کشورهای فرعی اروپا در قرن 18 م

نخستین دوره‌ی سلطنت فیلیپ پنجم در جنگ جانشینی اسپانیا، که اراضی وسیعی را از اسپانیا جدا کرد، گذشت. پس از معاهده‌ی اوترشت، فیلیپ پنجم با الیزابت فارنز ازدواج کرد؛ این شاهزاده خانم جاه طلب و نیرومند ایتالیائی،
دوشنبه، 18 آبان 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کشورهای فرعی اروپا در قرن 18 م
 کشورهای فرعی اروپا در قرن 18 م

 

نویسنده: شارل دولاندلن
برگردان: احمد بهمنش



 

اسپانیا:

نخستین دوره‌ی سلطنت فیلیپ پنجم در جنگ جانشینی اسپانیا، که اراضی وسیعی را از اسپانیا جدا کرد، گذشت. پس از معاهده‌ی اوترشت، فیلیپ پنجم با الیزابت فارنز (1) ازدواج کرد؛ این شاهزاده خانم جاه طلب و نیرومند ایتالیائی، آلبرونی را نیز با خود به اسپانیا آورد و شوهر خویش را به تعقیب سیاستی جنگجویانه وادارکرد.
نتیجه این سیاست، تیرگی روابط با فرانسه و شکست‌های سیاسی و نظامی بود، منتهی پس از اتحاد مجدد اسپانیا با فرانسه، و متعاقب جنگهای جانشینی لهستان و اتریش، سیسیل و ناپل و پارم به تصرف اسپانیا درآمد. فیلیپ پنجم در داخل کشور به اصلاحات مالی و نظامی دست زد لیکن در اواخر سلطنت به جنون مبتلا شد و اختیار امور به دست همسر وی افتاد. فیلیپ در سال 1746جان سپرد.
فردیناند ششم، که از نخستین وصلت فیلیپ پنجم به دنیا آمده بود، با مسالمت و صلح جوئی سلطنت کرد و برای جلوگیوی از انحطاط کشور خود بسیار کوشید. برادر و جانشین او شارل سوم بهترین پادشاه اسپانیا بود. وی که مردی معتدل، دیندار، درستکار و منصف بود به استبداد، ولی استبدادی روشن، مناسب و فراخور زمان، سلطنت کرد. وی در جنگ هفت ساله و جنگ استقلال امریکا شرکت کرد و در نتیجه‌ی جنگ اخیر جزیره‌ی مینورک را به تصرف درآورد. او وزرائی ایتالیائی و اسپانیائی داشت ولی در همه‌ی امور شخصاً تصمیم میگرفت. از اعضای مجلس ملی قانونگذاری (2) دعوت به عمل نمی‌آورد و برای کاستن از قدرت نجبا و روحانیان میکوشید. یسوعی‌ها را تبعید کرد، ارتش و نیروی دریائی را تقویت کرد، بازرگانی و صنعت را مورد حمایت قرار داد، مدارس و آموزشگاههائی به وجود آورد و دانشمندان و هنرمندان را تشویق کرد؛ شارل سوم در سال 1788 وفات یافت.
پسر او، شارل چهارم که عقل و اراده کافی نداشت زمام امور را به وزیرانی که از لحاظ شخصیت و لیاقت با هم متفاوت بودند، سپرد. معروفترین این وزیران، گودوآ (3) است که مردی متوسط و کم استعداد بود. در همین ایام انقلاب کبیر فرانسه شروع شد و اسپانیا ابتدا به صف مخالفان فرانسه پیوست.

پرتغال:

پادشاهان سلسله‌ی براگانس، اشخاصی ضعیف یا بی رحم بودند ولی یکی از آنها، خوزه اول (4)، مارکی دوپومبال (5) را به وزارت برگزید و اداره تمام کارها را به او سپرد. پومبال مردی حریص، سختگیر و بااراده بود، با این حال برای نیکبختی کشور بسیارکوشید و در واقع مستبدی روشنفکر بود. وی قدرت نجبا را به وسیله حبس و اعدام درهم شکست، با پاپ درافتاد، یسوعی‌ها را تبعید کرد، در سازمان ارتش اصلاحاتی به عمل آورد، کشاورزی و صنعت را توسعه داد، شهر لیبون را که بر اثر زلزله‌ای زیان فراوان دیده بود آباد کرد و در اتحاد و همکاری با انگلیس وفادار ماند. با مرگ خوزه اول در سال 1777 و تبعید پومبال؛ کشور پرتغال بار دیگر گرفتار بی خبری و تنگدستی شد، روحانیان نفوذ از دست رفته را بازیافتند و پرتغال در جنگهائی که علیه جمهوری فرانسه صورت می‌گرفت، شرکت جست.

