6. اسماعیلیه
«اسماعیلیه» به امامت شش امام اول شیعیان اثنی عشری معتقد بودند؛ امّا پس از امام صادق(علیه السلام) بزرگ ترین فرزند او اسماعیل، یا فرزند او محمد را به امامت پذیرفتند. اسماعیل بزرگترین فرزند امام صادق(علیه السلام) و مورد علاقة آن حضرت بود.اگر چه از بعضی روایات، خلاف این به دست میآید؛ ولی دانشمندان شیعه او را بزرگ داشته و از وی به نیکی یاد کرده اند. به نظر شیخ طوسی(ره) او جزو رجال امام صادق(علیه السلام) و اصحاب ایشان است. با توجه به علاقة امام صادق(علیه السلام) به اسماعیل، او مردی جلیل القدر بوده است.
ریشة پیدایش اسماعیلیه، شاید در این نکته نهفته باشد که اسماعیل فرزند ارشد امام صادق(علیه السلام) ، مورد احترام آن حضرت بود؛ به همین دلیل برخی میپنداشتند پس از امام صادق(علیه السلام) او به امامت خواهد رسید. امّا اسماعیل در زمان حیات امام ششم، از دنیا رفت و آن حضرت شیعیان را بر مرگ پسر گواه گرفت و جنازة او را به صورت آشکار تشییع و دفن کرد.
پس از شهادت امام صادق(علیه السلام) گروهی از اسماعیلیه، مرگ اسماعیل را در زمان آن حضرت انکار کرده و او را امام قائم دانستند که روزی رجعت خواهد کرد و جهان را از عدل و داد پر خواهد ساخت. اینان مراسم تشییع جنازة اسماعیل از طرف پدر را برای حفظ جان او تفسیر کردند. نوبختی این گروه را «اسماعیلیه خالصه» مینامد.1
شیخ مفید دربارهِ او می گوید: اسماعیل بزرگترین پسر امام صادق(علیه السلام) بود و امام او را بسیار دوست داشت و نسبت به او بیش از دیگران نیکی و محبت میکرد؛ ولی اسماعیل در زمان حیات پدر در «عُریض» (درهای در نزدیکی مدینه) از دنیا رفت. مردم جنازهاش را به مدینه نزد امام صادق(علیه السلام) آوردند و در قبرستان بقیع دفن کردند. روایت شده است: حضرت در مرگ او بسیار بیتابی میکرد؛ به گونهای که با پای برهنه و بی ردا، به دنبال تابوت او میرفت. همچنین دستور فرمود: تابوت او را پیش از دفن، چندینبار به زمین نهادند و هر بار حضرت میآمد و پارچه از روی صورتش بر میداشت و در روی او نگاه میکرد. مقصود امام(علیه السلام) از این کار این بود که مرگ او را پیش چشم آنان ـ که گمان امامت و جانشینی او را داشتند قطعی کند و شبهه آنان را دربارة زنده بودنش، برطرف سازد و به آنها بفهماند که اسماعیل از دنیا رفته است.
افرادی از اصحاب که او را پس از حضرت صادق(علیه السلام) امام میپنداشتند، از این عقیده بازگشتند؛ گروهی اندک از مردمان بی خبر ـ که نه در زمرة نزدیکان امام بودند و نه از راویان حدیث آن بزرگوار ـ گفتند: اسماعیل زنده و امام پس از پدرش است و بر این عقیده باقی ماندند!2 گروهی از شاخه اسماعیلیه (فرقه مبارکیه) هم محمّدبن اسماعیل را مهدی و امام زنده غایب میدانند.3
قرامطه (از گروه اسماعیلیه) ، محمّدبن اسماعیل را مهدی موعود میدانستند و عقیده داشتند که وی زنده است و در بلاد روم زندگی میکند. آنان در طول تاریخ بدنامیهای بسیاری را برای شیعه به ارمغان آوردهاند و هنوز هم رسوبات آن، در ذهن بسیاری از مخالفان شیعه مانده است؛ به گونهای که عقاید قرمطیان را به شیعه نسبت میدهند!!
آنان در بحرین قدرت یافته و تشکیل دولت دادند و به شدت با عباسیان مخالفت کردند. قرامطه، قائم را کسی میدانند که با رسالت و شریعت جدیدی مبعوث میشود و شریعت محمّد(صلی الله علیه و آله وسلم) را منسوخ میکند! البته این فرقه سیاسی بودند، نه مذهبی و به دنبال اهداف خاص و منافع خود بودند.
طرفداران ابوالخطاب (متوفی 138 هـ) قائل به الوهیت امام صادق(علیه السلام) بودند و ابوالخطاب را فرستادة امام صادق(علیه السلام) میدانستند! حتی برخی از آنان ابوالخطاب را قائم دانسته، گفتند: وی نمرده است! گروهی از پیروان وی، پس از مرگ اسماعیل، فرزندش محمّد را امام دانستند و در هواداری او و فرزندانش، استوار ماندند.
تمام این گروه ها از طرف امام صادق(علیه السلام) مورد طرد و انکار قرار گرفتند. حتی روشن نیست خود محمّدبن اسماعیل، ادعای امامت و مهدویّت داشته باشد.
از آنجایی که طرح مسأله مهدویّت، نوید برپایی حکومت عدل و داد و جایگزینی آن با حاکمیت فاسد و ستمگر عباسیان و حکومتهای خشن و بیدادگر تابع آنان بود؛ قشرهای محروم در شهرها و روستاها را متوجه داعیان اسماعیلی میساخت. آنان مردم را به سوی امامان مستور، که در نهان میزیستند، فرا میخواندند.
7. موسویه یا موسائیه
یکی از فرقههای منحرف در باب مهدویّت، «موسویه» یا «موسائیه» هستند. آنان طرفدار امامت امام موسی بن جعفر(علیهما السلام) و منتظر رجعت او بودند. این گروه را واقفه نیز می گویند.4از دیدگاه این گروه: امام موسی بن جعفر(علیهما السلام) نمرده و زنده است تا اینکه شرق و غرب عالم از آن او گردد و جهان را پر از عدل و داد کند و او مهدی قائم است. آنان میگفتند: هارون الرشید و یاران او، به دروغ بر مردم وانمود کردند که آن حضرت مرده است! حال آنکه وی زنده و روی از مردم نهفته است. روایتی از پدرش حضرت جعفربن محمد(علیهما السلام) درباره «مهدویّت» او آوردهاند که: «هُوَالقائِمُ المَهْدِی فَاِنْ یدَهْدِه رَأسَهُ عَلَیکُمْ مِنْ جَبَلٍ فَلا تُصَدِقُوا فَاِنَّهُ القائِمُ»؛5 «او مهدی قائم است و اگر ببینید سر او غلتان غلتان ازکوهی فرود میآید، باور نکنید وبدانید که او زنده و مهدی قائم آل محمد است».
گروهی گفتند: او امام قائم است و از دنیا رفته است. هیچ امامی جز وی نباشد؛ او پس از مرگ بازگشته و رجعت میکند و در جایی پنهان میشود. یاران او با وی دیدار میکنند و او به ایشان امر و نهی میکند و در این باره روایتی از پدرش آوردهاند که گفت: «سُمِّی القائِمُ قائِماً لأَنَّهُ یقُومُ بَعْدَ ما یمُوتُ»؛6 «بدان جهت قائم را قائم خوانند که پس از مرگ بر میخیزد».
عدهای گفتند: او مرده است؛ ولی دیگر باره بر میخیزد و رجعت میکند. او همانند عیسی بن مریم است؛ جز اینکه عیسی باز نگشت. او به هنگام خود باز می گردد و با قیام خود، گیتی را پر از داد میکند؛ زیرا پدرش درباره وی فرمود: او مانند عیسی بن مریم است و به دست بنی عباس کشته میشود و چنان که گفته بود، به دست ایشان کشته شد!!
گروهی دیگر گفتند: وی کشته نشده و خداوند او را به نزد خود به آسمان برده است و در هنگام قیامش، دیگر بار او را باز میگرداند.
گروهی دیگر ـ که «بشیریه» و پیروان محمدبن بشیر کوفی بودند ـ گفتند: موسی بن جعفر نمرده و هرگز به زندان نرفته است و او مهدی قائم است.
شیخ طوسی(ره) در کتاب الغیبة در ضمن بیان دهها روایت از این دست، به همة آنها پاسخ داده است.7
8. محمدیه
آنان طرفداران امامت محمد بن علی بن محمد بن علی بن موسی الرضا(علیه السلام) بودند. وی از سادات جلیل القدرعلوی بود که در زمان حیات پدرش، درگذشت و قبرش(امام زاده سید محمد) امروز در نزدیکی «بلد» در دو فرسنگی سامرا و زیارتگاه است. گویند: محمد را نُه پسر بود که چهار تن ایشان به خوی و سلماس در آذربایجان مسافرت کرده و کشته شدند و پنج تن دیگر به لار رفته و در آنجا به قتل رسیدند. طرفداران امامت او گفتند: وی نمرده و زنده است؛ زیرا پدرش او را به امامت نامزد کرد و یارانش را به امامت وی پس از خود آگاه ساخت. از آنجایی که نسبت دروغ بر امام جایز نیست و نیز نمی توان گفت که بدا رخ داده، پس او جانشین پدر است. البته در دیده و چشم مردمان نمودار گشت که او درگذشت؛ ولی او نمرده است و پدرش علی بن محمد از ترس مردم او را غایب ساخت و او مهدی قائم است.89. عسکریه
فرقه ای از شیعیان امامیه بودند که حضرت امام حسن عسکری(علیه السلام) را مهدی موعود پنداشته، به غیبت او قائل شدند. شیخ صدوق(ره) از اینها با عنوان واقفیه یاد کرده، مینویسد: واقفیه ادعا کردند که امام حسن عسکری(علیه السلام) غیبت اختیار کرده است؛ ایشان نیز امر غیبت را صحیح می دانستند. اما در وقوع آن در حضرت عسکری(علیه السلام) اشتباه نموده، گمان کردند: قائم مهدی، امام یازدهم است! اما چون وفات آن حضرت ثابت شده، گفتار ایشان در این باب باطل است.9سه گروه مدعی مهدویّت
از آنچه گفته شد میتوان نتیجه گرفت، کسانی که در تاریخ بدین عنوان شهرت یافتهاند، به اعتباری بر سه گروه قابل تقسیماند:
1. کسانی که دیگران روی انگیزههای خاصی، آنان را «مهدی» نجات بخش خواندند.
