نویسنده: الهه رشمه
مورد استفاده:
در مورد كسی كه در جنگ یا دعوا دخالتی نداشته اما ضرر ببیند بكار میرود.روزی روزگاری، در یك شب سرد زمستانی، كه به شدت برف میبارید و كسی از شدت برف و بوران جرأت بیرون رفتن از خانهاش را نداشت ملانصرالدین در كنار خانوادهاش شام خورد سپس به زیر كرسی رفت تا بخوابد. ملا آنقدر سردش بود كه یك لحاف دیگرم روی خودش انداخت تا گرم شود و خوابش ببرد.
ملا تازه گرمش شده بود كه صدای داد و بیداد از كوچه شنیده شد. ملا خودش را به خواب زد كه من چیزی نشنیدم. زن ملا بلند شد چراغ روشن كرد و از پنجره به كوچه نگاه كرد. دید دزد به خانهی همسایه رفته و او كمك میخواهد تا او را قبل از اینكه فرار كند دستگیر كند. زن ملا گفت: مرد بیدار شو! بیدار شو دزد به خانهی همسایه آمده. ملا كه تازه گرم شده بود و نمیخواست جای گرم و نرمش را از دست بدهد. گفت: خوب بروم كه چی بشه؟ زن گفت: بلند شو دزدی كه امشب از خانهی همسایه دزدی كرده اگر دستگیر نشود فردا به سراغ خانهی ما خواهد آمد. بلند شو مرد! ملا از رختخواب بلند شد ولی چون خیلی سردش بود لحاف را به دور خود پیچید و به كوچه رفت.
وقتی وارد كوچه شد، دید مردم به خانههای خود بازمیگردند. پرسید: چه شد؟ گفتند: دزد از تاریكی شب استفاده كرد و توانست فرار كند، هرچه دنبالش دویدیم نتوانستیم پیدایش كنیم. فایدهای ندارد. تازه صاحب خانه زود بیدار شده و دزد نتوانست چیزی با خود ببرد.
ملانصرالدین خوشحال از اینكه زودتر به رختخواب خود برمیگردد راهی خانه شد. در یك لحظه دزد از خلوتی كوچه استفاده كرد و برای اینكه دست خالی برنگردد لحاف ملانصرالدین را از روی شانهاش كشید و فرار كرد. ملا كه خواب و بیدار بود هیچ كاری نتوانست بكند و تا به خودش آمد، لحاف را برده بودند. چون كاری از دست ملا برنمیآمد به خانه بازگشت همسرش پرسید: چی شده بود؟ دعوا سر چی بود؟ چرا این همه داد و بیداد میكردند. ملانصرالدین گفت: دعوا سر لحاف ملانصرالدین بود و زنش تازه یادش آمد ملا با لحاف رفته و بدون لحاف بازگشته.
منبع مقاله :
رشمه، الهه، (1392)، ضرب المثل و داستانهایشان (معنی ضرب المثل و ریشههای آن)، تهران، انتشارات سما، چاپ اول