هنر در تمدن اسلامی
نويسنده: دکتر محمد رضا ریخته گران
جایگاه هنر در جهان اسلام و تمدن اسلامی، با جایگاه آن در تفکر غربی تفاوت دارد. تلقی ما از هنر در عالم اسلام نیز خلاف تلقی غربیان است. در حقیقت، با تفکر غربی مفهوم خاصی از هنر پدیدار می شود که با خلق اثر هنری همراه است. در این تفکر، هنرمند به کسی گفته می شود که نحوه حضور و نسبت بی واسطه ای دارد و او این نسبت بی واسطه را در اثر هنری خود به ظهور می رساند.
در تمدن اسلامی اگر قرار بر حضور کسی است، این حضور از نوع حضور دینی و معنویت عرفانی است و اگر آن شخص اهل حضور نیست و اهل ساختن و پرداختن و حرفه و پیشه و صنعتگری است، این نیز در زمره متحرفه و پیشه وران و صنعتگران قرار می گیرد. بنابراین چنین تلقی در جهان اسلام وجود نداشته است که کسی در عین ساختن و پرداختن یک اثر هنری، حضوری غیردینی را در آن اثر به ظهور برساند. این یک تلقی آتنی و یونانی است. از این رو لفظی که ما در جهان اسلام برای هنر به کار برده ایم، کمتر معنای ساختن و پرداختن دارد. معنایی که از این لفظ برمی آید، بیشتر به نیکی و فضیلت باز می گردد؛ چنان که هنر برگرفته از «هونره» زبان پهلوی است. در این زبان «هو» به معنای نیکی و «نره» به معنای مرد دلیر و شجاع است. یعنی در تمدن اسلامی، هنر و هنرمندی بعد از کسب مقام نیکی و دلاوری و شجاعت است. دلیری و شجاعت نیز وقتی است که شخص از مرتبه اضطراب و ترس و دودلی به در می آید و به مرتبه امنیت و قرار و اطمینان می رسد. به این ترتیب باید گفت که هنر در تمدن اسلامی، بیشتر یک معنا و فضیلت درونی است؛ فضیلتی که مربوط به قلب و دل آدمی است. این تلقی از هنر با تلقی مبتنی بر تخنه و ساختن و پرداختن که بیشتر در عالم غربی رواج دارد، متفاوت است. از این رو ما در میان علوم اسلامی، علم مستقلی را که به تفکیک وارد مباحث نظری شده باشد، نمی یابیم. به بیان دیگر، علمی که در غرب تحت عنوان استتیک و زیبایی شناسی مطرح می شود، در تمدن اسلامی نمونه و مصداق ندارد. بنابراین اگر قصد کنیم مباحث مربوط به هنر و زیبایی را در تمدن اسلامی جمع آوری کنیم، باید این مطلب را از لابه لای کتاب های فلسفی و خصوصاً عرفانی استخراج کنیم. در تمدن اسلامی هیچ گاه نظر استقلالی به هنر نکرده اند. زیرا اگر هنر از مقوله قلب و دل است، به عرفان مربوط می شود و از آن جدا نیست تا در رشته جداگانه ای به آن پرداخته شود.
بنابراین، جایگاه هنر در تمدن اسلامی با جایگاه آن در تمدن غرب تفاوت دارد. همان طور که می دانیم در تمدن اسلامی، نقاشی و مجسمه سازی با اشکال مواجه بود. بعضی علما از لحاظ فقهی مطالبی را عنوان کرده اند که مانع بسط و گسترش این علوم می شود. حتی موسیقی نیز به همین گونه مسئله داشته است. این مباحث فقها بی وجه هم نبوده است. در نتیجه جایگاه هنر در تمدن اسلامی، جایگاه آن در تمدن غربی نیست؛ در حقیقت می توان گفت که در تمدن اسلامی، هنر زیبا و کار هنری را از صنعت و صنعتگری جدا نکرده اند. یعنی برای مثال، سازنده مسجد بزرگ «شیخ لطف الله» در اصفهان را آرتیست تلقی نکرده اند، بلکه وی را جزو بناها و آنان که به کار ساخت ابنیه مشغول بوده اند، محسوب کرده اند. منتها آن بنا، بنای خاصی بوده که از سر ذوق و حضور و التفات کار کرده و به بیان دیگر دری به سوی وی باز شده و یک نحوه حضوری داشته است.
بنابراین در تمدن اسلامی به حضور هنرمند توجه داشته اند و از آنجا که این حضور معمولاً دینی بوده وی را در زمره اهل عرفان جای می دهد. حال اگر بخواهیم به حضور او و به نسبتی که با حقیقت داشته است توجه کنیم، باید در عرفان به آن پرداخت.
درباره دیدگاه فلاسفه اسلامی از زیبایی شناسی باید گفت که ایشان زیبایی را از مبانی وجودی آن تفکیک نمی کردند. یعنی آن زیبایی شناسی که در غرب پدید آمده و از مبانی اونتولوژیک و وجودی خود جدا شده، در تمدن اسلامی وجود نداشته است. به عبارتی در تمدن اسلامی، زیبایی را چهره حقیقت دانسته اند. بنابراین زیبایی شناس کسی است که با حقیقت، وجود و هستی ارتباط دارد؛ یعنی در عین حال که زیبایی شناس است، اهل الهیات و سیر معنوی و عرفان نیز هست. به هر تقدیر، این زیبایی شناسی خاص که در غرب پدید آمده و از بدنه هستی شناسی و دینی جدا شده، در تمدن اسلامی پدید نیامده است؛ چرا که زیبایی شناسی در تمدن غربی، یعنی لحاظ زیبایی بدون توجه به ربط آن با عوالم برتر؛ یعنی بدون اعتبار ارتباط زیبایی و حقیقت. چنین چیزی در تمدن اسلامی نبوده است. یعنی در تمدن غربی، صورتی از هنر و زیبایی پدید آمده که در حقیقت، حاصل جدایی آن از دین بوده، در حالی که چنین جدایی در تمدن اسلامی وجود نداشته است. در تمدن اسلامی، هنرها ریشه در عرفان داشته و از بدنه عرفانی خود جدا نشده اند. یعنی اگر جوهره همه هنرها را حضور هنری در نظر بگیریم، این حضور در تمدن اسلامی، حضور عرفانی است. در تمدن اسلامی، هنر هنرها شعر است؛ آن هم شعر عرفانی. یعنی اگر ما در تمدن خود مانعی بر سر راه موسیقی، نقاشی یا مجسمه سازی داشته ایم، در عوض فضا را به نهایت درجه برای شعر عرفانی باز کرده ایم. بنابراین اگر چه ما در مجسمه سازی آثار بزرگ نداریم، اما تمدنی هستیم که از لحاظ آثار عرفانی در عالم بی نظیر است. هیچ تمدنی وجود ندارد که بتواند افرادی مثل «سنایی»، «نظامی»، «جامی»، «مولوی»، «حافظ» و «سعدی» به عالم عرضه کند. ما از نظر معارف بی نظیر هستیم. در تمدن اسلامی، اصل بر حضور هنری است نه آنچه به دست هنرمند ساخته می شود و این حضور لزوماً حضور معنوی و دینی و عرفانی است. در تمدن اسلامی بیشتر طایفه صوفیه به حضور و معنویت توجه می کنند. بنابراین ما به ازای همه ممانعت هایی که در هنرهای دیگر داشته ایم، شعر عرفانی را بسط داده ایم.
در واقع آنچه ما به تمدن های بشری به عنوان هنر هنرها عرضه می کنیم، شعر عرفانی است و در این شعر عرفانی، عارف وقتی عارف می شود که به قلب و حقیقت دل خود واصل شود. یعنی این توفان بیداری هوش در وجود او تمام می شود، و این افکاری که در ذهن او در آمد و شد هستند، پایان گیرد. در این سکون و آرامش و طمأنینه ای که شخص پیدا می کند- یعنی در آن سوی اقیانوس افکار و خیالات و آرزوها و ...- به ساحل امنیتی می رسد که در آن در حقیقت قلب و دل اوست. هنرمند اسلامی از این مقام مطالب را مطرح کرده است. بنابراین شاکله و شاخصه اصلی هنردر تمدن اسلامی این است که مبشر مقام قلب و دل آدمی است و این نیز در شعر عرفانی به ظهور رسیده که در واقع هنر این تمدن و هنر هنرهاست.
در تمدن اسلامی اگر قرار بر حضور کسی است، این حضور از نوع حضور دینی و معنویت عرفانی است و اگر آن شخص اهل حضور نیست و اهل ساختن و پرداختن و حرفه و پیشه و صنعتگری است، این نیز در زمره متحرفه و پیشه وران و صنعتگران قرار می گیرد. بنابراین چنین تلقی در جهان اسلام وجود نداشته است که کسی در عین ساختن و پرداختن یک اثر هنری، حضوری غیردینی را در آن اثر به ظهور برساند. این یک تلقی آتنی و یونانی است. از این رو لفظی که ما در جهان اسلام برای هنر به کار برده ایم، کمتر معنای ساختن و پرداختن دارد. معنایی که از این لفظ برمی آید، بیشتر به نیکی و فضیلت باز می گردد؛ چنان که هنر برگرفته از «هونره» زبان پهلوی است. در این زبان «هو» به معنای نیکی و «نره» به معنای مرد دلیر و شجاع است. یعنی در تمدن اسلامی، هنر و هنرمندی بعد از کسب مقام نیکی و دلاوری و شجاعت است. دلیری و شجاعت نیز وقتی است که شخص از مرتبه اضطراب و ترس و دودلی به در می آید و به مرتبه امنیت و قرار و اطمینان می رسد. به این ترتیب باید گفت که هنر در تمدن اسلامی، بیشتر یک معنا و فضیلت درونی است؛ فضیلتی که مربوط به قلب و دل آدمی است. این تلقی از هنر با تلقی مبتنی بر تخنه و ساختن و پرداختن که بیشتر در عالم غربی رواج دارد، متفاوت است. از این رو ما در میان علوم اسلامی، علم مستقلی را که به تفکیک وارد مباحث نظری شده باشد، نمی یابیم. به بیان دیگر، علمی که در غرب تحت عنوان استتیک و زیبایی شناسی مطرح می شود، در تمدن اسلامی نمونه و مصداق ندارد. بنابراین اگر قصد کنیم مباحث مربوط به هنر و زیبایی را در تمدن اسلامی جمع آوری کنیم، باید این مطلب را از لابه لای کتاب های فلسفی و خصوصاً عرفانی استخراج کنیم. در تمدن اسلامی هیچ گاه نظر استقلالی به هنر نکرده اند. زیرا اگر هنر از مقوله قلب و دل است، به عرفان مربوط می شود و از آن جدا نیست تا در رشته جداگانه ای به آن پرداخته شود.
بنابراین، جایگاه هنر در تمدن اسلامی با جایگاه آن در تمدن غرب تفاوت دارد. همان طور که می دانیم در تمدن اسلامی، نقاشی و مجسمه سازی با اشکال مواجه بود. بعضی علما از لحاظ فقهی مطالبی را عنوان کرده اند که مانع بسط و گسترش این علوم می شود. حتی موسیقی نیز به همین گونه مسئله داشته است. این مباحث فقها بی وجه هم نبوده است. در نتیجه جایگاه هنر در تمدن اسلامی، جایگاه آن در تمدن غربی نیست؛ در حقیقت می توان گفت که در تمدن اسلامی، هنر زیبا و کار هنری را از صنعت و صنعتگری جدا نکرده اند. یعنی برای مثال، سازنده مسجد بزرگ «شیخ لطف الله» در اصفهان را آرتیست تلقی نکرده اند، بلکه وی را جزو بناها و آنان که به کار ساخت ابنیه مشغول بوده اند، محسوب کرده اند. منتها آن بنا، بنای خاصی بوده که از سر ذوق و حضور و التفات کار کرده و به بیان دیگر دری به سوی وی باز شده و یک نحوه حضوری داشته است.
بنابراین در تمدن اسلامی به حضور هنرمند توجه داشته اند و از آنجا که این حضور معمولاً دینی بوده وی را در زمره اهل عرفان جای می دهد. حال اگر بخواهیم به حضور او و به نسبتی که با حقیقت داشته است توجه کنیم، باید در عرفان به آن پرداخت.
درباره دیدگاه فلاسفه اسلامی از زیبایی شناسی باید گفت که ایشان زیبایی را از مبانی وجودی آن تفکیک نمی کردند. یعنی آن زیبایی شناسی که در غرب پدید آمده و از مبانی اونتولوژیک و وجودی خود جدا شده، در تمدن اسلامی وجود نداشته است. به عبارتی در تمدن اسلامی، زیبایی را چهره حقیقت دانسته اند. بنابراین زیبایی شناس کسی است که با حقیقت، وجود و هستی ارتباط دارد؛ یعنی در عین حال که زیبایی شناس است، اهل الهیات و سیر معنوی و عرفان نیز هست. به هر تقدیر، این زیبایی شناسی خاص که در غرب پدید آمده و از بدنه هستی شناسی و دینی جدا شده، در تمدن اسلامی پدید نیامده است؛ چرا که زیبایی شناسی در تمدن غربی، یعنی لحاظ زیبایی بدون توجه به ربط آن با عوالم برتر؛ یعنی بدون اعتبار ارتباط زیبایی و حقیقت. چنین چیزی در تمدن اسلامی نبوده است. یعنی در تمدن غربی، صورتی از هنر و زیبایی پدید آمده که در حقیقت، حاصل جدایی آن از دین بوده، در حالی که چنین جدایی در تمدن اسلامی وجود نداشته است. در تمدن اسلامی، هنرها ریشه در عرفان داشته و از بدنه عرفانی خود جدا نشده اند. یعنی اگر جوهره همه هنرها را حضور هنری در نظر بگیریم، این حضور در تمدن اسلامی، حضور عرفانی است. در تمدن اسلامی، هنر هنرها شعر است؛ آن هم شعر عرفانی. یعنی اگر ما در تمدن خود مانعی بر سر راه موسیقی، نقاشی یا مجسمه سازی داشته ایم، در عوض فضا را به نهایت درجه برای شعر عرفانی باز کرده ایم. بنابراین اگر چه ما در مجسمه سازی آثار بزرگ نداریم، اما تمدنی هستیم که از لحاظ آثار عرفانی در عالم بی نظیر است. هیچ تمدنی وجود ندارد که بتواند افرادی مثل «سنایی»، «نظامی»، «جامی»، «مولوی»، «حافظ» و «سعدی» به عالم عرضه کند. ما از نظر معارف بی نظیر هستیم. در تمدن اسلامی، اصل بر حضور هنری است نه آنچه به دست هنرمند ساخته می شود و این حضور لزوماً حضور معنوی و دینی و عرفانی است. در تمدن اسلامی بیشتر طایفه صوفیه به حضور و معنویت توجه می کنند. بنابراین ما به ازای همه ممانعت هایی که در هنرهای دیگر داشته ایم، شعر عرفانی را بسط داده ایم.
در واقع آنچه ما به تمدن های بشری به عنوان هنر هنرها عرضه می کنیم، شعر عرفانی است و در این شعر عرفانی، عارف وقتی عارف می شود که به قلب و حقیقت دل خود واصل شود. یعنی این توفان بیداری هوش در وجود او تمام می شود، و این افکاری که در ذهن او در آمد و شد هستند، پایان گیرد. در این سکون و آرامش و طمأنینه ای که شخص پیدا می کند- یعنی در آن سوی اقیانوس افکار و خیالات و آرزوها و ...- به ساحل امنیتی می رسد که در آن در حقیقت قلب و دل اوست. هنرمند اسلامی از این مقام مطالب را مطرح کرده است. بنابراین شاکله و شاخصه اصلی هنردر تمدن اسلامی این است که مبشر مقام قلب و دل آدمی است و این نیز در شعر عرفانی به ظهور رسیده که در واقع هنر این تمدن و هنر هنرهاست.