عصر تجارتِ نمایش

شبی یکی از آشنایان من، که دانشجویی است سخت‌کوش و با همت، هنگام بازگشت به آپارتمان کوچکش متوجه می‌شود که تنها لامپ اتاقش سوخته است. از آن‌جا که فردای آن شب امتحان مهمی در پیش داشت و می‌بایست قسمتی از متون
يکشنبه، 22 آذر 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عصر تجارتِ نمایش
 عصر تجارتِ نمایش

 

نویسنده: نیل پُستمن
برگردان: صادق طباطبائی



 
کلیدواژه‌ها: نیل‌پستمن، رسانه، تلویزیون، هاکسلی، پانتومیم
شبی یکی از آشنایان من، که دانشجویی است سخت‌کوش و با همت، هنگام بازگشت به آپارتمان کوچکش متوجه می‌شود که تنها لامپ اتاقش سوخته است. از آن‌جا که فردای آن شب امتحان مهمی در پیش داشت و می‌بایست قسمتی از متون مربوطه را مرور می‌کرد ناچار بود به هر نحو ممکن نوری فراهم سازد. بعد از آن که کمی از هول و هراس اولیه فارغ شد و متانتش را بازیافت تمایل شدیدش به قبولی با نمره‌ی ممتاز او را به فکر انداخت و بالاخره راه حلی پیدا کرد. تلویزیون را روشن کرد، صدای آن را بست، پشت به آن نشست و مطالعه‌ی قسمتهای مورد نظر را آغاز کرد.
این هم یک کاربرد تلویزیون است. تاباندن نور آن به صفحه‌ی کتاب!
بدیهی است که تلویزیون بیش از یک کانون روشنایی و پرتوافکنی است؛ دارای صفحه‌ای است صاف و شفاف، که می‌تواند حروف و لغات را نشان دهد. همه‌ی ما شبی را در یک هتل گذرانده‌ایم و دیده‌ایم که از یک کانال مخصوص تلویزیون اتاق، حوادث و رویدادها و نیز پاره‌ای اطلاعات لازم و مورد استفاده‌ی عموم، به صورت مکتوب و با سطرهایی متحرک بر صفحه‌ی آن ظاهر می‌شوند و سپس جای خود را به مطالب دیگر می‌دهند.
این هم کاربرد دیگری است از تلویزیون، تخته سیاه الکترونی:
برخی دستگاههای تلویزیونی، بزرگ و حجیم هستند و مقاوم، بطوری که می‌توانند وزن یک کتابخانه‌ی کوچک را بر روی خود تحمل کنند. بر روی یک تلویزیون قدیمی آرسی‌آ (RCA) می‌توان به آسانی سی‌جلد کتاب را جای داد. من خانمی را می‌شناسم که دوره‌ی کامل آثار دیکنز (Dickens)، فلوبر (Flaubert)، و تورگنیف (Turgenejew) را بر روی یک تلویزیون پنجاه و سه سانتیمتری وستینگهاوس ردیف کرده است.
این هم کاربرد دیگری است از تلویزیون: قفسه‌ی کتاب!
من این روشهای جسورانه‌ی استفاده از تلویزیون را از آن جهت ذکر می‌کنم که می‌خواهم نشان دهم تا چه حدّ امیدهای به ظاهر تسلی‌بخش پاره‌ای افراد که معتقدند می‌توان برای پشتیبانی و تقویت روشهای سنتی تعلیم و تربیت از تلویزیون استفاده کرد، پوچ وعبث و خیالبافانه است. این امید و آروز دقیقاً بیان آن چیزی است که مارشال مک لوهان، صاحب اثر «آیینه‌های جیبی» آن را «در آیینه‌ی عقب دیدن» خوانده است.
اصطلاح «در آیینه‌ی عقب دیدن» از این نقطه‌نظر است که او ابزارهای جدید را تداوم و توسعه و گسترش ابزارهای گذشته می‌داند. مثلاً اتومبیل را یک اسب تیزپای سریع و لامپ را شمعی قوی و نورانی‌تر می‌بیند.

در دام چنین خطایی گرفتار آمدن و چنین نگرشی به تلویزیون داشتن باعث خواهد شد که نحوه و حوزه‌ی تأثیر بر فرهنگ و اذهان عامه، مورد دقت و توجه قرار نگیرد و شکل و محتوای جدید که این رسانه‌ی همگانی به محاورات مردمی و فرهنگ عامه می‌بخشد از دید ما مخفی بماند.

تلویزیون نه ادامه دهنده‌ی فرهنگ کتابت است و نه گسترش دهنده و وسعت بخشنده‌ی آن؛ بلکه نقش یک مهاجم به فرهنگ کتابت را دارد.
اگر تلویزیون اصلاً ادامه دهنده و گسترش دهنده‌ی چیزی باشد این چیز فقط می‌تواند آن سنتی باشد که تلگراف و فوتوگرافی در اواسط قرن نوزدهم آن را بنیان نهادند، نه پایه و سنتی که در قرن پانزدهم توسط ماشین چاپ آفریده شد.
تلویزیون چیست؟ چه نوع مبادلات ارتباطاتی را مجاز می‌شمرد؟ کدام گرایشهای روشنفکری و روشنگری را تسهیل می‌کند و برای آن ارجحیت قایل است؟ فرهنگی را که ارائه می‌دهد چیست؟
اینها سؤالهایی است که می‌خواهیم ذیلاً به شرح آن بپردازیم.
برای پیشگیری از پریشانی ذهن و سوءتفاهم احتمالی، لازم می‌دانم که ابتدا تفاوت میان تکنیک و محتوا و حوزه‌ی کاربردی ابزار تکنیکی را روشن سازم. این مطلب را می‌توان چنین جمعبندی کرد: رابطه‌ای که تکنیک با محتوای کاربردی ابزار تکنیکی دارد شبیه به رابطه‌ای است که مغز با فهم و درک دارد. بسان مغز، تکنیک دستگاهی است دارای خصوصیات یک شیء مادی. اما درک و فهم، در مقام تشابه، نوع و روشی است که چنین دستگاهی را به صورت ابزاری مادی مورد استفاده قرار می‌دهد. زمانی تکنیک به واسطه بدل می‌شود و سپس به حوزه‌ی کاربردی ابزار خود وارد می‌شود که با یافتن جایگاهی معین در نظام اقتصادی، معیشتی، و سیاسی دارای رمزی سمبلیک شود. به بیان دیگر تکنیک فقط یک ابزار و یک ماشین است و حوزه‌ی کاربردی آن، مجموعه‌ای است از محیط اجتماعی و روشنفکریی که آن ابزار و ماشین خلق می‌کند.
هر تکنیکی، همانند مغز، نوعی گرایش و تمایل خاص خود را دارد و به اصطلاح دارای جهتی مشخص و نقطه نظری معین است. در شکل مادی آن، پاره‌ای کاربردها معین است و پاره‌ای نامعلوم. فقط کسی که اطلاع چندانی از تاریخ تکنیک ندارد می‌تواند بر این باور باشد که تکنیک فاقد جهت و لذا خنثی و بی‌طرف است. لطیفه‌ای قدیمی هست که لُبّ و کُنه این نگرش بی‌تزویر و در عین حال ساده‌لوحانه را برملا می‌سازد: توماس ادیسون، اختراع چراغ برق را خیلی زودتر اعلام می‌کرد اگر مجبور نبود هر بار برای روشن کردن آن لامپ را مقابل دهان خود قرار دهد و «اَلو، اَلو» کند!
چه احتمال ضعیفی! هر تکنیکی منطق خاص خود را دارد؛ و همانطور که گفته شد دارای فرا رخسار و سیمایی درونی و چهره‌ای نامرئی است و بر آن است که آن را باز و شکوفا سازد و نقاب از استعاره‌ی خود بردارد. مثلاً ماشین چاپ علی‌الظاهر دارای جهت و گرایشی است که به استفاده و کاربرد آن در حوزه‌ی زبان و بیان منجر می‌شود و این تکنیک را به آن سو می‌کشاند. بدیهی است می‌توان تصور کرد که ماشین‌ چاپ فقط برای چاپ عکس و تصاویر به کار گرفته شود. و نیز می‌توان تصور کرد که کلیسای کاتولیک قرن شانزدهم هیچگونه مخالفتی با چنین کاربردی نمی‌کرد. شاید هم در چنین صورتی جنبش رفورمیستهای پروتستان پدیدار نمی‌شد. اما اگر هر فرد مسیحی به آسانی می‌‌توانست کلام خدا را در منزل پیش‌رو داشته باشد و مستقیماً از دهان شمایل [حضرت] مسیح (علیه‌السلام) بشنود در این صورت نیازی به پاپ نبود که کلام خدا را تفسیر کند (امری که لوتر برای تحقق آن می‌کوشید). واقعیت این است که احتمال اینکه ماشین چاپ انحصاراً به تکثیر تصاویر و شمایل مقدس بپردازد یا لااقل قسمت عمده‌ی کاربرد خود را به چاپ صور مقدس اختصاص دهد بسیار کم بود. از همان ابتدای اختراع ماشین چاپ در قرن پانزدهم این جهت‌گیری و توانائی بالقوه‌ی این تکنیک به خوبی شناخته شد که می‌تواند زبان مکتوب را منتشر کند و در میان توده‌های وسیعی از مردم گسترش و رواج دهد. تمامی امکانات تکنیکی این دستگاه چنین مسیری را نشان می‌داد و همه را در این جهت به حرکت درمی‌آورد؛ به گونه‌ای که می‌توان گفت: ماشین چاپ فقط بدین منظور اختراع و ساخته شده است.
تکنیک تلویزیون نیز جهت خاص و گرایش معین ویژه‌ی خود را دارد. البته می‌توان تصور کرد که تلویزیون به عنوان چراغ مطالعه، به عنوان صفحه‌ای که متنی مکتوب را نشان می‌دهد، یا به عنوان جایگاهی برای قفسه‌ی کتاب یا حتی به عنوان رادیو به کار گرفته شود، اما به عنوان کاربردی اساسی، چنین استفاده‌ای از تلویزیون نشده و در آینده نیز نخواهد شد. لااقل در آمریکا چنین نخواهد شد. بنابراین اگر می‌خواهیم به این سؤال که «تلویزیون چیست؟» جواب بدهیم باید از همان اول در نظر داشته باشیم که در این جا ما با تلویزیون نه به عنوان یک تکنیک، بلکه به عنوان ابزاری با حوزه‌ی تمایل و گرایش ذاتی خاص و جهت‌دار روبرو هستیم. در بسیاری از کشورهای جهان، تلویزیون به عنوان یک حوزه‌ی تمایل، با آنچه در آمریکا رایج است تفاوت زیادی دارد، هرچند که در همه جا به عنوان تکنیک دارای کاربرد و تلقی یکسان است. منظور من کشورهایی است که در آنها یا غالب مردم از داشتن دستگاه تلویزیون محروم‌اند، یا اگر همه دارای تلویزیون هستند حداکثر یک دستگاه و آنهم فقط با امکان دریافت یک فرستنده، که این فرستنده هم ساعات خاصی، نه تمام مدت شبانه‌روز، به پخش برنامه می پردازد. کشورهایی که اغلبِ برنامه‌های تلویزیونی آن در جهت حمایت از ایدئولوژی و سیاست دولت حاکم است و چیزی به نام تلویزیون تجارتی و برنامه‌های بازرگانی و نیز «دکه‌های زبان‌دار و گویا» بر روی صفحات تلویزیون ندارند، کشورهایی که در آنها از تلویزیون تقریباً بمثابه رادیو استفاده می‌شود. به این دلیل و دلایل دیگر، تلویزیون در چنین کشورهایی نمی‌تواند معنا و مفهومی یکسان با تلویزیون در آمریکا داشته باشد و تأثیری که تلویزیون در آمریکا دارد با تأثیری که تلویزیون در آن کشورها دارد یکسان و برابر باشد. این بدان معنی است که انسان می‌تواند از یک تکنیک آنگونه استفاده کند که مانع رشد تمایلات بالقوه و باعث جلوگیری از بروز گرایش ذاتی آن شود؛ یا لااقل تأثیر اجتماعی آن به حداقل ممکن برسد.
البته در آمریکا چنین موردی اتفاق نیفتاده است. دموکراسی و اقتصاد بازار نسبتاً آزاد بهترین خوراک و بهترین زمینه‌ی رشد را برای تلویزیون فراهم ساختند و این امکان را دو دستی به آن پیشکش کردند تا بتواند خصلت ذاتی و جهت‌گیری درونی خود را به عنوان تکنولوژی تصاویر به بهترین و کامل‌ترین شکل آشکار و آن را شکوفا کند. این امر باعث شده است که برنامه‌های تلویزیونی آمریکا در سراسر جهان متقاضی فراوان داشته باشد. صدور برنامه‌های تولیدی تلویزیونی آمریکا نزدیک به یکصد تا دویست هزار ساعت است (1)، که بطور مساوی میان کشورهای آمریکای لاتین، آسیا، و اروپا تقسیم می‌شود. (2)
طی سالهای اخیر برنامه‌هایی نظیر دود اسلحه، بونانزا (3) Gun Smoke) و (Bonanza... و اخیراً دالاس (Dallas) و دِنور کلان (Denver Clan) در انگلستان، ژاپن، اسرائیل و نروژ به همان اندازه مورد توجه عامه‌ی مردم است که در اوماها و نبراسکا (Omaha & Nebraska).
مدتی قبل شنیدم (اما صحت و سقم آن را بررسی نکرده‌ام) که عشایر لاپن (4) (Lappen)، چند سال پیش، برنامه‌ی کوچ دسته‌جمعی سالانه‌ی خود را به شمال، که به احتمال زیاد دارای اهمیتی حیاتی است، چند روزی به تأخیر انداختند زیرا می‌خواستند بدانند – و ببینند – چه کسی جی. ار (5) را به قتل می‌رساند.
برنامه‌های تلویزیونی آمریا اینچنین در جهان گسترش می‌یابد، در حالی که همزمان وجهه‌ی اخلاقی و سیاسی آمریکا در انظار جهانیان سقوط می‌کند. برنامه‌های تولید تلویزیون آمریکا نه به این دلیل در جهان طرفدار دارد که آمریکا از محبوبیت جهانی برخوردار است. بلکه به این دلیل که تلویزیون آمریکا مورد علاقه و مورد توجه مردم دنیاست.
دانستن علت این امر چندان مشکل نیست. کسی که برنامه‌های تلویزیون آمریکا را می‌بیند، گفته‌ی جرج برنارد شاو را به خاطر می‌آورد. شاو وقتی برای اولین بار نورهای چشمک‌زن چراغهای نئون را در ساعات شبانه برادوی (6) (Broadway) و خیابان 42 مشاهده کرد اظهار داشت: «فوق‌العاده عالی است اگر انسان نتواند چیزی بخواند.» و اینچنین است که برنامه‌های تلویزیونی آمریکا لذتی برای چشم است و نمایشهایی است فوق العاده عالی که در هر روز هزاران تصویر را از فراز آنتنهای فرستنده در جهان می‌پراکند. زمان متوسط هر زاویه‌ی دوربین و هر قطعه‌ای که از یک نقطه و موضع فیلمبرداری می‌شود (= در اصطلاح اهل فن، یک شات)، 3/5 ثانیه است؛ به گونه‌ای که چشم هرگز آرام نمی‌گیرد و پیوسته حرکتی جدید را دریافت می‌کند. افزون بر اینها، موضوعات متنوع و گوناگون به بیننده عرضه می‌شود، بطوری که حداقل توقع را از قدرت درک و شعور بیننده دارد، و هرگز احساس نیاز به فکر کردن را در او بیدار نمی‌کند، و غالباً احساسات را برمی‌انگیزد سپس ارضا می‌کند. حتی برنامه‌های آگهی تجارتی و پیامهای بازرگانی، که برخی آن را زائد و مزاحم می‌دانند، دائماً لذّتی است برای چشم و همراه با موزیکی است تحریک کننده. بهترین تصویربرداریهای جهان را بدون تردید در آگهیهای بازرگانی می‌توان دید. به عبارت دیگر، تلویزیون آمریکا وظیفه‌ی خود را تمام و کمال در این خلاصه کرده است و رسالت خود را فقط در این می‌بیند که برنامه‌های سرگرم کننده تولید کند و بینندگان خود را فقط سرگرم کند.
اگر کسی بگوید تلویزیون سرگرم کننده است، یا تلویزیون یک سرگرمی است، این حرف در وهله‌ی اول جز حرفی پوچ چیز دیگری نیست؛ زیرا از بیان این واقعیت، آن تهدید و خطر اساسی که متوجه فرهنگ است استنباط نمی‌شود؛ اگر چنین بود، هرگز ارزش آن را نداشت که در این باره کتابی نوشته شود. شاید هم جای آن داشت که این امر، انسان را خوشحال کند. چه، زندگی به گونه‌ای است که مسیر حرکت ما را در گذر عمر، گل‌ریزان نکرده‌اند، بلکه وجود گلهای منفرد در این‌سو و آن سوی مسیر، سفر را آسان‌تر می‌سازد. لاپن‌ها نیز بدون تردید همین منظور را در سرداشته‌اند. و قطعاً 90 میلیون آمریکایی که از امشب تا شب دیگر تلویزیون تماشا می‌کنند نیز چنین می‌پندارند.
اما به نظر من مسأله در این خلاصه نمی‌شود که تلویزیون تنها یک سرگرمی و سرگرم کننده است بلکه مسأله در این است که سرگرم کردن و سرگرم شدن چهارچوبی طبیعی شده است برای تولید برنامه‌ها در همه‌ی شئون زندگی. تلویزیون ما ارتباط دائمی ما را با جهان تضمین و تأمین می‌کند اما چگونه؟ با تبسمهای بی‌دلیل و تکان دهنده بر روی چهره. مشکل اساسی تلویزیون این نیست که برنامه‌های سرگرم کننده هدیه می‌کند، بلکه مشکل اساسی آن جا است که هر موضوعی را به عنوان موضوعی سرگرم کننده و به صورت سرگرمی به نمایش درمی‌آورد.
به زبانی دیگر، شوها و بازیها و نمایشهای شادی آفرین و سرگرم کننده، ایدئولوژی برتر مجموعه‌ای به نام فرهنگ تلویزیون و نیز تعیین کننده‌ی حوزه و گرایش درونی تلویزیون و گسترش دهنده‌ی آن است صرف نظر از آن که چه چیز به نمایش درمی‌آید و از چه نقطه نظر و با چه دیدگاهی. فرض کلی و پایه‌ی اساسی همیشه و در همه‌ی موارد این است که آنچه تهیه و تولید و سپس عرضه می‌شود به منظور سرگرم ساختن ما و لذت بردن ما و در یک کلام به منظور سرگرمی و خوشگذرانی ما است. حتی گویندگان اخبار که جزئیاتی منقطع از تراژدیها و وحشیگریهای روز را به درون منزل ما می‌آوردند، در پایان از ما می‌خواهند: در برنامه‌ی بعد مجدداً با آنها باشیم. برای چه؟ ظاهراً این امر قانعشان نمی‌کند که همین چند دقیقه‌ای را که با قتل و جنایت و فساد پر کرده‌اند به اندازه‌ی کافی مطلب برای چند شب بی‌خوابی ما به ما تحویل داده‌اند...! و ما نیز دعوت آنها را برای «همراهی مجدد» با آنان می‌پذیریم. چرا؟ برای این که می‌دانیم «اخبار» را نباید جدی تلقی کنیم زیرا آن هم برای سرگرمی ما به نمایش درآمده است.
سیستم ساختمانی یک بخش خبری، خود این واقعیت را به ما آموخته است که: قیافه‌ی خوش و «شایسته‌ی مهرورزیِ» گوینده‌ی خبر، شوخیهای لطیف موزیکهای همراهِ عناوین خبر، تیتر برنامه‌ی خبری در آغاز و در پایان، گزارشهای مصور متنوع، پیامهای بازرگانی پرجاذبه، همه‌وهمه، گویی به آن منظور عرضه می‌شوند که آنچه را که شنیدیم و دیدیم دلیلی برای نگرانی و افسردگی و آه‌و ناله ندانیم.
خلاصه این که برنامه‌ی خبری، چارچوبی است برای سرگرمی نه برای آموزش و آگاهی و به فکر فرورفتن و اندیشیدن. حتی به ما اجازه داده نمی‌شود که درباره‌ی کسانی که برنامه‌های خبری را سازمان داده‌اند داوریِ اعتراض‌آمیز داشته باشیم؛ زیرا که این افراد این برنامه را برای این تولید نمی‌کنند که ما اخبار را بخوانیم و بخش خبری را به گونه‌ای تهیه نمی‌کنند که – مانند رادیو – بشنویم. برنامه‌ی حاوی خبر آن گونه تنظیم شده است که از تلویزیون پخش شود و ما آن را ببینیم. لذا باید مسیری را برگزینند که ماهیت ذاتی و خصلت درونی تلویزیون آنان را بدان سو می‌کشاند.
در پس این واقعیت، نه اهداف و اغراض سوء نهفته است و نه کمبود هوش و شعور تولید کنندگان، بلکه تنها و تنها این درک و شناخت واضح که «تلویزیون خوب» با آنچه که از دیدگاه بحث مناظره با فکر و عقل سلیم و دیگر اشکال ارتباط و مراوده‌ی فرهنگ گفتار «خوب» توصیف و ارزیابی می‌شود سروکاری ندارد، بلکه برعکس، یک «تلویزیون خوب» تنها با نوع و کیفیت و تأثیرِ تصویر خوب سروکار دارد.
در اینجا می‌خواهم این نکته را با اشاره به بحث هشتاد دقیقه‌ای تلویزیونی که فرستنده‌ی تلویزیونی ای‌بی‌سی (ABC) در پی فیلم جدال برانگیز و جنجالی «روز بعد از آن» در تاریخ 20 نوامبر 1983 ترتیب داده بود روشن‌تر بیان کنم. گرچه ممکن است افراد کمی این برنامه را به خاطر داشته باشند، اما با وجود این، آن را بدین جهت انتخاب می‌کنم که در این برنامه، تلویزیون آنطور که باید و شاید، چهره‌ی «جدی» و «آگاه به مسئولیت» خود را خوب نشان داد. تمامی قسمتها و مجموعه‌ی بافت این برنامه هر آنچه را که برای ارزیابی برنامه‌های تلویزیون ضروی است در اختیار انسان قرار می‌‌دهد.
این برنامه نشان داد که تلویزیون تا چه حد می‌تواند و قدرت دارد که خود را از مقوله‌ای به نام سرگرمی‌ رها سازد و جهتی را انتخاب کند که بتواند آموزش و آگاهی دادن بنیادی به بینندگان و به افکار عمومی را جدی تلقی کند.
اولاً موضوع مورد بحث، درباره‌ی جنگ اتمی و احتمال فاجعه‌ای بود.
ثانیاً فیلم مورد بحث (روز بعد از آن) قبلاً از جانب گروههای سیاسی با نفوذ و نیز از سوی «اکثریت مخالف» از جمله روحانی عالی‌مقام جری‌فال‌ول (7) (Jerry Falwell) شدیداً مورد حمله و انتقاد قرار گرفته بود. از این رو به این ایستگاه تلویزیونی این امکان را می‌داد که ارزش تلویزیون را به عنوان وسیله و ابزار و رسانه‌ای برای عرضه‌ی اطلاعات و مباحثی منسجم و مرتبط به هم و نظرگاههای جدی مورد ارزیابی قرار دهد.
ثالثاً در طول برنامه چیزی به نام موزیک متن وجود نداشت اصل و امری مهم و درخور توجه، زیرا تقریباً تمامی برنامه‌های تلویزیونی را موزیکی در کنار و در زیر گفتار همراهی می‌کند و به مخاطب خود القا می‌کند که چگونه احساسی را باید پی بگیرد. حضور موزیک در یک برنامه‌ی تلویزیونی به عنوان یکی از ارکان و ابزارهای کارگردانی صحنه است: بطوری که فقدان آن ناراحت کننده و غیرعادی و نگران کننده است.
رابعاً در طول تمام برنامه‌ی بحث و گفتگو آگهی تبلیغاتی پخش نشد، که همین امر وسیله‌ای شد تا حالت روحی آمیخته با احترامی را در بیننده القاء کند؛ به همان گونه که مثلاً به هنگام پخش مراسم تشییع جنازه‌ی رئیس جمهوری مقتول عمل می‌شد.
خامساً، و بالاخره به عنوان آخرین نکته، در میان شرکت کنندگان در بحث هنری کیسینجر، رابرت مک نامارا و الی‌وی‌سل، که هر کدام در جای خود سمبل و رمزی از یک بحث جدی و مهم بودند، حضور داشتند. گرچه کیسینجر کمی بعد از آن شب در یکی از برنامه‌های سریال موفق تلویزیونی دنور کلان (8) (Denver Clan) شرکت کرده بود اما در آن زمان نمونه و مظهری بود از تفکر و اندیشمندی روشنفکرانه و امروز نیز تا حدودی چنین است. وی‌سل نیز مظهری بود از وجدان پرشور اجتماعی. دیگر افراد این جمع کارل ساگان (9) (Carl Sagan)، ویلیام بوکلی (10)، (William Buckley) و جنرال برنت اسکوکرافت (Brent – Scowcroft) هرکدام چهره‌هایی بودند بانفوذ و متفکر، که درباره‌ی هیچ کدام این گمان نمی‌رفت که در یک گفتگوی عوامانه حضور پیدا کنند.
در آغاز برنامه تد کاپل (11) (Ted Koppel)، به عنوان رئیس جلسه، اظهار داشت که این دیدار یک گردهمایی برای مباحثه است نه یک برنامه‌ی مناظره و مناقشه. همین کیفیت شروع برنامه به کسانی که به تئوری گفتگو و برخورد‌ آرا و شیوه‌ی اجرای آن علاقمند بودند بهترین فرصت را داد تا بفهمند که مفهوم مباحثه در نظر مجریان یک برنامه‌ی جدید تلویزیونی چیست.
هرکدام از آقایان تقریباً پنج دقیقه فرصت داشتند تا درباره‌ی موضوع مورد بحثِ جلسه سخن بگویند. درباره‌ی هسته‌ی اصلی بحث و اینکه موضوع اساسی مورد مباحثه چیست، شرکت کنندگان نتوانستند به توافق برسند و هیچ کدام از آنان نیز خود را متعهد نمی‌دید که درباره‌ی مطلبی که دیگری گفته است نکته‌ای بگوید. البته این کار چندان آسان به نظر نمی‌رسید.
شرکت کنندگان، به ترتیب، درست مانند شرکت کنندگان فینال رقابتهای انتخاب زیباترین دختر سال، مورد خطاب قرار می‌گرفتند و از هر کدام خواسته می‌شد که در مقابل دوربین، زمانی را که برای آنان در نظر گرفته شده بود پر کنند. اگر الی‌وی‌سل که به عنوان آخرین نفر فرصت سخن گفتن یافت می‌خواست درباره‌ی اظهارات اولین ناطق، ویلیام بوکلی، نظری بیان کند بعد از اظهارات بوکلی چهار نفر دیگر سخن گفته بودند و جمعاً بیست دقیقه از آن گذشته بود. در این فاصله تماشاچیان (و اگر نه، دست کم شخص الی‌وی‌سل) به سختی می‌توانستند دلایل و نظرات بوکلی را که اینک ال‌وی‌سل می‌خواست در آن مورد اظهارنظر کند به خاطر بیاورند. درواقع خود شرکت کنندگان نیز که هیچ کدام برای اولین بار نبود که در مقابل دوربین تلویزیون قرار می‌گرفتند، از اظهارنظر درباره‌ی عقاید دیگران خودداری می‌کردند. هرکدام از آنها دقایق اول وقت خود را (مانند تمام وقت خود در طول مباحثه!) مصروف این داشتند که به مقام و شغل مهم و بالای خود فخر کنند، آن را در انظار جلوه‌ای درخور و شایسته ببخشند و از رهگذر آن بالاترین تأثیر را در ذهن بینندگان تثبیت کنند. هنری کیسینجر بطور مشهودی می‌کوشید که حس غبطه و افسوس را در تماشاچیان بیدار کند که دیگر وزیر امور خارجه‌ی آنان نیست؛ از جمله از این طریق که دائماً به کتابهایی اشاره می‌کرد که قبلاً نگاشته بود و پند و اندرزهایی را ذکر می‌کرد که به مسئولان و دست‌اندرکاران تقدیم کرده بود و به مذاکراتی اشاره می‌کرد که روزگاری انجام داده بود. آقای مک نامارا به اطلاع حضار و تماشاچیان رساند که همان روز بعد از ظهر در آلمان غذا میل کرده است و ادامه داد که لااقل پانزده پیشنهاد در مورد کاهش سلاحهای اتمی در چنته دارد.
