برگردان: صادق طباطبائی
«و حالا...»
آلن اسمیت (Allen Smith)، بذلهگوی آمریکایی، در فرصتی گفته بود تهدید کنندهترین طنین و بازتابی که میتواند یک حرف یا کلمه در زبان انگلیسی داشته باشد در کلمهی “uh oh” مستتر است، که معادل فارسی آن شاید «اُهاُه» باشد؛ مثلاً زمانی که یک پزشک به عکس رادیولوژی یک بیمار مینگرد ابروان خود را بالا میکشد و زیر لب زمزمه میکند «اُهاُه». من مدعی هستم کلماتی که تیتر و عنوان این فصل کتاب را تشکیل میدهند در بیان نابسامانی و رساندن عمق فاجعه از کلمهی مورد نظر اسمیت کماثرتر نیستند، خصوصاً اگر با بالا انداختن ابرو و نجوای زیرلب توأم نباشد و تنها با نوعی تکان و اشارهی شانه یا سر باشد، که بیان و آمیزهای از تمسخر و طعن نیز داشته باشد!
این اصطلاح، اگر بتوان آن را اصطلاح نامید، دستور زبان ما را با یک ردیف جدید از انواع کلمه غنیتر میکند (ردیف کلمات و حروف ربط)، که البته چیزی را به چیزی ربط نمیدهد؛ بلکه برعکس همهچیز را از همه چیز جدا میسازد.
این کلمه، با این حالت، رمز و سمبل جمع و جوری را تداعی میکند که بیانگر عدم استمرار و تداوم و یادآور وجود انقطاع و گسستگی در بخشهای عظیمی از آن مقولهای است که در حال حاضر در آمریکا به عنوان مناظرات مردمی، گفتگوهای عامه، گپهای عامیانه، آرا و عقاید، و شعور اجتماعی معروف است.
با بیانِ «وحالا...» در برنامههای خبری تلویزیون و رادیو این معنی اعلام میشود که آنچه هم اکنون شنیده یا دیده شد، هیچ گونه رابطه و پیوندی با آنچه از این پس شنیده یا دیده خواهد شد وجود ندارد و آنچه گذشته نیز مزیت و برتری بر آنچه الان یا اصولاً هر وقت دیگر خواهد آمد ندارد و نخواهد داشت.
«و حالا...» دربرگیرندهی این اعتراف است که جهانی که توسط رسانههای الکترونی و به گونهای برقآسا ارائه میشود از هرگونه نظم و معنی تهی است و دلیلی برای جدی گرفتن آن وجود ندارد. هیچ قتل و جنایتی وحشتناک نیست؛ هیچ زلزله و زمین لرزهای فاجعهآفرین و نگران کننده نیست؛ هیچ خطای سیاسیی خسارتبار و پرهزینه نیست؛ در فوتبال هیچ نسبتی در رابطه با گلهای خورده و زده شده، سقوط دهنده نیست؛ هیچ گزارشی از وضع هوا آنچنان تهدید کننده نیست که ضرورتی نداشته باشد گوینده با اعلام «و حالا...»، آنها را از ذهن و حوزهی اندیشه و خودآگاهی ما خارج نسازد. با عبارت «و حالا...» گویندهی خبر میخواهد بگوید که: شما به اندازهی کافی در مورد موضوع قبلی تأمل و اندیشه کردهاید (جمعاً حدود 45 ثانیه)، و لزومی ندارد که خود را ناراحت کنید و بیش از حد نگران باشید (یعنی بیش از اندازهی 90 ثانیه) و بالاخره این که از همین حالا توجه خود را به یک قطعهی دیگر خبری یا یک شعار تجار معطوف دارید.
البته این تلویزیون نیست که جهان بینی «و حالا...» را آفریده است؛ بلکه همانطور که قبلاً نشان دادم این امر معلول پیوند تلگراف و فوتوگرافی میباشد. اما تلویزیون آن را تغذیه کرد و بارور ساخت و سپس به بلوغ رساند؛ اما بلوغی که دچار انحراف تناسلی است؛ زیرا در تلویزیون تقریباً هر نیم ساعت با حادثه و مطلبی مستقل از مطالب قبلی سروکار داریم که به لحاظ محتوی و از نظر چارچوب و مواضع عاطفی و احساسی هیچ وجه اشتراکی با برنامهی قبلی، و نیز آنچه بعدها میآید، ندارد. یکی از دلایل این امر این است که تلویزیون وقت و زمان را برحسب ثانیه و دقیقه میفروشد، مضافاً اینکه تلویزیون باید از عکس و تصویر سود جوید نه از کلمات؛ و بالاخره به این دلیل که بینندگان برحسب میل و حوصلهی خود هر زمانی که مایل باشند تلویزیون را روشن میکنند یا از آن روی میگردانند. لذا همهی برنامهها طوری ساخته و سازماندهی شدهاند که هر قطعهی هشت دقیقهای برای خود دارای رویدادی مستقل و مجموعهای واحد و جمعوجور است. به ندرت پیش میآید که از بیننده توقع آن رود که فکر یا احساسی را از یک قطعهی هشت دقیقهای به قطعهی بعدی منتقل کند با بدان مربوط سازد.
به شیوهای که تلویزیون «اخبار روز» را به نمایش میگذارد، نظام و الگوی محاورات مردم و شعور اجتماعی گستاخانهترین و دردناکترین صورت را پیدا کرده است؛ زیرا اخبار، این گونه که به ما منتقل میشوند، نه فقط قطعه قطعه و پارهپاره است، بلکه هیچ گونه نظام و چارچوب و دنبالهی منطقی ندارد و به همان اندازه که بینتیجه است، عاری از ارزش خبری نیز هست. از اینرو متانت و جدیّت واقعی ندارد و توجه و تأملّی را برنمیانگیزد. در یک کلام «اخبار» به یک سرگرمی لخت و عریان بدل شده است.
لحظهای بیندیشید! اگر به شما این امکان داده میشد که برای یک فرستندهی تلویزیونی، مسئولیت تهیه و تنظیم و اجرای برنامهی خبری را که حتیالمقدور بیشترین تماشاچی را به سوی خود جلب کند عهدهدار شوید، شما چه میکردید. در مرحلهی اول نقش گویندگی را به کسی واگذار میکردید که چهرهی او «با محبت» و «اطمینانبخش» باشد. متقاضیان هر کدام یک قطعه عکس 24 * 18 براق ارسال میکردند و شما آنهایی را که رخسارشان و حالت چهرهشان برای یک برنامه یا یک اجرای شبانه مناسب نبود کنار میگذاشتید. یعنی خانمهایی که از زیبایی صورت بی بهره بودند و از پنجاه سال بیشتر داشتند، و مردانی که کچل بودند، و نیز هر کسی را که اضافه وزن یا بینی دراز و بزرگ داشت، یا کسانی را که چشمان کوچکشان به هم نزدیک بود، مورد توجه قرار نمیدادید. به عبارت دیگر شما مجموعهای از آرایشگران یا آرایش دیدگان سخنگو را گرد میآوردید و سرانجام از بین این همه کسی را بر میگزیدید که بر روی جلد مجلات بتوان به او خوش آمد گفت!
دقیقاً یک چنین سیمایی را در کریستین کرافت میبینیم، و به همین دلیل بود که خود را به عنوان داوطلب گویندگی و تنظیم کنندهی خبر به فرستندهی “KMBC – TV” در کانزاسسیتی معرفی کرد. وکیل مدافع او، در جریان جنجال بر سر پروندهای که بعداً بر اثر اعلام جرم علیه همین فرستنده به دلیل مقولات سکسی به راه انداخته بود، گفت که بعد از ارسال مدارک تقاضا برای فرستنده، مدیران شبکه «از سیمای کریستین خیلی خوششان آمده بود» و لذا به او گفته بودند که میتواند از ژانویهی 1981 کار خود را شروع کند. کریستین نیز در ژانویهی 1981 کار را شروع کرد ولی در ماه اوت همان سال (یعنی 8 ماه بعد) به کارش خاتمه داده شد؛ زیرا سنجش افکار نشان میداد که جلای ظاهری و ژستهای او «مقبولیت عامهی» او را مخدوش ساخته است. (1)
حال واقعاً معنای عبارت «مقبولیت عامه را مخدوش ساخته است» یعنی چه؟ این مقوله چه ربطی به اخبار دارد؟ («مقبولیت عامه» برای اخبار تلویزیونی همان معنایی را دارد که برای هر برنامهی دیگر تلویزیونی...) یعنی اینکه بینندگان تمایل چندانی به دیدن چهرهی آقا یا خانم گوینده ندارد. معنی دیگر این عبارت این است که بینندگان به حرفهای او اطمینان ندارند؛ یعنی قیافهی گوینده به گونهای است که شایستهی اعتماد نیست. حال اگر مسئله شبیه به تریبون تئاتر بود، عدم مقبولیت میتوانست این معنی را داشته باشد که مجری یک نقش، در اجرای نقش محوله، موفق نیست؛ زیرا نمیتواند در تماشاچیان اثر مطلوب بگذارد، آنها را به درون نقش خود بکشاند، و اطمینان آن را جلب کند. اما کمبود یا فقدان «شایستگی اعتماد» در مورد یک برنامهی خبری تلویزیونی یعنی چه؟ مگر زن یا مردی که اجرای برنامه را در دست دارند چه نقشی دارند؟ و چگونه به این نتیجه میرسیم که حضور آنان بر روی صفحهی تلویزیون، ضریب احتمال صحت یا عدم صحت مطلبی را که میگویند در ذهن بیننده کم یا زیاد میکند؟ آیا بینندگان عقیده دارند که گویندهی خبر دروغ میگوید و این رویدادی که به شرح آن مشغول است اصلاً رخ نداده است؟ یا اینکه گویندهی خبری، بخش مهمی از واقعه را از بیننده مخفی کرده است؟
اگر این مطلب که: ملاک و معیار صحت و سقم یک خبر در این است که گوینده چهرهای قابل قبول داشته باشد به واقعیت نزدیک باشد، باید اذعان کرد که بسیار نگران کننده است. در روزگاران گذشته این سنت وجود داشت که کسانی را که خبری ناخوش میآوردند مجازات میکردند و حتی گاه به قتل میرساندند. آیا تلویزیون این آیین و روش را به گونهای در خور توجه مجدداً زنده کرده و آن را رواج داده است؟ آیا اگر از چهرهی کسی که برای ما خبری میآورد خوشمان نیامد باید او را مجازات کنیم؟ مگر به ما نیاوختهاند که به کلام و معنای آن نیندیشیدن و در عوض فقط گویندهی مطلب را ملاک دانستن خطایی است منطقی؟ (2) آیا تلویزیون این آموزش قدیمی را به دست باد سپرده و آن را به چاه نسیان سرنگون کرده است؟
اگر پاسخ این سئوالها حتی یک «آری» کمرنگ یا مقید به اما و اگر هم باشد، بدیهی است که حکایت از وجود یک مشکل میکند و ما با مسئلهای روبرو هستیم که باید مورد توجه معرفت شناسان قرار گیرد. این مشکل و این مسئله در این خلاصه شده است که تلویزیون معنا و مفهوم جدیدی از «حقیقت» عرضه کرده است (یا ممکن است دست به احیای معنا و مفهومی زده باشد که مضمون و محتوای آن این است: آخرین معیار برای صحت یک خبر «قابل اعتماد بودنِ» گویندهی خبر است. البته باید گفت که «قابل اعتماد بودن» یا نبودن گویندهی خبر در اذهان عامهی مردم در این نیست که همه یا پارهای از خبرهایی را که در گذشته خوانده است از بوتهی آزمون در ارزیابی صحت و واقعیت خبر، پیروز یا ناموفق به درآمدهاند. «قابل اعتماد بودن» در این جا یعنی فقط القای احساس صداقت و یکرنگی، اصالت، صحت یا صلابت و دلربایی و فریبندگی (خوانندهی این مطلب میتواند هر کدام از این صفات یا همهی آنها را خود به میل خود انتخاب کند)، که گویندهی خبر یا خبرنگار به بیننده و آن هم با رخسار و ژستهای مختلفِ صورت خود انجام میدهد.
این مسئله دارای وزنه و اهمیت بسیار بزرگی است و دامنهی تأثیر و حوزهی کاربردی آن به مراتب فراتر از آن است که فقط در حوزهی ارزیابی اخبار تلویزیون و ملاک و معیار حقیقت در محتوای برنامههای خبری مورد توجه قرار گیرد؛ زیرا اگر «قابل اعتماد بودن» در تلویزیون به عنوان معیارها و ترازوهای حقیقت جای واقعیت را بگیرد در این صورت نیازی نیست که سیاستمداران واقعیتها را زیاد جدی بگیرند و آن را وجههی همت خود قرار دهند، بلکه کافی است این احساس را در مردم القا کنند که هرچه میگویند از ضریب احتمال بالایی برای واقعیت داشتن برخوردار است؛ و البته آنها بدین کار توانا هستند و کیفیت ظهور و تجلی آنها این توفیق را نشان میدهد. من اعتقاد دارم که مثلاً این شر بدنامی و رسوایی و فساد و نیز این هالهی بیاحترامی که امروز ریچارد نیکسون را احاطه کرده است، نه به این دلیل است که او دروغ گفته است (3) بلکه از این جهت است که او در تلویزیون قیافهای دروغگو داشت. و البته این مسئلهای است که هیچ کس را – حتی دشمنان نیکسون را – شادمان نمیکند؛ زیرا که امکان و احتمال مقابل این مطلب آن است که کسی قیافهای دروغگو داشته باشد ولی در واقع راست بگوید و بدتر از آن، کسی که مانند انسانی صالح و راستگو به نظر آید ولی درواقع دروغ بگوید.
شماهم اگر تهیهی کنندهی بخش خبری یک ایستگاه تلویزیونی میبودید همهی این نکات را در نظر میگرفتید و تیم گویندگان خود را براساس ضوابطی انتخاب میکردید که دیوید مریک (David Merick) و دیگر تهیه کنندگانِ موفق مدنظر داشتند، شما نیز دائماً در این اندیشه میبودید که درجهی سرگرم کنندگی برنامهی خبری شما در بالاترین حد ممکن باشد. شما هم مثلاً قطعهای موزیک برای عنوان و آرم برنامه انتخاب میکردید.
تمامی برنامههای خبری تلویزیون با موزیک آغاز میشوند و گهگاه با موزیک هم تمام میشوند. تاکنون به معدود آمریکائیانی برخورد کردهام (بسیار معدود) که این عادت و واقعیت در نظرشان عجیب و در خور توجه جلوه کند.این گونه به نظر من میرسد که این امر نشانهای بارز از محو شدن و هضم شدن مشخصات مرزی میان امور جدی و امور تفریحی در ذهن و در افکار عمومی باشد.
ارتباط موزیک و سروکار آن با اخبار در کجاست؟ به چه منظوری از موزیک در این مورد استفاده میشود؟
به احتمال زیاد موزیک در برنامهی خبری همان نقشی را ایفا میکند که در تئاتر و فیلم سینمایی. موزیک برانگیزانندهی احساس شنونده و هدایت کنندهی همین انگیزه و احساس در تمامی طول برنامه است. اگر موزیک حذف شود؛ همان گونه و فیلم سینمایی. موزیک برانگیزانندهی احساس شنونده و هدایت کنندهی همین انگیزه و احساس در تمامی طول برنامه است. اگر موزیک حذف شود؛ همان گونه که گاهی حذف میشود و برنامهی جاری را متوقف میکنند تا خبر خاصی را به اطلاع برسانند؛ همهی بینندگان فکر ناگواری به ذهنشان خطور میکند و میپندارند واقعهی نگران کنندهای که احتمالاً زندگی آنان را تغییر خواهد داد به وقوع پیوسته است. لذا مادام که موزیک برای یک برنامه «چارچوب» به حساب میآید، بیننده مجاز است با این خیال در این اعتماد لمیده باشد که حادثهای رخ نداده است که لازم باشد بدان بیندیشد یا اینکه ذهن و وجود خود را برآشفته سازد؛ یا این فایده را دارد که در ذهن و قضاوت بیننده ارتباط رویدادی که گزارش میشود با واقعیت، تفاوت چندانی با ماجرا یا حادثهای که در روی صحنهی تئاتر اجرا میشود ندارد.
این استنباط که برنامهی خبری تلویزیون یک قطعهی هنری و یک ارائهی هنرمندانه است که محتوای آن به گونهای تنظیم و سامان داده میشود که سرگرم کننده باشد؛ با نکاتی دیگر و واقعیتهایی چند تقویت میشود. یکی از این نکات این است که زمان متوسط اعلام و شرح هر واقعه در خبر حدود چهل و پنج ثانیه است. کوتاهی مطلب همیشه و الزاماً دلیل کم اهمیتی نیست؛ اما در این مورد قطعاً چنین است.
در بدترین صورت، امکانپذیر نیست که بتوان مطلبی جدی پیرامون حادثهای اظهار داشت که در کمتر از یک دقیقه باید مطالب مهم آن اعلام شود. البته این نکته هم به وضوح دیده میشود که برنامههای خبری تلویزیون اصراری هم ندارند که این احساس را بیدار کنند یا این احساس را به بیننده القا کنند که هر کدام از خبرهایی که اعلام میشود دارای اهمیت زیادی است. چه، در این صورت میبایست بیننده بعد از شنیدن یا دیدن این خبر کمی روی آن فکر کند؛ امری که طبعاً باعث میشود نتواند توجه خود را به خبر بعدی، که در ردیف ایستاده و منتظر اعلام شدن است، جلب کند. در هر صورت بینندگان این شانس را ندارند که بتوانند توجه خود را به خبر بعدی جلب نکنند و نگاهشان بدان معطوف نشود؛ زیرا این خبر هم به احتمال قوی از تصاویر و فیلم متحرک برخوردار است، و برای یک تصویر یا یک صحنهی فیلم، کار آسانی است که بتواند علیه کلمه و عبارت قیام کند و راه حافظه را ببندد و امکان یادآوری را از میان بردارد.
به عنوان تهیه کنندهی خبر، حتماً شما هم خبرها و رویدادهایی را انتخاب میکردید و در ردیف جلو قرار میدادید که میتوانستید آنها را با فیلم یا تصویر یا تصاویری مستند سازید. یک متهم به قتل که به مقر پلیس منتقل میشود، سیمای عصبانی و خشمگین مصرف کنندهای که اغفال شده و زیان دیده است، خمرهای (بر حسب ادعا، با انسانی در درون آن) که از آبشار نیاگارا در حال پایین افتادن است، رئیس جمهوری که بر روی چمنهای کاخ سفید از هلیکوپتر پیاده میشود، چنین تصاویری همیشه مفتون کننده و جذاباند و وسایل تفریح و سرگرمی را فراهم میآورند و توقعات و انتظاراتی را که مردم از یک برنامهی سرگرم کنندهی تلویزیونی دارند به خوبی برآورده میسازند. بدیهی است که هیچ ضرورتی ندارد که تصاویر یک فیلم، هستهی اصلی و واقعی یک خبر مستند را بسازند. و ضرورتی هم ندارد که به دنبال علت استقبال مردم از چنین تصاویری برآییم. هر تولیدکنندهی تلویزیونی خوب میداند که تصاویر، بالنفسه خود را توجیه میکنند.
تمامی گویندگان خبر، چه مردم و چه زن، هنگامی که متنی یا عبارتی را در مقدمه یا در پایان یک خبر و فیلم مربوط به آن میخوانند، ژست و حرکات صورتشان نشان از بیاعتنایی و سهیم نبودن احساسی در واقعه دارد. هیچ نکتهای بهتر و بیشتر از این واقعیت رایج نمیتواند عدم ارتباط رویدادها را با واقعیتهای جاری تبیین کند و همین امر خود به میزان وسیع درجهی غیرواقعی بودن خبر و اهمیت آن را در نظر و عقیدهی گویندهی آن بیان میکند.
چنین به نظر میرسد که عدهی زیادی از گویندگان خبر اهمیت متنی را که قرائت میکنند نمیدانند. حتی عدهای از آنان نیز هنگامی که از یک زمین لرزه، یک کشتار دسته جمعی و یک قتل عام یا فجایعی دیگر گزارش میدهند وجد و شوری خللناپذیر در چهره دارند. گویی کوچکترین احساسی از غم یا ترس و نگرانی در سیمای گویندهی خبر شنونده و بیننده را دچار سردرگمی و خطا میکند.
در جامعهی مبتنی بر فرهنگ «و حالا...»، بینندگان تلویزیون شریک و هم پیمان گویندگاناند و طبعاً از آنان توقع دارند که نقش خود را به عنوان کسانی که با برخورداری از نازلترین میزان وقار، خیال خود را از سرو کار داشتن با مسائل عمیق و درک عمیقتر از این مسائل آسوده ساختهاند، به خوبی اجرا کنند. بینندهای نیز غافلگیر نخواهد شد و اتفاق نخواهد افتاد دارای عکسالعملی باشد که گویی خود را در درون واقعیت مطلبی که دیده قرار داده است؛ به همین گونه که هرگز پیش نمیآید که تماشاچی تئاتر، سالن را ترک کند و با خانهاش ارتباط تلفنی برقرار سازد به این دلیل که یکی از بازیگران روی صحنه گفته است که قاتلی در همسایگی شما در حال رفت و آمد است.
تماشاگران نیز میدانند که در پی هر مطلب منفک خبری، هر چقدر هم که از اهمیت برخوردار باشد (در این روز که این مطلب را مینویسم، یک افسر نیروی دریایی اعلام کرده است که بروز جنگ اتمی میان ایالات متحده و روسیه اجتنابناپذیر است.)، بلافاصله یک سلسله آگهیهای تجاری خواهد آمد که اهمیت خبر اعلام شده را در طرفةالعینی کاهش میدهد و چه بسا آن را کاملاً بیاهمیت جلوه دهد. این نکته عنصری اساسی و محوری ساختار برنامههای خبری و ناقض این ادعاست که اخبار تلویزیون شکل دادن جدی و عمیقی به افکار عمومی و شعور اجتماعی را هدف تیربلای خود قرار دادهاند. چه برداشت و تصوری شما از من و از این کتاب میداشتید اگر در همین جا سکوت میکردم و اعلام میداشتم: «بعد از یک وقفهی کوتاه دنبالهی کار خود را پی خواهم گرفت» و سپس برای شما جملاتی دوستانه و لطیف دربارهی یونایتد ایرلاینز یا بانک چیس منهتن در همینجا مینوشتم؟
قطعاً شما خیال میکردید و میاندیشیدید که من احترامی برای شما و نیز اهمیتی برای موضوع مورد بحث خود قائل نیستم. و اگر این کار را نه یک بار بلکه چند بار و در هر فصل از کتاب انجام میدادم قطعاً چنین میاندیشیدید (و حق هم داشتید چنین بیندیشید) که کل مطالبی که من در این کتاب عرضه میدادم ارزش آن را ندارد که توجه خود را به آن معطوف دارید. حال چگونه است که چنین فکری و نظری را دربارهی اخبار تلویزیون روا نمیداریم؟
به نظر من جان مطلب در آن نهفته است که ما از کتاب و دیگر وسایل ارتباط جمعی (نظیر فیلم) ثبات و قوامی آنچنان در طنین و تداوم و انسجامی آنچنان در محتوی انتظار داریم که چنین توقع و انتظاری را از تلویزیون، خصوصاً از برنامههای خبری آن، نداریم. ما آنچنان به بریدگی و از هم گسیختگی و عدم ثبات و دوام مستتر در تلویزیون خو گرفتهایم که نسبت به واژهی «و حالا...»، آن عکس العملی را نشان نمیدهیم که از انسانی با عقل سلیم انتظار میرود. یعنی آنچنان مسحور و مسخ شدهایم که وقتی گویندهی خبر، که همین الان به ما اطلاع داده بود که جنگ اتمی اجتنابناپذیر است، به ما میگوید که تا چند لحظهی دیگر مجدداً ظاهر میشود؛ فعلاً چند مطلب و پیام بازرگانی بشنوید! خسارت و زیانی را که چنین پراکندگیها و آشفتگیها و ناهمگونیهایی به تصورات و برداشت ما از جدیّت و اعتبار جهان وارد میسازند، بسیار عادی تلقی میکنیم خساراتی که به هیچ وجه قابل ارزیابی نیست، و هر چه که از میزان این خسارتها بگویم غلو نکردهایم.
بزرگترین میزان این خسارات را باید در ذهن جوانان و نوجوانانی جستجو کرد که انگیزه و احساس و همچنین کاوش و نگرش آنها به این جهان و مسائل آن عمدتاً توسط تلویزیون شکل میگیرد به این صورت که در ذهن جوان امروزی، تلویزیون هم سؤال را مطرح میکند و هم جواب آن را میدهد. به این ترتیب، وقتی که این گروه سنی از انسانها اخبار تلویزیون را نظاره میکنند، بیش از هر گروه دیگر از انسانها، به درون این معرفتشناسی کشانده میشوند که هر چه تلویزیون دربارهی خشونت و قتل و جنایت میگوید غلوآمیز است و در هر صورت باید آنها را جدی گرفت.
بیش از همه و خطرناکتر از همه اینکه: این مسائل نباید ذهن آنان را به خود مشغول دارد و به اصطلاح آنان را در مسائل اجتماعیشان سهیم سازد.
من تا آنجا جلو میروم که مدعی میشوم: چارچوب سوررئالیستی اخبار تلویزیون بر شالودهی تئوری «ضدارتباط جمعی» و «عدم دادو ستد اطلاعاتی و ارتباطاتی» استوار شده است؛ به گونهای که زاینده و رواج دهندهی نوعی شعور اجتماعی و گونهای از ذهن و فکر عامه و شیوهای از گپهای عامیانه است که در آن منطق، خرد، ثبات و استنتاجهای منطقی و عدم تناقض زوال پذیرفته و به کلی از میان رفته است.
در مباحث زیباشناسی، این پدیده را غالباً دادائیسم (قائل نبودن به ارتباط و انسجام) و در فلسفه آن را نیهیلیسم (پوچ انگاری) و در روان کاوی آن را شیزوفرنی (نوعی اختلال روانی و جنون جوانی) نام گذاردهاند. در زبان تئاتر پدیدههایی همانند اخبار تلویزیون را واریته مینامند.توجه کسانی را که خیال میکنند من در این بیان و توصیف راه غلوّ در پیش گرفتهام به شرحی که رابرت مکنیل (Robert Mac Neil) مدیر مسئول و رئیس هیئت تحریریهی بخش خبری نیوزآور (4) (Newshour) دربارهی اخبار تلویزیون اظهار داشته است جلب میکنیم:
فکر اصلی و چارچوب اولیه این است که «در تنظیم خبر رعایت اختصار کامل و حتیالمقدور کوتاه بودن مطلب؛ شرط اساسی است، زیرا نباید به حس دقت و توجه و تمرکز تماشاگر فشار وارد ساخت. لذا باید مطالب را کوتاه و موجز گفت و احساس بیننده را با تنوع در مطالب، مسائل، نو، هیجان و حرکت دائماً بیدار نگاه داشت. نباید مفهومی، پدیدهای، مشکلی یا بحثی را مطرح کرد که توجه بیننده را بیش از چند ثانیه به خود جلب کند.» (5)
او اضافه میکند که مجموعهی ساختار اخبار تلویزیون بر این شالوده استوار است که: «لقمه باید به اندازهی دهان باشد». از پیچیدگی در مطلب و عبارت باید اجتناب کرد. تعداد معانی باید حذف شود و پیام باید رسا و ساده و بدون قید باشد زیرا تحریکات بصری جایگزینی است برای اندیشیدن و دقت و ظرافت بیان. (6)
مکنیل (7) (Robert Mac Neil)، وقتی که اخبار تلویزیون را به یک پردهی نمایش تشبیه میکند یا به یک واریته، بهتر از هر کس دیگر میداند که چه میگوید. برنامهی خبری نیوزآورِ مکنیل، برنامهای است که غیرمتعارف و امیدوار کننده، و کوششی است تا محاورهای را که از کتاب نقش و اثر پذیرفته است وارد برنامههای خبری و سیستم ارائهی خبر کند. این برنامه از روش تحریک بصری چشمپوشی میکند و در مقابل، از تفاسیر و گزارشهایی که غالباً گسترده و جامع است و نیز از حوادث و رویدادهایی توأم با مصاحبههایی عمیق و مغزدار (که البته آنها هم اغلب از هشت الی ده دقیقه تجاوز نمیکند)، انباشته است. این برنامه تعداد خبر را کم میکند ولی در عوض بیشترین وزنه را به زمینههای حوادث و ارتباط وقایع با یکدیگر میدهد، (یا به عبارتی دیگر، به کیفیت بهای بیشتری میدهد تا کمیت.) اما این بنگاه تلویزیونی بهای تسلیم نشدن به روشهای عمومی تلویزیون را میپردازد. مکنیل که نمیپذیرد چارچوب نمایشها و شوهای تجاری را دستور کار خود قرار دهد، باعث شده است که عدهی بینندگان برنامهاش، در مقایسه با دیگر فرستندهها، بسیار کم باشد؛ تا آنجا که این برنامه ناگزیر شود منحصراً از طریق کمکهای عمومی هزینهی خود را تأمین کند. پرواضح است که مک نیل و همکارش درآمدی حتی کمتر از یک پنجم مقداری را دارند که دیگر مجریان خبری نظیر دَنرَدِر (8) (Dan Rather) و تام بروکاو (9) (Tom Brokaw) دریافت میدارند.
حال اگر شما میخواستید برنامههای خبری برای یک فرستندهی تجاری و انتفاعی تهیه و تولید کنید هرگز در برابر این انتخاب قرار نمیگرفتید که آیا باید به توقعها و پسندهای تلویزیون گردن نهید یا در برابر آن – به خاطر خرد و وجدان و شعور – مقاومت کنید؟ از شما خواسته شده است که بیشترین میزان و تعداد بیننده را جذب کنید؛ لذا شما چارهای نداشتید جز این که علیرغم میل و عقیدهتان سرانجام تولیدی را ارائه دهید که با توصیفهای مکنیل دربارهی اخبار تلویزیون منطبق باشد. مضافاً شما ناچار از انجام کارهای دیگری نیز بودید که ملنیل ذکری از آنها به میان نیاورده است. مثلاً شما میکوشیدید گویندگان خبرهایتان را، چه زن و چه مرد، به درجهی بالای اشتهار برسانید و به آنان شخصیتی والا اعطا کنید. شما دائماً در روزنامهها و حتی در تلویزیون برای این برنامه تبلیغ میکردید. شما در خلال برنامههایی دیگر، با نمایش قطعهای کوتاه و تبلیغاتی، توجه تماشاچی را به برنامهی خبری که بعداً خواهد آمد جلب میکردید. برای گویندگانی اخبار مربوط به هوا، از قیافهای استفاده میکردید که با بذله گوییهایش سنخیت داشته باشد و گویندگی اخبار ورزشی را به کسی میسپردید که زبان گفتارش و قیافه و حرکاتش به گونهای عوامانه باشد که بتواند از این جهت با آن مرد سادهی خیابانی شیشهی آبجو به دست و آن زن سادهای که در حال نوشیدن آبجو است ارتباط برقرار کند. خلاصهی کلام اینکه آرایش و زیور و ساختمان برنامهی خبری شما به گونهای با برنامههای خبری فرستندگان دیگر تلویزیونی و دیگر محصولات تولید کنندگان بخش صنایع و تجارت سرگرمی مشابهت داشت.
