برخی از شواهد تاریخی و شعری [مربوط به جاهلیت] بیانگر نفرت پدران به دختران خود، و برخی دیگر نیز بیانگر عشق و عاطفهی پدران به دختران میباشد.
الف - محبت پدر به دختر
فکر شایع و مشهور این است که عربها دختران خود را پست میدانستند و فرزند دختر را برای خود عار میشمردند، در حالی که این حکمی شایع و کلی در میان همهی والدین نبود، و این قولی است که به سبب پارهای از اعمال آنها مانند دخترکشی در بین اذهان مردم رواج پیدا کرده است.از بعضی شواهد تاریخی و شعری به دست میآید که در بین آنها پدرانی دختران خود را دوست میداشتند و با آنها مهربان بودند. اغلب، عاطفهی آنها به دختر به دلیل ضعف بیشتر دختر در مقایسه با پسران بود. اشعار در این باره به طور غیر مستقیم مبین این مطلب است؛ اسحاق بن خلف در این باره میگوید:
لولا امیمة لم اجزع من العدم *** ولم أقاس الردی فی حندس الظُلم
و زادنی رغباً فی العیش معرفتی *** ذل الیتیمة یجفوها ذووالرحم
احاذر الفقر و یوماً ان یلم بها ***
فیهتک الستر من لحم علی وضم
تهوی حیاتی و أهوی موتها شفقاً *** و الموت اکرم نزّال علی الحرم
اخشی فظاظة عم أوجفاء أخ *** و کنت أبقی علیها من أذی الکلم (1)
اگر امیمه نبود من از فقر نمیترسیدم، و از سقوط در سیاهیهای شب به رنج نمیافتادم. آنچه که مرا به زندگانی دلگرم میکند، این است که من میدانم بعد از من امیمه یتیم خواهد شد و خویشاوندان بر او ستم خواهند کرد.
می ترسم که روزی فقر به او روی آورد، پرده او را به کنار کشد از گوشت او را به پوست و استخوان برساند.
او میخواهد من زنده بمانم و من می خواهم او بیمرد از ترس اینکه او یتیم شود و مرگ بهترین میهمان برای خانواده است.
می ترسم عموی او به او سخت بگیرد یا برادر بر او ستم کند، و من رنج رنجوری و زخم را بر او به یادگار بگذارم.
روزی ام حکم بر پدرش زبیر بن عبدالمطلب وارد شد و پدر با دیدن دختر، از شوق شادمانی و خوشحالی شروع کرد به سرودن اشعاری دربارهی دخترش:
یا حبذا ام الحکم *** کانها ریم أجمّ
یا بعلها ما ذا یَشَمّ *** ساهم فیها فَسَهم (2)
ام حکم چه دختر خوبی است، گویا آهوی نیزه زار است.
خوشا به حال شوهرش چه چیز میبوید، شوهر او از این عطرآگینی او بهره دارد.
معن بن اوس سه دختر داشت و به قدری عاشق آنها بود که حاضر نبود به جای آنها پسر داشته باشد. او معتقد بود که دختران اصلح و باوفاتر از پسران به پدر و مادر هستند. در هنگام بیماری پدر و مادر، از آنها پرستاری میکنند. اگر بیماری آنها طول بکشد، پایداری و استقامت میکنند و در هنگام فوت والدین نیز برای آنها مرثیه سرایی میکنند.
«رأیت رجالا یکرهون بناتهم*** و فیهن لاتُکذّب نساء صوالح
و فیهن و الأیام یعثرن بالفتی *** عوائد لا یمللنه و نوائح (3)
مردانی را دیدم که داشتن دختران را ناپسند می شمارند، حال آنکه زنان صالح هرگز مورد تکذیب واقع نمیشوند.
آنگاه که روزگار برخلاف مراد جوانمردی سپری میشود، در بین زنان عبادت کنندگانی هستند که او را ملول نمی کنند و نوحه گرانی هستند که به سوگواری میپردازند».
ب - مشورت با دختران
درجاهلیت، برخی از دختران در سختیهای زندگی همدم پدران بودند و پدران درکارها با آنها مشورت میکردند و از آرای آنها استفاده میکردند. مشورت پدر با دختر را در عرصههای مختلف زندگی آنها میتوان مشاهده کرد.مشورت در ازدواج:
آورده اند، وقتی دریدبن صمه از خنساء خواستگاری کرد، پدرش نظر او را دربارهی درید جویا شد. (4) عتبة بن ربیعه زمانی که ابوسفیان و سهیل بن عمرو از دخترش هند خواستگاری کردند، عتبه انتخاب را به عهدهی دخترش گذاشت و هند نیز ابوسفیان را برای همسری برگزید. (5)همچنین در خواستگاری حارث بن عوف از دختر اوس بن حارثه، اوس بن حارثه خواستگاری حارث را به اطلاع دخترش رساند و پس از ذکر اوصاف حارث، نظر او را دربارهی این ازدواج جویا شد. (6)
مشورت در کارهای اجرایی:
در میان دختران عرب، برخی از هوش و زکاوت ویژهای برخوردار بودند؛ به طوری که چنان اعتماد پدران را به خود جلب کرده بودند که آنها در مهمترین کارها با دختران مشورت میکردند و از آرای آنها استفاده میکردند و به افکارشان جامهی عمل میپوشانیدند، چنان که لقیط بن زراره در کارهای خود از آرای دخترش استفاده میکرد و درجنگها، او را به همراه خود میبرد تا در تدبیر امور جنگ و در لحظات حساس جنگ همراه با او باشد و او را یاری کند. (7) یا عامربن ظرب دختری به نام عَمره داشت. وقتی عامر در حکمی اشتباه میکرد، با کوبیدن عصا بر پدر، اشتباه را به او تذکر می داد که متلمس در این باره میگوید:لذی الحلم قبل الیوم ما تقرع العصا *** وما عُلّمَ الانسان الا لیعلما (8)
برای انسان شکیبا پیش از امروز عصا را به صدا درنمی آوردی. انسانها دانش را برای دانستن میآموزند.
و برخی دختران نیز آن قدر تدبیر و ذکاوت به خرج میدادند که میتوانستند عامل ایجاد صلح باشند، چنان که جمانه، دختر قیس بن زهیر، بین پدر و جد مادری او در نزاعی که به وجود آمده بود، صلح ایجاد کرد و مانع از جنگ و خونریزی بین آنها شد. (9) هر چند به دلیل شدت اختلافی که ایجاد شده بود، بعد از مدتی بین آنها جنگ درگرفت. (10)
ج - سفارش به خوش رفتاری با دختر
آنها دختران خود را دوست داشتند، لذا وقتی خواستگاری برای دختر آنها میآمد، ابتدا برای اذیت نکردن دختران و مهربانی با آنها سفارشها و توصیههایی میکردند؛ چنان که وقتی صعصعة بن معاویه، عمره را از پدرش عامربن ظرب خواستگاری میکند، عامر به صعصعه میگوید: «ای صعصعه، تو با آن چیزی که به من میدهی، جگرم را از من میگیری. به دخترم مهربانی کن که همسر صالح بعد از پدر برای دختر، همچون پدر میباشد». (11)عثمان بن عتبه هم وقتی از دخترعمویش خواستگاری میکند، عمویش به او میگوید: «آفرین بر پسری که کسی از او متولد نشده است و نزدیکترین شخص به من است و از محبوبترین محبوبم خواستگاری میکند... من او را به ازدواج تو درمی آورم و او به دل من محبوبتر است. پس او را اکرام کن، به دخترم رنج و مشقت نرسان که مقام تو نزد من کوچک میشود». (12)
د - ناراحتی پدر از اندوه دختر
برخی از پدران عرب عاشق دختران بودند و چیزی جز اندوه و ناراحتی دخترانشان آنها را آزار نمیداد. آنها حتی در آخرین لحظات مرگ، نگران دختران خود بودند که مبادا بعد از مرگ آنها صورت را بخراشند و موها را بکنند و از مرگ آنها غم و اندوهی به خود راه بدهند. لقیظ بن زراره که یک روز پس از زخمی شدن در یوم شعب فوت کرد، در آخرین لحظات مرگ به دخترش میگوید:یا لیت شعری عنک دُختَنوس *** اذا اتاها الخبر المرموس
اَتَحلق المرأس ام تمیس *** لابل تمیس إنها عروس (13)
ای کاش حال دخترم دختنوس را بدانم، زمانی که خبر دفن پدرش را بشنود،
آیا موهای سرش را میتراشد یا خیر، نه موهای سرش را تزیین میکند چون او عروس است. و یا لبید از اینکه دختران او پس از مرگ صورتهایشان را بخراشند و تحمل مرگ او را نداشته باشند، میترسد و آنها را بر صبر و تحمل در مرگش سفارش میکند و به آنها نصیحت میکند که راضی به قضا و قدر خداوند باشند.
«تمنی ابنتای أن یعیش ابوهما *** و هل أنا الاّ من ربیعة أو مُضَر؟
و فی ابنی نزار أسوة ان جزعتما *** و ان تسألاهم تخبرا منهما الخبر
فإن حان یوم أن یموت ابوکما *** فلا تخمشا وجهاً و لا تحلقا شَعَر
و قولا هوالمرءالذی لاحلیفه *** اضاع و لاخان الصدیق و لا غدر
الی الجول ثم اسم السلام علیکما *** و من بیک حولاً کاملاً فقد اعتذر (14)
دختران من آرزو میکنند که پدرشان همواره زنده بماند و آیا من غیر از ربیعه و مضر هستم. اگر بی تابی و زاری کنید، فرزندان نزار را سرمشق خود قرار دهید و اگر از آنان خبر گیرید شما را خبر خواهند داد.
اگر روزی فرا رسد که پدرتان بمیرد، چهرهی خود را مخراشید، و موی خویش را نکنید. بگویید او مردی بود که هم پیمانی را ضایع و بی یاور نگذاشت و نه به دوستی خیانت کرد و نیرنگ ورزید. یک سال به سوگ نشینید و از آن رو درود بر شما باد، هر کس یک سال تمام سوگوار باشد، معذوراست».
جحدربن ضبیعه در میدان جنگ با دشمن نیز به فکردختر خود بود و از مرگ و یتیمی دخترش میترسید و دخترش را آماده یتیم شدن میدید و میگفت:
قد یتمِت بنتی و آمت کنّتی *** و شَعَثَت بعد ادّهان جُمّتی
ردّوا علی الخیل إن ألمت *** إن لم اناجزها فجزوا لِمَّتی (15)
هـ - پذیرش امان دهی دختران
یکی از حقوق مردان و افراد صاحب نفوذ قبیله، پناه دادن افراد بود. آنها میتوانستند افراد مظلوم و ستمدیده را پناه دهند و ایشان را از مرگ نجات دهند. سپس تحت حمایت شخص پناه دهنده خود ادامه میدادند و کسی نیز حق نداشت به این افراد تجاوز کند و در صورت تجاوز، شخص پناه دهنده به حمایت او برمی خاست.در میان دختران عرب نیز افرادی به این مقام رسیده بودند که مظلوم را پناه دهند و از او حمایت کنند. اگر زمانی از کسی حمایت میکردند، پدرانشان با تأیید کار دختران از آنها حمایت میکردند و بر آرای آنها اهمیت قائل میشدند.
وقتی جماعه دختر عوف شیبانی از عمروبن عبدالملک در مقابل مروان بن زنباع حمایت کرد و ماجرای پناه دادن عمرو را به اطلاع پدرش رساند، پدرش نیز حمایت خود را از عمرو اعلام کرد. وی از زنانی است که در وفا ضرب المثل در بین عرب بود. (16)
همچنین فکیهه دختر قتاده، سلیک بن سلکه را در برابر هجوم بعضی از افراد قومش که میخواستند او را بکشند، پناه داد. فکیهه وقتی سلیک را در حال فرار دید، به حمایت او برخاست و خمارش را از سردرآورد و با فریادهایش برادرانش را به کمک طلبید و او را از کشته شدن نجات داد، به طوری که سلیک درمدحش به سرودن اشعاری پرداخت. (17)
لعمر أبیک و الأنباء تَنمی *** لنعم الجار أخت بنی عوارا
من الخفرات لم تفضّح أباها *** و لم ترفع لإخوتها شنارا
و ما عجزت فکیهه یوم قامت *** بنصل السیف و انتزعوا الخمارا (18)
و - کنیه پدران به نام دختران
گاه پدر به اسم دخترش کنیه داشت؛ همان طور که به اسم پسر کنیه داشت. کنیه به اسم دختر، بیانگر احترام و بزرگی دختر در قبیله بود. راشدبن شهاب یثکری دربارهی قیس بن مسعود شیبانی میگوید:فمهلا اباالخنساء لا تشتمَنّنی *** فتقرع بعد الیوم سنّک بالندم (19)
ای ابالخنساء، تأنی که در ناسزا گفتن به من، چون اگر این کار را انجام دهی بعداً از فرط پشیمانی دندانهایت را گاز میگیری.
امثال این موارد در بین عرب فراوان مشاهده میشود؛ مانند خذیفة (سهیل) بن مغیره که به اباامیه، (20) ربیعة بن رفیع بن ابی سلمی، (21) پدر حنظله طایی به ابی عفرا (22) و مالک بن عمروبن ثابت به ابوحَنّه (23) کنیه داشتند یا حاتم طایی به ابی سفانه (24) و جابربن اسامه جهنی به ابی سعاد (25) خوانده میشدند. (26)
ز - نفرت از دختران
بسیاری از اعراب جاهلی دخترانشان را دوست داشتند، ولی افرادی نیز دختران را موجوداتی پست، و وجود آنها را در زندگی عار میدانستند. البته شایان ذکراست ننگ و عار دانستن دختران مسئلهای عمومی در طول تاریخ و در همهی ملل است که بیشتر دختران را پست میدانستند و آرزو میکردند به جای آنها فرزندان پسر داشتند، ولی این نفرت در میان عرب بیشتر بود، به طوری که در مواقعی به دخترکشی هم منجر میشد.به فردی اعرابی گفتند: فرزندانت چیست؟ گفت: کم و پست است. گفتند: منظورت چیست؟ جواب داد: من فقط یک بچه دارم و چیزی هم پستتر از دختر نیست. (27)
وقتی دختر ابوحمزه ضبی به دنیا آمد، از خانهاش رفت و در خانهی همسایهها زندگی میکرد تا اینکه روزی که از جلوی خانهاش میگذشت، غزل سرایی زنش را شنید که دربارهی فراق او به دخترش توضیح میداد:
«ما لأبی حمزة لا یأتینا *** یظل فی البیت الذی یلینا
غضبان ألا نلد البنینا *** تالله ما ذلک فی أیدینا
و انما نأخذ ما أعطینا *** و نحن کالارض لزارعینا
ننبت ما قد زرعوه فینا (28)
چه شده است که ابوحمزه به نزد ما نمیآید، در حالی که در خانهی مجاور ما زندگی میکند؛ او خشمگین است که چرا ما دختر میزاییم. به خدا سوگند این در دست ما نیست؛ ما فقط آنچه را میدهند برمی گیریم، ما چون زمینی برای کشت کاران خود هستیم؛ آنچه در ما کاشتهاند میرویانیم».
ابوحمزه، پس از شنیدن این اشعار به سوی خانوادهاش برگشت.
در بعضی از قبایل، هنگام تولد هر دختری دوستان و آشنایان برای کم کردن بار غم خانواده به پدر میگفتند: «هنیئاً لک النافجه»؛ (29) منظور از نافجه همان شتری است که در هنگام بردن عروس به خانه شوهر، برای او فرستاده میشد تا بر آن سوار شود. این شتر هدیهای بود که از طرف داماد به عروس داده میشد و عروس هم موظف بود که این شتر را به پدر و کسانش بدهد تا به شتران پدرش افزوده شود. (30)
قرآن نیز در آیات مختلفی به بغض و نفرت آنها اشاره دارد: «وَ یَجْعَلُونَ لِلَّهِ مَا یَکْرَهُونَ» (31) و برای خداوند چیزی را که خودشان هم خوش ندارند (دختر)، قائل میشوند».
«أَ فَأَصْفَاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنِینَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلاَئِکَةِ إِنَاثاً إِنَّکُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظِیماً ؛ (32) آیا پروردگارت شما را به داشتن پسران برگزیده، و خود از میان فرشتگان، دخترانی برای خود پذیرفته است؟ شما سخنی بس بزرگ [و ناروا] میگویید».
«فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّکَ الْبَنَاتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ.أَمْ خَلَقْنَا الْمَلاَئِکَةَ إِنَاثاً وَ هُمْ شَاهِدُونَ أَلاَ إِنَّهُمْ مِنْ إِفْکِهِمْ لَیَقُولُونَ
وَلَدَ اللَّهُ وَ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ أَصْطَفَى الْبَنَاتِ عَلَى الْبَنِینَ مَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ؛ (33) از آنان بپرس که آیا پروردگار تو را دختران است و خود ایشان را پسران یا آنکه ما فرشتگان را مادینه آفریده ایم و ایشان شاهد بوده اند؟هان ایشان از سر تهمتشان میگویند. خداوند فرزندی پدید آورده است و ایشان دروغ گو هستند، آیا [خداوند] دختران را بر پسران ترجیح داده است؟ شما را چه میشود؟ چگونه داوری میکنید؟»
در مواقعی نیز شدت نفرت در بعضی از قبایل به دخترکشی منجر میشود؛ طوری که حاضر بودند با بی رحمی دختران خود را بکشند و این موجود ضعیف را از میان بردارند. آنها با دستهای خود دختران را زنده به گور میکردند، یا از کوه پرتاب میکردند. در مواقعی هم غرق میکردند یا سرمی بریدند. (34)
آیاتی از قرآن تبیین گر این ظلم و نهی آنها از چنین اعمال غیربشری میباشد، خداوند متعال میفرماید: «وَ یَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَنَاتِ سُبْحَانَهُ وَ لَهُمْ مَا یَشْتَهُونَ * وَ إِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَ هُوَ کَظِیمٌ * یَتَوَارَى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَ یُمْسِکُهُ عَلَى هُونٍ أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرَابِ أَلاَ سَاءَ مَا یَحْکُمُونَ ؛ (35) برای خداوند دخترانی قائل میشوند. منزه است او و برای خودشان هر چه بخواهند و چون یکی از ایشان را از دختر [زادن همسرش] خبر دهند، چهرهاش [از خشم و تأسف] سیاه شود و تأسف خود را فرو خورد. از ناگواری خبری که به او داده اند، از قوم خود پنهان شود [و با خود بیندیشد] آیا او را به خواری و زاری نگه دارد، یا [زنده] به خاک بسپارد،هان چه بد است برداشت و رفتار آنان».
و همچنین میفرماید: «وَ إِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ؛ (36) «و آنگاه که از دختر زنده به گور شده پرسیده شود، که به کدامین گناه [به ناحق] کشته شده است.»
ح - دخترکشی در جاهلیت
چنان که قبلاً گذشت مردم جاهلی گاه دختران خود را میکشتند و خداوند نیز در آیاتی به این مطلب اشاره دارد. برای بررسی و ریشه یابی این عمل، بهتر است به نکاتی توجه شود.تاریخچهی دخترکشی:
دربارهی اولین شخصی که سنت دخترکشی را رواج داد، دیدگاههای متفاوتی ذکر شده است. بعضی بر این باورند که قیس بن عاصم اولین شخصی است که با کشتن بیش از ده دختر این سنت را پایه گذاری کرد. (37)برخی دیگر نیز معتقدند اولین شخص، امیری از قبیلهی ربیعه بود و سبب دخترکشی او را داستانی شبیه داستان قیس ذکر کرده اند. (38)
بعضی نیز به زمان دورتر رفته و گفته اند: اولین شخص لقمان بن عاد بود که به دلیل انتقام گرفتن از همسرانش، آنها را کشت و پس از اینکه آخرین زنش را کشت و از کوه پایین آمد، اولین شخصی را که دید، دخترش صُحر بود و او را هم به دلیل زن بودن کشت، به طوری که قتل او در بسیاری از اشعار و داستانهای عرب آمد، چنان که عروة بن أذَینه میگوید:
اتجمع تهیاما بلیلی اذا نأت*** و هجرانها ظلماً کما ظُلِمت صُحر (39)
با توجه به آنچه گفته شد، نمیتوان قیس بن عاصم را اولین پایه گذار این سنت دانست. کار او را به عنوان زمامدار و سردمدار قومش، بسیاری از مردم عادی تقلید کردند؛ مردمی که استقلال نظر و قدرت تفکر مستقل دربارهی صحت و سقم اشیا و حسن و قبح قضایا نداشتند، ولی او اسلام را با تفکر پذیرفته بود و عاقلانه نیست که گفته شود دخترکشی چند سال قبل از اسلام شروع شد؛ زیرا عمل او عملی نادر و کمیاب بود که باعث نمیشد در اجتماع تکرار شود. (40) قدیمیترین گزارشها دربارهی دخترکشی در مکه، به ماجرای سوده دختر زهیربن کلاب، عمهی پدر آمنه مادر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، میرسد که قبل از ماجرای قیس میباشد.
به نظر میرسد که این عمل به صورت عام دربارهی دختر و پسر، از زمانهای دور و حتی قبل از میلاد هم در میان عرب رواج داشت که از جمله دلایل دینی آن امر به ذبح حضرت اسماعیل میباشد. بعدها، به علل متفاوت چون فقر، دختران سرباری برای خانواده بودند، و غیرت عرب برای کشتن هم جنسان خود، به دخترکشی مبدل شد.
محدودهی مکانی دخترکشی:
بعضی از افراد معتقدند که دخترکشی در همهی قبایل عرب رواج داشت؛ چنان که میدانی از هیثم بن عدی نقل میکند و همچنین پس از ظهور اسلام، در همهی قبایل به جز تمیم کم شد. (41)بیشتر مورخان بر این باورند که دخترکشی مسئلهای عمومی در همه قبایل نبود و فقط در بعضی از قبایل وجود داشت که عبارتند از: تمیم، قیس، اسد، هذیل، بکربن وائل، (42) ربیعه و کنده، (43) و ریشه اصلی دخترکشی را قریش ذکر کرده اند. (44)
در بعضی از قبایل هم، چنین سنتی به چشم نمیخورد که عبارتند از: همهی اهل یمن، اهل حضرالموت، عک، عجیب و ایادبن نزار. (45)
بهتر است بگوییم این مسئله در بعضی از قبایل اتفاق میافتاد؛ زیرا اگر در همهی قبایل عرب بود، باید قبول داشته باشیم که جزیرةالعرب محل قتل عام و کشتار هر روزه بوده است. اگر کشتار عمومی دختران صحیح باشد، این با بزرگداشت دختران توسط بعضی از عربها، منافات دارد و موجب کم شدن تعداد زنان میشد؛ از طرف دیگر، شعرا دربارهی فضیلت دخترکشی شعر میسرودند و بر قبایلی که این کار را انجام نمیدادند، به سبب ترک این کار خرده میگرفتند. (46)
کشتن پسران و دختران:
در دوران جاهلیت کشتن بچهها محدود به دختران نبود، بلکه شامل پسران نیز میشد. همانطور که خداوند در سورهی انعام میفرماید: «وَ کَذلِکَ زَیَّنَ لِکَثِیرٍ مِنَ الْمُشْرِکِینَ قَتْلَ أَوْلاَدِهِمْ شُرَکَاؤُهُمْ لِیُرْدُوهُمْ وَ لِیَلْبِسُوا عَلَیْهِمْ دِینَهُمْ وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ مَا یَفْتَرُونَ ... قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ قَتَلُوا أَوْلاَدَهُمْ سَفَهاً بِغَیْرِ عِلْمٍ ...؛ (47) و این گونه بتهایشان در نظر بسیاری از آنان قتل فرزندانشان را آراسته جلوه دادند تا سرانجام آنان را نابود کنند و دینشان را بر آنان مشتبه سازند. و اگر خداوند [به قضای حتمی] میخواست، چنین نمیکردند، پس ایشان را با افترایی که میبندند، واگذار... به راستی کسانی که فرزندانشان را از روی کم خردی و نادانی میکشتند، زیانکار شدند...»از این آیات، استنباط میشود که نهی از کشتن، هم پسران و هم دختران را شامل میشود و دلیلی وجود ندارد که اولاد بر خصوص دختران حمل شود. (48)
در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، زنی به نام کبیره، دختر سفیان خزاعیه، نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و اقرار کرد که چهار پسرش را به سبب فقر درجاهلیت کشته است. (49)
با این همه، آنها پسران را خیلی کمتر از دختران میکشتند و اغلب، کشتن پسران انگیزهی دینی داشت. چنان که از قصهی نذر عبدالمطلب برای نذر کشتن یکی از پسرانش آشکار میشود؛ (50) یا داستان ذبح اسماعیل (علیه السلام) توسط ابراهیم (علیه السلام) به عاملی دینی برمی گردد. بعید نیست ریشهی اصلی قتل اولاد از بقایای شعائر دینی قدیمی باشد که به علل و انگیزههای متفاوت انسانها را برای خدایان قربانی میکردند. (51) بعداً به دلایل متفاوتی همچون: شدت فقر که زن نمیتوانست مخارج خود و خانوادهاش را دربیاورد، یا عار بودن در هنگام اسارت (52) و غرور مردان برای کشتن هم جنسان خود، کشتن دختران افزایش یافت.
علل فرزندکشی:
به طور کلی سه عامل متفاوت دینی، اجتماعی و اقتصادی را میتوان انگیزههای اصلی فرزندکشی به حساب آورد که تفصیلاً به آنها میپردازیم.دختران مخلوقی از شیاطین:
عبدالواحد وافی معتقد است دخترکشی عرب به عقیدهی دینی قدیمی برمی گردد؛ زیرا به اعتقاد آنها، دختران موجوداتی زشت و پلید و از مخلوقات شیطان بودند؛ یعنی خدایی غیر از خدای آنها دختران را خلق کرده و آنها با کشتن دختران از آنها خلاصی پیدا میکردند و مؤید این مطلب را آیاتی از کلام خداوند میداند که میفرماید:«وَ یَجْعَلُونَ لِمَا لاَ یَعْلَمُونَ نَصِیباً مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ تَاللَّهِ لَتُسْأَلُنَّ عَمَّا کُنْتُمْ تَفْتَرُونَ وَ یَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَنَاتِ سُبْحَانَهُ وَ لَهُمْ مَا یَشْتَهُونَ وَ إِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَ هُوَ کَظِیمٌ، (53) و این مشرکان برای بتان از روی جهل نصیبی از رزقی قرار میدهند که ما به آنها دادیم. سوگند به خدای یکتا که البته آنها از این دروغ و عقاید
باطل بازخواست خواهند شد و این مشرکان فرشتگان را با آنکه خدا منزه از فرزند است، دختران خدا دانسته و حال آنکه بر خود پسران را آرزو میکنند. و چون یکی از آنها را به فرزند دختری مژده آید، از شدت غم و حسرت رخسارش سیاه و سخت دلتنگ میشود». این نوع عقیده فقط دربارهی کشتن دختران بود نه پسران. (54)
تقدیم برای آلهه:
بسیاری از قبایل، پدران بر خود لازم میدانستند که فرزندان خود را در اوضاع خاص برای الهه قربانی کنند.قربانی کردن برای آلهه، یکی از سنتهای رایج از زمانهای قدیم بود، چنان که آیات عهد قدیم بر این مطلب دلالت میکند که قربانی کردن نزد عبریان بوده است و در قرآن کریم نیز به مواردی اشاره شده است؛ چنانچه در قصهی ابراهیم و ماجرای ذبح اسماعیل به این مسئله اشاره دارد.
قصههایی که از عرب جاهلی روایت شده، نشان دهندهی وجود این نظام در میان آنهاست؛ از آنجمله، داستان نذر عبدالمطلب برای کشتن عبدالله. (55) روایت شده است که عبدالمطلب نذر کرد اگر تعداد فرزندان پسرش به ده برسد، یکی از آنها را برای خدا قربانی کند و پس از آنکه پسرانش به حد نصاب رسیدند، به نذرش وفا کرد و به به قید قرعه یکی از پسران را برای قربانی نزد خداوند انتخاب کرد که قرعه به نام عبدالله افتاد و چون خواست که او را ذبح کند، قریش او را از این کار منع کردند و با وساطت کاهنی، به جای عبدالله صد شتر قربانی کرد.
سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز به این مطلب اشاره میکند که میفرماید: «انا ابن الذبیحین» که منظور حضرت از دو قربانی، پدرش عبدالله و جدش اسماعیل است. (56)
ملحق شدن به ملائکه:
قرطبی یکی از اسباب دخترکشی را ملحق کردن آنها به ملائکه میداند. وی مینویسد: چون عرب جاهلی بر این عقیده بودند که ملائکه دختران خدا هستند، بنابراین دختران را میکشتند تا به ملائکه ملحق شوند. (57)غیرت شدید:
مورخان و مفسران یکی از علل دخترکشی عرب را غیرت شدید آنها به اسارت دختران در جنگ و ازدواج آنها با غیر کفو خود دانسته اند. (58) اسارت دختران در جنگ موجب شده بود که عرب دختران خود را بزرگترین ضعف خود در مقابل دشمنان خود بدانند؛ زیرا آنها به هنگام جنگ قدرت پیکار و به هنگام غارت توان حمله نداشتند و دشمن نیز از راه اسیر کردن آنها، عاری ابدی بر قبیلهی آنها میگذاشت. از این رو، در نابودی این موجود که نیمی از آن جامعه بودند میکوشیدند. (59)برخی به اشتباه گمان کردهاند اولین کسی که دخترانش را کشت، قیس بن عاصم بود. نقل کردهاند که رابطهی او و نعمان بن منذر تیره شد. نعمان دستور داد تا به قبیله قیس هجوم برند و غارت کنند. آنها دختران قیس را به همراه دیگران به اسارت بردند. وقتی طبق معمول، قیس و سران قبیله برای دادن «فدیه» و باز پس گرفتن اسیران به نزد نعمان رفتند، نعمان به جمع زنان و دختران چنین خطاب کرد:
هر زن یا دختری که مایل باشد با پدرش برود، آمادهی حرکت باشد و هر کس میل دارد با شوهرش برود، بماند تا شوهرش به دنبال او آید.
یکی از دختران شوهردار قیس پس از این تذکر، به انتظار شوهر خود نزد نعمان ماند. این عمل دختر قیس آن قدر بر قیس گران آمد که با قساوت هر چه تمامتر تصمیم گرفت هر دختری را که متولد میشود، زنده به گور کند و بیش از ده دختر را نیز با فاصلههای نزدیک به هم زنده به گور کرد. (60)
باید گفت اگر این دخترکشی به سبب زیاده روی در فضیلت عفت باشد، فطرت بشری آن را نمیپذیرد و به دلیل قساوت و شناعتش از آن دوری میجوید.
شوم دانستن:
بعضی از دختران که در هنگام تولد، بیماریهایی همچون زرقاء، شیماء، برشا، یا کسحاء و ... داشتند، عرب آنها را شوم میدانستند و میکشتند (61) یا بچههایی که در هنگام تولد ابتدا پای آنها بیرون میآمد یا به طور کلی غیر معمول متولد میشدند، این نوع تولد به مرگ آنها منجر میشد؛ زیرا آنها اعتقاد داشتند این نوع تولد نشان دهندهی شرارت روح آنهاست (62) که اگر زنده بمانند شوم و نحس خواهند بود و به وارد آمدن مصیبتها و بلایایی بر پدر و مادرش منجر خواهند شد که برای دفع آن بلایا بچهها را میکشتند. داستان سوده دختر زهیربن کلاب از داستانهای معروف در این باره است. (63)فقر:
از جمله عواملی که در دخترکشی مؤثر بود، فقر شدیدی است که در حجاز حاکم بود. انگیزهی اقتصادی مهمترین عامل فرزندکشی است که قرآن نیز بدان متذکر شده است.در میان آنها افرادی بودند که از ترس فقر در آینده بچههایشان را میکشتند. قرآن در این زمینه متذکر میشود: «وَ لاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاَقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیَّاکُمْ؛ (64) فرزندانتان را از ترس فقر مکشید، ماییم که هم ایشان و هم شما را روزی میدهیم».
برخی دیگر نیز به دلیل فقر، بچههایشان را میکشتند تا با کم کردن بچههای خود بتوانند نفقهی آنها تأمین کنند. «وَ لاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَکُمْ مِنْ إِمْلاَقٍ نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَ إِیَّاهُمْ؛ (65) فرزندانتان را از [ترس] فقر نکشید، ما هم شما و هم ایشان را روزی میدهیم». به هر حال، در مناطقی که سالها دستخوش قحطی و گرانی میشد و زاد و توشهی کافی وجود نداشت به طوری که مردم گاه برای نیازمندیهای خود دست به غارت میزدند، کشتن بچهها میتوانست از نتایج شدت فقر آن جامعه باشد؛ (66) مخصوصاً کشتن دختران که کمتر از آنها به عنوان نیروی کار استفاده میشد و سرباری برای خانواده بودند. البته بعضی از ثروتمندان نیز دخترانشان را میکشتند؛ چنان که مهلهل بن ربیعه به همسرش امر کرد که اگر که بچهای که به دنیا میآید دختر باشد، او را بکشد. (67)
برخی بر این باورند که عرب فقط به سبب فقر، دختران را میکشتند واین کشتن شامل پسران نمیشد؛ (68) ولی ظاهراً این حرف صحیح نیست و در تمام موارد چنین نبوده است، زیرا مسئله دخترکشی عنوان مستقلی است که آیات دیگری از آنها نهی کردهاند مانند آیه:
وَ إِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ . (69)
وَ إِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَ هُوَ کَظِیمٌ * یَتَوَارَى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَ یُمْسِکُهُ عَلَى هُونٍ أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرَابِ أَلاَ سَاءَ مَا یَحْکُمُونَ. (70)
اما این آیات و همانند آن، به طور کلی از کشتن اولاد از ترس فقر و نداری نهی میکند و دلیلی بر اختصاص اولاد بر دختران وجود ندارد با اینکه آیه شامل دختر و پسر میباشد. (71)
در تاریخ جاهلیت نمونههایی از پسرکشی به علت فقر نیز به چشم میخورد؛ چنان که کبیره دختر سفیان خزاعیه چهارپسرش را درجاهلیت به سبب فقر کشت؛ (72) هر چند برخی از عشایر عرب به خصوص ربیعه، کنده، تمیم و قریش فقط دختران را میکشتند. (73)
مبارزه با دخترکشی:
بعضی از عقلای عرب راضی به چنین اعمالی در سطح جامعه نبودند و با آن مبارزه میکردند. صعصعةبن ناجیه مجاشعی جد فرزدق از جمله افرادی است که برای ریشه کن کردن این مسئله اموال فراوانی را خرج کرد. فرزدق در اشعار بسیاری به این کار جدش مباهات و افتخار میکند. (74)صعصعه روزی خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید و ماجرای خریدن دختران را به این صورت عرضه داشت که: روزی من دو شتر آبستن را گم کرده بودم. بر شتری سوار شدم و به جستجوی آنها پرداختم. از دور، خیمهای دیدم و بدان سو رفتم و از مردی که در کنار خیمه نشسته بود، شترانم را جویا شدم. از من پرسید: داغ و نشان چیست؟ گفتم نشان میثم بنی دارم. گفت: در این نزدیکیها دو شتر را پیدا کرده ام و اینک نزد من است. در همین احوال، پیرزنی که معلوم شد مادر همان مرد میباشد، از عقب خیمه با حالتی گرفته درآمد. آن مردخطاب به او پرسید: چه زایید؟ و بلافاصله گفت: اگر پسر باشد که با ما شریک مال و زندگی و وارث ما خواهد بود، و اگر دختر باشد که به خاکش میسپریم. مادر پاسخ داد: دختر است. آن مرد با خشم توأم با اندوه اظهار داشت: پس معطل نشوید، آسودهاش سازید و به خاک سپرید.
صعصعه گفت: بی اختیار به او گفتم آیا این دختر نوزاد را میفروشی؟ پاسخ داد: هرگز شنیدی عرب بچه فروش باشد؟ گفتم نفروش؛ در مقابل احسان و بخششی به من ببخش. گفت: حاضرم با آن شترها مبادله کنم. راضی شدم. شترها را دادم و دختر را گرفتم و به دایهای سپردم. این واقعه موجب شهرت من شد و از آن پس این روش را ترک نکردم.
تعداد دخترانی که صعصعه در هنگام ظهور اسلام نجات داد، 400، 360، 300 و 290 نفر ذکر شده است. (75) البته احتمال دارد که در تعداد حقیقی مبالغه شده باشد؛ زیرا لازمهی مباهات و افتخار این است که تعداد را زیاد بگویند و احتمال دارد تعدادش درست باشد؛ زیرا در زمانی که بسیاری از شدت فقر رنج میبردند، خواستار کشتن بچههایشان میشدند تا از بخشش صعصعه بی نصیب نمانند. زیدبن عمروبن نفیل قرشی، ناجی دیگری بود که با بذل ثروتش دختران را از مرگ نجات میداد. آوردهاند وقتی مردی را دید که قصد دارد دخترش را بکشد، به او گفت: او را نکش؛ من مخارج او را به عهده میگیرم. آن دختر را از او گرفت تا مخارجش را بر عهده گیرد تا اینکه بزرگ شد. سپس به پدرش گفت: اگر میخواهی آن را به خودت بدهم و تو را در مؤونه و مخارج دخترت یاری کنم. آنچه این داستان به خوبی بیانگر آن است فقر شدیدی است که پدران را برای رهایی از مخارج دختر به کشتن آنها وامی داشت. تعداد دخترانی را که زیدبن عمرو نجات داد، 96 نفر ذکر کرده اند. (76)
نکته
چنان که پیشتر بیان شد فرزندکشی در جاهلیت مخصوص برخی قبایل و بیشتر در میان اقشار فقیر جامعه رخ میداد. حال سؤال این است با اینکه دخترکشی و فرزندکشی در مناطقی خاص و به صورت محدود انجام میشد، چرا خداوند متعال در قرآن کریم مکرر و با لحنی تند این مسئله را محکوم میکند؟می توان گفت نفس انسانی از ارزش والایی برخوردار است لذا کشتن و یا زنده کردن فردی نیز که خلیفهی خداوند بر روی زمین است دارای اهمیت بسزایی است. چنان که خداوند متعال میفرماید: «مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً وَ مَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً»؛ (77) «هر که نفسی را بدون حق قصاص و یا بی آن که فساد و فتنهای در روی زمین کند به قتل رساند، مثل آن باشد که همه مردم را کشته و هر که نفسی را حیات بخشد مثل آن است که همه مردم را حیات بخشیده». در این آیه خداوند متعال کشتن شخصی بدون اینکه فسادی بر روی زمین انجام داده باشد و یا اینکه مرتکب قتلی شده باشد را معادل کشتن همه مردم قرار داده است و اهمیت قتل نفس و بزرگی این عمل را از حیث گناه و آثار آن را بیان میدارد؛ زیرا قتل یک نفر در حقیقت قتل نفس و بزرگی این عمل را از حیث گناه و آثار آن را بیان میدارد؛ زیرا قتل یک نفر در حقیقت بی اعتنایی به مقام انسانیت است. پس با این حال کشتن این بچههای مظلوم از بزرگترین مصادیق قتل نفس خواهد بود؛ زیرا این بچهها تحت کفالت و ولایت آنها بودند و جز از طرف خانوادهی خودشان از جایی دیگر حمایت نمیشدند؛ بچههایی که تنها امیدشان پدر و مادرشان بود. وقتی همین پدر و مادر دست به خون اینها بیالایند روشن است که چنین عملی از زشتترین مصادیق شقاوت و سنگدلی خواهد بود، و لازمهی از بین بردن چنین عمل زشتی هر چند نادر، برخوردی قاطعانه و نهی مکرر میباشد.
جمع بندی
به طور کلی میتوان چنین نتیجه گرفت که ریشهی اصلی قتل اولاد از بقایای شعائر دینی قدیمی بود که به علل و انگیزههای متفاوتی انسانها را برای خدایانشان قربانی میکردند. بعدها در طول زمان به دلایل متفاوتی چون شدت فقر، عاری اسارت و غرور مردان در کشتن هم جنسان خود، کشتن دختران افزایش یافت که این مسئله بیشتر در خانوادههای فقیر به چشم میخورد. بیشتر مصادیقی که دربارهی حب و عشق پدران به دخترانشان، مشورت و استفاده از آرای آنها و ... گذشت از طبقهی بالا و اشراف آن جامعه بودند. معن بن اوس، عتبة بن ربیعه، عامربن ظرب، لقیط بن زراره که نمونه رفتار نیک آنها به دخترانشان بیان شد، از طبقهی اشراف و بزرگان جامعه بودند و گر چه قتل اولاد در مناطق خاص و به صورت نادر انجام میشد ولی چون که نفس انسانی از ارزش و اهمیت بالایی برخوردار است خداوند متعال با این مسئله که از زشتترین مصادیق قتل نفس میباشد برخورد میکند.پینوشتها:
1. افغانی، سعید، المرأة و الاسلام، ص 15.
2. قالی، ابوعلی، ذیل الأمالی و النوادر، ج2، ص 117.
3. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، محاضرات الادباء، ج1، ص 325.
4. قالی، الامالی، ج2، ص 161.
5. اندلسی، ابن عبدربه، العقد الفرید، ج6، ص 90.
6. طیفور، احمدبن ابی طاهر، بلاغات النساء، ص 159.
7. شیبانی، ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج2، ص 212.
8. ابن منظور، لسان العرب، ج11، ص 119، (قرع).
9. طیفور، احمدبن ابی طاهر، بلاغات النساء، ص 129.
10. اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، ج17، ص 189.
11. جاحظ، عمربن بحر، البیان و التبیین، ج2، ص 77؛ اندلسی، ابن عبدربه، العقدالفرید، ج6، ص 86.
12. حوفی، محمداحمد، المرأة فی الشعر الجاهلی، ص 280.
13. اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، ج11، ص 144.
14. همان، ج5، ص 479؛ دیوان لبیدبن ربیعه، ص 215.
15. ابوتمام حبیب بن اوس طائی: شرح علامه تبریزی، شرح الحماسه، ج1، ص 195.
16. جوزیه، ابن قیم، اخبارالنساء، ص 133.
17. بغدادی، محمدبن حبیب، المحبر، ص 433.
18. همان؛ جاحظ، عمروبن بحر، المحاسن و الاضداد، ص 55.
19. ضبی کوفی، محمدبن علی، المفضلیّات، ص 174.
20. عسقلانی، ابن حجر، الاصابه، ج8، ص 203.
21. اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، ج10، ص 32.
22. همان، ج22، ص 89.
23.هاشمی، محمدبن سعد، الطبقات الکبری، ج3، ص 45.
24. شیبانی، ابن اثیر، اسدالغابه، ج5، ص 475.
25. همان، ص 208.
26. حوفی، محمداحمد، المرأة فی الشعر الجاهلی، ص 289.
27. جاحظ، عمروبن بحر، البیان و التبیین، ج1، ص 186.
28. نافجه: به بیگانهی بی سود و زیان گفته میشد.
29. نوری، یحیی، جاهلیت و اسلام، ص 37.
30. نحل، آیهی 62.
31. اسراء، آیهی 40.
32. صافات، آیهی 149-154.
33. آلوسی شکری، محمود، بلوغ الارب، ج3، ص 43. 52، جوادعلی، المفصل، ج5، ص 89.
34. نحل، آیهی 57 و 59.
35. تکویر، آیهی 8 و 9.
36. زیدان، جرجی، تاریخ تمدن اسلام، ص 919.
37. آلوسی شکری، محمود، بلوغ الارب، ج3، ص 43.
38. جاحظ، عمروبن بحر، الحیوان، ج1، ص 22.
39. حوفی، احمدمحمد، المرأة فی الشعر الجاهلی، ص 295.
40. میدانی، احمدبن محمد، مجمع الامثال، ج1، ص 389؛ شکری آلوسی، محمود، بلوغ الارب، ج3، ص 42.
41. مبرد، محمدبن یزید، الکامل فی اللغة و الادب، ج1، ص 391.
42. افغانی، سعید، اسلام و المرأة، ص 22.
43. کیّال، باسمة، تطور المرأة عبرالتاریخ، ص 61.
44. بغدادی، محمدبن حبیب، المحبر، ص 179-181.
45. حوفی، محمداحمد، المرأة فی الشعر الجاهلی، ص 300.
46. انعام، آیهی 137 و 140.
47. طباطبایی، سیدمحمدحسین، تفسیر المیزان، ج12، ص 117.
48. شیبانی، ابن اثیر، اسدالغابه، ج7، ص 250.
49. حلبی، السیرة الحلبیه، ج1، ص 29.
50. جوادعلی، المفصل، ج5، ص 97.
51. همان، ص 96.
52. نحل، آیهی 56-58.
53. وافی، علی عبدالواحد، الاسره و المجتمع، ص 141.
54. همان، ص 144.
55. شکری آلوسی، محمود، بلوغ الارب، ج3، ص 46.
56. قرطبی، محمدبن احمد، الجامع لاحکام القرآن، ج19، ص 152.
57. همان، ج10، ص 77؛ زمخشری، جارالله، الکشاف، ج2، ص 88.
58. نوری، یحیی، جاهلیت و اسلام، ص 20.
59. شکری آلوسی، محمود، بلوغ الارب، ج3، ص 43؛ اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، ج14، ص 70.
60. همان؛ ابن منظور، لسان العرب، ج15، ص 19، (وأد).
61. کیّال، باسمة، تطور المرأة عبرالتاریخ، ص60.
62. حلبی، السیرةالحلبیه، ج1، ص 50. (باب تزویج عبدالله)؛ شکری آلوسی، محمود، بلوغ الارب، ج3، ص 43.
63. اسراء، آیهی 31.
64. انعام، آیهی 151.
65. آلوسی بغدادی، محمود، روح المعانی، ج8، ص 54.
66. اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، ج11، ص 53.
67. قرطبی، محمدبن احمد، الجامع الاحکام القرآن، ج7، ص 86.
68. تکویر، آیهی 8 و 9.
69. نحل، آیهی 58 و 59.
70. طباطبایی، سیدمحمدحسین، تفسیرالمیزان، ج7، ص 550.
71. طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، ج25، ص 16؛ شیبانی، ابن اثیر، اسدالغابه، ج7، ص 250.
72. کیّال، باسمة، الأسرة و المجتمع، ص 140.
73. اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، ج1، ص 278؛ دیوان الفرزدق، ص 278.
74. بغدادی، محمدبن حبیب، المحبر، ص 141.
75. حوفی، احمدمحمد، المرأة فی الشعر الجاهلی، ص 302.
76. شکری آلوسی، محمود، بلوغ الارب، ج3، ص 45.
77. مائده، آیهی 32.
مشهدی علی پور، مریم؛ (1390)، مطالعهی تطبیقی جایگاه زن در جاهلیّت، تهران: مؤسسهی انتشارات امیرکبیر، چاپ اول