علم به جايگاه خود باز مي گردد

عامل پيدايش تفكر علمي، حس كنجكاوي در وجود انسانهاست. آنان از عملكرد طبيعت شگفت زده مي شوند، به تحقيق مي پردازند و به علم علاقه مند مي گردند. اما بيشتر مردم اين حس را در وجود خود ندارند. براي آنان امور مهم، اسرار جهان و طبيعت نيست، بلكه منافع و لذتهاي حقير و زودگذر، آنان را به خود مشغول مي دارد. در جوامعي كه مردم به اين شكل مي انديشند، علم رشدي نخواهد داشت و بيهودگي و غفلت حكمفرما مي گردد.
سه‌شنبه، 10 ارديبهشت 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
علم به جايگاه خود باز مي گردد
علم به جايگاه خود باز مي گردد
علم به جايگاه خود باز مي گردد

نويسنده:Harun yahya
مترجم: مرجان مصطفي پور

نگاهي به خاستگاه اسلامي علوم جديد

عامل پيدايش تفكر علمي، حس كنجكاوي در وجود انسانهاست. آنان از عملكرد طبيعت شگفت زده مي شوند، به تحقيق مي پردازند و به علم علاقه مند مي گردند. اما بيشتر مردم اين حس را در وجود خود ندارند. براي آنان امور مهم، اسرار جهان و طبيعت نيست، بلكه منافع و لذتهاي حقير و زودگذر، آنان را به خود مشغول مي دارد.
در جوامعي كه مردم به اين شكل مي انديشند، علم رشدي نخواهد داشت و بيهودگي و غفلت حكمفرما مي گردد.
جامعه عرب قبل از اسلام از اين نوع بود. اما آيات قرآن از آنها خواست تا بينديشند و از فكر خود استفاده كنند. در آيات بي شماري از قرآن، خداوند از مسلمانان مي خواهد تا در آسمانها، زمين، موجودات زنده و حتي وجود خودشان به مطالعه بپردازند و در آنها تفكر كنند. ما اشاراتي را در قرآن به تمامي شاخه هاي اصلي علوم مي يابيم.
به عنوان مثال، خداوند انسان را به مطالعه علم ستاره شناسي (قرآن 67:3) زمين شناسي (8-6 : 50) گياه شناسي (99 :6) جانور شناسي (16:66) باستان شناسي و انسان شناسي (30:9) تشويق كرده و نيز توجه انسان را به اثبات وجود خدا در جسم و روح خود جلب مي كند.با توجه به اين موارد، مي بينيم خداوند مطالعه در تمامي علوم را به انسان توصيه مي كند. به همين دليل، رشد اسلام در تاريخ به معناي رشد علمي است.

رنسانس علمي خاورميانه

همان طور كه ذكر شد، عربها با نور قرآن از خرافات رهايي جسته، راه منطق و استدلال را در پيش گرفتند، در نتيجه يكي از شگفت انگيزترين پيشرفتها در تاريخ جهان تحقق يافت و طي چند دهه، اسلام كه در شهر كوچك مدينه ظاهر گشت، از آفريقا تا آسياي مركزي را در بر گرفت. عربها كه در گذشته حتي نمي توانستند شهر كوچكي را به درستي اداره كنند، حاكمان امپراتوري جهاني گشتند.
زماني كه اروپا در دوره هاي تاريك به سر مي برد، جهان اسلام بزرگترين شناختهاي علمي را در تاريخ آن زمان به دست آورده بود؛ از جمله علم طب، هندسه، جغرافيا و حتي جامعه شناسي كه براي اولين بار به صورت منظم مطرح شد.
مراكز بزرگ آموزشهاي مذهبي، مراكز رشد علمي و شناختي نيز بودند. چنين مراكز رسمي در طول دوره خلفاي عباسي پديدار شدند. در قرن دهم، مفهوم رسمي «مدرسه» در بغداد متداول گشت. ثروتمند و فقير مانند هم و يكسان از آزادي و آموزش برخوردار بودند. كتابخانه ها گسترش يافتند و كتابهاي خارجي نيز در آنها جمع آوري شد. دو كتابخانه معروف آن زمان «بيت الحكمه» در بغداد و «دارالعلم» در قاهره بود. جهان اسلام اولين دانشگاه ها و حتي بيمارستانها را قبل از تأسيس در ساير نقاط برپا كرد.
اين واقعيت ممكن است براي غربيان امروزي كه به طور كلي تصوير متفاوتي از اسلام را در ذهن خود دارند، تعجب آور باشد. اما اين پنداشت از جهل آنان در ارتباط با خاستگاه و تاريخ تمدن اسلام، ناشي مي شود.در فيلم مستند PBC تحت عنوان «اسلام: امپراتور مذهب» مفسر بيان مي دارد: «زماني كه تاريخ را مي گشاييم، مي بينيم كه تمدن اسلامي يكي از بزرگترين موفقيتهاي بشريت بوده است. براي غرب قسمت اعظم تاريخ اسلام در پشت پرده اي از ابهام و عدم فهم قرار گرفته است. با اين حال، تاريخ نهان اسلام به طرز عميق و شگفت آوري با تمدن غرب در هم آميخته شده است...
پژوهشگران مسلمان بودند كه ششصد سال قبل از تولد لئوناردو داوينچي بذرهاي رنسانس را در غرب پاشيدند؛ از روشهايي كه براي درمان بيماران استفاده مي كنيم تا كاربرد اعداد در شمارش.
بدين ترتيب، شكل دهنده اصلي و آغازين فرهنگ جوامع در سراسر دنيا، فرهنگ اسلامي است.»(1)
درcom .salon رسانه آزاديخواه آمريكايي «جورج رافائل» در مقاله اي تحت عنوان «الف براي اعراب» مي نويسد: «از علم جبر و قهوه تا گيتار، عينك و دانشگاههاي غرب مديون اسلام است. صدها سال قبل، زماني كه لندن در تاريكي وحشيگري به سر مي برد، سوز و روشنايي خيابانهاي قرطبه را در خود گرفته بود. زماني كه كشتار جمعي در غرب امري عادي تلقي مي شد، افكار مذهبي جهان اسلام رايج بود، مسلمانان قابله هاي رنسانس ما بودند. نفوذشان - اگر چه ممكن است خلافش به نظر رسد - از يك فنجان قهوه داغ گرفته تا الگوريتم در برنامه هاي رايانه اي، همواره بر ما بوده است.» (2)

روشنفكري در اسلام

شعور قرآني و آموزشهاي پيامبرانه، چشم انداز كلي به جهان و غلبه بر تمامي محدوديتهاي فرهنگي را به دنبال داشت.
قرآن مسلمانان را به ايجاد روابط فرهنگي بين اجتماعات و ملل مختلف تشويق مي كند (49:13) و از آنان مي خواهد تا به جهان با ديد همگاني و كلي بنگرند. احاديث پيامبر اين نوع نگرش را تقويت مي كند. او مي گويد «عقل دارايي گم شده انسانهاست كه ممكن است آن را در هر جايي بيابند.» بدين معنا كه مسلمانان در اقتباس و استفاده از پيشرفتهاي علمي و فرهنگي غير مسلمانان بايد واقع بين و بلندنظر باشند.نقش اين روشنفكري در رشد علوم اسلامي بسيار آشكار و محسوس است.
«جان » يكي از بزرگترين پژوهشگران تاريخ اسلام و مدرس دانشگاه جورج تاون، مي گويد: «پيدايش تمدن اسلامي به راستي يك تشريك مساعي بود. آميختن حكمت، معرفت و فرهنگهاي متعدد... مسلمانان در حالي كه به عربي تكلم مي كردند و نگرش اسلامي به زندگي داشتند، همفكريهاي اصولي را با مردم ديگر فرهنگها نيز در زمينه هاي مختلف انجام مي دادند. آنان مراكز فرهنگي بزرگ در قرطبه، بغداد، قاهره، نيشابور و... را ايجاد كردند و اروپاي مسيحي فرو رفته در منجلاب جهل قرون وسطي را نيز تحت تأثير قرار دادند.» (3)
«پروفسور برنارد لوييس» محقق برجسته تاريخ خاورميانه در كتاب خود تحت عنوان «خاورميانه» چنين مي گويد: «موفقيت علوم اسلامي در قرون وسطي نه به حفظ آموخته هاي يوناني محدود مي شود و نه به تركيب نوشته هاي خاوردور. قسمت اعظم اين ميراث كه دانشمندان اسلامي به جهان امروز تقديم كردند، با تلاش و مشاركت خودشان حاصل شده است. علم يونان اغلب نظري بود، در حالي كه علوم خاورميانه قرون وسطي بيشتر عملي و در زمينه هايي چون طب، شيمي، نجوم و كشاورزي بود. ميراث خاورميانه قرون وسطي كه به وسيله تجارت و مشاهدات به دست آمده، روشن، متنوع و تكميل شده است.»(4)
چنانكه توسط خود غربيان عنوان شده، فرهنگ علمي پيشرفته جهان اسلام، راهي را براي رنسانس غربي هموار ساخت.
دانشمندان مسلمان به مطالعه علوم پرداختند، بدين منظور كه پژوهشهاي آنان بر مخلوقات خداوند، راهي به سوي شناخت او باز كند. اسپوزيتو تأكيد مي كند: «دانشمندان مسلمان كه اغلب فلاسفه اهل تصوف نيز بودند، جهان فيزيكي را از دريچه باورهاي اسلامي خود به عنوان نماد حضور خالق و منبع واحد مي ديدند.»(5) با انتقال مجموعه اين دانش به جهان غرب، رشد علمي در آنجا آغاز شد.

ريشه هاي خداپرستانه علوم غربي

كليساي متعصب كاتوليك، اروپاي قرون وسطي را اداره مي كرد. كليسا مخالف آزادي انديشه بود و مردم همواره تحت تفتيش عقايد قرار مي گرفتند. فشار و محدوديت در زمينه مطالعه و علم در اغلب كتابهاي تاريخي، مورد اشاره قرار گرفته است. اما برخي به غلط اين شرايط را به گونه ديگري تفسير مي كنند و مدعي هستند دانشمنداني كه عليه كليسا به پا خاستند، مخالفان مذهبي بودند.
واقعيت كاملاً عكس اين قضيه است. دانشمندان مخالف تعصب كليسا، مؤمناني متعهد بودند، آنها مخالف مذهب نبودند، بلكه مخالفت آنان با سياست و اصول خشن روحانيون آن زمان بود.
به عنوان مثال، گاليله ستاره شناس معروف كه كليسا او را به خاطر ديدگاهش در ارتباط با چرخش زمين تنبيه نمود، گفت: «خداوند را بسيار شاكرم، زيرا در حق من بسيار مهربان بود و مرا به تنهايي اولين شاهد شگفتي هاي پنهان شده در تيرگي تمامي قرون گذشته ساخت.» (6)
ديگر دانشمنداني كه علوم جديد را پايه گذاري كردند نيز اغلب مذهبي بودند.
«كپلر» بنيانگذار ستاره شناسي جديد در پاسخ به كساني كه از او پرسيدند چرا خود را به مطالعه علوم مشغول ساخته است، گفت: «در ابتدا مي خواستم يك خداشناس شوم... اما اكنون با تلاشهايي كه در علم نجوم كردم، يافتم كه خدا كيست و حال علم ستاره شناسي را تكريم مي كنم، زيرا آسمانها جلال خداوند را آشكار مي سازند.» (7)
همين طور «نيوتن» دليل اشتياق خود را براي تلاشهاي علمي چنين مطرح كرده است: «خداوند جاودان، لايتناهي، قادر مطلق و آگاه است... ما او را از طريق تدابير حكيمانه و شگرف نهفته در مخلوقاتش مي شناسيم.» (8)
«پاسكال» نابغه بزرگ و پدر علم رياضيات جديد، چنين مي گويد: «انسانها توسط مذهب، وجود خداوند را درك مي كنند و طبيعتش را مي شناسند.» (9)
بنيانگذاران غربي علوم جديد كه پيشرفتهاي علمي را رهبري كرده اند بيشتر معتقدان پايبند و مؤمنان متعهد بوده اند. به عنوان مثال:
* «ون هملت» يكي از شخصيتهاي برجسته شيمي جديد و مخترع ترمومتر مي گويد: علم بخشي از مذهب است.
* «جورج كووير» بنيانگذار ديرينه شناسي جديد، فسيلها را ادله به جاي مانده از آفرينش موجودات زنده به وسيله خداوند مي داند.
* «كارل لينوس» كه براي نخستين بار طبقه بندي علمي را به عنوان اسلوب و روش در علوم مطرح كرد، نظم طبيعي را نشانه بارز وجود خداوند مي داند.
* «گريگور مندل» پايه گذار علم ژنتيك و همين طور يك راهب معتقد به خلقت، به شدت مخالف نظريه هاي تكاملي زمان خودش مانند داروينيسم و لاماركسيسم بود.
* «لوئيس پاستور» بزرگترين نام در تاريخ ميكروبيولوژي، ثابت كرد كه زندگي نمي تواند بي روح و بي هدف باشد و آن را معجزه خداوند مي دانست.
* «ماكس پلانك» فيزيكدان آلماني در نوشته خود تأكيد كرده است كه اعتقاد به مذهب، ويژگي ضروري براي يك دانشمند مي باشد.
* «آلبرت انيشتين» مهمترين دانشمند قرن بيستم براين باور بود كه علم نمي تواند بي خدا باشد و علم بدون دين را لنگ و عاجز مي دانست.
اين دانشمندان، علم را در راه شناخت خداوند به خدمت گرفتند: نظريه اي كه ابتدا در جهان اسلام گسترده بود و سپس غرب را فرا گرفت. تمامي دانشمندان خداشناس اسلامي به آفرينش آسمانها و زمين انديشيدند و در علم مطلق خداوند تحقيق كردند. تولد علم و رشد آن، نتيجه اين آگاهي بود. اگر چه در قرن نوزدهم اين آگاهي جاي خود را به انديشه نادرستي تحت عنوان «ماترياليسم» داد.

ظهور و افول انحراف ماترياليستي

قرن نوزدهم دوره اي بود كه بزرگترين خطا در تاريخ علم بشريت را شاهد بود. اين خطا به تحميل فلسفه ماترياليستي بر افكار اروپايي منجر شد.
بزرگترين خطاي اين عصر، نظريه تكاملي داروين بود. قبل از تولد داروينيسم، زيست شناسي به عنوان رشته اي از علوم كه شواهدي را بر وجود خداوند فراهم مي آورد، در نظر گرفته مي شد.
نويسنده معروف «ويليام پلي» در كتاب خود با عنوان «خداشناسي طبيعي» ذكر مي كند به همان ميزان كه هر ساعت دلالت بر وجود سازنده خود دارد، طرحهاي طبيعي نيز وجود خداوند را اثبات مي كنند.
به هر حال، داروين اين واقعيت را در نظريه تكاملي خود رد مي كند و با تحريف آن به منظور تطابق با فلسفه ماترياليستي، مدعي شد تمام موجودات نتيجه علل طبيعي بي هدف مي باشند.
بدين صورت، او يك ضديت ساختگي بين مذهب و علم ايجاد كرد. نويسندگان انگليسي «ميكائيل بيگنت» «ريچارد ليگ» و «هنري لينكلن» در كتاب خود با عنوان «ميراث مسيح» چنين مي گويند: «براي اسحاق نيوتون، يك قرن و نيم قبل از داروين، علم از مذهب جدا نبود، بلكه دقيقاً جنبه اي از مذهب و در نهايت تابع آن بود. در حالي كه علم در عصر داروين خود را از مفهومي كه در قبل وجود داشت جدا كرده، به عنوان ايده اي آزاد و رقيب بنا شد. در نتيجه، مذهب و علم ديگر با يكديگر همساز و هماهنگ نبودند، بلكه حتي در مقابل يكديگر ايستادند و انسانها به طرز روزافزوني مجبور شدند تا از بين آنها يكي را انتخاب كنند.» (10)
نه تنها زيست شناسي، بلكه تمامي رشته هاي علوم از جمله روان شناسي و جامعه شناسي براساس فلسفه ماترياليستي يونان قديم كه خدا در آن جايي نداشت، منحرف گشتند؛ يك باور ماوراء الطبيعي تحت عنوان «نظام بي پايان» اصل و قاعده قرار گرفت و هدف جديد علم، اثبات اين نگرش ماترياليستي شد. اين نوع تصورات ناصحيح، جهان علمي را براي 150 سال گذشته به سوي فرجام منسوخي هدايت كرد.ده ها هزار دانشمند در رشته هاي مختلف به اميد اينكه بتوانند داروينيسم يا ديگر تئوريهاي ماترياليستي را اثبات كنند، آغاز به كار كردند، اما ناكام ماندند.
يافته هاي علمي آنان دقيقاً عكس نتايجي را كه به دنبال آن بودند، نشان دادند. اين يافته ها حقيقت آفرينش را تصديق كردند. زماني كه طبيعت مورد آزمايش قرار گيرد، نقشه و طرح پيچيده اي در هر جزء پديدار مي گردد كه پايه هاي تفكر ماترياليستي را درهم مي شكند.
به عنوان مثال، ساختمان شگفت آور DNA به دانشمندان نشان مي دهد نتيجه شانس و يا نظم، بي هدف نمي باشد.
DNA در هر سلول انساني مي تواند اطلاعات كاملي براي تأليف دايرة المعارف نهصد جلدي فراهم سازد.
«جن مايرز» دانشمندي از انجمن سلرا و مدير پروژه «نقشه ژنتيكي انسان» مي گويد: «آنچه مرا واقعاً مبهوت ساخته، ساختمان موجودات زنده است. اين نظام بي نهايت پيچيده، آگاهي عظيمي در خود نهفته دارد.»(11)
اين شگفتي ها جهان علم را تحت تأثير قرار داده، دانشمندان، بطلان فلسفه ماترياليستي و داروينيسم را كه مدتها به عنوان حقيقت آموخته بودند، پذيرفتند.
«مايكل بهه» شيميدان و يكي از نقادان برجسته داروينيسم در كتاب خود با عنوان «جعبه سياه داروين» شرايط دنياي علم را بدين صورت تشريح مي كند:
«در چهار دهه گذشته، بيوشيمي جديد، اسرار سلول را كشف كرد. اين پيشرفت به دشواري محقق شد؛ در شرايطي كه به ده ها هزار دانشمند براي اختصاص بيشترين وقتشان به كار سخت و طاقت فرساي آزمايشگاهي نياز بود. نتيجه اين تلاشهاي دسته جمعي براي مطالعه و تحقيق بر روي سلول يعني زندگي در سطح مولكولي، فريادي بلند، واضح و صريح از وجود «هدف» است. نتيجه به قدري روشن و معنادار است كه بايد آن را يكي از بزرگترين موفقيتها در تاريخ علم دانست. اما چرا جامعه علمي كشف آغازين خود را نپذيرفت؟! واقعيت اين است كه هرگاه يك سوي پديده اي، هدف هوشمندانه برچسب خورد، سوي ديگر آن قطعاً خالق هوشمند برچسب مي خورد.» (12)
چنين شرايطي در علم ستاره شناسي نيز موجود است. ستاره شناسي قرن بيستم، نظريه هاي ماترياليستي قرن نوزدهم را درهم شكست. در ابتدا توسط نظريه «بيگ بنگ» ثابت شد جهان نقطه آغازيني دارد؛ «لحظه آفرينش». تا آن زمان چنين تصور مي شد كه در جهان يك توازن ظريف شگفت آور وجود دارد كه از زندگي انسان حراست مي كند؛ مفهومي تحت عنوان «اصل پيدايش انسان».
به چنين دلايلي، در دنياي فيزيك و ستاره شناسي نظريات انكار خدا به شدت رو به كاهش است.
علم در حال كشف دوباره واقعيتهاي مهم و مسلمي است كه به وسيله فلسفه ماترياليستي رد شده بود و به اين صورت مفهوم جديدي از علم در حال تولد است؛ نظريه «هدف هوشمندانه» كه رشد چشمگيري نيز در آمريكا طي ده سال گذشته داشته است.
بنابراين، علم مطالعه بر روي هر آنچه آفريده شده، مي باشد و به اين شكل تضاد بين مذهب و علم ديگر مطرح نمي گردد.
تاريخ نشان مي دهد خداشناسي محرك و مشوق اصلي رشد علمي بوده است. دو موفقيت علمي بزرگ در تاريخ جهان يعني تلاشهاي علمي - اسلامي قرون وسطي و پرش علمي مسيحيان در عصر جديد، از ايمان به خدا ريشه گرفته است.
ضمن اينكه دين خيز علمي بخش عظيمي از دانش، روش و ديدگاه خود را از اولي اقتباس نموده است.
قرآن در ابتدا جهان اسلام را روشني بخشيد و سپس بر اروپاي غير مسلمان تأثير گذاشت.ايده ماترياليستي و ركن اصلي آن - داروينيسم - در قرن نوزدهم ظاهر شد، در نيمه قرن بيستم به اوج خود رسيد و امروزه به طور اجتناب ناپذيري در لبه سقوط قرار دارد و علم نيز به سوي الگوي حقيقي و صحيح خود باز خواهد گشت؛ مطالعه به منظور كشف و تعريف هدف بزرگ و هماهنگ در جهان طبيعي كه محصول آفريننده اي آگاه مي باشد.

Empire of Faith:) Jonathan Grupper.Isiam 1
salon.com.www.A is for Arabs .) Goerge Rafael2
)Jhon.L.Esposito, Islam:The Straight Path3
)Bernard Lewis,The middle East4
54:p Esposito.L.)Jhon5
)Galileo Galilei,The foolishness of the cross6
Giant of faith and Science ،)Johannes Kepler7
)Isaac Newton,Mathmatical principles of natural philosophy8
)Blaise pascal,Pensees9
)Michael Baigent,Richard leigh,Henry Lincoln,10 The Massianic Legancy
)San Francisco choonicle11
)Michael J.Behe, Darwins Black Box12





ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط