یك روز من یك روز استاد

روزی روزگاری در روستای كوچكی مرد كشاورزی زندگی می‌كرد كه سواد خواندن و نوشتن نداشت، چون خود از این قضیه در رنج بود، بسیار علاقمند بود كه تنها پسرش درس بخواند و باسواد شود. در روستای كوچك آنها مدرسه‌ای
سه‌شنبه، 24 آذر 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
یك روز من یك روز استاد
 یك روز من یك روز استاد

 

نویسنده: الهه رشمه




 

مورد استفاده:

برای افراد تنبلی كه با بهانه تراشی كم كاری خود را به گردن دیگران می‌اندازند.
روزی روزگاری در روستای كوچكی مرد كشاورزی زندگی می‌كرد كه سواد خواندن و نوشتن نداشت، چون خود از این قضیه در رنج بود، بسیار علاقمند بود كه تنها پسرش درس بخواند و باسواد شود. در روستای كوچك آنها مدرسه‌ای نبود تا كشاورز پسر نازپرورده‌اش را برای سوادآموزی به مدرسه بفرستد. به همین دلیل یك روز مرد كشاورز به همراه پسرش به شهر رفت تا او را در مدرسه‌ی شهر ثبت نام كند. مرد كشاورز زمانی كه از محل زندگی فرزندش در مدرسه مطمئن شد، با خوشحالی فراوان از اینكه فرزندش باسواد به روستا بازمی‌گردد به خانه‌ی خود برگشت.
از آن روز به بعد مرد كشاورز در ده به تنهایی تمام كارهای مزرعه را انجام می‌داد و در دل خوشحال بود از اینكه تنها پسرش مشغول درس خواندن است. او تمام سختی‌های كار را بر دوش می‌كشید به امید اینكه پسرش در شهر باسواد می‌شود و پس از بازگشت، باعث افتخار او و خانواده‌اش خواهد شد.
تا اینكه فصل تابستان و زمان تعطیلی مدارس فرارسید. مرد كشاورز و خانواده‌اش با شادی فراوان خانه را آماده‌ی ورود پسرشان كردند و منتظر بازگشت او بودند. تا اینكه در روز موعود مرد كشاورز با دوستان و آشنایان به استقبال پسر دانش آموز رفتند. بعد از رسیدن پسر به ده مرد كشاورز مردم روستا را به خانه‌ی خود دعوت كرد تا در شادی او سهیم باشند.
چند روز پس از بازگشت پسرك به ده پیرمردی كه باسوادترین فرد ده محسوب می‌شد او را در كوچه دید و از او خواست به دكانش برود تا سؤالاتی در مورد درس و مدرسه در شهر از او بپرسد. اما پیرمرد هرچه می‌پرسید، پسرك او را نگاه می‌كرد، و هیچ پاسخی نمی‌داد. پیرمرد گفت: پس تو تاكنون در شهر چه كرده‌ای و چه آموخته‌ای؟ پسرك خونسرد پاسخ داد: هیچ! پیرمرد با تعجب گفت: چرا؟ جواب داد: تقصیر من نیست كه بی‌سوادم؟ تقصیر هفته است كه هفت روز است؟ یك روز من بیحال و مریض بودم یك روز استادم، یك روز من حمام می‌رفتم یك روز استادم. یك روز من لباس‌هایم را می‌شستم و یك روز استادم، یك روز هم جمعه بود كه درس و حساب در مدرسه تعطیل بود.
منبع مقاله :
رشمه، الهه، (1392)، ضرب المثل و داستانهایشان (معنی ضرب المثل و ریشه‌های آن)، تهران: انتشارات سما، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما