تلفيق هنر و جهان بيني الهي
نويسنده:حسین فرزانه
منبع:روزنامه قدس
منبع:روزنامه قدس
1) سنت گرايي مدعي است تأملات عقلاني انسانها - در هر زمان و اوضاع و احوالي كه باشند - به مجموعه واحدي از حقايق رهنمون مي شوند. به عبارت ديگر، اگر انتظار داشته باشيم انسانها كه ويژگيهاي ادراكي و عقلاني مشتركي دارند، وقتي با جهان هستي مواجه مي شوند - كه جهان واحدي است - به نتايجي مشترك و واحد برسند و به حقايق يكساني دست يابند، انتظاري نامعقول و غيرمنطقي نداشته ايم. نخستين مدعاي سنت گرايان اصيل، وجود چنين حقايق مكشوفه فراگير و جهاني است. اين حقايق را مي توان به سه بخش حقايق مابعدالطبيعي (فلسفي)، روان شناختي (انسان شناختي) و اخلاقي تقسيم كرد. طبق مدعيات مابعدالطبيعي، خود وجود يا واقعيت امري ذوجوانب است و موجودات در قياس با يكديگر از وجود كمتر يا بيشتر يا برابر برخوردارند و جهان هستي نظام سلسله مراتبي دارد. اگر موجودات در مقايسه با يكديگر از وجود كمتر يا مساوي يا بيشتر برخوردار باشند، جهان هستي نظام سلسله مراتبي خواهد داشت كه بر رأس آن موجودي است كه قادر مطلق است، يعني قدرتش بي نهايت است، سرمدي است، در همه جاست، بسيط است، مطلق است و كامل به شمار مي آيد. اين موجود همچنين بر رأس هرم هستي قرار دارد. فاصله رأس اين هرم تا قاعده آن را هم جميع ممكن الوجودها پر مي كنند كه هر يك در پله اي از اين نردبان هستي قرار دارند. مي توان گفت، اين تصوير از نظام هستي دو خصيصه مهم دارد؛ يكي اين كه در اين تصوير براي هر چيزي جايي هست و ديگر اين كه هر چيزي فقط در جاي خودش قرار دارد.
اما طبق مدعيات انسان شناختي ، عالم اصغر، آيينه عالم اكبر است؛ يعني انسان جهان هستي را نشان مي دهد. اگر جهان هستي مراتبي گوناگون دارد، انسان نيز داراي مراتبي گوناگون است كه اين مراتب عبارتند از: بدن، ذهن، نفس و روح كه اينها به ترتيب متناظرند با چهار مرتبه جهان هستي؛ يعني جنبه هاي محسوس ماسوي ا...، جنبه هاي نامحسوس ماسوي ا...، جنبه هاي شناختي خدا و جنبه هاي ناشناختي خدا. همه اين مراتب چهارگانه در هر كسي حضور دارند، اما به درجات مختلف فعليت يافته اند. هر مرتبه از اين مراتب وقتي في نفسه لحاظ مي شود، يك كل هماهنگ، يكدست و كامل به نظر مي آيد. طبق اين رويكرد، اخلاق هم مجموعه دستورالعملهايي است كه موجب تبديل و تحول «خود» آدمي مي شود و اين تحول و تبدل خود سبب مي شود جهان به شيوه اي نو احساس و تجربه شود. بنابراين، اخلاق، ارتباط نزديك و محكمي با انسان شناسي، معرفت شناسي و وجودشناسي دارد يعني سلوك و رفتار اصلاح شده (اخلاق) به پيدايش وضع و حالي جديد در خود انسان منجر مي شود (انسان شناسي) و اين وضع و حال سبب مي شود كه انسان قدرت ديدن و دانستن (معرفت شناسي) جهان را به شيوه اي مطابق واقع (خودشناسي) پيدا كند. در اين رويكرد علم و عمل، يا دانايي و روش فقط در كنار يكديگر كارايي دارند و از آغاز به هم نزديكند و اين نزديكي هرچه پيشتر مي رويم بيشتر مي شود تا جايي كه آنقدر به هم نزديك مي شوند كه گويي به هم متصلند و تشخيص آن دو از يكديگر بسيار دشوار است. در اخلاق، حالات دروني و شخصي انسان قابل اعتماد نيست و راهنماي عمل و زندگي مطلوب نمي توانند باشند. سودمندترين خدمتي كه اين حالات مي توانند به انسان بكنند اين است كه او را به سمت سنت هدايت كنند و دستش را در دست سنت بگذارند. اين مدعا درست بر خلاف گرايش رايج امروزي است. امروزه انسانها حالات دروني را تحسين مي كنند و مهم جلوه مي دهند. انسان متجدد براي خود و به تعبير دقيقتر براي هر جنبه و ساحتي از جنبه ها و ساحتهاي خود، نوعي قداست قايل است؛ به طوري كه گويي هيچ چيزي را به اندازه خود شگفت انگيز و قابل اعتماد نمي داند. حال آنكه بر طبق نظر سنت گرايي، بايد سنت را بر داوريهاي شخصي ترجيح داد و تابع آن بود.
جداي از اين سه حوزه، سنت گرايان به علوم جديد مانند فيزيك، شيمي، زيست شناسي، روانشناسي و جامعه شناسي اعتراضهايي دارند. با اين همه، بزرگترين اعتراض آنها به «علم زدگي» است. منظور ازعلم زدگي يا علم پرستي اين است كه از علم، جهان بيني بطلبيم و يا به تعبير ديگر علم را جهان بيني كنيم؛ يعني اين كه بخواهيم به مدد علم، تصويري كلي و جامع از جهان هستي بسازيم. ظاهراً تجددگرايي، محدوديت علم جديد را قبول ندارد و بنابراين جهان بيني اي ساخته است كه مشاهده گرايانه، ماديگرايانه و سنت ستيز است و سنت گرايان البته با اين ويژگيها مخالفند و خود به جهان بيني ديگري قايلند كه ناشي از علمي ديگر است كه از آن به «علم سنتي» يا «علم قدسي» تعبير مي كنند. مراد دقيق سنت گرايان از علم قدسي يا علم ديني، علم به امر نامتناهي يا علم به موجودي است كه اصل و اساس واقعيات نسبي ديگر به شمار مي آيد. مبناي معرفت شناسي اين علم هم مشاهده، آزمايش يا تجربه نيست، بلكه شهود است؛ نوعي بصيرت مستقيم، بي واسطه و غيرتحليلي است.
سنت گرايان منتقدان جدي ايدئولوژي مدرنيسم به شمار مي آيند؛ ايدئولوژي اي كه هيچ نقشي براي ديگر منابع معرفتي قايل نيست و هيچ تفسيري از عقل را جز تفسير ابزارانگارانه خود برنمي تابد. از اين رو، همان طور كه مكاتب گوناگون پسامدرن نگاه ما را نسبت به مدرنيته و مدرنيسم تصحيح و تعديل كرده اند، رويكرد سنت گرايي نيز مي تواند ما را در اين راه ياري رساند. با اين همه سنت گرايان نيز در انتقاد از برخي مظاهر جهان جديد راه افراط پوييده و بسياري از نقاط مثبت و كارآمد آن را ناديده گرفته اند. از اين لحاظ اگر، اين رويكرد در جايگاه راستين خود قرار گيرد و بدانيم كه چه انتظاري از آن مي توان داشت و چه توقعي از آن نمي توان داشت، در جهان متنوع و متكثر كنوني، حقايقي معين را بر ما روشن مي سازد.
2) سنت گرايان در عرصه هاي مختلف فرهنگي، از هنر و فلسفه گرفته تا علوم مختلف، حضور دارند. در اين ميان، يكي از متفكراني كه هنر را از ديد سنت گرايي بررسي كرده «تيتوس بوركهارت» مي باشد كه آثار و كتابهاي زيادي درباره هنر ديني و سنتي - و به صورت خاص هنر اسلامي - تأليف كرده است. از جمله معروفترين كتابهاي وي كتاب «هنر سنتي در اديان جهاني» است كه او آن را به زبان آلماني نگاشته و بعد به زبانهاي مهم ديگر چون زبان انگليسي ترجمه شده است. او همچنين كتابي با عنوان «هنر اسلامي» دارد كه مطالعه آن مي تواند تا حدود زيادي نگاه كلي سنت گرايي و سنت گرايان را به هنر اسلامي نشان دهد. به نظر «بوركهارت» براي ارائه هر تحليلي از معماري اسلامي بايد در ابتدا از كعبه و سهمي كه اين مكان مقدس در شعاير ديني مسلمانان دارد، آغاز كرد. اهميت اين بنا به نظر بوركهارت در اين است كه اين مكان ساده مكعب شكل به چيزي تعلق دارد كه «هنر ازلي» نام مي گيرد. اين مكان بسياري از مضاميني را كه در هنر اسلامي وجود دارند، از شكل و آداب گرفته تا شعاير و مباني، در خود نهفته دارد. از آنجا كه در ديدگاه سنت گرايان ميان هنر و معرفت و هستي تمايزي نيست، هنر ازلي گويي همان معرفت و علم و هستي اصيل است و بوركهارت كعبه را يكي از بزرگترين نمادهاي اين هنر اصيل ارزيابي مي كند.
از سوي ديگر، كعبه، مرتبط كننده اسلام با اديان ابراهيمي ديگر است و از اين جنبه نيز مورد توجه سنت گراياني چون بوركهارت قرار گرفته است. مسلمانان به سوي كعبه نماز مي گزارند، در حالي كه يهوديان به سوي بيت المقدس و مسيحيان به سوي شرق يعني محل طلوع آفتاب نيايش مي كنند. از اين جهت، كعبه به عنوان منبع هويت بخشي مسلمانان مطرح است. با اين همه، اسلام با تكيه بر حضرت ابراهيم(ع) به عنوان منبع اديان ابراهيمي، در صدد است حلقه وصلي ميان سه دين پيدا كند. داستاني كه از حضرت ابراهيم(ع) در قرآن آمده بر اين نكته تأكيد دارد كه دين اسلام بر توجه به اصول مشترك سه دين ابراهيمي تعلق گرفته و اين نكته اي است كه بوركهارت نيز بدان توجه مي دهد. به نظر بوركهارت، شكل قديمي و مشخص كعبه، با اصل و منشأ ابراهيمي كاملاً سازگار است. در واقع، خانه كعبه مكرراً ويران و دوباره ساخته مي شود، ولي خود نام كعبه كه به معناي مكعب است، ضامن و مؤيد اين است كه در شكل آن تغييري اساسي رخ نداده است. بوركهارت پوشانيدن بناي كعبه با كسوه اي كه همه ساله عوض مي شود را نشانه اي رمزي مي داند. به نظر وي، پوشيدن يك بناي مقدس به مثابه تلقي كردن آن چون يك موجود زنده يا صندوقي است كه تأثير معنوي دارد. همچنين حجرالاسود كه از آسمان نازل شده، دليلي ديگر بر اين تقدس بناست. در اين ميان، پيامبر اكرم(ص) فقط جنبه هاي مقدس آن را تأييد كرده و تصريح نكرده اند كه آن از آسمان فرود آمده است. به نظر بوركهارت، نبايد جنبه هاي تنزيهي را ناديده گرفت، ولي گويي اين خانه مركز عالم و جايگاه خداست. بوركهارت مكعب را نيز شكلي مي داند كه با مفهوم مركز ارتباط برقرار مي كند. در اين باب، او معتقد است اين كه چهار گوشه كعبه و نه چهار ضلع آن چهار جهت اصلي را نشان مي دهند نشانه توجه به چهار ركن عالم است. در اين راستا، او عمل طواف را كه در بسياري ديگر از اديان ديگر نيز وجود دارد بدين معنا مي گيرد كه بازآفريني گردش آسمان به دور محور قطبي خود رخ داده و به نظر وي اين در همه اديان معنوي مشترك است.
3) بوركهارت تمثيلي را ذكر مي كند كه در برخي از متون اسلامي موجود است. بر اساس اين تمثيل، خانه خدا توسط حضرت آدم(ع) ساخته شد و سپس ويران گشت. اين خانه همچنين توسط حضرت ابراهيم(ع) ساخته شد، ويران گشت و دوباره توسط حضرت ابراهيم(ع) ساخته شد. اين مكان در منتهي اليه تحتاني محوري كه همه افلاك را قطع مي كند قرار گرفته است و اين جايي است كه فرشتگان نيز رفت و آمد مي كنند. به نظر بوركهارت، كعبه با تكيه بر جهت گيري شعاير ديني، خواهان نشان دادن يگانگي انسان و جهان است كه اين آيه كه «همه به سوي او باز مي گردند» اين نكته را نشان مي دهد. بوركهارت تصريح مي كند ميان جهت نيايشي مسيحيان كه خورشيد است و كعبه كه محلي بر روي زمين است، تفاوت وجود دارد. كليساها محورهاي موازي به سوي خورشيد را در بر مي گيرند، اما در اسلام همه به يك مركز توجه دارند و به نظر وي وقتي در مسجدالحرام نماز مي گزاريم، اين وحدت به بهترين نحو خود را به ما نشان مي دهد. حج گزاردن هم مانند نماز خواندن، مركزيت خانه خدا را نشان مي دهد و اين كاري است كه هر مسلمان در صورت استطاعت حداقل براي يك بار بايد آن را انجام دهد. بوركهارت اسلام را تلاشي براي نجات بشر از مادي گرايي و عقل گرايي يوناني و ايراني مي داند كه در آن زمان رواج داشتند.
5) بوركهارت مخالفت با شمايل نگاري در اسلام را نيز مبتني بر انديشه توحيد توجيه مي كند و به نظر وي اصرار فراوان اسلام بر توحيد، به نفي شمايل نگاري منجر مي شود. به زعم وي، اين نفي را مي توان از ذاتيات اسلام دانست. به نظر وي، عدم گرايش به شمايل نگاري از كيفيت اثر هنري نمي كاهد. درست بر عكس، با طرد هر صورتي كه ذهن را به شيء خاصي خارج از خود متمركز و محدود و نفس را به يك صورت منفرد متوجه كند، خلايي را مي آفريند. از اين حيث، هنر اسلامي به طبيعت بكر و به ويژه بيابان كه آن هم براي تفكر و تأمل مناسب است، شباهت دارد. به نظر بوركهارت، فراواني تزيينات در هنر اسلامي به هيچ روي با اين كيفيت خلا مغاير نيست كه فكر و تأمل را به همراه دارد.به نظر وي، حتي هنگامي كه محي الدين عربي هنر نقاشي بيزانسي را در كتاب «فتوحات مكيه» تأييد مي كند، ما بايد فهمي دقيقتر از ظاهر اين سخنان برداشت كنيم و منظور ابن عربي توجيه شمايل نگاري نيست. بوركهارت معتقد است، هنر تمثيلي اسلامي هميشه از طبيعت گرايي پرهيز كرده است و به همين دليل است مينياتورهاي ايراني از چشم اندازهايي كه در انسان توهم سه بعدي ايجاد مي كنند، پرهيز مي نمايند يا از ترسيم بدن انسان به صورت سايه و روشن اجتناب مي ورزند. از اين رو، هنر اسلامي مي تواند در جهان بيني اسلامي تلفيق شود؛ به شرط آن كه حدود خود را فراموش نكند.به نظر وي، عدم گرايش به شمايل نگاري در اسلام دو جنبه دارد؛ از يك سو مؤيد عظمت ازلي انسان است و وجود آدمي كه در صورت خداوند آفريده شده است و نبايد مورد تقليد قرار گيرد و از سوي ديگر، هيچ چيزي كه حتي به شيوه نسبي و گذار به شكل نوعي بت درآيد، نبايد ميان انسان و حضور نامرئي خداوند مانعي ايجاد نمايد.
6 ) نگاه بوركهارت به مينياتور ايراني قابل توجه است. او مي گويد، شايد در نگاه اول هنر مينياتور، هنري مقدس به نظر نيايد، اما به نظر وي اين هنر با مفهوم حيات و جهان بيني اسلامي سازگار است. او اين مينياتور را از مينياتور مكتب بغداد كه از جهان بيني يوناني نشأت گرفته، متمايز مي داند. او هنر مينياتور ايراني را هنري مي داند كه در دوره ايلخانيان رواج يافته و از نقاشي چيني متأثر است و در آن تلفيق خط و تصوير مشاهده مي شود. به تبع از اين تلفيق، گونه اي هماهنگي ميان تصاوير انساني و چشم انداز در آن حفظ شده است. در اين ميان، تلفيق خط و تصوير به اندازه اي است كه خط بر تصوير مقدم مي شود و به همين دليل مينياتوريستهاي ايراني قبل از آنكه نقاش باشند، خطاط هستند. به همين دليل، اين شمايل نيست كه به مينياتور ايراني هويت مي بخشد، بلكه سادگي خطوط و جو شاعرانه آن است. مينياتورايراني گونه اي بهشت زميني است. اين مينياتور در صدد تصوير جهان نيست، بلكه ماهيات ازلي را نمايان مي كند.به نظر بوركهارت، در هنر ايراني بر خلاف هنر جديد كه در آن پوچي و فردگرايي و ذهني بودن موج مي زند، خواهان نشان دادن طبيعت واقعي اشياست.بوركهارت تصريح مي كند كه اين نوع مينياتور مي تواند براي بيان شهود عرفاني به كار رود و اين كيفيت تا حدودي ناشي از خصيصه تشيع است كه در آن تمايز ميان تصوف و تشرع كم رنگ مي گردد.
7) در مقام عيارسنجي، ديدگاههاي بوركهارت در باب هنر اسلامي مي توان به مواردي زياد اشاره كرد. نقاط قوت اين ديدگاه به كم و كاستهايي برمي گردد كه تلقي مدرن از هنر واجد آن است. تلقي مدرن برخي از وجوه مهم سرشت معنوي انسان را در هر كاري و از جمله آن كار هنري ناديده مي گيرد و در اين ميان، سنت گرايان در صدد هستند اين وجوه را پررنگ نمايند. با اين همه، اگر تلقي سنت گرايان با تحليلهاي تاريخي، جامعه شناسانه و روان شناسانه همراه نشود، مي تواند رويكردي تك بعدي به هنر سنتي و معنوي قلمداد گردد. به هر حال، تحليل و نگاه سنت گرايان نسبت به سنت با رويكردهاي جديد قابل جمع است و اين كاري است كه از عهده خود سنت گرايان بر نمي آيد، اما پژوهشگران ديگر مي توانند اين موضوع مهم را سامان دهند.
اما طبق مدعيات انسان شناختي ، عالم اصغر، آيينه عالم اكبر است؛ يعني انسان جهان هستي را نشان مي دهد. اگر جهان هستي مراتبي گوناگون دارد، انسان نيز داراي مراتبي گوناگون است كه اين مراتب عبارتند از: بدن، ذهن، نفس و روح كه اينها به ترتيب متناظرند با چهار مرتبه جهان هستي؛ يعني جنبه هاي محسوس ماسوي ا...، جنبه هاي نامحسوس ماسوي ا...، جنبه هاي شناختي خدا و جنبه هاي ناشناختي خدا. همه اين مراتب چهارگانه در هر كسي حضور دارند، اما به درجات مختلف فعليت يافته اند. هر مرتبه از اين مراتب وقتي في نفسه لحاظ مي شود، يك كل هماهنگ، يكدست و كامل به نظر مي آيد. طبق اين رويكرد، اخلاق هم مجموعه دستورالعملهايي است كه موجب تبديل و تحول «خود» آدمي مي شود و اين تحول و تبدل خود سبب مي شود جهان به شيوه اي نو احساس و تجربه شود. بنابراين، اخلاق، ارتباط نزديك و محكمي با انسان شناسي، معرفت شناسي و وجودشناسي دارد يعني سلوك و رفتار اصلاح شده (اخلاق) به پيدايش وضع و حالي جديد در خود انسان منجر مي شود (انسان شناسي) و اين وضع و حال سبب مي شود كه انسان قدرت ديدن و دانستن (معرفت شناسي) جهان را به شيوه اي مطابق واقع (خودشناسي) پيدا كند. در اين رويكرد علم و عمل، يا دانايي و روش فقط در كنار يكديگر كارايي دارند و از آغاز به هم نزديكند و اين نزديكي هرچه پيشتر مي رويم بيشتر مي شود تا جايي كه آنقدر به هم نزديك مي شوند كه گويي به هم متصلند و تشخيص آن دو از يكديگر بسيار دشوار است. در اخلاق، حالات دروني و شخصي انسان قابل اعتماد نيست و راهنماي عمل و زندگي مطلوب نمي توانند باشند. سودمندترين خدمتي كه اين حالات مي توانند به انسان بكنند اين است كه او را به سمت سنت هدايت كنند و دستش را در دست سنت بگذارند. اين مدعا درست بر خلاف گرايش رايج امروزي است. امروزه انسانها حالات دروني را تحسين مي كنند و مهم جلوه مي دهند. انسان متجدد براي خود و به تعبير دقيقتر براي هر جنبه و ساحتي از جنبه ها و ساحتهاي خود، نوعي قداست قايل است؛ به طوري كه گويي هيچ چيزي را به اندازه خود شگفت انگيز و قابل اعتماد نمي داند. حال آنكه بر طبق نظر سنت گرايي، بايد سنت را بر داوريهاي شخصي ترجيح داد و تابع آن بود.
جداي از اين سه حوزه، سنت گرايان به علوم جديد مانند فيزيك، شيمي، زيست شناسي، روانشناسي و جامعه شناسي اعتراضهايي دارند. با اين همه، بزرگترين اعتراض آنها به «علم زدگي» است. منظور ازعلم زدگي يا علم پرستي اين است كه از علم، جهان بيني بطلبيم و يا به تعبير ديگر علم را جهان بيني كنيم؛ يعني اين كه بخواهيم به مدد علم، تصويري كلي و جامع از جهان هستي بسازيم. ظاهراً تجددگرايي، محدوديت علم جديد را قبول ندارد و بنابراين جهان بيني اي ساخته است كه مشاهده گرايانه، ماديگرايانه و سنت ستيز است و سنت گرايان البته با اين ويژگيها مخالفند و خود به جهان بيني ديگري قايلند كه ناشي از علمي ديگر است كه از آن به «علم سنتي» يا «علم قدسي» تعبير مي كنند. مراد دقيق سنت گرايان از علم قدسي يا علم ديني، علم به امر نامتناهي يا علم به موجودي است كه اصل و اساس واقعيات نسبي ديگر به شمار مي آيد. مبناي معرفت شناسي اين علم هم مشاهده، آزمايش يا تجربه نيست، بلكه شهود است؛ نوعي بصيرت مستقيم، بي واسطه و غيرتحليلي است.
سنت گرايان منتقدان جدي ايدئولوژي مدرنيسم به شمار مي آيند؛ ايدئولوژي اي كه هيچ نقشي براي ديگر منابع معرفتي قايل نيست و هيچ تفسيري از عقل را جز تفسير ابزارانگارانه خود برنمي تابد. از اين رو، همان طور كه مكاتب گوناگون پسامدرن نگاه ما را نسبت به مدرنيته و مدرنيسم تصحيح و تعديل كرده اند، رويكرد سنت گرايي نيز مي تواند ما را در اين راه ياري رساند. با اين همه سنت گرايان نيز در انتقاد از برخي مظاهر جهان جديد راه افراط پوييده و بسياري از نقاط مثبت و كارآمد آن را ناديده گرفته اند. از اين لحاظ اگر، اين رويكرد در جايگاه راستين خود قرار گيرد و بدانيم كه چه انتظاري از آن مي توان داشت و چه توقعي از آن نمي توان داشت، در جهان متنوع و متكثر كنوني، حقايقي معين را بر ما روشن مي سازد.
2) سنت گرايان در عرصه هاي مختلف فرهنگي، از هنر و فلسفه گرفته تا علوم مختلف، حضور دارند. در اين ميان، يكي از متفكراني كه هنر را از ديد سنت گرايي بررسي كرده «تيتوس بوركهارت» مي باشد كه آثار و كتابهاي زيادي درباره هنر ديني و سنتي - و به صورت خاص هنر اسلامي - تأليف كرده است. از جمله معروفترين كتابهاي وي كتاب «هنر سنتي در اديان جهاني» است كه او آن را به زبان آلماني نگاشته و بعد به زبانهاي مهم ديگر چون زبان انگليسي ترجمه شده است. او همچنين كتابي با عنوان «هنر اسلامي» دارد كه مطالعه آن مي تواند تا حدود زيادي نگاه كلي سنت گرايي و سنت گرايان را به هنر اسلامي نشان دهد. به نظر «بوركهارت» براي ارائه هر تحليلي از معماري اسلامي بايد در ابتدا از كعبه و سهمي كه اين مكان مقدس در شعاير ديني مسلمانان دارد، آغاز كرد. اهميت اين بنا به نظر بوركهارت در اين است كه اين مكان ساده مكعب شكل به چيزي تعلق دارد كه «هنر ازلي» نام مي گيرد. اين مكان بسياري از مضاميني را كه در هنر اسلامي وجود دارند، از شكل و آداب گرفته تا شعاير و مباني، در خود نهفته دارد. از آنجا كه در ديدگاه سنت گرايان ميان هنر و معرفت و هستي تمايزي نيست، هنر ازلي گويي همان معرفت و علم و هستي اصيل است و بوركهارت كعبه را يكي از بزرگترين نمادهاي اين هنر اصيل ارزيابي مي كند.
از سوي ديگر، كعبه، مرتبط كننده اسلام با اديان ابراهيمي ديگر است و از اين جنبه نيز مورد توجه سنت گراياني چون بوركهارت قرار گرفته است. مسلمانان به سوي كعبه نماز مي گزارند، در حالي كه يهوديان به سوي بيت المقدس و مسيحيان به سوي شرق يعني محل طلوع آفتاب نيايش مي كنند. از اين جهت، كعبه به عنوان منبع هويت بخشي مسلمانان مطرح است. با اين همه، اسلام با تكيه بر حضرت ابراهيم(ع) به عنوان منبع اديان ابراهيمي، در صدد است حلقه وصلي ميان سه دين پيدا كند. داستاني كه از حضرت ابراهيم(ع) در قرآن آمده بر اين نكته تأكيد دارد كه دين اسلام بر توجه به اصول مشترك سه دين ابراهيمي تعلق گرفته و اين نكته اي است كه بوركهارت نيز بدان توجه مي دهد. به نظر بوركهارت، شكل قديمي و مشخص كعبه، با اصل و منشأ ابراهيمي كاملاً سازگار است. در واقع، خانه كعبه مكرراً ويران و دوباره ساخته مي شود، ولي خود نام كعبه كه به معناي مكعب است، ضامن و مؤيد اين است كه در شكل آن تغييري اساسي رخ نداده است. بوركهارت پوشانيدن بناي كعبه با كسوه اي كه همه ساله عوض مي شود را نشانه اي رمزي مي داند. به نظر وي، پوشيدن يك بناي مقدس به مثابه تلقي كردن آن چون يك موجود زنده يا صندوقي است كه تأثير معنوي دارد. همچنين حجرالاسود كه از آسمان نازل شده، دليلي ديگر بر اين تقدس بناست. در اين ميان، پيامبر اكرم(ص) فقط جنبه هاي مقدس آن را تأييد كرده و تصريح نكرده اند كه آن از آسمان فرود آمده است. به نظر بوركهارت، نبايد جنبه هاي تنزيهي را ناديده گرفت، ولي گويي اين خانه مركز عالم و جايگاه خداست. بوركهارت مكعب را نيز شكلي مي داند كه با مفهوم مركز ارتباط برقرار مي كند. در اين باب، او معتقد است اين كه چهار گوشه كعبه و نه چهار ضلع آن چهار جهت اصلي را نشان مي دهند نشانه توجه به چهار ركن عالم است. در اين راستا، او عمل طواف را كه در بسياري ديگر از اديان ديگر نيز وجود دارد بدين معنا مي گيرد كه بازآفريني گردش آسمان به دور محور قطبي خود رخ داده و به نظر وي اين در همه اديان معنوي مشترك است.
3) بوركهارت تمثيلي را ذكر مي كند كه در برخي از متون اسلامي موجود است. بر اساس اين تمثيل، خانه خدا توسط حضرت آدم(ع) ساخته شد و سپس ويران گشت. اين خانه همچنين توسط حضرت ابراهيم(ع) ساخته شد، ويران گشت و دوباره توسط حضرت ابراهيم(ع) ساخته شد. اين مكان در منتهي اليه تحتاني محوري كه همه افلاك را قطع مي كند قرار گرفته است و اين جايي است كه فرشتگان نيز رفت و آمد مي كنند. به نظر بوركهارت، كعبه با تكيه بر جهت گيري شعاير ديني، خواهان نشان دادن يگانگي انسان و جهان است كه اين آيه كه «همه به سوي او باز مي گردند» اين نكته را نشان مي دهد. بوركهارت تصريح مي كند ميان جهت نيايشي مسيحيان كه خورشيد است و كعبه كه محلي بر روي زمين است، تفاوت وجود دارد. كليساها محورهاي موازي به سوي خورشيد را در بر مي گيرند، اما در اسلام همه به يك مركز توجه دارند و به نظر وي وقتي در مسجدالحرام نماز مي گزاريم، اين وحدت به بهترين نحو خود را به ما نشان مي دهد. حج گزاردن هم مانند نماز خواندن، مركزيت خانه خدا را نشان مي دهد و اين كاري است كه هر مسلمان در صورت استطاعت حداقل براي يك بار بايد آن را انجام دهد. بوركهارت اسلام را تلاشي براي نجات بشر از مادي گرايي و عقل گرايي يوناني و ايراني مي داند كه در آن زمان رواج داشتند.
5) بوركهارت مخالفت با شمايل نگاري در اسلام را نيز مبتني بر انديشه توحيد توجيه مي كند و به نظر وي اصرار فراوان اسلام بر توحيد، به نفي شمايل نگاري منجر مي شود. به زعم وي، اين نفي را مي توان از ذاتيات اسلام دانست. به نظر وي، عدم گرايش به شمايل نگاري از كيفيت اثر هنري نمي كاهد. درست بر عكس، با طرد هر صورتي كه ذهن را به شيء خاصي خارج از خود متمركز و محدود و نفس را به يك صورت منفرد متوجه كند، خلايي را مي آفريند. از اين حيث، هنر اسلامي به طبيعت بكر و به ويژه بيابان كه آن هم براي تفكر و تأمل مناسب است، شباهت دارد. به نظر بوركهارت، فراواني تزيينات در هنر اسلامي به هيچ روي با اين كيفيت خلا مغاير نيست كه فكر و تأمل را به همراه دارد.به نظر وي، حتي هنگامي كه محي الدين عربي هنر نقاشي بيزانسي را در كتاب «فتوحات مكيه» تأييد مي كند، ما بايد فهمي دقيقتر از ظاهر اين سخنان برداشت كنيم و منظور ابن عربي توجيه شمايل نگاري نيست. بوركهارت معتقد است، هنر تمثيلي اسلامي هميشه از طبيعت گرايي پرهيز كرده است و به همين دليل است مينياتورهاي ايراني از چشم اندازهايي كه در انسان توهم سه بعدي ايجاد مي كنند، پرهيز مي نمايند يا از ترسيم بدن انسان به صورت سايه و روشن اجتناب مي ورزند. از اين رو، هنر اسلامي مي تواند در جهان بيني اسلامي تلفيق شود؛ به شرط آن كه حدود خود را فراموش نكند.به نظر وي، عدم گرايش به شمايل نگاري در اسلام دو جنبه دارد؛ از يك سو مؤيد عظمت ازلي انسان است و وجود آدمي كه در صورت خداوند آفريده شده است و نبايد مورد تقليد قرار گيرد و از سوي ديگر، هيچ چيزي كه حتي به شيوه نسبي و گذار به شكل نوعي بت درآيد، نبايد ميان انسان و حضور نامرئي خداوند مانعي ايجاد نمايد.
6 ) نگاه بوركهارت به مينياتور ايراني قابل توجه است. او مي گويد، شايد در نگاه اول هنر مينياتور، هنري مقدس به نظر نيايد، اما به نظر وي اين هنر با مفهوم حيات و جهان بيني اسلامي سازگار است. او اين مينياتور را از مينياتور مكتب بغداد كه از جهان بيني يوناني نشأت گرفته، متمايز مي داند. او هنر مينياتور ايراني را هنري مي داند كه در دوره ايلخانيان رواج يافته و از نقاشي چيني متأثر است و در آن تلفيق خط و تصوير مشاهده مي شود. به تبع از اين تلفيق، گونه اي هماهنگي ميان تصاوير انساني و چشم انداز در آن حفظ شده است. در اين ميان، تلفيق خط و تصوير به اندازه اي است كه خط بر تصوير مقدم مي شود و به همين دليل مينياتوريستهاي ايراني قبل از آنكه نقاش باشند، خطاط هستند. به همين دليل، اين شمايل نيست كه به مينياتور ايراني هويت مي بخشد، بلكه سادگي خطوط و جو شاعرانه آن است. مينياتورايراني گونه اي بهشت زميني است. اين مينياتور در صدد تصوير جهان نيست، بلكه ماهيات ازلي را نمايان مي كند.به نظر بوركهارت، در هنر ايراني بر خلاف هنر جديد كه در آن پوچي و فردگرايي و ذهني بودن موج مي زند، خواهان نشان دادن طبيعت واقعي اشياست.بوركهارت تصريح مي كند كه اين نوع مينياتور مي تواند براي بيان شهود عرفاني به كار رود و اين كيفيت تا حدودي ناشي از خصيصه تشيع است كه در آن تمايز ميان تصوف و تشرع كم رنگ مي گردد.
7) در مقام عيارسنجي، ديدگاههاي بوركهارت در باب هنر اسلامي مي توان به مواردي زياد اشاره كرد. نقاط قوت اين ديدگاه به كم و كاستهايي برمي گردد كه تلقي مدرن از هنر واجد آن است. تلقي مدرن برخي از وجوه مهم سرشت معنوي انسان را در هر كاري و از جمله آن كار هنري ناديده مي گيرد و در اين ميان، سنت گرايان در صدد هستند اين وجوه را پررنگ نمايند. با اين همه، اگر تلقي سنت گرايان با تحليلهاي تاريخي، جامعه شناسانه و روان شناسانه همراه نشود، مي تواند رويكردي تك بعدي به هنر سنتي و معنوي قلمداد گردد. به هر حال، تحليل و نگاه سنت گرايان نسبت به سنت با رويكردهاي جديد قابل جمع است و اين كاري است كه از عهده خود سنت گرايان بر نمي آيد، اما پژوهشگران ديگر مي توانند اين موضوع مهم را سامان دهند.