برگردان: احمد بهمنش
وضع اجتماعی:
افزایش جمعیت دنیا، به علت کاهش مرگ و میر افراد، همچنان ادامه داشت، ولی در اروپای غربی و مرکزی و در امریکا، با وجود کوشش برخی از کشورها و با وجود اقداماتی که برای تشویق مردم به زناشوئی و تشکیل خانوادههای بزرگ به عمل میآمد، از تعداد جمعیت کاسته میشد. نتیجهی این وضع، تقلیل میزان مهاجرتها بود.از طرف دیگر بسیاری از کشورها، مانند امریکا، محدودیتی برای ورود مهاجران جدید قائل شدند. برعکس، سختگیریهای سیاسی عده زیادی از مردم را به جلای وطن و حتی ترک تابعیت مجبور میکرد.
پیشرفتهای اجتماعی در پارهای از کشورها (اتازونی، فرانسه، انگلیس) توسعه مییافت و سازمانهای بین المللی، بخصوص دفتر بین المللی کار (BIT) که مرکز آن ژنو و شامل اغلب کشورهای دنیا بود به این کار کمک فراوانی میکرد. شورای اداری این سازمان، از نمایندگان دولتها، کار فرمایان و کارگران تشکیل میشد، تصمیمات این شورا، پس از آنکه به تصویب دولتها میرسید جنبه قانونی به خود میگرفت. از جمله اقدامات سازمان مزبور، محدودیت کار شبانه، هشت ساعت کار در روز، تنظیم قوانینی برای مهاجرت به کشورهای دیگر و کار اطفال، و تعطیل هفتگی بود. بهبود شرایط کار و افزایش دستمزدها موجب فراغ خاطر و تهیهی وسائل آسایش بیشتر بود. با تمام این احوال مبارزات اجتماعی و دشمنی طبقات از بین نرفت؛ در حالی که سندیکاها کوششهای خود را به انجام نقشی اجتماعی محدود میساختند، احزاب سوسیالیست و کمونیست به درهم شکستن قدرت و موجودیت بورژوازی میپرداختند. در این موقع، دو بین الملل رقیب وجود داشت که مرکز یکی از آنها (یعنی بین الملل دوم) آمستردام و مرکز دیگری (بین الملل سوم) مسکو بود. این سازمانها و قوانینی که به تصویب میرسید مانع بیکاری و اعتصاب، بخصوص بعد از بحران سال1929، نمیشد. بهبود و رفاه حال دهقانان مورد توجه قرار گرفت، لیکن از تعداد سکنه دهات و روستاها که مایل به اقامت در شهرها بودند، کاسته نمیشد.
طرفداری از حقوق زنان نیز در حال گسترش بود و در بسیاری از کشورها، زنان صاحب حقوق و امتیازات سیاسی شدند. زنان کشورهای مسلمان، هند، چین، خود را از قید موانع قدیم، آزاد ساختند و دیگر محدود و مقید زندگی نمیکردند.
وضع اقتصادی:
توسعه کشاررزی، با وجود مهاجرت روستائیان به شهرها، در نتیجهی ماشینی شدن کارها در مزارع، شناسائی ترکیبات شیمیائی خاک، مبارزه با آفات حیوانی و نباتی، ادامه داشت. میزان استفاده از خوراکهای گرانقیمت و محصولات خارجی افزایش یافت. امکان نگاهداری مواد غذائی به وسیله سرما، تأئیر فوق العادهای در صدورگوشت، میوه و انواع سبزیها داشت. با این حال میزان تولید، با سرعت بیشتری، از میزان مصرف، بخصوص، در مورد گندم، زیادتر میشد و این مطلب یکی از علل بحران سال 1929 بود که به کشاورزی صدمات فراوان زد و موجب تنزل قیمتها و زیاده روی و افراط طرفداران حمایت از تجارت داخلی گردید.در صنعت و بازرگانی، پس از جنگ بین الملل اول، دوران پیشرفتی به وجود آمد. احیای کشورهای آسیب دیده ضرورت داشت و صلح، با انجام معاملات تجاری و توسعه صنایع جدید مساعد بود. لیکن بحران سال 1929 ، این پیشرفت را متوقف ساخت و موجب ورشکستگیها، تنزل نرخها، و تقلیل ارزش پولها، رکود معاملات و توسعهی بیکاری گشت. تصمیماتی که از طرف دولتها گرفته شد کارها را تا حدی به جریان عادی گذاشت، ولی مجدداً مسأله حمایت از منافع تجارت داخلی مورد توجه واقع شد و فکر رفع احتیاجات هر کشور به وسیله مردم همان کشور، تقلیل واردات و افزایش صادرات قوت گرفت منتهی موافقتهای بین المللی و تمرکز امور بانکی، بازرگانی و صنعتی در دست چند ثروتمند بزرگ با اتحادیههای سرمایه داران در جهتی مخالف با نظر فوق سیر میکرد.
افزارکار و لوازم مکانیکی تکمیل شد؛ ساختن محصولات مصنوعی معمول گردید (نفت، کائوچو، نیترات، ابریشم مصنوعی)؛ چیزی نگذشت که تهیه محصول به مقدار زیاد، دشواریهائی پیش آورد که از آن جمله تقلیل اجباری مدت کار و چاره جوئی برای رفع مشکل بیکاری و اعتصاب بود. اروپا و کشورهای متحد امریکا دیگر، تنها نواحی صنعتی دنیا به شمار نمی آمدند و ژاپن، و سپس استرالیا، امریکا و افریقای جنوبی با آنها به رقابت پرداختند.
دربارهی وسایل ارتباط باید گفت که توسعهی راه آهن دیگر مورد نظر نبود، تهیهی اتومبیل افزایش یافت، و هواپیمائی اهمیت زیادی به خود گرفته، خطوط هوائی متعدد، نقاط مختلف دنیا را، خیلی سریعتر از سابق، به هم نزدیک کرد.
در سیاست مالی دولتها تغییراتی رخ داد: طلا از بازار معاملات خارج، و در بانکها، بخصوص در کشورهای متحد امریکا، که تقریباً مالک دو سوم آن بود، انباشته شد.
تنها اسکناس در جریان بود و اغلب در معرض خطر تنزل قیمت قرار داشت. در برخی از کشورها مانند آلمان، سیاست پولی در دست دولت بود که نرخ بروات و مبادلات را خود تثبیت میکرد و از صدور و ورود آنها جلوگیری به عمل میآورد. احتیاج دولتها به پول زیاد برای تسلیحات و توسعهی سازمانهای اجتماعی موجب شد که مالیاتهای سنگینی بر مردم تحمیل گردد و قرضههای بزرگی خواسته شود.
مذهب:
در این دوره، در مذاهب تغییری راه نیافت. چیزی که جالب به نظر میرسید پیدایش فکر انکار خدا و بی تفاوتی مذهبی است. برای، نخستین بار، حتی یکی از دولتها، به ایجاد مزاحمت و مخالفت با تمام مذاهب پرداخت. مذهب ارتدوکس، بیش از سایر مذاهب، از این پیش آمد آسیب دید، چون کلیساهای ارتدوکس از دست پیروان آن بیرون رفت و حق تعلیم و تربیت و موعظه و تبلیغ از آنها سلب شد. از طرف دیگر ایجاد کلیساهای ملی مستقل، از اختیارات خلیفه قسطنطنیه کاست و او منحصراً صاحب نفوذ معنوی در یونان بود.بنوای (1) پانزدهم و پی یازدهم، که در این دوره مسند پاپی را در اختیار داشتند برای استقرار صلح بسیار کوشیدند، ولی از این کوششها نتیجهی چندانی نبردند چون هنوز اختلافاتی میان چند دولت و کلیسای کاتولیک وجود داشت، با این حال قدرت معنوی پاپها در حال توسعه بود.
روابط پاپها با ایتالیا و فرانسه دوستانه و مسالمت آمیز بود لکن با روسیه، آلمان چکوسلواکی و مکزیک صلح و صفائی در کار نبود. در اسپانیا پس از پیروزی فرانکو، همچنین در اتریش و لهستان، روحانیت، مقامی عالی داشت، و در ایتالیا و آلمان، احزاب سیاسی کاتولیک از میان رفتند.
مذهب پروتستان به دو گروه بزرگ، یعنی آزادیخواه، و طرفدار سنت (ارتدوکس) تقسیم میشد. بر اثر تبلیغات سودربلوم (2)، اسقف اوپسالا، نهضتی جهانی به وجود آمد؛ هدف این نهضت نه تنها متحد ساختن تمام پروتستانها بلکه به هم پیوستن ارتدوکسها و کاتولیکهای قدیم نیز بود. نهضت دیگری که معروف به نهضت اکسفورد بود، به طورکلی جنبهی اخلاقی داشت؛ برخی از فرقههای دیگر، از قبیل «دانش مسیحی» (3) نیز اهمیتی کسب کردند. در آلمان، اختلافاتی میان کلیسای لوتری و دولت بروز کرد و منجر به تجزیه لوتریها، به یک کلیسای مذهبی مستقل و یک کلیسای مسیحیان آلمانی مطیع هیتلر، گردید.
یهودیان نیز که به دو دستهی آزادیخواه و طرفدار سنت تقسیم شده بودند، در آلمان گرفتار سختگیری و شکنجه و آزار شدند. بسیاری از آنها هلاک و جمعی دیگر تبعید
گشتند. چند کشور اسلامی امور مذهبی و غیرمذهبی را از هم جدا کردند و موضوع خلافت مسلمین که ترکان مدعی آن بودند از بین رفت. در هندوستان، مبارزات شدیدی میان مسلمانان و برهمائیان در گرفت.
انقلاب چین، موجب سختگیریهائی نسبت به پیروان مذاهب مختلف گردید ولی مذهب بودائی و کنفوسیوسی به حیات و فعالیت خود ادامه دادند.
فلسفه:
علم و دین، فلسفه را تحت تأثیر قرار داد و فلسفه به صور متعددی ظاهر شد.راسل انگلیسی قائل به فلسفه مادی، احتمالی، علمی است. به واقعیت جهان مادی که قابل ادراک از طریق حواس است، قائل میباشد. نفس را مجموعهای از تصورات میداند و اخلاق را مبتنی بر سعادت میسازد. فلسفه تحصلی (4) در آلمان و انگلستان و ممالک متحد امریکا رواج مییابد. این فلسفه قائل به اصالت عقل و مبتنی بر هزم و یقین است و تنها منشأ شناسائی را احساس میداند، اما طرفداران او در بسیاری از مسائل با هم اختلاف دارند. ماتریالیسم قرن نوزدهم، در روسیه ادامه یافت و به صورت فلسفه رسمی دولتی درآمد. این فلسفه تنها ماده را دارای وجود واقعی میشناسد و همه چیز را با اصل ضرورت و تطور تبیین میکند و اخلاق را به معنای جستجوی خیر و صلاح مردم میداند.
ایدئالیسم، مخصوصاً در آراء کروچه (5) ایتالیائی و برونشویک (6) فرانسوی ظاهر شد. این دو دانشمند روح را تنها واقعیت میشناختند. کروچه قائل به صیرورت دائمی است (le devenir perpetuel). وی دو نوع معرفت را که یکی شهودی و دیگری منطقی است از هم تمیز میدهد و برای روح انسان قائل به چهارگونه فعالیت است (هنری، منطقی، اقتصادی، اخلاقی). برونشویک، مقولهی ادراک را از مقوله علم جدا میداند و ریاضیات را فوق علوم دیگر جای میدهد و دین و آزادی را حقایق ذاتی میشمارد. ایدئالیسم آلمان، فلسفه کانتی جدید را ادامه میدهد. اما به حوزههای متعددی تقسیم میشود از قبیل حوزه ماربورگ (7) که منطقی و طبیعی است و حوزه ی باد که جنبهی تاریخی آن قوی تر است.
برگسون فرانسوی، یکی از فلسفههای مهم مبتنی بر اصالت حیات را، عرضه میدارد. وی فلسفه خود را مبتنی بر شهود (Intuition ) میسازد. درباره اختیار «من» تأکید میکند و حیات را با نبضان حیاتی (elan vital) که جنبهی خلاقیت دارد و با صیرورت مدام تبیین میکند و به عقیده او دو نوع اخلاق (یکی فردی و دیگری اجتماعی) و دو گونه دیانت وجود دارد (یکی مبتنی بر سکون و جمود است و دیگری جنبهی دینامیک و عرفانی دارد). از امریکائیان، ویلیام جیمز و دیوئی، پیشوایان اصالت عمل (پراگماتیسم) بودند و آن فلسفهای است که حقیقت را به مصلحت تأویل میکند و منکر شناسائی عقلی است. جیمز متمسک به دیانت و قائل به تعدد جوهر است و مذهب او در مقابل مذهب کسانی که بیشتر از یک جوهر نمی شناسند قرار دارد. اصالت تاریخ مذهبی است که با قول به اصالت حیات قرابت دارد.
پدیدارشناسی (فنومنولوژی) را هوسرل (8) آلمانی تأسیس کرد. او مدعی است که فلسفه باید پدیدارها را مطالعه کند و پدیدارها اموری هستند که به ادراک درمی آیند و ماهیت بدانها تأویل میشود. مطالعهی پدیدار به وسیله تجربه، با صرف نظر از عقاید دیگر و صرف نظر کردن از علم و دین حاصل میشود (9). شلر (10) آلمانی آرائی مشابه با این فلسفه دارد و دربارهی ارزشهای مطلق و ثابت که باید غایت کوششهای انسان باشد، تأکید میکند.
مبادی اگزیستانسیالیسم در آراء یکی از متألهان قرن نوزدهم موسوم به کیرکگارد (11) دیده میشود، اما در قرن بیستم قائلین به این آراء بسیارند و با یکدیگر اختلاف دارند. مهمترین آنان آلمانیانی مثلهایدگر (12) و یاسپرس (13) و فرانسویانی از قبیل سارتر (14) و مارسل (15) میباشند. آراءهایدگر بسیار مبهم است و مبتنی بر تحقیق معنی وجود است. اضطراب وجود معلول مرگ است و مرگ تقدیر ضروری آن به شمار میرود. وجود میکوشد که از این تقدیر رها شود و به قیام ظهوری واقعی نائل آید. سارتر وجود فی نفسه (16) (یا وجود= etre permanent ) را از وجود لنفسه ( 17) (یا امر عدمی و امر انسانی= le neant, I’humain)، تشخیص میدهد. موجود لنفسه به سوی آزادی و به سوی دیگری (حیات شهوانی) و به سوی موجود فی نفسه (شوق به تأله) گرایش دارد. منتهی هیچ یک از این سه میل تحقق پذیر نیست و بدین سبب زندگی عبث است. مارسل که تحت تأثیر مذهب کاتولیک است نتایج دیگری میگیرد و به امید و تحول و خداشناسی فرا میرسد. یاسپرس در طلب تبیین قیام ظهوری است و آن اختیاری است که هرگز تحقق نمی یابد و وجودی است که به انحاء میتواند دریافته شود. وی مقام بزرگی برای علم قائل میشود اما معترف است که علم نمی تواند به خدا دست یابد.
فلسفهی وجود (etre ) نیز به انحاء مختلف ظاهر میشود؛ مهمترین آنها فلسفهی لوسن (18) (ایدئالیست) و آلکساندر (19) (قائل به وحدت وجود و اصالت تطور) وهارتمن (20) (رئالیست و منطقی و ارسطوئی) و وایت هد (21) (قائل به اصالت عقل و اصالت روح و پیرو افلاطون) و فلسفهی تومیسم (22) (رجوع به فلسفه سن تومامی داکن و اصول کاتولیکی) است.
علوم:
پیشرفت علوم و وسعت دامنه معلومات بشر موجب ایجاد تخصص در زمینههای مختلف گردید، ولی عکس العملی که از آغاز قرن بیستم شروع شده بود ادامه یافت و به فلسفهی مادی، جبر علمی (23)، و فلسفهی تکامل به مبارزه پرداخته، جنبههای جهان بینی را تجدید کرد.تئوریهای ریاضی، با مطالعهی دستهها (24)، توابع (25)، و به وسیله علوم متعارفه (26) تجدید بنا شد و به فلسفهی اولی دست یافتند.
در نجوم و هیئت دو دانشمند انگلیسی به نامهای ادینگتون (27) و جینز (28) تئوریهائی دربارهی تحول و تکامل سیارات وضع کردند و به بررسی درجهی حرارت و وضع هوا و ساختمان شیمیائی آنها پرداختند. تلسکوپهای عظیمی ساخته شد که به کمک آنها دورترین رصدها و دقیق ترین آنها صورت میپذیرفت. هوبل (29) متوجه شد که سحابی بزرگ آندرومد (30) از سیارات تشکیل یافته است ( 1924 ). از این زمان معلوم شد که سحابیها (31) عبارتند از کهکشانها (32)، یعنی دنیاهائی شبیه کهکشان که کره ماه هم یکی از اجزاء آن میباشد. اکتشافات اینشتاین تغییراتی در عقایدی که دربارهی عالم وجود داشت، پدید آورد. دیگر به نامحدود بودن جهان عقیده نداشتند و آن را محدود و منحنی میدانستند. سرانجام لومتر (33) و هوبل ثابت کردند که جهان ساکن نیست و فرار کهکشانها از یکدیگر و انبساط جهان را آشکار ساختند. نتیجهی این اکتشافات این بود که نظریه جدیدی دربارهی تکوین عالم پیدا شد و آن اعتقاد به جهانی بالنسبه کوچک (فرضیهی اتم ابتدائی) بود که از تریلیونها سال پبش در حال انبساط بوده و حال آنکه مرتباً از مقدار ماده آن کسر میشود (34).
عمر زمین، منظومه شمسی و کهکشانها (گالاکسیها) به صورت دقیقی اندازه گیری شد.
پیشرفتهای فیزیک و شیمی نیز کمتر از آنچه دربارهی سایر علوم گفتیم نبود. راذرفورد (35) نخستین بار در سال 1919 استحاله و تغییر و تبدیل (36) اجسام را به یکدیگر کشف کرد. از این تاریخ تغییر و تبدیل اجسام به وسیله تغییر تعداد الکترونهای آنها صورت پذیرفت.
چادویک (37) در سال 1932، نوترونها را در هستههای اتمی کشف کرد و نتیجه این کشف، اکتشافات دیگری از قبیل (پوزیترون (38)، مزون (39)) و همچنین فوتون ( 40)، یعنی ذرهی نورانی، گردید. درباره اینکه نور و ماده از ذرات ترکیب یافته اند یا از امواج تشکیل شده اند، مطالعاتی انجام گرفته، ولی جواب قاطعی به این موضوع داده نشده.
هایزنبرگ در سال 1927، اصل تردید را وارد بحث کرد و اظهار داشت که نمی توان در عین حال هم مختصات فضائی و هم سرعت ذرهای بی نهایت کوچک را محاسبه کرد. در علوم طیبعی باید به ایجاد شیمی حیاتی و پیشرفتهائی که در مطالعهی هورمونها (موادی که به وسیله غدههای داخلی ترشح میشوند) و ویتامینها حاصل شد، اشاره کرد.
نظریه داروبن مورد انتقاد قرار گرفت، منتهی نظر دیگری جانشین آن نگردید. دانشمندان به مسأله منشأ حیات و ترکیب ماده زنده پرداختند.
پیشرفت پزشکی در زمینههای مختلف، از قبیل درمان به وسیله داروها (استفاده از ویتامینها، کشف انسولین، پنی سیلین، سولفامیدها)، جراحی (عمل قلب، معالجه سرطان از راه جراحی، ضد عفونی کردن مطلق (41)، انتقال خون، پیوند نسجها)، بهداشت و پیشگیری (جلوگیری از شیوع پارهای امراض مانند سیفیلیس به وسیله تصمیمات قانونی) قابل ملاحظه بود.
ادبیات:
تمایلات ادبی به قدری متنوع و پرطول و تفصیل شده بود که تنظیم سیاهه و جدولی دقیق و کامل از آن دشوار مینمود بخصوص که هرگز آثاری تا این حد زیاد و فراوان منتشر نشده بود. طبقه بندی این آثار، به سبب کثرت انواع، افکار و ذوقهای مختلف، تأثیرات مذهبی، فلسفی یا علمی، سیاسی یا اجتماعی، توجه به سبکهای کلاسی سیسم، رمانتیسم، ناتورالیسم، توسعه و رواج ادبیات خارجی، ظهور ادبیاتی مربوط به جنگها، مطالعهی وجدان نیم مغفول (42) ، پرواز به سوی گذشته، آینده، یا به طرف رؤیا، امکان پذیر نیست.رمان نویسی به طور یقین، از سایر انواع ادبی سبقت جست و همه جا رواج کامل یافت:
در فرانسه:
(Estaunié, Duhamel, Gide, Romains, Proust, Farrère, Aymé, Alain Fournier, Jaloux Bourges,
(Hudson, Woolf, Jiyce, Lawrence, Somerset Maugham, Huxley).
در اتازونی:
(Anderson, Hemingway, Dos Passos, Faulkner, Sinclair lewis, Upton Sinclair).
در آلمان، در ایتالیا (Papini, Panzini, Svevo )، در روسیه (Mérejkovski، رمان نویسهای روسی)، در اسپانیا (Jarnès)، در چکوسلواکی (Kafka)، در یونان (Myrivilis)، در رومانی (Rebreanu )، در لهستان (Zeromski )، درکشورهای اسکاندیناوی، در آمریکای جنوبی و همچنین در آسیا به جای نظریه کسانی که دنیا را وطن خود میدانستند و البته این نظر مورد قبول اغلب مردم آن زمان بود، عکس العملهائی ملی ظهورکرد و رستاخیزهای سیاسی از این فکر پشتیبانی میکرد.
مکتبهای ادبی تازهای به وجود آمد، ولی هیچ یک از آنها، جلوه و فروغی عالمگیر مانند پیشینیان خود نداشت و شهرت و اعتبار آنها منحصر و محدود به داخله یک کشور بود. از آن جمله است سبک جدید هنری که به وسیله ماری نتی (43) ایتالیائی، دشمن جدی سنتها، ایجاد شد و در عین حال به توصیف احساسات گذشته و حال و آینده میپرداخت و مکتب سوررآلیسم (44)، در فرانسه، که مدعی وحدت و یگانگی رؤیا و حقیقت در ترکیبی عالی تر بود.
شعر به پایه شهرت و اعتبار رمان نرسید با این حال باید از والری (45)، آراگون (46)، الوئارد (47) شعرای فرانسوی، ابرکرامبی (48) و گیب سون (49) انگلیسی، اونگارتی (50) ایتالیائی، اونامونو (51) اسپانیائی، وولکر (52) از اهالی چکوسلواکی، جن سن (53) دانمارکی و تاگور (54) شاعر ملی هندوستان نام برد.
سینما که بر اثر اکتشافات فنی (سینمای گویا، رنگی)، نویسندگان ماهر، بازیگران خوب، رواج فوق العادهای یافته بود، اهمیت سابق تئاتر را از بین برد و در ایتالیا نمایشنامههائی هجائی و عمیق به وسیله پیراندلو (55)، در فرانسه آثاری به وسیله لنورمان (56)، ژیرودو (57)، گیتری (58)، مونترلان (59) و در انگلیس به قلم سینج (60) و گالس ووردی (61) تنظیم یافت.
هنرهای تجسمی:
تحول و تکامل معماری ادامه داشت و به ایجاد سبک جدیدی منجرگردید که در آن به نماهای ساده و بی زینت، پنجرههای بزرگ سقفی، پشت بامهائی مسطح، و به اشکال مستوی با خطوط مستقیم، خانههای بلند با وسایل آسایش (آسانسور، حرارت مرکزی، آب گرم، دستگاههای خنک کننده هوا) توجه مخصوص میشد. در این سبک، زیبائی ساختمان مورد نظر نبود و به عظمت و استحکام آن بیشتر اهمیت میدادند: بهترین نمونه این قبیل بناها آسمان خراشهای شهرهای امریکائی است؛ از بناهای جالب این زمان، ایستگاههای راه آهن لیپزیگ و اشتو تگارت، بنای شهرداری استکهلم، و کلیساهای «خانوادهی مقدس» در بارسلون و گرونت ویگ (62) درکپنهاک میباشد. معروفترین معمار این دوره لوکوربوزیه (63) اهل سویس است.حجاری، عکس العملی نسبت به امپرسیونیسم نشان داده در صدد جستجوی موازنه و تعادل برآمد و با ظهور بوردل (64) و مایول (65) به کلاسی سیسم رجعت کرد و توجه مخصوصی به اشکال کامل، سنتهای قدیم یا قرون وسطائی مبذول داشت (Mestrovic).
در نقاشی، نهضتهای تازهای ظهورکرد، مانند فوتوریسم در ایتالیا، کوبیسم در فرانسه، منتهی هیچ یک از آنها آثار و شاهکارهای قابل دوامی عرضه نکردند. مکتب امپرسیونیسم نیز که در آلمان رایج بود همین وضع را داشت. بسیاری از نقاشان، پیرو مکتبهائی غیر از آنچه گفته شد بودند و تمایلات متنوع و مختلفی داشتند و معروفترین آنها اوتری یو (66) و پیکاسو میباشند. در این دوره همچنین به هنر ابتدائی و اولیه بشر، و حتی در امریکا به هنر رایج پیش از کولومب توجه میشد.
موسیقی:
ریشارداشتروس (67) آلمانی که به طورکلی پایبند سنت بود منظومههای سمفونیک و اپراهائی پرقدرت، باشکوه و تا حدی تصنعی تنظیم کرد (مرد سوار با گل سرخ (68) آربان در ناکسوس (69)). لیکن عکس العملی علیه سنت و اسلوب دبوسی (70) پیدا شد و بزودی در آلمان و فرانسه و روسیه رواج گرفت. شون برگ (71)، اتریشی با اختراع سیستمی تازه که عبارت از گام دوازده نیم پردهای بود و با تنظیم آثار و قطعات ذهنی، تلقینی و تفکری (72)، (سرناد (73)) انقلابی در موسیقی ایجاد کرد. آلبن برگ (74)، در اپرای خود موسوم به ووزک (75)، که جنبهی توصیفی شدیدی داشت از او الهام گرفت. مشهورترین موسیقیدان آلمان هیندمیت (76) میباشد که دارای آثار فراوان و گوناگون، غم انگیز و در عین حال دارای نیشخند بود و اپراها و سمفونیهائی تنظیم کرد (ماتیس نقاش (77)). با ظهور هیتلریسم موسیقی عامیانه و ملی مجدداً مورد توجه قرار گرفت.در فرانسه، روسل (78)، استفاده از چندین ساز با هم را (پولیفونی) با قدرت و ظرافت معمول داشت و ابتکار و علاقهای به این کار نشان داد (باکوس و آریان، سرگرمی). داریوس میلو (79)، در جستجوی آهنگهای متناقض و ناموزون و تلفیق آنها با هم بود و تأثیری مبهم و گاه نیرومند در انسان باقی میگذاشت؛ وی اپراهائی نوشت (Orphée, Maximilien). هونگر (80) سویسی سرشار از حرارت و شور و نشاط بود و چند آهنگ مذهبی (81) (شاه داود) و قطعاتی دیگر تصنیف کرد (Pacific 23 I).
در روسیه، استراوینسکی (82)، مبتکر و بی پروا، آثاری خیره کننده و متنوع داشت و او هم به تألیف و ترکیب آهنگهای ناموزون اهمیت بسیار میداد (تقدیس بهار، Petrouchka). موسیقیدانان دیگر روسیه عبارتند از ایگورمارکویچ (83) و پروکوفیف (84). موسیقی در اغلب کشورهای اروپا و امریکا بخوبی پیش رفت و مکتبهائی ملی، در مجارستان به وسیله بلابارتوک (85) و کودالی (86)، در اسپانیا توسط مانوئل دوفالا (87) که آثاری عرفانی و شاعرانه داشت، در لهستان توسط سزیمانوفسکی (88) (le Roi Roger)، در ایتالیا به وسیله مالی پیه رو (89) که دارای آثاری پرهیجان و متعدد بود، در انگلیس توسط ویلیامز (90)، در چکوسلواکی به وسیله مارتینو (91)، به وجود آمد. از نظر موسیقی، آسیا تحت تأثیر اروپا قرار گرفت، ولی شرق نیز تأثیراتی در موسیقی اروپائی گذاشت (مکتبی به وسیلهی هابا (92) اهل چکوسلواکی تأسیس شد و در آن ربع پردهها مورد استفاده قرار گرفت).
در خاتمه باید به موسیقی جاز، که از موسیقی سیاهان آمریکا سرچشمه گرفته، فوق العاده ناهماهنگ، گاه اندوهناک، و زمانی خشن و ناهنجار، بود و همچنین به رادیو و گرامافون که باعث رواج و انتشار موسیقی شده اند، اشاره کرد.
تعلیم و تربیت:
یکی از معروفترین علمای تربیت در امریکا، دیوئی (93) است که طرفدار آموزشگاههای عملی و فعال، بر اساس بازی و کارهای دستی بوده. در فرانسه، کارل (94)، به تعلیمات اخلاقی و انفرادی و مخالف با تمدن صنعتی عقیده داشت. در ایتالیا باید از ژانتیل (95) نام برد و به نظر او اساس کار، هنر، مذهب، فلسفه و تاریخ بود؛ در آلمان، کرشن شتاینر (96)، از تعلیماتی اجتماعی و مترقی که توجهی به تقویت ادراک نداشته باشد طرفداری میکرد. در انگلیس آلدوسهاکسلی (97)، دشمن تمدن فوق العاده مادی معاصر، به تعلیم و تربیتی مؤثر و آزاد، تحت نفوذ مشرق، معتقد بود.دربارهی پیشرفتهای عملی این قسمت، باید گفت که مهمترین آنها عبارت بود از: توسعهی مدارس جدید، اصلاح تعلیمات متوسطه در فرانسه، افزایش دورهی تحصیلات در انگلیس، و بخصوص دولتی کردن تعلیم و تربیت در کشورهائی که قدرتها در دست حکومت مرکزی بود (ایتالیا، آلمان، روسیه) و با اصول انفرادی مبارزه میشد، و از علم به نفع تبلیغات سیاسی و اجتماعی صرف نظر میکردند یا آنکه به فعالیتهای خارج آموزشگاهی مانند ورزش و تهیه ی مقدمات نظامی اهمیت بیشتر میدادند، (فاشیستهای ایتالیائی (98) جوانهای هیتلری)؛ در ایتالیا آموزشگاهها، به وسیله فرقههای مذهبی مربوط و ملیتهای مختلف اداره میشد؛ در آلمان تعلیم و تربیت از نظر مذهبی بی طرف، ضد تعقل و تفکر، عملی، تاریخی و طرفدار منافع نژادی بود، در روسیه مارکسیسم تعلیم میشد و طرفدار مساوات، ضد مذهب، فنی بود.
پینوشتها:
1- Benoît.
2- Soederblom.
3- La Science chrétienne.
4- Néopositiuisme.
5- Croce.
6- Brunschvicg.
7- Marboug.
8- Husserl.
9- به نظر استاد محترم آقای دکتر داودی که بخشهای مربوط به «فلسفه» در این کتاب به وسیله ایشان ترجمه شده، «درشرح فنومنولوژی مسامحه شده است»
10- Scheler.
11- Kierkegaard.
12- Heidegger.
13- Jaspers.
14- Sartre.
15- Marcel.
16- I’En- Soi.
17- Pour- Soi.
18- Le Senne.
19- Alexander.
20- Hartmenn.
21- Whiteehead.
22- Thomisme.
23- Déterminisme= فلسفهی موجبیت.
24- Ensembles.
25- Fonctions.
26- Axiomes.
27- Eddington.
28- Jeans.
29- Hubble.
30- Andromède.
31- Nébuleuses.
32- Galaxies.
33- Lemaître.
34- تاریخ علوم- ترجمه حسن صفاری.
35- Rutherford.
36- Transmutation.
37- Chadwick.
38- Positron.
39- Méson.
40- Photon.
41- Asepsie Absolue.
42- Subconscient.
43- Marinetti.
44- Surréalisme.
45- Valéry.
46- Aragon.
47- Eluard.
48- Abercrombie.
49- Gibson.
50- Ungaretti.
51- Unamuno.
52- Wolker.
53- Jensen.
54- Tagore.
55- Pirandello.
56- Lenormand.
57- Giraudoux.
58- Guitry.
59- Montherlant.
60- Synge.
61- Galsworthy.
62- Grundtvig.
63- Le Corbusier.
64- Bourdelle.
65- Maillol.
66- Utrillo.
67- R. Strauss.
68- Cavalier à ld Rose.
69- Ariane à Naxos.
70- Debussy.
71- Schönberg.
72- Pierro Lunaire.
73- Sérénade.
74- Alban Berg.
75- Wozzeck.
76- Hindemith.
77- Mathis.
78- Roussel.
79- Darius Milhaud.
80- Honegger.
81- Oratorio.
82- Strawinski.
83- Igor Markevitch.
84- Prokofiev.
85- Bela Bartok.
86- Kodaly.
87- M. de Falla.
88- Szymanowsky.
89- Malipiero.
90- Williams.
91- Martinu.
92- Haba.
93- Dewey.
94- Carrel.
95- Gentile.
96- Kerschensteiner.
97- Aldous Huxley.
98- Balilas.
لاندلن، شارل دو؛ (1392)، تاریخ جهانی (جلد دوم) از قرن شانزدهم تا عصر حاضر، ترجمهی احمد بهمنش، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوازدهم