گناه نا اميدي
نويسنده:محمد محمدي اشتهاردي
هشام بن سالم گويد: امام سجاد (عليه السلام) در مكه مشغول طواف بود، ناگهان در يك ناحيه مسجد جمعيتي را ديد، پرسيد اين جمعيت براي چه در آنجا جمع شده اند؟ عرض كردند: محمد بن شهاب زهري عقلش را از دست داده و با هيچ كس سخن نمي گويد، بستگانش او را از خانه بيرون آوردند تا شايد مردم را ديد سخن بگويد، وقتي كه طواف امام سجاد (عليه السلام) تمام شد نزد زهري آمد و فرمود: چرا چنين هستي ؟ زهري عرض كرد: فرماندار شدم و در خون (فردي) شركت نموده ام ، اينك از خوف خدا به اين حال كه مي بيني افتاده ام . امام فرمود: من در مورد تو از اينكه نااميد از رحمت خدا شده اي ، بيشتر از آنچه انجام داده اي ترس دارم . سپس فرمود: برو ديه (و خونبهاي) فردي را كه در قتل او دست داشتي بپرداز. زهري عرض كرد: اين كار را كردم ولي اولياء مقتول نمي پذيرند. امام فرمود ديه را در ميان كيسه اي بگذار و ببند، و منتظر بمان تا وقت نماز، و در آن هنگام آن را به خانه اولياء مقتول بيفكن .
منبع: داستان صاحبدلان
منبع: داستان صاحبدلان