باورهاى انسان سده هاى ميانه و انسان دوره رُنسانس (قسمت دوم)
منبع:فصلنامه حوزه
انسان دوره سده هاى ميانه چون زمين را پر از نيروهاى روحى و نفسهاى آفريننده مى دانست و بر اين باور بود كه شيطان و سپاهيانش پديدگان واقعى هستند. پيوسته براى پيكار با شيطان و سپاهيانش به خدا و پرستشگاه نياز داشت و به همين جهت به هنگام آشفتگى و نگرانى قربانى دعا و بركات كليسا را يار و پشتيبان خود مى ديد.
پيوند عقل و وحى در سده هاى ميانه
از مسائل بسيار مهمى كه مى تواند ما را به جهان بينى انسان سده هاى ميانه نزديك كند بررسى پيوند عقل و وحى و به پيروى آن ايمان است.آكويناس يكى از بزرگ ترين انديشه وران سده هاى ميانه بر اين باور بود:(مى بايد آنچه كه عقل به طور عادى اعلام مى كند كاملاً درست باشد بلكه محال است جز اين باشد. محال است كه حقيقت ايمان با اصولى كه عقل عادى بدان حكم مى كند متناقض باشد.)18
ولى حقايق با آن كه سازوار با تجربه هاى عقل هستند همگى در دسترس عقل نيستند. بزرگ ترين عقلها از درك پاره اى حقيقتها ناتوان هستند. از اين جاست كه او بر اين باور مى شود: وحى واجب است; زيرا مهم ترين حقايق الهى يا الهيات از دسترس عقل دور است.
چنانكه مى نگريد در نظام حكمى ـ كلامى آكويناس عقل بس مهم و پيشاهنگ و راهگشاى ايمان است. عقل مى تواند به پاره اى حقايق الهى از جمله وجود خدا پى ببرد. اين الهيات عقلى نسبت به الهيات وحيانى در مرتبه دوّم قرار داشت. امّا آگوستين بر اين باور است كه فهم حقايق ايمانى به طور كلى وابسته به ايمان است.او مى گويد: (ايمان مى آورم تا بفهمم.)19
از اين جهت او بر اين باور بود كه در ايمانِ بدونِ استدلال است كه مى توان به گونه اى نشانى از رحمت و فيض خداوندى را ديد و از اين ديد اين عقل نيست كه زيربناى ايمان را مى سازد بلكه درست برعكس اين ايمان است كه به يارى عقل مى شتابد و مانع از انحراف آن مى شود. بايد يادآور شد كه ايمان در سده هاى ميانه در درجه اول پذيرش حقايق وحى شده بر مبناى پذيرش وثاقت كليسا بود. و تنها تفسيرى كه كليسا از كتاب مقدس به دست مى داد مورد اعتماد بود.20
عقيده چنين بود كه دانش وحيانى در كتاب مقدس متمركز است و كتاب مقدس از نظر درونمايه و واژگان وحى مستقيم خداوند است. و چون انسانهاى معمولى قادر به استنباط از كتاب مقدس نيستند روحانيان و قدّيسان مسيحى آن دانش را در دگماهاى مسيحى شكل بندى مى كنند. براى نخستين بار اين لوتر بود كه در اين برداشت از وحى تجديد نظر كرد.
چنانكه گفتيم در تفكر آگوستين و همفكران او هرگز عقل به معناى امروزى مستقل نيست. استقلال عقل در آن دوران به اين معناست كه عقل با اصول و قواعدى كه در طبيعت او نهاده شده است داورى مى كند. اين اصول و قواعد طبيعى دستاورد خود انسان و تكامل وى نيست. انسان آنها را بنيان نمى گذارد. آن گونه كه سپسها اين مسائل مطرح شد عقل و اصول و قواعد آن همگى آفريده خداوند است. خدا هم در بيرون از عقل قرار داشت و هم راه به سوى خدا خود عقل بود. در وحى مسيحى خدا بايد هميشه بيرون عقل باشد وگرنه وحى معناى خودش را پيدا نمى كند; چرا كه خداى مسيحيت آن خدايى است كه خودش را آشكار مى كند يعنى خدا و وحى يك مسأله است. اين مسأله برخلاف كلام اسلامى است كه در آن خدا نخست با استدلالهايى عقلى ثابت مى شود و سپس درباره وحى او سخن گفته مى شود. در تفكر دينى اسلامى اگر هم وحى واقع نشده بود خداوند به قوت خود باقى بود اما در تفكر مسيحيت بويژه در سده هاى ميانه اگر او خود را آشكار نمى كرد خداى مسيحيت وجود نداشت.
در اين نوع انديشه عقل خدا را مقدم بر وجود خودش مى يابد خدا را مى يابد تا خودش را بيابد خدا را مقدم بر تلاش عقل مى يابد. از جمله ويژگيهاى آشكار عقل اين است كه از بيرون خود و به وسيله خدا مرز مى يابد. وقتى عقل خودش را چنين مى فهمد ممكن است بينگارد از بيرون عقل به او دانشى و حقايقى داده مى شود كه در دسترس خودش نيست و اين سبب شد كه انسان تمام محتواى وحى را از هر نوع نقد عقلى مبرّا بداند. روشن است آنچه از جايى مى آيد كه به كلى از دسترس عقل بيرون است درخور نقد و بررسى به وسيله عقل نيست. بدين ترتيب پيوند و بستگى عقل با وحى پيوند درون عقل و بيرون عقل انگاشته مى شد نه پيوند رو دررويى و ناهمسانى. درست بر همين اساس بود كه آگوستين مى گفت: (ايمان مى آورم تا بفهمم).
معرفت شناسى
عالى ترين ساختار معرف سده هاى ميانه مجموعه بسامانى از پيداها و آشكارهاى عمومى بود كه هاله وقار آن را در برگرفته بود. علوم مدرسه اى سده هاى ميانه در حقيقت دنباله عادتها و انديشه هاى عمومى بود. تفكر سده هاى ميانه به (اصالت واقع) باورداشت. به اين معنى كه جهان را به همان صورتى كه درك و دريافت يا تجربه مى شود واقعى و مستقل از ذهن بشر مى دانست.
مسأله امكان علم به جهان خارج آن گونه كه در فلسفه جديد يعنى از دكارت به اين سو مطرح بود هرگز مورد تشكيك نبود.
تمام شناختها و معرفتهاى انسانى معيار حق بودن را از آموزههاى كليسا مى گرفتند. بدين جهت تنها يك جهان وجود داشت; يعنى همگان تنها از يك چشم انداز به جهان مى نگريستند و آن چشم انداز هم دين بود. امّا پس از سده هاى ميانه كه فلسفه هنر علم اخلاق و… از قيمومت دين خارج شدند جهانهاى بسيارى پديد آمد كه هر يك از سرچشمهاى ويژه با معيارهاى معرفتى ويژه خود سيراب مى شد. به همين دليل معرفت پس از سده هاى ميانه گوهرى نيست كه بتوان به گونه كامل آن را در اختيار گرفت بلكه چون جهان زياده و افزون شده است ديگر معرفت به آنها ممكن نيست.
براساس نظريه علمى سده هاى ميانه سرآغاز تفكر يا استدلال ديدن حادثه يا ثابت كردن آن نيست بلكه يك قضيه مورد اتفاق است و اين قضيه را مى توان با تكيه بر سلف و سنت; يعنى كتاب مقدس و نوشته هاى پدران كليسا پذيرفت. آگوستين يك قاعده اساسى نهاده بود كه مى گفت:(صلاحيت كتاب مقدس از همه نيروهاى عقل انسانى بيش تر است.)21
و نتيجه چنان بود كه هر جا ميان ديدن علمى با تورات ناسازگارى پيش مى آيد بايد ديدن را رها كرد. پس از كتاب مقدس شايستگى ارسطو بود كه همه جا پذيرفته شده بود مگر در جايى كه به روشنى با عقيده مسيحى ناهمسانى و ناسازگارى داشت.
اصل ديگر روش علمى سده هاى ميانه مربوط به راه و گونه استدلال اين است كه از مبادى پذيرفته شده آغاز مى كند و نظم كاملى از آن پديد مى آورد كه مركب از يك رشته قضاياى پى درپى است كه بر آشكارها و قضاياى روشن و پذيرفته شده تكيه دارد. سنجيده و اندازه گيرنده حقيقت ديدن و آزمايش نيست بلكه پيروى از همين راه و روش استدلالى است.
جنبش رُنسانس بديهيات را به حقايق رياضى دگر مى كرد. علم سده هاى ميانه تنها مى خواست طبيعت را بشناسد و مطالعه كند هدف اساسى وجود انسان و معنى زندگانى انسان و معنى آفرينش و پيوند آن با انسان را بفهمد. از اين روى موضوع اساسى اين علم خدا بود. بدين جهت هدف اصلى پژوهش در سده هاى ميانه جست وجوى حقيقت به صورت پياپى يا تحقيق درباره طبيعت به شيوه علم نو نيست بلكه هدف درنگ در حقيقتِ ساكنِ ثابتى است كه از ازل كامل بوده است. در اين جا نتيجه مايه لذت است نه عملى كه به نتيجه مى انجامد. به همين دليل اساسِ تحقيق در سده هاى ميانه بر بحث و جدل بوده است نه ديدن و استقرا. آنان مى كوشيدند تا بيش تر از حقايق موجود نتيجه بگيرند و به حقايق تازه كم تر توجه داشتند.
دانشمندان سده هاى ميانه علاقه داشتند از مقدماتى كه به حكم سنت پذيرفته مورد اعتقاد بود آغاز كنند. مى گفتند:(ارسطوى فيلسوف اين حقيقت را يافته ديگر چرا ما درباره نتيجه اى كه بدان رسيده گفت وگو كنيم.)22
از اين روى بر اين باور بودند كه هدف را كه ايمان است مى شود به مردم داد و از راه رسيدن به آن چيزى نگفت.
كنجكاوى و نوآورى نشانه نفوذ شيطان انگاشته مى شد. از نظر بيش تر مردم سده هاى ميانه شيطان از راه خيال انگيزى وارد روح مى شد. ميدان دادن به خيال پردازى كه خود سرچشمه هرگونه آفرينش و نوآورى مى توانست باشد تا حدود سال 1700 ميلادى خطرناك به شمار مى آمد و مسيحيان دعا مى كردند تا از شرّ آن در امان بمانند. توانايى مغز براى نوآفرينى و خيال پردازى محض منشأ گناه به شمار مى رفت.23
محدود بودن ابزارها و روشهاى علمى از سويى و مرز و حدود قائل شدن براى عالم هستى از ديگر سوى سبب شده بود كه انديشه ورى چون توماس آكويناس اعتقاد داشته باشد كه جهان را شناخته24 و اين آرزويى است كه انسان روزگار ما در برابر جهان گسترده مى داند كه خواب و سراب است.
البته بايد گفت از وجهى ديگر جهان براى انسان آن روزگار ناشناختنى به حساب مى آمد. شمارى از دانشمندان سده هاى ميانه نيكلاكوزانوس (1464 ـ 1401) كه اصول الهيات اكهارت را در فلسفه به كار مى بستند عالم را نيز مانند خود خدا ناشناختنى معرفى كرده بود. بر اين باور بود كه جهان ناشناخته است به اين دليل كه اگر قرار است جهان كارخود را درست انجام دهد يعنى جلوه گاه خداوند باشد كه دور از دسترس فهمهاست بايد ناشناختنى هم باشد. اين آخرين سخن فلسفه سده هاى ميانه است.25
سببها و زمينههاى پيدايش رنُسانس
حال وقت آن رسيده است ببينيم چه انگيزه ها سببها و زمينه هايى باعث پديد آمدن اين دگرگونى سترگ در تاريخ انديشه بشرى گرديد. هر چند عاملها و علتها بسيارند اما ما ناگزيريم كه از آن ميان به مهم ترين آنها اشاره كنيم:
1. سببهاى اقتصادى
اروپا از ميانه هاى سده هاى ميانه كم كم اساس زندگى فرهنگى ويژه خود را پى افكند. زندگى كشاورزى پيشرفت كرد و بازده ها و فراورده ها افزون بر مصرف شد كه فروش آنها بستگى به اين داشت كه فراورده هايى از ديگر سرزمينها جلب شود. شهرهايى به وجود آمد كه براى سَوداى كالاهاى محلى و دادوستد اثاثه ها و كالاهاى گرانبها و زينتى شرق بازارهاى تجارى داشت. در نتيجه پيدايش شهرهاى پرجمعيت و افزايش زمانها و هنگامهاى آسايش و راحتى و پيدايش كارهاى فكرى تازه يك حالت كنجكاوى عقلانى به وجود آمد كه به گفت وگو درباره باورهاى موجود و توجه به دانشهاى تازه انجاميد.
پيدايش فرهنگ گونه گون و پرمايه اى كه در روزگار مديچى در فلورانس يا در دوران فرانسواى اول در فرانسه يا به روزگار لوتر در آلمان يا به روزگار اراسموس در هلند پديد آمد تنها به وسيله بازرگانى و ثروتهاى مادى درخور تفسير است. بازرگانى خواهان اين بود كه اقتصاد پولى به جاى اقتصاد مبادله كالا با كالا كه در سده هاى ميانه معمول بود رايج شود. از كانها و معدنهاى آلمان نقره فراوان به بازار سرازير شد و آمريكا گنجينه هاى طلاى خود را به ميان آورد. ثروت مالكان و اشراف فزونى گرفت بازرگانى رشد كرد و بازارهاى جهانى را درنورديد. خيلى زود روشن شد كه شهرها واحدهاى كوچك و كم شمارى بيش نيستند و احساس شد كه بازرگانى به يك نيروى قوى نيازمند است كه بتواند امپراتوريهاى استعمارى را بنياد نهد.
در قبال اين دگرگونيهاى شگفت انگيز ناتوانى مطلق اتحاديههاى قديم شهرها و سازمانهاى معمولى آن كه براساس كارهاى محدود سازمان يافته بود به خوبى نمودار شد. وقتى از هم فروپاشى اين سازمانها آغاز شد يا آيينها و قانونهاى تازه آنها را از ميان برد طبقه تازه; يعنى سرمايه داران و بانكداران نيروى تازه گرفتند. طبقه بورژوازى يعنى طبقه تازه ميانه توانگر در كار رهبرى جامعه جاى كليسا را گرفت. رده ها و دسته هاى ميانه داراييهاى كليسا را مصادره كردند و علم و هنر را به تأييد خويش گرفتند. وقتى نيروى مال و بازرگانى در كار سياست و اجتماع روزافزون شد ديگر هدف اجتماع ويژه خدمت به خدا از راه محبت مسيحى نبود بلكه هدف آن برآوردن رفاه ملّى و خدمت به طبقه ميانه بود. اين رشد پرشتاب خواهان آن بود كه بنيادهاى اجتماعى از پايه دگرگون شوند و سازمان زندگى معنوى يك سره دگرگونى يابد. دگرگونى كه در اين دوران در طرز تفكر اروپاييان رخ داد و معرفتها و هدفهاى تازه اى كه كشف شد اگر چه دستاورد عاملها و سببهاى گونه گون ديگر نيز بود; امّا هر اعتقاد و هر نظر تازه كه درباره انسان و سرانجام او ايراد مى شد نتيجه كار كسانى بود كه در همين جامعه زندگى مى كردند. اساس روش نو بر توجه بيش تر به زندگى انسانى است به همان گونه كه بر روى زمين و در حدود زمان و مكان مى گذرد بدون اين كه پيوند و بستگى آن به جهان ديگر ضرورت داشته باشد. در نتيجه اين روش دوگانگى شرقى را كه ساليان دراز مى پنداشت: گرايش به تن گناهى است كه درباره روح انجام مى دهد از ميان رفت و اعتقاد تازه اى جاى آن را گرفت كه مى گويد: زندگى تن و جان كه در يك انسان به هم پيوسته است نمى تواند گناه باشد بلكه خير است. وقتى جامعه حياتى بهتر براى خود فراهم آورد فكر رهبانيت و گوشه گيرى كمرنگ شد و مفهوم تازه اى درباره مقام انسان و خوشى و كمالى كه نتيجه انسان بودن است جاى آن را گرفت. چون كانونهاى تمركز قدرت در رنسانس ايتاليايى بودند كاميابى اين دولت ـ شهرها مرهون اين بود كه سوداگر بودند و ايتاليا در كانون سوداگرى قرار داشت. اين وضعيت هم شرايط مادّى رنسانس و هم جوّ روان شناختى لازم را فراهم آورد. از اين جهت ايتاليا زادگاه رُنسانس است و رُنسانس سرآغاز سرمايه دارى نوين.
اين وضع و چگونگى قانونهاى ضد رباخوارى كليسا را در هم شكست و مى توان گفت كه وسوسه به دست آوردن ثروت و تجمل به منزله نشانى از جايگاه اجتماعى از انگيزاننده هاى رُنسانس به شمار مى رفت.
2. سببهاى سياسى
چنانكه ديديم گسترش بازرگانى سبب پديد آمدن طبقه اجتماعى ويژه اى به نام سوداگران گرديد. اين امر در سه مرحله سياست جديدى را هم به وجود آورد:
الف. در نتيجه نيازهاى بازرگانى كوشش اجتماعى و روزافزون طبقه بازرگانى به جاى دولت محلّى پيرامون دولت ملى تمركز يافت و اين گستردگى ميدان عمل عرصه بازرگانى را گسترش داد.
ب. در نتيجه اين يك جا شدن تكاپوها حدود جامعه از امپراتورى جهان مسيحى به دولت ملّى كه مرزهاى جغرافيايى روشن و شناخته شده اى داشت محدود شد.
ج. دستاورد اين دگرگونيها اين بود كه قدرت از كليسا به دولتهاى مدنى رخت كشيد. اين وضع و چگونگى احساس وابستگى به وطن و مليّت را در بين مردم رواج داد.
فلورانس در ايتاليا نشان آشكار اين دگرگونى سياسى بود. ما بالاترين درجه آگاهى سياسى و سرشارترين ساختار شكوفايى آدمى را در تاريخ فلورانس مى يابيم كه از اين جهت نخستين دولت مدرن جهان است. آنچه در دولت ـ شهرهاى استبدادى به دست يك خانواده انجام مى گيرد در اين شهر با نقش آفرينى همه شهروندان صورت مى پذيرد. روح شگفت انگيز فلورانسى كه در يك آن در نقادى باريك بين بود و هم به آفرينش هنرى توانا اوضاع سياسى و اجتماعى شهر را پيوسته دگرگون مى ساخت و با اين حال همه گاه نيز دگرگونى را شرح مى داد و درباره آن داورى مى كرد. بدين سان بود كه فلورانس زادگاه ديدگاه ها و تجربه ها و جهشهاى سياسى جديد گرديد.
فلورانسيان در بسيارى از برجستگيها و كاستيها سرمشق مردمان ايتاليايى و به طور كلى اروپاييان مدرن هستند.
دانته فلورانس را كه قانون اساسى خود را پيوسته دگرگون مى كند و از اين راه مىكوشد آن را بهتر سازد به بيمارى همانند مى كند كه براى رهايى از درد هميشگى و پيوسته از اين پهلو به آن پهلو مى غلتد.
هنرمندان سياست مى كوشيدند از راه بخش مصنوعى قدرت و شيوه هاى دشوار انتخابات و پديد آوردن مقامهاى دولتى بى معنى و مانند اينها به ثباتى پايدار دست يابند و توانگران و تهيدستان را به گونه برابر راضى سازند يا بفريبند. بزرگ ترين هنرمند سياست ماكياولى است كه بحث درباره او را به بخشى جداگانه وا مى گذاريم.
3. كشفهاى جغرافيايى
پس از گسترش بازرگانى در قرنهاى سيزدهم و چهاردهم دنياهاى تازه اى كشف شد كه در گسترش افق زندگانى عقلانى مردم اثر گذاشت. در مشرق زمين كشورهاى بسيارى وجود داشتند با ملتهاى آموزش يافته بسيار كه تمدنشان از تمدن اروپايى برتر بود و اروپائيان ناچار شدند كه به برترى آنها اعتراف كنند. و اين همه از قلمرو جهان مسيحى سده هاى ميانه و از كليسا بيرون بود. كليسا اين نظر را كه در سمت ديگر كره زمين مردمى زندگى مى كنند اشتباه مى شمرد و استدلال مى كرد كه اگر چنين بود نژاد انسانى از آدم نيامده بود و نجات آن به وسيله مسيح ممكن نبود. پس از آن معلوم شد كه كليسا در اين پندار اشتباه كرده است. حوزه امپراتورى پرمدعاى روم كه به نظر مى رسيد مدت هزار سال شامل همه كره زمين بوده است تنگ شد و به يك درياچه كوچك به حوزه مديترانه محدود گشت.
اين توسعه طلبى اروپا از راه هاى گوناگون بازتاب معنوى و مستقيمى بر شيوه بستگى و دلبستگى مسيحيان داشت.
در تاريخ بارها رخ داده است كه گروهى از سازمانها و عقايد سنگواره اى از تماس با تمدنها و عقايد ديگر فرو ريخته و انديشه هاى روشن جهانى به جاى آن آمده است. مردمانى مانند اهالى مونتنى نخستين كسانى بودند كه اهميت كشورهاى جديد و ادبها و رسمهاى آنان را درك كردند. مور و بيكن مدينه فاضله خويش را در دنياى جديد انگاشته اند. جلوه تجربه ها و آزمونهاى بسيار و تازه و داستانهاى جهانگردان كه پر از شگفتيها بود همراه با سيل ثروتى كه به شهرهاى ايتاليا و اسپانيا و هلند سرازير شد دشواريها و مسائل سده هاى ميانه را كه ديگر بى موضوع به نظر مى رسيد به بوته فراموشى سپرد.
در سده هاى بعدى سيل خروشان كتابهاى سفرنامه از چاپخانه ها به بيرون سرازير شدند و كم كم اثرى ژرف بر ذهنهاى اروپائيان نهادند كه با انديشه ها ادبها و آيينهاى قومهاى ديگر مانند چينيها آشنا شدند. آنان حتى به گونه اى بس خطرناك به اين انديشه رهنمون شدند كه باور مسيحى به خداوند تنها يكى از چند مفهوم بديل پذيرفتنى نسبت به خداوند است.26
4. آشنايى با مسلمانان
مسلمانان در سده هاى ميانه نمودار تفكر عملى و زندگانى صنعتى بودند. اروپا چيزى را كه روحيه بيكنى مى ناميد و هدف آن گسترش قلمرو حكومت انسان بر طبيعت بود به آسانى از مسلمانان گرفت.
جنگهاى صليبى كه نخستين كوششهاى اروپا براى رخنهگرى در سرزمينهاى جديد بود براى بسيارى از فرزندان اروپا مجالى به وجود آورد كه با فرهنگ اسلامى كه بسيار از فرهنگ اروپايى جلوتر بود آشنايى پيدا كند.
5. كشفهاى علمى
پيشرفتهاى علمى رُنسانس در شمار بزرگ ترين دگرگونيهاى خلاقه تاريخ جهان است. آنها شيوه و چگونگى نگرش انسان به جهان و نگرش او را به جايگاه خودش در جهان دگرگون كردند. در آغاز انديشه هاى نو را تنها كمينه فرهيخته مردمان اروپاى غربى مى فهميدند لكن همين كمينه عنصر پويايى در جامعه آن روزگار بود كه اثرى ژرف بر دين حكومت زندگى و ادبيات مى گذاشت. علم نو همه حوزه هاى انديشه بشر را در نورديد و در آنها اثرگذارد به گونه اى كه اهل علم در پايان قرن هفدهم در دنياى ذهنى به طور كامل جدا و ناسان از پيشينيان خود زندگى مى كردند.
6. كشف انسان
افزايش جمعيت شهرها و علاقه به معرفت مردم را وادار مى كرد كه به خود و پيرامون خود بيش تر توجه كنند. بدين جهت با شوق و علاقه كامل به ادبيات يونان و روم كه شخصيتهايى مانند خود آنان را نمودار مى كرد اقبال كردند. سازمان پيچيده سده هاى ميانه نيازهاى تازه انسان ثروت مند شهرنشين را كه وقت زياد براى آسايش و راحتى داشت خرسند نمى كرد. تواناييهاى فردى در همه مرتبه ها و پايه هاى تلاش انسانى از دين و علم و هنر و اقتصاد و سياست مورد توجه بود و نمى خواستند آن را در قلمرو و حصار پيوندهاى اجتماعى به بند بكشند. حسّ مسؤوليت اجتماعى در مردمان ضعيف شده بود; از اين روى استقلال و استعداد شخصى هدف والا قرار گرفت.
اين در حالى بود كه در سده هاى ميانى اصالت فرد از ميان رفته بود. بر پايه آموزه هاى كليسا انسان گناهكار بود و مى بايد از خودپرستى پاك مى شد. او بايد به راه عيسى و قدّيسان مى رفت و در ترك نفس مى كوشيد. امّا رنسانس به احياى حق موجوديت انسان دل بسته بود. علت اصلى و نهفته در ژرفناى رنسانس بازگشت به حق موجوديت فردى است
7. اومانيسم
آنانى كه به دنبال استقلال و شكوفايى استعدادهاى شخصى خود بودند ادبيات فراوانى در دسترس خود داشتند كه مى توانستند از آن بهره برگيرند. اين ادبيات را قومهايى نوشته بودند كه مثل خود آنها در راه رسيدن به زندگانى آزاد انسانى در محيط طبيعى كوشش كرده بودند و چه حماسه پرهيجانى بود اين كه مى ديدند ادبيات قديم همه گرايشهاى نهانى آنان را كه در برابر يك جامعه غنى داشتند تعبير مى كند و همين قضيه در شيوه تفكر انسانهايى كه مى خواستند به اقتضاى طبيعت زندگى كنند اثرى ماندگار بر جاى گذاشت.
از اين جاست كه سيسرون كه فرهنگ يونان را گرفته و از مباحث آزاد الهى كه در آن رواج داشت بيرون كشيده و به زبان رُمى يعنى زبان بازارى و دادگاهى برگردانده بود و از حكمت هلنى كه همه مسائل آن در پيرامون انسان دور مى زد هر چه عقل را از خواسته ها و آرزوهاى اين جهانى دور مى كرد كنار زد بسيار طبيعى مورد پرستش كسانى قرار گرفت كه همه روزگار خود را در كاخها يا ميدانهاى عمومى مى گذراندند.
شرحى كه سيسرون درباره فرهنگ مى داد كه همانا عبارت بود از پژوهش درباره انسان و ادبيات مورد توجه كسانى قرار گرفت كه از حقايق الهى به آن گونه كه توماس آكويناس تبليغ مى كرد خسته شده بودند. اين وضع و چگونگى نهضت اومانيسم را به وجود آورد نهضتى كه در ميانه سده چهاردهم توسط پترارك و بوكاچو به مانند شورش و خيزشى عليه رياضت گرى سده هاى ميانه شكل يافت.
در سده هاى ميانه والاترين نگرش اخلاقى انكار هميشگى خواستهاى جامعه و نيازهاى جسمانى بوده است. انسان بدبينانه به زندگى مى نگريسته و زندگى را مبارزه اى هولناك ميان خير و شر مى پنداشته و همه بدبختيها را ناشى از گناه نخستين مى دانسته است. انسان سده هاى ميانه كه مرگ را تنها راه گريز از دنياى پست و بى اميد مى دانسته بر تهيه زاد راه بهشت تأكيد مى كرده است. انسان رُنسانس اين تأكيد را به مسائل ديگرى بر مى گرداند.
كشف سرزمينهاى نو، زيب و زيورها و مالهاى گرانبهاى جديد آزاديهاى نوين اجتماعى سياسى و اقتصادى واقعيتهاى فكرى تازه دلبستگى جديدى براى انسان و اين جهان در برابر خدا و دنياى آخرت به همراه مى آورد. انسان كم كم در مى يابد كه دنياى حاضر جالب زيبا واقعى و خداداد است و وعده هاى دنياى واپسين هر قدر اعتبار داشته باشد عشقها و شاديهاى ساده انسان در اين سوى گور تا حدّ زيادى حق مشروع تلاشهاى اوست. اعتقاد به اين حق همان اومانيسم است.
8. روح پرسشگرى
حق موجوديت فردى انسانها را بر آن داشت تا رهيافتها و معيارهاى قراردادى را زير سؤال ببرند و زنجيرهاى سلطه را بگسلند و از هر چيزى پرسش كنند و هر مسأله اى را مورد نقادى قرار دهند.
9. واكنشهاى دينى
رهيافت جديد پرسش گرى گسترش مطالعه بويژه خواندن كتاب مقدس دانش تازه درباره عالم اومانيسم آشنايى با معارف شرك آميز و ناخرسندى فزاينده از فساد درون كليسا همه انگيزه هايى شدند بر اين كه بسيارى از انسانها در مورد ايمان خود به خداوند و زندگى پس از مرگ درنگ و ارزيابى دوباره اى بنمايند. گروهى هستند كه احساس مى كنند همه معيارها از بين رفته و كيفر و سزا افسانه اى بيش نيست. اينان آشكارا با انحراف اخلاقى هماغوش مى شوند و هيچ چيز را بد نمى دانند؛ زياده رويهاى جنسى و حتى آدمكشى را. شمارى هم به دنبال اصلاحات در كليسا مى روند. در آلمان سوئيس و هلند رفتارهاى نادرست درون حوزه كليسا همراه با اخلاق ستيزى و شرك اومانيستها انگيزه پيدايش اصلاح دينى پروتستان مى شود و تأكيد متوجه وجدان فردى ارتباط مستقيم با خدا و… مى گردد.
10. اختراع و گسترش چاپ
اختراع دستگاه چاپ توسط گوتنبرگ (1400 ـ 1468) از عاملها و سببهاى اثرگذار ديگر در پيدايش رُنسانس بود.
موردهايى كه گفته شد بخشى ازعاملهاى اثرگذار بر پيدايش رُنسانس بود كه بحث و بررسى كامل هر يك از آنها از حدود اين مقاله خارج است .
پى نوشتها:
1. تاريخ ادبيات جهان باكنر تراويك ترجمه عربعلى رضايى ج329/1 ـ 330 نشر و پژوهش فرزان تهران 1376.
2. تاريخ علم كمبريج كالين ا رنان ترجمه حسن افشار374/ نشر مركز چاپ اول 1366.
3. اومانيسم تونى ديويس ترجمه عباس مخبر97/ ـ 98 نشر مركز چاپ اوّل تهران 1378.
4. همان8/ ـ 9.
5. علم و دين ايان باربور ترجمه بهاءالدين خرمشاهى26/ مركز نشر دانشگاهى چاپ اول 1362.
6. دين و نگرش نوين والتر ترنس استيس ترجمه احمد رضا جليلى29/ انتشارات حكمت تهران چاپ اول 1377.
7. تاريخ فلسفه قرون وسطى و دوره تجدد اميل برهيه ترجمه دكتر يحيى مهدوى381/ خوارزمى چاپ اول 1377.
8. درياى ايمان دان كيوپيت ترجمه حسن كامشاد56/ طرح نو تهران چاپ اول 1376.
9. همان79/.
10. دين و نگرش نوين42/.
11. فرهنگ رنسانس در ايتاليا ياكوب بوكهارت ترجمه محمد حسن لطفى376/ طرح نو تهران چاپ اول 1376.
12. علم و دين ابان باربور26/ ـ 27.
13. درياى ايمان92 .
14. سير تكامل عقل نوين هرمن رندال ترجمه ابوالقاسم پاينده109/ ـ 110 علمى و فرهنگى چاپ دوم 1376.
15. سير تكامل عقل نوين18/.
16. همان48/.
17. همان48/.
18. همان105/.
19. روح فلسفه قرون وسطى اتين ژيلسون ترجمه داودى66/ علمى و فرهنگى چاپ اول 1366.
20. علم و دين24/.
21. سير تكامل عقل نوين103/.
22. همان102/.
23. درياى ايمان152/.
24. سير تكامل عقل نوين29/.
25. نقد تفكر فلسفه غرب اتين ژيلسون ترجمه احمد احمدى 116 ـ 117 حكمت چاپ سوم 1402ق.
26. آلن جىاده اسميت; علم و جامعه در سده هاى شانزدهم و هفدهم آلن جى ار اسميت194/ به نشر مشهد