به این دلیل است که آمریکائیان، که سرگرمترین ملت جهان غرب هستند، کماطلاعترین و بیخبرترین مردمی نیز هستند که از حداقل اطلاعات عمومی بهرهمندند.
بر این مطلب از این روی پافشاری میکنم و بدین جهت بر آن تأکید میورزم که پیوسته به ما تلقین میشود که تلویزیون، به مثابه دریچهای و پنجرهای به جهان، آمریکائیان را به مردمی بدل ساخته است که آگاهترین و مطلعترین ملت عصر خود شدهاند.
ممکن است از خود سئوال کنیم منظور از «مطلع بودن» و «آگاه بودن» در این جا چیست؟
بد نیست به نتیجهی یک سنجش افکار عمومی و همهپرسی، که در این میان رفته رفته ملالآور نیز شده است، اشاره کنم که میگوید: در هر مقطع زمانی، بیش از 70 درصد مردم آمریکا نمیدانند وزیر امور خارجهشان کیست و نام رئیس دیوان عالی کشور چیست؟ به عنوان مثال اشاره میکنم به موردی دیگر. مثلاً به ایران و حادثهی «گروگانگیری». من عقیده دارم که هیچ رویدادی در این دوران اخیر به اندازهی این حادثه در رسانهها و مخصوصاً در تلویزیون مورد توجه قرار نگرفته و این گونه تداوم نداشته و به این شدت افکار عمومی آمریکا را بسیج نکرده باشد. از این جهت انتظار میرود که این مردم بیشترین اطلاع و آگاهی را در مورد هر چه که به این حادثه مربوط است داشته باشند.
حال من این سؤالها را مطرح میکنم: آیا اغراقآمیز است اگر بگویم از هر صدنفر آمریکایی یک نفر نمیداند که ایرانیان به چه زبانی تکلم میکنند؟ یا معنای واژهی «آیتالله» چیست و مفهوم آن کدام است؟ یا از هر صد نفر یک نفر دقیقتر بداند که اصول عقاید و مذهب ایرانیان چیست؟ یا چارچوب اصلی و کلیاتی از تاریخ ایران را یک درصد نمیدانند؟ و یا کسی از این عده نمیداند که شاه که بود و از کجا میآمد؟
با وجود همهی اینها، هر کس عقیدهای دربارهی این حوادث دارد؛ زیرا در آمریکا هر کس حق دارد عقیدهی خاص خودش را داشته باشد. شاید هم داشتن یک عقیده از آن جهت ضرورت داشته و مفید فایده باشد که اگر سروکلهی آمارگیران سنجش افکار عمومی و همهپرسان عقاید پیدا شد ارائهی پاسخی و ابراز عقیدهای میسر باشد. البته باید گفت که این عقاید، تفاوتی اساسی با عقایدی دارند که در قرون هجدهم و نوزدهم متداول بود، و نیز به لحاظ اهمیت و اعتبار در ردیف دیگری قرار دارند. این را باید بیاعتقادی دانست نه عقیده داشتن؛ زیرا احساساتی است تحریک شده و در واقع جبنش حس است نه تحریک عقل؛ از این جهت است که بنا به اظهارات پرسشگران سنجش افکار عمومی از این هفته تا هفتهی دیگر تغییر مییابد. این جاست که ما در برابر این واقعیت قرار میگیریم که تلویزیون معنا و مفهوم «مطلع بودن» را دگرگون ساخته است؛ آن هم بدین گونه که انوع بازی با اطلاعات را ابداع کرده است؛ که بهتر است آن را ضد اطلاعات بنامیم.
من این واژه را نزدیک به همان مفهوم و معنا بر این موضوع اطلاق میکنم که جاسوسان سیا (CIA) و کاگب (KGB) آن را استعمال میکنند. ضد اطلاعات مترادف با اطلاعات غلط داشتن نیست. ضد اطلاعات یعنی اطلاعات گمراه کننده و اغواگر داشتن – اطلاعاتی نامتناسب و ناموزون، بیاهمیت و بیفایده، قطعه قطعه شده و نامنسجم و منفک از یکدیگر؛ یا در خوشبینانهترین حالت، اطلاعاتی سطحی و قشری، اطلاعاتی ریاکارانه و باتزویر، یعنی وانمود کردن به اینکه انسان چیزی را میداند، در حالی که در واقع انسان را از دانستن همه چیز دور نگاه میدارد؛ یا در بدبینانهترین حالت او را به دانستن بیمیل میکند. با این بیان نمیخواهم ادعا کنم که اخبار تلویزیون، آگاهانه بر آن شدهاند تا درک و فهمی منسجم، هماهنگ، دارای نظام و چارچوب و هدفدار و معنیدار از جهان را از اذهان آمریکائیان بربایند؛ بلکه منظور من بیشتر آن است که تا زمانی که اخبار به مثابه یک سرگرمی تلقی و ارائه گردد، داشتن چنین ثمرات و تبعاتی اجتناب ناپذیر است. زمانی که میگویم نمایشنامهی اخبار تلویزیونی یا شو خبری تلویزیونی، عرضه کنندهی سرگرمی بوده و هدف آن نیز سرگرم کردن است نه ارائهی اطلاعات، معنی آن فقط این نیست که این واریتهها اطلاعات مستند و موثق را از ما کتمان میکنند، بلکه میخواهم به امر واقعی بسیار نگران کنندهای هشدار دهم؛ و آن این است که ما این درک و احساس را که «خوب مطلع بودن یعنی چه؟» از دست خواهیم داد. بیاطلاعی و جهل و ندانستن قابل علاج و قابل برطرف کردن است، اما چه باید کرد زمانی که نادانی را به جای دانش و دانستن قرار دادهایم؟
لازم میدانم با ذکر مثالی هشدار دهنده نشان دهم که چگونه این روند ما را به دام طلسم و افسون خود میکشاند. مقالهای از نیویورک تایمز (New York Times) مورخ 15 فوریهی 1983 چنین عنوانی را یدک میکشد: «کاهش علاقه و توجه به اظهارات خطا و غیرواقع ریگان». مقالهی مزبور با این جملات آغاز میشود:
«مشاوران رئیسجمهور در زمانهای گذشته اغلب و به طور مشهودی نگران میشدند وقتی که به آنان هشدار و تذکر داده میشد که رئیس جمهور سیاستهای خود یا رویدادهای روز را به گونهای غلط یا حتی گمراه کننده تبیین کرده است. امروزه چنین به نظر میرسد که دیگر نشانهای از چنین هشدارها و تذکرها وجود ندارد. واقعیت آن است که رئیس جمهور همچنان به بیان ادعاها و ماجراهایی میپردازد که قابل نقض و خلاف مینماید؛ اما گزارشگران رسانهها دیگر به شرح و تفصیل آن نمیپردازند. کاهش گزارش و شرح و بسط گزارشگران از دیدگاه کاخ سفید، نشانهی کاهش علاقهی تودههای وسیع مردم و نیز دائرهی وسیعی از افکار عمومی است.» [مشخص کردن عبارات از مؤلف است.]
این اطلاعیه و گزارش، خبر نیست، بلکه خبری است دربارهی اخبار. گذشتهای نه چندان دور به ما میآموزد که این واقعیت ربطی به جاذبه و دلربایی ریگان ندارد؛ بلکه نشانهی آن است که به چه چیزی خبر اطلاق میشود و مجموعهی اخبار چه مقولههایی را شامل میشود. من اعتقاد دارم که این خبر (10) پیشقراولان و پیش گامان پیکارگر جبههی آزادیهای فردی و اجتماعی را به همان اندازه سردرگم و متحیر میسازد که ستمگران و زورمداران جابر اعصار گذشته را. به عنوان مثال، والترلیپمن (Walter Lippmann)، روزنامهنگار بزرگ آمریکایی، در سال 1920 نوشت: «برای جامعهای که فاقد ابزار کشف دروغ است آزادی معنایی ندارد. در چنین جامعهای آزادی نمیتواند وجود داشته باشد.»
هرچند که لیپمن به امکان و شانس احیای مجدد شعور اجتماعی و افواه عامه، در سطح و میزانی که در قرون هجدهم و نوزدهم رایج بود، با بدبینی مینگریست، اما او نیز مانند توماس جفرسون – که قبل از او میزیست – بر این نظر تأکید میکرد که با داشتن مطبوعاتی که به عنوان و در نقش دروغسنج حضور دارند و عمل میکنند، رئیس جمهوری که حقیقت را مخدوش سازد یا آن را کتمان کند یا وارونه جلوه دهد نه تنها به افکار عمومی توهین روا داشته است بلکه توجه و بیداری افکار عمومی را – در برخورد شدید با خود – نیز موجب خواهد شد. اگر ابزار کشف دروغ در جامعه وجود داشته باشد، به عقیدهی او، جامعه نمیتواند نسبت به آنچه که این ابزارها کشف و اعلام کردهاند بیاعتنا و بدون دخالت بماند.
موردی که در بالا بدان اشاره کردم، ناقض اصل ذکر شده به نظر میرسد؛ زیرا از این مطلب چنین بر میآید که خبرنگاران گزارشگر وقایع کاخ سفید، هم میخواهند و هم میتوانند دورغها را عریان سازند و از این راه شالوده و زمینهی اظهار عقیدهی آزاد و آگاه را فراهم سازند و آن را به مردم هدیه دهند. اما ظاهر امر حکایت از آن دارد که این مردم و افکار عمومی هستند که ضمن عرض تشکر از خبرنگاران، و رد این هدیه، بیعلاقگی و عدم توجه خود را نیز به آنان اعلام میدارند.
گزارشهای مطبوعات دربارهی کوششهای کاخ سفید برای مخدوش ساختن و کتمان حقایق با عکسالعمل و پاسخی از افکار عمومی مواجه شد که قبلاً تکیه کلام معروف ملکه ویکتوریا نامیده میشد: سرگرم نشدیم! این لغات امروز معنایی دارند که بدون تردید در ذهن ملکه ویکتوریا خطور نکرده بود و هرگز بدان نیندیشیده بود. معنای این عبارت میگوید: چیزی که ما را سرگرم نکند ارزش بذل توجه را ندارد.
اگر انسان میتوانست دروغهای رئیس جمهور را با تصویر و فیلم اثبات کند و موزیک متن فیلم نیز فراموش نمیشد، در چنین صورتی، ممکن بود نگاه کنجکاوانهی افکار عمومی تحریک میشد. اگر فیلمسازی میتوانست مثلاً فیلمی به نام «همکاران پرزیدنت» بسازد و دربارهی اظهارات و نمایشهای گمراه کننده و اغواگر او دربارهی سیاستهای دولت صحنههایی بپردازد، اگر سرقتی نشان داده میشد یا چهرههای تیره و تاری به نمایش گذارده میشدند که مشغول کار با دستگاه پولشویی هستند (11)، در این صورت ممکن بود و احتمال داشت که به مثابه فیلمی جهت اطلاع تلقی شود. همگی خوب به خاطر میآوریم که برای پرزیدنت نیکسون زمانی مقدمات لغزش در سراشیبی سقوط فراهم شد که با نوارهای استراقسمع واترگیت، تریبون و صحنهای برای نمایش دروغهای او تشکیل شد. البته به نظر میآید که چنین برنامهای در مورد مبحث مورد نظر ما قرار نیست که برگزار شود. پرزیدنت ریگان ظاهراً کار دیگری ندارد جز گفتن چیزهایی که واقعیت ندارند و کاملاً صحیح نیستند. و در این امر نیز نکتهی سرگرم کنندهای وجود ندارد!
در این جا باید به نکتهی مهم دیگری هم اشاره کنم: بسیاری از «اظهارات خطا»ی رئیس جمهور از نوع مقولههای متناقضاند.
تناقض عبارت است از دو موضوع ممتنعالاجتماع که هر یک به تنهایی مفهومی صحیح و قابل قبول دارد ولی امکان تجمع آنها در یک چارچوب واحد وجود ندارد. نکتهی اصلی و مهم در این جا «چارچوب واحد و مجموعهی واحد» است؛ زیرا شرط اصلی تناقض وجود همین چارچوب و مجموعهی واحد است.
اگر کسی یک بار بگوید سیب را بیشتر از پرتقال دوست دارد و بار دیگر بگوید پرتقال را بیشتر از سیب دوست دارد، این مسئله تا زمانی که چارچوبها متفاوت است، متناقض نیست. دوست داشتن سیب یا پرتقال در دو زمان متفاوت (چارچوب و مجموعهی غیر واحد) از مقولهی تضاد است نه تناقض. حال اگر این دو بیان در یک مجموعهی مستمر و هماهنگ و منسجم اظهار شود، در این صورت همدیگر را نقض میکنند و لذا هر دو بیان نمیتوانند در آن واحد حقیقت داشته باشند. تناقض فقط آنجا میتواند وجود داشته باشد که بیانها و حادثهها به عنوان اجزای به هم پیوسته و منسجم یک چارچوب و یک ساختار و یک مجموعه تلقی گردند. اگر این مجموعه به صورت قطعه قطعه از میان برداشته شود؛ اگر این ساختار مخدوش و این چارچوب حذف شود؛ بدیهی است که تناقض نیز همزمان از میدان بیرون میرود.
هیچجا این واقعیت برای من آن اندازه از وضوح برخوردار نیست که زمانی که با دانشجویی بر سر ورقهی امتحان کتبیش صحبت میکنم. وقتی به او میگویم: «این ورقه را ببینید! این جا چنین و چنان نوشتهاید و آن جای دیگر چنان و چنین؛ و این هر دو – با هم و همزمان – نمیتواند درست باشد؛ بالاخره کدام یک درست است؟» با حالتی سرشار از ادب و در حالی که این دانشجو میخواهد تأثیر خوبی برجا بگذارد، از سئوال من به همان اندازه در شگفت و بهت است که من از پاسخ او وقتی که میگوید: «بله میدانم، ولی این مطلب در آنجا نوشته شده و دیگری در این جا.»
فرق میان من و چنین دانشجویانی در این است که من اظهار میدارم «این جا» و «آن جا» و «اینک» و «سپس» و همچنین «این قسمت» و «آن قسمت» از مطلب، با همدیگر مربوط است و این یکی استمرار آن دیگری و تداوم آن بوده و هر دو اجزای به هم پیوستهی یک فکر واحد و یک مجموعهی ذهنی و فکری واحد هستند و از یک مجموعهی هماهنگی برخوردارند.
شیوهی تفکری که با کتاب و کتابخوانی رقم خورده و پرداخته شده، نوع و چگونگی فکر و اندیشهی مرا تشکیل میدهد؛ در حالی که این دانشجویان از جهانی دیگر، با شیوهی تفکری استحاله شده در دنیای پرداخته و ساخته شدهی جهانبینی «و حالا...» برخاستهاند. اصول تفکر در چنین جهانی، همچون اجزای یک مجموعهی واحد، با یکدیگر انسجام، تداوم و پیوستگی و ارتباط جزء به جزء ندارند. بنابراین در چنین جهان فاقد استمرار و عاری از به هم پیوستگی، تناقض به عنوان معیار و شاخصهی تعیین ارزش و حقیقت یک مطلب جایگاهی ندارد؛ زیرا که در صورت فقدان ظاهری مجموعهی واحد و مشترک، دو مسئله متناقض، به نظر متناقض نمیآیند.
در این میان ما به گونهای باور نکردنی خود را با جهان مفهوم «و حالا...»ی اخبار تطبیق دادهایم – جهان قطعات منفک از یکدیگر، که در آن حوادث هیچ گونه رابطهای با گذشت و آینده و نیز با حوادث دیگر ندارند و برای خود مستقل مینمایند به طوری که تمام توقعات و انتظارات ما از انسجام، پیوستگی، و ارتباط، بیهوده به نظر میرسد و چه بسا که از میان نیز رفته است. بدیهی است که با زوال این انسجام و ارتباط، تناقض نیز از میان میرود. تناقض در چارچوب بیچارچوبی وجود ندارد. حال که چنین است و تناقض از میان رفته است و معنایی ندارد، بیان وجوه اختلاف بین اظهارات رئیس جمهور در گذشته و امروز چه نتیجهای دارد؟ اینها اباطیل مربوط به دیروز است و امروز نه جالب توجه است نه سرگرم کننده. اگر در این امر نکتهی سرگرم کنندهای وجود داشته باشد، همان وجود سردرگمی و بهت زدگی ناشی از بیاعتنایی و بیعلاقگی افکار عمومی در اذهان خبرنگاران است.
نکتهی مسخره و شاید مستوجب طعنی در این جا هست و آن اینکه: کسانی که – خبرنگاران – جهان و وقایع آن را قطعه قطعه کرده و به مردم عرضه داشتهاند، حال که در یک مورد میخواهند قطعات را به هم مرتبط سازند، بهت زده و شگفتزده از آنند که چرا کسی توجهی بدانها ندارد؛ و اصولاً اشکال و نقص کار را درک نمیکنند.
جرج ارول (12) (Grorge Orwell)، با وجود نگاه تیزی که دارد، نمیداند با این پدیده چگونه باید برخورد کند؛ چرا که این پدیده خصلتی «ارولی» ندارد. رئیس جمهور لگام مطبوعات را در دست ندارد. نیویورک تایمز و واشنگتن پست، پراودا نیستند و آسوشیتدپرس نیز خبرگزاری تاس نیست. چیزی به نام «گفتار جدید» وجود ندارد. کسی نگفته است که معنای دروغ یعنی راست و معنای راست یعنی دروغ. در این جا علت هیچ چیز دیگری نیست جز آنکه افکار عمومی خود را به عدم پیوستگی و فقدان انسجام عادت داده است و به لذت بردن و خوش بودن ناشی از بیاعتنایی و عدم مداخله در امور روی آورده است.
البته این وضعیتی است که آلدوس هاکسلی (Aldos Huxley) را هرگز به شگفتی و اعجاب وا نمیداشت؛ زیرا این دقیقاً همان چیزی است که او پیش بینی کرده بود. این احتمال در ذهن او قوت بیشتری دارد که دموکراسی غرب، با نیروی محرکه خود و به دست خود، خود را به بیفکری و بیاعتنایی سوق میدهد و در رؤیای آن ادامهی حیات میدهد که با زدن غل و زنجیر بر دست و پا به آن وادی کشانده شود. هاکسلی، برخلاف ارول، دریافته بود که کتمان حقیقت از مردم، در جامعهای که افکار عمومی آن نسبت به تناقض بیاعتنا و از پراکندگی تکنولوژیکی سرمست و تخدیر شده است، ضرورتی ندارد. آلدوس هاکسلی، البته به عنوان تشخیص درد و چارهی آن، تلویزیون را مهمترین مادهی مخدر برای ما تجویز نکرده بود، اما بدون شکل اظهارات مکنیل را میپذیرفت که گفته است: تلویزیون سومای (مادهی مخدر) آلدوس هاکسلی در «دنیای شگفتانگیز جدید» میباشد. در چنین دنیایی برادر بزرگ – ناظر کبیر – هاودی دودی (howdy Doody) است که نقاب از چهره برداشته است.
البته من ادعا نمیکنم که گناه عوامزدگی اطلاعات عمومی، فقط و انحصاراً به گردن تلویزیون است؛ ولی این هست که تلویزیون مدل و الگوی تصور و برداشت ما را از اطلاعات عمومی و استنباط عمومی مردم را از اطلاعات ارائه میدهد؛ آن گونه که در گذشته، ماشین چاپ قدرت تعیین کنندهی نحوه و شکل ارائهی اخبار بود. امروز تلویزیون این قدرت را به دست آورده است؛ علاوه بر آنکه نوع عکسالعمل ما را نیز در برابر خبرها تعیین میکند. این که تلویزیون اخبار را به صورت یک پردهی نمایش و یک واریتهی تلویزیونی ارائه میدهد، باعث شده است که رسانههای دیگر نیز به تقلید از آن برخیزند؛ به گونهای که مجموعهی جهان اطلاعات و حیطههای اطلاعاتی، بازتاباننده، منعکس کننده، و آئیه برگردان تلویزیون شدهاند.
به عنوان مثال، جوانترین روزنامهی آمریکا که در سراسر قاره انتشار مییابد و روزنامهای است فوقالعاده موفق، «یو.اس.آ.تودی» [آمریکای امروز] (USA-Today) است که قطع و فرم آن نیز از تلویزیون اقتباس شده و در کنار خیابانها در درون جعبههایی شبیه به تلویزیون به فروش میرسد. مقالهها به گونهای غیرمتعادل کوتاهاند. آنچه در وهلهی اول جلبنظر میکند تصاویر است و جداول و گرافیک، که برخی از آنها حتی در چند رنگ متفاوت چاپ شدهاند؛ جدول گزارش وضع هوا خود مقولهای است چشمنواز و دل فریب؛ بخش ورزشی ندارد؛ و بالاخره انبوهی از ارقام و آمارهای بیمعنی و بیهوده که حتی کامپیوتر را از خود بیخود میکند. در نتیجهی اینها، روزنامهی مزبور، که از سپتامبر 1982 کار انتشارخود را آغاز کرده است، امروزه (براساس آمارهای سال 1983) سومین یومیه بزرگ آمریکاست که بعد از دیلینیوز (Daily News) و وال استریت جورنال (Wall Street Journal) قرار دارد و بر آن شده است که از این دو نیز سبقت بگیرد.
روزنامه نگاران پایبند به شیوهی کهن، سطحی بودن و نظرفریبی این روزنامه را مورد انتقاد قرار دادهاند. اما هیئت تحریریه و دیگر دستاندرکاران آن نشان دادهاند که کسی نمیتواند آنان را از راهی که برگزیدهاند و بیاعتنایی و بیتوجهی آنها را به معیارهای ارزشی قدیم و برخاسته از فرهنگ کتاب میرساند باز دارد و تغییری در روش آنان ایجاد کند. رئیس هیئت تحریریه و سردبیر روزنامه، جان کوئین (John Quinn)، میگوید: «ما پروژهای را در دست نگرفتهایم تا در سطحی باشد که بخواهد مدال ارزش والا و ممتاز را به دست آورد. هیچ گاه برای کوتاهترین خبر جایزهای تعیین نشده است.» (13)چه احترام و ستایشی نسبت به معرفتشناسی تلویزیون اعجابآورتر از این ممکن است؟ در عصر تلویزیون، خبر کوتاه، مبنای اساسی و قیاسی برای اخبار در رسانههای چاپی شده است. تردیدی نیست که بیتوقعی آقای کوئین در دریافت مدال و جایزه طولی نخواهد کشید. بزودی دیگر روزنامهها نیز راه او را دنبال خواهند کرد و عنقریب است که شاهد اعلام جایزه برای بهترین خبری خواهیم بود که از یک سطر بیشتر تجاوز نکند.
به این نکته باید اشاره کرد و بدان توجه داد که مجلاتی نظیر پیپل (14) (People)، و یو.اس. (US = ایالات متحده) نه فقط نمونهها و مصادیقی از مطبوعاتی هستند که جهتگیری تلویزیون را برگزیدهاند، بلکه حتی تأثیر متقابلی نیز بر تلویزیون خواهند داشت. تلویزیون این آموزش را به مطبوعات داد که اخبار فقط سرگرمیهایی هستند و متقابلاً این آموزش را از آنان فراگرفت که این سرگرمیها هستند که اخبار را به دور میریزند. برنامههایی نظیر «سرگرمیهای روز» کارشان این است که اخبار مربوط به هنرپیشگان سرگرم کننده و نیز افراد معروف آنها را به مقولهها و نشانههای «جدی» فرهنگی مبدل سازند. و این دایره و گردونه این گونه بسته میشود که: هم شکل و هم محتوای اخبار به سرگرمی بدل میشوند.
ظاهراً چنین به نظر میرسد که از رادیو کمترین انتظار را میتوان داشت که خود را در سراشیبی سقوط به ورطهی تباهیهای دنبای هاکسلی، با تخدیر تکنولوژیکی آن، قرار دهد؛ زیرا که در هر حال رادیو وسیلهای خوب و مناسب برای انتقال زبان تعقلی و پرمحتویتر است. اما حتی اگر این واقعیت را به کناری نهیم که تا چه حد کارگاههای تولید موسیقی رادیو را در اختیار گرفتهاند، باز هم در مقابل این واقعیت مأیوس کننده قرار داریم که زبان و نوع گویشی که ما از رادیو دریافت میکنیم روز به روز و پیوسته سادهتر، ابتداییتر، و منقطعتر میگردد، به صورت جملات و کلمات مخفف در میآید، و در آن جهت حرکت میکند که عکسالعملهایی شبه بصری و تصوری پدید آورد. به عبارتی دیگر: زبان رادیو رفته رفته به زبان متداول و کامل کنندهی موزیک راک (در شکل متداول و رایج آن) بدل میشود که در عین حال بزرگترین منبع تأمین درآمدهای مالی آن نیز میباشد.
در حالی که این سطور را مینویسم برنامههایی در رادیو وجود دارد که در آن شنونده میتواند از طریق تلفن با برنامه ارتباط برقرار کند و صدای مجری برنامه را میشنویم که با لحنی توهینآمیز و با زبانی که بیشتر شباهت به خرخر انسان یا فشفش جانوری دارد با تلفن کننده گفتگو میکند. چنین برنامههایی، گرچه فاقد محتوی است (البته اگر مراد ما از محتوی معنایی باشد که از سابق در ذهن ما وجود دارد)، ولی از یکنظر دارای ارزش باستانشناسی است و در خور توجه باستانشناسان، که بتوانند تصوری از نحوهی مکاملهی انسانهای نئاندرتال – انسانهای اولیه – با یکدیگر به چنگ آورند.
نکتهای که بیشتر جلب توجه میکند این است که: زبان متداول در اخبار رادیویی، روز به روز بیشتر از پیش تحت تأثیر تلویزیون قرار میگیرد؛ کوتاهتر میشود؛ از چارچوب و نظام بیرون میافتد و هر روز بیش از پیش تداوم و استمرار معانی را از دست میدهد و از گذشته و حال بریدهتر میشود؛ به گونهای که دیگر نمیتوان امکان درک یک معنی و یک مطلب اساسی را فقط از طریق شنیدن رادیو به دست آورد.
فرستندهی رادیوئی وینز (Wins) در نیویورک سیتی از شنوندگان خود میخواهد: «شما بیست و دو دقیقه وقت به ما بدهید، ما جهان را به شما میدهیم.» بدیهی است که این امر جدی تلقی میشود و نباید تصور کنیم که شنوندگان این شعار آن را موجود و مولد زاییده و بالیدهی یک مغز پریشان تلقی میکنند.
و اینچنین است که با شتابی زیاد به سوی جهان اطلاعاتی و «زیست – محیطی اطلاعاتی» به حرکت درآمدهایم، زیست محیط اطلاعاتی که به حق باید و میتوان آن را مایهی «گذران عوامانهی عمر» نامید.
رسانههای ارتباطی ما واقعیتها را همان گونه دستمالی میکنند و آن را بازیچه قرار دادهاند که با نام اعلام این واقعیتها (اخبار) بازی میکنند. آنها این نام را برای وقت گذرانی و تفریح و لذا برای اعلام سرگرمی به کار میبرند.
بارها این امر به اثبات رسیده است که یک فرهنگ الزاماً از طریق داشتن اطلاعات غلط و آرا و عقاید اغواگر و گمراه کننده به انحطاط و زوال و انهدام کشانده و کشیده نمیشود؛ اما هنوز اثبات نشده است که فرهنگی بتواند از این مهلکه جان سالم به در برد و به سوی افول خویش گام برندارد زمانی که خلال بیست و دو دقیقه رأی و عقیدهی خود را دربارهی جهان شکل میدهد و ملاک ارزیابیش از این جهان، میزان قهقههی شادی و شدت خنده است.
پینوشتها:
1. گزارش نسبتاً مبسوطی از شکوائیه دوشیزه کرافت را نیویورک تایمز مورخ 29 جولای 1983 منتشر کرده است.
2. مانند همین معنی که به زبان عربی میگویند: انظر الی ما قال ولاتنظر الی من قال – م.
3. در ماجرای رسوایی انتخاباتی موسوم به واترگیت – م.
4. زمان خبر: عنوان برنامهی خبریِ مکنیل و لرد – م.
5. رجوع شود به: مکنیل (McNeil)، ص 20.
6. همان مأخذ، ص 4.
7. خبرگوی شبکهی غیرانتفاعی پیبیاس، همکار جیم لِرد – م.
8. مجری سرشناس اخبار شبکهی سیبیاس، از محبوبترین خبرگویان ایالات متحده و بسیار جدی درکار خود. از ویژگیهای او قیافهی خشن است که هیچ لبخندی بر لب ندارد- م.
9. خبرگوی اصلی شبکهی تلویزیونی انبیسی در حال حاضر – م.
10. مقالهی نیویورک تایمز – م.
11. دستگاهی که از افراد بانفوذ در سیستم بانکی و بعضاً در دوائر دولتی شکل گرفته و با نقل و انتقالات سندسازیها پولهای سیاه و قاچاق را مشروع میسازد – م.
12. دربارهی جرج ارول و آلدوس هاکسلی به «یادداشت مترجم» مراجعه شود – م.
13. رجوع شود به: مجله تایم (Time)، مورخ 9 جولای 1984، ص 69.
14. مردم: مجلهای دربارهی شخصیتهای فیلم و موسیقی و ورزش در آمریکا – م.
پوستمن، نیل؛ (1391)، زندگی در عیش، مردن در خوشی؛ ترجمه صادق طباطبایی، تهران، انتشارات اطلاعات، چاپ هفتم