نویسنده: الهه رشمه
مورد استفاده:
در مورد پوشش اشتباهات بیضرر افراد به كار میرود.روزی روزگاری، مرد بازرگانی وارد شهر مشهد شد. او از شهر خود پارچه آورده بود و با تجار مشهدی دادوستد پرسودی انجام داد و پول خوبی به جیب زد. بعد از چند روز خواست از شهر مشهد خارج شود و به خانه خود بازگردد در راه یك خربزه مشهدی هم خرید كه به عنوان تحفه به خانه ببرد.
بازرگان از شهر كه خارج شد، باید از بیابانی میگذشت تا وارد شهر بعدی شود، او در مسیر گرسنه شد و توشه راهش را هم خورده بود فقط همین خربزه ماند كه خیلی مرد را وسوسه میكرد. مرد با خود گفت: یك قاچ از خربزه میخورم و مثل یك خان ثروتمند بقیه را میگذارم در راه تا دیگران بخورند. ولی تا كمی از خربزهی شیرین را خورد با خود گفت: خربزه را میخورم. پوست و بقیهاش را در راه میگذارم تا هركس از این مسیر گذشت بگوید: خان ثروتمندی از این مسیر میگذشته با غلامش یك خربزه خوردند و وقتی عطششان برطرف شده از اینجا رفتهاند.
بازرگان همهی خربزه را خورد فقط پوست و تخمهاش باقی مانده بود، ولی باز هم ولع داشت و میخواست حتی پوست خربزه را هم بخورد. او با خود گفت: پوست خربزه را هم میخورم و تخمهها را باقی میگذارم تا هركس از این مسیر عبور كند بگوید خانی به همراه غلام و الاغش از اینجا میگذشته آنها خربزه را خوردهاند پوستش را هم دادهاند تا الاغشان بخورد و سپس از اینجا رفتهاند.
اما كمی كه گذشت چشمش به تخم خربزهها افتاد دلش تخم خربزه خواست و با خود گفت: اشكالی ندارد تخم خربزه را میخورم بعد همه فكر میكنند نه خانی آمده و نه خانی رفته.
منبع مقاله :
رشمه، الهه، (1392)، ضرب المثل و داستانهایشان (معنی ضرب المثل و ریشههای آن)، تهران: انتشارات سما، چاپ اول