ایتالیا:

پس از صلح اوترشت، اتریشی‌ها به جای اسپانیائی‌ها در ایتالیا به فعالیت و قدرت نمائی پرداختند ولی این وضع دوامی نیافت چون اتریشی‌ها ناپل و سیسیل را در سال 1735 و پارم را در سال 1748 از دست دادند و اسپانیا که این نواحی را به تصرف گرفته بود این بار به جای آنکه اداره‌ی آنها را مانند گذشته به نایب السلطنه‌هائی بسپارد، پسران کوچکتر پادشاه را به حکومت آنها گماشت چنانکه حکومت ناپل و پارم به دست خانواده‌ی بوربون افتاد. اتریشی‌ها فقط لمباردی را در اختیار نگاه داشتند و این ناحیه که بر اثر جنگهای متعدد خساراتی دیده بود در نتیجه خوشرفتاری امپراتوران اتریش از سال 1748 قرین آرامش شد.
دوک ساووا، عنوان پادشاه سیسیل و سپس عنوان پادشاه ساردنی بر خود گذاشت. زمامداران این کشور جدید بیشتر در فکر تقویت ارتش و توسعه خاک خویش بودند؛ جمهوری‌های ژن و ونیز در حال ضعف و ناتوانی کامل به سر می‌بردند. ژن، قوای خود را صرف نگاهداری کرس که همیشه در حال شورش بود به کار برد و سپس این جزیره را به دولت فرانسه فروخت (1768). و نیز نواحی ایستری، دالماسی و جزایر ایونی را هنوز مالک بود، منتهی نیروی دریائی او کافی نبود و گذشته از این سپاهیانی هم در اختیار نداشت. حکومت و نیز در دست چند خانواده‌ی مقتدر بود. در توسکان خانواده‌ی مدیسی از بین رفت و خانواده ‌هابسبورگ لرن (6) جانشین آنها شد. ممالک کلیسا نه تجارت و نه صنعتی داشتند و در فقر و پریشانی غوطه ور بودند.
وضع ایتالیا با وجود جنگهای متعدد تغییر زیادی نکرده بود؛ فقط بورژوازی اظهار نارضایتی می‌کرد و هنگامی که انقلاب فرانسه شروع شد این طبقه به هواخواهی از افکار جدید برخاست.

سویس:

