برگردان: صادق طباطبائی
در آمریکا یک دگرگونی عمیق و گسترده دامن و نیز تحولی فراگیر در مفاهیم القایی حاصل از کاربرد استعارات و کنایات موجود در ذات وسایل ارتباط جمعی صورت گرفته است. این دگرگونی به گونهای است که محتوای بخش وسیعی از ادبیات عامّه و افکار عمومی این جامعه را به بیهودگی خطرناکی سوق داده است. افکار عمومی و محاورات عامّه، در زمانی که صنعت چاپ و فرهنگ کتابخوانی زیربنای افکار و مبادلات فکری انسانها را شکل میدهد، چه تفاوتهایی با زمانی دارد که تلویزیون حاکم است؟ در حالت اول، گفتگوهای عامه و مناظرات مردمی غالباً هماهنگ و برخوردار از انسجام و جدّی و منطقی و عاقلانه است؛ در صورتی که در عصر حاضر و در دوران سیطرهی تلویزیون، سراسر، معوَج، ناهماهنگ و بیمحتوی و عبث مینماید.
ممکن است تصور شود که من به منظور هم نوایی و هماهنگی با شعارهای مرشد مآبانهی آن دسته از نخبگان آکادمیک، دربارهی برنامهای که از تلویزیون با عنوان «مزخرفات» پخش شد؛ نغمهی اعتراض سر دادهام. برای زدودن یک چنین سوء تفاهمی از ذهنها باید همین جا بگویم که اشتیاق و شور من به مباحث معرفت شناسی مربوط میشود و نه مباحث زیباشناسی یا نقد و بررسی ادبیات، من نیز از چرت و پرتهای تلویزیون به همان اندازه کیف میکنم که عدهی زیادی از همکاران و همقطارانم؛ و این را نیز خوب میدانم که صنعت چاپ هم به اندازهی کافی از این پوچیها و بیهودگیها به ما عرضه کرده است، آنقدر که میتوان گراندکانیون (1) (Grand Canyon) را تا لبهها و حواشی آن، از آن نوشتهها انباشت. تلویزیون هنوز جوان است و آنقدر از عمر آن نمیگذرد که بتوان تولیدهای پوچ و بیهودهی آن را با ماشین چاپ در مقام مقایسه قرار داد.
در مخالفت با برنامه و اعتراض به «مزخرفات» که از تلویزیون پخش میشود، مطلبی ندارم؛ چرا که بهترین کاربرد آن همین است و کسی یا چیزی از این بابت به مخاطره و آسیب جدی نمیافتد؛ در حالی که برای ارزیابی و نقد یک فرهنگ میبایست آنچه را که همان فرهنگ برای آن احترام و اعتبار و اهمیّت قائل است ملاک قرار داد و نه روزمرگیهای آشکار و عوام زدگیهای مشهود آن را. مشکل اساسی ما نیز در همین جا است؛ زیرا تلویزیون به عنوان رایجترین وسیله، زمانی خطرناکتر است که واسطهی انتقال و ابزار مبادلهی پیامهای مهم فرهنگی قرار گیرد. و اما این دقیقاً همان چیزی است که غالب تحصیل کردگان و ناقدان، از تلویزیون مطالبه میکنند. خطای این افراد از این جا سرچشمه میگیرد که تلویزیون را به اندازهی کافی جدی تلقی نمیکنند. تلویزیون نیز مانند ماشین چاپ چیزی کمتر از فلسفهی خطابه نیست. اگر بخواهیم بطور جدی دربارهی تلویزیون چیزی بگوییم؛ باید ابتدا معرفت شناسی آن را مورد گفتگو قرار دهیم و بعد به دیگر ابعاد آن بپردازیم.
معرفتشناسی، دانشی است بسیار پیچیده؛ علاوه بر آن، در برخی موارد، وضوح کافی ندارد. موضوع این علم، بررسی مبانی و سرچشمهها و طبیعت علوم و معارف است. در این جا معرفت شناسی از آن رو حایز اهمیت است که هم تعریف و توصیف حقیقت را و هم مبانی و سرچشمههایی را که این تعریف و توصیف از آن نشأت میگیرد، مورد مدّاقه قرار میدهد. حال میخواهم نشان دهم که برداشتها و توصیفهایی که از حقیقت عرضه میشود، حداقل در پارهای موارد از خصلت ذاتی وسایل ارتباطی و ابزارهایی سرچشمه میگیرد که وسیلهی اطلاعات و پیامرسانی به ما هستند؛ لذا به بررسی ارتباط و قرابت اساسی و بنیادین میان معرفت شناسی، و ابزار و وسایل ارتباط و رسانههای جمعی موجود میپردازم.
نورثروب فرای مینویسد: «از راه بازتاب «رزنانس» عبارتی که در یک چارچوب معیّن و قالبی محدود مطرح شده است میتواند اعتباری فراگیر و جهانی پیدا کند.» (2) او به عنوان مثال عبارت «میوههای خشم» [در بعضی موارد خوشههای خشم را ذکر میکند که نخستین بار، این ترکیب، زمانی که عیسی (علیهالسلام) برپایی محکمهی عدل الهی را برای اِدومیتها (Edomiten) اعلام داشت، طنینانداز شد. فرای سپس ادامه میدهد: «دیرزمانی است که این عبارت از این مجموعه جدا شده و در مجموعهها و قالبهای گوناگون بسیاری جریان یافته است که نه فقط نمایانگر حقارت وجودند، بلکه شاهد و بیانگر شایستگیها و کرامتهای انسانی در عرصهی وجود و هستی نیز میباشند.» (3)
فرای این ایدهی رِزُنانس یا بازتاب را فقط منحصر به جملات و ضربالمثلها نمیداند. هنرپیشگان و اشخاص یک پردهی نمایش نظیر هاملت یا قهرمانان یک تاریخ، نظیر کارولز آلیس (Carrolls Alice)، نیز میتوانند دارای بازتاب باشند. اشیا و سرزمینها نیز همین طور: «کوچکترین جزیئات جغرافیایی دو کشوری که از هم فاصله دارند، یونان و اسرائیل آنچنان در ذهن و حوزهی خودآگاهی ما نقش بسته است که گویی این دو کشور بخشی از جغرافیای جهان ذهنی و تخیلی ما شدهاند، خواه به این کشورها سفر کرده باشیم خواه نه.» (4)
فرای سپس به بیان مبنای این بازتاب میپردازد و به این نتیجه میرسد که نیروی محرکهی آن، در بُعد کنایی و استعاری آن نهفته است. از قدرت استعاری یک عبارت، یک کتاب، یک چهره، یا یک مقطع تاریخی میتوان برداشتها و تجربیات فراوانی فراهم آورد و به آنها معنا و مفهوم بخشید. از این طریق است که آتن مرادف و کنایه از بزرگان علم و روشنفکری میشود و هرگاه و در هر کجا که به چنین بزرگانی برمیخوریم بلافاصله آتن به ذهن ما خطور میکند؛ یا هاملت مظهری میشود از سست ارادگی و بیفکر و خیالی و همچنین یورشهای آلیس کنایهای میشود از نظم و انضباطجویی در جهانی که مملوّ از بیهودگیها و پوچیها و عاری از مفاهیم معنوی است.
فرای را رها میکنیم (بیتردید او نیز موافق است)، اما واژهی کاربردی او – رزنانس – را فعلاً نگاه میداریم. من اعتقاد دارم که هر وسیلهی ارتباط جمعی از نوعی بازتاب برخوردار است. هر وسیله و ابزاری، صرفنظر از چارچوب محدود آن و بدون توجه به کاربردی که در ابتدا از آن منظور بوده است، قدرت آن را دارد که خود را از آن محدودهی نخستین جدا کند و سیطرهی خود را در چارچوبی نوین و غیرقابل پیشبینی گسترش دهد. از آنجا که هر کدام از ابزارها و وسایل ارتباط جمعی به نوعی معیّن نظم و ساماندهی تفکر و اندیشیدن و نیز جذب و هضم تجربیات ما را هدایت میکند، لذا در شکلگیری حوزههای خود آگاهی و همچنین در شکلدهی به نهادهای اجتماعی ما نقشی گسترده و گوناگون دارد. این نقش تا آنجا پیش میرود که نه تنها در برداشت و استنباط ما از مفاهیمی نظیر قوی و پارسایی و نیکی و زیبایی اثر میگذارد؛ بلکه حتی بالهای تأثیر خود را بر نوع و چگونگی برداشت و بیان ما از هستی و نگرش و باورمان نسبت به حقیقت میگستراند. حتی نوع رفتاری که ما نسبت به استنباطها و تصورات خود داریم متأثر از این ابزارها و وسایل است.
برای روشنتر ساختن کیفیت تأثیر ملموس اما نامرئی خصلتهای ذاتی وسایل و ابزارهای ارتباط جمعی بر محتوای یک فرهنگ، به ذکر سه مثال میپردازم که موضوع در هر سه مورد، بر محور بیان حقیقت دور میزند.
ابتدا مثالی میآورم از یکی از اقوام آفریقای غربی که به دور از سیستم و ابزار نگارش و فاقد خط و الفبا هستند؛ اما این جامعه در عوض دارای میراث غنی فرهنگ شفاهی است – که سینه به سینه از نسلهای گذشته به امروز رسیده است – و همین برداشتهای شفاهی، در ذهن افراد این قوم از حقوق مدنی، شکل و فرمی خاص ترسیم کرده است. (5) هنگامی که منازعهای رخ میدهد، طرفین دعوی نزد رئیس و ریش سفید قبیله میآیند و شکایات خود را تسلیم او میکنند. وظیفهی این رئیس قبیله، که نمیتواند برای اثبات حق به قوانین و آییننامههای مکتوب استناد کند، فقط در این خلاصه میشود که از انبوه محفوظات ذهنی خود ضربالمثل یا پند و اندرزی را پیدا کند که مصداق وقوع دعوی باشد و هم شاکی و هم متهم را به یکسان آرام و راضی کند. اگر رئیس قبیله در این امر توفیق پیدا کند، در این صورت طرفین دعوی متفقاً قانع خواهند شد که عدالت اجرا شده و گامی در راه خدمت به حقیقت برداشته شده است. به این ترتیب ملاحظه میشود که چرا [حضرت] مسیح (علیهالسلام) و دیگر چهرههای دینی انجیل، در جامعهای که مبتنی بر فرهنگ شفاهی است، با توسل به مجموعهی ابزار زبان گفتاری از قبیل تشبیه، کنایه، پند، حکمت، و مثل و در ردهبندیهای منظم که مدرسان حافظه و سرعت حضور ذهن هستند، به کشف و اعلام حق و حقیقت میپرداختند. والتر اونگ (Walter Ong) خاطر نشان میسازد که ضربالمثلها و اصطلاحات عامیانه را در یک فرهنگ شفاهی به هیچ وجه نباید دست کم گرفت و آنها را اجزای فرعی و کوچک از زبان انگاشت که گهگاه به کار میآیند؛ بلکه برعکس، همین عناصر زندهی زبان هستند که «دائماً در اذهان حضور دارند و بذر اندیشه را بارور میکنند. اندیشیدن و تدبّر دربارهی یک موضع نسبتاً پیچیده بدون کمک این امثال و حکم و اصطلاحات ممکن نمیشود؛ زیرا همینها هستند که اجزای سازندهی بافت تفکر و اندیشه را تشکیل میدهند». (6)
ما در روزگار خود زمانی به ضربالمثلها و اصطلاحات توسل میجوییم که بخواهیم مشاجرهی کودکان را با یکدیگر یا دعوای خود را با آنان فیصله دهیم. «هر کس به خواب است حصهاش بر آب است»، «عجله کار شیطان است»، «غفلت موجب پشیمانی است»، «عجلهی زیاد کار را خراب میکند»، اینها عبارات پندآمیز و حکمت شعار هستند که در محیطهای خردسالان مفید واقع میشوند، اما چقدر خندهآور است اگر در دادگاهی که سرگرم بررسی یک موضوع جدی است چنین استنادهایی صورت گیرد. تصور کنید در یک جلسهی دادگاه عضوی از هیئت منصفه در پاسخ قاضی که نظر او را پرسیده است بگوید: «خطا کردن شیوهی انسانها و بخشش کار خداوند است» یا «با قیصر قیصری و با خدا خدایی معامله کن». چه اتفاقی رخ خواهد داد؟ ممکن است در یک لحظه تمام فضای دادگاه از خنده آکنده شود و چه بسا که همین کار موجب شود تا گوینده را به عقوبتی شدیدتر از مجرم اصلی محکوم کنند.
قضات و وکلای مدافع و حتی متهمان در ضربالمثلها و اصطلاحات راه حل و پاسخی برای مورد دعوی نمییابند. آنچه که این افراد را از آن رئیس قبیله متمایز میکند، همان کنایه و استعاره و قدرت نهفته در ذات ابزار ارتباط جمعی است. زیرا در یک دادرسی که مبنای آن بر قوانین مدون و چاپ شده استوار است کتابهای حاوی قوانین مصوب، آییننامههای اجرایی مکتوب، و آرای صادره در موارد مشابه، که رویهی قضایی نامیده میشوند، نحوه و شکل دادرسی و ملاک و معیار صدور حکم را سامان دهی میکنند. این نکته هم ناگفته نماند که میراثهای فرهنگ شفاهی از لحاظ بازتاب و رزنانس فقیر هستند. البته در همین جا نیز مواردی هست که باید به صورت شفاهی صورت پذیرد. مثلاً اظهارات شهود باید شفاهی باشد، زیرا عقیده بر آن است که در اظهارات شفاهی، تصویری که از استنباط و عقیده و جهتگیری فردِ شاهد حاصل میآید به حقیقت نزدیکتر است تا قرائت اظهارات کتبی او. در تعداد زیادی از جلسات دادگاهها، حتی اعضای هیئت منصفه، نه تنها مجاز نیستند که برای خود یادداشت بردارند، بلکه حتی به نسخهای از یادداشتهای قاضی هم عنایتی نمیکنند؛ زیرا اصل بر این است که اعضای هیئت منصفه باید مسائل مربوط به حق و حقیقت را از طریق شنیدن دریابند نه خواندن. در این جا میتوان گفت که در برداشتهای ما از حق قانونی، دو رزنانس با یکدیگر مواجه میشوند؛ یکی آن استنباط بر جای مانده از گذشتهی دیرین که حقیقت فقط از راه بیان شفاهی و حضوری و زبان گفتاری قابل استنباط است؛ دیگری تکیه و اعتماد به آنچه نوشته شده است، مخصوصاً اگر به چاپ هم رسیده باشد. واضح است که استنباط دوم جایی برای اشعار و ضرب المثلها و اصطلاحات و تشبیهات و استعارات و دیگر اشکال امثال و حکم و اندرزهای موجود در فرهنگ شفاهی باقی نمیگذارد. قانون آن است که قانون گذار و قضات نوشتهاند. در فرهنگ ما لزومی ندارد که وکلای مدافع افرادی حکیم و خردمند باشند؛ کافی است که قوانین و آرای رویهی قضایی را خوب بدانند.
وضعیت مشابه فوق را که، رویارویی دو استنباط متضاد با یکدیگر است، میتوان در دانشگاه مشاهده کرد – جایی که در آن نسبت و رابطهی بین رِزُنانسهای متفاوت و گاه متضاد شبیه به دادگاهها است. در دانشگاه پارهای از سنن گذشته چنان باقی مانده است که این برداشت و باور را در ذهن استوار میدارد که کلام بیان شده و شفاهی ابزار کشف حقیقت است؛ در حالی که در اصل، برداشت و استنباط علمی و آکادمیک از حق و حقیقت رابطهای تنگاتنگ و ناگسستنی با ساختار و منطق کلام مکتوب و چاپ شده دارد. برای روشنتر شدن این مطلب مثالی را به خاطر دارم: آزمونی در پایان دورهی دکتری که براساس سنت قرون وسطایی هنوز هم باید به صورت شفاهی انجام شود. (از کلمهی قرون وسطی، معنایی را که بلافاصله به ذهن تداعی میشود منظور ندارم، بلکه میخواهم یادآوری کنم که در آن زمان تمام امتحانات دانشجویان شفاهی بود. این روش تا به امروز – حداقل در امتحان دکتری – همچنان محفوظ مانده است، زیرا همه در این نکته اتفاقنظر دارند که یک داوطلب باید بتواند مانند یک کارشناس شفاهاً دربارهی رسالهی کتبیش صحبت کند. باوجود این، رسالهی دکتری در مرتبهی اول اهمیت قرار دارد.)در این موردی که برای مثال مناسب میدانم، فکر میکنم بهترین نمونه باشد برای این مسئله که یک اظهار یا یک مطلب به چه صورت باید ارائه شود تا بتواند حقیقتِ قابل قبول شود و مشروعیت پیدا کند. داوطلبی برای امتحان پایان دورهی دکتری، در رسالهاش برای اثبات یک نقل قول، سند آن را در پاورقی چنین آورده بود: «اظهارات شفاهی و بیان حضوری مطلب به پژوهشگر (یعنی خود داوطلب) در حضور آرتور لینگمان (Arthur Lingman) و جرالد گراس (Gerrald Gross) در تاریخ 18 ژانویهی 1981 میلادی در هتل روزولت». این استناد و شیوهی استدلال چهار تن از پنج ممتحن را برآشفت؛ زیرا آنها معتقد بودند که این روش فرمی مناسب برای اثبات و استدلال نیست و باید به جای آن به یک کتاب یا یک مقاله استناد شود. یکی از استادان به داوطلب گفت: «شما که ژورنالیست نیستید؛ از شما انتظار میرود که بتوانید کار را به شیوهی علمی انجام دهید». از آنجا که این داوطلب جزوه یا مقالهی نشریافتهای را نمیشناخت که حاوی مطلبی باشد که در هتل روزولت شفافاً به او گفته شده است به شدت از خود دفاع میکرد و در حالی که در تأیید صحت نقل قول مذکور تأکید داشت میگفت: «صحت یک مطلب یا یک فکر ربطی ندارد به این که از چه راه و به چه شکل عنوان شود...»، او در حالی که برآشفته شده بود اضافه کرد که: در رسالهاش بیش از سیصد مورد به رسالهها و گزارشهای علمی منتشر شده استناد کرده است ولی تعجب میکند که چرا حتی در یک مورد صحت و سقم این مآخذ و این استنادها مورد بررسی قرار نگرفته و چه بسا که به احتمال قوی حتی به هیچ کدام از مآخذ و منابع کتبی مذکور در رساله هم مراجعه نشده است. این داوطلب با طرح این پرسش در واقع میخواسته است این سؤال را مطرح کند، که چرا برای نقل مطلب از یک مأخذ چاپ و منتشر شده صحت و اعتبار قائل هستید ولی به نقل قولها و اظهارات شفاهی به عنوان سند بها نمیدهید؟ پاسخی که او دریافت کرد قریب به این مضامین بود: اگر خیال میکنید، شکل و فرمی که یک عقیده و نظر را ابراز میکند در درجهی صحت آن بیتأثیر است و نقشی در کیفیت و کمیت تبیین حقیقت ندارد کاملاً اشتباه میکنید. در دنیای علم و آکادمی ارزش و اعتباری که برای گزارش علمی چاپ و منتشر شده میتوان قائل شد به مراتب بیشتر از اعتبار یک اظهارنظر شفاهی است. آنچه که گفته میشود کمتر از آنچه که نوشته و چاپ و منتشر میشود اطمینان بخش و تضمین آفرین است. باور عمومی بر این است که آنچه منتشر میشود، هم قبل از چاپ توسط نویسنده به دقت مرور و مطالعه شده و هم بعداً توسط کارشناسان و صاحب نظران مسئول مورد بررسی و مطالعه قرار گرفته و تمامی جوانب آن بررسی شده است. در چنین حالتی است که مطلب منتشر شده دارای جهتی است عمومی و عینی و ارزش آن را دارد که مورد مداقه و استناد قرار گیرد و نقض یا تأیید شود. بدون شک به همین دلیل است که در هامش رساله نوشتهاید «پژوهشگر»، و از ذکر نام خود پرهیز کردهاید؛ چرا؟ زیرا یک کلام و گفتار مکتوب و نشر یافته، به دلیل همین خصلت درونی، جهان علم را مخاطب خود میداند و نه یک فرد مشخص را. کلام و گفتار مکتوب و چاپ شده – به دلیل خصلت ذاتی کتابت و چاپ – جاودانه است، در حالی که کلام شفاهی گذرا و قابل زوال است.
در یک کلام، نوشتن بیش از گفتن ارزش آفرین و به حقیقت نزدیکتر است. و درست به همین دلیل است که شما هم بیشتر مایلید رأی این کمیسیون در مورد قبولی شما در امتحان (البته اگر چنین شد) کتباً به اطلاع شما برسد و منتشر گردد تا اینکه فقط شفاهاً اعلام شود. تأیید کردن به صورت کتبی نمایانگر و نمودار حقیقت است؛ در حالی که خبر شفاهی قبولی میتواند حتّی یک شایعه تلقّی شود.
داوطلب مزبور از آن اندازه درایت و هوش برخوردار بود که در مورد مطلب بیش از آن پافشاری نکند. او با اعلام این که تمامی تغییرات مورد نظر کمیسیون را اعمال خواهد کرد از صمیم قلب آرزو کرد که در صورت قبولی در امتحان شفاهی، رأی کمیسیون به صورت سندی کتبی به وی ابلاغ شود. او در این امتحان قبول شد و عبارات لازم برای تأیید قبولیش بر روی کاغذ آورده شد.
سوّمین مثال برای نشان دادن تأثیر وسایل ارتباط جمعی بر معرفت شناسی ما، محاکمهی سقراط است. اودر آغازِ بیانات دفاعی خود در حضور هیئت منصفهای مرکّب از پانصد نفر، از این که خطابهای کتبی را قبلاً آماده نکرده است عذر خواست. وی سپس از همشهریهای آتنی خود خواهش کرد برای آن که به لکنت بیان گرفتار نشود کلامش را قطع نکنند و در عوض به او همانند غریبهای از شهر دیگر بنگرند و او نیز متقابلاً به آنان اطمینان میدهد که حقیقت را بدون آلایش و بیشائبه و بدون استفاده از فنون و ظرایف نطق و بیان اعلام دارد. اظهار یک چنین مطلبی در آغاز سخن ویژگی سقراط را نشان میدهد و نه خصلت زمان حیات او را. زیرا سقراط خوب میدانست که شهروندان او بر این عقیده نیستند که اصول و ظرافتهای خطابه و نطق ربطی به اظهار حقیقت ندارد. دفاعیّات سقراط برای ما که در این روزگار عادت کردهایم در یک بیان خطابی، مبالغهها و زیورهای غیرضروری و جملات آذین بسته را ببینیم، چندان شگفتانگیز نیست، اما برای سوفیستهای یونانیِ پنج قرن قبل از میلاد که مبدع خطابه بودند و برای وارثان آنها، سخنرانیهای خطابی نه فقط مجالی برای ارائهی حرکات نمایشی در بیان بود بلکه بیشتر ابزار منحصری بود برای مرتب کردن و موجب ساختن شواهد و قراین و دلایل، و به عبارت دیگر، وسیلهای بود برای اعلام حقیقت. (7)
فن نطق و خطابه نه فقط عنصری محوری در تعلیم مردم آتن بود، که به مراتب بیش از فلسفه اعتبار و احترام داشت. در آن دوران، این فن، نوعی هنرنمایی و هنرمندیِ پر ارج به حساب میآمد.
خطابه در نظر یونانیان بیشتر به صورت قرائت سخنان مکتوب بود. درست است که این امر مستلزم اعلام شفاهی مطالب بود ولی قدرت آن در حقیقت و برای اثبات حقیقت مبتنی بر قدرت کلام مکتوب بود، که سلسله شواهد و قرائن و نیز براهین و استدلالها را بر ردیفی متین و استوار تنظیم کرده و دارای نظامی مستدل و منطقی میساخت.
گرچه افلاطون (براساس آنچه از دفاعیّات سقراط برمیآید) این استنباط از مفهوم «بیان حقیقت» را خدشهدار کرد و مورد تردید قرار داد ولی دیگر انسانهای عصر او سخت بر این باور بودند که خطابه ابزار مناسبی است، هم برای کشف «باور صحیح» و هم تبیین و معرّفی آن باور به دیگران. عدم توجّه به قوانین و ضوابط سخنوری، یعنی بیان کردن اندیشه و عقیده بدون استفاده از تأکیدهای لفظی و صوتی و بدون بهرهگیری از احساسات و عواطف مناسب، نوعی توهین به ذکاوت شنوندگان تلقی میشد و گوینده را در مظانّ اتهام دروغپردازی قرار میداد. بدین سبب میتوانیم استنباط کنیم که دویست و هشتاد تن از کسانی که سقراط را مجرم شناختند، به این دلیل بود که روشِ دفاع او با روشِ رایجِ ارائهی حقایق منطبق نبود.
با این نمونهی یاد شده و مثالهای ذکر شدهی قبلی میخواهم توضیح دهم که مفهوم حقیقت و حقّ بستگی زیادی به شکل و ابزار بیان آن دارد. هیچ گاه حق بدون شائبه و بدون آرایش و پیرایه عرضه نمیشود و هیچ زمانی هم عرضه نشده است. حق باید در لباسی مناسب با آن ظاهر شود، وگرنه به درجهی قبول نایل نمیشود. به بیان دیگر، «حق» و «حقیقت» نوعی پیش داوری فرهنگی است. هر فرم سمبلیک و هر شکل خاصی که بیانی قابل قبول از حقیقت را ممکن سازد، پایه و اساس فرهنگها را تشکیل میدهد؛ هرچند ممکن است این فرم سمبلیک و این شکل ویژه در فرهنگی دیگر کم اهمیت، عوامانه یا حتّی بیاعتبار جلوه کند. بدین ترتیب یونانیانِ هم عصر ارسطو و دیگر علمای دو هزار سال بعد از او بر این باور بودند که روش استقراء (8) بهترین راه کشف و بیان حقیقت علمی است و آن عبارت است از این که انسان طبیعت اشیا را از یک سلسله مقدمات و جزئیاتِ روشن و واضح و معلوم استنتاج کند. این نگرش روشن میسازد که چرا ارسطو معتقد بود تعداد دندانهای زنان کمتر از مردان است و کودکانی که نطفهی آنها به هنگام وزش باد شمالی منعقد گشته است از کودکان دیگر بالنسبه قویتر هستند. ارسطو دو بار ازدواج کرده بود ولی تا آنجا که میدانم هرگز به این فکر نیفتاده بود که از یکی از زنان خود بپرسد که آیا میتواند دندانهای او را بشمارد یا نه. در مورد نظریات وی دربارهی طبّ اطفال میتوان گمان داشت که چیزی به نام پرسشنامه پیش او به همان اندازه عجیب و بیگانه بوده است که با مکر و فریب خود را در پسِ پردهای پنهان کردن و انعقاد نطفه را – به هنگام باد شمال – نظاره کردن. چنین کارهایی به اعتقاد ارسطو نه مفید بوده است و نه خوشآیند، زیرا در هر صورت به روشنتر شدن حقیقت و حق نمیانجامید. ابزار و زبان منطق استقراء تنها راه و روش مطمئنِ وصول به حقیقت است.
واقعیت این است که ما – و خصوصاً ما در این دوران – نباید با دستپاچگی و طعنه پیش داوریهای ارسطویی را به استهزا بگیریم. ما به اندازهی کافی از پیش داوریهای مخصوص به خودمان بهرهمندیم. کافی است بیندیشیم که چگونه حقّ و حقیقت را به اندازهگیری کمّی میکشانیم. با همین پیش داوری به گونهای شگفتانگیز به تصوّر اسطورهای فیثاغورث و طرفدارانش نزدیک میشویم که تمام جوانب حیات را تحت حاکمیت و سیطرهی ارقام و اعداد میپنداشتند و سعی بر آن داشتند که زندگی را یکجا در اعداد ببینند. بسیاری از روان شناسان، جامعهشناسان، اقتصاددانان و دیگر جادوگران عصر جدید حقایق را به کمک ارقام و اعداد بیان میکنند و هرجا که اعداد سکوت کنند، آنان را دست خالی مییابیم. آیا میتوانیم اقتصاددانی مدرن را تصوّر کنیم که با خواندن اشعاری استاندارد زندگی ما را بیان کند؛ یا برای ما شرح دهد که به هنگام قدم زدن و گردش شبانهروزی در سنلویی شرقی با چه ماجراهایی مواجه گشته است یا به نقل یک سلسله ضربالمثلها و امثال و حکم یا روایات مربوط به مرد ثروتمند و شتر و سوراخ سوزن (9) بپردازد؟ اگر چنین چیزی رخ داد، اظهارات او را بیاهمیت یا لطیفه یا کودکانه تلقّی میکنیم. با وجود این همهی این موارد و این اشکال بیانی قادر هستند حقایقی را، هم در مورد اوضاع اقتصادی و هم در دیگر موارد تبیین کنند؛ کما اینکه هستند اقوامی که از این طریق بیان سود میبرند و بدین وسیله به بیان حقیقت و اوضاع میپردازند. امّا سیستم تفکر مدرن که در رزنانس و بازتاب کنایات و ذات استعارهای ابزار ارتباط جمعی قرار گرفته بر این باور است که در علم اقتصاد حقیقت فقط به کمک اعداد، هم قابل درک و هم قابل عرضه و ارائه است. شاید هم واقعاً چنین باشد. در این جا قصد کتمان چنین چیزی را ندارم، بلکه فقط میخواهم خاطر نشان سازم که اشکال و ابزارهایی که میتوان به کمک آنها به بیان حقیقت پرداخت از نوعی دلخواهی و تمایل نفس به دور نیست. به خاطر بیاوریم که گالیله گفته بود: زبان طبیعت در ریاضیات نوشته شده است. امّا وی نگفته بود که ریاضیات زبان همهی چیزهاست. با وجود این باید گفت که حتّی حقایق مربوط به طبیعت هم نباید الزاماً و تماماً به کمک ریاضیات تبیین شود. طیّ ادوار طولانی تاریخ بشری زبان طبیعت زبان اساطیر و سنتها بود. باید اضافه کرد که از خصلتهای بارز این اشکال و فرمها این است که طبیعت را در زحمت میانداختند و این باور را تقویت میکردند که انسانها خود جزئی از این طبیعت هستند. بشریّتی که مترصد است تا، این سیّاره را منفجر کند، دلیلی ندارد که با غرور و ستایش به خود ببالد که زبان صحیحی برای سخن گفتن دربارهی طبیعت در اختیار دارد.
در این جا نمیخواهم از معرفت شناسی نسبی گرایانه دفاع کنم. بعضی از روشهای بیان حقیقت از بعضی دیگر مفیدترند و تأثیری سازنده بر فرهنگی دارند که این روش را از آنِ خود ساخته است. علاوه بر این میخواهم به خوانندگان این کتاب اطمینان دهم که انحطاط و زوال یک معرفت شناسی مبتنی بر چاپ کتاب و به جای آن طلوع و رشد معرفتشناسی دیگر که مبتنی بر تلویزیون است، ردّپای ناگواری بر زندگی اجتماعی ما برجای گذارده است؛ بطوری که از دقیقهای به دقیقهی دیگر احمقتر میشویم. از این رو باید به وضوح نشان دهم که اهمیتی که انسان برای اشکال معیّنی از بیان حقیقت قائل است تابع متغیّری است از تأثیری که رسانهها و وسایل ارتباط جمعی بر جای میگذارند. عبارت: «دیدن، سنگِ محک اطمینان است» به عنوان یک اصل معرفت شناختی ارزش و اعتبار والایی پیدا کرد، امّا اصلهای دیگری نیز هستند: «گفتن، سنگ محک اطمینان است»، «خواندن، سنگ محک اطمینان است»، «شمارش، سنگ محک اطمینان است»، «استقراء، سنگ محک اطمینان است»، «احساس کردن، سنگ محک اطمینان است»، که ارزش و اعتبار هر کدام در درون فرهنگهای مختلف بسته به دگرگونی وسایل ارتباط جمعی در درون هر کدام از این جوامع، کم یا زیاد شده است. زمانی که یک فرهنگ از مرحلهی شفاهیات به درون مرحلهی کتابت و از مرحلهی نگارش و کتابت به مرحلهی چاپ و نشر و از این مرحله به مرحلهی تلویزیون قدم میگذارد، برداشت او نیز از حقایق دچار دگرگونی شده به حرکت درمیآید.
نیچه قبلاً گفته است: «هر فلسفهای، فلسفهی مرحلهای از زندگی است». به این مطلب میتوان اضافه کرد هر معرفتشناسی، معرفت شناسیِ مرحله و دورهای از تطور وسایل ارتباط جمعی است. عنصر حقّ و حقیقت نیز، مانند عنصر زمان، محصول گفتگوهایی است که انسانها با واسطه و از طریق تکنیکهای ارتباط جمعی که خود آفریدهاند و نیز پیرامون همین وسایل و تکنیکها با خود انجام میدهند.
از آن جا که هوش و ذکاوت به عنوان توانایی درک حقایق تعریف میشود، میتوان آنچه را که یک فرهنگ از هوش درک میکند از قدرت و کارایی مهمترین ابزار و وسایلِ ارتباط جمعی آن جامعه استنباط و استخراج کرد. در یک فرهنگ شفاهی، هوش و ذکاوت را با استعدادِ به خاطر آوردن اصطلاحات کوتاه، چند بُعدی، و مفید مرتبط میدانند. سلیمان حکیم – بنا به گفتهی اولین کتاب پادشاهان – سه هزار ضرب المثل را میشناخته است. یک چنین استعدادی را در جامعهی متکی بر فرهنگ چاپ و کتاب معوج قلمداد میکنند؛ شاید هم به احتمال زیاد، صاحب چنین استعدادی را آدم کسل کنندهای که خود را مهمّ جلوه میدهد به شمار آورند. در یک فرهنگ شفاهی توانایی و استعدادِ نگهداری مطالب در خاطر، همواره از ارزش بالایی برخوردار بوده است؛ زیرا جایی که کتابت وجود ندارد، قدرت حافظه و نیز تواناییِ به خاطر آوردن، نقش کتابخانهی سیار را ایفا میکند. اگر آنچه باید گفته شود و یا صورت انجام پذیرد؛ فراموش شود، خطری بزرگ برای جامعه و حماقتی بارز و شاخص به حساب میآید؛ در حالی که در جامعهی مبتنی بر فرهنگ چاپ و کتاب، گرچه قابل احترام است، ولی ضرورتی ندارد که انسانها یک شعر یا قصیدهی بلند، لیست غذای رستوران یا متن یک قانون را، به حافظه سپرده باشند. در همهی این موارد چنین محفوظاتی کم اهمیت است و بدون تردید به صورت جلوهای از هوش و ذکاوت به حساب نمیآید.
شاخصهی عمومی ذکاوتی که ساخته و پرداختهی کتاب و چاپ است بر خوانندهی این کتاب شناخته شده است. تصوّری نسبتاً دقیق زمانی ممکن است که برای مثال، خواننده، هنگام قرائت این کتاب، از خود بپرسد: چه توقع و انتظاری از او میرود. طبعاً اولین انتظار این است که برای مدتی، کم یا بیش، آرام و بدون حرکت بنشیند و از خود پشتکار و حوصله نشان دهد. اگر نتواند چنین کاری را انجام دهد، آدمی نامنظم یا بیقرار به حساب خواهد آمد و حداقل عنوانی که این فرهنگ به او میدهد این است که او آدمی است از لحاظ فکری کم عرضه و ضعیف. آنچه که ماشین چاپ از ما میطلبد، تنها به حوزهی فکر و اندیشه مربوط نمیشود، بلکه حتی حالتها و حرکتهای جسمی خاصی را نیز از ما طلب میکند. البته بر جسم خود مسلط بودن، حداقل انتظاری است که باید – و میتواند به سهولت – برآورده شود. لیکن انسان باید آموخته باشد که اشکال ظاهری هر یک از حروفی را که بر روی صفحهی کتاب از نظر او میگذرند توجه او را به خود جلب نکنند؛ در عین حالی که باید به درون آنها نیز برود و معنی جمله و عباراتی را که آن حروف میسازند مستقیماً دریابد. کسی که بر روی اشکال ظاهری حروف متوقف میمانَد به احتمال قوی خوانندهای مستعد و توانا نیست و چه بسا به لحاظ روحی و فکری عقب مانده به شمار آید. کسی که آموخته است معانی مستور در عبارات را بدون اینکه تحت تأثیر عوامل مختلف زیباشناختی جانبی قرار گیرد دریابد، باید قادر باشد بدون پیشداوری و موضع گیری قبلی برخوردی عینی با مطلب داشته باشد. ازاین جمله است توانایی این که انسان در خود – به قول برتراندراسل – نوعی «مصونیت در برابر حرّافی و گزافهگویی» ایجاد کند و خود را به گونهای پرورش دهد که بتواند میان شادمانیهای احساسی و زیبایی درونی لغات و سحرآفرینی کلمات و احتمالاً نشیب و فرازهای عاطفی موجود در متن از یک سو و منطق استدلالها از سوی دیگر تفاوت قائل شود.
افزون بر آن، انسان باید در وضعی باشد که بتواند از لحن مستتر در بیان و عبارات، هدف و جهتگیری نویسنده را نسبت به متن نوشتهی خود و نسبت به مخاطب خود به خوبی دریابد. به بیانی دیگر، خواننده باید بتواند تفاوت میان طنز و یک استدلال را بفهمد. هرگاه انسان از یک استدلال به نتیجهای میرسد، باید توانایی دستیابی به نتایج دیگر را نیز داشته باشد. لذا باید از نتیجهگیری قطعی، تا زمانی که مطلب بطور کامل و از همهی جوانب بررسی نشده است اجتناب کند. به این منظور باید بتواند سؤالات مختلفی را در خیال خود طرح کند و آن را همچنان در ذهن نگاه دارد تا احتمالاً به جواب خود در این جا و آن جای کتاب دست یابد. یک خواننده باید بتواند تجارب و اطلاعات قبلی خود را در زمینهی مورد بحث با ادعاها و فرضیههای متن منطبق سازد و هر کدام را متناسب باشد مورد بررسی و دقت قرار دهد. او در عین حال باید قادر باشد آن دسته از معلومات قبلی خود را که با متن مورد مطالعه هم سنخ نیستند به کنار بگذارد. برای آمادگی و دسترسی به این «باید»ها میبایست قبلاً آموخته باشد که چگونه میتوان از نیروی جادویی کلمات گریخت و خود را در درون عوالم انتزاعی و مجردات آسوده خاطر یافت. به عنوان مثال، در کتاب حاضر جملهها و اصطلاحهایی که از خواننده برداشت صریح، استنباط مشخص و تصویری واحد و واضح را طلب کند بسیار کم دیده میشود. فرهنگی که از صنعت چاپ نقش پذیرفته و بر این باور است که برای فهماندن مطلبی به بیسوادان باید از «نقاشی و تصویر» کمک گرفت میتواند در دنیای مفاهیم و تعمیم آنها سیر کند، بدون آن که برای درک آنها به نقاشی و تصویر وابسته باشد.تمام «باید»ها و تواناییهای مذکور در کنار دیگر «باید»ها، بیانگر ذات و روح و هوش و ذکاوت و قدرت اندیشه در فرهنگی است که استنباط خود را از حق و حقیقت در کلام چاپ شده به نظام آورده است. در دو فصل آتی این کتاب نشان خواهم داد که آمریکا در سدههای هجدهم و نوزدهم میلادی سرزمینی با چنین مشخصاتی بوده؛ جامعهای که بیش از هر جامعهی دیگرِ قبل و بعد از خود، بر کار چاپ و متون چاپی استوار بود. برداشتها و باورهای ما از حقایق، و حتی ذکاوت، در نتیجهی تحول وسایل ارتباط جمعی و ایجاد وسایل نوین به سرعت و بطور کلی دگرگون شده است.
بیش از این نمیخواهم به توضیح و ساده نمودن مسئله بپردازم. لذا مایلم این مبحث را با سه تذکر به پایان ببرم، که به نظر میرسد در پاسخ به بعضی از ایرادها که احتمالاً در ذهن خواننده شکل گرفته است ضروری باشد.
اولاً: من مدعی نیستم که تغییرات و تحولات در زمینهی وسایل ارتباط جمعی موجب دگرگونیهایی در ساختار قدرت تفکر انسانی یا تواناییهای درک و دریافتهای بشری گشته است. البته هستند کسانی که چنین نظریهای را ابراز داشتهاند. به عنوان مثال: جروم برونر (Jerome Bruner)، ژاک گودی (Jack Goody)، والتر اُنگ (Walter Ong)، مارشال مک لوهان (Marshall McLuhan)، جولیان جینز (Julian Jaynes) و اریک هاولوک (Eric Havelock) (10). من به این افراد البته حق میدهم ولی برای بیان نظریاتم و نیز دلایلی که ارائه میدهم به نظریهی اینان نیازی ندارم. از این رو وقت خود را صرف پرداختن به این مطلب نمیکنم که آیا انسانهای وابسته به یک فرهنگ شفاهی به لحاظ هوش و عقل و درایت کمتر از انسانهای متعلق به فرهنگ چاپ و کتاب، رشد و تکامل یافتهاند و یا انسانهای یک فرهنگ تلویزیونی از هوش و ذکاوت کمتری نسبت به دو گروه فوق برخوردارند. من به همین نتیجهگیری عینی اکتفا میکنم که یک وسیلهی ارتباطی جدید و مهم، ساختار روابط انسانها و حوزهی تفکر اندیشه و افکار عمومی را دگرگون میسازد، آن هم از این طریق که شکل معیّن و خاصی را در به کارگیری عقل و هوش تحمیل میکند، به تعریف و توصیف خاصی از هوشمندی و خردمندی میپردازد، نوع ویژهای از مفهوم و محتوی را طلب میکند و خلاصه آن که اشکال جدیدی از حقیقت و شیوهی اظهار حقایق ارائه میدهد. تکرار میکنم که در این مسئله به هیچ وجه به نسبیگرایی نمیپردازم، زیرا عقیدهی راسخ دارم که معرفت شناسی برخاسته از تلویزیون، نه فقط حقیرتر و بیمایهتر از معرفت شناسی ساخته و پرداختهی چاپ و کتاب میباشد، بلکه بسیار خطرناک و نابخردانه بوده، با عقل و اندیشه در ستیز است.
ثانیاً: من معتقدم جابجایی معرفت شناختی، که بدان اشاره کردم و ذیلاً بیشتر توضیح خواهم داد، هر چیز و هر کس را شامل نشده است (شاید هم هرگز شمول پیدا نکند). در حالی که پارهای از وسایل پیشین ارتباط جمعی (نظیر نقاشی و خطوط نگارشی مصور) به همراه نهادهایی که لازم و ملزوم آنها بودند در واقع از میان میروند. برخی دیگر از وسایل ارتباطی پایدار خواهند ماند (نظیر سخن گفتن و نوشتن). لذا اثرگذاری معرفت شناختی برخاسته از تلویزیون، چندان هم بدون دردسر و بدون مانع صورت نمیگیرد.
شاید بتوانم با ذکر یک مثال مطالب را بهتر توضیح دهم: دگرگونیها و تحولات در جهان سمبلیک نیز مانند تحولات و دگرگونیهای دنیای طبیعت، ابتدا گام به گام شروع شده روی هم انباشته میگردند تا به مرحلهی به قول فیزیکدانان «نقطهی بحرانی» میرسند. رودخانهای که در مسیر حرکت خود رفته رفته آلودهتر میگردد – انباشته شدن آلودگیها – دفعتاً به نقطهی بحرانی میرسد و مسموم کننده میشود؛ اغلب آبزیان از بین میروند و شنا کردن در آن برای سلامتی خطرناک خواهد شد. با وجود این، خود رودخانه از لحاظ ظاهری تغییری پیدا نکرده است و هنوز هم میتوان روی آن قایق پارتی برگزار کرد. به عبارت دیگر درست است که شعلهی حیات در آن خاموش شده است ولی رودخانه سرِ جای خود هست و موارد کاربرد دیگر آن نیز همچنان پابرجا هستند. اما ارزش آن دستخوش نقصان شده و آسیب دیده است. بدیهی است در چنین موقعیتی طبعاً این وضعیت بد و نامناسب، بر پیرامون آن اثر تخریبی خواهد داشت. این وضع عیناً با دگرگونیها در جهان سمبلیک قابل انطباق و تمثیل است. من معتقدم که جامعهی ما زمانی به «نقطهی بحرانی» رسید که وسایل ارتباط جمعی الکترونیکی خصلتهای جهان سمبلیک ما را به نحوی بارز و غیرقابل برگشت دگرگون ساختند. ما امروز به فرهنگی تعلق داریم که معرفت شناسی و اطلاعات و ایدهها و اندیشههایش را به جای آن که از کتاب و چاپ بگیرد از تلویزیون میگیرد و آن را فقط به وسیلهی تلویزیون شکل میدهد. تردیدی نیست که هنوز هم کتاب خوان وجود دارد و هنوز هم کتاب چاپ و نشر میشود و خواهد شد، ولی کاربرد و نوع بهرهگیری از این دو، نسبت به گذشته، تغییر یافته است، حتی نوع استفاده از کتاب خوانی و کتاب در مدرسه، که آخرین سنگرِ واپسین کلامِ چاپ شده قلمداد میشد، دگرگون شده است. کسی که فکر میکند کتاب و تلویزیون در کنار هم زندگی میکنند، سخت در اشتباه است؛ زیرا همزیستی مسالمتآمیز نیازمند قوای متعادل است. اما در این جا تعادل قوا وجود ندارد. صنعت چاپ امروزه باقیماندهای از یک معرفت شناسی را عرضه میکند، و البته به همین صورت نیز باقی خواهد ماند و تا حدودی هم توسط کامپیوتر و نیز مجلات و روزنامهها مورد حمایت قرار میگیرد، گرچه اینها هم هر روز بیش از پیش خود را به تلویزیون نزدیکتر میسازند. همانند ماهیهایی چند که توانستند از آن رودخانهی سمی و آلوده جان سالم به در برند، و همانند کسانی که میتوانند بر روی آن رود در زورق خود جشنی برپا کنند، هستند. انسانهایی در میان ما که عقل و شعور و معیارهای قضاوت آنان تا حدود زیادی توسط رسانهها و وسایل ارتباط جمعی گذشته شکل گرفته است و هنوز آب تمیز و سالم را که شناخته بودند، میشناسند.
ثالثاً: میخواهم بر این نکته تأکید کنم که وضعیت آن رودخانه در مثال بالا و در مقام قیاس عیناً مشابه و بیانگر به اصطلاح افکار عمومی و مناظرات عامه و محاورات مردم ما میباشد؛ چه به لحاظ اشکال مختلف تبیین مسائل سیاسی و مذهبی و چه به لحاظ کیفیت ارائه مباحث خبری و اقتصادی و تجاری. من مدعیم که معرفت شناسی منبعت از تلویزیون، محیط و عرصهی دربرگیرندهی افکار عمومی و دشت و هامون مناظرات عامه را آلوده ساخته است.
دائماً و مکرراً به من هشدار میدهند و ارزش تلویزیون را به عنوان کانون آرامش و صفا و سرگرمی برای بزرگسالان و انسانهای بیمار خاطرنشان میسازند. آنها همچنین فایدهای را که این وسیله برای کسانی دارد که در اتاق هتل تنها هستند گوشزد میکنند. برای من روشن است که تلویزیون میتواند امکان برپاداشتن تماشاخانه و تئاتر را برای انبوه مردم فراهم سازد (موضوعی که به نظر من تاکنون بطور جدی دربارهی آن فکر نشده است). نظریهی دیگری وجود دارد که میگوید: درست است که تلویزیون قدرت آن را دارد که شکل منطقی و تفکر استدلالی را در افکار عامه تخریب کند ولی در عوض قدرت تهییج و تحریک عاطفی آن، چنان زیاد است که توانست افکار عمومی را علیه جنگ ویتنام و نیز علیه دیدگاههای نژادپرستان بسیج کند و به حرکت درآورد. این ویژگی و دیگر خصلتهای تلویزیون نباید ساده و بیبها انگاشته شود.
دلیل دیگری نیز وجود دارد که چرا نمیخواهم این کتاب را وسیلهی هجوم و حملهی تمام عیار و شامل و کامل علیه تلویزیون به حساب آورم. هر کس که با تاریخ صنایع و تکنیک وسایل ارتباط جمعی اندکی سروکار داشته باشد به خوبی میداند که هر تکنیک و ابزار جدیدی برای تفکر جابجاییهایی را در لابلا و در درون و میان وسایل موجود به دنبال خود دارد. دادو ستد میکند؛ هم میدهد و هم میگیرد؛ گرچه این داد و ستد دارای رابطهای متوازن نیست. هر تحول و جابجایی در وسایل ارتباط جمعی الزاماً به یک تعادل نمیانجامد. گاه دارای سازندگی بیشتر است و تخریب کمتر، و گاه بیش از آن که بسازد خراب میکند. در لعن و ستایش آن باید محتاطانه عمل کرد. چه بسا که آیندهی غافلگیریهای بیشتری را برای ما در آستین داشته باشد. اختراع ماشین چاپ خود مثال خوبی برای این مطلب است. چاپ کتاب تصور و استنباط مدرن را از تشخص و فردیّت تقویت کرده و در عین حال مفهومی را که در قرون وسطی از جامعهی انسانی و همبستگی اجتماعی وجود داشت از میان برد. چاپ کتاب، صنعت نثر را در نگارش تقویت کرد و در عوض شعر و مشاعره را به شکلی از گفت و شنود بیرون کشید تا در انحصار نخبگان و انسانهای دارای روحیهی شرقی قرار گیرد. چاپ کتاب دانش و علوم مدرن را شکل داد و دستیابی به آن را ممکن ساخت ولی در ازای آن از تفکر مذهبی تنها نوعی خرافه پرستی محض ارائه کرد. صنعت چاپ ایجاد دولتهای ملی را مورد حمایت قرار داد ولی میهنپرستی را به عنوان نوعی تحریکات احساسی تحقیرآمیز معرفی نمود.
به هیچ وجه نمیخواهم این عقیدهام را کتمان کنم که حاکمیت چهارصد سالهی کتاب و صنعت چاپ به مراتب و بیشتر مفید و سازنده بوده است تا مخرّب و ویرانگر. ایدههای مدرن و اندیشههای سازنده در مورد چگونگی به کار گرفتن عقل غالباً ساخته و پرداختهی متون چاپ شده بوده است. نیز به همین گونه است باور و استنباط ما از مقولههایی به نام پرورش، دانش، حقیقت و اطلاعات و دادهها. من بر آن خواهم شد تا اثبات کنم که از لحظهای که کتاب و صنعت چاپ از متن به حواشی و اطراف فرهنگ ما رانده شود، تلویزیون جایگاه مرکزی و محوری خود را خواهد یافت و جدیّت، صراحت، وضوح و بیش از همه، ارزشهای اصلی اندیشهها و محتوای مناظرات عامه و افکار عمومی رو به ویرانی بیشتر خواهد نهاد. بدین سبب باید برای هشدارها و اشارات سازنده و مثبتی که از مسیر مخالف ارائه میگردد چشمانی بیدار داشت.
پینوشتها:
1. یکی از درههای ژرف و وسیع در آمریکا – م.
2. رجوع شود به: Frye، ص 217.
3. همان منبع، ص 218
4. همان منبع، ص 218.
5. مراجعه شود به: Ong, Literacy and the Future of print، از ص 201 به بعد.
6. اُنگ Orality: (Ong)، ص 35.
7. همان منبع، ص 109.
8. پیبردن به قضّیه از مسیر جزئی به کلّی – مقابل قیاس – م.
9. روایتی است در تورات: اگر شتر توانست از سوراخ سوزن عبور کند، مرد ثروتمند (مالاندوز و حریص) هم به حریم خداوند وارد میشود – م .
10. جروم برونر (Jerome Bruner) در کتاب مطالعاتی پیرامون رشد تصدیقی و استنتاجی مینویسد: رشد و تکامل قدرت تمیز، تصدیق و استنتاج یک انسان، به همان اندازه که از تأثیرات جهان خارج به درون او متأثر است، از اثرگذاری درون او بر نگرش و بر درک جهان خارج نیز حاصل میگردد و در عین حال در کنشی متقابل با عناصر مادی و معنوی و عاطفی و نیز برانگیزانندهی توانزائی که از فرهنگ جامعه به او انتقال مییابد تقویت میشود.
تحقیقات گودی (Goody) با عنوان: The Domestication of the Savage Mind به تأثیرات قدرت نوشتن و خواندن بر فکر و اندیشه و نیز نگرش انسان به جهان مشروحاً پرداخته است. همچنین جولیان جاینیس (Julian Jaynes) در کتاب خود The Origin of Consciousness in the Breakdown of the Bicameral Ming بر تأثیر قدرت کتابت و نگارش بر گویش انسان مطالعاتی انجام داده و اثر قرائت را بر شکلگیری ذهن و حافظه در حفظ و فراخوانی و بازخوانی اطلاعات، یا بررسی جامع و دقیقی تشریح میکند.
مطالعات و پژوهشهای والتر اونگ در مقالهی “The Presence of Word” و مارشال مک لوهان در “Understanding Media” تأثیرات ابزار ارتباط جمعی را بر رفتار و تعادل میان ارگانهای مختلف حسی انسانی مورد بررسی قرار دادهاند.
لازم به تذکر است که آلفرد نورثوایتهد (Alfred North Whitehead) در سال 1938 شدیداً توصیه میکند که لازم است مطالعات گسترده و عمیقی بر روی تأثیرات و دگرگونیهایی که از وسایل ارتباط جمعی نشأت میگیرند صورت پذیرد؛ چه، این وسایل بر سازماندهی ارگانهای حواس پنجگانه انسان تأثیرات عمیقی دارند.
پوستمن، نیل؛ (1391)، زندگی در عیش، مردن در خوشی؛ ترجمه صادق طباطبایی، تهران، انتشارات اطلاعات، چاپ هفتم