برگردان: صادق طباطبائی
هنگامی که در سال 1969 م، نخستین حلقه از سریال تلویزیونی سهسام استریت (Sesam Street) به نمایش درآمد، حالتی پدیدار شد که گویی از قبل پیشبینی و طرّاحی شده بود و آن استقبالی بود که هم از ناحیهی کودکان و اولیای آنان و هم از سوی آموزگاران و مربیّان تعلیم و تربیت از این برنامه به عمل آمد. مخاطبان عمدهی این برنامه کودکانی بودند که دوران قبل از تحصیلات ابتدایی را میگذراندند؛ یعنی بین سنین چهار تا هفت سال.
استقبال کودکان به این دلیل بود که آنان با آگاهیهای تجارتی و شوها و شعارهای آن بزرگ شده و به گونهای غریزی میدانستند که سرگرم کنندهترین بخشهای تلویزیون همین برنامههای تبلیغاتی آن است. آن دسته از کودکانی که هنوز وارد مدرسه نشده و نیز دستهای دیگر که تازه آموزش ابتدایی را شروع کرده بودند، تعجّب نمیکردند که برنامهی آموزشی از یک مجموعه سریال تبلیغاتی تشکیل شده است. از طرف دیگر وجود تلویزیون را به عنوان ابزار و رسانهای که رسالت سرگرم کردن آنها را دارد کاملاً بدیهی انگاشته و آن را بدین صورت پذیرفته بودند.
استقبال پدران و مادران از این سریال چند علّت داشت: نخست آن که احساس گناه را در آنان، که نمیتوانستند یا نمیخواستند تماشای تلویزیون را برای کودکان خود محدود کنند کاهش میداد.
سریال سهسام استریت ظاهراً توجیهگرِ خوبی بود؛ به این معنی که میتوان به کودکانِ چهار تا پنج ساله اجازه داد مدتی طولانی در برابر تلویزیون، بیحرکت و منفعل، بنشینند و به تصاویر متحرّک خیره شوند. علاوه بر آن، پدران و مادران به خوبی نوید دادند که تلویزیون مطالبی را به فرزندان آنها آموزش خواهد داد؛ کاملاً متفاوت با آنچه که فقط به آنان بیاموزد که خوشمزهترین و لطیفترین چیپسها و پُفکها کدام است.
همزمان با اینها، این برنامه این رسالت را برای خود قائل شده بود که به فرزندان آنان، خصوصاً به آنها که دوران قبل از آموزش ابتدایی را میگذراندند، خواندن را بیاموزد. نکتهی اخیر، در فرهنگی که رابطهای سرد با کودکان داشت و آنها را غالباً موجودهایی مزاحم میدید، بسیار اساسی است و امر کوچک و کماهمیتی نیست. افزون بر آن، با وضوح تمام مشاهده میشد که این برنامه، صرفنظر از کاستیهای معدودش، در انطباقی کامل با روحیهی آمریکای عصر حاضر قرار دارد. راه و رسمی که سهسام استریت در استفاده از عروسکهای ملوس، افراد مشهور، آهنگهای دلپذیر، و تعویض بسیار سریع صحنهها [= کاتهای سریع] به کار برد، کودکان را بسیار مسرور و سرگرم میکرد و از اینرو در آماده کردن آنها برای ورود به فرهنگی که دوستدار شادی و خوشگذرانی است، بسیار مناسب و کارساز بود.
آموزگاران نیز غالباً نظر مساعد و خوبی نسبت به این سریال ابراز میداشتند و برخلاف اعتقاد رایج، آنها نشان دادند که آمادهاند روشهای نوین تعلیم و تربیت را بپذیرند؛ خصوصاً اگر به آنان گفته شود که آموزش از طریق به کار گرفتن تکنولوژیهای مدرن مؤثرتر و جذّابتر صورت خواهد گرفت (از همینرو آنان از اندیشههای مدرن و شیوههای نوین، نظیر «آموزشِ قرائت بدون معلم»، تستهای استاندارد، متون یکدست، و اخیراً استفاده از میکروکامپیوترها در کلاس درس استقبال کردند.)
سهسام استریت به عنوان مددکاری پرذوق و با نشاط برای حلّ مشکل روزافزون آموزش قرائت کودکان آمریکایی تجلّی کرد و همزمان به نظر رسید وسیلهی خوبی برای تشویق کودکان به حضور در کلاس درس باشد.امّا امروز دریافتهایم که سهسام استریت به گونهای کودکان را برای حضور در کلاس درس تشویق و تحریک میکند که برنامهی کلاس درس و آنچه در مدرسه جریان مییابد به گونهای باشد که در برنامهی تلویزیونی اجرا میشود. به عبارت دیگر، امروزه میدانیم که این سریال روشها و اندیشههای متداوِل تشکیل کلاس درس را به گور میسپرد.
در حالی که کلاس درس مکانی است با دادو ستدهای اجتماعی، جایگاه مقابلِ صفحهی تلویزیونی مکانی است خصوصی. در حالی که در کلاس درس از آموزگاران میتوان سؤال کرد و از او برای بهتر فهمیدن کمک گرفت، امکان سؤال از صفحهی تلویزیون وجود ندارد، در حالی که در مدرسه مسئلهی اساسی رشد زبان محاوره و پرورشِ گویش است، تلویزیون از بینندهی خردسال خود فقط بذل توجّه میطلبد. در حالی که رفتن به مدرسه از طرف قانون گذار اجباری شناخته شده است، حضور در برابر صفحهی تلویزیون عملی است در چهارچوب آزادیهای فردی. نکتهی دیگر این که در کلاس درس، در صورت تمرّد از دستور معلم، امکان جریمه و تنبیه وجود دارد، ولی عدم توجّه به تلویزیون مستوجب مجازات نمیشود. نکتهی دیگر این که در کلاس درس، در صورت تمرّد از دستور معلم، امکان جریمه و تنبیه وجود دارد، ولی عدم توجّه به تلویزیون مستوجب مجازات نمیشود. نکتهی دیگر این که رفتار کودک در مدرسه منجر به درک ظرافتها و رعایت آئینهای رفتار اجتماعی میشود و او را برای شرکت در اجتماع آماده میسازد، اما حضور در برابر صفحهی تلویزیون مستلزم رعایت هیچ ضابطهی اجتماعی نیست؛ زیرا تلویزیون هیچ مفهومی از رفتار اجتماعی ندارد. در حالی که شوخی و خنده در کلاس درس وسیلهای است در خدمت هدف، در تلویزیون وظیفهی اصلی و تنها رسالت است و هدف نهایی تلقی میشود.
علیرغم همهی اینها، نباید به سهسام استریت و بعدها به شاخهی منشعب از آن کمپانی الکتریکی (The Electric Company)، خرده گرفت و این اتهام را وارد کرد که این برنامهها روشهای سنّتی کلاس درس را، با تبدیل کردنِ کلاس درس به مکانهای قهقهه، نابوده کرده است. اگر کلاس درس، که باید محیطی باشد برای آموزش، به مکانی تبدیل شده است مخصوص شادی و سرگرمی، باید اعلام جرم را متوجّه مخترع تلویزیون کرد نه «کمپانی تلویزیون کودکان» (سازندهی سریال سهسام استریت). از کسانی که رسالت خود را تهیّه و تنظیم شوهای «خوب» تلویزیونی میبینند نمیتوان انتظار داشت و از آنان به آسانی درخواست کرد که به سؤال: «کلاس درس اصولاً برای چه منظوری تشکیل میشود؟» پاسخ مقتضی بدهند. با ابن بیان نمیخواهم بگویم که سه سام استریت هیچ گونه آموزشی در برنداشته است یا ندارد؛ این سریال به همان اندازه آموزنده است که دیگر برنامههای تلویزیونی.
قرائت یک کتاب – هر کتابی – موضعی خاص و عقیدهای معیّن را نسبت به امر تعلیم طلب میکند. همین طلب را در تلویزیون و برنامههای آن هم میبینیم زمانی که به تماشای آن نشستهایم نمایش سهسام استریت و نیز Little House in Cheers. The prairie، و تونایتشو (Tonight Show) [= نمایش امشب]، روش و اسلوبی خاص از امر تعلیم را طلب میکنند که میتوان آن را «شیوهی تلویزیونی تعلیم» نامید. این شیوهی تعلیم در تعارض و خلاف جهت «دانش کتاب» و کتابخوانی قرار دارد و با دانش مدرسهای، که با به خدمت گرفتن کتاب و کتابخوانی حاصل میشود، مغایرت اساسی دارد.
اگر بتوان ایرادی به سهسام استریت وارد کرد، آن ایراد این خواهد بود که هدف خود را «متحد بودن با کلاس درس» قرار داده است؛ و به همین دلیل هم توانسته است هزینهی تولید خود را از محلّ درآمدهای عمومی تأمین کند. سهسام استریت، به عنوان یک شوی تلویزیونی از نوع خوب آن، هرگز کودکان را تشویق نمیکنند و بر آن نمیدارد که مدرسه و هر چه را که به مدرسه مربوط میشود دوست بدارند؛ بلکه کودکان را تشویق میکند که تلویزیون را دوست بدارند و بدان خو کنند.
همین جا باید اضافه کنم که مهم این نیست که سهسام استریت به کودکان حروف الفبا و اعداد را میآموزد یا خیر، بلکه اگر به بررسیها و نتیجهگیریهای جاندیوئی (John Dewey) در کتابِ تجربهاندوزی و تعلیم توجّه کنیم، «محتوای درسی که به انسان میدهند در آموزش او کمتر اثر دارد. این عقیدهی درستی نیست که میپندارند از طریق مطالعه بر روی چیز مخصوصی است که انسان چیزی را فرا میگیرد... آموزش و پرورش در واقع عبارت است از شکل گرفتن رفتار و سلوکی که به موازات و بر اثر مطالعه کردن در انسان پدیدار میشود؛ به گونهای که از این پس برای او سودمند افتد...» (1)
به عبارت دیگر، انسان، از آموختن، چگونه آموختن را میآموزد. جان دیوئی در جای دیگری مینویسد: «چه باید کردن را انسان میآموزد.»
تربیت و پرورشی که تلویزیون بر روی کودکان اعمال میکند این است که به آنان میآموزد که آنچه را که به هنگام تماشای تلویزیون باید انجام دهند، انجام دهند. این توقّع و الزام، با آنچه که کلاس درس از آنان میخواهد به همان اندازه فاصله دارد که خواندن یک کتاب در حال دیدن یک پردهی نمایش.
اگر به پیشنهادهای جدیدی که برای بهبود نظام آموزشی ارائه میشود توجه کنیم، راه به جایی نخواهیم برد. این نظریه که خواندن کتاب و تماشای تلویزیون نتایج و دستاوردهای کاملاً متفاوتی را در امر آموزش و پرورش در پی خواهد داشت، هستهی مرکزی و کانون اصلی مشکل تعلیم و تربیت را در آمریکای امروز توجیه میکند. آمریکای امروز، مثال و نمونهی بارزی است از آنچه که به سومین بحران تعلیم و تربیت در غرب موسوم گشته است. اوّلین بحران، پنج قرن قبل از میلاد، زمانی رخ میدهد که آتن مرحلهی انتقال از فرهنگ شفاهی را به فرهنگ مکتوب میگذراند. اگر کسی واقعاً میخواهد بداند که این بحران کدام است، باید حتماً آثار افلاطون را بخواند. دومین بحران در قرن پانزدهم، بعد از ظهور ماشین چاپ، رخ داد و موجب دگرگونیهای اساسی و عمیقی در اروپا شد. انسان باید نوشتههای جانلاک (John Locke) را بخواند؛ اگر میخواهد به عمق این دگرگونی و تحوّل پی ببرد. سوّمین بحران امروز صورت گرفته است، آن هم در آمریکا، و آن نتیجهی انقلاب الکترونی و خصوصاً اختراع تلویزیون است. اگر کسانی میخواهند معنی این بحران را دریابند باید آثار مکلوهان را بخوانند.
آنچه امروز با آن سروکار داریم فروپاشی و از هم گسیختگی سریع پایهها و زمینههای تعلیم و تربیتی است که بر محور الفاظ و عبارات آرام و مکتوب استوار بود و همزمان و با همان سرعت با ظهور نظام تعلیم و تربیتی مواجه هستیم که مبتنی بر شالودههای تصاویری الکترونی است که به گونهی برق آسا در حرکتند و لحظه به لحظه تحوّل مییابند.
در حال حاضر کلاسهای درس هنوز با حروف چاپی مرتبط هستند؛ هر چند که این به هم پیوستگی و ارتباط با سرعتی زیاد در حال کاهش و ضعیف شدن است. و این همه در شرایطی است که تلویزیون هر روز بیش از پیش راه خود را به جلو میگشاید و به سطوح و به اعماق نفوذ میکند؛ بدون آن که به تکنولوژی بزرگ ماقبل خود که به سرعت جانشین آن میشود و آن را به عقب میراند، کمترین امتیازی بدهد؛ و هر روز باورها و استنباطها و نگرشهایی جدید از دانش و راه و رسم آن خلق میکند؛ و آن را جایگزین باورهای متداول عصر کتابخوانی میسازد.
بدون هر گونه دغدغه و عاری از هرگونه غلوّ و اغراق میتوان ادعا کرد که در حال حاضر بزرگترین ابتکار عمل در مقولههای آموزش و پرورش در ایالات متحده آمریکا در دست مدیران مسئول و آموزگاران تعلیم دیده نیست و توسّی کلاسهای درس در مدارس اعمال نمیشود، بلکه این امر خطیر در خانه صورت میپذیرد. و آن هم توسّط صفحات تلویزیون. و به حق و در نهایت صراحت میتوان گفت که این کار را، نه کارشناسان امور تربیتی و آموزشی سامان میدهند و نه مسئولان متعهد آن، بلکه انحصاراً مدیران و کارگزاران شبکههای تلویزیون و هنرمندان و مجریان برنامههای تفریح و سرگرمی برعهده گرفتهاند.
من ادّعا نمیکنم که این شرایط و اوضاع و این واقعیت ناخوشآیند و نگران کننده نتیجهی یک توطئه سازمان یافته و هدفدار است و یا این که مسئولان تلویزیون و دستاندرکاران آن خواهان چنین چیزی هستند و مسئولیّت آن را پذیرفتهاند یا باید بپذیرند؛ بلکه میخواهم – و به خود حق میدهم – که بگویم همان گونه که در گذشته حروف الفبا و سپس ماشین چاپ و ظهور کتاب و تکنولوژی آن تأثیر مستقیم بر زندگی جوانان ما گذارد و در تمامی زمینهها توجّه آنها را به خود معطوف داشت و نیز راه و رسم ادراک و اندیشه و خوی تفکر را در آنان شکل داد و در یک کلام آنان را در کنترل خود گرفت، امروزه تلویزیون همین نظارت و شکلدهی و کنترل را تمام عیار در دست دارد، و با در دست گرفتنِ این ابزارِ کنترل، به قدرتی دست یافته است که عملاً عنان آموزش و پرورش کودکان و نوجوانان ما را در دست گرفته است.
از این جهت بسیار به مورد و بجاست که گفته شود تلویزیون سیستم و محتوی و برنامهی آموزشی عصر حاضر است، و در یک کلام عبارت است از نظام آموزشی دوران معاصر. آنچه من – که با فرهنگ آموزشی کتاب و کتابخوانی خو گرفتهام – از نظام آموزشی میفهمم این است: سیستمی جامعالاطراف و همگون و منسجم، مرکّب از اطّلاعات و نیز راهنماییهایی با این هدف که در قدرت تعقّل و اندیشه و نیز رشد و شکلگیری شخصیت کودکان و جوانان مستقیماً مرکّب از اطّلاعات و نیز راهنماییهایی با این هدف که در قدرت تعقّل و اندیشه و نیز رشد و شکلگیری شخصیت کودکان و جوانان مستقیماً مؤثر باشد، بر دانش آنان بیفزاید، و نیز در تعلیم و پرورش و ساختار فرهنگی آنها نقش اساسی داشته باشد. آنچه امروزه تلویزیون انجام میدهد بیکموکاست دقیقاً همین اثرگذاریهاست؛ و لذا میگویم: تلویزیون نظام آموزشی دوران معاصر است. بیان این تفکّر از این جهت است که به نحوی بگویم: تلویزیون رقیبی موفّق برای آموزش مدرسهای است و عنقریب است که رقیب خود را کاملاً از میدان بیرون کند.
من قبلاً در کتابی دیگر تحت عنوان Teaching as a conserving Activity (آموزش به مثابه کوششی محتاطانه)، دربارهی وجوه اختلاف و تناقض میان این دو نظام آموزشی – تلویزیون و مدرسه – به طور مشروح بحث کردهام و نمیخواهم در این جا با تکرار آنها وقت خود و خواننده را بدان اختصاص دهم. امّا میخواهم در اینجا به دو نکته اشاره کنم که فکر میکنم در آن کتاب به اندازهی کافی روشن نکرده باشم و بعلاوه در بحث فعلی من، نقشی محوری دارند.
مهمترین نقشی که تلویزیون در تدوین تئوری جدید تعلیم و تربیت برعهده دارد القای این باور و نظریه است که تعلیم و سرگرمی با هم متّحداند و نباید از هم جدا شوند. چنین اصل مطلق و باورِ قاطعی را در امر تعلیم و تربیت در هیچ کدام از مکاتب و رسالههای تعلیم و تربیت نمییابیم، نه در کنفوسیوس و نه در افلاطون، نه در آثار سیسرو ولاک و نه در اندیشههای جان دیوئی. با نگاهی به آثار و کتابهای مربوط به تعلیم و تربیت، گهگاه به اشاراتی برمیخوریم که معتقد است: کودکان زمانی بهتر دل به تعلیم و آموزش میدهند که آنچه را که به آنان تعلیم داده می شود دوست داشته باشند. همچنین باورهایی را میبینیم – افلاطون و دیوئی نیز میپندارند – که صریحاً معتقدند: فکر و عقل زمانی رشد و پرورش مییابد که بر پایههای محکم و متین عاطفی و احساسی استوار باشد و در آن ریشه دوانده باشد. این مطلب را نیز همه جا میبینیم که اثر یک آموزگار و مربّی خوش اخلاق و پرمهر در تعلیم و تربیت بسیار زیاد است و دانشآموزانِ چنین آموزگاری بهتر و آسانتر تحت تعلیم قرار میگیرند. اما هیچ کس تاکنون ادعا یا اظهاری نکرده است و حتی تذکر و احتمال هم نداده است که آموزش هدفدار و با مفهوم و اصیل زمانی مؤثرتر، عملیتر، عمیقتر، پایدارتر، و آسانتر است که به صورت سرگرمی و تفریح درآید. نظریّه پردازانِ تعلیم و تربیت همه بر این عقیدهاند و پیوسته بر این نقطه نظر تأکید کردهاند که شکلگیری و رشد فرهنگی روندی است مشکل. از این رو باید الزاماً با محدودیتهایی توأم باشد. آنها همواره تأکید کردهاند که:
-آموزش و پرورش باید طیّ سلسله مراحل معین و پیوستهای صورت گیرد.
- تداوم و ممارست و نوعی پیوند دادن مطالب به یکدیگر اجتناب ناپذیر است.
- خوشیها و لذتهای فردی در مرحلهی بعد از مصالح و علایق گروهی قرار دارد.
و بالاخره:
-قدرت تفکّر و استنتاج و نقّادی و توانائیِ اندیشیدن مبتنی بر منطق نباید سهل انگاشته شود؛ بلکه باید به دقت به کودکان و نوجوانان آموخته شود.
سیسرو میگوید: هدف از تعلیم آن است که دانشآموزان بتوانند خود را از اسارت و قساوت لحظهها رها کنند. که این البتّه ممکن است چندان ساده و خوشایند آنان نباشد، خاصّه آنانی که با تمام قدرت، وقت خود را سرگرم مسائل حال میکنند بدان منظور که بتوانند خود را با شرایط حال وفق دهند.
اینک ملاحظه میشود که آنچه تلویزیون عرضه میدارد بهترین و سرگرم کنندهترین و جامعترین رقیب و عامترین جایگزین نظام آموزشی است. میتوان گفت که تئوری تعلیم و تربیت تلویزیونی و آموزش و پرورشی که تلویزیون مروّج آن است بر سه فرمان استوار است. تأثیر و اجرای این سه فرمان را در تمامی برنامههای تلویزیونی، از هر قماش و دسته میتوان مشاهده کرد؛ از برنامهی سهسام استریت گرفته تا فیلمهای مستند نُوا (Nova) و جغرافیای قومی (National Geographic) و سرزمین تخیلات (Fantasy Land). این سه فرمان عبارتند از:
1. به هیچ اندوخته و آموزش قبلی نیاز نداری؛ به هیج مقدمهای نیاز نداری.
هر برنامهی تلویزیونی برای خود برنامهای مستقل است و باید یک واحد بسته را شکل دهد. نباید به اطلاعات و دانستههای قبلی نیاز داشته باشد. به هیچ وجه نباید به این مطلب اشاره کنیم که آموختن بنائی است که باید بر شالودههای قبلی بنا شود. به کسی که خواهان آموختن است باید اجازه داده شود هر زمان که مایل بود به میدان درس وارد شود؛ بدون آنکه ضرری یا کمبودی متوجه او گردد. از این جهت، هرگز مشاهده نمیشود که در مقدّمهی برنامهای گفته شود: «این برنامه برای کسانی که قسمت یا قسمتهای قبلی این مجموعه را ندیدهاند، قابل استفاده نیست.» نظام تعلیم و تربیت و سیستم آموزشی تلویزیونی فاقد مدارج است؛ هیچ کس را به هیچ دلیل نمیتوان از ورود به این سیستم منع کرد. به زبانی دیگر، از آن جا که مقولاتی به نام استنتاج، استمرار، تداوم، و پیوستگی در روند آموزشی به کنار زده شده و هیچگونه نقشی ندارند، لذا تلویزیون ضرورت قدرت استنتاج، به هم پیوستگی مطالب و مباحث را برای مقولهای به نام اندیشیدن و تفکّر کتمان میکند و آن را به دور میریزد.2. آزردگی و دغدغهی خاطر و ناخشنودی ممنوع است.
در نظام آموزشی و تعلیمات تلویزیونی، آزرده کردن، برانگیختن خشم، و ناخشنود کردن بیننده، کوتاهترین راه کاستن از تعداد بینندگان است. بیننده و دانشآموزِ تلویزیونیِ آزرده و خشمگین به کسی اطلاق میشود که کانال تلویزیون را عوض کند یا آن را خاموش کند. از اینرو برنامههای تلویزیونی نباید حاوی مطالبی باشند که:-باید به خاطر سپرده شوند؛
- باید مورد دقت و مطالعه قرار گیرند؛
- بدترین شکل ممکن را داشته باشند (یعنی وادار کردن شاگرد به تأمل و نیز توقّع صبر و ممارست داشتن از او جهت فرا گرفتن)؛
- نیاز به پشتکار و هوشیاری و زرنگی و آنچه شاگرد ممتاز را از دیگران جدا میکند نباید در آموزش تلویزیونی مبنا قرار گیرد.
از آن جا که تأمین رضایت خاطر شاگردان تلویزیونِ آموزشی هدفِ اصلیِ تعلیم و تربیت در این رسانه است نه رشد کمال و بسط اندیشه و دانستنیهای آنها، لذا برنامهها باید به شکلی طرح و اجرا شوند که اطلاعات و دانستنیهای نهفته در گزارشها و مطالبی که به نمایش در میآیند بلافاصله و بلاواسطه قابل هضم و جذب باشند.
3. از بحث و مناظره گریزان باش، همانطور که مصریان – قدیم – از بلایای دهگانه میگریختند.
بزرگترین دشمن و عامل تضعیف تدریس تلویزیونی بحث و گفتگو و کاربرد مناظرات استدلالی است. چنانچه مقولههایی نظیر براهین، قرائن، مدارک، شواهد، نظریات، مفروضات، آرا، عقاید، شرح و تفسیر، دلایل، اثبات، ابطال، کشف تناقض و تضاد و دیگر ابزارهای منطق و اصولاً کلیه ابزارها و روشهای تفکر معقول سنتی و اندیشهای که منجر به رشد شعور و قدرت تفحص و اندیشه شوند در برنامههای تلویزیونی بکار روند، در این صورت تلویزیون به رادیو و چه بسا به ابزاری بدتر از آن، یعنی به وسایل ارتباط جمعیِ پستتر و درجه سوم، که همان کتاب و مطبوعات باشد، تبدیل شده است. لذا باید شکل اجرای تدریس تلویزیونی شبیه به قصهسرایی و نقل داستان باشد – داستانی که از تصاویر متحرک ساخته شده – و حتماً دارای موزیک متن باشد. این یک اصل کلی است و تمامی برنامههای تلویزیون را شامل میشود، اعم از برنامهی Star Trek (2) یا Cosmos (3) یا سام استریت یا حتی تبلیغ و شعار – آگهی تلویزیونی برای Nova (4)برنامهی آموزشی فاقد مقدمه، مفروضات، دانش قبلی، و بدون نیاز به صبر و ممارست و بالاخره بدون استفاده از ابزار تفکر و اندیشه، چیزی نیست مگر سرگرمی و برنامهی تفریحی. اگر در نظر داشته باشیم که کودکان و نوجوانان آمریکایی بیشترین اوقات خود را – صرف نظر از خواب – در مقابل تلویزیون میگذرانند و برای هیچ کار و برنامهی دیگری به اندازهی تماشای تلویزیون وقت و حوصله ندارند، قهراً به این نتیجه میرسیم که جهتگیری و ساختار و نظام جدیدی از آموزش و پرورش و از دانش و بینش در شرف تکوین و گسترش است. با اشاره به همین نتیجهگیری میخواهم دومین نکتهای را که افزون بر کتاب یاد شده لازم به توضیح میدانم مطرح سازم:
نتیجهی قهری این جهتگیری نوین و ساختمان و نظام جدید آموزشی نه تنها از کاهش قدرت و سیطرهی کلاس درس مدرسهای ناشی میشود، بلکه نتیجهی معکوس تلاشهایی است که اعمال میشد تا کلاس درس مدارس را جذابتر کرده، آن را تبدیل به مکانی دلپذیر و دلآویز سازد. ضمناً موجبات سرگرمی و تفریح دانشآموز را نیز فراهم کرده، تعلیم و تربیت را به سرگرمی و تفریح بدل سازد.
کوشش و آزمایش جمعی را در فیلادلفیا، که میخواهند کلاس درس را به کنسرت راک بدل کنند، در صفحات پیش ذکر کردم. این آزمایش و این تلاش، یکی از سادهترین نمونهها از مجموعه کارهایی است که همگی به قصد و غرض تبیین تعلیم و تربیت به مثابه سرگرمی و تفریح صورت گرفته و میگیرد و نیز به منظور تحول هرچه سریعتر و گستردهتر این هدف و اجرای وسیع آن میباشد؛ و به عبارت خلاصه، کوشش و جدیّت برای ارائهی مفهومی جدید و مدرن از تعلیم، همچنین تلاش بیوقفه برای اجرای آن است. از این رو از مدارس ابتدایی گرفته تا مدارس عالی و کالجها همواره اقداماتشان به این مسیر سوق داده شده است – مسیری که در آن تحریکات بصری در ساعتهای درسی افزایش یافته، میزان طرح و دخالت مطالب و مباحث و گفتگوهای منطقی و استدلالی را که در حقیقت باید دانشآموزان را به فرا گرفتن و بهرهگیری از آن ترغیب کنند، کاهش داده و بالاخره تکلیف و تمرین درسی را که مستلزم خواندن و نوشتن است، محدود کرده است. با اعمال این روش است که تمامی آموزگاران و مربیان، با نارضایی و بیمیلی، سرانجام بدین نتیجه رسیدند که سرگرمی و تفریح بهترین وسیلهای است که میتوان به کمک آن شوق و ذوق و علاقهی دانشآموز را تحریک و بیدار کرد. به راحتی میتوانستم باقیماندهی صفحات این کتاب را از ذکر مثالهایی انبوه سازم، که چگونه آموزگاران همگی بدان جهت کشانده شدهاند – و در پارهای موارد – بدون اینکه توجه داشته باشند در کلاس درس خود تنها میتوانند نمایش درجه دو و شوی تفریحی کم قدرتی اجرا کنند. اما در این جا فقط به ذکر یک مثال اکتفا میکنم و به پروژهای به نام «سفر بر روی میمی» (The Voyage of Mimi) اشاره میکنم که میتوان آن را نتیجهی جبری و عملی آموزش و پرورش نوین قلمداد کرد.
«سفر روی میمی» نام پروژهی بسیار پرهزینهای برای آموزش علوم طبیعی و ریاضیات است که برای تولید آن برخی از سرشناسترین و معتبرترین نهادها و سازمانهای دستاندر کار امور آموزشی دست به دست هم دادند. این سازمانها عبارتند از وزارت آموزش و پرورش ایالات متحدهی آمریکا، کالج علوم بانک استریت (Bank Street College of Education)، تلویزیونی دولتی پیبیاس (Public Broadcasting System)، و بنگاه انتشاراتی هالت، راین هارت، و وینستون (Verlag Holt, Rinehart and Winston).
هزینهی این پروژه (3/65 میلیون دلار) از طرف وزارت آموزش و پرورش پرداخته شد. این وزارتخانه همیشه آمادهی تأمین هزینهی پروژههایی است که مورد نیاز یا مورد توجه آیندگان قرار خواهد گرفت.
آیندهی آمریکا به «سفر بر روی میمی» نیازمند است. شرح کوتاهی دربارهی این پروژهی آیندهساز را از نیویورک تایمز مورخ هفتم اوت 1984 ذیلاً نقل میکنم:
«[پروژهای] که اصلیترین بخش آن یک سریال تلویزیونی بیست و شش قسمتی است، ماجراهای یک ایستگاه شناور پژوهشی را به تصویر میکشد. این ایستگاه شناور در واقع یک ستاد تحقیقاتی برای نهنگها قلمداد میشود. تهیهی کتابهایی با تصاویر بسیار زیبا که با سخاوت و دست و دلبازی چاپ شده و نیز تولید بازیهای تلویزیونی مربوط به موضوع از دیگر کارهای این پروژه است. درواقع این پروژهی پرخرج آموزشی تلفیقی است از تماشای تلویزیون و استفادهی جنبی از تصاویر کتاب و بازی کامپیوتر که در حقیقت هدایت و ملوانی کشتی و نیز انجام تحقیقات پژوهشگران علوم طبیعی را تداعی میکند...
مرکز ثقل و محتوای اصلی سفر بر روی رودخانهی میمی که در برنامههای پانزده دقیقهای به تصویر درآمده، ماجراهای چهار جوان است که دو دانشمند علوم طبیعی و ملوان عبوس و غرغر و ترشروی کشتی را در سفری همراهی میکنند که هدف آن تحقیق و پژوهش بر روی رفتار نهنگهای کوهاندار در نزدیکی ساحل رودخانهی ماین (Maine) است. خدمهی کشتی بازسازی شدهای که ملوان یاد شده هدایت آن را عهدهدار است، نهنگها را شناسایی میکنند و پس از آن که کشتی آنان بر اثر توفان دچار خسارت فراوان میشود و به شدت آسیب میبیند، باید برای نجات خود و جان سرنشینان دست به تلاشهای غیرمتعارف بزند!...
این فیلم مستند پانزده دقیقهای، در هر بخش تکان دهنده و مهیج، موضوعات و تمهای مربوط را به نمایش میگذارد. در یکی از این فیلمها، یکی از این جوانان هنرپیشه و نقش پرداز به دیدار تدتیلور (Ted Taylor)، که متخصص فیزیک اتمی در گرین پورت لانگ آیلند (Greenport Long Island) است، میشتابد. این متخصص فیزیک اتمی روشی را اختراع کرده است که آب دریا را تصفیه میکند.
این مجموعهی تلویزیونی را آموزگاران میتوانند مجاناً در اختیار داشته باشند و متناسب با ذوق و تشخیص خود و به تناسب حال کلاس و دانشآموزان خود مورد بهرهبرداری قرار میدهند. مجموعهای از کتابها و تمرینهای کامپیوتری در ارتباط با این برنامه نیز تولید و عرضه گشتهاند که پیرامون چهار موضوع علمی مربوط به صحنههای آن تنظیم شدهاند: آشنایی با نقشهی دریایی و سیستم ملوانی، نهنگها و محیط زیست آنان، سیستم زیست محیطی و گردونهی حیات در آن، و بالاخره آگاهیهای کامپیوتری.
مجموعهی تلویزیونی مزبور را به شبکهی پیبیاس پخش کرد و کتابها و برنامههای کامپیوتری را بنگاه هالت، راینهارت و وینستون تأمین و توزیع میکرد و مسئولیت محتوای علمی برنامه را نیز کالج بانک استریت عهدهدار بود. از این جهت است که «سفر بر روی میمی» را باید یک برنامهی جدی و هدفدار تلقی کرد. یکی از دستاندرکاران وزارت آموزش و پرورش، آقای فرانک ویترو (Frank Withrow) در این باره میگوید: «این مجموعه یک مدل و نمونه است که بدون تردید تعقیب خواهد شد و نظایر آن تولید خواهد شد.» همهی کسانی که در تهیه و تولید این برنامه عهدهدار انجام کاری بودند از نتیجهی کار خود راضی و از امتیازات و فواید آن مسرور بودند.
جانیک تربی و ریچارد (Janice Trebbi Richard) از بنگاه انتشاراتی مزبور اظهار داشت: «از لحاظ علمی ثابت شده است که اگر اطلاعات و دانستنیهای لازم را به صورت بخشهای مهیج در سلسله برنامههایی با چارچوب جالب و جذاب بتوان عرضه کرد موفقیت در امر آموزش بیشتر و متعالیتر خواهد شد و البته که تلویزیون از هر وسیلهی دیگری برای این منظور مناسبتر است.» مسئولان وزارت آموزش و پرورش مدعیاند که جالبترین و باشکوهترین نتیجهی ادغام سه ابزار مهم تلویزیون، کتاب، و کامپیوتر، فراهم آمدن این امکان است که افزایش قدرت تفکر را باعث میگردد و آن را به درجهای بالاتر و کاملتر ارتقاء میدهد. آقای ویترو نیز میافزاید: «در دراز مدت، این راه و رسم با صرفهتر و ارزانتر از کارهای دیگری است که باید انجام دهیم.» وی همچنین به امکانات فراوان دیگری برای تأمین هزینهی یک چنین برنامههایی اشاره میکند: «در پروژهی سهسام استریت»، انجام کار – یعنی تأمین هزینه – پنج الی شش سال به طول انجامید، ولی اینجا میتوان با فروش تی شرت [= نوعی زیر پیراهن نیمه آستین] (T-Shirt) و قوطیهای بیسکویت، سرمایهی هزینه شده را بازگرداند.»
اگر بخواهیم نگاهی به اهمیت و ارزش «سفری بر روی میمی» بیفکنیم و به آثار آن بیندیشیم لازم است بدواً در نظر داشته باشیم که اندیشه و فکر تولید یک چنین برنامهای نو نبوده و دارای سابقه است...، آنچه این جا از آن به «ادغام سه ابزار» یاد میشود، قبلاً و در گذشته به عنوان «ابزار سمعی – بصری» معروف بوده و سالها است که آموزگاران از آن برای بهره گیری و در جهت افزایش توجه و تمرکز دانشآموزان به مواد درسی استفاده میکنند. علاوه بر آن، سالها پیش، وزارت آموزش و پرورش بنگاه تلویزیونی ونت (WNET) را مأمور تهیهی پروژهای کرد به نام «مواظب حرفت باش» (Watch Your Mouth) و هزینهی آن را هم تأمین کرد. این پروژه عبارت بود از یک سلسله صحنهها و بازیهای تلویزیونی که در آن مشکلات و نابسامانیهای انسانهای جوانی را که دچار لکنت زبان بودند یا در درس زبان انگلیسی پیشرفت چندانی نداشتند به تصویر کشیده شده بود. زبان شناسان و کارشناسان تعلیم و تربیت جزوات راهنما و کتابهایی را در ارتباط با هر برنامه تنظیم کرده و در اختیار آموزگاران قرار میدادند تا بتوانند از آن به هنگام تدریس بهرهی کافی برگیرند. در مورد این سریال تلویزیونی، اگرچه از جذابیت خوبی برخوردار بود، همین بس که هیچ شاهدی در دست نیست تا نشان دهد که دانشآموزانی که از این سریال آموزش گرفتهاند توانسته باشند ذرهای یا کوچکترین بهبودی در زبان انگلیسی یافته باشند. البته برنامههای جذابتری از این قماش نیز قبلاً ساخته شده بود، نظیر «خوشآمدی کاتِر» (Welcome Back Kotter) که چهرهی جذاب و مفتون کنندهی جان تراولتا (John Travolta) بیشترین امتیاز را به آن مجموعه داده بود.
از آنجا که برنامههای روزمرهی آگهیهای تجارتی به اندازهی کافی دارای اشکالات و اغلاط فاحش دستوری و مصرف کنندهی واژهها و ساختارهای نامناسب و نازیبایی زبان انگلیسی هستند، این سؤال همیشه وجود داشت که چرا دولت ایالت متحدهی آمریکا با صرف هزینههای گزاف، تولیدهای تلویزیونی از این قماش را به عنوان مواد آموزشی روانهی کلاسهای درس میکند و برای مقابله با آن کژیها این گونه چارهاندیشی میکند. هر حلقهی ویدئویی از کار تولیدی آقای دیوید زوسکیند (5) (David Susskind) به اندازهای سرشار از انحرافها و اعوجاجهای زبان انگلیسی است که هر آموزگار زبان انگلیسی را میتواند به مدت شش ماه مشغول تحلیل و تجزیهی گرامری و ساختاری جملات آن سازد.
با وجود همهی اینها، چنین به نظر میرسد که وزارت آموزش و پرورش ایالات متحده مصمم است که تسلیم این خردهگیریها نشود و همچنان بر عقیدهی آقای ریچاردز پافشاری کند که: «شواهد فراوانی در دست است که اگر اطلاعات و دانستنیهای لازم را به صورت حلقههای مهیج و در سلسله برنامههایی با چارچوب جالب و جذاب بتوان عرضه کرد موفقیت در امر آموزش و پرورش بیشتر و متعالیتر خواهد شد و البته تلویزیون از هر وسیلهی دیگری برای این منظور مناسبتر است...!»
اگر بخواهیم با دیدهی اغماض و نیز سعهی صدر بدین پندار بنگریم، حداقل قضاوتی که میتوانیم اعمال داریم این است که چنین اظهاراتی گمراه کننده و اغواگر است. جرج کامستاک (George Comstock) و گروه همکار او متجاوز از 2800 مورد بررسی و تحقیق و سنجش درباره ی تأثیر تلویزیون و قدرت آموزندگی آن در روند فراگیری و آگاهی بخشی و نیز افزایش سطح معرفتیابی انسانها و خاصه جوانان و کودکان انجام دادهاند و در پایان نتوانستهاند به این نتیجه برسند و براهین و قرائن قانع کنندهای ارائه دهند که «اگر اطلاعات و دانستنیهای لازم را به صورت بخشهایی مهیج در سلسله برنامههایی با چارچوب جالب و جذاب بتوان عرضه کرد موفقیت در امر آموزش و پرورش بیشتر و متعالیتر خواهد شد.» (6)
مطالعات و پژوهشهای مستند و آماری گروههای دیگر، حتی نتیجهی عکس را مدلل و روشن میسازد؛ نظیر گروه کوهن و سالومون (Cohen and Salomon) مرینگوف (Meringoff)، گروه پژوهشگران جکوبی، هویر، و شلوگا (Jacoby, Hoyer, and Sheluga)، اشتافر، فورست، وریبولت – (Stauffer, Frost, and Ry-bolt)، اشترن (Stern)، ویلسون (Willson)، نیومن (7) (Paul Newman) گروه کاتس، آدونی، و پارنس (Katz, Adony, and Parness) و بالاخره گونتر (Gunter) (8).گروههای یادشده، با شواهدی استوار، خلاف عقیدهی آقای ریچاردز و دستاندرکاران وزارت آموزش و پرورش دولت ایالات متحده را به اثبات میرسانند.
جکوبی و همکاران او به این نتیجه میرسند که فقط 3/5 درصد از بینندگان میتوانند به 12 سؤال در مورد دو قطعهی سی ثانیهای از برنامههای تلویزیونی تجارتی و نیز آگهیهای تبلیغاتی تلویزیون پاسخ صحیح بدهند. (این بدان معنی است که 96/5 درصد، آنچه را که در دو پرده نیم دقیقهای دیدهاند نه تنها فرانگرفتهاند، بلکه حتی نتوانستهاند به خاطر بسپارند، بطوری که قادر نیستند به سؤالات مربوط پاسخ دهند.)
اشتافر و دستیارانش عکسالعمل دانشجویان را نسبت به برنامههای خبری و نیز اخبار تلویزیون، رادیو، و مطبوعات مورد بررسی قرار داده و از جنبههای گوناگونی پژوهشهای مقایسهای انجام دادهاند.
آنها به این نتیجه رسیدهاند که تأثیر مطبوعات و اصولاً کلام مکتوب و چاپ شده، خاصه در مورد اسامی و ارقام، به مراتب بیشتر از دو مورد دیگر است و پاسخهای صحیحی که به سؤالات مربوط به محتوای اخبار مطبوعات داده میشده بیشتر از رادیو و تلویزیون بوده است. پژوهشهای استرن به این نتیجه میرسد که 51 درصد از بینندگان اخبار تلویزیون، چند دقیقه بعد از پایان خبر، حتی یک مورد از اخبار ذکر شده را نتوانستند به خاطر بیاورند. ویلسون نیز ثابت میکند که غالب بینندگان اخبار مستند و صحنههای بازسازی شده – در صورتی که با توجه کامل با خبر روبرو شوند – فقط 20 درصد اطلاعات ارائه شده را میتوانند در خاطر داشته باشند. کاتس و همکارانش در گزارش پژوهشهای خود آوردهاند که 21 درصد از بینندگان بخش خبری، یک ساعت بعد از آن حتی یک خبر از مجموعه اخبار نقل شده را در خاطر نداشتهاند. بر پایهی همین گزارشهاو دیگر پژوهشهای مشابه است که گروه سالومون به این جمعبندی میرسند که: «معانی محتویات و مفاد آنچه از تلویزیون دریافت میشود، غالباً منقطع نامشخص، و مجزا از مجموعههایی است که امکان حصول به یک نتیجهگیری را آسان سازد؛ در حالی که مفاهیم و معانی محتویات یک مقالهی مکتوب با ضریب احتمال بسیار بالایی این امکان را به خواننده میدهد که بتواند آنها را با آموختههای قبلی و محفوظات ذهنی خود منطبق سازد و مفاهیم و معانی را با هم پیوند دهد و در نتیجه استنتاج و جمعبندی معقولی را به دست آورد.» (9) به زبانی دیگر، اگر به این گزارشها و نتایج این تحقیقها عنایت کافی مبذول شود، این نتیجهی قهری حاصل میشود که تلویزیون نه تنها موفقیت در امر آموزش و پرورش را ارتقا نمیدهد، بلکه در مقام قیاس با ابزار مطبوعات – عنوان رسانهی ارتباط جمعی – به مراتب در درجات پایینتری به لحاظ تأثیرگذاری قرار دارد و نیز از توانایی و کاراییِ به مراتب کمتری در ایجاد و به حرکت درآوردن فکر و اندیشهی منطقی و منسجم و چند بعدی برخوردار است.
باید توجه داشته باشیم که به خطابههای توجیه گرانهی دستاندرکاران دولتی این برنامهها (کسانی که سفارش دهنده و تولید کنندهی این پروژهها هستند) بیش از حد بها ندهیم؛ چه، غالب ما این گونه هستیم که امیال و آرزوهای خود را در دستاوردهای خود متجلی میبینیم و آنها را در قالب ادعاها و استنتاجها اعلام میداریم؛ به ویژه اگر در ارتباط با پروژه و طرحی مهم و برنامهای پرهزینه قرار داشته باشد. همین جا باید بگویم که بدون تردید آقای ریچاردز گزارشها و نتایج بررسیهایی را به ما ارائه خواهد داد که توجیه کنندهی افسون زدگی و شعف ایشان از ماحصل این پروژه میباشد. زمانی که یک ارگان دولتی بودجه هنگفتی را برای تهیه و تولید برنامههای زائد و بیفایدهای هزینه میکند که هدف آن کشاندن باز هم بیشتر کودکان و نوجوانان به پای تلویزیونهاست (و این در حالی است که خود به خود قسمت اعظم وقت کودکان و این گروههای سنی به تماشای فیلمهای تلویزیونی سپری میشود)، بدیهی است که برای توجیه چنین هزینههایی باید به سخنپردازیها و لفاظیهای پرطمطراق پرداخت و از فصاحتهای لازم برای جملات و توضیحات ارقام هرکول آسا مدد جست.
مهمترین نکتهای که دربارهی «سفر بر روی میمی» باید بدان توجه کرد این است که سوژهها و موضوعات مورد بحث باید دقیقاً انتخاب شوند و البته که معیار انتخاب موضوع، امکان بهتر عرضه کردن و به تصویر زیباتر کشیدن آنها و تأمین پذیرش تلویزیونی است. حال باید پرسید: چرا و براساس کدام ضرورت لازم است دانشآموزان رفتار این رده از نهنگها را بررسی کنند؟ سرگرم ساختن دانشآموز به «موضوعات و مباحث علمی» نظیر فن ملوانی و خواندن (سردر آوردن از) نقشهی دریایی تا چه حد تعیین کننده است و در کدام درجه از اهمیت قرار دارد؟
تا آن جا که میدانم کسی تا به حال فن ملوانی را در قلمرو «مباحث و موضوعات علمی» مطرح نکرده بود؛ وانگهی برای دانشآموزان خردسال، در شهرهای بزرگ، دانستن اینکه چگونه باید یک قایق یا کشتی را هدایت کرد چقدر ضرورت و معنا و اهمیت دارد؟ براساس چه ارزیابی و کدام معیار این نتیجه حاصل آمده است که نژادی خاص از نهنگها و محیط زیست آنها دارای آنچنان اهمیت و اعتباری است که باید یک سال تحصیلی تمام را بدانها اختصاص داد؟
من – با اطمینان کامل – میخواهم ادعا کنم که پروژهی «سفر بر روی میمی» را کسی ابداع کرده است که از خود پرسیده «تلویزیون به چه دردی میخورد؟» نه این که از خود سؤال کرده باشد «تعلیم و آموزش به چه دردی میخورد؟»
در پاسخ سؤال نخستین است که میتوان گفت تلویزیون به درد فیلمهای تلویزیونی، صحنههای نمایشی، نشان دادن کشتی شکسته و ماجراهای دریایی میخورد، و نیز برای مصاحبه با هنرپیشگان معروف یا ملوان ریشو و زشت سیما و خشن و فیزیکدانی که در جوار او نشسته است جایگاه و ابزار بسیار خوبی است.
اینها دقیقاً همان چیزهایی است که «سفر بر روی میمی» به ما عرضه میدارد. و این واقعیت که این سفر پرماجرا را کتابهایی با هزینههای گزاف، به انضمام تصاویری از این سفر و نیز بازیهای کامپیوتری، همراهی میکنند، مهر تأییدی است بر صحت این نظریه که ارائه و عرضهی تلویزیونی خود، هم برنامه و هم مفاد درسی را در امر آموزش تشکیل میدهد. تصاویری که در این کتاب پرهزینه به چاپ رسیده و دانشآموز باید به آنها نظری بیفکند و نیز بازیهای معینی که برای کامپیوتر طراحی شده و دانشآموز باید آن بازیها را انجام دهد، دقیقاً از مفاد و محتوای فیلم و صحنههای به تصویر کشیده شده اقتباس و اخذ شدهاند و بالعکس.
امروزه کتابهای درسی نقش راهنما و ضمائم ابزار سمعی – بصری آموزش را ایفا میکنند؛ و در حالی که محتوای اصلی آنچه را که باید آموزش داده شود شوی تلویزیونی تشکیل میدهد و مهمترین اصل و معیاری که جایگاه خاص و برجسته و حضور این شوی تلویزیونی را در برنامهی آموزش و پرورش توجیه میکند و از آن هم برنامهی درسی و هم مفاد درسی میسازد این است که یک چنین برنامهای سرگرم کننده است، تردیدی نیست که میتوان تولیدهای تلویزیونی را بدان سو هدایت کرد و از آنها جهت تحریک و تشویق دانش آموزان بهره جست و این همه را در مرکز ثقل کلاس درس و آموزش قرار داد. اما آنچه این جا روی میدهد چیز دیگری است: محتوای برنامهی آموزشی را خصلت و ماهیت ذاتی تلویزیون تعیین میکند و بدتر از آن اینکه همین خصلت و ماهیت جزو برنامهی درسی قرار ندارد.
چقدر این توقع بجا میبود اگر انسان کلاس درس را بهترین جایگاهی تلقی میکرد که در آن تأثیر رسانهها و وسایل ارتباط جمعی – از جمله تلویزیون – بر شکلگیری اندیشهها و دریافتهای انسان، و نیز نگرش او، مورد آموزش و بررسی قرار میگرفت.
از آن جا که نوجوانان ما هنگامی که دوران آموزش متوسطه را به پایان میرسانند نزدیک به شانزده هزار ساعت تلویزیون تماشا کردهاند، چقدر بجا میبود اگر مسئولان آموزش و پرورش حتی یک بار از خود سؤال میکردند: چه کسی به جوانان و کودکان ما میآموزد که از تلویزیون چگونه استفاده کنند؟ چه مواقعی به تماشای آن بنشینند؟ چه موقع این کار را نکنند؟ اگر زمانی به تماشای برنامهای مینشینند از چه قدرت خلاقه و توانائی سنجش و نقد و بررسی باید برخوردار باشند؟ پروژهی «سفر بر روی میمی» به آسانی از کنار این سؤالها میگذرد و امید و انتظارش این است که دانشآموزان صحنههای نمایشی و بازیگری آن را با همان حالت رفتاری و وضعیت عاطفی و روحی تماشا کنند که برنامههای سنت السور (10) (St. Elsewhere) یا هیل استریت بلوز (11) (Hill Street Blues) را میبینند.
بیراهه نرفتهایم اگر گمان داشته باشیم که آنچه به اصطلاح «اطلاعات کامپیوتری» نامیده میشود ربطی به این مسئله ندارد که تأثیرات عمیق کامپیوتر را در شکلگیری ساختار اصولی تفکر و قدرت استنباط ما و نیز پایه ریزی شالودههای دریافها و ادراک ما و همچنین اثرهای اجتماعی استفاده از آن مورد مطالعه و بررسی قرار گیرد. این مسأله به عقیدهی من مهمترین نکتهای است که باید بطور کلی به کمک هر پدیدهی نوینی در صنایع و هر تکنولوژی جدید بدان پرداخته شود.
در پروژهی «سفر بر روی میمی»، به عبارت دیگر، سه میلیون و ششصد و پنجاه هزار (3/65 میلیون) دلار هزینه شده است تا از یک وسیلهی ارتباط جمعی آن گونه استفاده شود که بازرگانان و کسبهی دستاندرکار این ابزار طلب میکنند، یعنی بدون دغدغهی خاطر، بدون ذرهای فکر و اندیشه، حتی بدون بررسی و مطالعه بر روی این وسیله و ابزار ارتباطی؛ به گونهای که گویا اصلاً مقولهای به نام معرفتشناسی و تمایل ذاتی و گرایش سیاسی ویژهای ماهیت و ذات این ابزارها و رسانهها و دیگر وسایل ارتباط جمعی وجود ندارد. بالاخره در پایان کار دانشآموزان چه چیزی را فراگرفتهاند؟ چه مطلب علمی را آموزش دیدهاند؟ بدون شک اطلاعات مختصری دربارهی نهنگها، کمی دربارهی هدایت کشتی و ملوانی، و مقداری هم نقشهخوانی؛ و باز تردیدی نیست که همهی اینها را چه بسا بهتر یا لااقل به همین خوبی میتوانستند از طرق دیگر و با وسایل دیگر بیاموزند. اما در یک امر نمیتوان تردید روا داشت و آن این که دانشآموزان ما به خوبی آموختهاند که آموختن، شکلی از اشکال سرگرمی است؛ و به زبان دقیقتر و به واقعیت نزدیکتر این که چیزی ارزش آموختن را دارد که بتواند یا لازم باشد به شکلی از اشکال سرگرمی عرضه شود. این نوجوانان ما هرگز منقرض نخواهند شد اگر آموزگار زبان انگلیسی از آنان بخواهد که هشت حرف از حروف الفبا را در قالب موسیقی راک فرا گیرند. یا هرگز احساس ملال نخواهند کرد اگر معلم علوم اجتماعی و تاریخ، وقایع و حوادث مربوط به جنگهای سال 1812 را برای آنان به صورت آواز و نغمهخوانی شرح دهد، یا مطمئناً قیام نخواهند کرد اگر مطالب فیزیکی بر روی تی شرتها (T-Shirts) و بلوزهای تابستانی و قوطیهای کیک یا بیسکویت به آنان عرضه شود. بالاتر از آن، این دانشآموزان انتظاری غیر از این ندارند که مباحث مربوط به سیاست، مذهب، اخبار، و حیات اقتصادی با اتخاذ این روشها و با توسل به این شیوههای مفرح و سرگرم کننده به آنان آموخته شود و نیز اینکه آنان بیشترین و بهترین آمادگی را برای فرا گرفتن این دروس در قالب برنامههای سرگرمی دارند.
پینوشتها:
1. رجوع شود به: جان دیوئی (John Dewey)، ص 268.
2. یک سریال تلویزیونی دربارهی ماجراهای فضانوری بود که بعد از اتمام یک دورهی آن چند فیلم با همین نام تهیه شد. در دورهی جدید این سریال بازیگران دیگری نقشآفرینی میکنند – م .
3. برنامهای دربارهی علوم نجوم که کارل ساگان پروفسور دانشگاه امایتی آن را اجرا میکند – م .
4. برنامهای هفتگی در تلویزیون آمریکا که اکتشافات نوین در علوم طبیعی و تجربی را عرضه میکند – م .
5. برگزار کنندهی برنامههای بحث و گفتگوی تلویزیونی در آمریکا که غالباً به مسائل سیاسی و اجتماعی روز میپردازد – م .
6. رجوع شود به:
G. Comstak, S. Chaffee, N. Katzman, M. Mc Combs and D. Roberts: Television and Human Behavior, New Youk, 1978.
7. هنرپیشهای سرشناس که با روحیهای جنگجو و مبارز در فیلمها ظاهر میشد و در دههی هفتاد میلادی به شهرت رسید. چشمان آبی، قیافهی فاقد احساس و اخم کردهی او موجب توفیق او در فیلمهایی مانند گربه روی شیروانی داغ، زندانی، قمارباز، و غیره میباشد – م .
8. رجوع شود به رسالات و مقالات و گزارشهای زیر:
A . Cohen and G. Salomon, “Children’s Literate Television Viewing: Surprises and Possible Explanations”, in Journal of Communication, 29, 1979, S. 156-163.
L. M. Meringolf, “What Pictures Can and Can’t Do for Children’s Story Comprehensionl”.
که در آوریل 1982، به «مجمع عمومی سالانه جامعه علمی محققان و پژوهشگران آمریکا» ارائه شد.
J. Jacoby, W. D. Hoyer, and D.A. Sheluga, “Miscomprehension of Televised Communications”, Ne York, The Education Foundation of the American Association of Advertising Agencies, 1980.
J. Stauffer. R. Frost, and W.Rybolt, “Recall and Learning from Broadcast News: is Print Better?”, in Journal of Broadcasting, Summer 1981. S. 253-262.
A. Stem. “A Study for the National Association for Broadcasting” in: M. Barrett. The Polit¬ical of Broadcasting. 1971-1972. New York. 1973.
C. E. Wilson. “The Elffect of a Medium on Loss of Information”, in: Journalism Quarterly. 51, Spring 1974, p. 111-115.
W.R. Newman. “Patterns of Recall Among Television News Viewers”, in: Puhllic Opinion Quarterly. 40. 1976, p. 118-125.
E.Katz. H. Adoni and P. Parness, “Remembering the News: What the Picture Add to Recall", in: Journalism Quarterly. 54. 1977, p. 233-244.
B. Gunter. “Remembering Television News: Effects of Picture Content”, in: Journal oj General Psychology. 102. 1980, p. 127-133.
9. رجوع شود به: سالومون (Salomon)، ص 81.
10. سریال دراماتیک و هفتگی تلویزیونی آمریکا که در یک بیمارستان اجرا و ضبط میشود – م.
11. سریال دراماتیک تلویزیونی دربارهی کارآگاهان پلیس شهر شیکاگو – م.
پوستمن، نیل؛ (1391)، زندگی در عیش، مردن در خوشی؛ ترجمه صادق طباطبایی، تهران، انتشارات اطلاعات، چاپ هفتم