نفوذ بیگانگان، در نتیجه رواج خدمت سربازی به صورت مزدور و نقسیم وظیفه و مستمری از طرف حکومت‌ها، همچنان ادامه داشت. با وجود آنکه اولویت و نفوذ فرانسه در مقام اول اهمیت بود، اتریشی‌ها در نیمه‌ی اول قرن هجدهم، رقیب خطرناکی برای آن محسوب می‌شدند. در این موقع دو دسته در سویس وجود داشت یک دسته معروف به سختگیرها (7)، طرفدار اتریش و دسته دیگر، معتدل‌ها (8) هواخواه فرانسه؛ دسته‌های مزبور بخصوص در لوسرن، زوگ (9)، شوایتس (10) و آپنزل (11) با هم جنگهائی کردند و این جنگها صورت منازعات خانوادگی به خود گرفتند.
یکی دیگر از مختصات سیاست سویس در قرن هجدهم غلبه طبقه ممتاز (12) یعنی غلبه‌ی خانواده‌های متنفذ بود که تمام اختیارات را در شهرها به خود اختصاص دادند؛ قضات و مأموران منحصراً از میان آنها انتخاب می‌شدند و ملت از کلیه حقوق و مزایا محروم بود. در نتیجه این وضع، اغتشاش‌ها و توطئه‌ها و شورشهائی صورت گرفت که معروفترین آنها فتنه هنزی (13) در برن، توطئه ماژورد اول (14) درایالت وو (15)، و شورشی که رهبری آن را شنو (16) در فریبورگ به عهده داشت، بود. در ایالات متحد هم حوادثی نظیر این پیش آمدها رخ داد، از قبیل آشوب‌هائی که در اسقف نشین بال (پتین یا) (17)، در نوشاتل و بخصوص در ژنو که چهار بار متوالی دستخوش هرج و مرج شد، بروز کرد. لیکن در همه جا غلبه با حکام بود و هنزی، داول، شنو، پتین یا، اعدام شدند. در نوشاتل، غائله بدون خونریزی پایان پذیرفت و این امر در نتیجه میانه روی امیر این شهر (فردریک دوم، پادشاه پروس) بود؛ در ژنو، مداخله‌ی بیگانگان، به شورش‌ها خاتمه داد و حکومت اشرافی همچنان بر سر کار باقی ماند. دموکراسی حقیقی فقط در کانتون‌های نواحی جنگلی وجود داشت.
جنگ مذهبی تازه‌ای پیش نیامد لیکن رقابت و دشمنی میان پروتستان‌ها و کاتولیک‌ها موجود بود و مجالس خود را (دیت) جداگانه تشکیل می‌دادند.
انقلاب فرانسه در سویس هم عکس العملی داشت: از شورشهائی که بر اثر این واقعه در ناحیه‌ی سفلای واله (18) و در ییلاق‌های زوریخ بروز کرد بشدت جلوگیری شد. در ژنو، غلبه با شورشیان بود ولی میان دسته‌ها و احزاب مصالحه شد و حکومت معتدلی روی کار آمد؛ در اسقف نشین بال، یاغیان از فرانسوی‌ها کمک خواستند و اسقف خود را تبعید کرده دولتی به نام جمهوری روراسی (19) تشکیل دادند (1792 ).

آلمان:

وضع داخلی امپراتوری مقدس رو و ژرمنی هیچ تغییری به خود نگرفته بود، حالت تجزیه و تقسیم نواحی به حد اعلی رسیده، قدرت امپراتوری از بین رفته و شخص امپراتور از حقوق و مزایای افتخاری برخوردار بود؛ مالیاتها بسیارکم، ارتش غیرمکفی و از دسته‌های مختلف و غیرمتحد تشکیل یافته بود. جلسات دیت در راتیسبون دایو می‌شد و قدرت خود را بیش از پیش از دست داده، به زحمت تصمیماتی می‌گرفت. قدرت واقعی به امرا و شاهزادگان که از حقوق و اختیارات پادشاهی برخوردار بودند، تعلق داشت، مالیات و افراد نظامی به وسیله‌ی آنها وصول و بسیج می‌شدند، عقد اتحاد با دولت‌های خارجی و اعلان جنگ به عهده‌ی آنها بود و اغلب با هم و حتی با امپراتور میجنگیدند.
اتریش و پروس دو دولت نیرومندتر بودند که اراضی وسیعی در خارج از امپراتوری در تصرف داشتند. دولت‌های متحده دیگر، الکتوراهای ساکس، باویر و‌هانوور بودند ولی منتخب (الکتور) ساکس و‌هانوور پادشاه لهستان و انگلیس نیز بودند و به همین مناسبت نفوذ و قدرتشان بیش از سایر دولت‌های آلمانی بود.

ممالک پی با:

هلند، که در جنگ جانشینی اسپانیا پیروز شده بود، نقش مهمی در اروپا انجام می‌داد، منتهی این وضع دوامی نیافت. در زمان حکومت هنسیوس (20)، پانسیونر بزرگ هلند، و جانشینان او، هلند اتحاد خود را با انگلیس حفظ کرد ولی پیشرفتهای فرانسه در اواخر جنگ جانشین اتریش، انقلابی را در هلند پیش آورد که موجب شد زمام حکومت به دست استاتودرها بیفتد. در زمان استاتودری گیوم چهارم و گیوم پنجم که اشخاصی ناتوان و بی کفایت بودند، هلند، سیاستی صلح طلبانه در پیش گرفت و از اتحاد با انگلیس دست کشید. در این ایام هم هلند، قدرت اقتصادی خود را محفوظ نگاه داشت.
رقابت دریائی و بازرگانی با انگلیس، که به علل سیاسی تقلیل یافته بود، با شدت بیشتری شروع شد و به تیرگی روابط و شرکت هلند در جنگ استقلال امریکا منجر گردید. از طرف دیگر، دامنه‌ی نارضائی از بدی وضع حکومت استاتودر و مشاوران او بالا گرفت. گذشته از دو حزب طرفداران خانواده اورانژ (اورانژیست‌ها) و جمهوری خواهان آریستوکرات، حزب سومی که دموکرات و انقلابی بود به فعالیت پرداخت. در نتیجه اقدامات این حزب فتنه‌هائی در مملکت بروز کرد و استاتودر از هلند بیرون رفت ولی سپاهان پروس مجدداً او را در مقام خود تثبیت کردند (1787).

سوئد:

جنگ شمال، برای سوئد که قسمتی از اراضی و متصرفات خود را از دست داده بود، زیانهائی به بار آورد؛ منابع انسانی و اقتصادی کشور به ورشکستگی افتاده، قدرت پادشاه، با وجود تلاشی که برای حفظ اختیارات خود می‌کرد، ضعیف شده، حکومت به دست دیت افتاده بود. این دوره به عصر آزادی معروف است و موافق میل نجبا، که به چند دسته تقسیم شده بودند، و همچنین مساعد برای نفوذ بیگانگان بود. در این موقع دسته‌هائی به نام «کلاهی‌ها» (21) طرفدار سیاست فرانسه، و «شبکلاهی‌ها» (22) هواخواه روسیه، تشکیل یافتند.
«کلاهی‌ها» پیروز شدند و به روسیه اعلان جنگ دادند و چون سوئدی‌ها در این جنگ شکست خوردند قسمتی از فنلاند را به روسیه واگذاشتنه (1743).
در زمان آدولف فردریک، فعالیت‌هائی برای افزودن قدرت سلطنتی انجام گرفت ولی این فعالیت‌ها به نتیجه نرسید و دیت صاحب اختیارکامل شد. غلبه نفوذ روسیه، دولت سوئد را به شرکت در جنگ هفت ساله واداشت ولی این دولت نقش مهمی در جنگهای مزبور انجام نداد.
گوستاو سوم که مردی با فراست و نبرومند بود در سال 1772 به تخت نشست. وی به کودتائی دست زده، قدرت دیت را درهم شکست و بر اختیارات پادشاه افزود. وی به صورت زمامداری مستبد، ولی با روشنفکری و واقع بینی به سلطنت پرداخته، ارتش، ادبیات و هنر، کشاورزی و بازرگانی را توسعه داد و آزادی پیروان مذاهب مختلف را محترم شمرد. با این اقدامات، کشور در راه ترقی قدم گذاشت ولی ملت از سنگینی مالیاتها شکایت داشت. در همین موقع جنگ تازه‌ای با روسیه آغاز شد که گاهی با شکست و زمانی با پیروزی توأم بود. عهدنامه‌ی صلحی که در سال 1790 به این جنگ خاتمه داد وضع موجود را حفظ کرد. دو سال بعد گوستاو موو به قتل رسید. وی از انحطاط و ورشکستکی سوئد جلوگیری کرده بود ولی نجبا از او ناراضی بودند.

دانمارک:

پس از جنگ شمال، دانمارک در طول قرن هجدهم، از سیاستی مسالمت آمیز، پیروی کرد. نفوذ آلمان در ادبیات و علوم بخوبی محسوس بود. تجارت و صنعت وضع مطلوبی داشت ولی رعایا و دهقانان روزگار بدی داشتند. کریستیان هفتم اختیار تمام امور را به وزیر خود اشتروئنسه (23)، که اصلاحات عمده‌ای در سازمانهای اداری، اقتصادی و اجتماعی به عمل آورد، سپرد. با وجود این اقدامات سودمند، جمعی به دشمنی او برخاسته وی را از مقام خود عزل و اعدام کردند. از این پس، پادشاه هم مانند گذشته، توجهی به اداره‌ی مملکت نشان نداد و ولیعهد فردریک به حکومت پرداخت. وی بردگی را ملغی کرد، زندگی روستائیان را سر و سامانی داد، در سازمان ارتش اصلاحاتی معمول داشت تعلیم و تربیت و بازرگانی را رونق بخشید. در نتیجه این اصلاحات و سیاست صلح جویانه‌ی او، دانمارک، آباد و غنی شد.

لهستان:

دو تن از پادشاهان لهستان، یعنی اگوست دوم و اگوست سوم که درعین حال منتخب ساکس هم بودند، با کمک روسیه و اتریش سلطنت کردند ولی قدرت و اختیارات آنها همیشه ضعیف بود. وضع مملکت روزبه روز بدتر می‌شد: سختگیری‌ها و تعصبات مذهبی توسعه می‌یافت و پروتستان‌ها و ارتدوکس‌ها آزار فراوان می‌دیدند. نجبا که اختیار کامل داشتند کارهای عمده‌ی مملکتی را انجام می‌دادند و از پادشاه فرمان نمی‌بردند. دیت‌ها بزحمت به اخذ تصمیم موفق می‌شدند و این امر به سبب حق مخالفت اعضاء (Liberum Veto). روستائیان تیره بخت و نادان انبوه عظیم ملت را تشکیل می‌دادند. تعداد بورژواها کم بود. نجبا عبارت بودند از جمعی نجیب زادگان تهیدست و چندین خانواده بسیار غنی، که با هم در جنگ بودند و گاهی اتحادیه‌های موقتی تشکیل می‌دادند. مالیاتها مخارج مملکت را کفایت نمی‌کرد و فقط برای نگاهداری ارتش معدودی، که شامل عده‌ای سوار از نجبا و داوطلبان و گروهی پیاده نظام مزدور بود، به مصرف می‌رسید. هر بارکه پادشاهی انتخاب می‌شد شورشهائی بروز می‌کرد. لهستان در جنگهای جانشینی اتریش و جنگ هفت ساله بیطرف ماند ولی پادشاهان این کشورکه در عین حال منتخب ساکس نیز بودند در این جنگها شرکت جستند و قوای روس بدون آنکه مخالفتی از طرف لهستان ابراز شود، از خاک این مملکت عبورکرد.
پس از مرگ اگوست سوم درسال 1763 یکی از لهستانی‌ها به نام استانیسلاس پونیاتوفسکی (24) باکمک روس‌ها پادشاه شد. از این پس روس‌ها به نام حمایت از ارتدوکس‌ها و بخصوص برای جلوگیری از اصلاحاتی که مورد توجه دسته‌های میهن پرستان بود، مرتباً درلهستان مداخله می‌کردند. میهن پرستان با تشکیل اتحادیه‌ی بار (25)، شورشهائی ایجاد کردند که جنبه‌ی مذهبی و سیاسی داشت و در نتیجه یک سپاه روس و کمی بعد در سال 1772 قوائی از پروس و اتریش وارد لهستان شدند. سه همسایه‌ی لهستان تصمیم گرفتند قسمتی از خاک این کشور را به تصرف درآورند: گالیسی به تصرف اتریش درآمد، پروس، پومرلی (26) را گرفت و قسمت شرقی روسیه سفید متعلق به روسیه شد.
اعتراض لهستانی‌ها به جائی نرسید؛ بنابراین با استفاده از انقلاب فرانسه که پروس و اتریش را به خود مشغول داشته بود و با استفاده ازگرفتاری روس‌ها درجنگ با سوئدی‌ها و ترک‌ها، در صدد تغییر وضع حکومت خویش برآمدند: حق مخالفت اعضای دیت‌ها و سلطنت انتخابی لغو و به پیروان مذاهب مختلف آزادی داده شد. ولی روسیه بار دیگر به مداخله پرداخت و برای دومین تقسیم با پروس توافق کرد: روسیه بقیه‌ی اراضی روسیه سفید و پودولی (27) را گرفت و پروس، دانتزیگ و پوزنانی را به تصرف درآورد (1793).
در این هنگام، به رهبری کوسیوزکو (28) شورش بروز کرد؛ بلافاصله قوای بیگانه وارد لهستان شدند و با وجود پایداری جانانه میهن پرستان، به فتوحاتی نایل شدند. با این پیروزی‌ها سراسر مملکت در اختیار آنها قرارگرفت و سومین تقسیم عملی شد: کورلاند، لیتوانی و وولینی (29) به روسیه، مازووی (30) به پروس، لهستان کوچک به اتریش رسید ( 1795). به این ترتیب لهستان بر اثر حرص و طمع همسایگان خود و در نتیجه نفاق داخلی، تعصبات مذهبی و ضعف حکومت خویش از پا درآمد.

ترکیه:

انحطاط امپراتوری عثمانی در زمان پادشاهان ضعیف یا نالایق عثمانی ادامه یافت، با این حال کوشش‌هائی برای اصلاح سازمان مملکت و تأمین دفاع آن به عمل آمد و با روسیه، ونیز و اتریش جنگهائی انجام گرفت؛ در جنگ با روس‌ها، آزوف و در جنگ با ونیزی‌ها موره به تصرف ترکان درآمد ولی در نتیجه‌ی شکست از اتریشی‌ها، تمسوار (31)، بلگراد و والاشی کوچک را از دست داد (معاهده‌ی پاساروویتز (32) 1718 ). این مصالحه صورت متارکه‌ای داشت و چیزی نگذشت که عملیات جنگی از سر گرفته شد. این بار آزوف به دست روس‌ها افتاد ولی ترک‌ها، بلگراد و والاشی کوچک را از اتریشی‌ها گرفتند (صلح بلگراد 1739 ).
رومن‌ها که به هواخواهی از روسیه اقدام کرده بودند از این پس مورد سختگیری بیشتری قرارگرفتند و ترک‌ها شاهزادگان یونانی را بر آنها تحمیل کردند. روس‌ها و اتریشی‌ها که در فکر تقسیم امپراتوری عثمانی بودند به سبب عدم توافق با هم و به علت نامساعد بودن اوضاع اروپا برای انجام این طرح به مقصود نرسیدند. با این حال در قرن هجدهم دو جنگ میان روس‌ها و ترک‌ها در گرفت. در نخستین جنگ، روس‌ها کشورهای رومن نشین را به تصرف درآورده، یک دسته از سفاین خود را به مدیترانه فرستادند و مقاومت کشتی مای ترک را در چسمه (33) درهم شکستند و به موجب معاهده‌ی قینارجی حمایت عیسویان امپراتوری عثمانی به عهده روش‌ها گذاشته شد (1774)؛ در جنگ دوم، تاتارستان کوچک (بین بوگ و دنیستر) به دست روس‌ها افتاد و بوکووین به اتریشی‌ها که متحد روس‌ها بودند، رسید (معاهده‌ی یاسی 1792).
به این ترتیب ترکیه پس از هر جنگ قسمتی از اراضی خود را از دست می‌داد و به نظر می‌رسید که سرنوشتی نظیر لهستان داشته باشد، منتهی موقعیت ترکیه مسأله تقسیم آن را بسیار مشکل می‌نمود. امپراتوری عثمانی هنوز مستملکات وسیعی در آسیا و افریقا داشت ولی قدرت سلطان عثمانی در مصر بسیار ضعیف و در تونس و الجزایر تقریباً از بین رفته بود و پاشاهای شهرستانهای آسیائی فقط نیمه استقلالی داشتند. ارتش سازمان منظمی نداشت، تعیین و وصول مالیات‌ها عادلانه نبود، ملل تابع ناراضی و اغلب طرفدار بیگانگان بودند بخصوص ارتدوکس‌ها که روس‌ها را دوست و نجات دهنده خود می‌دانستند.

پی‌نوشت‌ها:

1- E Farnèse.
2- Cortès (مجالس ملی قانونگذاری).
3- Godoy.
4- José I.
5- m. de Pombal.
6- Habsbourg- Lorraine.
7- les Rudes.
8- les Doux.
9- Zoug.
10- Schwytz.
11- Appenzell.
12- این نوع حکومت را Patriciat می‌گویند.
13- Henzi.
14- Davel.
15- Vand.
16- Chenaux.
17- Petignat.
18- Valais (یکی از کانتون‌های سویس).
19- Rép. Rauracienne.
20- Heninsius.
21- les Chapeaux.
22- les Bonnets.
23- Struensee.
24- S. Poniatowski.
25- la Confédération de Bar.
26- Pomérélie.
27- Podolie.
28- Kosciuszko.
29- Volynie.
30- Mazovie.
31- Temesvar.
32- Passarovitz.
33- éTchesm.

منبع مقاله :
لاندلن، شارل دو؛ (1392)، تاریخ جهانی (جلد دوم) از قرن شانزدهم تا عصر حاضر، ترجمه‌ی احمد بهمنش، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوازدهم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما