نویسنده:عبدالله صالحی
یكی از راویان حدیث به نام جعفر بن محمّد بصری حكایت كند:
روزی در محضر حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكری علیه السلام بودیم ، یكی از مامورین خلیفه وارد شد و گفت : خلیفه پیام داد كه چون اءنوش نصرانی یكی از بزرگان نصاری - در شهر سامراء است و دو فرزند پسرش مریض و در حال مرگ هستند، تقاضا كرده اند كه برویم و برای سلامتی ایشان دعا كنیم . اكنون چنانچه مایل باشید، نزد ایشان برویم تا در نتیجه به اسلام و خاندان نبوّت ، خوش بین گردند.
امام علیه السلام اظهار داشت : شكر و سپاس خداوند متعال را كه یهود و نصاری نسبت به ما خانواده اهل بیت از دیگر مسلمین عارف تر هستند. سپس حضرت آماده حركت شد، لذا شتری را مهيّا كردند و امام علیه السلام سوار شتر شد و رهسپار منزل نوش گردید. همین كه حضرت نزدیك منزل نوش نصرانی رسید، ناگهان متوجّه شدیم نوش سر و پای برهنه به سوی امام علیه السلام می آید و كتاب انجیل را بر سینه چسبانده است ، همچنین دیگر روحانيّون نصاری و راهبان ، اطراف او در حال حركت هستند. چون جلوی منزل به یكدیگر رسیدند، نوش گفت : ای سرورم ! تو را به حقّ این كتاب - كه تو از ما نسبت به آن آگاه تر هستی و تو از درون ما و آئین ما مطّلع هستی - آنچه را كه خلیفه پیشنهاد داده است انجام بده ، همانا كه تو در نزد خداوند، همچون حضرت عیسی مسیح علیه السلام هستی .
امام حسن عسكری علیه السلام با شنیدن این سخنان ، حمد و ثنای خداوند را به جای آورد و سپس وارد منزل نصرانی شد و در گوشه ای از اتاق نشست . و جمعيّت همگی سر پا ایستاده و تماشای جلال و عظمت فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله بودند، بعد از لحظاتی حضرت لب به سخن گشود و اشاره به یكی از دو فرزند مریض نمود و اظهار داشت :
این فرزندت باقی می ماند و ترسی بر آن نداشته باش ؛ و امّا آن دیگری تا سه روز دیگر می میرد، و آن فرزندت كه زنده می ماند مسلمان خواهد شد و از مؤمنین و دوستداران ما اهل بیت قرار خواهد گرفت .
نوش نصرانی گفت : به خدا سوگند، ای سرورم ! آنچه فرمودی حقّ است و چون خبر دادی كه یكی از فرزندانم زنده می ماند، از مرگ دیگری واهمه ای ندارم و خوشحال هستم از این كه پسرم اسلام می آورد و از علاقه مندان شما اهل بیت رسالت قرار می گیرد.
یكی از روحانيّون مسیحی ، نوش را مخاطب قرار داد و گفت : ای نوش ! تو چرا مسلمان نمی شوی ؟ پاسخ داد: من اسلام را از قبل پذیرفته ام و نیز مولایم نسبت به من آگاهی كامل دارد. در این موقع ، حضرت ابومحمّد، امام عسكری علیه السلام اظهار نمود:
چنانچه مردم برداشت های سوئی نمی كردند، مطالبی را می گفتم و كاری می كردم كه آن فرزندت نیز سالم و زنده بماند.
نوش گفت: ای مولا و سرورم ! آنچه را كه شما مایل باشید و صلاح بدانید، من نیز نسبت به آن راضی هستم.
جعفر بصری گوید: یكی از پسران اءنوش نصرانی همین طور كه امام علیه السلام اشاره كرده بود، بعد از سه روز از دنیا رفت و آن دیگری پس از بهبودی مسلمان شد و جزء یكی از خادمین حضرت قرار گرفت.
منبع:چهل داستان و چهل حدیث از امام حسن عسگری(ع)
روزی در محضر حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكری علیه السلام بودیم ، یكی از مامورین خلیفه وارد شد و گفت : خلیفه پیام داد كه چون اءنوش نصرانی یكی از بزرگان نصاری - در شهر سامراء است و دو فرزند پسرش مریض و در حال مرگ هستند، تقاضا كرده اند كه برویم و برای سلامتی ایشان دعا كنیم . اكنون چنانچه مایل باشید، نزد ایشان برویم تا در نتیجه به اسلام و خاندان نبوّت ، خوش بین گردند.
امام علیه السلام اظهار داشت : شكر و سپاس خداوند متعال را كه یهود و نصاری نسبت به ما خانواده اهل بیت از دیگر مسلمین عارف تر هستند. سپس حضرت آماده حركت شد، لذا شتری را مهيّا كردند و امام علیه السلام سوار شتر شد و رهسپار منزل نوش گردید. همین كه حضرت نزدیك منزل نوش نصرانی رسید، ناگهان متوجّه شدیم نوش سر و پای برهنه به سوی امام علیه السلام می آید و كتاب انجیل را بر سینه چسبانده است ، همچنین دیگر روحانيّون نصاری و راهبان ، اطراف او در حال حركت هستند. چون جلوی منزل به یكدیگر رسیدند، نوش گفت : ای سرورم ! تو را به حقّ این كتاب - كه تو از ما نسبت به آن آگاه تر هستی و تو از درون ما و آئین ما مطّلع هستی - آنچه را كه خلیفه پیشنهاد داده است انجام بده ، همانا كه تو در نزد خداوند، همچون حضرت عیسی مسیح علیه السلام هستی .
امام حسن عسكری علیه السلام با شنیدن این سخنان ، حمد و ثنای خداوند را به جای آورد و سپس وارد منزل نصرانی شد و در گوشه ای از اتاق نشست . و جمعيّت همگی سر پا ایستاده و تماشای جلال و عظمت فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله بودند، بعد از لحظاتی حضرت لب به سخن گشود و اشاره به یكی از دو فرزند مریض نمود و اظهار داشت :
این فرزندت باقی می ماند و ترسی بر آن نداشته باش ؛ و امّا آن دیگری تا سه روز دیگر می میرد، و آن فرزندت كه زنده می ماند مسلمان خواهد شد و از مؤمنین و دوستداران ما اهل بیت قرار خواهد گرفت .
نوش نصرانی گفت : به خدا سوگند، ای سرورم ! آنچه فرمودی حقّ است و چون خبر دادی كه یكی از فرزندانم زنده می ماند، از مرگ دیگری واهمه ای ندارم و خوشحال هستم از این كه پسرم اسلام می آورد و از علاقه مندان شما اهل بیت رسالت قرار می گیرد.
یكی از روحانيّون مسیحی ، نوش را مخاطب قرار داد و گفت : ای نوش ! تو چرا مسلمان نمی شوی ؟ پاسخ داد: من اسلام را از قبل پذیرفته ام و نیز مولایم نسبت به من آگاهی كامل دارد. در این موقع ، حضرت ابومحمّد، امام عسكری علیه السلام اظهار نمود:
چنانچه مردم برداشت های سوئی نمی كردند، مطالبی را می گفتم و كاری می كردم كه آن فرزندت نیز سالم و زنده بماند.
نوش گفت: ای مولا و سرورم ! آنچه را كه شما مایل باشید و صلاح بدانید، من نیز نسبت به آن راضی هستم.
جعفر بصری گوید: یكی از پسران اءنوش نصرانی همین طور كه امام علیه السلام اشاره كرده بود، بعد از سه روز از دنیا رفت و آن دیگری پس از بهبودی مسلمان شد و جزء یكی از خادمین حضرت قرار گرفت.
منبع:چهل داستان و چهل حدیث از امام حسن عسگری(ع)