نباید تصور کنید که شرکت کنندگان در بحث در این لحظه نسبت به گفتگو و توضیح پیرامون این پیشنهادات ابراز تمایل کردند، علاقه‌ی دیگر شرکت‌کنندگان در این مباحثه نسبت به پانزده پیشنهاد آقای مک‌نامارا به همان اندازه کم بود که کنجکاوی آنان در مورد این که بدانند ایشان همان روز عصر در آلمان چه غذایی را صرف کرده بودند. (گرچه بعداً خود مک‌نامارا پا بر خواسته‌ی دل گذاشت و سه پیشنهاد را عنوان کرد که صد البته هیچ کدام مورد توجه قرار نگرفت و به بحث گذارده نشد). الی‌وی‌سل سخن خود را با یک سلسله عبارات به هم بافته، مشحون از تشابه و تناقض درباره‌ی غمزدگیهای وجود انسانی آغاز کرد و از آنجا که وقت او به پایان می‌رسید و نمی‌توانست چارچوبی برای به هم پیوستن و به هم ربط دادن جملاتی که ادا کرده بود پیدا کند بیگانه از جهان و سرگردان به نظر می‌رسید و این احساس را در اذهان ایجاد کرد که گویی راهبه‌ای است گم گشته در جنگل که در محاصره‌ی عده‌ای ملحد و کافر قرار گرفته است.
خلاصه‌ی کلام این که این برنامه مباحثه‌ای نبود به معنای متعارف کلمه. حتی وقتی که نوبت به مباحثه رسید دلایلی له‌وعلیه عنوان نشد؛ هیچ یک از مفروضاتی که دیگران گفته بودند سبک و سنگین نشد؛ هیچ شرح و استدلالی، هیچ وصف و اشکالی و هیج تعریف و تبیینی مطرح نگردید.
به اعتقاد من جامع‌ترین موضعگیری از سوی کارل ساگان و طی یک استدلال چهار دقیقه‌ای درباره‌ی به اصطلاح «منجمد کردن سلاحهای اتمی» مطرح شد که حداقل دو فرض مبنای استدلال او جای سؤال داشت و البته که از سوی دیگران مورد بررسی قرار نگرفت. ظاهر قضیه حکایت از آن می‌کرد که هیچ کدام از حاضران راضی نبود دقایقی از وقت خود را برای پرداختن به آنچه که دیگری در وقت محدود خود گفته بود قربانی کند. تد کاپل – کارگردان جلسه – خود را متعهد می‌دید که در اجرای «شو» وقفه‌ای حاصل نیاید وگرچه گهگاه مطالبی را تذکر می‌داد و توجه شرکت کنندگان را به آنچه که خود «هسته‌ی بحث» می‌نامید جلب می‌کرد، اما درواقع مهم‌ترین مسأله‌ی او این بود که وقت جلسه عادلانه بین همه تقسیم گردد.
تنها محدودیت زمانی نیست که یک چنین گفتار منقطع و ناپیوسته‌ای را عرضه می‌دارد. این مطلب خارج از مرزهای مجاز در یک برنامه‌ی تلویزیونی است که گفته شود: «بگذارید در این مورد فکر کنم»، «من نمی‌دانم»، «منظور شما از... چیست؟» و یا «مآخذ این اطلاع شما کجاست؟»
اعمال یک چنین شیوه‌ای در مباحثه نه تنها سرعت جریان‌شو را کند می‌کند، بلکه احساس عدم اطمینان و بالاتر از همه بی‌خردی را در اذهان دیگران بیدار می‌کند. اگر تلویزیون انسانها را نشان دهد در حالی که به چیزی می‌اندیشند، این امر به همان اندازه گمراه کننده‌ و ملال‌آور است که انجام آن در روی صحنه‌ی تالار نمایش در لاس وگاس. تفکر و اندیشیدن بر روی صفحه‌ی تلویزیون، اثر مطلوبی نمی‌گذارد. این نکته‌ای اساسی است و مدیران برنامه قبلاً و در زمانهای پیش آن را کشف کرده‌اند؛ زیرا چیزی در آن هنگام برای دیدن وجود ندارد. به عبارت دیگر اندیشیدن هنر تجسمی نیست. و این در حالی است که تلویزیون خواهان هنر تجسمی است و این امر مسلم را بنگاه تلویزیونی ABC به ما نشان داد و ثابت کرد که چگونه تصویر ذهنی انسان از شخصیتهای سخنور، با آن توانایی بیان و با آن قدرت اندیشه و نفوذ کلام، زمانی که یک وسیله‌ی ارتباط جمعی آنان را مجبور می‌کند یک حضور نمایشی برگزار کنند، مخدوش و متزلزل می‌شود. اگر آنان به جای تن در دادن به این «شو»، افکار اعتقادی و نظریه‌ی خود را مطرح می‌کردند اینچنین سقوط نمی‌کردند. همین امر به وضوح نشان می‌دهد، که چرا این هشتاد دقیقه برنامه به جای اینکه یک برنامه جدی علمی و آموزنده باشد عمدتاً یک سرگرمی بود – مانند قطعه‌ای از برنامه‌های ساموئل بکت (Samuel Bekket): که در آن «جدیت» در عالم بی‌جِرمی و بی‌وزنی شناور است و هیچ میزان و نسبتی از درک و شعور، حضور ندارد. بدون تردید همه‌ی شرکت کنندگان، حضوری حرفه‌ای داشتند: ساگان، از پلوور یقه اسکی خود صرف نظر کرده بود؛ برخلاف آن قیافه‌ای که در برنامه‌ی کاس‌موس از او دیده‌ایم؛ حتی موهای سرش را کوتاه کرده بود. او نقش دانشمندی عاقل را بازی می‌کرد که به نمایندگی از طرف این کره‌ی خاکی حضور بهم رسانده بود. از کجا معلوم که پل نیومن نمی‌توانست بهتر این نقش را ایفا کند؛ لئونارد نیموی (12) (Leonard Nimoy) بدون شک در اجرای این نقش موفق می‌بود. اسکوکرافت ژستی برازنده‌ی شایستگیهای یک فرد نظامی داشت: دقیق، با احتیاط، و به مثابه مدافع خستگی ناپذیر امنیت ملی. کیسینجر مانند همیشه بسان زمامداری باتجربه و جهان دیده می‌درخشید؛ گویی از این که تنها ناجی بشریت است و در حل تمامی معضلات جهانی و دفع پلیدیها تنها است احساس خستگی بر چروک پیشانیش نمودار است. نقش کارگران جلسه را کاپل به خوبی ایفا کرد و این گونه عمل می‌کرد که گویی تمامی افکار و عقاید و نظریات را نظم و سامان می‌بخشد؛ در حالی که به واقع فقط وظیفه و نقش اداره‌ی بدون اصطکاک آن جلسه را به عهده داشت! و در پایان فقط مجال کف زدن باقی بود و این دقیقاً همان چیزی است که یک برنامه‌ی تلویزیونی قصد حصول آن را دارد. تمجید و هورا، نه فکر و تأمل!
من ادعا نمی‌کنم که ارائه‌ی زبان و بیانی منسجم و همگون یا طرح افکار و آرای منطقی و به هم پیوسته، که در شرف شکل گرفتن و در معرض ایجاد است، در تلویزیون غیر ممکن است، برنامه‌ی تلویزیونی ویلیام بوکلی «فایرینگ لاین» (خط آتش) گهگاه انسانهایی را نشان می‌دهد که به چه چیزی فکر می‌کنند در حالی که در زاویه‌ی دید دوربین قرار دارند. برنامه‌های دیگری نیز وجود دارد نظیر نظری به مطبوعات (13) (Meet the Press)، یا اپن مایند (فکر باز) (The Open Mind)، که ظاهراً می‌کوشند اسلوب تفکر و سنت مطالعه‌ی کتاب را حفظ کنند، ولی این قطعات چنان در برنامه گنجانده می‌شوند که با برنامه‌هایی که دارای جاذبه‌ی بصری فوق‌العاده زیاد هستند تلاقی و تقارن پیدا نکنند؛ چه، در آن صورت کسی آنها را نمی‌بیند. گاه به ندرت اتفاق می‌افتد که مجموعه‌ی طرح و بافت یک برنامه در تعارض با خصلت رسانه و گرایش ذاتی ابزار ارتباط جمعی مربوطه قرار می‌گیرد. در محبوب‌ترین برنامه‌ی رادیویی دهه‌ی چهل، به عنوان مثال، مردی شرکت کرد که از درون شکم حرف می‌زد یا این که من خود بیش از یک بار پرش رقاصان استپ (14) (Step) را شنیدم. اگر اشتباه نکنم، حتی یک بار از رادیو، یک هنرمند پانتومیم (15) (Pantomime) معرفی گردید که نمایش صامت اجرا می‌کرد. سخن گفتن در شکم، رقص و نمایش صامت، به همان اندازه برای رادیو نامناسب است که سخنرانیهای تفصیلی و طولانی و برخوردار از زبان و بیانی پیچیده در تلویزیون. البته گهگاه می‌توان تأثیری احساس برانگیز حاصل کرد، اگر فقط یک دوربین کار کند و آن هم بدون تغییر زاویه و بدون حرکت دادن چهره، نظیر زمانی که رئیس جمهور سخن می‌گوید یا پیامی را می‌خواند؛ اما این کار متناسب با شأن تلویزیون نیست و این آن چیزی نیست که مردم از تلویزیون و کیفیت عرضه‌ی برنامه‌های آن می‌خواهند ببینند. برای تلویزیون تنها و تنها یک اصل مطرح است و آن این که مردم آن را تماشا کنند و بدان بنگرند؛ به همین دلیل هم به آن تلویزیون (= تله‌ویزیون = از دور نگریستن) می‌گویند. و طبعاً آنچه را که مردم بدان می‌نگرند و می‌خواهند بدان بنگرند، تصاویر متحرک هستند، میلیونها تصویر متحرک با تغییر و تعویضی سریع و با تنوعی محرک.
از ماهیت ذاتی این رسانه چنین استنتاج می‌شود که تلویزیون محتوی و مفاد یک اندیشه و یک فکر را باید حذف کند و توقعات و پذیرشهای نیروی جاذبه‌های بصری را برآورده سازد. و این یعنی: به کار گرفتن ترازوی ارزش گذاری‌ شوهای تجارتی و در خدمت ملاکها و معیارهای تجارت‌شو قرار گرفتن.
سینما و گرامافون و همچنین رادیو (این وسیله، امروزه وابسته، و تسلیم بنگاههای تولید موسیقی شده است) در آن جهت به حرکت درآمده‌اند که فرهنگ را با سرگرمی و مقوله‌های آن تغذیه کنند. تأثیرگذاری‌ این ابزارها بر شکل تطورها و دگرگونیهای افکار عمومی مردم آمریکا نیز چندان کم اهمیت نیست؛ اما در مورد تلویزیون، که شعاع تأثیر آن تمامی شاخه‌ها و موضوعات وجدان و شعور و آگاهیهای عامه را در برمی‌گیرد، مسئله از اهمیت فوق‌العاده بیشتری برخوردار است.
هیچ کس به سینما نمی‌رود تا پیرامون سیاست دولت یا آخرین پیشرفتهای علوم تجربی اطلاعاتی به دست آورد. هیچ کس یک صفحه گرامافون نمی‌خرد تا به وسیله‌ی آن به نتایج مسابقات بیسبال، یا پیش‌بینی وضع هوا یا گزارشهای مربوط به قتل و جنایت دست یابد. هیچ‌کس امروز رادیو را روشن نمی‌کند تا «اپرای صابون» یا نطق و پیام رئیس‌جمهور را بشنود (چنانچه امکان دسترسی به تلویزیون داشته باشد). اما همگی بدین مناسبت و نیز به مناسبتهای بی‌شمار دیگر در مقابل تلویزیون می‌نشینند و به همین علت است که رزنانس تلویزیون به مجموعه‌ی فرهنگ بسیار قوی است.
تلویزیون مهم‌ترین شکل و نحوه‌ی خودسازی و خودآگاهی و تفاهم با خویش را در فرهنگ و بر فرهنگ ما دارد. بدین‌سبب، چهره‌ای که از تلویزیون در برنامه‌های تلویزیونی ترسیم می‌شود الگو و نمونه‌ای می‌شود برای تصویر کلی خود جهان. به عبارت دیگر، جهان آن‌گونه دیده می‌شود که تلویزیون آن را در صحنه‌های تلویزیونی نشان داده است. و نکته‌ی اصلی هم در همین جا است.
مسئله و مشکل به اینجا ختم نمی‌شود که سرگرمی و تجارت سرگرمی بر روی صفحه‌ی تلویزیون، در همان هنگام، چهره‌ساز تمامی زمینه‌های محاورات عامه می‌شود، بلکه مسئله‌ی مهم در این است که تأثیر و دامنه‌ی نفوذ این برنامه‌ها به ورای صفحه‌ی تلویزیون نیز کشیده می‌شود. هرجا که در گذشته کتاب راه و روش برخورد با سیاست، دین، اقتصاد، آموزش، قانون، حق و دیگر مقوله‌های مهم اجتماع را شکل می‌داد و تبیین می‌کرد امروزه تلویزیون آن نقش را عهده‌دار شده است. امروزه آمریکائیان دیگر در سالنهای دادگاه‌ها، در کلاسهای درس، در اتاقهای جراحی، در سالنهای کنفرانس، کلیساها و حتی در هواپیماها با یکدیگر گفتگو نمی‌کنند، بلکه همدیگر را سرگرم می‌کنند، آنچه آنها با یکدیگر مبادله می‌کنند رأی و فکر و اندیشه نیست، بلکه عکس و تصویر است. استدلال کردن و اقامه‌ی برهان با جملات و عبارات صورت نمی‌گیرد، بلکه با آراستگی ظاهر و خوش قیافگی و میزان اشتهار و اصطلاحات تجاری و تبلیغاتی انجام می‌گیرد. پیام تلویزیون، به عنوان وسیله‌ی ارتباطی دارای فرارخسار و استعارات نیرومند، نه تنها در این خلاصه شده است که جهان یک تریبون نمایش است، بلکه این تریبون در لاس‌وگاس و نوادا قرار دارد.
گِرک ساکویچ (Greg Sakowicz)، روحانی عالی‌مقام و کشیش کاتولیک، برنامه‌های ارشادی – مذهبی خود را در شیکاگو، با موسیقی راک‌اندرول در هم آمیخته است. براساس گزارش آسوشیتدپرس، عالی‌مقام ساکویچ، هم مشاور روانی و مددکار روحی در کلیسای «روح مقدس» در شامبرگ (Schaumberg) (ناحیه‌ای در اطراف شیکاگو» است و هم سرگرم کننده‌ای (شومنی) در برنامه‌ی رقص و شادی فرستنده‌ی WKQX.
پدر مقدس ساکویچ در سری برنامه‌های تفریحیش با عنوان سفر به درون (The Journey Inward) به گپ زدن در مورد موضوعاتی از قبیل روابط خانوادگی و مسئولیت و نظایر آن می‌پردازد و سرانجام موعظه‌های مذهبیش را با آهنگها و ترانه‌های تاپ‌تن‌بیل بورد (16) (Billboard’s Top Ten) به اجرا درمی‌آورد. او می‌گوید که نمی‌خواهد آنگونه که «در کلیسا» وعظ می‌شود به موعظه بپردازد و اضافه می‌کند: «پارسا و باتقوی بودن بدان معنی نیست که انسان باید ملال‌آور باشد.»

جان جی اکانر (17) (John J. O’Connor)، پدر مقدس، در مراسمی که به مناسبت انتصاب خود به مقام اسقف اعظم کلیسای سنت پاتریک برپا شده بود، در میان شور و هیجان مراسم معارفه، در حالی که کلاه بازیکنان تیم جوانان یانکی بیسبال نیویورک را بر سر گذاشته بود، شروع به گفتن متلکها و لطیفه‌هایی کرد که یکی از آنها اشارت داشت به ادوارد کخ (Edward Koch) شهردار نیویورک، که در میان مدعوین نشسته بود. در برنامه‌ی بعدی مذهبی خود، اسقف اعظم، کلاه تیم‌مت (Met)، دومین گروه بازیکنان بیسبال را بر سر گذاشته بود. صد البته که تمام این مراسم از تلویزیون پخش می‌شد و بدیهی است که بسیار سرگرم کننده نیز بود، خصوصاً به این دلیل که اسقف اعظم، اکانر، گامی فراتر از پدر روحانی ساکویچ که مجری برنامه‌ی رقص و شادی بود برداشت و در حالی که ساکویچ گفته بود «برای پارسا و با تقوی بودن نیازی به ملال‌آور بودن نیست» اسقف اعظم ظاهراً عقیده داشت که اصلاً نیازی به پارسایی و با تقوی بودن نیست.

در فونیکس، ایالت آریزونا (Phonix , Arizona)، دکتر ادوارد دیتریش (Dr. Edward Dietrich) یک عمل جراحی پیچیده‌ی بای‌پاس [تعویض رگ با رگهای گرفته‌ی قلب] بر روی بیماری به نام برنارد شولر (Bernard Schuler) انجام داد. به سلامتی و به شادی جناب شولر، عمل جراحی با موفقیت انجام، و به شادی آمریکا این عمل جراحی از تلویزیون نیز پخش شد. حداقل پنجاه ایستگاه آمریکایی فرستنده‌ی تلویزیون و کمپانی سخن پراکنی انگلیسی بی‌بی‌سی به طور همزمان این واقعه را پخش کردند. یک تیم دو نفره گویندگی برنامه را عهده‌دار بودند و تماشاچیان را پیوسته در جریان آنچه که بر روی صفحه‌ی تلویزیون مشاهده می‌شد قرار می‌دادند. علت پخش این مراسم از تلویزیون هرگز افشا و اظهار نشد؛ اما در هر صورت جناب دکتر دیتریش و نیز قفسه‌ی سینه‌ی آقای شولر به نوای اشتهار رسیدند. از آنجا که آقای شولر برنامه‌های زیادی از مجموعه‌ی راهنماییهای پزشکی در تلویزیون دیده بود که پزشکان در آن حضور داشتند و به نتیجه‌ی نهایی عمل جراحی خود نیز اطمینان فوق‌العاده داشت، قبل از شروع عمل به خبرنگاران گفته بود «در چنین برنامه‌ی زنده‌ای قطعاً نخواهند گذارد من بمیرم.» (18)
بنگاههای تلویزیونی WCBS و WNBC در سال 1984 با اشتیاق و شور و هیجان فراوان اعلام کردند که مدارس ملی فیلادلفیا دست به انجام یک آزمایش زده‌اند، که طی آن مواد درسی کودکان، از طریق آواز خواندن به آنان تعلیم داده می‌شود و سپس نشان دادند که کودکان مجهز به واک‌مَن (ضبط‌صوت کوچک قابل حمل، رابطه انتقال صدا به گوش) در حال گوش دادن به قطعه‌ای موزیک‌راک هستند، که مضمون عبارات آن را هشت حرف از حروف الفبا تشکیل داده است. آقای جوکو هندرسون (Jocko Henderson) مبتکر این شیوه، در نظر دارد برای شادی و نیز توفیق بیشتر کودکان و دانش‌آموزان، دروس ریاضیات، تاریخ، و زبان انگلیسی را تحت نظم و مقررات جدی موزیک راک درآورد.
درواقع منشأ اصلی این طرح، آقای هندرسون نیست. کار اساسی و جدی بر روی این طرح از سوی مؤسسه‌ی تلویزیون کودکان و برنامه‌ی تلویزیونی آنها به نام سسام استریت (19) (Sesam Street) صورت گرفته است، که با روشی بسیار پرخرج می‌خواهد اثبات کند که تعلیم و سرگرمی منافات و تفاوتی با هم ندارند. با وجود این می‌توان به آقای هندرسون یک امتیاز اعطا کرد زیرا در حالی که برنامه‌ی تلویزیونی سسام استریت بر آن است تا فقط آموزش قرائت زبان را به سرگرمی و روشهای سرگرم کننده تبدیل کند، طرح اجرا شده در فیلادلفیا در نظر دارد مجموعه کلاس درس را به کنسرت موزیک راک مبدل سازد.
در نیو بدفورد ایالت ماساچوست، جریان دادرسی یک پرونده‌ی مربوط به تجاوز به عنف از تلویزیون پخش شد که به شادی تماشاچیان فرقی با برنامه‌های سریالهای تلویزیونی بعدازظهرها نداشت. در فلوریدا جریانهای دادگاهی و محاکمه‌ی پرونده‌های سنگین جنایی نظیر قتل و غیره مرتباً از تلویزیون نشان داده می‌شود که غالباً سرگرم کننده‌تر از برنامه‌ها و فیلمهایی است که جریانی از یک دادگاه تخیلی را فیلمسازی کرده‌اند. همه‌ی اینها به خاطر علاقه به «رشد و آموزش عمومی» تهیه و پخش می‌شود.
جسته و گریخته شایعه‌ی این مطلب به گوش می‌رسد که در نظر است برای تأمین این مقصد عالی از این پس توبه‌های انسانها را نیز در سلسله برنامه‌هایی با عنوان «اسرار دکه‌ی توبه» از تلویزیون به معرض نمایش عموم بگذارند و نیز به احتمال زیاد با این اخطار که «محتوای برخی قسمتهای این برنامه برای کودکان مناسب نیست؛ لذا حضور والدین ضرورت دارد.»
در یکی از پروازهای یونایتد ایرلاینز (United Air Lines) از شیکاگو به ونکوور یکی از میهمانداران مسابقه‌ای را به مسافران پیشنهاد کرد که براساس آن به دارنده‌ی بیشترین تعداد کارت اعتباری یک شیشه شامپاین تعلق می‌گیرد! مردی از بوستون با دوازده کارت اعتباری برنده اعلام شد. در بازی دوم یک شیشه شراب به کسی تعلق گرفت که توانسته بود سن همه‌ی میهمانداران را بر روی هم اعلام کند. مسافری از شیکاگو که مجموع سنین مهمانداران را 128 سال حدس زده بود دریافت کننده‌ی این جایزه بود. در حالی که مسابقه‌ی دوم در جریان بود، چراغ «کمربندهای خود را ببندید» روشن شد و هیچ کس از مسافران و کمتر از همه میهمانداران که پیوسته از طریق بلندگو با لطیفه‌ها و شوخیهای خود مسافران را سرگرم می‌کردند متوجه آن نشدند. هنگامی که هواپیما به مقصد خود رسید همه‌ی مسافران دسته‌جمعی بر این عقیده بودند که پرواز شیکاگو به ونکوور جالب و سرگرم کننده بوده است.
در هفتم فوریه‌ی 1985 نیویورک تایمز گزارش داد که سازمان حمایت و تشویق دانشمندان، آقای پروفسور چارلزپاین (20) استاد دانشگاه راتجزر (Rutgers) را به عنون پروفسور سال برگزیده است.
هنگامی که از آقای پروفسور سؤال شد که چگونه بیشترین تأثیر را بر روی دانشجویان داشته و علت انتخاب او چه بوده است گفت: «چند لطیفه و حرکتهای خوشمزه را در لابلای درس تکرار می‌کنم؛ وقتی روی تخته چیزی می‌نویسم و به کنار آن می‌رسم، کار نوشتن را بر روی دیوار ادامه می‌دهم. این عمل موجب خنده و سرگرمی می‌شود. یا وقتی که می‌خواهم نشان دهم یک مولکول گاز چگونه حرکت می‌کند از این طرف دیوار به آن طرف می‌دوم، خود را به دیوار می‌زنم، و وانمود می‌کنم که دیوار مرا به طرف مقابل پرتاب می‌کند. این عمل را چندبار تکرار می‌کنم.» احتمالاً دانشجویان پروفسور پاین عمر زیادی ندارند که به خاطر آورند جیمز کاگنی (21) (Jemes Cagney)، این «حرکت مولکولی» را قبلاً در یانکی دودل دندی (22) (Yankee Doodle Dandy) به نحو بسیار مؤثری نشان داده بود.
اگر اشتباه نکنم، یک روز هم دونالد اوکانر (Donald O’Connor) این کار را تقلید کرده بود. اما در سالن تدریس برای اولین‌بار هگل با این سو و آن سو دویدن نحوه‌ی تأثیر متقابل دیالکتیکی را به دانشجویان نشان داده بود.
آمیش‌ها (Amish) در پنسیلوانیا می‌کوشند زندگی خود را ورای جریانات اصلی فرهنگ آمریکایی سپری کنند. از جمله این که تعالیم دینی آنان احترام به تصاویر بتها را ممنوع کرده است. از این رو رفتن به سینما یا عکس برداری از دیگران و گرفتن عکس از خودشان را حرام می‌دانند. اما ظاهراً مذهب آنها تماشا کردن صحنه‌هایی را که در حال فیلمبرداری هستند ممنوع نکرده است.
در تابستان سال 1984یک تیم فیلمبرداری از شرکت پارامونت بر آن شدند تا صحنه‌هایی از فیلم شاهد (Witness) را تهیه کنند. هاریسون فورد (23) (Harrison Ford) در آن فیلم در نقش یک کارآگاه مخفی که دل به عشق یک زن از فرقه‌ی آمیش بسته است ظاهر می‌شد.
با وجودی که سازمان مذهبی آمیش‌ها به پیروان خود، اخطار کرده بود که تسلیم فیلم‌سازان نشوند، تعدادی از جوشکاران آمیشی بعد از فراغت از کار روزانه به سرعت خود را به محل فیلمبرداری رساندند تا از نزدیک شاهد کار تهیه کنندگان فیلم باشند. عده‌ای دیگر در فاصله‌ای دورتر خود را در لابلای بوته‌های گیاهان پنهان کرده بودند و مخفیانه فیلمبرداری را تماشا می‌کردند.
یکی از پیروان فرقه گفت: «ما در روزنامه خواندیم که چنین فیلمی در دست تهیه است.» و سپس اضافه کرد: «حتی بچه‌ها عکس‌ هاریسون فورد را از جراید بریده‌اند، اما چندان اهمیتی بدان نمی‌دهند! کسی به ما گفت که هاریسون فورد قبلاً در فیلم «جنگ ستارگان» بازی کرده است. این هم برای ما اهمیت چندانی ندارد.» (24)
آخرین فردی که یک چنین اظهاراتی را کرده بود رئیس اتحادیه‌ی صنف نعلبندان بود که گفت او در مجله‌ی اتومبیل از این فیلم و محتوای آن اطلاع پیدا کرده است و مطمئن است تهیه و نمایش آن تأثیری بر آینده‌ی سازمان او نخواهد گذارد. (25)
ژورنال ویدئو، در شماره‌ی پائیز سال 1984 خود یک رپرتاژ آگهی یک صفحه‌ای را درباره‌ی «پروژه‌ی آفرینش» درج کرده بود. هدف این پروژه آن است که انجیل را در یک سریال به تصویر بکشند. محصول نهایی این کار با نام «انجیل، مدیوم جدید» شامل 225 ساعت فیلم و قریب یک ربع میلیارد دلار هزینه خواهد بود. یکی از فیلمسازانی که بیش از همه علاقه‌ی خود را به این پروژه نشان داد جان‌هی‌مان (John Heyman) بود که ما فیلمهایی از قبیل «ساتردی نایت فیور» و «گریز» را مدیون او هستیم. گفته می‌شود که او در این مورد اظهار داشته بود: «آنچنان مجذوب انجیل شده‌ام که می‌توانم بگویم دیوانه‌وار آن را دوست دارم.»
هنرپیشه‌ی معروف اسرائیلی، توپول (Topol)، که شهرت خود را عمدتاً مدیون بازی در نقش تیوجی (Tewje) در فیلم موزیکال آناتِوکا (Anatevka) می‌باشد، قرار بود در نقش حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) ظاهر شود. از این رپرتاژ آگهی استنباط نمی‌شد که چه کشی نقش خداوند را می‌باست اجرا کند اما کسانی که با آثار این فیلمساز آشنایی دارند می‌توانند حدس خود را بر روی جان تراولتا (26) (John Travolta) متمرکز کنند.

در مراسم جشن اعطای عناوین آکادمیک در دانشگاه ییل (Yale) در سال 1983، تعدادی کلاه نشانه‌ی دکتری به عده‌ای از جمله به مادر ترزا (Tresa) اعطا گردید. هنگامی که این نشانه‌های افتخار به این مادر و دیگر کسانی که در خدمت به علم و بشریت تلاشهای شایسته‌ای مبذول داشته بودند. تقدیم می‌شد، ابراز احساسات حاضرین معقول و عادی بود؛ گرچه در این ابراز احساسات حالت کنجکاوی و بی‌قراری نیز وجود داشت؛ زیرا همه در انتظار آخرین نفری بودند که در پشت صحنه انتظار طاقت‌سوز حضور در پشت تریبون را تحمل می‌کرد.

هنگامی که فهرست لیاقتهای این شخص اعلام می‌شد، جمعیتی انبوه صندلیهای خود را رها کرده به طرف تریبون هجوم آوردند تا نزدیک‌ترین فاصله را با این خانم پیدا کنند. هنگامی که نام مرلی استریپ (27) (Merly Streep) بر زبان آمد موجی از شور و شعف به‌پا خاست که غوغای آن حتی مردگان را در گور بیدار می‌کرد. شخصی که ناظر اعطای نشان افتخاری دکتری به باب هوپ (28) (Bob Hope) در دانشگاهی دیگر بوده است اظهار می‌داشت که ابراز احساسات و شوری که برای خانم استریپ ابراز شده بود به مراتب از احساسات مربوط به دکتر هوپ بیشتر بوده است. یک سال بعد از آن، روشنفکران دانشگاه ییل، که مانند دیگران خوب می‌دانند چه چیز مردم را به وجد می‌آورد، از شوچی (مدیر نمایش) (Show – Master) معروف، دیک‌کاوت (29) (Dick Cavet)، درخواست کردند نطق افتتاحیه‌ی مراسم جشن اعطای عناوین افتخاری در علوم را عهده‌دار شود. پچ‌پچهای عده‌ای نشان می‌‌دهد که در سال جاری دون ریکلز (Don Rickles) مفتخر به دریافت نشان دکترای افتخاری علوم انسانی خواهد شد و لولافالانا (Lola Falana) سخنران و مجری مراسم این جشن خواهد بود.
قبل از انتخابات ریاست جمهوری سال 1984، رونالدریگان و والتر ماندیل، دو نامزد انتخاباتی در یک به اصطلاح «مناظره و مباحثه‌ی» تلویزیونی در برابر هم قرار گرفتند. این مباحثه، با مناظرات و مباحثات لینکلن – داگلاس یا دیگر مباحثه‌هایی که تحت این عنوان انجام می‌شد کوچک‌ترین شباهتی نداشت. هرکدام از نامزدها پنج دقیقه فرصت داشت نظرات خود را درباره‌ی موضوعات مختلف ابراز دارد، نظیر «سیاست شما در قبال آمریکای لاتین چیست؟ یا «چه خواهد بود؟» نامزد مقابل یک دقیقه فرصت داشت تا ایرادات خود را به این عقیده‌ی اعلام شده بیان کند. در یک چنین شرایطی، بدیهی است که ادعا و استدلال و استناد و منطق جایگاهی ندارد، صرف‌نظر از این که در همین اندازه هم ساختار دستوری و صرف و نحوی عبارات و جملات طرفین میان راه گم می‌شد. البته این مسئله‌ی مهمی نیست؛ چه، هر دو نامزد مایل بودند بیش از آن که براهین و عقاید خود را اظهار دارند قیافه و «تجلی ظاهری» خود را به نمایش بگذارند؛ زیرا در هیچ کجای دیگر چنین چیزی امکان‌پذیر نیست جز در تلویزیون. حتی در تفسیرهایی که بعداً درباره‌ی این مباحثه عرضه شد، از پرداختن به ارزیابی عقاید و آرای مطروحه خودداری شده بود. چرا که اصلاً در مباحثه‌ی این دو نامزد انتخابات ریاست جمهوری اصلاً عقیده و اندیشه‌ای عنوان نشده بود. در عوض، این مناظره به مثابه یک مسابقه‌ی بوکس تلقی شد و مهمترین سؤال این بود که کدامیک دیگری را در کجا K.O. (کی.اُ) کرده است. جواب این سؤال از نوع و کیفیت جلای ظاهری حضرات، از طرز نگاه کردن، از شیوه‌ی تبسم و لبخند، و از تذکرهای ملیحانه و شوخیهای نمکین آنان استنتاج می‌شد. در دوره دوم مباحثه، رونالدریگان به سؤالی که سن او را خواسته بود با جمله‌ای گستاخانه و شرم‌آور پاسخ داد. روز بعد تعداد زیادی از روزنامه‌ها گزارش دادند: رون! با این لطیفه فریتز (Fritz) را کی.‌اُ. کرد.
و اینچنین در تلویزیون رهبر «جهان آزاد» توسط مردم انتخاب می‌شود! اینها همه نشانه‌ی آن است که فرهنگ ما مصمم شده است، و اجرای این تصمیم را آغاز نیز کرده است، که تمامی مسائل و مشکلات خود را در تمامی زمینه‌ها و خصوصاً مهمترین موارد و مقوله‌های زندگی اجتماعی خود را با شکلی و طرحی نوین سروسامان دهد. هر روزی که می‌گذرد شناخت این که کی و کجا این پرده‌ی تجاری نمایش به اتمام می‌رسد و به جای آن چیز دیگری شروع می‌شود مشکل‌تر می‌شود. و به میزانی که این شناخت مشکل‌تر می‌گردد، ماهیت و محتوای ذاتی شعور اجتماعی و گپهای عامیانه و افکار عمومی و آرای مردم تغییر می‌یابد. کشیشهای ما و رؤسای جمهور ما، جراحان ما، وکلای دعاوی ما، آموزگاران تعلیم و تربیت ما، و گویندگان خبری ما دیگر نیازی نمی‌بینند که به جاذبه‌ها و توقعات برخاسته از رشته‌های تخصصی‌شان گردن نهند. آنها باید به آن مرحله از بلوغ رسیده باشند که بتوانند به نیازمندیهای ضروری یک «شو» پاسخ مقتضی بدهند؛ و نیز به آن درجه از کمال رسیده باشند که بدانند آنچه را که باید در یک نمایش خوب و تفریحی و سرگرم کننده ارائه داد چیست؟
اگر ایروینگ برلین (Irving Berlin) عنوان ترانه‌ی معروف خود را با تغییر جزئی یک کلمه‌ی کوچک اعلام می‌کرد، عبارت او کوتاه‌تر می‌شد؛ اما به همان اندازه پیامبرگونه می‌شد که جمله‌ی آلدوس هاکسلی. او بهتر می‌بود که می‌نوشت:
“There’s No Business BUT Show Business.”
یعنی: هیچ تجارتی نیست مگر تجارت شو و سرگرمی. (30)

پی‌نوشت‌ها:

1. این رقم مربوط به سال 1988 است، که برنامه‌های ماهواره‌ای هنوز گسترش نیافته بود – م.
2. در 20 جولای 1984، نیویورک تایمز گزارش داد که تلویزیون ملی چین قراردادی با سازمان تلویزیونی سی‌.بی.اس. (C.B.S) (آمریکا) منعقد کرده است که براساس آن این کمپانی باید 64 ساعت برنامه‌ی تلویزیونی برای چین تولید و پخش کند. قراردادهای مشابهی نیز با کمپانیهای تلویزیونی ان‌.بی.سی. (N.B.C) و ای.بی.سی. (A.B.C)، مطمئناً در پی این کار منعقد خواهد شد. انسان فقط باید امیدوار باشد که چینیها عواقب ناگوار سیاسی این اقدام را از نظر دور نداشته باشند و به اثرگذاریهای قهری آن واقف باشند. آسیب‌پذیری جناحهای سیاسی حاکم در چین به نسبت گروههای صاحب قدرت آمریکا به گونه‌ای است که می‌توان آنها را در حکم «ببر کاغذی» دانست.
3. این دو برنامه بیشتر نمایانگر روحیه‌ی اسلحه به دستان آمریکایی است که با گلوله و دود تفنگ به جنگ بدیها می‌روند. این برنامه در شکل دادن روحیات نسلی که امروزه بر آمریکا حکومت می‌کند نقش بسزایی داشته است – م.
4. لاپن‌ها عشیره‌ای هستند ساکن منطقه‌ای از شمال نروژ، سوئد، و فنلاند، موسوم به لاپلند – م .
5. اشاره به سریا‌ل تلویزیونی دالاس، که در یک برنامه‌ی آن نقشه‌ی قتل جی. آر – یکی از چهره‌های اصلی دارای نقش منفی – طراحی شده ولی اجرای نقشه به برنامه‌ی هفته بعد موکول گردیده بود – م.
6. این خیابان آکنده از شوهای تجاری و اجرای برنامه‌های تفریحی و تئاترهای فراوان و سالنهای موزیک است. هر برنامه‌ای که در یکی از اماکن و سالنهای این خیابان به روی صحنه رود و اجرا گردد جاودانه خواهد شد. بلیطهای تئاترهای این خیابان اغلب در اوایل سال پیش‌فروش می‌شود. نام این خیابان باهنر، موسیقی، تئاتر، و رقص و باله همراه است – م .
7. روحانی و مجری برنامه‌های مذهبی کانال 52 آمریکا که کانالی است در اختیار سازمان مذهبی و برای تبلیغ دین مسیحیت. وی از این طریق به ثروتی هنگفت دست یافت و به گفته مردم عادی «مأمور تجارت و بازرگانی حضرت مسیح (علیه‌السلام)» بود. با پرده برداشته شدن از این مسئله که این روحانی مذهبی چندین معشوقه داشته است محبوبیت خود را در میان آمریکائیان از دست داد- م
8. این سریال تلویزیونی، که متجاوز از چهارصد برنامه‌ی آن تاکنون به نمایش درآمده است، مجموعه‌ای است که حکایت از زندگی روزمره‌ی آمریکایی دارد که در آن پول، مقام، رشوه، پارتی‌بازی، سکس و بی‌بندوباری و فقدان قداستِ مقوله‌هایی به نام خانواده، مذهب، حکومت، و ... حرف اول را در سیاست و حکومت و ارگانهای قضایی و نیز زندگی اشراف و خانواده‌های متوسط آمریکایی می‌زند – م .
9. ستاره‌شناس و جامعه‌شناس و پیرو موضوعات جنجالی و خیالی و مجهولات است. هنگامی که اعلام داشت در کرات و سیارات دیگر احتمالاً موجودات باهوش وجود دارند بین توده آمریکایی مشهور شد. او علاوه بر برنامه‌های تلویزیونی کتابهایی نیز در این مورد نوشته است – م .
10. مجری برنامه‌های خبری و مصاحبه‌گر دهه‌ی 70، که از مصاحبه‌های جنجالی لذت می‌برد و به عنوان «پدر خبر» در اذهان عامه‌ی آمریکائیان شهرت دارد – م .
11. گوینده‌ی خبری و نیز مجری برنامه‌ی «خط شب» که به تفسیر سیاسی می‌پردازد و همه شب ساعت ده از شبکه‌‌ی ای‌بی‌سی آمریکا پخش می‌شود. وی شهرت خود را با انجام مصاحبه‌های زنده از طریق ماهواره با سران و رهبران سیاسی جهان پیدا کرد. موهای زرد و صورت شیری رنگ و قیافه‌ی جدی از ویژگیهای ظاهری اوست – م.
12. هنرپیشه‌ی سینما با قیافه‌ای مرموز، در سریال تلویزیونی پیشتازان فضا با کاراکتر اسپاک به شهرت رسید و یکی از همکاران کارل‌ساگان و مجری برنامه‌های تلویزیونی او در مورد فضا بود. وی در حال حاضر سرگرم نوشتن آثاری درباره‌ی اسرار فضا و عالم ماوراء می‌باشد – م .
13. عنوان برنامه‌ای جنجالی که در آن تهیه کننده از چهره‌های سرشناس و مقامات سیاسی و حکومتی دعوت می‌کند در مقابل دوربینهای تلویزیون به سؤالات خبرنگاران پاسخ دهند. کسی که دعوت تهیه کننده را می‌پذیرد باید جرأت آن را داشته باشد که در مقابل مسائل شخصی، خانوادگی، اجتماعی، سیاسی، و اقتصادی بی‌پرده جوابگو باشد – م .
14. رقصی که در آن پایه‌های ریتم با ضربه‌های پاشنه و پنجه‌ی پا حفظ می‌شود – م .
15. هنر بیان مفاهیم با حرکات، مرادف لال‌بازی – م .
16. بیل‌بورد روزنامه‌ای است آمریکایی ویژه‌ی موسیقی. هر هفته به چاپ و معرفی ده اثر برگزیده از میان تازه‌های موسیقی و کتاب اقدام می‌کند و از این روست که به Top Ten معروف است. هر اثری که در تاب‌تن معرفی شود مطمئن خواهد بود که فروش موفقی خواهد داشت – م .
17. اسقف اعظم و کاردینال کاتولیک لس آنجلس – م .
18. در این مورد، روزنامه‌های زیادی مطلب را نقل کردند؛ از جمله: ص 2، قسمت چهارم:
Wisconsin state Journal, 24 Feb. 1983.
19. برنامه‌ی آموزشی خردسالان که کانال غیرانتفاعی بی‌بی‌اس آمریکا آن را پخش می‌کند. این برنامه از نمایشنامه‌های مختلف و موضوعات متفاوت شکل گرفته و حروف الفبا و دیگر موضوعات اولیه‌ی زبان را مطرح می‌کند – م.
20. چهره‌ای است سرشناس که به عنوان مشاور و کارشناس بازار بورس و سهام و نیز امور مربوط به سرمایه‌گذاری مورد توجه مردم است. در عین حالی یکی از شرکا و صاحب سهم در شرکت پاین‌اند وبر (Pine & Weber) می‌باشد. م.
21. هنرپیشه‌ای آمریکایی که غالباً در فیلمهای گانگستری دهه‌های شصت و هفتاد اجرای نقشهای منفی را برعهده می‌گرفت و از محبوبیت خاصی برخوردار بود – م.
22. Doodle Dandy اصطلاحی است عامیانه که در مورد افراد به اصطلاح الکی‌خوش و نیز عربده‌ها و قهقهه‌های افراد مست و شادیهای احمقانه به کار می‌رود.
23. هنرپیشه‌ی معروف فیلمهای جنگ ستارگان – م.
24. نقل قول از نیویورک تایمز، مورخ 7 ژوئن 1984، قسمت A، ص 20.
25. ظاهراً رئیس اتحادیه از طرفداران فرقه‌ی آمیش است و معتقد است نمایش فیلمی که به عقاید او ربط دارد، تأثیری منفی در افکار مردم به جای نخواهد گذارد که شهرت و اعتبار او را در اتحادیه مخدوش سازد – م.
26. هنرپیشه و رقاصی که میان نسل جوان آمریکا دارای اعتبار و محبوبیت است. در اواخر دهه‌ی هفتاد میلادی با فیلم تب‌ شنبه شب به شهرت رسید. در فیلمهایش اکثراً نقش جوانی سرخورده را که مایل است از طریق رقص مورد توجه قرار گیرد به عهده می‌گیرد. تب شنبه شب (Saturday Night Fever) فیلمی است از جان تراولتا که مانند فیلم دیگر او Grease زندگی جوانان را در دوره‌های مختلف به تصویر کشیده است. هر دو فیلم آغشته و آکنده از رقص، روابط متعدد دو جنس مخالف، جنگهای خیابانی، و خشونت و بزهکاری جوانان آمریکا است. فیلم Grease اوضاع را در دهه‌ی پنجاه و دیگری شرایط دهه‌ی هفتاد را به نمایش می‌گذارد – م .
27. هنرپیشه‌ای مقتدر، در میان زنان و ستارگان سینما معروف به اجرای نقشهای اصیل و کلاسیک. یا بازی در فیلم کرامر به اوج شهرت رسید. اغلب در فیلمهای خانوادگی بازی می‌کند و پس از نقش‌آفرینی در فیلم زن یک کلنل فرانسوی موفق به دریافت جایزه‌ی اسکار شد. از ویژگیهای این زن، موهای بور (بلوند)، چشمان آبی کم فروغ، و لهجه‌ی بریتانیایی است – م.
28. از قدیمی‌ترین، معروف‌ترین و محبوب‌ترین کمدینهای آمریکایی که از جنگ جهانی دوم با اجرای شوهای کمدی برای سربازان آمریکایی به محبوبیت رسید. ویژگی خاص او اجرای برنامه‌های کمدی با چهره‌ای جدی و عاری از لبخند است – م.
29. یکی از شومن‌های آمریکایی که برنامه‌هایی ویژه‌ی زنان خانه‌دار آمریکا می‌سازد و در بین زنان آمریکا بسیار محبوب است – م.
30. اصطلاحی است زبانزد مردم آمریکا که "There’s no business like show business." یعنی هیچ تجارتی مانند تجارت شو [سودآور] نیست. مؤلف به طنز در این جا کلمه‌ی «مگر» را به جای «مانند» نشانده است – م.

منبع مقاله :
پوستمن، نیل؛ (1391)، زندگی در عیش، مردن در خوشی؛ ترجمه صادق طباطبایی، تهران، انتشارات اطلاعات، چاپ هفتم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط