دیدگاه‌های جان لاك درباره‌ی انسان و ماهیت او (1)

همان طور كه هابز تحت تأثیر جنگ داخلی انگلستان بود، جان لاك عمیقاً درگیر عواقب آن بود. او در سامرست به دنیا آمد، جایی كه با بریستول، دومین شهر انگلستان در آن زمان، فاصله‌ای نداشت. خانواده‌اش از اشراف پایین رتبه‌ای
پنجشنبه، 12 آذر 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دیدگاه‌های جان لاك درباره‌ی انسان و ماهیت او (1)
 دیدگاه‌های جان لاك درباره‌ی انسان و ماهیت او (1)

 

نویسنده: راجر تریگ
مترجم: جمعی از مترجمان



 

زمینه

همان طور كه هابز تحت تأثیر جنگ داخلی انگلستان بود، جان لاك عمیقاً درگیر عواقب آن بود. او در سامرست به دنیا آمد، جایی كه با بریستول، دومین شهر انگلستان در آن زمان، فاصله‌ای نداشت. خانواده‌اش از اشراف پایین رتبه‌ای بودند كه در جنگ داخلی از پارلمان حمایت كردند. به واسطه‌ی سخاوت یك حامی [فرهنگدوست] در مدرسه‌ی وست مینستر درس خواند و به دانشكده‌ی كرایست چرچ (1) آكسفورد رفت و برای تدریس در آنجا ماندگار شد. او گرفتار منازعات مذهبی‌ای شد كه پس از «دوره‌ی بازگشت سلطنت» (2) و احیای كلیسای رسمی (3)‌اندك اندك بالا می‌گرفت، و چندی بعد در پرتو حمایت و توجه ارل آو شافتسبوری وارد امور سیاسی در بالاترین سطوح شد. درواقع او مجبور شد در 1683 به هلند به تبعید برود و سرانجام وقتی به انگلستان بازگشت كه شاه كاتولیك، جیمز دوم، خلع شده بود. او با همان كشتی بازگشت كه ملكه مری دوم نیز از سرنشینان آن بود؛ پس از بازگشت، ملكه و همسرش ویلیام سوم در «انقلاب باشكوه» (4) مشتركاً بر تخت سلطنت انگلستان نشستند. در همان ایام، ولایت زادگاه او شاهد شورشی نافرجام بود كه لاك از آن حمایت كرده و حتی برای تأمین سرمایه‌ی آن پول داده بود. دوكِ مانمت در دوُرِست مستقر شده بود و طغیانی را رهبری می‌كرد كه به فاجعه‌ی «نبرد سجمور» در 1685 در قلب سامرست ختم شد. رفتار خشن قاضی جفریزِ بدنام، قاضی القضات كل، با شورشیان را هنوز در غرب انگلستان با نام «دادگاه‌های خونخوار» به یاد می‌آورند. در بسیاری شهرها و روستاها عده‌ی كثیری برای عبرت مردم به دار آویخته شدند، از جمله دوازده مرد در پنسفورد، روستای خودِ لاك.
دودستگی اصلی در جامعه‌ی انگلیسی آن زمان، بین آن كسانی بود كه می‌خواستند از مرجعیت و مشی كلیسای انگلستان پیروی كنند با كسانی كه در این سودا بودند كه از آن كلیسا تبعیت نكنند و به شیوه‌ی [دلخواه] خویش خدا را بپرستند. عاملی كه به این دودستگی دامن زد، «قانون انطباق» سال 1662 بود كه در آن سعی شد استفاده از «كتاب دعا» به كل كلیساهای انگلستان تحمیل شود. این امر انشعابی در كلیسای انگلستان ایجاد كرد كه هنوز هم باقی است. از آنجا كه كلیسا و دولت نسبتاً مترادف بودند و «بخش» (5)واحدی هم كلیسایی و هم سیاسی بود، حقوق سیاسی «مستقلان» (6) یا «غیر تابعان» (7) تبدیل به مسئله‌ی مهمی شد. آزادی مذهبی را تا كجا می‌شد روا دانست؟ دامنه‌ی این آزادی تا كجا باید می‌بود؟ در كلیسای انگلستان افرادی بودند به نام «اهل تساهل»‌(8) كه آرزو داشتند كلیسا تا حد ممكن جامع باشد و می‌خواستند گوناگونی عقاید و آداب را در قلمرو آن روا دارند. آن كثرت گرایی كه لاك عاقبت مدافعش شد، از این هم فراتر می‌رفت و مدارا با دست كم بعضی از كسانی را كه خود را از كلیسای رسمی و مرجعیت اسقفانش خارج می‌دانستند، تشویق می‌كرد. حمایت لاك از مدارا یا رواداری حتی در تفكر كسانی كه تقریباً یكصد سال بعد قانون اساسی امریكا را تدوین كردند، تأثیر داشت. هرچند، موافقت خود او تا حدی محدود بود. او نمی‌توانست به رسمیت شناختن حقوق سیاسی كاتولیك‌ها را- كه به گمان او، به حاكمی بیگانه یعنی پاپ وفادار بودند و خودشان با دیگران مدارا نمی‌كردند- جایز بشمرد. خودداری او از به رسمیت شناختن ملحدان نیز بامعنا بود. برای او این نكته‌ی مهمی بود، چرا كه اعتقاد داشت سیاست وابسته به اخلاق است و اخلاق بر پایه‌ی اعتقاد به خدا و اعتقاد به آخرت- جایی كه برای اعمالمان در این زندگی پاداش یا كیفر می‌بینیم- قرار دارد.
فهم درست فلسفه‌ی لاك بدون درك نسبی پیشینه‌ [=زمینه‌ی فكری و فرهنگی] او ممكن نیست. او در مشهورترین اثرش، رساله در باب فاهمه‌ی بشر، منتشر شده در1690، اشاره می‌كند به «قوّه‌ی[=توانش] عقل كه آدمی به واسطه‌ی آن متمایز از جانوران فرض شده و بدیهی است كه از حیث آن قوه به مراتب بر همه‌ی آنها تفوق دارد.» (9) وی در جای دیگر بیش از همه دین است كه باید ما را از حیوانات متمایز كند و «باید بویژه ما را اعتلا بخشد.» (10) اما به تلخی می‌افزاید كه با این همه، در دین است كه «آدمیان خود اغلب نامعقول‌ترین موجودات و ابله‌تر از حیوانات می‌نمایند.» عقل، برای خشونت پادزهری تدارك می‌بیند و از این رو مشتاق تأسیس دین بر مبنایی عقلانی بود، همچنانكه می‌خواست همین كار را برای جامعه‌ی سیاسی انجام دهد. او از «شور و شوق‌های» دینی، كه به گمان او انگلستان از آن اشباع شده بود، وحشت داشت. شور و شوق، تنها «تخیلات بی‌اساس ذهن بشر» (11) را جانشین عقل می‌كرد. با این همه جان لاك به رغم اشتهار به تفكر تندرو (رادیكال)، مسیحیِ معتقدی بود. یكی از آثار مهم او در دهه‌ی آخر عمرش معقول بودن مسیحیت نام داشت. مضمون اصلی آن، این بود كه لُبّ اعتقاد مسیحی قول به مسیح [منجی موعود قوم یهود] بودن عیسی است. او معتقد بود دو شرط تفكیك ناپذیر برای نیل به حیات ابدی، ایمان و توبه است یا به عبارت دیگر، «اعتقاد به منجی موعود بودن عیسی و نیكوكاری» (12). اندك [اشارات و] لوازم كلامی كتاب، لاك را در معرض اتهام الحاد قرار داد. به خصوص این نكته كه آیا اعتقاد او به اینكه عیسی پسر خدا است، به این معنا است كه آنها یكی هستند؟ آیا او منكر اصل تثلیث بود؟ [در زمان خود لاك] گمان بردند او سوسینوسی (یا به اصطلاحی متأخرتر «وحدت گرا» [یعنی منكر تثلیث]) است. هرچند، او به كلیسای انگلستان [= انگلیكان] متعهد ماند، احتمالاً تلاشش برای عرضه‌ی تعریفی حتی المقدور جامع از مسیحی بودن، مسئله ساز شده بود.
آنچه مسلم است، این است كه لاك آرزو داشت نقش محوری عقل را حتی در قلمرو اعتقاد دینی به اثبات برساند. او به اندازه‌ی هركس دیگر از حدود عقل آگاه بود و نیاز به وحیِ بی‌واسطه را از جانب خداوند درمی یافت. وی با تأسف می‌گوید: «عقل بشر در كار عظیم و شایسته‌اش، اخلاق، آدمیان را یاری نكرده مأیوس ساخت»، چرا كه هرگز قادر نبوده است «مجموعه‌ی كاملی از قانون طبیعی» (13) را كشف كند. از این رو ما نیازمندیم كه وظایفمان به واسطه‌ی كسی كه خداوند فرستاده است به ما ابلاغ شود. با این حال، هرچه از طریق وحی تعلیم داده شده است، باید موافق عقل هم باشد. عقل باید رأی خود را درباره‌ی حقایق مكشوف از طریق وحی اعلام كند. به علاوه، ضرورت دارد كه عقل ابتدائاً چیزی را به عنوان وحیِ اصیل تأیید كند.
حال این «عقل» چیست؟ آسان می‌توان دریافت كه لاك نخستین فیلسوف بزرگ تجربی مسلك انگلیسی، سلف اسقف باركلی و دیوید هیوم است. یقیناً او با «انجمن سلطنتی» نوبنیاد كه یكی از اعضای آن شد، احساس همبستگی می‌كرد. به نظر می‌رسد با تأكید صریح او بر نقش تجربه «كه كل شناخت ما بر آن بنا شده است»، (14)نقش مشاهده، ارزشمند تلقی می‌شود و روش علمی جدید پایه ریزی می‌گردد. مشهور است كه او در آغاز رساله در «نامه به خواننده» (15) به استادانی چون بویل یا «جناب نیوتن بی‌مانند»، كه در آن زمان در كار پیش بردن علوم بودند، اشاره می‌كند. هدف خود لاك فراهم آوردن طرح عظیم مابعدالطبیعی نبود، بلكه هدف او- همان طور كه خودش در این قول شگفت آور می‌گوید- «به سان كارگری خدمت كردن برای كمی روشن‌تر ساختن فضا و دور كردن زباله‌هایی كه در طریق شناخت افتاده‌اند» بود. به این ترتیب، ظاهراً او به جدّ خود را با آن فیلسوفان اعصار گذشته كه تفوق را به علوم تجربی می‌دادند و تصور می‌كردند كه وظیفه‌ی فلسفه تنها فراهم كردن توضیح برای استدلالِ اصولاً علمی است، در یك صف قرار می‌دهد. این بخشی از حقیقت است، اما لاك نگاهی وسیع‌تر به عقل داشت كه در فهم او از طبیعت بشر نیز سرشته بود. او درست به این دلیل كه عقل در مقابل زور است، حس می‌كرد باید برای ایجاد توافق كلی و رواداری درون كلیسا و درون جامعه به طور كلی، وسیله‌ای وجود داشته باشد. او بی‌تردید به سبب درك اغتشاشات زمان، می‌خواست به قوه‌ای متوسل شود كه به اعتقاد او در همه‌ی انسانها هست. اگر همه‌ی ما مخلوقاتی معقولیم، به این معنا كه در درونمان قوه‌ی عقل داریم، شاید سرانجام بتوانیم در روابطمان با یكدیگر بیشتر معقول باشیم تا متجاوز. فلسفه‌ی لاك در جامعه‌ای سخت از هم گسیخته، عاملی تثبیت كننده بود.

جایگاه ما در جهان

منشأ این قوه‌ی عقل در انسان چیست؟ پاسخ لاك روشن است. منشأ عقل، خدای خالق آن است، چنانكه وحی در مسیحیت نیز به همین گواهی می‌دهد. لاك تأكید می‌كرد كه خداوند خیر و رحمت عام خود را «با نور عقل» (16) متجلی ساخته است، دست كم برای كسانی كه از آن نور استفاده می‌كنند. او حتی اشاره می‌كند به «همان بارقه‌ی ذات و علم الهی در درون انسان كه او را انسان كرد و به او قانونی را نمایاند كه در مقام انسان، تحت انقیاد آن قرار داشت.» مردم می‌توانند آن نور را كنار بگذارند یا از آن غفلت كنند، اما با آن اساساً هركسی می‌تواند قانونی را كه «معیار جاودانی و دگرگون ناشدنی حق» است، درك كند. مردم عقلانیتی را به كار می‌گیرند كه لاك در عبارتی خاطره‌انگیز- كه بسیار محبوب بعضی متكلمان انگلیسی قرن هفدهم بود- آن را «شمع خداوند» می‌خواند. این تعبیر تنها بر منشأ الهی عقل تأكید نمی‌كند، بلكه البته بر محدود بودن آن نیز دلالت دارد. هرچند ما نمی‌توانیم همه چیز را بدانیم، اما می‌توانیم به اندازه‌ای علم به دست آوریم كه جایگاهمان را به مراتب بالاتر از تمامی مخلوقات دیگر قرار دهد. لاك در آغاز رساله تأكید می‌كند كه انسان‌ها از «نور كافی» كه به معرفت صانع خویش و مشاهده‌ی وظایف خود راهنماییشان كند» برخوردارند. (17) اگرچه ما ناچاریم به نور شمع متكی باشیم، نه آفتاب روشن، با این حال «شمع [روشنگر و راهنمایی] كه در ما نهاده‌اند برای تمامی اغراضمان كافی است.»
هرگونه فهم عقلانی از جایگاه ما در میان اشیا، باید منشأ آن فهم عقلانی را نیز لحاظ كند. چگونه است كه انسان‌ها می‌توانند درباره‌ی موضع خود در عالم تأمل كنند؟ پاسخ لاك به صراحت، پاسخ معتقدان به خدا است. این عالم، عالم خدا است كه به شیوه‌ای خاص سامان داده شده و فقط ما- به سبب هدیه‌ای كه خداوند به ما عنایت كرده است، یعنی عقل- می‌توانیم آن را بفهمیم (كما اینكه حیوانات نمی‌توانند). دلمشغولی اصلی لاك كه در كلِ فلسفه‌ی او نهفته است، بنیان‌های اخلاق و ارتباط آن با اراده‌ی خدا است. گفته‌اند كه رساله به رغم بررسی تفصیلی امكان شناخت بشر، ریشه در مباحثات درباره‌ی اخلاق و دینِ وحیانی دارد. درواقع میان تأكید لاك بر نقش عقل بشر و نیاز دائم ما به وحی، جدالی ابدی هست. لاك نمی‌خواست اهمیت اساسی وحی خداوند را بر مسیح انكار كند، اما در عین حال می‌خواست تأكید كند كه هر چیزی در نهایت باید به تصویب عقل ما برسد. منظور این است كه همچنانكه با فرد مدعی الهام باید با شك برخورد كرد، درباره‌ی خود سنت هم باید با معیار عقل قضاوت كرد. مرجعیت باید رضایت عقلانی مردم را به دست آورد.
اما لاك، به رغم این تأكید بر عقل به عنوان هدیه‌ی خداوند به انسان‌ها، بیشتر به سبب ردّ امكان هرگونه شناخت فطری شهرت دارد. تجربه گرایی او را در مشخص‌ترین شكلش، در این دانسته‌اند كه اصرار داشت ما با تصورات فطری-از نوعی كه مثلاً افلاطون از آن دفاع می‌كرد- به دنیا نمی‌آییم. ما حتی فهمی پیشینی از خداوند یا تمایلی طبیعی به خوب (یا بد) بودن نداریم. هیچ «قانون طبیعی» نوشته شده در نفوس ما وجود ندارد. ما باید وظایف و مسئولیت‌هایمان را بیاموزیم. لاك جداً معتقد بود كه كل شناخت ما از تجربه برمی‌آید و خود برای شناخت طبیعت بشر به مردم شناسی روی می‌آورد. به نظر او مهم و معنی دار بود كه گزارش‌هایی از دریانوردان ملل مختلف موجود بود كه «در میان آنان هیچ مفهومی از خدا یا هیچ دینی پیدا نمی‌شود.» (18) برای لاك، ذهن بشر در ابتدای تولد، لوحی نانوشته و صفحه‌ای سفید بود كه هر چیز نوشته شده بر آن، باید از تجربه برآید. این تنها یك موضع فلسفی مهم درباره‌ی ماهیت شناخت بشر نبود. مستقیماً در فهم ما از خصوصیات تعلیم و تربیت كاربرد داشت. او در خاتمه توصیه‌هایی مطوّل و مفصّل درباره‌ی تربیت كودكان می‌آورد، با این نظر كه فرد «جز كاغذی سپید یا مومی برای شكل گرفتن و ساخته شدن مطابق میل افراد نیست.» (19) لاك در بحثی مفصل درباره‌ی اهمیت نسبی توارث یا محیط در شكل گیری شخصیت و آموزش مهارت‌ها با تمام وجود در كنار كسانی است كه همه چیز را به محیط نسبت می‌دهند. فقط و فقط تجربه است كه ما را به آنچه هستیم تبدیل می‌كند. ظاهراً نتیجه این است كه ممكن نیست كسی با استعدادی فطری زاده شود.
لاك مایل بود فرایند كسب تجربه را- دست كم در شروع آن- بیش از حد منفعل بداند، او از «ادراك محض بی‌پیرایه» سخن می‌گوید كه در آن «ذهن تا حد زیادی فقط منفعل است و نمی‌تواند از دریافتن آنچه درمی‌یابد اجتناب ورزد.» (20) اینها به وضوح با نگاهی بسیار مكانیكی به عمل ذهن تناسب دارد، و شاید جای تعجب نباشد كه بسیاری در لاك نوعی مادی گرایی اولیه می‌یافتند. آیا حتی فرایند تعقل را می‌توان به حركات ماده فروكاست؟ یكی از بحث انگیزترین اظهارات او- خاصه در زمان خودش- این بود كه ممكن است خداوند «به مجموعه‌ای از ماده كه خوب انتظام داده شده است»، قدرت ادراك و تفكر بدهد. (21) لاك توجه داشت كه فهم چنین امری به عنوان وجه مقابل فكری كه به جوهر غیرمادی محدود شده، ورای قدرت ما است.
لاك معتقد بود از آنجا كه تمامی تصورات، یا مفاهیم ما باید از تجربه برآیند، موضوعات مربوط به ماهیت روح و امكان مادی بودن آن، ناگزیر ورای شناخت ما است. این موضوعات، اموری اعتقادی و احتمالی‌اند. او به جدّ می‌گفت كه به هیچ وجه نمی‌خواهد عقیده به مادی نبودن روح را دست كم بگیرد، همچنین عقیده‌ی او به زندگی پس از مرگ [=جاودانگی، نامیرایی] آشكارا نقشی عمده در نظرش در باب اخلاق داشت؛ با این همه، عجیب نبود كه در جاهایی حتی از اینكه كسی بتواند چنین تصوراتی را در سر بپروراند، برآشفته شوند. در زمانه‌ای كه علوم طبیعی سلطه داشت، هر آنچه حاكی از اهمیت بیشتر نقش ماده در زندگی بشر، نسبت به تصور سنتی به نظر می‌رسید، بی‌درنگ حمله به تعالیم اصلی دین درباره‌ی طبیعت ما- به عنوان ارواحی جاودان- تلقی می‌شد.
از قرار معلوم، آنچه لاك از باب احتمال مطرح می‌كرد، بیشتر دوگانه انگاری در خصوصیات [یا عوارض عام] بود تا دوگانه انگاری در جوهر. تفكر- و به طور كلی امور ذهنی- را شاید نتوان به اوصاف ماده فروكاست، اما لاك ظاهراً اذعان داشت كه این امر لزوماً به این معنا نیست كه داشتن «چیزی» غیرمادی را مفروض بینگاریم. پس می‌توان خصوصیات ذهنی را، بدون فرض «نفس»ی غیرمادی، با خصوصیات جسمانی، متفاوت دانست. درواقع تأكید او بر اهمیت آگاهی برای وحدت شخصی [=هویت فردی]، صریحاً مسئله‌ی جوهر را در این زمینه تبدیل به مسئله‌ای فرعی كرد. او معتقد بود كه نفس ما، ساخته‌ی آگاهی ما است. به ادعای او «نفس به واسطه‌ی آگاهی‌ای كه به اندیشه‌ها و افعال حاضرش دارد، اكنون برای خود، در حكم نفس است. و بدین ترتیب، همچنان همان نفس خواهد بود تا آنجا كه همان آگاهی بتواند شامل افعال ماضی و آتی شود.» (22)
اما، در فلسفه‌ی لاك این نكته اساسی بود كه ما درواقع وجود جواهری را به عنوان موضوع كیفیات مشهود [/محسوس] فرض می‌كنیم. این جواهر از انواع گوناگون‌اند؛ نه فقط انسان، بلكه اسب، طلا، آب و غیره نیز چنین‌اند. معروف است كه به اقرار خود لاك، ما هیچ تصور روشنی از ماهیت چنین جواهری غیر از عوارضی كه مشاهده می‌كنیم، نداریم. نتیجه‌گیری او این است كه بنابراین جوهر دلالت دارد بر «فقط فرضی مبهم از چیزی كه نمی‌دانیم چیست... كه ما فرض می‌كنیم زیرنهاد یا پشتوانه‌ی آن تصوراتی باشد كه می‌شناسیم.» (23)
تجربه‌گرایی لاك در اینجا با نگاهی مابعدالطبیعی‌تر به ماهیت بشر و نیز ماهیت اشیای مأنوس، در تعارض قرار می‌گیرد. نظرات او ناچار به این احتمال می‌انجامند كه علم قادر به آشكار كردن ماهیت این جواهر است (به عنوان مثال، كشف اینكه آب از هیدروژن و اكسیژن تركیب شده است)، بدون اینكه نیاز باشد همچنان چیزی ورای شناخت خود را مفروض بگیریم. مشكل چنین فرض‌هایی در فلسفه معمولاً این است كه می‌توانیم آنها را به راحتی و بدون تأثیر آشكار بر شناخت عملی‌مان كنار بگذاریم. این در مورد جواهر معمولی جسمانی، ممكن است صادق باشد. مسئله‌ی ماهیت «نفس» پیچیده‌تر است. هیوم بعدها از نظرگاهی تجربی تصور «نفس» را به توده‌ی تجربه‌ها منحل می‌كرد. لاك به مراتب لاادری‌تر است، اما با در نظر گرفتن آرای مسیحی او درباره‌ی مسئولیت اخلاقی و حیات جاودانی بعد از زندگی كنونی، باید این پرسش مطرح شود كه آیا او چنین تردیدهای تجربه گرایانه‌ای را روا می‌دانست. اگر نفس مستقل و مستمری، وجود ندارد، آیا می‌توان مرا به سبب رفتارم در این زندگی مسئول شمرد؟ پاسخ لاك این بود كه آگاهی به تنهایی برای ساختن فردیت ما كفایت می‌كند. او قول به بقای این آگاهی را در جسمی كه در قیامت محشور می‌شود و با جسم دنیایی متفاوت است، اصلاً دشوار نمی‌یافت.

ادامه دارد...

پی‌نوشت‌ها:

1.Chirist Church
2.Restoration of the Monarchy
3.Established Church
4.Glorious Revolution
5.Parish
6.dissenters
7.nonconformists
8.Latitudicanians
9.رساله در باب فاهمه‌ی بشر، طبع نیدیچ، 1975، ص668.
10.همان، ص 696.
11.همان، ص 698.
12.معقول بودن دین مسیح، چاپ مجدد ویرایش 1794، 1997، ص104.
13.همان، ص 140.
14.همان، ص104.
15.همان، ص10.
16.همان، ص 133.
17.رساله، ص45.
18.همان، ص 87.
19.تفكراتی در باب تعلیم و تربیت، طبع ج. و. و ج. اس. یولتن، 1989، ص 325.
20.رساله، ص 143.
21.رساله، ص540.
22.همان، ص 336.
23.همان، ص 95.

منبع مقاله :
تریگ، راجر، (1382)، دیدگاه‌هایی درباره‌ی سرشت آدمی (رویكردی تاریخی)، ترجمه جمعی از مترجمان، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اول



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما