خاطراتی از امام خمینی (ره) در دفاع از نیروهای ارزشی

حجت الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی نقل می‌کند: امام بیشتر از همه به بسیجیها عشق می‌ورزیدند و همواره با توجه به عنایتی خاص اخبار مربوط به پیشرویهای آنان و دیگر نیروهای اسلام را در جبهه‌های جنگ پیگیری می‌کردند.
دوشنبه، 23 آذر 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خاطراتی از امام خمینی (ره) در دفاع از نیروهای ارزشی
خاطراتی از امام خمینی (ره) در دفاع از نیروهای ارزشی

 

نویسنده: مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت




 

امام بیشتر از همه به بسیجیها عشق می‌ورزیدند

حجت الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی نقل می‌کند: امام بیشتر از همه به بسیجیها عشق می‌ورزیدند و همواره با توجه به عنایتی خاص اخبار مربوط به پیشرویهای آنان و دیگر نیروهای اسلام را در جبهه‌های جنگ پیگیری می‌کردند. یک گروه از کسانی که در دعاهای امام همیشه مورد توجه بودند، بسیجیها بودند.(1)

اینها فرزندان من هستند

سردار رضایی نقل می‌کرد: امام همیشه نسبت به رزمندگان توجه خاصی دارند و می‌فرمایند: اینها فرزندان من هستند و سلام مرا به فرزندانم برسانید.(2)

خم شد و امام پیشانی آن بسیجی را بوسید

شهید صیاد شیرازی نقل می‌کند: بعد از پیروزی عملیات والفجر 2 (عملیات منطقه در حاج عمران) به محضر امام رسیدیم. تعدادی از رزمندگان اسلام که در عملیات شرکت داشتند، افتخار دیدار با امام را در حسینیه جماران پیدا کردند. رزمندگان دسته دسته وارد حسینیه می‌شدند و هر بار لحظاتی مداحی می‌شد سپس بچه‌ها بعد از دیدار با امام جایشان را به دیگران می‌دادند. مابین این دیدارها یکی از رزمندگان پاک و مخلص بسیجی به نام مرتضی جاویدی- که بعدها در زمره پاسداران کادر رسمی قرار گرفت- از طرف فرماندهی محترم کل سپاه و این جانب به عنوان اسوه رزمندگان به محضر امام معرفی گردید. این چهره دلاور که از خطه فارسی (روستایی نزدیک فسا) بود در این عملیات در سمت فرماندهی یکی از گردانهای تیپ 33 المهدی حماسه آفرین بود و حدود یک هفته در حالی که در محاصره تنگ دشمن بود راه حاج عمران به تنگ دربند را قطع کرده و زمینه پیروزی رزمندگان اسلام را فراهم کرده بود. بعد از معرفی جاویدی (که بعدها به فیض شهادت رسید) سر و صورت و پیشانی و دست امام را بوسید و آرام در کنار فرمانده‌اش قرار گرفت. در این لحظه صحنه جالبی رخ داد و آن این بود که امام بزرگوار با آن قامت بلند و مبارکشان خم شده و به پیشانی آن بسیجی دلاور بوسه زدند. این جانب از دیدن این منظره عشق و علاقه عمیق امام را به فرزندان بسیجی خود دریافتم.(3)

امام از مصاحبت آنها خوشحال می‌شدند

خانم فاطمه طباطبایی نقل می‌کند: جوانهایی که قصد رفتن به جبهه داشتند، از جمله کسانی بودند که مصاحبتشان برای امام خوشحال کننده بود. امام در مورد آنها می‌فرمودند: چه تحولی در اینها به وجود آمده است. خداوند با قلب اینها چه کرده است. جوانی که در بهترین موقعیت است می‌خواهد برود جبهه. خداوند چه معرفتی به اینها داده است. که این گونه متحول شده‌اند و دنیا را معبری می‌بینند که اگر هرچه زودتر از آن عبور کنند، کمتر آلوده می‌شوند. (4)

اینها ولی نعمت ما هستند

آقای محسن رفیق دوست نقل می‌کند: امام در ملاقاتهای خود، به برادران جانبازی که با ویلچر خدمتشان می‌آمدند بیشتر از همه نگاه می‌کردند. ما چندین بار جملات «اینها ولی نعمت ما هستند و صاحبان انقلاب هستند» را راجع به جانبازان از ایشان شنیده‌ایم.(5)

خدا اجرتان بدهد!

آقای رهبران نقل می‌کند: در ملاقاتی که با چند تن از جانبازان بالای 70% قطع نخاعی با امام داشتیم. به سر یکایک ما دست کشیدند و صورتمان را بوسیدند. یکی از بچه‌ها آن قدر گریه کرد که او را از اطاق بیرون بردند؛ ولی نمی‌دانم امام به آقای توسلی چه گفتند که آن جانباز را باز هم به داخل آوردند.
در این حال امام حرفی زدند که هیچ وقت یادمان نمی‌رود ایشان فرمودند: «من که نمی‌توانم چیزی بگویم فقط می‌گویم که خدا اجرتان بدهد.» با شنیدن این عبارت ما دیگر نمی‌توانستیم احساسات خودمان را کنترل بکنیم و مثل باران اشک می‌ریختیم و به دست امام بوسه می‌زدیم.
قابل توجه این بود که دو تا از برادران قطع نخاع بودند و با وجود این که نمی‌توانستند روی چرخ بنشینند ولی به خاطر عشق به امام مدتی نشستند و درد را تحمل کردند.(6)

شبها به منزل شهدا می‌رفتند

آقای انصاری کرمانی نقل می‌کند: ابتدای پیروزی انقلاب که امام در قم بودند، شبها به منزل خانواده‌های شهدا می‌رفتند.(7)

صیغه عقد خانواده شهدا

مرحوم توسلی نقل می‌کند: یکی از کارهایی که مورد علاقه امام بود- در زمانی که حالشان مساعد بود- گاهی روزی تا ده صیغه عقد را می‌خواندند. ولی این اواخر به روزی دو عقد محدود شده بود. گاهی اوقات افرادی نمی‌توانستند خدمت ایشان برسند لذا امام گاهی روزی سه چهار صیغه غیابی عقد می‌خواندند و این افراد غالباً یا از خانواده شهدا بودند یا از افراد جانباز و معلول جنگ و یا همسران شهدایی بودند که می‌خواستند ازدواج بکنند.(8)

بچه‌های شهدا را در حد بچه‌های خودشان دوست داشتند

خانم اشراقی نقل می‌کند که: امام بچه‌های شهدا را اگر نگویم از بچه‌های خودشان بیشتر می‌خواستند ولی در حد آنها دوست داشتند.(9)

اول باید به زیارت شهدا بروم

شهید محلاتی نقل می‌کند: امام درباره کیفیت ورود به تهران فرموده بودند: من اول باید به زیارت شهدا بروم. امام خودشان تصمیم می‌گرفتند و به این دلیل هیچکس هم نمی‌توانست در اراده ایشان تأثیر بگذارد، فرمودند: من باید اول بروم سر خاک شهدا، ما گفتیم خطرناک است فرمودند: نمی‌شود. ناچار تمام این مقدمات را در بهشت زهرا فراهم کردیم که ایشان تشریف بیاورند آن جا و سخنرانی بفرمایند؛ و عجیب است که امام فرموده بودند: من وقتی آمدم و وارد فرودگاه شدم می‌خواهم همراه مردم هم راهپیمایی کنم و پیاده بروم به زیارت شهدا، منتهی امام می‌دانستند که این دیگر امکان پذیر نیست.(10)

ُمهر خودشان را برای همسر شهید فرستادند

حجت الاسلام رحیمیان نقل می‌کند: همسر یکی از شهدای لبنان طی نامه‌ای به محضر امام نوشته بود که تنها درخواستم از پیشگاه مقدستان این است که یک مُهر کربلا برایم لطف فرمایید که تا زنده‌ام روی آن سر به سجده خدا گذارم و بعد از مرگ نیز آن را در کفنم بگذارم.
یقین داشتم که امام با اطلاع از مضمون نامه، مُهر کربلای خودشان را برای این همسر شهید خواهند داد. ولی احتمال می‌دادم که یا مُهر اضافی نداشته باشند و یا در دسترس‌شان نباشد و به زحمت بیفتند، لذا یک مُهر کربلا که مدتی قبل از آن به دستم رسیده بود و هنوز مستعمل نشده بود را احتیاطاً در جیبم گذاشتم و مشرف شدیم. وقتی نامه به عرض امام رسید، هنوز جمله درخواست تکمیل نشده بود که امام برای آوردن مُهر از جا برخاستند، حقیر بلافاصله به عرض رساندم که من یک مُهر دارم و به خدمتشان تقدیم کردم. امام نشستند، مُهر را گرفتند و سپس برای آن همسر شهید برگرداندند که برای ایشان ارسال شد.(11)

به خودشان برگردانید

حجت الاسلام رحیمیان نقل می‌کند: امام در مواردی که متوجه می‌شدند پرداخت کننده وجوه نقدی و طلا و جواهرات به ایشان (که به عنوان هدیه و نذورات بود) از خانواده شهدا است یا خود او فردی فقیر و نیازمند است، وجوه یا طلای تقدیم شده را می‌گرفتند و بعد از قبض و قبول پس می‌دادند و می‌فرمودند به خود ایشان برگردانید. از جمله در موارد زیادی از خانواده شهدای ارتش بودند که مبلغ دویست هزار تومانی را که از سوی ارتش به آنها پرداخت می‌شد، طی چک بانکی یا نقداً به محضر امام اهدا می‌کردند؛ ولی امام بدون استثنا و بدون توجه به نیاز یا عدم نیاز آنان مبلغ پرداختی را بعد از اخذ و قبض به خود آنان برمی‌گرداندند.(12)

گردن بند را به گردن بچه‌ی رزمنده مفقودالاثر انداختند

حجت الاسلام رحیمیان نقل می‌کند: یک وقتی خانمی ایتالیایی نامه‌ای به امام نوشته بود که همراه آن گردن بندی طلا ارسال کرده بود. در نامه لغتی وجود داشت که مترجم می‌گفت این لغت انگلیسی نیست و لذا ترجمه کامل نامه مدتی معلق شد. و ما نمی‌توانستیم نسبت به آن گردن بند اهدایی اقدامی بکنیم. بعد که موفق شدیم نامه را به طور کامل ترجمه کنیم معلوم شد یک زن مسیحی ایتالیایی است که در نامه‌اش به امام عرض کرده بود. من عیسی مسیح را در وجود شما متجلی دیدم و شما را واقعاً روح خدا یافتم. و اگرچه شما را ندیده‌ام ولی احساس می‌کنم که در زمان حضرت مسیح زندگی می‌کنم. و حیات مسیحی (علیه السلام) از طریق شما در وجود من دمیده شده است و ادامه داده بود که من به دلیل علاقه‌ای که به حضرت مسیح (علیه السلام) و به شما به عنوان تجسم حضرت مسیح (علیه السلام) در این عصر دارم گرانبهاترین و نفیس‌ترین یادگار ازدواجم را به شما هدیه می‌کنم تا در هر راهی که صلاح می‌دانید مصرف کنید. وقتی ما مضمون نامه را همراه گردن بند خدمت امام بردیم، گردن بند را گرفتند و کنار دستشان در جعبه‌ای که قلمدان ایشان بود گذاشتند. فردای آن روز که فصل زمستان بود و ملاقاتها هم تعطیل بود، ما در محضر امام بودیم. بچه مفقودالاثری را برای ملاقات آورده بودند. چون تنها توی حیاط ایستاده بود، احساس غربت کرده و صدای گریه‌اش بلند شد. امام سرشان را بلند کردند و داخل حیاط را نگاه کردند و با یک لحن خشنی فرمودند: دیدید یک بچه‌ای دارد گریه می‌کند (خیلی ناراحت بودند) چرا این بچه این جاست؟ چرا گریه می‌کند؟ قضیه عرض شد. فرمودند: همین الآن بیاوریدش داخل، کارها را نیمه تمام رها کرده بچه را آوردیم. آثار ناراحتی در چهره امام از دیدن این دختر بچه کاملاً مشهود بود، لذا بچه را داخل اتاق آوردیم، آقا دو دستشان را دراز کرده او را در آغوش گرفته و به سینه‌شان چسبانیدند. و بعد روی زانوی خود نشانیدند و صورت خودشان را به صورت او چسباندند و با او شروع به صحبت کردند. به نحوی که ما یک متر بیشتر با امام فاصله نداشتیم نمی‌توانستیم بفهمیم به او چه می‌گویند. لحظه‌ای نگذشت که دیدیم آن بچه در آغوش امام متبسّم شد و لحظه‌ای بعد در حالی که امام آن گردن بند را به گردن او گذاشته بودند، در کمال خوشحالی اطاق امام را ترک کرد.(13)

امضای عکس شهدا

چندی پیش از رحلت امام، روزانه عکس تعدادی از شهدا را که به وسیله خانواده‌هایشان برای امضا به دفتر رسیده بود، خدمتشان می‌بردیم، اما علاوه بر امضا در بسیاری از موارد، جمله‌هایی را نیز روی عکس شهدا می‌نوشتند. در بعضی موارد می‌نوشتند: «خداوند رحمت کند شهید سعید ما را.» و گاهی می‌نوشتند: «خداوند رحمت کند این شهید سعید را.» در بسیاری از موارد، هنگام امضای عکس شهدا، آثار غم و اندوهی سنگین در چهره مبارک و مهربانشان ظاهر می‌شد. گاهی از اسم و رسم صاحب عکس، سؤال می‌کردند. از جمله یک روز که عکس شهید غلامرضا رضایی را که در هنگام شهادت، هنوز به سن بلوغ نرسیده بود، برای امضا به دست مبارکشان دادم. چند لحظه‌ای به عکس خیره شدند و سپس سؤال کردند: «این عکس کیست؟» آقای رسولی گفت: اخ الزوجه (برادر خانم) آقای ... است» امام با آهنگی غم آلود ذکر «لا اله الا الله» را به زبان آوردند و سپس جمله‌ای را به همراه با امضا زیر عکس نوشتند.
به هر حال، امضای عکس شهدا هنگامی متوقف شد که امام دچار یک سکته قلبی مجدد شدند. پزشکان توصیه کردند که چون دیدن عکس شهدا ایشان را متأثر می‌کند و ممکن است روی قلب مبارکشان اثر بگذارد، از آوردن آنها برای امضا خودداری شود. بدین ترتیب، این برنامه ترک شد. ولی در عین حال، بعضی از افراد، باز هم گاهگاهی عکس شهدا را می‌آوردند و امام با اشتیاق امضا می‌فرمودند.(14)

خواسته خانواده شهدا را هر موقع بود انجام می‌دادند

حاج عیسی نقل می‌کند: در اوقاتی که امام به اندرونی تشریف می‌آوردند بعضی از خانواده‌های معظم شهدا یا مجروحین به دفتر مراجعه می‌کردند و تمنایی داشتند یا چیزی را می‌آوردند که امام تبرک بفرمایند یا استخاره می‌خواستند. به یاد دارم هر وقت چه شب، چه روز، که به در اتاق ایشان می‌رفتم و در می‌زدم امام می‌گفتند:
«بسم الله» تا می‌گفتم خانواده شهید یا مجروحی است که التماس دعا یا تبرکی دارد، بلافاصله بلند می‌شدند و آن خواسته را انجام می‌دادند. یک بار به امام عرض کردم خجالت می‌کشم که این همه مزاحم می‌شوم. فرمودند: «تو چرا خجالت بکشی من آماده‌ام برای این کارها. کار دیگری که از من برنمی‌آید.»(15)

کار همیشگی من دعا برای آنهاست!

آقای غلامعلی رجایی نقل می‌کند. در یکی از تشرفاتی که با برادر حاج صادق آهنگران به محضر امام داشتیم قرار شد دو سه مطلب توسط ایشان به امام مطرح شود. ابتدا عرض شد رزمندگان اسلام خدمت حضرت عالی سلام می‌رسانند و از شما التماس دعا دارند که در نماز شبتان آنان را دعا فرمایید. امام در حالی که لبخند زیبایی بر لبهای ایشان نقش بسته بود فرمودند: «سلام مرا به آنان برسانید. دعا را که همیشه می‌کنم و کار همیشگی من است.» بعد که به ایشان عرض کردیم چه پیامی برای فرزندان رزمنده خود دارید. فرمودند: «به آنها بگویید خوب جنگ بکنید و خوب پیش ببرید.» که بعدها این عبارت بر روی تابلوهایی نوشته شد و آذین بخش محورهای عملیاتی جبهه‌ها گردید.(16)

اینها همان ملائكة‌الله هستند!

شهید همت نقل می‌کند: ما پس از سه ماه از انجام عملیات «والفجر یک» به علت مسایل خاصی که در عملیات قبلی داشتیم، با شیوه‌های جدیدی در عملیات والفجر 2 و 3 حضور پیدا کردیم. دو عملیات فوق الذکر از حیث اهمیت و حضور خداوند متعال در آن به صورتی بود که تمامی فرماندهان لشکر، تیپ، گردان و دسته معتقد بودند که در عملیات کوچکترین نقشی نداشتند و در هر گوشه از عملیات حضور امدادهای غیبی را حس می‌کردند. ما در عملیات والفجر یک از نظر پاکی و صداقت عزیزان بسیج، هیچ نقصی نداشتیم و حتی قبل از آغاز عملیات در اردوگاه لشکر به نمونه‌هایی برخورد می‌کردیم که برادران گودالهایی شبیه قبر کنده بودند و شبها در آن به مناجات و گریه و زاری مشغول می‌شدند و این حرکات یادآور حالات روحانی و عرفانی مجاهدان صدر اسلام و سالکان راه خدا بود و به سبب همین شور و حال در آن عملیات تعداد 45 نفر از عزیزان بسیج که فقط چند نفرشان سالم بودند به مدت چهار روز مقابل تپه‌های عراق در یک کانال به عمق یک متر که کف آن را آب و لجن پوشانده بود، در مقابل نیروهای عراق مقاومت کرده و حاضر به عقب نشینی نشدند. این حرکت برادران چنان جالب بود که هنگام بازگو کردن آن برای امام بزرگوار معظم له فرمودند: اینها همان ملائکة‌الله هستند.(17)

با دست خودشان چند بسته آجیل پر کردند

خانم زهرا مصطفوی نقل می‌کند: یک بار که ما در منزل مشغول بسته بندی آجیل برای اهدا به جبهه بودیم، آقا آمدند و بعد از نشستن با دست مبارک خود برای رزمندگان چند بسته آجیل پر کردند. خدمتشان گفتم: «اجازه بدهید پشت این بسته‌ها بنویسیم که این آجیل توسط شما پر شده است چون رزمنده‌ها خوشحال می‌شوند.» امام گفتند: نه، نمی‌خواهد.(18)

رزمندگان با کارت شناسایی جبهه رأی بدهند

آقای غلامعلی رجایی نقل می‌کند: در انتخابات دوره دوم مجلس شورای اسلامی طبق بخشنامه وزارت کشور رزمندگان اسلام که در مناطق عملیاتی غرب و جنوب مستقر بودند به دلیل نداشتن شناسنامه از شرکت و حضور در انتخابات محروم می‌شدند. موج اعتراض وسیعی سرتاسر یگانهای رزمی سپاه را فرا گرفت. ما برای حل این مشکل به چاره جویی افتادیم و مطلب را به مسؤولین بالاتر اطلاع دادیم. پس از چند ساعت پیگیری پاسخ شنیدیم که قانون است و باید در برابر آن خاضع بود. ولی مگر می‌شد رزمندگان اسلام را با آن همه سفارش و تأکیدی که امام به مردم در مورد حضور فعال آنها در صحنه انتخابات کرده بودند، با این استدلال قانع و ساکت نمود.
آخرالامر دست به دامان حاج آقا انصاری کرمانی در بیت امام شدیم و از ایشان که همیشه پیگیر مسائل رزمندگان اسلام و جنگ در رابطه با امام بودند خواهش کردیم مشکل را به حضور امام عرض کنند که ایشان نیز پذیرفت و مطلب را به سمع مبارک امام رسانید. لحظاتی بعد صدای زنگ تلفن واحد تبلیغات جبهه و جنگ قرارگاه خاتم الانبیا (صلی الله علیه و آله و سلم) به صدا درآمد و این بار پس از تلفنهای مکرّری که ما به این طرف و آن طرف می‌زدیم برادر انصاری مژده روح بخشی به ما دادند. ایشان گفت امام دستور داده‌اند به وزارت کشور گفته شود رزمندگان اسلام با همان کارتهای شناسایی منطقه جنگی می‌توانند در انتخابات شرکت نمایند. وقتی خبر فرمان امام را به اطلاع رزمندگان اسلام ابلاغ کردیم موجی از شعف و شادی- که از عنایت خاص امام به فرزندان بسیجی خود بود- جبهه‌ها را فراگرفت.(19)

زیر عکس هم امضاء کردند و هم مطلب نوشتند

خانم زهرا مصطفوی نقل می‌کند: یکی از عکسهای امام را یکی از بچه‌های بسیار خوب جبهه جنوب در دی ماه 1365 نزد این جانب آورد و گفت: می‌خواهیم آن را برای اهدا به رزمندگان تکثیر کنیم، آن را خدمت امام ببر و درخواست کن تا مطلبی را در رابطه با رزمندگان روی عکس مرقوم فرمایند. گفتم طبق معمول بعید است که غیر از امضا چیز دیگری بنویسند. ولی هنگامی که مشرف شدم و مطلب را به عرض رساندم امام بدون تأمل قلم را برداشتند و در کنار عکس این جمله را نوشتند:
بسمه تعالی
از خداوند تعالی پیروزی نهایی رزمندگان عزیز را خواستارم. عزیزان من بکوشید خداوند تعالی با شماست. این جانب دست و بازوی شماها را می‌بوسم.
والسلام علیکم و رحمة الله- روح الله الموسوی الخمینی (20)

تفقد نسبت به فرزندان شهدا در هنگام استراحت

حاج عیسی نقل می‌کند: در مواقعی که امام استراحت می‌کردند اتفاق می‌افتاد که بعضی از فرزندان شهدا یا خانواده‌های شهدا را به اتاق ایشان می‌بردم. امام بلند می‌شدند و فرزندان شهدا را مورد تفقد قرار می‌دادند. به آنها مهربانی می‌کردند و انعام می‌دادند.(21)

پی‌نوشت‌ها:

1- روزنامه اطلاعات، 1369/3/19.
2- پیام انقلاب، ش 184، ص 21.
3- روزنامه رسالت، 1371/7/6.
4- پا به پای آفتاب، ج 1، ص 194.
5- همان، ج 3، ص 143. ر.ک، صحیفه امام، ج 14، ص 73.
6- شاهد، ش 195، ص 68.
7- سرگذشتهای ویژه از زندگانی امام خمینی (رحمة الله)، ج 2، ص 75.
8- پا به پای آفتاب، ج 1، ص 292.
9- روزنامه کیهان، 1368/4/21.
10- برداشتهایی از سیره امام خمینی (رحمة الله)، ج 1، ص 188.
11- برداشتهایی از سیره امام خمینی (رحمة الله)، ج1، صص 195 و 196.
12- پاسدار اسلام، ش 95، ص 24.
13- در سایه آفتاب، صص 149 و 150.
14- در سایه آفتاب، ص 163.
15- برداشتهایی از سیره امام خمینی (رحمة الله)، ج 1، صص 193 و 194.
16- برداشتهایی از سیره امام خمینی (رحمة الله)، ج1، ص 171.
17- برداشتهایی از سیره امام خمینی (رحمة الله)، ج 1، ص 172.
18- برداشتهایی از سیره امام خمینی (رحمة الله)، ج 1، ص 174.
19- برداشتهایی از سیره امام خمینی (رحمة الله)، ج1، صص 177 و 178.
20- برداشتهایی از سیره امام خمینی (رحمة الله)، ج 1، صص 176 و 180.
21- همان، ص 198.

منبع مقاله:
مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت؛ (1390)، سیره سیاسی حضرت امام خمینی (ره) (13) دفاع از حزب الله، اصل خدشه ناپذیر انقلاب اسلامی، تهران: قدر ولایت، چاپ اول.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط