حكایت موش و قالب پنیر

روزی روزگاری، دو موش زرنگ و بازیگوش با یكدیگر در یك انباری بزرگ زندگی می‌كردند. آنها هركدام برای خود در گوشه‌ای از این انبار لانه‌ای ساخته بودند. در این انبار یك گربه‌ی پیر و یك سگ نگهبان هم زندگی می‌كردند. این
پنجشنبه، 12 آذر 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حكایت موش و قالب پنیر
حكایت موش و قالب پنیر

 

نویسنده: الهه رشمه




 

مورد استفاده:

كنایه از فردی است كه در داوریها همیشه نفع خودش را در نظر می‌گیرد.
روزی روزگاری، دو موش زرنگ و بازیگوش با یكدیگر در یك انباری بزرگ زندگی می‌كردند. آنها هركدام برای خود در گوشه‌ای از این انبار لانه‌ای ساخته بودند. در این انبار یك گربه‌ی پیر و یك سگ نگهبان هم زندگی می‌كردند. این دو موش هر روز صبح با هم به دنبال غذا می‌رفتند و هركدام برای خود غذایی پیدا می‌كردند به لانه می‌آوردند و می‌خوردند. و در پایان روز با یكدیگر می‌نشستند و اتفاقاتی را كه در آن روز برایشان رخ داده بود تعریف می‌كردند و می‌خندیدند. گربه كه خیلی پیر، تنبل، و خواب آلود بود از این همه جنب و جوش و تلاش موش‌ها عصبانی بود و آرزو می‌كرد كه جوان بود و توان داشت تا جستی بزند آنها را بگیرد و بخورد تا هم یك شكم سیر غذا خورده باشد و هم اینكه از صدای بازی و خنده‌ی موش‌ها برای همیشه راحت شود ولی هیچ گاه به آرزوی خود نمی‌رسید.
یك روز كه هر دو موش به دنبال غذا می‌گشتند، بوی مطبوعی به مشام آنها رسید هر دو موش به طرف بو كشیده شدند، بله بوی پنیر بود هر دو با هم به قالب پنیر رسیدند و خواستند كه آن را بردارند. این موش می‌گفت من زودتر رسیدم این قالب پنیر مال من است. آن یكی موش می‌گفت من زودتر رسیدم این قالب پنیر مال من است. كم كم داشت دعوایشان می شد، اما تصمیم گرفتند به جای دعوا كردن مثل دو تا دوست واقعی پنیر را به دو قسمت مساوی تقسیم كنند تا هر دو از پنیر استفاده كنند، موشها برای اینكه اختلافی بینشان پیش نیاید پیش سگ نگهبان انبار رفتند، سگ خواب بود، چون تمام شب را بیدار بود. و از انبار نگهبانی كرده بود، هرچه صدایش كردند جواب نداد. آنها از سگ كه ناامید شدند به سراغ گربه رفتند تا مثل یك قاضی عادل و با انصاف قالب پنیر را بین دو موش تقسیم كند تا هیچ گونه اختلاف و مشكلی پیش نیاید.
گربه كه در حال چرت زدن بود با دیدن موشها بیدار شد و موش‌ها ماجرا را برای گربه تعریف كردند. گربه كه دوست داشت به نحوی خودش صاحب پنیر شود و یك قالب پنیر را بخورد، گفت: باید ترازویی درست كنیم. یك پرتقال بیاورید. موش‌ها یك پرتقال آوردند گربه آن را نصف كرد، داخل آن را خارج كرد و با كمك یك تكه چوب و كمی نخ توانست یك ترازو با دو كفه درست كند. سپس قالب پنیر را به دو قسمت نامساوی تقسیم كرد و در داخل ترازو گذاشت یك كفه سنگین‌تر از كفه‌ی دیگر بود. تكه‌ای از كفه سنگین‌تر برید و خورد تا مساوی شود. این بار كفه‌ی دیگر سنگین‌تر شد، دوباره تكه‌ای از این كفه كند تا برابر شود ولی باز طرف دیگر سنگین‌تر شد و دوباره از پنیر كَند و خورد تا جایی كه فقط در یكی از كفه‌های ترازو مقدار كمی پنیر ماند. درنهایت گربه آخرین تكه‌ی پنیر را در دهان خودش گذاشت و گفت: این هم حق الزحمه‌ی من، موش‌ها كه در تمام این مدت سكوت كرده و كارهای گربه را نگاه می‌كردند با عصبانیت یكدیگر را نگاه كردند و فهمیدند كه با سادگی خودشان باعث شدند كلاهی بزرگ بر سرشان رود.
منبع مقاله :
رشمه، الهه، (1392)، ضرب المثل و داستانهایشان (معنی ضرب المثل و ریشه‌های آن)، تهران، انتشارات سما، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما