سياستگذاري در عرصه فلسفه و تفكر
نويسنده:شيدا اميني
نگاهي به مقوله تخصصي شدن فلسفه در شاخه هاي گوناگون ؛
سياستگذاري در عرصه فلسفه و تفكر
با اين همه، تأكيد و تكيه بسيار بر تخصص در زمانه ما نتوانسته است مانع ايجاد شاخه هاي معرفتي ميان رشته اي شود. پس از دهه ها تلاش فكري و معرفتي و علمي، پي برده ايم برخي از پرسشهايمان جز با تشكيل و ايجاد معارف ميان رشته اي سامان نمي گيرند و به همين دليل، در منظومه فعلي با كثيري از دانشهاي ميان رشته اي روبرو هستيم. بارها گفته ايم كه دانش و معرفت هوش مصنوعي به خوبي مي تواند ميان رشته اي بودن كل معرفت در زمانه ما را نشان دهد. اين دانش، هم به منطق، فلسفه و فيزيك نيازمند است و هم به پزشكي و عصب شناسي، زيست شناسي و روانشناسي احتياج دارد، هم علوم رايانه به كارش مي آيند و هم مكانيك و برق و الكترونيك. به خوبي مي توانيم ميان رشته اي بودن را در اين شاخه دنبال كنيم.
در ساحت فلسفه هم اين دو روند و فرايند به خوبي ديده مي شوند. از سوي ديگر، دنياي فلسفه كاملاً تخصصي شده است و ما در آن فيلسوفاني را داريم كه صرفاً متخصصان افرادي چون «كانت» و «هگل» يا شاخه هايي مانند اگزيستانسياليسم و يا فلسفه زبان و زبان علم هستند. اين افراد معمولاً اگر با پرسشي مواجه شوند كه جزيي از تخصصشان نيست، به راحتي جواب مي دهند «نمي دانم». اين در حالي است كه تا يك سده پيش، از هر فيلسوفي انتظار مي رفت همه پرسشهاي فلسفه را به درستي جواب دهد. اين انتظار در زمانه ما بسيار مقيد و محدود شده است. جالب اينجاست، با متخصصاني روبرو هستيم كه صرفاً در بخشي از يك معرفت فلسفي متخصص هستند. مثلاً از فلسفه ذهن صرفاً در زمينه آگاهي يا كاركردگرايي متخصص و متبحر به شمار مي روند و يا دوره دوم زندگي «ويتگنشتاين» يا دوره اول زندگي «فرويد» را خوب مي دانند.
از سوي ديگر، همين روند تخصصي شدن حوزه هاي فلسفي، گونه اي معارف ميان رشته اي را هم به وجود آورده است. به عنوان نمونه، شاهد رشته اي چون اخلاق پزشكي هستيم كه هم به دانش پزشكي و هم به دانش و فلسفه اخلاق نياز دارد. فلسفه تكنولوژي را در ساحت فلسفه داريم كه جز با توجه به يكي از شاخه هاي تكنولوژيك امكان رشد و پيشرفت ندارد. فلسفه ذهن را داريم كه با علوم رايانه بسيار در ارتباط است. فلسفه رسانه را شاهديم كه به دانش مطالعات رسانه و مباحث مربوط به جامعه شناسي و روانشناسي نيازمند است. بسياري از معارف مرتبه دوم چون فلسفه علم، فلسفه تاريخ، فلسفه هنر و فلسفه منطق هم جز با احاطه و توجه به علم و معرفتي به غير از فلسفه، امكان پي جويي ندارند.
ما در جايي از تاريخ قرار گرفته ايم كه هم تجربه تخصصي شدن فلسفه و هم ميان رشته اي شدن آن پشت سرمان قرار دارند و از اين تجربيات مي توانيم براي پيمودن راه دشواري كه پيش رو داريم، استفاده كنيم. بنابراين، ناگزيريم به تخصص و لوازم آن توجه كنيم، زيرا اين راهي اجتناب ناپذير فرا روي ماست، اگرچه كه بيشتر فلسفه پژوهان كنوني در ايران به صورت تخصصي فلسفه را پي جويي نمي كنند، اما به نظر مي رسد با رشد تعداد استادان و فلسفه پژوهان، به صورت ناگزير و اجتناب ناپذير به سمت تخصصي شدن خواهيم رفت. از سوي ديگر، فلسفه در ديار ما بسيار نيازمند كاربردي شدن است و لازم است نسبتي جدي ميان آن و شاخه هاي گوناگون زندگي فردي و جمعي ايجاد شود و اين مهم محقق نمي شود، مگر آنكه به شاخه هاي ميان رشته اي بهاي كافي بدهيم.
فلسفه حقوق، فلسفه اخلاق، فلسفه تكنولوژي، فلسفه رسانه و فلسفه هنر كه خيلي وقتها مي توان به آنها به ترتيب «فلسفه و حقوق»، «فلسفه و اخلاق»، «فلسفه و تكنولوژي»، «فلسفه و رسانه» و «فلسفه و هنر» هم گفت، همه شاخه هايي هستند كه از يك سو ميان رشته اي هستند و از سوي ديگر، بحث تخصص را مطرح مي كنند. توجه به اين شاخه ها باعث مي شود زمينه پرداختن تخصصي به فلسفه فراهم شود.
به نظر مي رسد، هنگام گزينش دانشجو در مقاطع كارشناسي ارشد و دكتري، بايد مقدمات اين تخصصي شدن و كاربردي شدن فلسفه را فراهم كرد. در اين نظام، به جاي پذيرفتن دانشجويان ذيل رشته كلي فلسفه، بايد به صورت دقيق و ريز هر يك از اين معارف ميان رشته اي را تعريف كرد و دانشجويان علاقه مند را به سمت و سويي برد كه به دغدغه هها و پرسشهاي اجتماعي و فرهنگي و فردي توجه داشته باشند و كاملاً تخصصي وارد مضامين مختلف شوند. براي رسيدن به جايگاهي در خور در اين زمينه، بايد سياستگذاري دقيق فلسفي داشت، وگرنه كارنامه ما از آنچه در يكي- دو سده اخير در مواجهه با فلسفه غرب رخ داده، تغييري را به خود نخواهد ديد.