نویسنده: الهه رشمه
مورد استفاده:
در مورد افرادی گفته میشود كه خیلی راحت قسم دروغ میخورند.روزی روزگاری، دزدی وارد دهی شد، حوالی ظهر بود و كوچهها خلوت، هرچه گشت چیزی پیدا نكرد. كم كم داشت ناامید میشد كه صدای خروسی را از خانهای شنید. خانهای بسیار بزرگ كه ساختمانی وسط آن قرار داشت. دزد با خود فكر كرد كوچه خلوت است و خانه بزرگی است تا كسی بخواهد بفهمد من وارد خانه شدم، من مرغ را برمیدارم و فرار میكنم. لب دیوار را گرفت، بالا رفت و پرید در خانه. دید چند مرغ و خروس از لانهی خود خارج شدهاند و هركدام گوشهای در حال چرت زدن هستند. چاقترین خروس را انتخاب كرد، به سرعت به طرف آن رفت. خروس را برداشت در زیر پیراهنش پنهان كرد و به سرعت خواست، بالای دیوار بپرد و از خانه فرار كند كه ناگهان صاحب خانه صدایی شنید به ایوان خانه آمد و مردی را دید كه از روی دیوار به كوچه پرید. به سرعت خود را به كوچه رساند، در حالی كه فریاد میزد دزد، دزد چند نفر از همسایهها به كمكش شتافتند و توانستند درنهایت چند نفری دزد را گیر بیندازند. دزد كه دید راه فراری ندارد شروع كرد قسم خوردن و گریه و زاری كه من كاری نكردم، من چیزی ندزدیدم.
دزد بیخبر بود كه دُم خروس از زیر پیراهنش بیرون زده. مرد صاحب خانه گفت: نمیدانم قسم حضرت عباست را باور كنم یا دُم خروست را. دزد به دكمههای باز خود نگاه كرد و دید كه دم خروس از پایین پیراهن او بیرون است. چون چاره نداشت، خروس را به كشاورز داد و به سرعت از آنجا فرار كرد.
منبع مقاله :
رشمه، الهه، (1392)، ضرب المثل و داستانهایشان (معنی ضرب المثل و ریشههای آن)، تهران: انتشارات سما، چاپ اول