برگردان: احمد بهمنش
آخرین پادشاهان کارولنژین
پس از آنکه نجبای آلمانی، شارل فربه را از سلطنت خلع کردند (888) برادرزاده وی آرنوف را به سلطنت برگزیدند. وی که مردی پرکار و شجاع بود با وضع دشواری روبرو شد، چون در آلمان هم ملوک الطوایفی توسعه مییافت و هیچگونه قدرتی برای پادشاه باقی نمیگذاشت؛ از طرف دیگر نورمانها و اسلاوها بر حملات خود میافزودند. آرنوف این اقوام مهاجم را سرکوب کرد ولی به جای آنکه به دفاع از آلمان اکتفا کند و سرکشان داخلی را به اطاعت وادارد به دخالت در کارهای ایتالیا پرداخت. در این سرزمین حکومت از دست کارولنژینها بیرون رفته، ارباب املاک و تیولداران قادر مطلق بودند و دو تن از شاهزادگان که قدرت بیشتری داشتند یعنی برانژه دوفریول (1) وگی دوسپولت (2) برای گرفتن عنوان امپراتوری با هم میجنگیدند. آرنوف که از طرف پاپ برای مبارره با نجبای مزاحم به کمک خواسته شده بود وارد ایتالیا شده عنوان پادشاه و امپراتور بر خود گذاشت ولی هرگز از قدرت واقعی بهره مند نشد.پس از مرگ آرنوف، پسرش لوئی چهارم، معروف به کودک (3) که شش ساله بود به پادشاهی آلمان رسید (899 ). نبودن حکومتی نیرومند و استوار کشور را دچار هرج و مرج کرد؛ نورمنها و اسلاوها حملات خود را از سرگرفتند و هنگرواها که خطرناکتر بودند به غارت نواحی جنوب شرقی دست زدند؛ نظام ملوک الطوایفی بر همه جا حاکم شد و دوک نشینهای بزرگ ساکس، فرانکونی، لورن، آلمانی (4) و باویر که سکنه آنها از لحاظ ملیت اختلافاتی با هم داشتند در همین زمان تشکیل یافتند. هر یک از این دوک نشینها در حفظ قوانین و آداب خود کوشید و قدرت سلطنتی، که دیگر صاحب زمینی و ملکی نبود، در این دوک نشینها بکلی از بین رفت.
لوئی چهارم در سال 911، بدون آنکه وارث و جانشینی داشته باشد درگذشت و خود چراغ خاندان کارولنژین به این صورت خاموش شد، دوکها، شخصی را به نام کنراد اول (5) که حکومت فرانکونی را داشت به پادشاهی انتخاب کردند، منتهی قدرت و امتیارات وی منحصراً محدود به اراضی و املاک شخصی او بود. ایتالیا که از زمان مراجعت آرنوف به حال خود واگذار شده بود به چندین دوک نشین دشمن تقسیم میشد این دوک نشینها عبارت بودند از فریول، اسپولت، بنوان (6) که امرای هر یک از آنها ادعای امپراتوری داشت. گذشته از این دوکها و امرا، برخی از شاهزادگان خارجی نیز، مانند پادشاهان بورگونی (بورگونی به دو قسمت تقسیم میشد قسمتی در مشرق و قسمت دیگر در مغرب کوههای ژورا قرار داشت) که به نوبت به امپراتوری رسیدند، همین ادعا را داشتند. پاپ در قسمتهای مرکزی ایتالیا مالک زمینهائی بودکه در این موقع به لاسیوم محدود و منحصر میشد، دورتربن نقاط جنوبی ایتالیا هم در اختیار امپراتوران یونان بود. سرزمین اینالیا از حملات هنگرواها که از شمال آمده بودند نیز صدمات فراوان دید و مسلمین هم در پیشرفتهای خود به جانب غرب، سیسیل و ساردنی را به تصرف درآوردند.
