جامعه شناسی مرگ(2)
بسیاری از پزشكان تا لحظات آخر ناگزیرند كه سرطان را از بیمار مخفی نگه دارند. در واقع، دادن خبر سرطان نخستین مسئله و دشوار است. مهمترین مانع بر سر راه پزشك برای گفتن بیماری، همراهان و اطرافیان بیمارند.
هرگاه كه خدا بخواهد زندگی پایان می یابد. تا وقتی كه روح در بدن باقی باشد شخص زنده محسوب می شود.
بیشتر ترجیح می دهند در خانه بمیرند.
تا وقتی كه روح و جسم باقی اند شخص احساس می كند هنوز انسان است.
هرگاه كه پزشك تشخیص دهد زندگی پایان یافته است. تا وقتی كه بدن زنده است.
تا هر وقت كه فرد خودش تصمیم به زنده ماندن داشته باشد، زندگی می كند.
تا وقتی كه پزشك و اطرافیان فرد لازم بدانند شخص زنده می ماند.
جایی كه پزشك یا خانواده بیمار ترجیح دهند.
تا وقتی كه پزشك، خانواده و اطرافیان فكر می كنند فرد انسان است.
این چهار نمایشنامه با توجه به چهار مولفه از همدیگر متمایز می شوند. نخست حق انتخاب، یعنی اینكه تا چه میزان برای انتخاب فرد جا باز می كنند یا اینكه اساساً این انتخاب را به چه كسی یا كسانی واگذار می كنند، دوم اینكه چه زمانی را برای مردن مناسب می دانند و ملاك آنها برای انتخاب آن زمان چیست، سوم اینكه چه مكانی را برای سپری كردن آخرین لحظات شخص مناسب تشخیص می دهند و سرانجام اینكه این نمایشنامه ها چه معرف ها و ملاك هایی برای تعریف شخصیت فرد دارند و شخص بودگی وی را به چه شرایط یا مولفه هایی نسبت می دهند. بنابراین اینك سئوال این است كه بیماران مبتلا به بیماری های لاعلاج در كجا، چه زمان و چگونه می میرند؟
امروزه بیشتر افراد در بیمارستان می میرند. در سال۱۹۶۰ در انگلستان شمار افرادی كه در بیمارستان می مردند ۵۰ درصد بود كه در سال ۱۹۹۶ به ۶۶ درصد رسیده است. بیمارستان، مكانی كاملاً مدرن با تخصص های پیچیده نوین، تكنولوژی معطوف به بدن، ترتیبات بوروكراتیك شبه نظامی، مراقبت های شدید پزشكی، تقسیم كار و تقسیم بخش های مخصوص با پشتیبانی جهان بینی علمی و پزشكی است. در یك كلام بیمارستان نماد مدرنیته است. توجه داشته باشیم كه اكثر افراد ایرانی دیندار محسوب می شوند، افراد مبتلا به سرطان نیز از این قاعده مستثنا نیستند. اینك فرد دینداری را در نظر بیاورید كه دچار ضعف جسمانی مفرط شده و در بیمارستان در حال سپری كردن روزهای پایانی عمر خود است. تقابل فرد دیندار و قدرتمندترین نماد مدرنیته!
اگرچه این شكاف چه از لحاظ نظری و چه از لحاظ عملی جدی به نظر می رسد و مسائل مختلف فرهنگی، اجتماعی و اخلاقی را پیرامون خود شكل داده است، اما رابطه مدرنیته و دین را نمی توان به تقابل این دو تقلیل داد. بلكه این رابطه خصوصاً در عمل و در جریان زندگی روزمره به رابطه ای تركیبی و حتی گاه تعاملی تبدیل می شود. بنابراین سئوال این است كه افراد ایرانی كه غالباً دیندار محسوب می شوند از چه نمایشنامه یا نمایشنامه هایی برای ترسیم خط سیر مردن خود استفاده می كنند.
اما مسئله اساسی این است كه در ایران برخی از عناصر مدرن، حاضر و برخی از این عناصر غایبند و در حالی كه نظم سنتی با اتكا به آموزه های دینی هنوز پابرجاست، ما شاهد شكل گیری نظامی مدرن هستیم كه نظام پزشكی یكی از آنها است.
بنابراین افراد در جامعه ایران _ كه آموزه های دینی منبع مهمی برای تولید معنا محسوب می شوند _ برای مواجهه با مرگ خویش و چگونگی انتخاب الگوی خود از میان طریقه های متفاوت مردن به روش های مدرن و مذهبی و یا تركیب آنها با دشواری هایی مواجه اند. به طور قطع هر كدام از این شیوه های رفتاری، تنگناها و دو راهی های خود را خواهند داشت. یك فرد ایرانی كه به چنین بیماری هایی مبتلا می شود چگونه باید با مرگ خود مواجه شود؟ اعتقادات وی چه نقشی در این كار دارند؟ مرز پزشكی تا كجاست؟ مسائلی از قبیل اتانازی برای ما چگونه تفسیر و فهم می شود؟ فهم ما از آنها چه تغییراتی ممكن است بپذیرد؟ آیا اهدای اعضای بدن افرادی كه در سانحه ای دچار مرگ مغزی می شوند توجیهی برای این مسئله نیست كه در میان مردمان ملل و نیز مردم ایران «مرگ بدن» پایان زندگی تلقی می شود؟ آیا كسی كه _ به دلیل اعتماد به دانش پزشكی و اطمینان از اینكه سلامت بیمارش بازگشت ناپذیر است _ با اهدای اعضای بدن بیمارش موافقت می كند هنوز به معجزه ایمان دارد؟ پزشك حق دارد پایان عمر فرد را اعلام كند یا این امر دست بردن در كار خداست؟ نجات دادن بیماران دیگر توجیهی برای این موافقت است یا عملی انسان دوستانه و از روی فكر و حساب علمی؟ آیا فرستادن بیمار برای معالجه در خارج برای آنكه یك ماه بیشتر زنده بماند و دادن هزینه چند ده میلیونی صحیح است؟ همسری كه برای زنده نگه داشتن شوهرش برای مدت دو ماه ناگزیر است تمام اثاثیه منزل را به فروش برساند - كه علاوه بر خود او، چهار كودك دیگر در آن زندگی می كنند _ چه باید بكند؟ آیا دختر جوانی كه شش ماه از ازدواجش با كسی كه دوستش می داشته می گذرد، حق دارد پس از ابتلا به سرطان و برداشته شدن هر دو سینه اش بخواهد كه زندگی مشتركشان ادامه یابد؟ آیا همسر آن دختر محق است كه رابطه اش را با وی قطع كند؟ برای یك عمل جراحی كه درصد موفقیت ۵۰ _ ۵۰ است باید استخاره كنیم یا نظر پزشك را بپذیریم؟
پاسخمان به این سئوالات هر چه كه باشد نباید فراموش كنیم كه بیماران در معرض مرگ هنوز زنده اند و همچنین یادمان نرود كه هر یك از ما در معرض این بیماری ها هستیم و در پایان باید به جای خالی جامعه شناسان به منظور شناختن صحیح ابعاد جامعه شناختی مسائل این بیماران اشاره كرد. اگرچه وجود چنین مسائل مهمی از سوی خود پزشكان (آنها كه برایشان فكر و روان بیمار نیز، علاوه بر جسم شان مهم است) برای نخستین بار طرح شده است، ولی متاسفانه راه تحقیق برای جامعه شناسان از سوی مسئولان امور بهداشتی هنوز بسته است. در پایان باید اشاره كرد مسائل بیماران پایانی همچون مسائل دیگر، در سایه همفكری و همیاری تمام متخصصان مربوطه _ خصوصاً جامعه شناسان و پزشكان _ قابل حل است و باید از هرگونه یكسویه نگری و افراط و تفریط پرهیز كرد.
• نمایشنامه مذهبی
هرگاه كه خدا بخواهد زندگی پایان می یابد. تا وقتی كه روح در بدن باقی باشد شخص زنده محسوب می شود.
بیشتر ترجیح می دهند در خانه بمیرند.
تا وقتی كه روح و جسم باقی اند شخص احساس می كند هنوز انسان است.
• نمایشنامه پزشكی
هرگاه كه پزشك تشخیص دهد زندگی پایان یافته است. تا وقتی كه بدن زنده است.
• بیمارستان
• نمایشنامه احیاگرایی
تا هر وقت كه فرد خودش تصمیم به زنده ماندن داشته باشد، زندگی می كند.
• خانه و بیمارستان های مخصوص محتضرین
• نمایشنامه ضداحیاگرایی
تا وقتی كه پزشك و اطرافیان فرد لازم بدانند شخص زنده می ماند.
جایی كه پزشك یا خانواده بیمار ترجیح دهند.
تا وقتی كه پزشك، خانواده و اطرافیان فكر می كنند فرد انسان است.
این چهار نمایشنامه با توجه به چهار مولفه از همدیگر متمایز می شوند. نخست حق انتخاب، یعنی اینكه تا چه میزان برای انتخاب فرد جا باز می كنند یا اینكه اساساً این انتخاب را به چه كسی یا كسانی واگذار می كنند، دوم اینكه چه زمانی را برای مردن مناسب می دانند و ملاك آنها برای انتخاب آن زمان چیست، سوم اینكه چه مكانی را برای سپری كردن آخرین لحظات شخص مناسب تشخیص می دهند و سرانجام اینكه این نمایشنامه ها چه معرف ها و ملاك هایی برای تعریف شخصیت فرد دارند و شخص بودگی وی را به چه شرایط یا مولفه هایی نسبت می دهند. بنابراین اینك سئوال این است كه بیماران مبتلا به بیماری های لاعلاج در كجا، چه زمان و چگونه می میرند؟
امروزه بیشتر افراد در بیمارستان می میرند. در سال۱۹۶۰ در انگلستان شمار افرادی كه در بیمارستان می مردند ۵۰ درصد بود كه در سال ۱۹۹۶ به ۶۶ درصد رسیده است. بیمارستان، مكانی كاملاً مدرن با تخصص های پیچیده نوین، تكنولوژی معطوف به بدن، ترتیبات بوروكراتیك شبه نظامی، مراقبت های شدید پزشكی، تقسیم كار و تقسیم بخش های مخصوص با پشتیبانی جهان بینی علمی و پزشكی است. در یك كلام بیمارستان نماد مدرنیته است. توجه داشته باشیم كه اكثر افراد ایرانی دیندار محسوب می شوند، افراد مبتلا به سرطان نیز از این قاعده مستثنا نیستند. اینك فرد دینداری را در نظر بیاورید كه دچار ضعف جسمانی مفرط شده و در بیمارستان در حال سپری كردن روزهای پایانی عمر خود است. تقابل فرد دیندار و قدرتمندترین نماد مدرنیته!
اگرچه این شكاف چه از لحاظ نظری و چه از لحاظ عملی جدی به نظر می رسد و مسائل مختلف فرهنگی، اجتماعی و اخلاقی را پیرامون خود شكل داده است، اما رابطه مدرنیته و دین را نمی توان به تقابل این دو تقلیل داد. بلكه این رابطه خصوصاً در عمل و در جریان زندگی روزمره به رابطه ای تركیبی و حتی گاه تعاملی تبدیل می شود. بنابراین سئوال این است كه افراد ایرانی كه غالباً دیندار محسوب می شوند از چه نمایشنامه یا نمایشنامه هایی برای ترسیم خط سیر مردن خود استفاده می كنند.
اما مسئله اساسی این است كه در ایران برخی از عناصر مدرن، حاضر و برخی از این عناصر غایبند و در حالی كه نظم سنتی با اتكا به آموزه های دینی هنوز پابرجاست، ما شاهد شكل گیری نظامی مدرن هستیم كه نظام پزشكی یكی از آنها است.
بنابراین افراد در جامعه ایران _ كه آموزه های دینی منبع مهمی برای تولید معنا محسوب می شوند _ برای مواجهه با مرگ خویش و چگونگی انتخاب الگوی خود از میان طریقه های متفاوت مردن به روش های مدرن و مذهبی و یا تركیب آنها با دشواری هایی مواجه اند. به طور قطع هر كدام از این شیوه های رفتاری، تنگناها و دو راهی های خود را خواهند داشت. یك فرد ایرانی كه به چنین بیماری هایی مبتلا می شود چگونه باید با مرگ خود مواجه شود؟ اعتقادات وی چه نقشی در این كار دارند؟ مرز پزشكی تا كجاست؟ مسائلی از قبیل اتانازی برای ما چگونه تفسیر و فهم می شود؟ فهم ما از آنها چه تغییراتی ممكن است بپذیرد؟ آیا اهدای اعضای بدن افرادی كه در سانحه ای دچار مرگ مغزی می شوند توجیهی برای این مسئله نیست كه در میان مردمان ملل و نیز مردم ایران «مرگ بدن» پایان زندگی تلقی می شود؟ آیا كسی كه _ به دلیل اعتماد به دانش پزشكی و اطمینان از اینكه سلامت بیمارش بازگشت ناپذیر است _ با اهدای اعضای بدن بیمارش موافقت می كند هنوز به معجزه ایمان دارد؟ پزشك حق دارد پایان عمر فرد را اعلام كند یا این امر دست بردن در كار خداست؟ نجات دادن بیماران دیگر توجیهی برای این موافقت است یا عملی انسان دوستانه و از روی فكر و حساب علمی؟ آیا فرستادن بیمار برای معالجه در خارج برای آنكه یك ماه بیشتر زنده بماند و دادن هزینه چند ده میلیونی صحیح است؟ همسری كه برای زنده نگه داشتن شوهرش برای مدت دو ماه ناگزیر است تمام اثاثیه منزل را به فروش برساند - كه علاوه بر خود او، چهار كودك دیگر در آن زندگی می كنند _ چه باید بكند؟ آیا دختر جوانی كه شش ماه از ازدواجش با كسی كه دوستش می داشته می گذرد، حق دارد پس از ابتلا به سرطان و برداشته شدن هر دو سینه اش بخواهد كه زندگی مشتركشان ادامه یابد؟ آیا همسر آن دختر محق است كه رابطه اش را با وی قطع كند؟ برای یك عمل جراحی كه درصد موفقیت ۵۰ _ ۵۰ است باید استخاره كنیم یا نظر پزشك را بپذیریم؟
پاسخمان به این سئوالات هر چه كه باشد نباید فراموش كنیم كه بیماران در معرض مرگ هنوز زنده اند و همچنین یادمان نرود كه هر یك از ما در معرض این بیماری ها هستیم و در پایان باید به جای خالی جامعه شناسان به منظور شناختن صحیح ابعاد جامعه شناختی مسائل این بیماران اشاره كرد. اگرچه وجود چنین مسائل مهمی از سوی خود پزشكان (آنها كه برایشان فكر و روان بیمار نیز، علاوه بر جسم شان مهم است) برای نخستین بار طرح شده است، ولی متاسفانه راه تحقیق برای جامعه شناسان از سوی مسئولان امور بهداشتی هنوز بسته است. در پایان باید اشاره كرد مسائل بیماران پایانی همچون مسائل دیگر، در سایه همفكری و همیاری تمام متخصصان مربوطه _ خصوصاً جامعه شناسان و پزشكان _ قابل حل است و باید از هرگونه یكسویه نگری و افراط و تفریط پرهیز كرد.