2. کسانی که به انگیزة جاه طلبی و قدرت خواهی، چنین ادعای دروغینی داشتند.
3. کسانی که طبق نقشه استعمار و به اشاره بیدادگران، به چنین فریبی دست یازیدند و خود را مهدی نجات بخش، معرفی کردند.
گروه اول: این واقعیت از تاریخ به دست میآید که برخی از کسانی که ادعای مهدویّت به آنها نسبت داده شده، نه از سوی خود آنان سرچشمه گرفته است و نه خود بدان راضی بوده اند؛ بلکه یاران و پیروانشان چنین ادعایی را به آنها نسبت داده و این اندیشه را گسترش دادند! البته میبایست خود آنان، چنین ادعاهای دروغین و نسبتهای نادرست را به شدّت نفی می کردند؛ اما روشن نیست چرا خود آنان در برابر این عنوان ساختگی، فریاد اعتراض بلند نکردند و پیروانشان کوشیدند تا برخی علایم و نشانههای حضرت مهدی را به این چهرهها تطبیق و تفسیر نمایند!!
برای نمونه از این گروه میتوان بدین چهرهها اشاره کرد: 1. محمّد حنفیه، 2. زید فرزند امام سجاد(علیه السلام) ،3 . محمّدبن عبداللّه محض.
گروه دوم: اینان کسانی بودند که به انگیزههای فریبکارانه و جاه طلبانه، ادعای مهدویّت نمودند و برای جلب عواطف و به دست آوردن قدرت، به دروغ، خود را مهدی نجات بخش معرفی کردند!
از جملة این گروه، «مهدی عباسی» است. پدرش منصور دوانیقی ادعا کرد: پسرش «مهدی عباسی»، همان مهدی موعود است! این در حالی است که خود او پیش از این ادعا، به محمّدبن عبداللّه محض ـ به عنوان مهدی نجات بخش است ـ دست بیعت داده بود و او را مهدی نجات بخش میدانست!
گروه سوم: اینان عناصری بودند که بر اساس نقشه و خواست استعمارگران، ادعای مهدویّت نمودند! استعمار پلید برای درهم کوبیدن اسلام و ایجاد اختلاف و کینه توزی در جامعه اسلامی، نقشههای خائنانه بسیاری کشید تا به هدف خویش برسد و جهان اسلام را ببلعد! از جمله نقشههای شیطانی آن در این میدان، ساختن مرامها و مسلکهای رنگارنگ در میان مسلمانان و بازی با مفاهیم و اعتقادات دینی آنان بود تا بدین وسیله، بیایمانی و سست باوری و تزلزل دلها را در جامعه اسلامی، پدید آورد! از چیزهایی که از آن در این میدان سوء استفاده کرد، اندیشه و عقیده به مهدی موعود بود. در این راه برخی عناصر را به دلخواه خویش تربیت کرد و به آنان دستور داد تا ادعای مهدویّت کنند و با همه امکانات آنان را در این راه یاری رساند!!10
پی نوشت ها:
1. ر. ک: نوبختی، فرق الشیعة، ص68.
2. شیخ مفید، الارشاد، ص 554 553.
3. محدث نوری، نجم الثاقب، ص 215.
4. محمد بن حسن طوسی(ره)، کتاب الغیبة، الکلام علی الواقفة.
5. ر. ک: الصراط المستقیم، ج 2، ص 271.
6. ر. ک: کتاب الغیبة، ص 83 و ص 218 و ص 471.
7. همان.
8. همان، ص394.
9. شیخ صدوق(ره)، کمال الدین و تمام النعمة، ج1، مقدمه.
10. ر. ک: امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) از ولادت تا ظهور، ص 565 تا 572.
منبع: درسنامه مهدویت ص109 تا113