سلسله ساکسون
پس از مرگ کنراد اول (919 )، هانری اول (7) دوک ساکس از طرف سایر دوکها به پادشاهی رسید و در صدد برآمد تمام اختیارات را به دست گیرد؛ وی شهرهای مستحکمی که وسیله خوبی برای پایداری در مقابل مهاجمان بود بنا نهاد و سپاه نیرومندی تشکیل داده به جنگ با اسلاوها که تا الب پیش آمده بودند، پرداخت و پس از شکست آنها به ایجاد مارشها (8) یعنی شهرستانهای نظامی میان الب و ادر همت گماشت و اداره آنها را به حکامی که عنوان مارگراو (9) داشتند، سپرد؛ وی دوک بوهم را مجبور کرد که او را ولی نعمت خود بشناسد و سرانجام به هنگرواها (مجارها) حمله برده و مقاومت آنها را در مرسبورگ (10) در هم شکست.پسر وی، اتن اول معروف به بزرگ در سال 936 به تخت نشست و چون سایر دوک نشینها حاضر به اطاعت از وی نمیشدند قبل از هر کار درصدد استقرار نظم در آلمان برآمد و پس از کامیابی در این راه حکومت آن نواحی را به اعضای خانواده خود داد. سپس اقدامات پدر را دنبال کرد و به جنگ با اسلاوها و مجارها مشغول شد. مجارها که در کنارههای رودخانهی لش (11) شکست خورده بودند از آن تاریخ دست از نافرمانی و شورش کشیدند و مارشهای تازهای در جنوب شرقی ایجاد شد. در ایتالیا اوضاع بدتر از این بود، جنگهای فئودال ادامه داشت و برانژه (12) نامی خود را پادشاه خوانده بود؛ قدرت دینی و دنیائی پاپ از بین رفته، نجبا صاحب اختیار رم محسوب میشدند و مسند خلافت را به میل خود به این و آن تفویض میکردند. همه به روزگار حکومت شارلمانی افسوس میخوردند و چشم امید همه متوجه پادشاه آلمان که شایستگی استقرار نظم را داشت، بود. اتن تصمیم به مداخله گرفت و به سرزمین ایتالیا رفته اراضی تحت تسلط برانژه را تصرف کرد و خود را در سال 962 پادشاه ایتالیا و امپراتور خواند. با این اقدام، امپراتوری مقدس رم و ژرمن، که نیرومندترین کشورهای اروپا و مدعی ادامه امپراتوری قدیم رم و امپراتوری شارلمانی بود، به وجود آمد ولی این عمل مشکل با مخالفتهای شدیدی روبرو شد و اتن اول برای سرکوبی مخالفان چندین بار به رم سفر کرد. اتن در سال 973 پس از یک دوره سلطنت افتخارآمیز از دنیا رفت و در واقع در همان ایامی که فئودالها در اروپا قدرت واقعی را به دست گرفته بودند او در نتیجه نیرو و تدبیر خود اختیارات سلطنتی را در آلمان و ایتالیا احیا کرد.
جانشین او، اتن دوم آتش فتنه را در بسیاری از نقاط آلمان خاموش کرده با فرانسه جنگید ولی از کوششهای خود برای تصرف مستملکات یونانی در جنوب ایتالیا نتیجهای نگرفت.
در دورهی صغیری اتن سوم که مدت زیادی طول کشید ناامنی و هرج و مرج مجدداً همه جا را فرا گرفت. اتن پس از آنکه به سن رشد رسید کارهای آلمان را برای دخالت در امور ایتالیا از یاد برد و همین اشتباه بارها از طرف جانشین او تکرار شد. وی در منازعاتی که رومیان میان خود داشتند، وارد شد و کرسن سیوس (13)، حاکم رم را که پاپها را به میل خود عزل و نصب میکرد ازکار برداشت و با این اقدامات که برای تجدید امپراتوری سزارها انجام میداد خود را ضعیف و ناتوان ساخت. هانری دوم جانشین او توجه زیادی به امور ایتالیا نداشت. وی بیشتر هم خود را صرف مبارزه با ملوک الطوایفی در آلمان و جنگ با اسلاوهای لهستان کرد. منتهی حکومت بر دو کشور مخالف یعنی آلمان و ایتالیا که در معرض حملات اقوام مهاجم و جاه طلبی نجبا قرار داشت برای او بسیار دشوار بود.
