برگردان: صادق طباطبائی
در اوّلین مناظره از هفت مناظرهی معروفی که میان آبراهام لینکلن از حزب جمهوریخواه و استفن داگلاس از حزب دموکرات در تاریخ 21 اوت 1858 میلادی در اوتاوا، ایلی نویز (Ottawa Illinois) صورت گرفت، قرار بر این گذارده شده بود که داگلاس ابتدا سخن بگوید، آنهم به مدت یک ساعت، سپس لینکلن به مدت یک ساعت و نیم به سخنان او پاسخ بگوید و سرانجام داگلاس بار دیگر به مدت نیم ساعت در رد ایرادهای لینکلن صحبت کند. این مدّتِ تعیین شده، برای هر دو سخنران، به مراتب کوتاهتر از زمانی بود که معمولاً به آن عادت داشتند. بارها این دو نفر در برابر هم قرار گرفته بودند و مناظرهی آنان به مراتب طولانیتر و طاقتفرساتر شده بود. به عنوان مثال در پئوریا، ایلی نویز (Peoria, Illinois) روز 16 اکتبر 1854 استفن داگلاس خطابهای به مدت سه ساعت ایراد کرد که قرار بود پس از آن آبراهام لینکلن به او پاسخ بدهد. زمانی که نوبت لینکلن فرا رسید به حضار اعلام و پیشنهاد کرد که: چون ساعت 5 بعدازظهر است و احتمالاً او نیز به چنین زمانی (مدّت 3 ساعت) برای پاسخگویی نیاز دارد و از طرفی قرار است داگلاس نیز پس از او یک بار دیگر برای رد ایرادهای وارده مجال داشته باشد، لذا بهتر است حضار به منزل بروند، پس از رفع خستگی شام را صرف کنند و مجدداً به محل بحث بازگردند تا بتوانند چهار ساعت دیگر به تعقیب سخنرانیها پردازند. (1) جماعت حاضر پیشنهاد را دوستانه پذیرفتند و برنامهی بحث و گفتگو برطبق آن به سرانجام رسید.
جادارد از خود سؤال کنیم که آنها چگونه جماعتی و چگونه مخاطبانی بودند که از صمیم قلب هفت ساعت سخنوری و بحث را پذیرفتند؟ بر این نکته باید افزود که هیچ کدام از این دو نفر در آن روز نه تنها به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری ظاهر نشدند بلکه حتّی نامزد انتخابات مجلس سنای ایالات متحدهی آمریکا نیز نبودند. مخاطبهای آنان نیز هرگز علاقه چندان به آن نداشتند که بدانند این دو نفر چه مقام و منصبی دارند. آنان مردمی بودند که به استماع سخنرانیهای طولانی و گسترده عادت داشتند و حضور در جمع و گذراندن دست جمعی قسمتی از اوقات زندگی اجتماعی خود را عنصری اصلی از آموزش سیاسی – اجتماعی خود میدیدند. در اجتماعاتی که به مناسبت برگزاری بازارِ سال در هر یک از بخشها یا هر یک از ایالتها تشکیل میشد حضور سخنرانان و ایراد خطابه نیز جزئی از برنامه بود؛ و معمولاً برای هر سخنران زمانی به مدت سه ساعت در نظر گرفته میشد. از آن جا که غالباً اظهارات یک طرفهی یک سخنران، بدون استماع نظرات مخالف مطلوب نبود، فرد دوم نیز برای بیان نظراتش به همان اندازه وقت مصرف میکرد. (باید اضافه کنم که سخنرانان تنها از ردهی مردان نبودند. در یک برنامهی چند روزه به مناسبت برگزاری بازار سال در اسپرینگ فیلد (Springfield) خانمی چند شب متوالی در سالن بزرگ دادگاه پیرامون «نقش زنان در نهضتهای بزرگ توسعه» به سخنرانی پرداخت. (2)
برای این مردم فرصتهای برپاییِ بازار سالانه یا مناسبتهای مخصوص دیگر کافی نبود و عطش آنها را برای شنیدن سخنرانی و خطابه فرو نمینشاند. سُنت سخنرانیِ «کندهی درخت» سنّتی رایج و بسیار گسترده بود. خصوصاً در ایالتهای غربی، رسم بر این بود که سخنرانِ جلسه مستمعان را بر گرد کندهی یک درخت قطع شده در یک فضای باز گرد میآورد؛ سپس خود به مدت دو الی سه ساعت بر فراز کندهی درخت سخن میگفت. اصطلاحِ «بر بالای کنده رفتن». یعنی یک سخنرانی عمومی ایراد کردن، از همین عمل رایج شده است. حضار غالباً مؤدّب بودند و با دقت به سخنرانی گوش میدادند ولی اینطور نبود که کاملاً آرام نیز باشند. و از خود عکس العملی بروز ندهند. مخاطبهای مناظرات لینکلن و داگلاس، گهگاه از فرط احساسات به تأیید و تحسین این یا آن میپرداختند و با فریادهای «اگر راست میگویی بگو!» یا «جوابش را بده!» یا در مواقعی دیگر با لحنی استهزاآمیز «اگر زورت میرسد، پس به این سؤال جواب بده» به اظهارنظر و ابراز احساسات میپرداختند. کفزدن امری متعارف بود و زیاد اتفاق میافتاد، مخصوصاً زمانی که لطیفه و طنز یا عبارتی جالب یا استدلالی نیرومند میشنیدند.
در مناظرهای که در اوتاوا صورت گرفت، در پی یک ابراز احساسات طولانی حضار، داگلاس عبارتی بیان کرد که بسیار روشنگر وضع است: «دوستان من! زمانی که من به جواب و بیان و توضیح این سؤالات مشغولم، سکوت شما برای من مهمتر از ابراز وجد و احساسات شماست. آرزوی من این است که آرای شما، تفاهم شما، عقل و خرد شما، و بالاخره وجدان شما مخاطب من باشد و نیز پاسخگوی من، نه عواطف و ذوق زدگی شما.» (3)
در مورد آنچه به قدرت قضاوت این افراد یا وجدان آنها مربوط میشود مطلب زیادی نمیتوان گفت؛ اما آنجا که سخن بر سر تفاهم است میتوان به حدس و گمانهایی چند پرداخت.
در مرحلهی اول به نظر میرسد که آنها از ضریب فوقالعاده بالای تمرکز و توجه کردن برخوردار بودهاند، خصوصاً در مقایسه با معیارهای امروز. آیا اجتماعی یا مخاطبهایی در آمریکای امروز پیدا میشوند که بتوانند هفت ساعت سخنرانی را تحمل کنند؟ یا پنج ساعت یا حداقل سه ساعت؟ آنهم بدون هرگونه تصویر؟ ضمناً این مخاطبها باید دارای این قدرت درک فوق العاده هم باشند که بتوانند جملات و عبارات بلند و طولانی و پیچیده را فقط از طریق شنیدن درک کنند. خطابهی یک ساعتهی داگلاس در اوتاوا دارای سه قطعنامه بود که به زبان حقوقی تنظیم و در آن به اساسنامهی جمعیت ضد بردهداری اشاره شده بود. لینکلن در پاسخگویی خود قسمتهای طولانیتری از یک سخنرانی قدیمی منتشر شده را قرائت کرد. ساختار جملات لینکلن در این مناظره علیرغم شهرت او به بیان جملات کوتاه و پرمحتوی، گاه پیچیده و گاه در هم تنیده بود. داگلاس نیز وضعی غیر از این نداشت. در مناظرهی بعدی میان این دو نفر در فری پورت ایلی نویز (Freeport) لینکلن جواب خود را به داگلاس با این الفاظ آغاز کرد:
«بدون شک برای شما واضح است که من طی نیم ساعت نمیتوانم به همهی آن چیزهایی بپردازم که قاضی لایق و توانمندی همچون داگلاس توانسته است در عرض یک ساعت و نیم بیان کند. حال اگر او مطلبی گفته است که شما مایلید دربارهی آن از من پاسخی بشنوید ولی من به دلیل تنگنای وقت در آن مورد سخنی نگویم، امیدوارم قبول کنید که با این محدودیت وقت از من چیز غیرممکنی را خواستهاید. این درست مثل آن است که از من بخواهید به تمامی نگرشها و دیدگاههای او اشاره کنم و به جزئیات آنها بپردازم.» (4)ابداً نمیتوان تصور کرد که ساکنان کنونی کاخ سفید تحت چنان شرایطی قادر باشند چنین جملاتی را بسازند (جملههایی بلند، پیچیده، استدلالی و مشروط و ...) و اگر هم بر فرض چنین باشد این خظر وجود دارد که بیش از حد قدرت تمرکز و توان تفهیم و تفاهم مخاطبهای خود عمل کرده باشند. در یک جامعهی مبتنی بر فرهنگی تلویزیونی، انسانها نیازمند زبانی هستند که هم برای گوش و هم برای چشم «بیآلایش و ساده» باشد، و گاه تا آنجا پیش میروند که با توسل به قانون چنین زبانی را مطالبه میکنند. سخنرانی لینکلن در گتیسبورگ (Gettysburg) برای مخاطبهای سال 1985 میلادی (5) احتمالاً تا حدود زیادی غیر قابل فهم میبوده است.
شنوندگان و حاضران در مناظرهی لینکلن – داگلاس با مشکلات و مسائلی که مورد بحث و گفتگو قرار داشت ظاهراً آشنایی کامل داشته و از اطلاعات تاریخی بهرهمند بودهاند و ضمناً بر موضوعات پیچیدهی سیاسی وقوف داشتهاند. داگلاس در اُتاوا به حریف و رقیب خود هفت سؤال ارائه داد که امکان درک کامل ظرافتهای خطابی آنها سؤالها برای حضار در صورتی میسر میبود که آنها از رأی صادره توسط قضات دیوان عالی کشور به سال 1857 میلادی دربارهی پروندهی درید – اسکات (Dreed – Scott)، زمینههای اختلاف میان داگلاس و پرزیدنت بوکانان (Buchanan) و نارضایی پارهای از دموکراتها واقف بوده و افزون بر آن، برنامهی پیروان جمعیت ضد بردهداری را میشناخته و محتوای خطابهی معروف لینکلن را در اتحادیهی کوپر (Cooper Union) میدانستهاند. لینکلن در ادامهی مناظره و در پاسخ به سؤالات داگلاس تفاوت ظریفی میان آنچه که او بر مبنای «وظیفه» میپذیرد یا نمیپذیرد و آنچه که بدان «اعتقاد» دارد یا ندارد قائل شد. اگر مطمئن نبود که شنوندگان و حاضران قدرت درک نکات مورد نظر را دارند هرگز به آن (تفاوت ظریف) اشاره نمیکرد.همین جا باید اضافه کنم که هر دو سخنران از سلاح خشن جنگ الفاظ نظیر ناسزاگویی و اصطلاحات و عبارات پرآب و تاب و مبالغهآمیز بهره میجستند.
گرچه هر بار به ابزارهای پیچیدهی فن خطابه متوسل میشدند ولی اگر از درک و فهم آن مطالب توسط مخاطبان خود اطمینان کامل نمیداشتند هرگز فنونی چون طعنه زدن، نیشخند زدن، تمسخر و استهزاء عبارات عرف ستیز، استعارات بسیار لطیف و دقیق، تفاوتهای ظریف، کشف تناقض و تضاد، و دیگر شگردها استفاده نمیکردند.
البته نباید به غلط پنداشت که شنوندگان سال 1858 الگوهایی بودند برای آنچه که به سخنوری و سخنرانی روشنفکرانه مربوط میشد.
مناظرههای داگلاس و لینکلن همیشه در فضایی ازجشن و شادی و شور و نشاط و شبیه به کارناوال اجرا میگردید. اعضای ارکستر موسیقی مینواختند (البته نه در خلال مناظره)، دست فروشان دوره گرد به فروش اجناس خود میپرداختند، کودکان این سو و آن سو میدویدند، و بالاخره مشروبات الکلی عرضه و نوشیده میشد. مناظرهها نه فقط به صورت ایراد سخنرانی بود، بلکه در عین حال یک واقعهی اجتماعی مهم نیز به حساب میآمد و هیچ گاه از اهمیت و اعتبار آن کاسته نمیشد. حاضران و شنوندگان، انسانهایی بودند از آن قماش که به آن اشاره کردم – مردمی که زندگی فکری و شرکت در ماجراها و رویدادهای عمومی جزء ثابت و استواری از دنیای اجتماعی آنان محسوب میشد. حتی گردهماییهایی که به کمپ میتینگ (Camp Meeting) مشهور بود و در آن کسانی که در فن نطق و خطابه صاحب سبک بودند شرکت میکردند نیز خود مجالی بود که به گفتهی وینتروپ هودسن (Winthrop Hudson) مردم در زیر خیمه گاهی یا در فضای باز به مدت چند روز گردهم آیند تا هم از گردش و پیک نیک استفاده کنند و هم به استماع و گاه استراق سمع سخنان فصیح سخنرانان صاحب سبک بپردازند و خود نیز این شگردها رادر سخن به کار برند. (6)
اغلب مکانهایی که این دیدارها در آنها برگزار میشد (و در آن زمان خدمتی به بیداری حس مذهبی محسوب میگشت) امروزه در شهرهای شاتاگا، نیویورک، اوسه آن گراو، نیوجرسی، هایویو، میشیگان، جونالوسکا، کارولینای شمالی به سالنهای کنفرانس بدل شدهاند و وظیفهی تعلیم سخنوری و دیگر برنامههای آموزش فکری را به عهده گرفتهاند. به عبارت دیگر استفاده از ابزار گفتار و سخن گفتن برای انتقال افکار و عقاید، ولو با محتواهای عمیق و پیچیده، تقریباً در تمامی محافل و اقشار مردم و اجتماع متداول بود و خود به عنوان ابزاری مفید از مجموعهی وسایل ارتباط جمعی به حساب میآمد. برای شناخت مخاطبان داگلاس و لینکلن کافی است بدانیم که آنها نوادگان و فرزندان سردمداران «جنبش آگاهی» در آن سرزمین بودند. آنها اعقاب فرانکلین، جفرسون، مادیسون، توماس پاین یا به زبانی دیگر وارثان جهان خرد و اندیشه بودند. (جهان خرد و اندیشه عنوانی است که هنری استیل به آمریکای قرن 18 داده است.) البته بودند کسانی که در مرزهای غربی این سرزمین سکنی داشتند و نیز ماجراجویان و مهاجرانی که سواد خواندن و نوشتن نداشتند و همچنین افرادی که زبان انگلیسی برای آنها زبانی بیگانه به حساب میآمد.
درست است که در سال 1858 میلادی، فوتوگرافی (عکاسی) و تلگراف، ابزارهای پیشگام و پیشقراول معرفت شناسی نوین، اختراع شده بودند، ولی همین ابزارها بودند که اضمحلال جهان اندیشه را باعث شدند و راه این اضمحلال را بطوری هموار کردند که ابعاد آن در قرن بیستم وضوح یافت. آمریکای عصر مناظرههای لینکلن – داگلاس آمریکایی بود که فاخرترین دوران شکوهمند ادبی خود را سپری میکرد. ادوین مارکهام (Edwin Markham) در سال 1858 میلادی کودکی شش ساله بود؛ مارک تواین در آن زمان 23 سال داشت؛ در آن سال امیلی دیکینسون (Emily Dickinson) 28 ساله؛ ویتمن (Whitman) و جیمز راسللاول (James Russell Lowell) 39 سال داشتند؛ تورو (Thoreau) 41 ساله بود و ملویل (Melville) 45 سال داشت و ویتیر (Whittier) و لانگفلو (Longfellow) در سن 51 سالگی بودند و هاوتورن (Howthorne) و امرسون (Emerson) به ترتیب 54 و 55 ساله بودند و بالاخره 9 سال بود که ادگار آلنپو (Edgar Alan Poe) درگذشته بود.
شیوایی و فصاحت و بلاغتی که هم سخنرانان و هم حضار و شنوندگان بدان خو گرفته بودند بسیار ادیبانه بوده است. حتی اگر در چنین مناسبتهایی ازدحام و سروصدا فراوان بود، هم سخنرانان و هم شنوندگان با زبانی سخن میگفتند و از بیانی استفاده میکردند که گویی الگویی است از یک متن به رشتهی تحریر درآمده که به هیچ وجه فرم و شکل زبان محاوره را نداشت. اگر کسی آنچه را که آنها آن روز گفتند بخواند به سختی میتواند تشخیص دهد که یک نثر یا متن نوشتاری است یا عبارات بیان شده در یک سخنرانی. غالباً مناظرهها را داگلاس با این مقدمه آغاز میکرد که در عین حال نشان دهندهی نوع جملهبندی و نمودار ساختار عبارات و مطالبی است که در تمام سخنرانیها از او شنیده شده است.
«خانمها و آقایان محترم، امروز در حضور شما ظاهر میشوم تا به تبیین و تشریح مسائل سیاسی و مهمی بپردازم که وجدان و خودآگاهی عمومی را در این زمان در جهت بیداری به حرکت آورده است. براساس یک توافق که میان من و آقای لینکلن صورت گرفته است ما هر دو نفر در این جا حاضر شدهایم تا به عنوان دو نماینده از دو حزب و اتحادیهی بزرگ کشور به تشریح و توضیح اختلافهای بنیادینی که میان نمایندگان این دو حزب وجود دارد بپردازیم. تحقق همایش در چنین اجتماع عظیمی نشانهای است بر حضور عمیق شما در این مسائل و دلیلی است بر خودآگاهی وجدان عمومی نسبت به مسائلی که این دو حزب بر سر آنها اختلاف نظر دارند.» (7)
این سخنان به گونهای بر زبان آمده است که گویی قبلاً نوشته شده و از رو خوانده میشود. و این که بنا به اقتضای مجلس، مطلب باید با صدای بلند ادا میشد تغییری در اصل موضوع نمیداد و این واقعیت که شنوندگان حاضر در آن محفل قادر بودند صرفاً با شنیدن آنچه گفته میشد به بررسی و درک و هضم آن بپردازند فقط برای کسانی شگفتآور خواهد بود که در فرهنگ آنان مفاهیم نهفته در الفاظ چاپی رزنانس و بازتاب خود را از دست داده است. البته لینکلن و داگلاس نه تنها ساختار مجموعه سخنرانی خود را قبلاً بر روی کاغذ میآوردند، بلکه هر کدام از مطالبی را که لازم میبود پاسخ دهند، و نیز شکل کلی پاسخگوییهای خود را قبلاً تنظیم میکردند. با وجود آن حتی بیان مطالبی که دفعتاً بر اذهان آنان خطور میکرد دارای عباراتی بود با ساختاری که از لحاظ ترکیببندی و بلندی جملات و رعایت اصول و قواعد فن خطابه تفاوتی با عبارات و جملات نگارش یافته نداشت. گرچه گهگاه عباراتی که مخصوص زبان محاوره است بر زبان آنان جاری میشد ولی در این عبارات هم بازتاب جملات و الفاظ مکتوب مشهود بود. در همهی این کلمات و جملات دلایل و قرائن لهوعلیه، ادعاها و فرضهای لهوعلیه، نقد و بررسی مطالب مهم، و نیز دقت و موشکافی عمیق جملات و عباراتی که حریف متقابل به کار میبرد، اساس عبارات و جملاتی بود که بر زبان میآوردند. خلاصه آن که محتوای مناظرههای داگلاس – لینکلن در قالب عباراتی بود که میتوان آنها را بدون کم و کاست و بدون آن که خدشهای به مفاهیم آنها وارد شود نثری تنظیم و تحریر شده دانست که از صفحات کتاب برخاسته و به پشت تریبون انتقال یافته است. در همین جا نکتهی اصلی ایرادی را که داگلاس به حاضران وارد کرد میتوان فهمید. او اعلام کرد که مایل است فکر و اندیشه و عقل آنان مخاطب او باشد نه عواطف و احساسات و عکسالعملهایشان! به زبان دیگر، آنها (یعنی شنوندهها) میبایستی به همان گونه که به هنگام قرائت و مطالعه ساکت و بهرهمند از تفکر هستند در جلسهی سخنرانی حضور داشته باشند. این امر چند سؤال اساسی را در ذهن ما مطرح میکند: زمانی که الفاظ مکتوب یا چاپ شده مفاهیم استعاری خود را در فرهنگ یک جامعه مییابند، چه تأثیری بر افکار عامه و بیان عمومی و شعور اجتماعی آن جامعه میگذارند؟ محتوای یک چنین مبادلات فکری بین انسانهای آن جامعه چگونه شکل میگیرد و چگونه ساخته میشود؟ الفاظ مکتوب و صنعت چاپ و نیز خود کتاب چه توقعاتی از مردم و مخاطبهای یک مناظره دارند؟ چه نوع کاربرد و استفاده از قدرت اندیشه را بر نوع دیگر آن ترجیح میدهند؟
بدواً باید به این واقعیت ساده توجه شود که الفاظ و جملات نوشته شده، و سخن به عنوان ابزار هنر سخنوری که از کلام مکتوب نشأت میگیرد، دربردارندهی محتوی و ماهیتی است که بر مبنای اصول علم معانی بیان، قابل عرضه کردن به بیانهای دیگر و به عبارتهای دیگر است و بار معنوی بزرگی را با خود حمل میکند. این نکته ممکن است عجیب به نظر آید، ولی لازم دیدم در اینجا بر آن تأیید و تکیه کنم، زیرا بعداً نظریهی خود را بیان خواهم کرد که بخش وسیعی از محاورات عمومی و زبان گفتاری و افکار عامهی مردم، در این روزگار، دارای بار معانیِ بسیار کم و تهی از مفاهیم گسترده و عمیق است. هر جاکه زبان و سخن، خصوصاً زبانی که از جانب ضوابط جدی کتابت کنترل و هدایت شود، مهمترین و رایجترین وسیلهی مبادلهی فکری انسانها و اصلیترین ابزار وسایل ارتباطات جمعی است، وجود یک فکر و نظر، یک واقعیت، یک ادعا و یک فرض، قهری و اجتناب ناپذیر است. البته ممکن است که این فکر و نظر، ابلهانه، واقعگرا، عاری از مصلحت، ادعا، پوچ و غلط و فرض باطل باشد ولی هنگامی که اندیشهی مهار زبان را در دست دارد بروز مفهوم و معنی اجتنابناپذیر است. گاه ممکن است اتفاق افتد (گرچه بسیار بعید است) که یک عبارت نوشته شده هیچ معنایی نداشته باشد! کاربرد توصیف و تشریح به وسیلهی زبان مگر چیز دیگری است؟ واژگان دربردارنده و حامل معنیاند نه چیز دیگر. چهرهی ظاهری و شکل خارجی یک واژهی مکتوب اهمیت خاصی ندارد، حتی طنین صوتی یک جملهی ادا شده نیز به تنهایی جاذبهی خاصی ندارد – مگر آنکه شخصی با استعداد خارقالعادهی شاعری آن را طراحی کرده باشد. اگر جملهای عاری از هرگونه واقعیت، تمنا، سؤال، ادعا، شرح و توصیف باشد و هیچ یک از این مفاهیم را عرضه ندارد چیزی نیست جز پوستهای خارجی از صدف توخالی گرامری. بدین جهت است که محاوراتی که مبتنی بر زبان و گفتار زبانی است، آنچنان که در آمریکای قرن هجدهم و نوزدهم وجود داشت، علیالاصول سرشار است از محتوی و مفاهیمی جدی؛ و به هر میزان که زبان گفتاری به زبان کتابت نزدیکتر باشد بار معنایی آن بیشتر خواهد بود. جدی از آنرو است که معانی اصولاً باید فهمیده شوند. یک جملهی نگاشته شده از نگارندهی خود میخواهد که با آن جمله مطلبی را بگوید و از خواننده توقع دارد که معنی آنچه را که نگاشته شده است دریابد. زمانی که نگارنده و خوانندهای خود را با معنی و مفهومی از واژه و جمله و زبان سرگرم میسازند طبیعی است که عقل و اندیشه و تفکر را به فعالیتی جدی فرا میخوانند. این نکته، بخصوص برای قرائت و مطالعه، امری است قهری. زیرا به کسانی که چیزی را مینویسند، نه میتوان همیشه و نه میتوان به هر آنچه که مینویسند اعتماد کرد. آنها ممکن است دروغ بگویند، به سردرگمی مبتلا شوند، به تعمیم زیاده از حد بپردازند، از منطق سوء استفاده کنند و چه بسا از عقل سلیم بهرهبرداری نامناسب کنند. از این رو باید خواننده خود را به سلاح هوشیاری و بیداری مسلح سازد. و البته که این عمل کار سادهای نیست؛ زیرا زمانی که خواننده چشمان خود را بر نوشتهای میگشاید غالباً تنها است. عکسالعملهای او به هنگام قرائت منزوی است و فقط به قدرت تفکر خود وابسته است. کسی که با معانی بیروح و سرد و مجرد عبارات مکتوب مواجه میشود با زبان عریان سروکار دارد. زیباییهای گردهمایی و حضور جمعی به کمک او نمیآیند. از این جهت است که مطالعه کردن ذاتاً عملی است جدی و ماهیتاً کاری است تعقلی.
از اراسموس (Erasmus) در قرن شانزدهم میلادی گرفته تا الیزابت آیزن اشتاین (Elisabeth Eisenstein) در قرن بیستم، تمامی دانشمندانی که به بررسی تأثیر مطالعهی نوشتهها و کتابخوانی بر افرایش قدرت استنتاج و بازدهی فکری و روحی انسانها پرداختهاند. به این نتیجه رسیدهاند که این کار پرورش دهندهی عقل و بالا برندهی قدرت تفکر است، و نیز تقدم و تأخر، که از خصایص الفاظ مکتوب و عبارات نگارشته یافته است، رشد دهندهی آن چیزی است که والتر اونگ (Walter Ong) آن را تسهیل در تجزیهو تحلیل «دانش» مینامد. کسی به جملهای مکتوب و به لفظی چاپ شده تن در میدهد که نوعی تفکر و تعقل را از آن خود ساخته است و بیشترین توقع را از توانایی دستهبندی کردن، منظم کردن، نتیجه گرفتن و منطقی اندیشیدن دارد. علاوه بر اینها انسان در وضعیتی قرار خواهد گرفت که قادر خواهد بود دروغها، خطاها و تعمیمها و کلیگوییهای بیش از اندازه را شناسایی کند. یا کاربرد نابجا و سوء استفاده از منطق و عقل سلیم را کشف کند. تأثیر دیگر آن این است که به انسان آنقدر توانایی میبخشد که بتواند افکار و عقاید عرضه شده را ارزیابی کند، ادعاها را با هم مقایسه کند و ضمن اینکه آنها را در برابر همدیگر قرار میدهد و تحلیل میکند مفهومی عام را با مفهومی دیگر مرتبط سازد. برای این که اینها همه حاصل آید باید انسان بتواند میان خود و واژهها فاصلهی لازم را ایجاد کند؛ امری که خود به خود به دلیل تجرد لغات و خصلت عمومی و غیرمشخص متن پرورده میشود. به همین دلیل است که هیچگاه خواننده چندان هیجان زده نخواهد شد که به ابراز احساسات شدید بپردازد، کف بزند و هورا بکشد؛ خصوصاً زمانی که به مطلبی پرروح یا اصطلاحی برجسته برمیخورد. این جا امکان و حالتی پیش میآید که [برخلاف حضور در جمع و استماع سخنرانی]، «تفکر تحلیلی» متمرکز عمل میکند.
با این بیان نمیخواهم مدعی شوم که «تفکر تحلیلی» قبل از ظهور نگارش و کتابت ممکن نمیبوده است. صحبت من در این جا بر سر امکانات و ممکنات و تواناییهای تفکر فردی نیست، بلکه منظورم بررسی حالتها و وضعیتهای روانی یک فرهنگ است. در فرهنگی که چاپ کتاب در آن نقشی تعیین کننده دارد شعور اجتماعی و افکار و مناظرات عامهی آن جامعه غالباً در عمل از نوعی انسجام و هماهنگی و از نظام منضبطی از واقعیتها و اندیشهها برخوردار است. تجلی همین افکار عامه و شعور اجتماعی است که هرگاه کسی مطلبی بر جمعی عرضه کند خواهد دید که مخاطبها در وضعیتی قرار دارند که میتوانند آنچه را به آنها عرضه میشود هضم کنند و آن را دریابند. در فرهنگ مبتنی بر کتابت، نویسندگان، زمانی که دروغ میگویند یا دچار تناقض گویی میشوند یا به صدور احکام کلی میپردازند بدون آنکه پایهها و اجزای آن را محکم کرده باشند و نیز هنگامی که بر ارتباطهای نامعقول و غیرمنطقی پافشاری و سماجت میکنند، به خطا رفتهاند. خواننده نیز در این چنین فرهنگی، زمانی که این نکات را متوجه نشود و از آن بدتر زمانی که نسبت به همهی این موارد بیاعتنا باشد به خطا رفته است.
در قرون هجدهم و نوزدهم کتابت و چاپ مفهومی از هوش و ذکاوت عرضه کرد که به کاربرد منطقی و عینی عقل و شعور اعتبار خاص بخشید و همزمان شکل و فرمی از گفتگوی مردمی و محاورات عامه را طلب کرد که دارای محتوایی جدی، منطقی و نظامدار بود. تصادفی نیست که جنبش روشنگری، دوران اندیشه و شکوفایی فرهنگی را در برابر خود دید که بر شالودهی کتاب و چاپ استوار بود – ابتدا در اروپا و پس از آن در آمریکا. گسترش چاپ و کتابت این امید را زنده کرد که جهان، با تمامی اسرار گونه گونش، قابل درک، قابل پیشگویی، و قابل تسخیر شدن است. در همین قرن هجدهم است که علوم طبیعی – که خود بارزترین نمونه برای «بررسی و هضم تحلیلی» دانش است – کار ارائهی تصویری جدید از جهان را آغاز کرد. در همین قرن هجدهم است که نشان داده میشود که کاپیتالیسم، سیستمی معقول و لیبرال برای زندگی اقتصادی است (8) و به دنبال آن خرافههای مذهبی مورد تهاجمی سخت قرار میگیرد؛ عفو کردن و گناه بخشی شاهان به نیابت از سوی خدایان رسوا میشود؛ اندیشهی توسعهای مستمر جای همه چیز را میگیرد و ضرورت گسترش خواندن و نوشتن به تأسیس مدارس آموزشی و تعلیمات عمومی منتهی میشود.
امکاناتی را که در ذات چاپ کتاب نهفته است شاید نتوان در هیچ جا بهتر و خوش بینانهتر از این قطعه از بیوگرافی جان استوارت میل(John Stuart Mill) پیدا کرد:
«پدرم به تأثیر خود بر روح انسانی باوری آن گونه بیچون و چرا داشت که معتقد بود اگر موانع ورود خرد به درون روح انسانی برطرف شود دستیابی به همه چیز ممکن خواهد شد؛ چه، وقتی مردم همگی خواندن را فرا گرفته باشند میتوان همه گونه افکار و عقاید را در قالب الفاظ و لغات به طور شفاهی و کتبی به آنان عرضه کرد و هنگامی که به چنین ملتی برگهی رأیگیری داده میشود دورهای را از قانون گذاری پدید میآورد که بیانگر و همسنگ خرد نهفته در درون روح اوست.» (9)
البته این امید هیچگاه کاملاً برآورده نشد. در هیچ دورهای از تاریخ انگلستان یا آمریکا (و هر کشور و سرزمین دیگری) حاکمیت و سیطرهی خرد آن گونه کمال نیافت که استوارت میل آن را معلول گسترش کتابت و چاپ میپنداشت و تحقق کامل آن را ممکن میدید. با این وجود، به راحتی میتوان نشان داد که شکلگیری رأی و اندیشه در مردم قرون هجدهم و نوزدهم ریشه در کتابت و چاپ کتاب و جهت گیریهای نهفته در آن داشت و گرایش به استدلال منطقی و ساختار تعقلی در آن نمودار بود. در یک کلام، آرا و اندیشههای مردم آن دوران از محتوایی معنیدار و مفاهیمی ارزشمند شکل گرفته بود.
برای اینکه مطلب وضوح بیشتری بیابد، نگاهی به محاورات مذهبی میافکنیم. اندیشهی تعقلی در قرن هجدهم، دین باوران را به همان اندازه تحت تأثیر قرار داده بود که ناباوران به خدا و دین را. دنیای جدید، آزادی مذهبی را به همه کس عطا کرده بود، و این بدان معنی بود که هیچ کس نمیتوانست به هیچ قدرتی جز قدرت خرد و تعقل تکیه کند؛ حتی اگر زمانی میخواست پرتو نوری بر دل و جان ناباوری بیفکند. و این، همان گفتهی اذرااستایلز (Ezra Stiles) در سال 1783 است که توسل به عقل و اندیشه دقیقاً نقطهی قوت الهیات استدلالی را تشکیل میدهد. آزاداندیشان و آزادفکران نیز شکوه نخواهند کرد که با وسایل دیگری جز ابزار نرم استدلال و سلاح قدرتمند حقیقت مغلوب گشتهاند.» (10)
میتوان اینجا آزاداندیشان را به کناری نهاد، اما در مورد الهیون استدلالی و الهیات متکی به عقل و استدلال بطور قطع و براساس شواهد موجود، میتوان گفت که: آنها بزرگترین فرصت و موقعیت را به دست آوردند. به احتمال قوی هر چهار رئیس جمهور اولیهی ایالات متحدهی آمریکا از این گروه دینباوران بودهاند. جفرسون بطور قطع به الوهیت مسیح (علیهالسلام) و «خدا بودن» او اعتقاد نداشت و در زمانی که رئیس جمهور بود فشرده و مجموعهای از چهار انجیل تدوین کرد و تمامی رویدادهای خارق العاده و پیش آمدهای رؤیایی را از آنها حذف کرد و فقط محتوی و مایههای سنتی تعلیمات [حضرت] عیسی مسیح (علیهالسلام) را محفوظ نگاهداشت. گفته میشود که زنان بزرگسال، به هنگام رأی دادن به جفرسون برای مقام ریاست جمهوری، در حالی که اشک از چشمانشان جاری بود انجیل را مخفی کرده بودند. اگر این مطلب صحت داشته باشد، معلوم نیست که اگر توماس پاین رئیس جمهور میشد یا یک مقام بالای اداری را تصاحب میکرد اینها چه میکردند؟ توماس پاین در کتاب خود، «عصر خرد» (The Age of Reason)، انجیل و تمامی تعلیمات دینی و الهیات پس از آن را مورد حمله قرار داده بود. البته به این مطلب اعتراف کرده بود که [حضرت] عیسی مسیح (علیهالسلام) انسانی با فضل و کمال و شایستهی عشق و مهرورزی بوده است؛ اما گفتههای انجیل را پیرامون الوهیت و «خدایی بودن» او، پوچ و احمقانه و نیز کفر ورزیدن و بیحرمتی به دین و به مقدسات مذهبی تلقی کرده بود. او برای اثبات این مطلب به شیوهی استدلالیون عقل گرامتون انجیل را مورد تحلیل و بررسی دقیق قرار داده و کوشیده بود از خود انجیل دلایل خود را در رد همین بخش یاد شده از انجیل استخراج کند. او در همین راستا نوشت: «تمامی کلیساهای قومی، چه یهودی و چه مسیحی و چه ترکی، (11) برای من هیچ چیز نیستند مگر ساختهها و پرداختههایی که بشر به منظور ترساندن و به اسارت درآوردن بشریت و ادعای تصاحب انحصاری قدرت و منافع دیگر به وجود آورده است (12)».
با انتشار کتاب «عصر خرد»، توماس پاین، جایگاه خود را در فهرست مجموعهی بزرگان و پدران و بنیانگذاران آمریکا از دست داد. او در تمامی کتابهای مربوط به تاریخ آمریکا تاکنون نقش و چهرهای دوگانه داشته است. همین جا باید گفت که منظور اذرااستایلز این نیست که آزاداندیشان و الهیون استدلالی، مورد ستایش و محبوب بودهاند؛ بلکه او مدعی است که اینان میتوانستهاند عقاید خود را در دادگاه خود آزادانه اظهار کنند و این چنین نیز بود. شور و شوقهای اولیهای که انقلاب کبیر فرانسه پدیدار ساخته بود، باعث شد که نهضت الهیون استدلالی و خردگرا به دلیل هجوم و انتقاداتشان به کلیسا به عنوان دشمن توسعه و پیشرفت و نیز علیه خرافات مذهبی به مثابه دشمنان اندیشه، به شدت مورد توجه قرار گیرد و از مقبولیت عام و گستردهای برخوردار شود. (13)کلیسا نیز بیکار ننشست و طبعاً دست به هجوم متقابل زد و زمانی که دیگر شور و شوقی وجود نداشت و در نتیجه حمایتی از این الهیون صورت نگرفت هر دو به جان هم افتادند. در اواسط قرن هجدهم میلادی تئودور فرلینگهوزن (Thodore Frelinghusen) و ویلیام تهننت (William tennent) شاخهای از پروتستانها را با نام «جنبش بیداری» پایهریزی کردند و به فرقهی پرسبیتریان (Presbyterian) موسوم گشتند. سه چهرهی بزرگ که نامشان با «بیداری» مذهبی در آمریکا عجین گشته است به فرقهی آنان پیوستند: جاناتان ادواردز (Jonathan Edwards)، جرج وایت فیلد (George Whitefield) و در قرن نوزدهم، چارلزفینی (Charles Finney). این سه نفر سخنور مردانی بودند بسیار موفق، به گونهای که هشدارهایشان به زوایایی از وجدانها و حوزههای آگاهی انسانها رخنه میکرد که دست عقل و خرد بدانها نمیرسید. در مورد وایت فیلد گفته میشود که هر گاه نام «بینالنهرین (میانرودان)» را بر زبان میآورد، اشک از چشمان شنوندگانش سرازیر میشد. به این ترتیب میتوان فهمید که چرا هنری کاسول (Henry Coswell) در سال 1839 اعلام داشت که «شیدایی مذهبی، شکلی گسترده و رایج از بیماری روانی در ایالات متحدهی آمریکا به شمار میآید.» (14) با این وجود باید در نظر داشت که مجادلهها و مشاجرهها بر سر دیدگاههای متفاوت عقیدتی و آموزشی پیروان جنبش بیداری از یک سو و کلیساهای حاکم که به شدت در مقابل آنان سرسختی و مقاومت میکردند از سوی دیگر، به صورت جزوهها و در قالب کتابهایی به زبان و عباراتی غالباً تعقلی و منطقی بطور منظم منتشر میگردید.
بسیار نابجاست اگر امروزه بیلی گراهام یا هر یک از بیدارگران تلویزیونی (15) را جاناتان ادواردز یا چارلز فاینی مدرن قلمداد کنیم. ادواردز یکی از خلاقترین مغزهایی است که تاریخ آمریکا تا به امروز به خود دیده است. نقش و سهم او در نظریههای زیباشناسی به همان اندازه حائز اهمیت است که نقش و اثر او در الهیات. آنچه مورد علاقه و توجه او قرار میگرفت غالباً مایه و چهرهی آکادمیک داشت. او ساعتها از وقت روزانهی خود در اتاق مطالعهاش میگذراند. با شنوندگان و مخاطبان خود هیچگاه پا در رکاب، از روی زین اسب، حرف نمیزد. او مواعظ و پندهای خود را - از روی متنی – میخواند که با دقت و حوصلهی فراوان نوشته شده و با ساختاری منطقی و استدلالی به تشریح و تبیین دکترینهای الهیات پرداخته بود. (16) البته این امکان وجود دارد که زبان و بیان ادواردز، نه تنها عقل و فکر، بلکه احساسات و عواطف مخاطبین او را نیز به حرکت درمیآورد ولی برای نیل به این منظور میبایستی زبان او را میفهمیدند. شهرت و اعتبار ادواردز بیش از همه معلول کتابی است که در سال 1737 منتشر کرد: «گزارشی حقیقی از تأثیر شگفتآور الهامهای روحی خداوند در تشرف صدها نفر به دین در نورث هامپتون» (Wahrhafter Bericht über das erstaunliche Wirken Gottes bie der Bekehrung vieler hundert Seelen in Northampton). کتاب دیگر او بعداً در سال 1746 منتشر شد: «بررسیهایی دربارهی احساسات مذهبی» (Abhandlungen über relegiosen Gefühle) نام داشت. این کتاب از جالبترین پژوهشهای روانشناسی محسوب میشود که تاکنون در آمریکا نگاشته شده است.
برخلاف بازیگران نقش اول نهضت «بیداری بزرگ امروز» و برخلاف اورال رابرترز (Oral Roberts)، جری فال وال (Jerry Falwell)، جیمی سواگارت (17) (Jimmy Swaggart) و شرکا، رهبران آمریکایی دیروز جنبش بیداری، انسانهایی بودند تحصیل کرده، عالم و اندیشمند، که به سلاح خرد مسلح و از نعمتهای خداوندی استعداد و قدرت توصیف و تبیین برخوردار بودند. مباحثهها و مجادلههای آنان با کلیسای حاکم و رسمی، محتوی و ماهیتی داشت پیرامون معارف و الهیات و ذات وجدان و برخوردار بود از پرتوافکنیهای روشنگر مذهبی.
فینی هیچگاه به آن گونه که مخالفانش وی را گاهی «سرگردان» به حساب میآوردند نبود. (18) او یک وکیل مدافع بود و کتابی مهم دربارهی الهیات و دین شناسی سیستماتیک نگاشت و سپس به مقام پروفسوری و استادی دانشگاه و سرانجام به ریاست کالج اُبرلین (Oberlin Gollege) منصوب گشت.
اختلافهای عقیدتی و دیدگاهی پیروان شاخههای گوناگون مذهبی، که نه تنها به صورت مشاجرهها و مباحثهها ظهور مییافت بلکه با دقت تمام و مستدل آن گونه که در قرن هجدهم میلادی شاهد آن بودیم تبیین و ارائه میشد، بلکه بعدها به مدد ابزار و روشی غیرمتعارف، یعنی تأسیس کالجها و ایجاد دانشگاهها کنار گذارده شد، آن گونه که در قرن نوزدهم میلادی اتفاق افتاد.
گهگاه فراموش میشود که این کلیساهای آمریکایی بودند که پایه و اساس سیستم آموزش عالی و دانشگاهی را پدیدار ساختند. چند صد سال پیش، یعنی در سال 1636 بود که هاروارد تأسیس شد و هدف آن تربیت روحانیان عالم برای اتحادیهی کلیساهای کاتولیک بود. شصت و پنج سال بعد، زمانی که بین اعضای این اتحادیه اختلافهایی بر سر تعالیم مذهبی بروز کرد، کالج ییل (Yale) تأسیس شد تا از این طریق آثار منفی سهلانگاریها و بیبندوباریهای هاروارد جبران شود. (این همان نقش و وظیفهای است که این کالج تا به امروز برای خود حفظ کرده است).
پیروان دیگر فرق مذهبی نیز از تمایلات و انگیزههای روشنفکرانهی اعضای اتحادیهی کلیساهای کاتولیک پیروی کردند و کوشیدند لااقل تا آنجا که به تأسیس کالج و دانشگاه مربوط میشود از دیگران عقب نمانند. پیروان پرسبایریتانها در کنار مدارس دیگر، دانشگاه تهنهسه را در سال 1784، کالج واشنگتن و کالج جفرسون را در سال 1802 و کالج لافایت را در سال 1826 پیافکندند. پاپیستها علاوه بر مدارسی چند، دانشگاه کُلگیت را در سال 1817، دانشگاه جرج واشنگتن را در سال 1821، دانشگاه فارمن را در سال 1826، دانشگاه دنیسون را در سال 1832 و دانشگاه ویکفورست را در سال 1834 تأسیس کردند. طرفداران اپیسکوپالیسم (19) (Episkopalism) کالج هوپارت را در سال 1822، ترینیتی کالج را در سال 1823، و کالج کِنیون را در سال 1824 رسماً افتتاح کردند. متدیستها (روش گرایان) در خلال سالهای 1830 تا 1851 جمعاً به تأسیس هشت کالج پرداختند، از جمله وسلیان، اِموری و دِپاو. اتحادیهی کلیساهای کاتولیک نیز در کنار هاروارد، کالجهای ویلیامز را در سال 1793، میدل بوری را در سال 1800، امهرست را در سال 1821 و کالج ابرلین را در سال 1833 برپا داشتند.
اگر این انگیزهها و این جنب و جوشها به منظور تعلیم و تعلم و گسترش دانستنیها و تربیت اساتید، شکلی از «بیماریهای روانی» است (آن طور که کاسول در مورد زندگی و حیات مذهبی در آمریکا گفته بود)، در این صورت باید آرزو کرد که پیوسته بر آن افزوده شود و رشد یابد.محاورات جدی روشنفکری و گفتگوهای علمی و افکار تحصیل کردگان آمریکایی قرون هجدهم و نوزدهم شکل و محتوای تفکر مذهبی و نهادهای دینی ایالات متحده را رقم میزد؛ امری که امروز به گونهای حیرتانگیز فراموش شده است. تفاوت میان اشکال دیرین و فرمهای امروزی تفکر و محاورهی مذهبی را هیچ مثالی بارزتر و واضحتر از وجوه اختلاف و تفاوتهای میان بررسیها و ارزیابیهای مذهبی اشخاصی مانند جاناتان ادواردز در یک سو و افرادی مانند جری فالول، بیلی گراهام یا اورل روبرتز در سوی دیگر نشان نمیدهد. محتوی و ماهیت ذاتی دینشناسی و الهیات ادواردز به راستی عقل و اندیشه را به میدان میطلبد. اگر الهیات و تعالیم مذهبی انجیل شناسان تلویزیونی امروز نیز از چنین محتوی و ماهیتی برخوردار باشد لااقل مسلم این است که تا به امروز آن را اعلام نکردهاند.
تفاوتهای میان ویژگی افکار عمومی و محاورات اجتماعی را در جامعهای که بر فرهنگی متأثر از کتاب و کتابخوانی استوار است و جامعهای که دارای فرهنگ تلویزیونی است، میتوان به وضوح در اصول و اشکال علم حقوق و نیز مسائل حقوقی آن جوامع مشاهده کرد.
وکلای مدافع در جامعهای که کتاب و چاپ کتاب خمیرمایهی فرهنگ آن را ساخته بود، انسانهایی بودند غالباً دارای تحصیلات عمیق و پایبند به خرد که میتوانستند نظرات و مواضع خود را با مباحث استدلالی و براهین نیرومند عنوان کنند.
در کتابهایی که دربارهی تاریخ آمریکا تدوین شده است غالباً نادیده گرفته میشود که مشاغل حقوقی در قرون هجدهم و نوزدهم، به قول تاکهویل، «بر مدارج خرد استوار بوده و گروهی از نخبگان را شامل میشده است.» بودند وکلایی که عنوان قهرمانان ملی را یدک میکشیدند؛ نظیر گروهبان پرنتیس (Sergent Prentiss) از آلاباما یا صاحب مقامی محترم به نام آبهلینکلن از ایلی نوئیز، که قدرت و هنرنمایی آنان در تحت تأثیر قراردادن هیئت منصفه از کیفیتی بالا برخوردار بوده و البته بیشباهت به آن وکلایی که گهگاه تلویزیون به نمایش میگذارد نبودند. معروفترین چهرههای دانش حقوقی آمریکا عبارتند از جانمارشال (John Marshall)، جوزف استوری (Joseph Story)، جیمز کنت (James Kent)، دیوید هوفمان (David Hoffman)، ویلیام ویرت (William Wirt)، و دانیل وبستر (Daniel Webster)، که نمونهها و مظاهری بودند از جلال و جمال روشنفکری و پایبندی به استدلال و منطق و نیز برخورداری از دانش و فضیلت. آنها عقیده داشتند که دموکراسی، علیرغم تمامی امتیازاتی که دارد، این خطر بالقوه را نیز داراست که فردیت افسار گسیخته را باعث شود. تلاش آنان بر این بود که تمدن آمریکا را بر شالودهی «ایجاد تفاهم و هماهنگی میان حق و قانون» (20) استوار سازند. نتیجهی این تلاش و کوشش برای اجرای برنامهای که چنین تمدنی را سازوبرگ بخشد، شکلگیری این نظریه بود که مشاغل حقوقی نه تنها باید تعلیم شوند و مبتنی بر علم و دانش باشند، بلکه باید آزاد نیز باشند. پروفسور مشهور حقوق جابتیسون معتقد بود که یک وکیل مدافع باید با آثار سیسرو (Cicero)، سهنهکا (Seneca) و افلاطون آشنایی کامل داشته باشد (21). جرج شارزوود (George Sharswood) گویی افت کیفی و تنزل آموزش و تربیت حقوقدانان را در قرن بیستم در برابر دیدگان داشته است که در سال 1854 هشدار میدهد: اکتفا کردن تنها به تعلیم و تحصیل مواد آموزشی در علم حقوق به عقل و قدرت درّا که زیان میرساند و آن را در اسارت «جزئیات و موارد منقطع تخصصی درمیآورد و قدرت اندیشه را ناتوان میسازد؛ آنقدر که شخص حتی نتواند موضوعات و مسائلی را که در حوزهی تخصص خود جای دارد از دیدگاه وسیعتری مورد توجه قرار دهد.» (22)
در آمریکا تقویت شیوهی تفکر استدلالی آزادمنشانه و متین، که به خصوص برای حقوقدانان از معیار و اهمیتی بزرگ برخوردار است، معلول قانون اساسی ایالات متحده است – قانونی که در کنار قوانین مکتوب خاص هر ایالت تدوین یافته است و ضمن آن حق و قانون به وضوح کامل تعریف شده است. یک وکیل دعاوی باید، علاوه بر برخورداری از قدرت خواندن و نوشتن بسیار ممتاز، قوهی تعقل داشته باشد؛ زیرا که عقل تنها مرجعی است که معیار و محک لازم را برای رأی دادن و اتخاذ تصمیم در مسائل حقوقی رقم میزند. بر این مبنا جان مارشال (John Marshall)، نظیر ناتی بومپو (Natty Bumppo)، نمونهی کامل و «مظهر تمام عیار و جامعیت خردمندی و در اذهان آمریکائیان رمز و نشانی زنده و جاودان از تعقل (23)» به حساب میآید. او نمونهای بود از انسان ساخته و پرداختهی کتاب، مبرا از پیشداوری، بدون تعصب، تحلیلگر، متعهد، پایبند به منطق و گریزان از تناقض. گفته میشود که براهین او هیچ گاه بر مقایسه استوار نبوده است. انشای اغلب آرای او با این عبارت شروع میشد: «غالباً پذیرفته شده است که...» و اگر مقدماتی را که بیان میکرد مورد قبول واقع میشد قهراً نتیجه گیریهای او قابل قبول بود.
آمریکائیان آن دوره به میزان بسیار بالایی که در مقیاس امروز غیرقابل تصور است، نه تنها به مسائل مهم و بزرگ قضایی و حقوقی عصر خود واقف بودهاند، بلکه با زبان و عباراتی که وکلای مشهور بزرگ دفاعیات خود را بیان میکردند نیز آشناییِ کامل داشتند – به خصوص زبانی نظیر زبان دانیل وبستر که استفان وینسنتبنت (Stephen Vincent Benét) در رمان معروف خود «دانیلوبستر و مار دریایی» آن را معرفی میکند و حتی نشان میدهد که چگونه بلاغت او شیطان را به بند میکشد. این، امری است پذیرفتنی؛ زیرا چگونه ممکن است شیطان بتواند انسان خردمندی را اسیر کند که از زبان و قدرت بیانی برخوردار است که شاخصههای آن را جوزف استوری (Joseph Story)، قاضی دادگاه عالی فدرال، چنین توصیف کرده است: «... وضوح و سادگی تعابیر او، تفاسیر روشن و عاری از تعدّد معانی، کثرت مثالهایی که از زندگی روزمره برگرفته میشد، درک بزرگ و عمیق او از مسائل گوناگون، تحلیل و تجزیهی نافذ و کیفیتی که او به پیچیدگی مسائل و دشواریهای موضوع اشاره میکرد و بدانها توجه میداد، استعداد و تواناییِ فوقالعاده در باز کردن گره موضوعات پیچیده و سردرگم، و روشن و مجزا ساختن اجزای آنها، بطوری که سادهترین ذهن، قدرت درک و فهم آن را پیدا میکرد، تأثیر عمیق و نافذ او در تعمیم دادن مطالب و یافتن احکام کلی و سود بردن از آنها در استدلال و نتیجهگیریها، دقّت و همه سونگری خاصی که باعث میشد به موضع غیرقابل دوامی کشانده نشود یا نیروی خود را بیجهت در جایی که ضرورت نداشت تلف نکند.» (24)
این قطعه را بدین جهت بطور مشروح نقل کردم که بیشتر و بهتر از هر متن دیگری که میشناسم نشان دهندهی شکل و مفاد افکار و اندیشههای اجتماعی و عمومی قرن نوزدهم است و با وضوح کامل نمودار میسازد که توقع عمومی مردم از فکر و قدرت اندیشه و بیان کسانی که با مطالعه و کتاب سروکار دارند، تا چه میزان است؛ و نیز آن نمونهی رؤیایی و تصویر آرمانی را که جیمز میل (James Mill) در پیش گوییهای خود دربارهی تأثیر فوقالعاده و شگفتآور کتاب عرضه کرده بود به منصهی ظهور میرساند.
فرضاً اگر هم چنین تصویر و نمونهی ایدهآلی که گفته شد قابل حصول نمیبود، لااقل آرمانی بود و معیاری که یک وکیل دعاوی در انطباق خود با آن باید میکوشید.
تأثیر یک چنین الگویی از حوزهی وکلای دعاوی و نیز روحانیان به مراتب فراتر میرفت. حتّی در زندگی روزانهی اقتصادی نیز بازتابِ منطقیِ افکارِ عمومی و محاوراتِ خردمندانهی متأثر از مطالعه و کتاب به چشم میخورد. اگر آگهیهای بازرگانی را به مثابهی نوای داد و ستد در نظر آوریم خواهیم دید که تاریخ آن حکایتگر این است که در قرون هجدهم و نوزدهم هر فروشندهی کالا، خریداران را انسانهایی میدانست که در نظر او بیشباهت به دانیل وبستر نبوده و در مقابل، خریدار فروشنده را انسانی میپنداشت صاحب عقل و دارای تحصیلات و برخوردار از دیدی انتقادی.
واقعیت آن است که سیر تاریخی آگهیهای بازرگانی در روزنامههای آمریکایی را میتوان نمونه و رمزی از سقوط روح ساخته و پرداختهی کلام مکتوب و مطالعه دانست؛ مسیری که در آن استدلال منطقی به سوی سرگرمی روان شده است. فرانک پرسبری (Frank Presbrey) در بررسی کلاسیک خود با نام تاریخ توسعهی آگهیهای بازرگانی (The History of Development of Advertising) انحطاط و سقوط این گونه آگهیها و متأثر و در ارتباط با الفاظ چاپ شده مورد بحث و بررسی قرار داده و نقطهی آغاز این انحطاط را اواخر دههی 60 و اوایل دهه 70 قرن نوزدهم اعلام میدارد. دوران قبل از این تاریخ را او «عصر تاریک» آگهیهای چاپی قلمداد میکند. (25) دوران تاریکی را که او منظور دارد از سال 1704 شروع میشود؛ زمانی که در یک روزنامهی آمریکایی، بوستون نیوزلتر (Boston News Letter) آگهیهای بازرگانی را برای اولینبار در مقابل دریافت پول منتشر ساخت. یکی از این آگهیها اعلام جایزه برای دستگیری یک سارق بود. آگهی دوم نیز تعیین جایزه به عنوان مژدگانی به کس یا به کسانی بود که سهواً سندان صاحب آگهی را برداشته و با خود برده بودند. آگهی سوم در واقع آگهی برای فروش کالا بود که به لحاظ مفاد آن تفاوت چندانی با آگهیهایی که امروزه بنگاههای معاملات ملکی در نیویورک تایمز درج میکنند ندارد:
«در اوستر بایِ لانگ آیلند، بخش نیویورک یک آسیاب خیلی خوب به فروش میرسد یا به اجاره داده میشود. همچنین یک مزرعه با یک خانهی آجری جدید و بزرگ و در کنار آن خانهی خوب دیگری با آشپزخانه و تعمیرگاه و یک انبار غله و نیز یک طویله و یک باغ میوهی جدید و بیست قطعه زمین خالی موجود است. اجارهی آسیاب، هم با مزرعه و هم بدون مزرعه امکانپذیر است. مالک آقای ویلیام برادفورد است. چاپ در نیویورک. اطلاعات بیشتر در دفتر روزنامه موجود است.(26)
صرف نظر از تغییراتی جزئی، قریب یکصد و پنجاه سال شکل آگهیهای تجارتی به همین وضع بود.
شصت و چهار سال بعد از آنکه آقای برادفورد حضور خود را در اوستربای تبلیغ کرده بود، پاول ریویر (Paul Revere) آگهی افسون کنندهای را به این شرح در بوستون گازِت منتشر ساخت:
«هستند اشخاصی که دچار بدبختی میشوند و بر اثر تصادف یا به هر دلیل دیگری دندانهای پیشین خود را از دست میدهند، که این امر علاوه بر این که قیافهی ظاهری آنها را در انظار مردم یا حتی در محافل خصوصی ناپسند میکند، در سخن گفتن و حرف زدن آنان هم اثر نامطلوبی دارد. بدین وسیله به اطلاع همگان میرسد که شما میتوانید از دندانهای مصنوعی که عیناً شبیه دندانهای شما است استفاده کنید که طبعاً حداقل این فایده را خواهد داشت که حرف زدن معمولی را برای شما ممکن میسازد. پاول ریویر طلاساز، جنب دکتر کلارکپیر، قسمت آخر طبقه فوقانی، بوستون.» (27)
در ادامهی این آگهی و در بند دیگری ریویر اعلام میدارد: کسانی که نزد جانبیکر دندانهای مصنوعی و عاریتی گذاشتهاند ولی از بختبد، بعضی از دندانهایشان لق شده است میتوانند به او مراجعه کنند تا او آنها را محکم سازد. و در ادامه مینویسد که: او از جان بیکر آموخته است که چگونه این کار امکان پذیر است. حدود یکصد سال بعد از این آگهی، تبلیغات روزنامهای دارای روش و علم مخصوص به خود شد و فرم آگهی از حالت خطّی و جملات و لغات متداول گذشته که از سوی ناشران تحمیل میشد خارج شد. (28) و بالاخره در پایان قرن نوزدهم تبلیغات راه مدرن خود را پیدا کرد و وارد مدار افکار جامعه شد.
تا سال 1890 هنوز تبلیغ تجارتی که غالباً فقط از الفاظ تشکیل میشد دارای قالب و مفادی بود اکثراً جدّی و این هدف را تعقیب میکرد که ضمن ارائهی اطلاعات بیشتر به مردم، فواید و خواص کالای مورد تبلیغ را یادآور شود. به بیان دیگر: وظیفهی تبلیغ، به قول استفن داگلاس، مواجه شدن با عقل مصرف کنندگان بود نه با احساسات و عواطف آنها.
با این مطلب نمیخواهم ادعا کنم که هر آنچه محتوای آگهیهای عصر تبلیغات چاپی را شکل میداده حتماً مبتنی بر حقایق بوده است. واژه به تنهایی نمیتواند میزان حقیقت نهفته در خود را تضمین کند، اما چارچوبی را شکل میدهد که به هر حال برای سؤالِ «آیا راست است یا نه؟» جایی باقی میماند.
در دههی نود قرن نوزدهم این قالب شکسته شد. ابتدا بر اثر هجوم تصاویر و نیز چاپ و انتشار مجلات رنگی، سپس، به تبع آن، استفاده از زبانی که تمرکز معانی و پیامرسانی آن در انحطار الفاظ نبود. در دههی نود کارشناسان امور آگهیهای تجارتی رفته رفته با شعارهای تبلیغاتی آشنا و به آنها متوسل شدند. پرس بِری مدعی است که نقطهی آغاز تبلیغات تجاری مدرن را میتوان زمانی دانست که دو آگهی با چنین مفاد شعار گونهای ظهور کرد: «فشار دادن دکمه از شما، مابقی با ما – کداک» (You press the button; We do the rest – Kodak)، و دیگری: «برآمدگی را میبینید؟» بود که در آن ابیاتی چهارگانه که به این عبارت ختم میشد و قلّاب زیپ لباس را که سازندهی آن دِلانگ (Delong) بود معرفی میکرد.
تقریباً از همین زمان بود که در آگهیها، عباراتی قافیهدار به کار گرفته شد و در سال 1892 کمپانی پراکتر اند گمبل (Procter and Gamble) از عموم مردم خواست ابیاتی قافیهدار برای تبلیغ صابون آیوری (Ivory) بسازند و ارسال دارند. در سال 1896 برای اولین بار کال کینز و هولدن (Calkins & Holden) تصویر کودکی را که بر روی یک صندلی لمیده است و یک کاسه حریرهی گندم را پیشرو دارد به چاپ رساندند.
حوالی تحویل قرن نوزده به بیستم رفته رفته روشهای تبلیغاتی دگرگون شد و از آن پس آگهی تجارتی تحت تأثیر مجموعهای از روانشناسی و تئوری زیباشناسی شکل گرفت. از همین زمان بود که عنصری به نام خرد میبایست منزوی شده به گوشهای دیگر بخزد.
برای درک بهتر تأثیر چاپ و مطالعهی کتاب در ماهیت، حقیقت، و توان برداشت و استنباط ذهنی عامّهی آمریکائیان در گذشته و سطح شعور اجتماعی و محاورههای عادی آنان، باید توجه داشت که امرخواندن و مطالعه کردن در قرون هجدهم و نوزدهم، نسبت به امروز، ارزش و اعتبار دیگری داشت. چاپ کتاب در جلب توجه و تمرکز عقلانی، مقامی انحصاری داشت؛ زیرا، صرف نظر از مطالبی که در طی سالها به طریق سینه به سینه از نسلی به نسل دیگر منتقل شدهاند، کتاب و متون چاپی تنها راه و ابزار انتقال دانستنیها و علوم به دیگران بوده است.
در این دوران بود که اعتبار و احترام چهرههای اجتماعی به آن بود که چه چیزی را نوشتهاند؛ نه این که مظاهر مادی و دنیاوی و قیافهی ظاهری آنها چگونه است. در این دوره حتی قدرت سخنوری آنان نیز دیگر چندان ملاک نبود. به احتمال زیاد اگر پانزده رئیس جمهور اولیهی آمریکا در خیابان ظاهر میشدند به سختی مورد شناسایی مردم عادی قرار میگرفتند؛ زیرا چهرهی آنان از اکثریت مردم عادی این سرزمین تمیز داده نمیشد. عیناً همین مطلب در مورد علمای روحانی و دانشمندان علوم نیز در این دوره از تاریخ آمریکا مصداق دارد. هر کس به این افراد میاندیشید، بدان میاندیشید که چه نوشتهاند و اگر دربارهی آنها قضاوتی میشد بر این مبنا قضاوت میشد که چه موضعگیری و چه استدلال و برهانی دربارهی مسائل سیاسی و اجتماعی داشتهاند یا چه دانستنی مهمّی از آنان در قالب کتاب و نوشته منتشر شده است.
امروزه به چه میزان از این حقیقت و از این خودآگاهی فاصله گرفته و دور افتادهایم؟ پاسخ این سؤال زمانی روشن و واضح میشود که یکی از رؤسای جمهوری این دوران، یا یک وکیل دعاوی یا فردِ دانشمندِ صاحب عنوان و شهرتی را در نظر آوریم!
وقتی که به ریچارد دنیکسون یا جیمی کارتر یا بیلی گراهام یا حتّی آلبرت اینشتین میاندیشیم چه چیز در ذهنمان خطور میکند؟ یک تصویر! تصویری از یک صورت و چه بسا تصویری از یک صورت بر روی یک صفحهی تلویزیون. (در مورد اینشتین فقط یک عکس از یک صورت). در حالی که ما از مقولهی دانش و معنویت آنان هرگز کلمات یا عباراتی به خاطر نمیآوریم.
این است تفاوت میان تفکر در یک جامعهی مبتنی بر الفاظ و حروف و جامعهی مبتنی بر تصاویر.
امروزه این تفاوت، در زندگی کردن و کیفیت زندگی نیز مشهود است. کیفیت و شیوهی زندگی کردن مردمی که جامعه و فرهنگ آنان وقت آزاد فراوانی به آنان میدهد، با جامعه و فرهنگی که وقت آزاد مردم آن کم است متفاوت است. زارعی که در یک دست کتاب دارد و با دستی دیگر دانه میچیند، مادری که برای اعضای خانوادهاش در بعدازظهر یکشنبه مطلبی را از روی کتاب میخواند، بازرگانی که آخرین خبر در مورد لنگر انداختن کشتی تجاری یا ورود هواپیمای دور پرواز را میخواند، اینها انسانهایی هستند غیر از آنچه که ما امروزه میبینیم.
در آن دوران، بیدقّت خواندن و سَرسَری مطالعه کردن وجود نداشت، یا اگر وجود داشت مسئلهای را حل نمیکرد و زمان بیهوده از دست میرفت. آن روزها، مطالعهی کتاب جزئی از برنامهی روزانه و هفتگی به حساب میآمد که از اهمیّت و معنایی ویژه برخوردار بود.
باید در نظر آوریم که در آن زمان الکتریسیته وجود نداشت. خواندن در نور شمع و بعدها در نور چراغ گازی چندان مناسب و برای همه کس ممکن نبود. به احتمال زیاد قسمت اعظم آنچه خوانده میشد اغلب در فرصتهای میان شروع روشنائی صبحگاهی و آغاز کار روزانه صورت میگرفت. از این جهت هرچه خوانده میشد میبایست جدّی، عمیق، و دارای هدفی معین باشد. این نگرش و تصور مدرن را که از میان استعدادها و تواناییهای یک انسان کتابخوان «قدرت و تواناییِ هضم و درک» او را میتوان بررسی و اندازهگیری کرد در سال 1790 یا 1830 یا 1860، پوچ و عبث به نظر میرسید. مگر «خواندن» چیز دیگری غیر از «هضم مطلب و درک کردن آن» است؟ تا آن جا که میدانیم در آن روزگار «ضعفِ خواندن» یا «ضعیف بودن در خواندن» وجود نداشت؛ مگر البته آنها که آموزش مدرسهای ندیده بودند. مدرسه رفتن، مساوی بود با فرا گرفتن مهارت خواندن، زیرا که بدون این توانایی امکان مشارکت در تبادل فکری و برخورد آرا و اندیشهها در درون جامعه و فرهنگ ممکن نمیبود. این گونه بود که غالب انسانها خواندن را میدانستند و لذا در فرهنگ خود و رشد آن سهیم بودند. خواندن در نظر آنان، هم مستورهای از جهان بود هم راه برقراری ارتباط با آن، لغت به لغت، سطر به سطر، صفحه به صفحهی هر کتاب یا مجله نشانی از آن داشت که جهان مکانی است جدّی، منسجم، و هماهنگ، که زندگی در آن با به کارگیری خرد سامان میگیرد و کیفیت آن تنها با نقد و بررسی متعادل، متناسب، و با تفاهم امکان پذیر است.
در دوران قرنهای هجدهم و نوزدهم به هر سو که نظر میافکنیم با بازتاب کلام مکتوب و متون چاپی مواجه میشویم و خصوصاً رابطهی جداییناپذیر آن را در شکلگیری و فرم زبان و بیان و شیوه تبیین و گفتار درمییابیم. ممکن است تذکر جارلزِ برد (Charles Beard) بجا باشد آنجا که مینویسد: «محرّک اصلی نویسندگان و تدوین کنندگان قانون اساسی آمریکا تضمین منافع اقتصادی آنان بوده است.»
اما باید در نظر داشت که همین امر، یعنی نوشتن قانون اساسی، دلیل آن است که آنها میدانستند تنها تواناییِ به کارگیری و قدرت استفاده از متون و عبارات چاپی است که زمینههای حضور و شرکت در اجتماع و زندگی اجتماعی را فراهم و ممکن میسازد. در نظر آنان شهروند بالغ یعنی کسی که از آموزش کافی برخوردار باشد. از این جهت است که سن قانونی برای رأی دادن در اغلب ایالتها بیست و یک سالگی تعیین شده بود، و از این جهت نیز بود که جفرسون به گسترش تعلیمات عمومی در آمریکا امیدهای زیادی بسته بود و نیز به این دلیل به محدودیت حق شرکت در انتخابات و رأی دادن بیبضاعتهای مالی غالباً توجهی نمیشد؛ ولی برخلاف آن، در مورد افراد بیسواد – به قول آلن نوینز (Alan Nevins) و هنری استیل (Henry Steel) – همین ضوابط ممنوعیت و محدودیت بطور جدی اجرا میشد. این که گسترش و حرکت مرزهای کشور به طرف غرب – بقول فردریک جکسن ترنر (Frederick Jackson Turner) – روح و وجدان آمریکایی را به ذوق و شوق آورده بود، ممکن است صحت داشته باشد؛ امّا این مطلب هم حقیقت دارد که بنا به گفتهی پاول آندرسون (Paul Anderson) «این حقیقت که در آمریکا جوان زارعی با یک دست خوشه و دانه میچیند در حالی که کتابی در دست دیگر دارد دیگر اصطلاح و ضربالمثلی نیست که از شکسپیر یا امرسون یا تورو نقل شده باشد.» (29)
این واقعیت که مردم ایالت کانزاس را بر آن داشت تا به زنان نیز اجازهی شرکت در انتخابات مدارس را بدهند تنها از روح «مرزنشینی» آنان نشأت نمیگیرد؛ یا آنچه ویومینگ را تحریک کرد که برابری در حق رأی دادن را امری جدی تلقی کند، نشان میدهد که در آن زمان، در حقیقت زنان بیشتر و بهتر از مردان از توان خواندن برخوردار بودهاند.و نیز باید فراموش کرد که متون چاپی در شهرهای ایالتهای مرزی مهمترین ابزار مجادلات و محاورات عمومی بوده است و در برنامههای اجتماعی و عمومی، شرکت افرادی که از توان کتابخوانی برخوردار بودند ضرورتی اجتنابناپذیر بود.
این مطلب پِری میلر (Perry Miller) هم میتواند مصداق داشته باشد که بیشترین قدرت و انرژی تحرّک آمریکائیان از تصعّب مذهبی آنان سرچشمه میگیرد.
در ضمن آنچه تاریخ نگاران گذشته که گفتهاند: «آمریکا از اعتقاد و اندیشهای ساخته شد که زمان ظهور و تحقق آن فراهم آمده بود»، نیز ممکن است واقعیت داشته باشد.
من به هیچ وجه قصد مجادله و مشاجره بر سر این توضیحات و ادّعاها و بیانات و تعابیر را ندارم.
آنچه من میگویم بیان این واقعیت است که آمریکا، یعنی سرزمینی که این گروه آن را چنین تعبیر و توصیف میکنند، از پدیدهای ساخته شده است که زیربنایش شعور اجتماعی و قوام محاورات افواهی و مردمی است که شکل و ساختار آن از دستآوردهای صنعت چاپ و مطبوعات مایه گرفته است. این آمریکا برای آنکه بتواند در طول زمان نظراتش را اعلام دارد، اندیشههای سیاسیش را بیان کند، قوانینش را طرح و تصویب کند، محصولاتش را به فروش رساند، ادبیاتش را خلق کند و نیز خدایی و برتریش را اعلام دارد، طی دویست سال عرصهی سپید کاغذ را میدان جولان و تاختو تاز حروف و نقوشِ سیاه کرد. آنچه برای گفتن است با زبان چاپ گفت و با این خصلت مهم و با این رمز و راز سمبلیک بود که توانست جایگاهی متعالی در فرهنگ بشری بیابد.
من مایلم دوران مزبور، یعنی عصری را که روح و وجدان آمریکایی تحت حاکمیت و سیادت کتاب و مطبوعات قرار داشت. عصر مذاکره و مباحثه بنامم. مذاکره و مباحثه نوع و شیوهی مبادلهی فکر است و در عین حال روش آموزش و ابزار بیان نیز هست.
کتاب و مطبوعات تقریباً تمامی ویژگیهایی را که میتوانیم برای یک شعورِ رشد یافته و شکوفای اجتماعی برشمریم تقویت کرد و به آن قوت بخشید. کتاب و کتابخوانی بود که قویترین انگیزهها و تمایلات را برای ارائه و تبیین عقاید و آرا و حقایق به گونهی مناظره و مباحثه موجب شد و نیز باعث بروز رشد یافتهترین و کاملترین قدرت خلاقهی اندیشه شد.
این امر موجب شد تا مردم از رهگذر آن بتوانند قدرت دریافت مفاهیم شگرف نهفته در کتاب را دریابند؛ مفاهیمی چون: تفکر مفهومی و تصوری، القایی و تصدیقی، استقرائی و مبتنی بر استنتاج و استوار بر پایهی منطق برای ارزیابی خرد و عقل و نظم، پرهیز از تناقض و تضاد، رهایی از پیشداوری، و نگرشی عینی و واقع بینانه و در نتیجه ممارست تا حصول نتیجه و جواب قطعی.
به دلایلی که اینک میخواهم ارائه دهم، با پایان پذیرفتن قرن نوزدهم عصر مذاکره و مباحثه هم رو به پایان نهاد و اولین آثار دوران دیگری که به جای آن پای به میدان میگذارد ظاهر شده است. دوران بازرگانی نمایش و شو (Show Business).
پینوشتها:
1. رجوع شود به: اسپارکز (Sparks)، ص 4.
2. همان مأخذ، ص 11.
3. همان مأخذ، ص 87.
4. در مورد صحت جملات و عبارات فوق، گهگاه تردیدهایی اظهار شده است. رابرت هیت (Robert Hit)، که این یادداشتها را تنظیم کرده، به این امر متهم شده است که در عبارات دخل و تصرف کرده و ناهنجاریهای دستوری و نقاط ضعف بیانی و احیاناً وجود ناهماهنگیها را از بیانات لینکلن حذف یا آنها را اصلاح کرده است. البته باید توجه داشت که این ایرادها و اتهامها همیشه از ناحیه گروههای سیاسی مخالف لینکلن ابراز شده است که نمودار ترس آنان از نفوذ کلام و سیطره اندیشه او بر سراسر کشور میباشد. رابرت هیت، همواره این اتهام را تکذیب کرده و مصراً بر صحت نقل دقیق و لغت به لغت آنها تأکید دارد.
5. سال چاپ اول کتاب حاضر- م.
6. رجوع شود به: هودسن (Hudson)، ص 5.
7. رجوع شود به: اسپارکز (Sparks)، ص 86.
8. این که آیا کاپیتالیسم سیستمی معقول و لیبرال برای زندگی اقتصادی هست یا نه، از دیدگاه اقتصاد اسلامی جای بحث دارد. خوانندهی علاقمند میتواند به کتاب «اقتصاد ما» اثر شهید آیتالله سید محمدباقر صدر مراجعه کند – م .
9. رجوع شود به: میل (Mill)، ص 64، و ترجمهی آلمانی، ص 87.
10. رجوع شود به: هودسن (Hudson)، ص 110.
11. در این جا معلوم نیست منظور از کلیسای ترکی در کنار یهودیت و عیسویت چه معنی دارد، آیا منظور از «ترکیت»! دین اسلام است؟ و دیگر این که «یهودیت» به عنوان کلیسای قومی یعنی چه؟ - م.
12. رجوع شود به: پاین (Paine)، ص 6.
13. رجوع شود به: هودسن (Hudson)، ص 132.
14. رجوع شود به: میلر (Miller)، ص 15.
15. منظور، مروجین مذهبی امروز است که وظیفهی بیدارگری خود را از طریق تلویزیون و به شیوهی درخور تلویزیون ایفا میکنند – م.
16. رجوع شود به: هودسن (Hudson)، ص 65.
17. یکی از شخصیتهای روحانی پروتستان که برنامههای مذهبی در تلویزیون آمریکا اجرا میکند – م.
18. رجوع شود به: هودسن (Hudson): ص 143.
19. فرقهای از پروتستانهای دارای نظام اسقفی در انگلستان و آمریکا که معتقدند اجماع و نیز مجمع اسقفها والاتر و بالاتر از مقام و موقف پاپ قرار دارد – م.
20. رجوع شود به: پریمیلر (Prey Miller)، ص 119.
21. همان مأخذ: ص 140.
22. همان مأخذ: ص 140 به بعد.
23. همان مأخذ: ص 120.
24. همان مأخذ: ص 153.
25. رجوع شود به: پرس بری (Presbrey) ، ص 244.
26. همان مأخذ: ص 126.
27. همان مأخذ: ص 157.
28. همان مأخذ: ص 235.
29. رجوع شود به: اندرسون (Anderson)، ص 17.
در همین مورد، نقل پارههایی از نامهی جفرسون به موسیو کرِوکور (Monsieur de Creve-Coeur) مورخ 15 ژانویه 1787 خالی از فایده نیست. در این مقاله جفرسون گله میکند که انگلیسیها اختراع طوقهی چرخ را از چوبی یک قطعه به حساب خود گذاشته، نقش آمریکائیان را در این مورد نادیده گرفتهاند. وی مینویسد: به احتمال زیاد رعایای جرسی ابداع این وسیله را از کتابهای هومر فراگرفتهاند و انگلیسیها این اختراع را از اینان تقلید کردهاند؛ زیرا: «فقط رعایای ما هستند که قدرت خواندن و نوشتن دارند.»
پوستمن، نیل؛ (1391)، زندگی در عیش، مردن در خوشی؛ ترجمه صادق طباطبایی، تهران، انتشارات اطلاعات، چاپ هفتم