جايگاه «حكمت هنر اسلامي» در دنياي جديد
نويسنده:حسين فرزانه
منبع:روزنامه قدس
منبع:روزنامه قدس
تركيب «حكمت اسلامي» تركيبي است كه براي آنكه معناي آن مشخص شود، بايد دو مفهوم كليدي كه در آن حضور دارند يعني «حكمت» و «اسلامي» تحليل شوند. در اين باره، ضروري است به چند نكته اشاره كنيم:
1) در ابتدا بحث «حكمت» مطرح است. چه معنايي از حكمت بايد در ذهن داشته باشيم؟ مي دانيم كه حكمت در تاريخ تفكر معمولاً به سه معناي متفاوت به كار برده شده است. گاهي منظور از حكمت، تفكر نظري است، همچنان كه اين معنا در آثار فيلسوفان يوناني و فيلسوفان اسلامي چون ابن سينا، ابن رشد و خواجه نصيرالدين توسي ديده مي شود. گاهي هم منظور از حكمت، معرفتي ذوقي و شهودي است، آن گونه كه عارفان ما و افرادي چون سهروردي و ملاصدرا به اين معنا از حكمت توجه كرده اند. گاهي هم منظور از حكمت، آموزه هايي است كه به ما درس زندگي مي دهند.
اين معنا از حكمت هنگامي صريحتر خود را به ما نشان مي دهد كه از نسبت آن با فلسفه سخن بگوييم. فلسفه به معناي دوستي حكمت و دانش است. در لغت، فيلسوف كسي است كه به دانش و حكمت عشق و علاقه دارد و در راستاي كسب آن مي كوشد. با اين همه، فلسفه، تاريخي طولاني را پشت سر گذاشته و براي هر تعريفي از آن بايد به اين تاريخ مراجعه نمود. فلسفه جهان شناسي، معرفت شناسي و زبان شناسي را تجربه كرده و فيلسوفاني چون افلاطون، ارسطو، فلوطين و آگوستين را پشت سر گذاشته و به فيلسوفاني چون دكارت، لايب نيتز و اسپينوزا رسيده است. بعد از آن هم فراز و فرودهاي فراواني را به خود ديده است. در هر دوره اي معرفت شناسي بر حوزه هاي ديگر برتري دارد و برهه اي را شاهد هستيم كه حتي زبان شناسي در صدر قرار گرفته است. علاوه بر آن، شاهد شاخه هايي در فلسفه هستيم كه با «علم تفسير» پيوند مي خورند و گروهي ديگر مباحث و موضوعات وجودي، ذهن و زبانشان را به خود مشغول داشته است. به معناي ديگر، هم هرمنوتيك را شاهد هستيم و هم اگزيستانسياليسم را، هم فلسفه زبان و ذهن و علم را مي بينيم و هم نگاهي فلسفي به سينما، فناوري، هنر، جامعه و اخلاق را. هر تعريفي هم كه از فلسفه و فيلسوف ارايه مي دهيم، نبايد و نمي تواند اين گستردگي حوزه هاي تأملات فلسفي را از نظر دور بدارد. حكمت به عنوان تفكري فلسفي و نظري البته از اين تاريخ مستقل نيست. اما حكمت به معناي دوم آن نوعي عرفان و معرفت ذوقي و شهودي را در بر مي گيرد كه ما را به حقيقت نزديك مي كند.
حكمت به معناي سوم هم به دانشي اطلاق مي شود كه برنامه عمل ارايه مي دهد. به همين دليل، پسوند عملي به حكمت هم اضافه مي شود. حكمت با اين نگاه به مجموعه تعاليم و آيينهايي گفته مي شود كه مي خواهد مبناي عمل و حركت آدمي به شمار آيد. حكمت خواهان آن است كه جداي از برنامه هاي نهايي و قطعي، راه حلهايي عملي پيش پاي انسان قرار دهد تا او بهتر و جدي تر با مشكلات و مصايب خود روبرو شود. نگاهي به تعاليم بسياري از حكيمان جهان چون بودا، كنفسيوس، لائوتسه، زرتشت و گاندي اين معناي حكمت را آشكار مي سازد. چون دستورالعملهاي آنها بيشتر به اندرزها و گزيده گوييهايي شبيه هستند كه آدمي مي تواند با توجه به موقعيتهاي گوناگوني كه در آنها قرار دارد از برخي از آنها استفاده كند. به تعبير ديگر، اين حكيمان مي خواهند درسهاي زندگي براي زندگي بهتر ارايه بدهند، بدون آنكه خيال ارايه نظامي نظري را در سر بپرورانند.
2) البته آنگاه كه از حكمت اسلامي سخن مي گوييم هر سه معناي حكمت را مدنظر قرار داريم؛ هم معرفت نظري و هم معرفت شهودي و ذوقي و هم آموزه هايي كه درس زندگي مي دهند.در اين منظومه علم كلام، اصول، فلسفه، فقه، تفسير، طبيعيات و عرفان جزء حكمت اسلامي قرار مي گيرند. اين علوم معناي اول و دوم حكمت را شامل مي شوند. علومي چون فلسفه، فقه و اصول معناي اول حكمت را كه معرفت نظري معنا مي دهد و علومي چون عرفان معناي دوم آن را در نظر دارند. اگر بخواهيم از برخي از اين علوم تعريفي ارايه دهيم، مي توانيم بگوييم كلام، علم موجه كردن اصول ديني مبتني بر عقل است. اصول هم علمي است كه اصول قواعد استنتاج شده از متون اصلي دين را مشخص مي كند. فقه هم بسط يافته اين قواعد و حقوق و تكاليف معنا مي دهد. در اين راستا، فلسفه معرفتي است كه سعي دارد مبتني بر اصول عقلي به فهمي از جهان و انسان دست يابد. عرفان هم معرفتي است مبتني بر تجربه شخصي و ذوقي و تفاوت آن با فلسفه در اين است كه منبع و منشأ آن نه عقل كه شهود و بصيرت دروني است.
در اين ميان همه فرهنگ اسلامي، از اين سه جنبه حكمت متأثرند. جامعه، اقتصاد، هنر، صنعت و سياست از معرفت نظري، ذوقي و حكمت عملي موجود در جهان اسلام تأثير پذيرفته اند. به طور مثال، حكمت هنر اسلامي در اين بستر هم به معناي معرفت نظري است كه در شكل گيري هنر اسلامي نقش ايفا مي كند و هم معارف ذوقي و شهودي كه هنر اسلامي را پيش برده اند، همچنان كه آموزه هاي عملي را كه هدايت گر اين هنر بوده اند شامل مي شود. هنر مانند بسياري از حوزه هاي ديگر گستره اي نيست كه در يك بستر بي ريشه قابليت رشد و نمو داشته باشد. هنر نياز به بستر، سنت و هويتي عميق دارد تا بتواند به رشد خود ادامه دهد. اين حكمت، سنت و هويت هستند كه اين بستر را براي هنر فراهم مي كنند. حكمت هنر اسلامي با توجه به اين تعريفها است كه معنا مي يابد.
3) پرسش مهم اين است كه جايگاه حكمت هنر اسلامي و ديگر حكمتهاي هنر معنوي در جهان علم محور و فلسفه محور كنوني كجا است؟ خوشبختانه بر خلاف روند اوليه مدرنيته كه با هرگونه معرفتي جز معرفت مدرن سر ناسازگاري داشت و روي خوش بدانها نشان نمي داد، هم اكنون رويكرد مثبت نسبت به معرفتهايي جز معرفت مدرن (چون علم و فلسفه جديد) آغاز شده است. حتي تعدادي از مورخان و فيلسوفان علم مانند «فايرآبند» و «كوهن» نيز روي اين موضع پافشاري كرده اند و بدين جهت، حكمت به صورت عام و حكمت اسلامي به صورت خاص بهتر مي توانند وارد منظومه گفتگو با ديگر معارف شوند. زماني بود كه حكمت هنر اسلامي مجال آن را نمي يافت كه با معارف مطرح جهان جديد وارد گفتگو شود، اما هم اكنون آن شرايط افراطي تغييركرده اند.
با تكيه بر اين نكات مي توان گفت، حكمت اسلامي هم اكنون بهتر و باشكوه تر از قبل در منظومه معرفتي - فكري جهان حضور دارد. با اين همه نبايد و نمي توان ناديده گرفت كه جلوه بيشتر و بهتر اين معرفت در كار و جدي است كه حاملان اين حكمت - يعني مسلمانان - براي فهم و ترويج بهتر اين مؤلفه مهم معرفتي از خود نشان مي دهند. در اين راستا بايد در نظر داشت كه منظور از «اسلامي» به عنوان پسوند حكمت، تنها مؤمنان و افرادي كه به دين مبين اسلامي اعتقاد دارند و طبق آموزه هاي آن زندگي مي كنند، نيست. «اسلامي» در اينجا همه افرادي را در بر مي گيرد كه به نوع و طريقي تحت تأثير آثار معنوي اين حكمت دوران ساز قرار گرفته اند. تاريخ معنوي و فكري جهان بر همگان اثبات كرده كه معرفت و حكمت اسلامي نه تنها بر مسلمانان كه بر غيرمسلمانان هم تأثير خود را گذاشته است، هرچند اين تأثير به صورت باواسطه بوده است.
1) در ابتدا بحث «حكمت» مطرح است. چه معنايي از حكمت بايد در ذهن داشته باشيم؟ مي دانيم كه حكمت در تاريخ تفكر معمولاً به سه معناي متفاوت به كار برده شده است. گاهي منظور از حكمت، تفكر نظري است، همچنان كه اين معنا در آثار فيلسوفان يوناني و فيلسوفان اسلامي چون ابن سينا، ابن رشد و خواجه نصيرالدين توسي ديده مي شود. گاهي هم منظور از حكمت، معرفتي ذوقي و شهودي است، آن گونه كه عارفان ما و افرادي چون سهروردي و ملاصدرا به اين معنا از حكمت توجه كرده اند. گاهي هم منظور از حكمت، آموزه هايي است كه به ما درس زندگي مي دهند.
اين معنا از حكمت هنگامي صريحتر خود را به ما نشان مي دهد كه از نسبت آن با فلسفه سخن بگوييم. فلسفه به معناي دوستي حكمت و دانش است. در لغت، فيلسوف كسي است كه به دانش و حكمت عشق و علاقه دارد و در راستاي كسب آن مي كوشد. با اين همه، فلسفه، تاريخي طولاني را پشت سر گذاشته و براي هر تعريفي از آن بايد به اين تاريخ مراجعه نمود. فلسفه جهان شناسي، معرفت شناسي و زبان شناسي را تجربه كرده و فيلسوفاني چون افلاطون، ارسطو، فلوطين و آگوستين را پشت سر گذاشته و به فيلسوفاني چون دكارت، لايب نيتز و اسپينوزا رسيده است. بعد از آن هم فراز و فرودهاي فراواني را به خود ديده است. در هر دوره اي معرفت شناسي بر حوزه هاي ديگر برتري دارد و برهه اي را شاهد هستيم كه حتي زبان شناسي در صدر قرار گرفته است. علاوه بر آن، شاهد شاخه هايي در فلسفه هستيم كه با «علم تفسير» پيوند مي خورند و گروهي ديگر مباحث و موضوعات وجودي، ذهن و زبانشان را به خود مشغول داشته است. به معناي ديگر، هم هرمنوتيك را شاهد هستيم و هم اگزيستانسياليسم را، هم فلسفه زبان و ذهن و علم را مي بينيم و هم نگاهي فلسفي به سينما، فناوري، هنر، جامعه و اخلاق را. هر تعريفي هم كه از فلسفه و فيلسوف ارايه مي دهيم، نبايد و نمي تواند اين گستردگي حوزه هاي تأملات فلسفي را از نظر دور بدارد. حكمت به عنوان تفكري فلسفي و نظري البته از اين تاريخ مستقل نيست. اما حكمت به معناي دوم آن نوعي عرفان و معرفت ذوقي و شهودي را در بر مي گيرد كه ما را به حقيقت نزديك مي كند.
حكمت به معناي سوم هم به دانشي اطلاق مي شود كه برنامه عمل ارايه مي دهد. به همين دليل، پسوند عملي به حكمت هم اضافه مي شود. حكمت با اين نگاه به مجموعه تعاليم و آيينهايي گفته مي شود كه مي خواهد مبناي عمل و حركت آدمي به شمار آيد. حكمت خواهان آن است كه جداي از برنامه هاي نهايي و قطعي، راه حلهايي عملي پيش پاي انسان قرار دهد تا او بهتر و جدي تر با مشكلات و مصايب خود روبرو شود. نگاهي به تعاليم بسياري از حكيمان جهان چون بودا، كنفسيوس، لائوتسه، زرتشت و گاندي اين معناي حكمت را آشكار مي سازد. چون دستورالعملهاي آنها بيشتر به اندرزها و گزيده گوييهايي شبيه هستند كه آدمي مي تواند با توجه به موقعيتهاي گوناگوني كه در آنها قرار دارد از برخي از آنها استفاده كند. به تعبير ديگر، اين حكيمان مي خواهند درسهاي زندگي براي زندگي بهتر ارايه بدهند، بدون آنكه خيال ارايه نظامي نظري را در سر بپرورانند.
2) البته آنگاه كه از حكمت اسلامي سخن مي گوييم هر سه معناي حكمت را مدنظر قرار داريم؛ هم معرفت نظري و هم معرفت شهودي و ذوقي و هم آموزه هايي كه درس زندگي مي دهند.در اين منظومه علم كلام، اصول، فلسفه، فقه، تفسير، طبيعيات و عرفان جزء حكمت اسلامي قرار مي گيرند. اين علوم معناي اول و دوم حكمت را شامل مي شوند. علومي چون فلسفه، فقه و اصول معناي اول حكمت را كه معرفت نظري معنا مي دهد و علومي چون عرفان معناي دوم آن را در نظر دارند. اگر بخواهيم از برخي از اين علوم تعريفي ارايه دهيم، مي توانيم بگوييم كلام، علم موجه كردن اصول ديني مبتني بر عقل است. اصول هم علمي است كه اصول قواعد استنتاج شده از متون اصلي دين را مشخص مي كند. فقه هم بسط يافته اين قواعد و حقوق و تكاليف معنا مي دهد. در اين راستا، فلسفه معرفتي است كه سعي دارد مبتني بر اصول عقلي به فهمي از جهان و انسان دست يابد. عرفان هم معرفتي است مبتني بر تجربه شخصي و ذوقي و تفاوت آن با فلسفه در اين است كه منبع و منشأ آن نه عقل كه شهود و بصيرت دروني است.
در اين ميان همه فرهنگ اسلامي، از اين سه جنبه حكمت متأثرند. جامعه، اقتصاد، هنر، صنعت و سياست از معرفت نظري، ذوقي و حكمت عملي موجود در جهان اسلام تأثير پذيرفته اند. به طور مثال، حكمت هنر اسلامي در اين بستر هم به معناي معرفت نظري است كه در شكل گيري هنر اسلامي نقش ايفا مي كند و هم معارف ذوقي و شهودي كه هنر اسلامي را پيش برده اند، همچنان كه آموزه هاي عملي را كه هدايت گر اين هنر بوده اند شامل مي شود. هنر مانند بسياري از حوزه هاي ديگر گستره اي نيست كه در يك بستر بي ريشه قابليت رشد و نمو داشته باشد. هنر نياز به بستر، سنت و هويتي عميق دارد تا بتواند به رشد خود ادامه دهد. اين حكمت، سنت و هويت هستند كه اين بستر را براي هنر فراهم مي كنند. حكمت هنر اسلامي با توجه به اين تعريفها است كه معنا مي يابد.
3) پرسش مهم اين است كه جايگاه حكمت هنر اسلامي و ديگر حكمتهاي هنر معنوي در جهان علم محور و فلسفه محور كنوني كجا است؟ خوشبختانه بر خلاف روند اوليه مدرنيته كه با هرگونه معرفتي جز معرفت مدرن سر ناسازگاري داشت و روي خوش بدانها نشان نمي داد، هم اكنون رويكرد مثبت نسبت به معرفتهايي جز معرفت مدرن (چون علم و فلسفه جديد) آغاز شده است. حتي تعدادي از مورخان و فيلسوفان علم مانند «فايرآبند» و «كوهن» نيز روي اين موضع پافشاري كرده اند و بدين جهت، حكمت به صورت عام و حكمت اسلامي به صورت خاص بهتر مي توانند وارد منظومه گفتگو با ديگر معارف شوند. زماني بود كه حكمت هنر اسلامي مجال آن را نمي يافت كه با معارف مطرح جهان جديد وارد گفتگو شود، اما هم اكنون آن شرايط افراطي تغييركرده اند.
با تكيه بر اين نكات مي توان گفت، حكمت اسلامي هم اكنون بهتر و باشكوه تر از قبل در منظومه معرفتي - فكري جهان حضور دارد. با اين همه نبايد و نمي توان ناديده گرفت كه جلوه بيشتر و بهتر اين معرفت در كار و جدي است كه حاملان اين حكمت - يعني مسلمانان - براي فهم و ترويج بهتر اين مؤلفه مهم معرفتي از خود نشان مي دهند. در اين راستا بايد در نظر داشت كه منظور از «اسلامي» به عنوان پسوند حكمت، تنها مؤمنان و افرادي كه به دين مبين اسلامي اعتقاد دارند و طبق آموزه هاي آن زندگي مي كنند، نيست. «اسلامي» در اينجا همه افرادي را در بر مي گيرد كه به نوع و طريقي تحت تأثير آثار معنوي اين حكمت دوران ساز قرار گرفته اند. تاريخ معنوي و فكري جهان بر همگان اثبات كرده كه معرفت و حكمت اسلامي نه تنها بر مسلمانان كه بر غيرمسلمانان هم تأثير خود را گذاشته است، هرچند اين تأثير به صورت باواسطه بوده است.