نخستین امپراتوران فرانکونی
در همان موقع که حکومت سلطنتی در فرانسه موروثی میشد در آلمان صورت انتخابی به خود میگرفت، اتن سوم و هانری دوم هیچ یک صاحب فرزند نبودند و بنابراین نجبای آلمانی، کنراد دوم دوک فرانکونی را در سال 1024 به تخت سلطنت نشاندند. این پادشاه در ایتالیا وضع خوبی نداشت و با مخالفت اسقف اول شهر میلان، به نام هریبر (14) روبرو شد ولی در آلمان به برقراری نظم توفیق یافت و اسلاوها را به اطاعت واداشت و کشور بورگنی را که از دو قسمت اراضی غربی و شرقی ژورا تشکیل یافته بود از راه ارث تصاحب کرد و با این پیشآمد املاک خود را به میزان قابل توجهی وسعت داد. کنراد به این ترتیب فرمانروای امپراتوری آلمان و سه کشور دیگر شد. البته امپراتوران آلمان هرگز به این پایه از قدرت نرسیده بودند ولی باید متوجه بود که این نیرو و قدرت اساس استواری نداشت.در زمان هانری سوم پسر و جانشین کنراد اختیارات امپراتوری به حد کمال رسید. هانری سوم شورشهای متعددی را دفع کرد و بوهم و هنگری را به اطاعت خود واداشت و سیادت خود را بر ایتالیا و همچنین بر کلیسا که در حال انحطاط بود تحمیل کرد. در این موقع سه پاپ مدعی مسند خلافت بودند. هانری سوم آنها را در شورای سوتری (15) معزول کرد و از آن پس پاپها را خود او از میان اسقفهای آلمان برمیگزید.
اختلاف پاپها و پادشاهان
هانری سوم در سال 1056 از دنیا رفت و هانری چهارم پسر شش ساله وی جانشین او شد. در اوایل سلطنت هانری کشور آلمان آرام بود ولی ایتالیا صغیری پادشاه جدید را مغتنم شمرده برای آزادی از قید اطاعت آلمان به تلاش افتاد و بار دیگر انتخاب پاپها را به وسیله کاردینالها معمول داشت. گرگوار هفتم، پاپ نیرومند و مدبر ایتالیا در صدد جلوگیری از زیاده رویهای کلیسا و آزادی آن از مداخله پادشاهان برآمد. نظر او این بود که اسقفها توسط پاپ انتخاب شوند نه از طرف امپراتوران، منتهی اسقفها منحصراً وظایف مذهبی نداشتند بلکه مالک زمینهائی نیز بودند و ناچار از نظام ملوک الطوایفی اطاعت میکردند و مجبور بودند مانند سایر نجبا اراضی و املاک را از ولی نعمت خود به عنوان تیول دریافت کنند و همین امر منشأ نزاع پاپها و پادشاهان شد و به جنگهای انوستیتور (16) معروف گشت. این منازعات در فرانسه و آلمان صورت معتدلتری داشت و حال آنکه در آلمان به حد اعلای شدت رسید.هانری چهارم ابتدا به جنگ ساکسونها که سر به شورش برداشته بودند رفت و آنها را مطیع کرد. در همان سال گرگوار هفتم از او خواست که دیگر در انتخاب اسقفها مداخله نکند. هانری شورائی در ورمس (17) تشکیل داده پاپ را از مقام خود عزل کرد پاپ هم هانری را تکفیر کرد. این اقدام پاپ تأثیر عجیبی داشت. آلمانیها از حمایت امپراتور خود دست کشیدند و هانری چارهای جز تسلیم نداشت. وی رهسپار ایتالیا شد و به ملاقات پاپ که در قصر کانوسا بود، رفت؛ پاپ او را بخشید ولی این بخشش در وضع امپراتوری تغییری نداد چون رعایای نافرمان او یکی از مخالفان وی یعنی رودلف (18) را به پادشاهی برگزیده بودند. هانری چهارم به جنگ متوسل شد و هواخواهانی که از اهانت به پادشاه و کشور خود ناراضی بودند به کمک وی شتافتند. رودلف به قتل رسید و اساقفه آلمان شخصی را که مخالف پاپ بود به عنوان پاپ انتخاب کردند و هانری چهارم با هواخواهان خود وارد ایتالیا شده به رم رفت. گرگوار هفتم که در کاخ سنت آنژ (19) زندانی شده بود توسط نورمنهای تابع روبرگیکار (20) که در جنوب ایتالیا به سر میبردند نجات یافت. رم به تصرف آلمانها درآمد و به دست آنها غارت شد و گرگوار هفتم که از کوششهای خود نتیجهای نبرده بود کمی بعد در سالرن وفات یافت.
در آلمان، جنگ میان امپراتور و دشمنان وی، که پسران او هم در شمار آنان بودند ادامه داشت و در ایتالیا رهبری مخالفان با پاپ اوربن دوم بود و سرانجام هانری چهارم که بار دیگر مورد بی اعتنائی یاران و هواخواهان خود قرار گرفته بود در سال 1106 در لیژ وفات کرد.
امپراتور جدید، هانری پنجم، جنگ را با چند تن از پاپها که معاصر وی بودند ادامه داد و کوششهائی که برای مصالحه آنها صورت میگرفت به نتیجه نمیرسید. گذشته از این امپراتور گرفتاریهای دیگر از قبیل جنگ با ساکسونها و مجارها و اسلاوها داشت. عاقبت برای پایان بخشیدن به این اوضاع امضای موافقت نامهی وورمس را پذیرفت و به موجب آن انتخاب اسقفها با مقامات مذهبی و واگذاری زمین و دخالت دادن در امور عرف با شخص امپراتور بود (1122). به این ترتیب جنگ وحشتناکی که مدت نیم قرن آلمان و ایتالیا را به خون کشیده بود خاتمه پذیرفت و با آنکه طرحهای جاهطلبانهی گرگوار هفتم عملی نشد ولی در هر حال این سازش به نفع کلیسا بود.
آلمان و ایتالیا بعد از جنگ
هانری پنجم که در سال 1125 وفات یافت آخرین امپراتور خاندان فرانکونی میباشد. چون او پسری برای جانشینی نداشت نجبای آلمانی، لوتر، دوک ساکس را به تخت سلطنت نشاندند. لوتر با فردریک دوهوهنستوفن (21)، دوک سوآب جنگید و در این کار از هانری (22)، دوک باویر که از خاندان ولف (23) بود کمک گرفت. مخالفت و جنگ میان دو خانوادهی هوهنستومن و ولف که اهمیت زیادی در تاریخ آلمان داشت از همین جا شروع شد. لوتر که در این جنگها فاتح بود در کارهای ایتالیا نیز مداخله کرد و در سال 1137 بدون آنکه فرزندی از خود باقی گذاشته باشد درگذشت.کنراد سوم که از خانواده هوهنستوفن و برادر فردریک بود به جانشینی او انتخاب شد. وی جنگ با ولفها را از سرگرفت و پس از تصرف باویر به آسیا (جنگ صلیبی دوم) رفت و در مراجعت با ناامنی و هرج و مرج در آلمان روبرو شد.
کشورهای ایتالیائی همچنان در حال تجزیه و جدائی بودند. سراسر شمال ایتالیا میان نجبا و مخصوصاً شهرهای آزاد از قبیل ونیز، ژن و میلان تقسیم شده بود. در ایتالیای مرکزی همین وضع جلب نظر میکرد؛ دوک نشینهای اسپولت و توسکان از بین رفته و مقداری از اراضی خود را از دست داده بودند؛ شهرهای پیز، فلورانس، سین (24) مستقل شناخته میشدند؛ پاپ املاک و اراضی خود را در دست داشت. در جنوب ایتالیا تغییرات قابل ملاحظهای به چشم میخورد. دستههائی از نورمنها که در قرن یازدهم به عنوان مزدور به این نواحی آمده بودند، به نفع خود به جنگ پرداخته، یونانیها را از ایتالیا بیرون راندند وکشورهای کوچک بنوان، ناپل و کاپو را به اطاعت خود درآوردند. معروفترین فرمانده آنها روبرگیکار است که عنوان کنت کالابر و پوی (25) داشت. برادر او روژه اول (26) سیسیل را از مسلمانان گرفت و روژه دوم عنوان پادشاه سیسیل بر خود گذاشته تمام املاک نورمنها را در ایتالیا به تصرف درآورد (1127 ).
فردریک باربروس
کنراد سوم در سال 1152 از دنیا رفت و جانشینی او به برادرزادهاش فردریک اول معروف به باربروس که یکی از بزرگترین امپراتوران آلمان به شمار میآید، رسید. وی مردی با تدبیر و فعال و سربازی دلیر و سیاستمداری ماهر بود. فردریک میخواست بر آلمان و ایتالیا حکومت کند، منتهی انجام این منظور بسیار دشوار بود و او ناچار تمام قوای خود را در این راه صرف کرد. فردریک در آغاز کار به مسالمت و ملایمت پرداخته باویر را در اختیار بزرگ خاندان ولف، یعنی هانری لولیون (27) گذاشت و خود عازم ایتالیا شد و پس از برقراری نظم در رم و سرکوبی آرنودوبرسیا (28 ) محرک این بی نظمیها که ادعای اصلاح کلیسا و روحانیان را داشت، از طرف پاپ تاجگذاری کرد. در بازگشت به آلمان دزدی و راهزنی را برانداخت و قدرت خود را بر تمام نواحی متصرفی تحمیل کرد.ولی چیزی نگذشت که با مشکلات جدیدی مواجه شد. میلان با ادعاهای امپراتوری بنای مخالفت گذاشت؛ فردریک پس از محاصره و تصرف شهر آن را ویران کرد، سپس مأمورانی (29) به عنوان نماینده امپراتوری در شهرهای ایتالیا به کارگماشت لیکن روابط او با پاپ الکساندر سوم تیره شد، امپراتور به رم رفته آن شهر را گرفت ولی پانزده شهر از شهرهای ایتالیای شمالی علیه او با هم متحد شده اتحادیه لمبارد را تشکیل دادند و سپاهیان آلمان که از جنگ خسته و بر اثر بیماری سخت به زحمت افتاده بودند از ایتالیا بیرون رفتند. البته فردریک هنوز امید انتقام داشت. بنابراین برای پنجمین بار به ایتالیا آمد و در جنگی که در لگنانو با اتحادیهی لمبارد کرد شکست خورد و ناچار با مخالفان خود از در صلح درآمده با پاپ آشتی کرد و اتحادیه لمبارد را به رسمیت شناخت و با این اقدام به شکست سیاست خود در ایتالیا اقرار کرد.
فردریک در آلمان وضع بهتری داشت. در ایام غیبت او، هانری لولیون متصرفات خود را توسعه داده زمینهائی را که از اسلاوها گرفته بود ضمیمهی ساکس و باویر کرد ولی هنگامی که فردریک در ایتالیا بود و برای آخرین اردوکشی خود در آن سرزمین از هانری کمک خواست وی زیر بار نرفت و به این ترتیب از انجام وظایفی که نسبت به ولی نعمت خود داشت امتناع ورزید و امپراتور برای تنبیه و مجازات وی، ساکس و باویر را از هانری گرفته وی را تبعید کرد.
سالهای آخر سلطنت فردریک باربروس به علت تجزیه آلمان به قسمتهای بیشتر، بآرامی گذشت و قدرت بیشتری نصیب وی گردید؛ دوک نشینها تجزیه شده و شهرها از قید اطاعت نجبا و حکام بیرون آمدند و به فکر ارتباط مستقیم با امپراتور افتادند (شهرهای امپراتوری). تنها قدرت مرکزی، غیر از شخص امپراتور، دیت آلمان بود، که از شاهزادگان، اسقفها و نمایندگان شهرها تشکیل مییافت. فردریک برای شرکت در جنگ سوم صلیبی به فلسطین رفت و در راه بازگشت به آلمان درگذشت (1190 ). او با وجود شکست لنگانو سلطنت با افتخاری داشت و سرزمین آلمان در نتیجه کوششهای وی قرین صلح و آرامش و قدرت و اعتبار امپراتوری مورد احترام همگان بود.
هانری ششم
هانری ششم که به جای پدر بر تخت سلطنت نشست، مردی شجاع و جاه طلب و بیرحم و مرموز بود. وی که زمام حکومت را در آلمان به دست گرفته بود میخواست فرمانروای ایتالیا نیز باشد و در نظر داشت امپراتوری یونان را هم به تصرف درآورد. هانری در انجام قسمتی از نقشههای خود توفیق یافت چون باکنستانس دختر آخرین پادشاه سیسیل وصلت کرد و با این عمل تمام ایتالیای جنوبی را با وجود مقاومت نجبای نورمن متصرف شد. به این ترتیب اراضی و املاک بزرگی را در اختیار گرفت و پاپ و اتحادیه لمبارد را به اطاعت واداشت ولی قبل از آنکه قسمت دیگر از منظور خود را درباره فتح سایر نقاطی که در نظر داشت عملی سازد در سال 1197 درگذشت.پسر سه ساله او، فردریک دوم، تحت قیمومت کنستانس، مادر خود، به پادشاهی سیسیل انتخاب شد و حال آنکه در آلمان عدهای فیلیپ دوسوآب برادر هانری ششم و گروهی اتن چهارم را که از خانوادهی برونسویک و پسر هانری لولیون بود به سلطنت برگزیدند.
اختلاف میان دو خانواده نیرومند آلمان از همین جا شروع شد و عنوان گلف (30)، هواخواهان خاندان ولف (31)، پاپ و شهرهای لمبارد وگیبلن (32) (به مناسبت کاخ وبلینگن) (33) طرفداران خانواده هوهنستوفن و قدرت امپراتوری، از همین زمان معمول گشت. جنگهای داخلی صدمات زیادی به آلمان زد، چیزی نمانده بودکه اتن چهارم با وجود کمک اینوسان سوم شکست یابد، در همین اثنا فیلیپ دوسوآب هم به قتل رسید.
فردریک دوم
اتن چهارم که بتنهائی زمام امپراتوری را به دست گرفته بود با پاپ به هم زد و در نتیجه تحریکات پاپ در سال 1211 شاهزادهی جوانی به نام فردریک دوم به رقابت با او برخواست. جنگ میان مخالفان از سرگرفته شد، فرانسه و انگلیس نیز در این جنگ شرکت کردند و اتن چهارم که در بووین از فیلیپ اگوست شکست خورده بود کمی بعد جان سپرد و همهی اختیارات به دست فردریک دوم افتاد. وی یکی از محرومتربن زمامداران اروپا، در قرون وسطی به شمار میآید؛ فردریک معلومات و اطلاعات علمی کافی داشت، به شش زبان تکلم میکرد، به هنر و علوم توجه مخصوص داشت و ایتالیا را بیش از آلمان میخواست. از لحاظ مذهبی مردی شکاک و سهل انگار ولی جاه طلب، کاردان و هواخواه قدرت مطلقه بود.فردریک در آغاز کار به ادارهی متصرفات خود پرداخت و چون روابط او با پاپ گرگوار نهم تیره شد پاپ وی را تکفیر کرد ولی با وجود این فردریک برای شرکت در جنگهای صلیبی به فلسطین رفت (جنگ ششم). در بازگشت با پاپ کنار آمد و کوشید تا نفوذ و قدرت خود را در ایتالیا استوار کند و به همین منظور یکی از پسران خود را برای ادارهی امور در آلمان گذاشت. پس از چند سال آرامش میانهی امپراتور و اتحادیه لمبارد به هم خورد و پاپ جانب اتحادیه لمبارد را گرفت. جنگ شدیدی میان دو طرف آغاز شد و ایتالیا صحنهی اصلی این جنگها بود. فردریک دوم چند بار فاتح شد، میلانیها را شکست داد، اراضی کلیسا را به تصرف درآورد و از تشکیل شورائی که قرار بود در رم فراهم آید جلوگیری کرد. روحانیان آلمان و اغلب شاهزادگان هنوز نسبت به وی وفادار بودند و او به اوج قدرت رسیده بود. گراگوار نهم با مشاهدهی این اوضاع در عین نومیدی از دنیا رفت.
پس از یک دورهی فترت طولانی، اینوسان چهارم بر مسند خلافت نشست و با شدت و حرارت بیشتر مبارزه را تعقیب کرد. امپراتور آلمان توسط او تکفیر شد و عدهای که مخالف امپراتور بودند به تحریک پاپ به فعالیت پرداختند. آلمان و ایتالیا در نتیجهی این زد و خوردها صدمه فراوان دیدند و فردریک دوم که دوبار از مخالفان خود شکست یافته بود در سال 1250 مرد. وی که حکومت استبدادی و قدرت مطلقه را به حد کمال رسانیده، اختیار کامل امپراتوران را تثبیت کرده و فتوحات متعددی به دست آورده بود، در کار حکومت بر آلمان و ایتالیا توفیق نیافت و فکر احیای امپراتوری رم با او از بین رفت و باید متوجه بود که اتحاد پاپ، شهرهای ایتالیا و ملوک الطوایفی آلمان موجبات شکست و ناکامی وی را فراهم ساخت.
فترت بزرگ
در آلمان، کنراد چهارم پسر فردریک دوم، گیوم دو هلند را که از مخالفان سلطنت بود شکست داد. کمی بعد از این، هر دو درگذشتند و فترت بزرگ از همین زمان شروع شد. شاهزادگان و امرا برای انتساب امپراتور نتوانستند توافق کنند، عدهای از آنها به یک انگلیسی موسوم به ریشاردوکرنوای رای دادند و دستهی دیگر به آلفونس دهم پادشاه کاستیل، که نتوانست هرگز به آلمان سفر کند. هیچ یک از این دو، کمترین قدرت و اختیاری نداشتند. قدرت مرکزی از بین رفت، شاهزادگان و شهرها عملاً مستقل شدند و با هم پیمانهائی بستند که برخی از آنها نیرو و اعتبار زیادی به هم زدند (هانس، اتحادیه رنان)؛ هرج و مرج و بی نظمی به حد کمال رسید و دیگر هیچ قانون و هیچ فرمان امپراتوری مورد احترام نبود. به این ترتیب در اواخر قرن سیزدهم در حالی که حکومت سلطنتی در فرانسه اساس و بنیان استواری پیدا کرد و در انگلیس حدود و حقوق پادشاه عادلانه تعیین شد، چنین به نظر میرسید که در آلمان فکر حکومت پادشاهی از میان رفته، مملکت دستخوش تجزیه و نفاق شده و حکومت ملوک الطوایفی در حال پیشرفت میباشد. با تمام این احوال احساسات ملی و وطن خواهی بکلی معدوم نشده بود و دربارهی دفاع نواحی شرقی و جنگ علیه اسلاوها اکثر مردم هم عقیده بودند و همین اتحاد و اتفاق کلمه به ایجاد دولت براندبورگ و دوک نشینهای پومرانی و پروس منجر شد و سکنه این شهرستانها یا به قتل رسیدند یا به مذهب مسیح گرویدند و با این اقدامات، آلمان که گرفتار ناامنیهای داخلی بود پیشرفت خود را به سوی مشرق ادامه داد و حدود آن به اراضی ماوراء رود اُدر رسید.ایتالیا پس از فردریک دوم
پس از مرگ فردریک دوم جنگهای ایتالیا ادامه یافت. گلفها و گیبلنها همچنان مخالف یکدیگر بودند و این مخالفتها به صورت رقابت میان شهرها درآمد. در لمباردی و تسکان جنگهای شدیدی درگرفت و هرج و مرج به داخل شهرها نیز سرایت کرد و همین موضوع طرز حکومتهای جبار را همچنانکه در یونان قدیم دیدیم تسهیل کرد. جمهوریهای ونیز، ژن، پیز در نتیجه تجارت و ناوگان جنگی خود در دریاها فوق العاده نیرومند شدند؛ و نیز، جزایر ساحل دالماسی و ناحیهی ایستری را به تصرف درآورد؛ پیز جزایر کرس و ساردنی را گرفت و مجبور شد با ژن که مدعی این جزایر بود، وارد جنگ شود.ممالک کلیسا در نتیجه پایداری در برابر فردریک دوم، قدرت بیشتری کسب کردند و پاپها مجدداً حکومت لاسیوم، ایالت نظامی آنکون (34) و رومانی را به دست گرفتند، مانفرد (35) برادر کنراد چهارم مدعی جزیرهی سیسیل شد ولی پاپها که دیگر موافق حکومت هوهنستوفنها در ایتالیا نبودند، سلطنت این جزیره را به شارل دانژو برادر سن لوئی پادشاه فرانسه دادند. مانفرد پس از شکست در بنوان به قتل رسید؛ برادر زاده او به نام کنرادن (36) درصدد تصرف ایتالیای جنوبی برآمد ولی او نیز در تاگلیاکوزو (37) مغلوب و مقتول شد. هوهنستوفنها با این پیشآمد بکلی از صحنه سیاست ایتالیا دور شدند و شارل دانژو توانست با خیال راحت بر نواحی تحت تصرف خود حکومت کرده تمایلات جاهطلبانه خود را به مرحلهی عمل درآورد. وی میخواست دامنهی تسلط و فرمانروائی خود را بر سراسر ایتالیا بسط دهد و امپراتوری یونان را متصرف گردد ولی تصمیمات او بر اثر شورشی که به قتل عام فرانسویان (38) در سیسیل انجامید (1282) نقش برآب شد. مردم سیسیل پس از این اقدام، پیر (39) پادشاه آراگون را به کمک خواستند و پادشاهی جزیرهی سیسیل را به او تفویض کردند ولی سلطنت قسمتی از این دولت که در خشکی یعنی در ایتالیا قرارگرفته بود در دست شارل دانژو باقی ماند.
در ایتالیا دیگر اثری از حکومت مرکزی، که هنوز در آلمان باقی بود، دیده نمیشد. ایتالیا به نواحی متعددی که دشمن یکدیگر بودند تقسیم گشت و هیچ یک از آنها قدرت تحمیل سیادت خود را بر دولت دیگر نداشت و نمیتوانست وحدت شبه جزیره ایتالیا را عملی سازد.
پینوشتها:
1- Bérenger de Frioul
2- Gui de Spolète
3- L’Enfant
4- Alémanie
5- Conrad
6- Bénévent
7- Marches
8- Margraves
9- معروف به Oiseleur
10- Mersebourg
11- Lech
12- Bérenger d’Ivrée
13- Crescentius
14- Héribert
15- Sutri
16- Investiture
17- Worms
18- Rodolphe de Souabe
19- Saint- Ange
20- Robert Guiscard
21- F. de Hohenstaufen
22- معروف به Le Superbe
23- Welf
24- Sienne
25- Comte de Pouille et Calabre
26- Roger
27- H. Le Lion
28- Arnaud de Brescia
29- Podestats
30- Guelfes
31- Welf
32- Gibelins
33- Waiblingen
34- Ancône
35- Manfred
36- Conradin
37- Tagliacozzo
38- Vêpres Siciliennes
39- Pierre
لاندلن، شارل دو؛ (1392)، تاریخ جهانی (جلد دوم) از قرن شانزدهم تا عصر حاضر، ترجمهی احمد بهمنش، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوازدهم