اتیمولوژی هنر(معني عام و خاص هنر)
نويسنده:دکتر محمد مددپور
آيا هر آنچه اكنون دربارة «هنر» honar گفته ميشود، همان است كه در باب «آرت» art گفته ميشود؟ حقيقت آن است كه لفظ فارسي «هنر» برخلاف امروز، در گذشته هيچگاه به معني هنر خاص كه با ابداع poiesis و صنعت Techne سروكار پيدا ميكند، به كار نرفته است. لفظ هنر در زبانهاي اروپايي به يوناني تخنهtechne ، به لاتين آرتوس و آرس ،ars به آلماني كونستkunst و به فرانسه آر art و به انگليسي آرت art از ريشه هندواروپايي ar به معناي ساختن و به هم پيوستن و درست كردن آمده است، و كلمه ارتنگ و ارژنگ و اردم فارسي از اين ريشه آمده است. اين الفاظ در تاريخ گذشته اروپا تنها براي هنرهاي خاص به كار نميرفته است، و به معني فضيلت نيز آمده، و بيشترين كاربرد آن در فرهنگ يوناني در اصطلاح هنرهاي هفتگانه يوناني و در قرون وسطاي مسيحي به اصطلاح «هنرهاي آزاد»بوده، كه هنرهاي فكري و ذوقي بودهاند.در همه اين تركيبات بايد به جاي هنر و art كلمه صنعت را به كار برد. از اينجاست كه متفكران مسلمان به جاي كلمه هنرهاي خاص از الفاظ صنعت و صنايع مستظرفه و فنون جميله بهره ميگرفتند. اصل و ريشه هنر در زبان فارسي به سانسكريت برميگردد و با لفظ سونر sunar و سونره sunara كه در اوستايي و پهلوي به صورت هونر hunar و هونره hunara آمده است، پيوند دارد. «سو» سانسكريت همان «هو» به فارسي است، كه معني هر دو نيك و خوب است، و نرو نره به فارسي به معني مرد و زن است، و هونر و هونره به معني نيك مرد و نيكزن. در زبان فارسي قديم نيز «چهار هنران» به معني فضايل چهارگانة شجاعت و عدالت و عفت و حكمت عملي به معني فرزانگي آمده است، و در اشعار فارسي به معني «فضيلت» استعمال شده است. آن بزرگي كه به فضل و به هنر گشت بزرگ نشود بد به بد گفتن و بهمان و فلان. از اينجا معني عام هنر، شامل هر فضيلت و كمالي ميشود، و در برابر عيب قرار ميگيرد.
هيدگر در پرسش از هنر به نكتهاي بنيادي توجه كرده، و آن دوگانگي طرح ماهيت هنر است. از يكسو سخن از ميمسيسmimesis و محاكات و تخيل و تشبيه و تقليد است، و از سويي سخن از پوئيسيس و ابداع و به پيدايي آوردن امر نهاني و غيبي، و ظاهر كردن امري باطني. پوئيسيس ساحتي از وجود انسان در فلسفه ارسطو است، كه معطوف به فن و صنعت يعني تخنه techne به يوناني است، كه به فارسي هنر به معني خاص و جديد لفظ است. ارسطو تخنه يعني هنر به معني خاص را به دو معني تفسير كرده است: اول هنري كه متوجه تكميل كار طبيعت (كالاهاي ساخته شده) است؛ و دوم هنري كه كارش محاكات و تقليد و تخييل است كه همان هنرهاي زيبا باشد.
قابل ذكر است كه معناي محاكات mimesis و پوئيسيس poiesis و حتيtechne در عصر ماقبل يوناني معنايي ماورايي و غيبي دارند، چنانكه محاكات در عرف فيثاغورث تخيّل ابداعي ماورايي كهكشاني، از عالم ارواح قبل از ابدان است و پوئيسيس ابداع و به پيدايي آوردن امر غيبي و نهاني، و بالاخره تخنه و هنر انكشافي كهن، به سخن هيدگر، در بدو پيدايي تقدير غرب، به اوج قلة انكشافي صعود كرد كه به آن اعطا شده بود. هنر، حضور ايزدان را، گفتگوي تقدير الهي و تقدير آدمي را روشن ميكرد، و به سادگي تخنه خوانده ميشد. هنر يعني تخنه، پارسا و پروموسpromos بود، و استيلاي حقيقت، و صيانت از آن را به جان ميخريد. «تخنه» از امر خلافآمد عادت سرچشمه ميگرفت. در حقيقت تخنه در آن روزگار معادل تكنيك و تكنولوژي و صنعت امروزي تلقي نميشد، بلكه حقيقت را در صورت ظهوري، با درخشش تابناكي پديدار ميساخت، كه افلاطون از اين درخشندگي و پرتوافشاني به to ekphanestaton در «رسالة فايدرُس» تعبير ميكند. تخنه و پوئيسيس بعد از آغاز عصر متافيزيك، آن معناي عالي خود را از دست داد، و به هرگونه فعل ساختن، گرد هم آوردن و صورت دادن به اجزاء اطلاق شد. براي يونانيان اين ساختن در عصر متافيزيك و منطق عقلي، به حوزة ايدهها و نظر نيز تعلّق پيدا كرد، و به صناعات فكري خمسه در منطق شهرت يافت، كه شعر و خطابه از آنهاست.
افلاطون در «رسالة گرگياس» از زبان سقراط ميگويد: «بايد بررسي كنيم و ببينيم، آيا در ميان آن مردان كسي بوده است، كه بتوان او را هنرمند به معني اصيل و راستين ناميد؟ بيگمان تو نيز تصديق ميكني كه كسي دربند نيكويي مردمان است، بينقشه و هدف سخن نميگويد، بلكه همواره اصلي معين را درنظر دارد، همچنانكه ارباب حرفههاي گوناگون نيز، مصالح حرفة خود را به اقتضاي نقشهاي معين انتخاب ميكنند. اگر نقاشان و معماران و كشتيسازان را بنگري، ميبيني كه هر كدام اجزاء و مصالح كار خود را با نظمي خاص فراهم ميسازد، و هر جزء را به شكلي درميآورد، كه با تن آدمي سروكار دارند، مانند پزشكان و استادان ورزش، كه همواره در اين انديشهاند كه تن را تابع نظم قاعدهاي خاص كنند.»
از نظر افلاطون اصل در تخنه و پوئيسيس «ساختن» است، و براي او هيچ تفاوتي ميان هنرمند نقاش و ساير حِرَف و صنايع و فنون نيست. امّا در تفصيل سخن، ميان شاعران و ديگر ارباب صنايع فرق ميگذارد، و به ظاهر از باب دروغگويي، شاعران را از مدينه فاضله و يوتوپياي خويش اخراج ميكند، و ديگران را حفظ ميكند. از كلمات افلاطون ميتوان دريافت، كه او در كار ساختن و ابداع، مفاهيمِ «منظم و هماهنگ» را ميآورد، كه در نظر او مترادف مفهوم يا لازمة ذات «زيبا و زيبايي» است. كار هنري، ابداع همان نظم و قاعدة خاص است. براي يونانيان متأخر و فيلسوفان بزرگ يوناني، تفاوتي ماهوي ميان انواع ساختن وجود نداشت. تخنه، ساختن يا پوئيسيس بود، خواه ساختن شعري، يا تصويري، يا كشتياي يا ساختماني.
قدرمسلم نگاه متافيزيكي متأخر يونانيان به هنر، ديگر فاقد آن ساحت قدسي ماورايي و جادوييِ متمايز بود، و بسيار ساده، از انواع توليد كردن. در اينجا تفاوتي ميان توليد هنر و ديگر صُوَر ساختن و توليد، در نزد افلاطون و ديگر يونانيان متأخر وجود نداشت. از اين منظر است كه اثر هنري، صرفاً از نظر فايدهاي كه به مدينه ميرساند، براي افلاطون مهم است، و اگر چنين نباشد يعني فايده نرساند، از مدينه طرد ميشود، و اين نگاه تحقيرآميزي است در قلمرو متافيزيك غرب، كه با افلاطون و سقراط آغاز شد، و تا دوران اخير نيز موضوعيت دارد، و هنر بيشتر از جهت لذت بردن و آموزش و امور فرعي اهميت پيدا ميكند.
به لفظart و ars بازگرديم، كه گفتيم بواسطه تخنه و تكنيك ظهور و بروز ميكند، و آن هم از ريشه ar سانسكريت و artem لاتين به معناي «گردهم آوردن» است، كه همة محصولات فكري و يدي را شامل ميشود. تعبير هنرهاي آزاد liberal arts براي اين محصولات است. در قرن پانزدهم در زبان انگليسي اصطلاح «هنر جادو» magic art نيز به كار رفته بود كه كار هنرمندانه باشد، و آن همان سحر اذهان و افكار است. در پايان قرون وسطي، و نيز در روزگار رنسانس از دو نوع هنر يا ars و artos ياد شد، يكي را ars mechanicus ميخواندند، و مقصود از آن فن يا هنر مكانيكياي بود كه به توليد دستي يا جسماني بازميگشت، و ديگري را ars liberalis ميناميدند كه تاحدودي برابر هنرهاي زيبا است، و به ابداع فكري و ذوقي و هنر انساني ارتباط پيدا ميكرد. گاه در مباحث هنري و فلسفي از اين مفهوم ثانوي هنر با اصطلاح ars poetica نيز ياد ميشد، اصطلاحي كه قرنها پيش هوراس شاعر و اديب يوناني به كار برده بود، بر اين اساس شعر هنري متعالي تلقي ميشد، و نقاشي درحدّ توليدي مكانيكي ارج و اعتباري نداشت، زيرا تعلّق به كار يدي داشت، و يونانيان و مسيحيان فرهيخته براي آن شأني جدي قائل نبودند، هرچند قائل به ضرورت آن براي بيان افتخارات تاريخي و بيان زندگي خويش، و يا بيان و آموزش عقايد ديني بودند.
در عصر رنسانس از نظر فيلسوفان و هنرمندان، رتبهبندي هنر به يدي و فكري بياعتبار شد. حتّي هنرمنداني مانند داوينچي از فضيلت نقاشي بر شعر و ديگر هنرها سخن گفتند. امّا عليرغم اين مراتب، هنوز ميان صنعت توليدي و هنرهاي زيبا تا قرن هجده تفاوتي قائل نبودند، و باخ موسيقيدان خود را نه Artist يا هنرمند، بلكه Artisan يعني صنعتگر ميخواند. امّا به تدريج هنرهاي زيبا شأني اساسي نزد متفكران يافت، چنانكه در قرون وسطي و ماقبل يوناني، شاعر چنين مقامي داشت، يعني زبان شاعر زبان خداوند تلقي ميشود، كه از طريق وحي تلقي كلمات ميكند. او جايگاهي قدسي در فرهنگ شرقي داشت. حال نيز، نه آنكه تقدّس ماورايي پيدا كند، امّا در نظر رمانتيكها و فلاسفة قرن نوزده مانند گوته و شلينگ و هگل، شعر و هنرهاي زيبا در كنار دين و فلسفه از فعاليتهاي فكري اساسي انسان تلقي ميشد. از اين پس فقط افعال خاص «ابداع هنري» تلقي شد.
زماني هر پيشهور يا هر Artisan كه ماهر بود Artist نام ميگرفت، اما در قرن نوزده اين واژه در مورد كسي به كار رفت، كه گونة خاصي از حقيقت، يعني حقيقت تخيلّي را بيان كند. در همين ايام بود كه واژة استتيك Aestheticsنيز در زبان انگليسي از ريشه aisthetikos و aisthetis و aistheta يوناني، به معني امر مشهود حسي بكار رفت، و مقصود از آن بيان علمي بود كه به داوري و حكم در مورد آثار هنري ميپرداخت. فاعل اين اسم به صورت aesthete يعني «داوري اثر هنري ميكند و منتقد است، و به زبان انگليسيهاي امروزي اهل كريتيك critic است» استعمال شد.
در زبان آلماني از كلمه kunst در برابر واژه لاتيني arsاستفاده ميكنند. اصل اين لفظ konnen به معناي توانستن است. اين لفظ مانند تخنة يوناني در آغاز نسبتي به ظاهر با «زيبايي» يعني Schonheit نداشت، در قرن هجدهم در تركيب هنرهاي زيبا die schonen kunst به كار رفت. البته هنرهاي زيبا شامل هنرهاي ششگانه خاص كهن ميشد: يعني شعر، نقاشي، مجسمهسازي (صنايع مستظرفه)، موسيقي، معماري و نمايش. دربارة استتيك در آينده به تفصيل اشاره خواهد رفت. امّا اجمالاً اين كه: اولاً دربارة مبدأ يوناني آن براي هنر، كه اصالت هنري را به امر مشهود حسي ميدهد، و ثانياً احياء آن به مثابه نوعي شناخت خاص حسي هنري، كه با شناخت فلسفي و علمي و شناخت اخلاقي متفاوت ميشود، و از سوي بومگارتن موضوع مستقل بحث فلسفي قرار ميگيرد، و اين خود مبدأ تفكيك زيبايي هنري از حقيقت فلسفي و خير اخلاقي است، كه تا عصر پستمدرن استمرار يافته و اكنون برخي از متفكران در مقام گذر از اين چندپارگي معرفت انسانياند.
كمال ِسرّ محبت ببين نه نقـص گناه
كه هركه بيهنر افتد نظر به عيب كند
گاهي اوقات هنر به معني فناء فيالله و مقام بيغرضي تعبير شده، چنانكه مولانا جلالالدين بلخي ميگويد:كه هركه بيهنر افتد نظر به عيب كند
چون غرض آمد هنر پوشيده شد
صد حجاب از دل به سوي ديده شد
با اين مقدمات «هنر به معني عام» با ابداع و صنعت سروكار ندارد. درحالي كه «آرت و آرتوس» و از آنجا معادل يوناني آن «تخنه» با اين مراتب پيوند دارند. كار هنرمند ابداع است يعني به پيدايي آوردن حقيقت؛ به يوناني پوئيسيسpoiesis . يونانيان آنچه را كه ما امروز «شعر» ميخوانيم پوئيسيس ميناميدند، به فرانسهPoesie و به انگليسي poetry . اما ابداع و پوئيسيس در هر محاكات و تخيّل و تشبيهي دركار ميآيد، بنابراين ابداع با خيال سروكار دارد. هنر به اين معني تركيب يافته از صورتهاي خيالي است.صد حجاب از دل به سوي ديده شد
هيدگر در پرسش از هنر به نكتهاي بنيادي توجه كرده، و آن دوگانگي طرح ماهيت هنر است. از يكسو سخن از ميمسيسmimesis و محاكات و تخيل و تشبيه و تقليد است، و از سويي سخن از پوئيسيس و ابداع و به پيدايي آوردن امر نهاني و غيبي، و ظاهر كردن امري باطني. پوئيسيس ساحتي از وجود انسان در فلسفه ارسطو است، كه معطوف به فن و صنعت يعني تخنه techne به يوناني است، كه به فارسي هنر به معني خاص و جديد لفظ است. ارسطو تخنه يعني هنر به معني خاص را به دو معني تفسير كرده است: اول هنري كه متوجه تكميل كار طبيعت (كالاهاي ساخته شده) است؛ و دوم هنري كه كارش محاكات و تقليد و تخييل است كه همان هنرهاي زيبا باشد.
قابل ذكر است كه معناي محاكات mimesis و پوئيسيس poiesis و حتيtechne در عصر ماقبل يوناني معنايي ماورايي و غيبي دارند، چنانكه محاكات در عرف فيثاغورث تخيّل ابداعي ماورايي كهكشاني، از عالم ارواح قبل از ابدان است و پوئيسيس ابداع و به پيدايي آوردن امر غيبي و نهاني، و بالاخره تخنه و هنر انكشافي كهن، به سخن هيدگر، در بدو پيدايي تقدير غرب، به اوج قلة انكشافي صعود كرد كه به آن اعطا شده بود. هنر، حضور ايزدان را، گفتگوي تقدير الهي و تقدير آدمي را روشن ميكرد، و به سادگي تخنه خوانده ميشد. هنر يعني تخنه، پارسا و پروموسpromos بود، و استيلاي حقيقت، و صيانت از آن را به جان ميخريد. «تخنه» از امر خلافآمد عادت سرچشمه ميگرفت. در حقيقت تخنه در آن روزگار معادل تكنيك و تكنولوژي و صنعت امروزي تلقي نميشد، بلكه حقيقت را در صورت ظهوري، با درخشش تابناكي پديدار ميساخت، كه افلاطون از اين درخشندگي و پرتوافشاني به to ekphanestaton در «رسالة فايدرُس» تعبير ميكند. تخنه و پوئيسيس بعد از آغاز عصر متافيزيك، آن معناي عالي خود را از دست داد، و به هرگونه فعل ساختن، گرد هم آوردن و صورت دادن به اجزاء اطلاق شد. براي يونانيان اين ساختن در عصر متافيزيك و منطق عقلي، به حوزة ايدهها و نظر نيز تعلّق پيدا كرد، و به صناعات فكري خمسه در منطق شهرت يافت، كه شعر و خطابه از آنهاست.
افلاطون در «رسالة گرگياس» از زبان سقراط ميگويد: «بايد بررسي كنيم و ببينيم، آيا در ميان آن مردان كسي بوده است، كه بتوان او را هنرمند به معني اصيل و راستين ناميد؟ بيگمان تو نيز تصديق ميكني كه كسي دربند نيكويي مردمان است، بينقشه و هدف سخن نميگويد، بلكه همواره اصلي معين را درنظر دارد، همچنانكه ارباب حرفههاي گوناگون نيز، مصالح حرفة خود را به اقتضاي نقشهاي معين انتخاب ميكنند. اگر نقاشان و معماران و كشتيسازان را بنگري، ميبيني كه هر كدام اجزاء و مصالح كار خود را با نظمي خاص فراهم ميسازد، و هر جزء را به شكلي درميآورد، كه با تن آدمي سروكار دارند، مانند پزشكان و استادان ورزش، كه همواره در اين انديشهاند كه تن را تابع نظم قاعدهاي خاص كنند.»
از نظر افلاطون اصل در تخنه و پوئيسيس «ساختن» است، و براي او هيچ تفاوتي ميان هنرمند نقاش و ساير حِرَف و صنايع و فنون نيست. امّا در تفصيل سخن، ميان شاعران و ديگر ارباب صنايع فرق ميگذارد، و به ظاهر از باب دروغگويي، شاعران را از مدينه فاضله و يوتوپياي خويش اخراج ميكند، و ديگران را حفظ ميكند. از كلمات افلاطون ميتوان دريافت، كه او در كار ساختن و ابداع، مفاهيمِ «منظم و هماهنگ» را ميآورد، كه در نظر او مترادف مفهوم يا لازمة ذات «زيبا و زيبايي» است. كار هنري، ابداع همان نظم و قاعدة خاص است. براي يونانيان متأخر و فيلسوفان بزرگ يوناني، تفاوتي ماهوي ميان انواع ساختن وجود نداشت. تخنه، ساختن يا پوئيسيس بود، خواه ساختن شعري، يا تصويري، يا كشتياي يا ساختماني.
قدرمسلم نگاه متافيزيكي متأخر يونانيان به هنر، ديگر فاقد آن ساحت قدسي ماورايي و جادوييِ متمايز بود، و بسيار ساده، از انواع توليد كردن. در اينجا تفاوتي ميان توليد هنر و ديگر صُوَر ساختن و توليد، در نزد افلاطون و ديگر يونانيان متأخر وجود نداشت. از اين منظر است كه اثر هنري، صرفاً از نظر فايدهاي كه به مدينه ميرساند، براي افلاطون مهم است، و اگر چنين نباشد يعني فايده نرساند، از مدينه طرد ميشود، و اين نگاه تحقيرآميزي است در قلمرو متافيزيك غرب، كه با افلاطون و سقراط آغاز شد، و تا دوران اخير نيز موضوعيت دارد، و هنر بيشتر از جهت لذت بردن و آموزش و امور فرعي اهميت پيدا ميكند.
به لفظart و ars بازگرديم، كه گفتيم بواسطه تخنه و تكنيك ظهور و بروز ميكند، و آن هم از ريشه ar سانسكريت و artem لاتين به معناي «گردهم آوردن» است، كه همة محصولات فكري و يدي را شامل ميشود. تعبير هنرهاي آزاد liberal arts براي اين محصولات است. در قرن پانزدهم در زبان انگليسي اصطلاح «هنر جادو» magic art نيز به كار رفته بود كه كار هنرمندانه باشد، و آن همان سحر اذهان و افكار است. در پايان قرون وسطي، و نيز در روزگار رنسانس از دو نوع هنر يا ars و artos ياد شد، يكي را ars mechanicus ميخواندند، و مقصود از آن فن يا هنر مكانيكياي بود كه به توليد دستي يا جسماني بازميگشت، و ديگري را ars liberalis ميناميدند كه تاحدودي برابر هنرهاي زيبا است، و به ابداع فكري و ذوقي و هنر انساني ارتباط پيدا ميكرد. گاه در مباحث هنري و فلسفي از اين مفهوم ثانوي هنر با اصطلاح ars poetica نيز ياد ميشد، اصطلاحي كه قرنها پيش هوراس شاعر و اديب يوناني به كار برده بود، بر اين اساس شعر هنري متعالي تلقي ميشد، و نقاشي درحدّ توليدي مكانيكي ارج و اعتباري نداشت، زيرا تعلّق به كار يدي داشت، و يونانيان و مسيحيان فرهيخته براي آن شأني جدي قائل نبودند، هرچند قائل به ضرورت آن براي بيان افتخارات تاريخي و بيان زندگي خويش، و يا بيان و آموزش عقايد ديني بودند.
در عصر رنسانس از نظر فيلسوفان و هنرمندان، رتبهبندي هنر به يدي و فكري بياعتبار شد. حتّي هنرمنداني مانند داوينچي از فضيلت نقاشي بر شعر و ديگر هنرها سخن گفتند. امّا عليرغم اين مراتب، هنوز ميان صنعت توليدي و هنرهاي زيبا تا قرن هجده تفاوتي قائل نبودند، و باخ موسيقيدان خود را نه Artist يا هنرمند، بلكه Artisan يعني صنعتگر ميخواند. امّا به تدريج هنرهاي زيبا شأني اساسي نزد متفكران يافت، چنانكه در قرون وسطي و ماقبل يوناني، شاعر چنين مقامي داشت، يعني زبان شاعر زبان خداوند تلقي ميشود، كه از طريق وحي تلقي كلمات ميكند. او جايگاهي قدسي در فرهنگ شرقي داشت. حال نيز، نه آنكه تقدّس ماورايي پيدا كند، امّا در نظر رمانتيكها و فلاسفة قرن نوزده مانند گوته و شلينگ و هگل، شعر و هنرهاي زيبا در كنار دين و فلسفه از فعاليتهاي فكري اساسي انسان تلقي ميشد. از اين پس فقط افعال خاص «ابداع هنري» تلقي شد.
زماني هر پيشهور يا هر Artisan كه ماهر بود Artist نام ميگرفت، اما در قرن نوزده اين واژه در مورد كسي به كار رفت، كه گونة خاصي از حقيقت، يعني حقيقت تخيلّي را بيان كند. در همين ايام بود كه واژة استتيك Aestheticsنيز در زبان انگليسي از ريشه aisthetikos و aisthetis و aistheta يوناني، به معني امر مشهود حسي بكار رفت، و مقصود از آن بيان علمي بود كه به داوري و حكم در مورد آثار هنري ميپرداخت. فاعل اين اسم به صورت aesthete يعني «داوري اثر هنري ميكند و منتقد است، و به زبان انگليسيهاي امروزي اهل كريتيك critic است» استعمال شد.
در زبان آلماني از كلمه kunst در برابر واژه لاتيني arsاستفاده ميكنند. اصل اين لفظ konnen به معناي توانستن است. اين لفظ مانند تخنة يوناني در آغاز نسبتي به ظاهر با «زيبايي» يعني Schonheit نداشت، در قرن هجدهم در تركيب هنرهاي زيبا die schonen kunst به كار رفت. البته هنرهاي زيبا شامل هنرهاي ششگانه خاص كهن ميشد: يعني شعر، نقاشي، مجسمهسازي (صنايع مستظرفه)، موسيقي، معماري و نمايش. دربارة استتيك در آينده به تفصيل اشاره خواهد رفت. امّا اجمالاً اين كه: اولاً دربارة مبدأ يوناني آن براي هنر، كه اصالت هنري را به امر مشهود حسي ميدهد، و ثانياً احياء آن به مثابه نوعي شناخت خاص حسي هنري، كه با شناخت فلسفي و علمي و شناخت اخلاقي متفاوت ميشود، و از سوي بومگارتن موضوع مستقل بحث فلسفي قرار ميگيرد، و اين خود مبدأ تفكيك زيبايي هنري از حقيقت فلسفي و خير اخلاقي است، كه تا عصر پستمدرن استمرار يافته و اكنون برخي از متفكران در مقام گذر از اين چندپارگي معرفت انسانياند.