم روى آن مىنوشتند و منظور در اینجا صفحهاى است که قابل نوشتن است).
4. در بعضى از روایات آمده که لوح محفوظ دو طرف دارد یک طرف آن عرش خدا و طرف دیگر آن پیشانى اسرافیل است (3) و این شاید اشاره به این حقیقت دارد که لوح محفوظ نسبتى به خدا دارد که از این نظر نامحدود است و نسبتى به خلق دارد که از این نظر محدود و متناهى است و مىتوان آن را به یک منشور یا هرم معکوس تشبیه کرد که طرف بالاى آن باز و نامحدود است و طرف پایین آن محدود و بسته است و لذا در بعضى از روایات طول آن ذکر شده است. (4)
5. این لوح در عین محدود بودن مشتمل بر تمام مخلوقات است و مجموع پدیدههاى عالم را دربرمىگیرد. در این باره به دو روایت زیر توجه کنید:
عن النبى صلى الله علیه و آله و سلم قال: کان الله قبل کل شیء و کان عرشه على الماء و کتب فی اللوح المحفوظ ذکر کل شیء. (5)
«پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: خدا پیش از هر چیزى وجود داشت و عرش او بر آب بود و در لوح محفوظ ذکر همه چیز وجود دارد».
عن الصادق علیه السلام قال: قال الله للقلم: اکتب فى اللوح المحفوظ ما کان و ما هو کائن الى یوم القیامة فالمداد مداد من نور و القلم قلم من نور و اللوح لوح من نور. (6)
«امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند به قلم گفت: هر چه را که شده و یا تا روز قیامتخواهد شد در لوح محفوظ بنویس، پس مرکب از نور و قلم از نور و لوح از نور بود».
6. در بعضى از روایات از امام صادقعلیه السلام نقل شده که فرمود: لوح و قلم دو فرشته هست. (7) اطلاق فرشته به لوح و قلم شاید از آن جهتباشد که تمام نیروهاى فعال در جهان خلقت که خدا به آنها نقشى در تدبیر عالم داده و از آنها به «مدبرات امر» یاد کرده، نوعى فرشته هست و در متون مذهبى به تمام نیروهاى تاثیرگذار در جهان، ملک و فرشته اطلاق شده است و شاید هم منظور از ملک بودن لوح و قلم این باشد که آنها دو حقیقت والایى هستند که هر کدام را ملکى حمل مىکند همان گونه که عرش را هشت ملک حمل مىکند.
به خاطر همین روایت است که شیخ صدوق گفته است: اعتقاد ما در لوح و قلم این است که آنها دو فرشتهاند. (8) و شیخ مفید به او ایراد مىگیرد که این سخن دور از صواب است وبه ملائکه لوح و قلم گفته نمىشود و از نظر لغت چنین اطلاقى شناخته نشده است. (9) ولى با توجه به توجیهى که ما کردیم ، اشکال شیخ مفید برطرف مىشود; به اضافه این که این تعبیر در چندین روایت از امام صادق علیه السلام نقل شده است.
لوح محو و اثبات
باید دانست که خداوند دو نوع قضا و یا تقدیر دارد یکى قضاى حتمى و دیگر قضاى تعلیقى و در مثال بالا مرگ زید قضاى حتمى و تغییر ناپذیر است ولى زمان مرگ او قضاى تعلیقى و قابل تغییر است و گاهى از آن به اجل مسمى و ا جل معلق تعبیر مىشود.
در آیهاى که مربوط به لوح محو و اثبات است و در آغاز این گفتار آوردیم، عبارت «یمحوا الله ما یشاء ویثبت» به روشنى دلالت دارد که قضاى الهى قابل تغییر است و چنین نیست که قضاى الهى، قدرت او را محدود کند و او نتواند کارى بر خلاف قضاى خود انجام دهد. این مطلب، عقیدهى یهود را نفى مىکند که مىگفتند خداوند جهان را بر اساس یک سلسله قوانین کلى آفرید و دیگر نمىتواند در آن تغییر بدهد و همین قوانین دستخدا را بسته است!
در قرآن کریم از این عقیدهى باطل یهود که اقتباسى از سخن برخى از فلاسفهى یونان است، پاسخ داده شده و در چندین آیه به گستردگى و نامحدود بودن قدرت خدا تاکید شده است. طبق این آیات، دستان خدا باز است و هر چه را که بخواهد مىکند و هر روز کار جدیدى از او سر مىزند:
«و قالت الیهود ید الله مغلولة غلت ایدیهم و لعنوا بما قالوا بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشاء...» (مائده/64).
«ویهود گفتند: دستان خدا بسته است! دستان خودشان بسته باد و به سبب سخنى که گفتهاند لعنتشدند، بلکه دستان او باز است و هرگونه که بخواهد انفاق مىکند».
«...ان الله یفعل ما یرید» (حج/14).«همانا خداوند آنچه را که بخواهد مىکند».
«یسئله من فى السموات و الارض کل یوم هو فى شان» (الرحمن/29).
«هر آن کس که در آسمانها و زمین است از او درخواست کمک مىکند او هر روزى در کارى است».
با توجه به این آیات و آیات مشابه دیگر، خداوند همواره در حال انجام کار جدیدى است و بر خلاف عقیدهى یهود و بعضى از فلاسفه که خدا را مانند یک حاکم معزول مىدانند که اسیر قوانین خودساخته است، خدا هر لحظهاى مىتواند قضا و تقدیر نوشته شده را تغییر بدهد و لوح محو و اثبات جایگاه این تغییرهاست.
این حقیقت در قرآن کریم به صورتهاى دیگرى هم بیان شده است و در آیاتى از قرآن از تغییر سرنوشت برخى از اشخاص و جامعهها خبر داده و خاطر نشان کرده است که گاهى قضاى الهى بر چیزى تعلق گرفته ولى در اثر عوامل خاصى آن قضا تغییر داده شده است. از جملهى این موارد جریان یونس است که هم دربارهى شخص او و هم دربارهى قوم او از چنین تغییرى خبر داده شده است:
«فلولا انه کان من المسبحین للبث فى بطنه الى یوم یبعثون» (صافات/143-144).
«و اگر او (یونس) از تسبیحگویان نبود، در شکم آن ماهى تا روزى که مردم برانگیخته شوند مىماند».
«فلو کانت قریة آمنت فنفعها ایمانها الا قوم یونس لما آمنوا کشفنا عنهم عذاب الخزى فى الحیاة الدنیا و متعناهم الى حین» (یونس/98).
«پس چرا مردم آبادى ایمان نیاوردند که تا ایمانشان به آنان سودى بدهد(آنها به موقع ایمان نیاوردند) مگر قوم یونس که چون ایمان آوردند، عذاب خوارى در زندگى دنیا را از آنان برداشتیم و آنها را تا زمانى معین برخوردار کردیم».
در آیهى نخست اظهار مىدارد که قرار بود یونس تا روز قیامت در شکم ماهى بماند ولى او در شکم ماهى به تسبیح خدا پرداخت و خدا این قضا را تغییر داد و او را از شکم ماهى بیرون آورد و از آیه بعدى فهمیده مىشود که قرار بود بر قوم یونس بلا نازل شود ولى این قوم وقتى آثار بلا را دیدند ایمان آوردند و آن بلا از آنان برداشته شد و تا مدتها در رفاه و آسایش بودند.
علاوه بر چنین آیاتى که دربارهى شخص یا قوم خاصى نازل شد، در چندین آیه از قرآن به طور کلى تغییر قضاى الهى و سرنوشت مردم به وسیلهى کارهاى خوب یا بد آنها مورد تاکید واقع شده است:
«...ان الله لا یغیر ما بقوم حتى یغیروا ما بانفسهم...» (رعد/11).
«همانا خداوند حالت قومى را تغییر نمىدهد مگر این که آنها خودشان حالشان را تغییر بدهند».
«و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض ولکن کذبوا فاخذناهم بما کانوا یکسبون» (اعراف/96).
«واگر مردم آبادیها ایمان مىآوردند و پرهیزگارى مىکردند، برکتهایى از آسمان و زمین براى آنان مىگشودیم ولى تکذیب کردند، پس آنان را به سبب آنچه انجام دادند مؤاخذه نمودیم».
همچنین در روایات بسیارى، از تاثیر اعمال خوب یا بد مانند حسن خلق و صلهى رحم و صدقه دادن و یا گناهان ویژه در سرنوشت انسان و فراخى و تنگى روزى و بلندى و کوتاهى عمر مطالب روشن کنندهاى آمده است. جایگاه این تغییرات که در قضاى الهى صورت مىگیرد، همان لوح محو و اثبات است و آن کتابى است که حوادث روزمره و اتفاقاتى که براى بشر رخ مىدهد در آن ثبتشده و شاید در آیاتى که در زیر مىخوانیم منظور از کتاب همان لوح محو واثبات باشد:
«...و ما یعمر من معمر و لا ینقص من عمره الا فى کتاب »... (فاطر/11).
«و هیچ کهنسالى عمر داده و یا از عمر او کاسته نمىشود مگر این که در کتابى است».
«ما اصاب من مصیبة فى الارض و لا فى انفسکم الا فى کتاب»... (حدید/22).
«شمارا مصیبتى در زمین و نه در جانهایتان نمىرسد مگر این که در کتابى است».
همانگونه که دربارهى لوح محفوظ گفتیم ما از کیفیت لوح محو و اثبات بىخبریم ولى مىدانیم که آن از جنس قلم و کاغذ معمولى نیستبلکه حقیقتى مانند عرش و کرسى است و در ملکوت عالم جاى دارد.
از میرداماد نقل شده که او گفته است:«لوح محو و اثبات همان قلوب ملائکه ونفوس مدبرات علویه است که چون آیینه، حقایق وجود در آن نمودار است و در آن تغییر و تبدیل رواست». (11)
ولى همانگونه که گفتیم تطبیق اصطلاحات قرآنى با اصطلاحات فلسفى و عقلى کار پسندیدهاى نیست وباید از آن پرهیز کرد. آنچه مسلم است این است که لوح محفوظ جایگاه و مظهر علم خدا و لوح محو و اثبات مظهر قدرت خداوند است و وجود لوح محو و اثبات، این حقیقت را ثابت مىکند که هیچ چیزى حتى مقدرات و قضا و قدر و قوانین حاکم بر طبیعت نمىتواند قدرت خدا را محدود کند و او همواره و هر لحظه توانایى انجام هر کارى را دارد و این درست مقابل نقطهى نظر برخى از فلاسفه و یهود است، همانگونه که پیش از این توضیح دادیم.
در برخى از روایات در تفسیر آیهى شریفهى «یمحوا الله ما یشاء و یثبت» که در آغاز آوردیم، تصریح شده است که طبق این آیه قضاى الهى قابل تغییر و دگرگونى است و برخى از اعمال خوب یا بد، سرنوشت انسان را تغییر مىدهد و خداوند هر چه را بخواهد مقدم و آنچه را که بخواهد مؤخر مىکند و او هر گونه تغییرى را که بخواهد مىدهد:
عن على علیه السلام انه سال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم عن هذه الایة: «یمحوا الله ما یشاء و یثبت» ، فقال: لاقرن عینیک بتفسیرها و لاقرن عین امتی بعدى بتفسیرها: الصدقة على وجهها و بر الوالدین و اصطناع المعروف یحول الشقاء سعاة و یزید فى العمر و یقى مصارع السوء. (12)
از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده که او از پیامبر خدا دربارهى این آیه «یمحوا الله ما یشاء و یثبت» پرسید، آن حضرت فرمود: چشمان تو را با تفسیر آن روشن خواهم کرد و چشمان امتخود را نیز با تفسیر آن روشن خواهم کرد، صدقه دادن درست و نیکى به پدر و مادر و انجام کار خوب، شقاوت را تبدیل به سعادت مىکند و بر عمر مىافزاید و از حوادث بد حفظ مىکند».
عن ابى عبد اللهعلیه السلام فى هذه الایة«یمحوا الله ما یشاء و یثبت» قال: هل یمحى الا ما کان ثابتا و هل یثبت الا ما لم یکن؟ (13)
امام صادق علیه السلام در تفسیر این آیه«یمحوا الله ما یشاء و یثبت» فرمود: آیا جز این است که آنچه را که ثابتبوده محو مىکند و آنچه را که نبوده ثابت مىکند؟
کان على بن الحسین علیمها السلام یقول: لولا آیة فى کتاب الله لحدثتکم بما کان وبما یکون الى یوم القیامة، فقلت له: ایة آیة؟ قال: قال الله : «یمحوا الله ما یشاء و یثبت». (14)
«امام سجاد علیه السلام مىفرمود: اگر آیهاى در قرآن نبود شما را از آنچه شده و آنچه تا روز قیامتخواهد شد خبر مىدادم. گفتم: کدام آیه؟ فرمود: آیهى«یمحوا الله ما یشاء و یثبت»».
مسالهى بدا
آنچه شیعه از زمان ائمهى معصومین علیهم السلام تا به حال به آن عقیده دارد این است که گاهى خداوند چیزى را که مقدر کرده تغییر مىدهد و این نه بدان جهت است که خداوند از اول مصلحت واقعى را نمىدانست و بعد آن را دانست، بلکه براى آن است که خداوند صلاح مىدانست که چیزى اول به گونهاى مقدر شود و سپس به گونهاى دیگر تحقق یابد و این به خاطر مصالحى است که بعضى از آن را مىدانیم و بعضى را نمىدانیم; یکى از آن مصالح که مىدانیم اعلام قدرت مطلقهى خداوند است و دیگر این که مردم به انجام کارهاى خوب تشویق شوند و بدانند که اگر آن کارها را بکنند خداوند سرنوشت آنها را تغییر مىدهد و گمان نکنند ایمان و عمل صالح در سرنوشت محتوم انسان تاثیرى ندارد.
این که مىگوییم : «بدا لله» به معناى آن نیست که براى خدا چیزى که معلوم نبود آشکار شد بلکه به این معناست که خداوند چیزى را که بر بندگان پنهان بود آشکار کرد و «بدا لله» به معناى «ابدى واظهر» مىباشد.البته «بدا لفلان» در لغتبه معناى آشکار شدن چیزى پس از جهل به آن است ولى معلوم است که هیچ موحدى آن را به خدا نسبت نمىدهد و خداوند منزه از آن است و نسبت آن به خدا از باب مجاز است مانند نسبت دادن مکر و کید و خدعه و نسیان به خداوند که در آیات قرآنى آمده و منظور از آن، معناى لغوى این الفاظ نیستبلکه از باب مجاز معناى درست دیگرى دارند که مىتوان آنها را به خدا نسبت داد.
اعتقاد به بدا به مفهوم درست آن که شیعه مىگوید، یکى از افتخارات شیعه و نشانى از توحید خالص و تنزیه پروردگار از هر عیب و نقصى است، طبق این عقیده خداوند قدرت مطلقه دارد و مقدرات، قدرت او را محدود نمىکند و بدا در تکوین مانند نسخ در احکام است و این عقیده همانگونه که قبلا گفتهایم در برابر عقیدهى باطل یهود است که قدرت خدا را محدود مىکردند و آنان بودند که بدا به معناى نادرست آن را به خدا نسبت مىدادند و مىگفتند خدا در آفرینش انسان پشیمان شد، همانگونه که در تورات تحریف شده آمده است. (15)
لذا مىبینیم امامان معصوم علیهم السلام اعتقاد به بدا را بالاترین نشان اعتقاد به توحید و تنزیه پروردگار مىدانند و آن را یکى از آموزههاى مشترک ادیان معرفى مىکنند: عن احدهما علیمها السلام : ما عبد الله بشىء مثل البداء. (16)
«امام باقر یا امام صادق علیمها السلام فرمود: خداوند با چیزى مانند بدا عبادت نشده است».
عن الرضا علیه السلام قال: ما بعث نبى قط الا بتحریم الخمر وان یقر له بالبداء. (17)
«امام رضا علیه السلام فرمود: هیچ پیامبرى مبعوث نشد مگر به حرام بودن شراب و اقرار به بدا براى خداوند».
اعتقاد به بدا که پیشوایان دین علیهم السلام به آن اهمیت ویژهاى مىدادند، براى رسیدن به کمال توحید و تنزیه خداوند است و امامان علیهم السلام بدا را چنین معنا کردهاند که آن ناشى از جهل نیستبلکه تغییر اراده ومشیتخدا از روى علم است:
عن الصادق علیه السلام قال: ان الله یقدم ما شاء و یؤخر ما یشاء و یمحو ما یشاء ویثبت مایشاء وعنده ام الکتاب وقال: کلامر یریده الله فهو فى علمه قبل ان یصنعه، لیس شىء یبدو له الاو قد کان فى علمه، ان الله لا یبدو له من جهل. (18)
«امام صادق علیه السلام فرمود: خدا هر چه را بخواهد پیش مىاندازد و هر چه را بخواهد مؤخر مىکند و هرچه را بخواهد محو و هر چه را بخواهد اثبات مىکند و کتاب ما در نزد اوست و فرمود: هر چیزى را که خدا اراده مىکند پیش از آن که آن را پدید آورد، در علم او وجود دارد، چیزى بر او آشکار نمىشود مگر این که در علم او بوده است، همانا براى خدا از روى جهل آشکار نمىشود».
همچنین پیشوایان معصوم علیهم السلام از کسانى که بدا در خدا را به معناى آشکار شدن پس از جهل مىدانند اعلام بیزارى کردهاند:
عن ابى عبدالله علیه السلام قال: من زعم انالله یبدو له فى شىء لم یعلمه امس فابراوا منه. (19)
«امام صادق علیه السلام فرمود: هر کس گمان کند که براى خدا چیزى که دیروز نمىدانست آشکار مىشود، از او بیزارى کنید».
علما و دانشمندان شیعه نیز به پیروى از امامان خود با قاطعیت تصریح کردهاند که منظور از بدا همان تغییر قضاى الهى است که در لوح محو و اثبات صورت مىگیرد و بدا به معناى آشکار شدن پس از جهل هرگز به خدا نسبت داده نمىشود.
شیخ صدوق در تفسیر اعتقاد به بدا مىگوید: «یهود گفتند که خداوند از کار فارغ شده، ما مىگوییم: بلکه خدا هر روز در کارى است «کل یوم هو فى شان» و هیچ کارى او را از کار دیگر باز نمىدارد، او زنده مىکند و مىمیراند و مىآفریند و روزى مىدهد و آنچه را که بخواهد مىکند و معتقدیم که «یمحوا الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب»» . (20)
دانشمندان دیگر شیعه نیز مطالبى شبیه آن را اظهار کردهاند، با این وجود ما نمىدانیم که چرا برخى از نویسندگان اهل سنت اعتقاد به بدا را دربارهى خدا به معناى آشکار شدن پس از جهل، به شیعه نسبت مىدهند و بر اساس این تهمت ناروا و نادرستبه شیعه حمله مىکنند؟ در حالى که شیعه از این عقیدهى فاسد بیزار است و اگر آنها کمترین مطالعهاى در آثار شیعه داشتند و سوء نیتى در کار نبود، چنین تهمتى را نمىزدند.
آنها بیشتر به جریان بدا در داستان مرگ اسماعیل فرزند امام صادق علیه السلام استناد مىکنند که گویا امام صادق علیه السلام گفته بود: «ما بدا لله فى شىء کما بدا له فى اسماعیل ابنى» خدا را هیچ بدایى حاصل نشد مانند بدایى که دربارهى فرزندم اسماعیل حاصل شد، گفتهاند که گویا امام صادق علیه السلام نخست اسماعیل را به امامت پس از خود تعیین کرده بود و چون او در زمان حیات پدرش مرد، امام صادق علیه السلام این سخن را گفت.
البته ما این روایت را به صورت مسند در کتب حدیثى شیعه نیافتیم و شیخ صدوق آن را به صورت مرسل نقل مىکند و سپس روایت دیگرى مىآورد که در آن به جاى «اسماعیل ابنى» «اسماعیل ابى» آمده که روایت را مربوط به جریان ذبح اسماعیل توسط ابراهیم مىکند.صدوق سپس در هر دو روایت تردید مىکند. (21) بعضى از محققان دیگر نیز این روایت را جعلى مىدانند (22) واگر هم صحیح باشد باز مشکلى ندارد و بدان معنا نیست که خدا از پیش نمىدانست که اسماعیل خواهد مرد و امامتبه حضرت موسى بن جعفر علیمها السلام خواهد رسید، بلکه معناى آن این است که اسماعیل از چنان قدر و منزلتى برخوردار بود که شایستگى امامت را داشت و اسماعیل و موسى هر دو لایق امامت و رهبرى بودند ولى خداوند با مرگ اسماعیل آشکار کرد که امامتبه موسى خواهد رسید و این از پیش در علم خدا بود و لذا روایاتى داریم که طبق آنها نامهاى دوازده امام از پیش مشخص بوده و در حدیث جابر از پیامبر، امامان به اسم معرفى شدهاند. (23)
بنابراین، با توجه به مضمون روایات بسیارى که برخى از آنها را نقل کردیم و با توجه به تصریحات دانشمندان شیعه، بدا چیزى جز تغییر قضاى الهى بدانسان که در آیهى مربوط به لوح محو و اثبات آمده، نیست و این چیزى است که همهى مسلمانان به آن اعتقاد دارند.
پی نوشت :
1.تهانوى، کشاف اصطلاحات الفنون:2/1292.
2. ملا صدرا، الاسفار الاربعة:جزء اول از سفر سوم، ص 295.
3. بحارالانوار:57/366.
4. همان، ص375.
5. همان، ص207.
6. همان 368.
7. همان، ص 369.
8.. اعتقادات صدوق، ص 44، چاپ کنگره شیخ مفید.
9. تصحیح الاعتقاد، ص 74، چاپ کنگره.
10. بحارالانوار:4/131.
11. به نقل کمرهاى در شرح اصول کافى:1/607.
12. الدر المنثور:4/66.
13. کافى:1/146.
14. تفسیر عیاشى:2/215.
15.رجوع شود به تورات، سفر پیدایش، باب 6، جمله 6.
16. کافى:1/146.
17. توحید صدوق، ص 334.
18. تفسیر عیاشى:2/218.
19. بحارالانوار:4/111.
20. الاعتقادات، ص 40،چاپ کنگره شیخ مفید.
21. شیخ صدوق، التوحید، ص 336.
22. مامقانى، تنقیح المقال:1/133 پیش از مامقانى هم خواجه نصیر طوسى در پاسخ به تهمت نارواى فخر رازى به ائمه شیعه، این روایت را ضعیف دانسته است. رجوع شود به: محصل افکار المتقدمین والمتاخرین، ص 365(پاورقى).
23. این روایت علاوه بر کتب شیعه در برخى از منابع اهل سنت هم آمده است مانند: فرائد السمطین از حموینى:2/134.
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله